۵ رمان برای علاقهمندان کتاب ۱۹۸۴؛ از «سرگذشت ندیمه» تا «کوری»
کتاب ۱۹۸۴ اثر «جورج اورول» یکی از خوتندنیترین داستانهای پادآرمانشهری است. در این رمان، یک حکومت تمامیت خواه تصویر میشود که با اتکا به قدرتی والا میتواند ذهن اتباع خود را کنترل کند و بر آنها تسلط داشته باشد. طبقهبندی اجتماعی به صورت سفت و سختی انجام پذیرفته است و همه انسانها در رستههای خود باقی میمانند. این رمان در سال ۱۹۴۹ انتشار پیدا کرد و آن را میتوان ردیهای بر حکومتهای استالینیستی و تمامیتخواه دانست. کتاب ۱۹۸۴ «جورج اورول» هم جنبه پادآرمانشهری دارد و هم یک رمان سیاسی است. در ادامه این یادداشت با تعدادی از رمانهایی آشنا میشویم که چنین خصوصیاتی را دارا هستند. اما پیش از آن به تعریف مفاهیمی میپردازیم.
پادآرمانشهر چیست؟
ویرانشهر یا Dystopia به سرزمین یا دنیایی گفته میشود که در آن نیروهای منفی نظیر بیماری و حوادث طبیعی غلبه و چیرگی کامل بر فضا پیدا میکنند.
رابطه میان آرمانشهر و پادآرمانشهر در کتابهای اورول
ممکن است عوامل اجتماعی یا سیاسی نیز در شکلگیری پادآرمانشهر دخیل باشند. معمولا در آرمانشهر انسانها در اوج بلوغ، زیبایی و توانایی زندگی میکنند. آگاهی علمی بسیار بالاست و درد و رنج کمی وجود دارد اما در پادآرمانشهر اینگونه نیست. برخی از ایدئولوژیهای سیاسی نظیر بولشویسم و نازیسم وعده آینده سعادتمندی برای بشر میدانند اما تجربه آنها فاجعهبار بوده است. اورول از اولین و معدود نویسندگان سوسیالیست بود که نشان داد اندیشههای آرمانشهری سوسیالیستی به فاجعه انجامیده است. این فاجعه را در کتاب ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات نویسنده میتوان دید. اورول خود را طرفدار سوسیالیسم دموکراتیک می.دانست و به هیچ عنوان اقتدارگرایی را توجیه نمیکرد. او در کتاب ۱۹۸۴ میگوید که نه تنها تقسیمبندیهای طبقاتی از بین نرفته است بلکه به شکلی هولناکتر و خشنتر بازتولید شده است و امکان کنترل ذهنها وجود دارد.
در ادامه این یادداشت به معرفی کتابهایی میپردازیم که به ۱۹۸۴ شبیهاند.
۱. کتاب «کوری»
کتاب «کوری» اثر «ژوزه ساراماگو» اولین بار در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. داستان از این قرار بود که افراد یکباره بینایی خود را از دست میدادند. یک صبح عادی در خیابان به یکباره ترافیکی غیرمنتظره اتفاق میافتد. راننده فریاد میزند که چیزی را نمیتواند ببیند و همیشه برای او سفید و شیری رنگ شده است. این مسئله چشمپزشک داستان را به تعجب وامیدارد. زیرا افراد نابینا معمولا احساس تاریکی میکنند نه اینکه در رنگ سفید قرار بگیرند. موضوع خیلی زود و سریع دامنهدار میشود و انسانهای بسیاری بینایی خود را از دست میدهند. دولت در گام اول یک محیط قرنطینه برای نگهداری افراد نابینا در نظر میگیرد. شخصیت اصلی داستان که همسر چشمپزشک است و به طرزی اسرارآمیز در برابر این کوری مصونیت دارد به همراه همسرش که بینایی خود را از دست داده، به محیط قرنطینه شده میرود. و در آنجا زندگی میکند. زندگیای که در آن حداقل استانداردهای بهداشتی و زیستی وجود ندارد و به تدریج مناسبات اجتماعیای در آنجا شکل میگیرد که گروهی، گروه دیگر را استثمار میکنند و دست آخر تمامی سازوکارهای حمایتی دولت که متکی به ارتش و نیروهای نظامی بوده است فرو میریزد و تعداد مبتلایان به کوری آنقدر زیاد شده است که عملا همه به حال خود رها شدهاند. این کتاب به ما میگوید که هنجارهای اجتماعی چقدر به راحتی میتوانند تحت تاثیر چالشها و بحران ها فرو بریزند و ارزشهای اخلاقیای که ما آنها را ذاتی میدانیم به راحتی قابل نقض شدن و کنار رفتن هستند. در داستان کوری حتی معتقدان به مذهب نیز توجیهی برای وضع خود نمیتوانند پیدا کنند. در حقیقت هر آنچیزی که به انسان مدرن و متمدن، هویت میبخشد کارایی خود را از دست میدهد. کوری یک رمان پادآرمانشهری است که خطرات زوال تمدن را به ما یادآوری میکند و میگوید که انسانها در مواجهه با بحران طبع خشنی خواهند داشت. این کتاب پس از انتشار خود به زبانهای گوناگونی ترجمه شد. ترجمه فارسی آن توسط مهدی غبرایی و نشر مرکز صورت گرفته است. اما نشرهای دیگر نیز آن را ترجمه کردهاند. تعداد صفحات این اثر به ۳۶۶ عدد میرسد که برای خواندن آن به ۸ ساعت زمان نیاز داریم.
ژوزه ساراماگو نویسنده این کتاب در سال ۱۹۹۸ برنده جایزه نوبل ادبیات شده است. او را به آفرینش داستانهای خیالانگیز و وهم آلود میشناسند.
در بخشی از داستان «کوری» میخوانیم:
گویی بیرون از خانه را سفیدی کشیده باشند. قاب فلزی سرد را بالای ابرو احساس میکرد. مژگانش به لنزهای ظریف خورد. ولی نتوانست از پس دیوار سفید نفوذناپذیر جایی را ببیند. میدانست خانه خودش است. زیرا رایحه آن را احساس میکرد و سکوت و فضای آن را تشخیص میداد. به وسایل خانه دست میزد و آنها را میشناخت. ولی هر وسیلهای را که لمس می کرد. به نظرش ابعاد غریبی داشتند. جهات اربعه را نمیشناخت و شمال، جنوب، مشرق و مغرب را گم کرده بود. بالا پایین را هم نمیتوانست پیدا کند. او نیز همچون سایر افراد. در دوران کودکی بازی کورها را انجام داده بود. پس از اینکه پنج دقیقه چشم خود را بست. به این نتیجه رسید که کوری بدون تردید امری ناگوار است. مگراینکه قربانی بیچاره حافظه خوبی داشته باشد و بتواند تحمل کند. کوری, تنها ندیدن رنگها نیست. بلکه شامل عدم تشخیص شکل, اندازه, سطح و قالب نیز میشود. البته این مرد. کور به دنیا نیامده بود. همواره به این میاندیشید که زندگی کورها تنها فاقد نور است و آنچه ما کوری مینامیم. تنها ظاهر اجسام را میپوشاند و آنها را در حجابی سیاه نگهمیدارد. ولی در آن هنگام احساس میکرد در حجابی چنان سفید و نورانی فرو رفته است که به جای جذب اجسام. آنها را میبلعد و به جای پوشش داد آنها را بهطور مضاعف نامرئی می کند.
۲. کتاب «ما»
کتاب «ما» نوشته «یوگنی زامیاتین» از پایهگذاران ادبیات علمی تخیلی روسیه است. به نظر میرسد که خود جورج اورول نیز متاثر از کتاب مای این نویسنده، ۱۹۸۴ را خلق کرده است. زامیاتین از بولشویکهای اولیه بود اما خیلی زود از انقلاب کمونیستی شوروی دلزده شد و از آن انتقاد کرد. در دهه سی میلادی استالین به این نویسنده اجازه خروج از کشور را داد. اما او همیشه درباره روسیه مینوشت و آرزو داشت که بتواند به زادگاهش بازگردد. ولی در تنهایی و فقر در شهر پاریس درگذشت. اما آثارش الهامبخش نویسندگان بزرگی شد و با گذر زمان حقانیت نظریات او برای همگان اثبات گردید.
رمان ما دارای یک شخصیت به نام D-503 است که همه چیز از سوی او روایت میشود. او یک مهندس ارشد است که وظیفه دارد پیامهای حکومت را به مردم سیارات دیگر نیز برساند. در این حکومت جدید، همه چیز به صورت دقیق اندازهگیری و انجام شود. ساعت خواب، تعداد قاشقهای غذایی که باید خورد، رابطه جنسی و همه چیزهای ریز و درشت زندگی، روزانه محاسبه میشود و همه ساکنان آن قلمرو به این ساختار وفادار هستند. اگر تخطیای از این مقررات صورت بگیرد با خاطی برخورد خواهد شد. افراد این قلمرو، اصطلاحا در دیوار سبز زندگی میکنند. زندگی درون این دیوار کاملا شفاف است و خانهها شیشهای هستند. در حقیقت “سیستم” توانایی رصد همه چیز را دارد و هیچ چیزی مخفیانه نیست. فردیت انسانها در این جهان از بین رفته است و همه انسانها به پیچ و مهرههای یک دستگاه عظیم تبدیل شدهاند تا کار کند. انسانها حتی اسم ندارند و با حروف و تعدادی عدد شناخته میشوند.اما انسانهایی هم هستند که خارج از این دیوار سبز زندگی میکنند و بدشان نمیآید تا اخلالی در کار سیستم ایجاد کنند.
یکی دیگر از چیزهایی که در این کتاب مورد توجه قرار میگیرد مسئله سعادت است. انسانهای درون دیوار سبز، زندگی سلامتی دارند؛ اما به راستی سعادتمند نیستند چون حق انتخاب آن را نداشتهاند. وقتی فردیت انسانها از بین برود؛ قوه اختیار آنها نیز کارایی نخواهد داشت و یک ماشین حساب عظیم میتواند برای آنها تصمیم بگیرد که چه کاری را انجام دهند یا از انجام چه کاری پرهیز کنند. کتاب «ما» در سال ۱۹۲۱ نوشته شد؛ زمانیکه بسیاری از روشنفکران اروپایی به روی کارآمدن یک حکومت کمونیستی امیدوار بودند اما یک بولشویک قدیمی به آنها میگفت که اگر حتی علم مدرن و محاسبات دقیق هم به کمک چنین حکومتی بیاید بدون آزادی و حق انتخاب، سعادتی در کار نخواهد بود. این کتاب در ۴۱۹ صفحه و توسط بابک شهاب و نشر بیدگل به فارسی ترجمه شده است و برای خواندن کامل آن به ۹ ساعت زمان نیاز داریم.
در بخشی از کتاب ما میخوانیم:
من کلمه به کلمه فقط چیزی را منتقل میکنم که امروز در روزنامه دولتی چاپ شده بود: ۱۲۰ روز دیگر ساخت انتگرال به پایان میرسد. آن روز عظیم و تاریخی لحظهای که اولین انتگرال بهسوی فضا اوج میگیرد, نزدیک است. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام کره زمین را زیر سلطه یگانه کشور درآوردند. اما شما حماسهٌ شکوهمندتری پیشرو دارید و باید با استفاده از انتگرال شیشهای, الکتریکی و آتشیندم, معادله انتگرال بیپایان جهان را حل کنید. شما باید موجودات ناشناسی را که در دیگر کرات زندگی میکنندو شاید هنوز در همان حالت بیقیدی بدوی به سر میبرندزیریوغ مبارک عقل بیاورید. اگر آنها درک نکنند که سعادتی را برایشان به ارمغان آوردهایم. سعادتی از نظر ریاضی عاری از هرگونه خطا وظیفه ماست که وادارشان کنیم سعادتمند باشند. اما پیش از آنکه به اسلحه متوسل شویم. از کلمات بهره خواهیم گرفت.
ابلاغیه ولینعمت خطاب به تمام اعداد یگانه کشور:
هرکس که در توانش باشد موظف است در مدح زیبایی و عظمت یگانه کشور اقدام به تدوین رساله، منظومه، بیانیه، چکامه و دیگر مکتوبات بکند. این اولین محمولهای خواهد بود که انتگرال با خود میبرد.
درود بر یگانه کشور، درود بر اعداد. درود بر ولینعمت!
۳. کتاب «مسکو ۲۰۴۲»
کتاب «مسکو ۲۰۴۲ » تالیف «ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ» نویسنده برجسته روسی است. این نویسنده در ابتدا در کانون نویسندگان شوروی عضویت داشت اما به دلیل اظهار نظرهای سیاسی خود، از این اتحادیه اخراج شد و با تحت فشار قرار گرفتن، دست آخر اقدام به مهاجرت به آلمان کرد. اما همچنان درباره شوروی مینوشت و دوری از زادگاهش سبب نشد تا با مشکلات دنیای سوسیالیستی و رنجهای مردمانش بیگانه شود. او در دهه ۸۰ میلادی در آلمان غربی اقامت گزید و تعدادی از آثارش را در همانجا به چاپ رساند.
در سال ۱۹۹۰ و با گشایشهای سیاسیای که گورباچف مبدع آنها بود از این نویسنده رفع اتهام صورت گرفت و او توانست به کشورش بازگردد. او مخالف سیاستهای پوتین بود و آن سیاستها را اقتدارگرایانه و ضددموکراتیک میداند. ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ نهایتا در ۲۷ جولای سال ۲۰۱۸ در سن ۸۶ سالگی و بر اثر کهولت سن درگذشت. اما قلم ناب و طنز او با ما باقی ماند.
کتاب «مسکو ۲۰۴۲ » در مونیخ سال ۱۹۸۲ اتقاق میافتد. در این سال برژنف فوت شده است و برخی نگران آینده شوروی هستند. البته کمتر کسی به فروپاشی حکومت فکر میکند. شخصیت اصلی داستان ویتالی نام دارد که یک نویسنده تبعیدی است. او به خاطر قلم تند و تیز خوب مجبور شده است تا زادگاهش را ترک کند اما کماکان آینده شوروی برای او مسئله است. او ملاقاتهایی با تعدادی از شخصیتهای حاشیهای دارد که ممکن است وجودشان برای خواننده مفهومی نداشته باشد اما گذر زمان نشان میدهد که همان جزئیات چقدر اهمیت پیدا میکنند.
ویتالی به صورت اتفاقی متوجه میشود که شرکتی مسافرتی با دسترسی به دانشی بالا امکان سفر در زمان را فراهم کرده است و انسانها میتوانند با پرداخت پول، به مدت یک ماه به آن فضا و زمان بروند. از آنجاییکه آینده شوروی برای ویتالی مهم است او نیز دوست دارد که مسکو را در ۶۰ سال بعد ببیند و متوجه شود عاقبت حکومت کمونیستی چیست. مبلغ این بلیط خیلی گران است و او در ابتدا از شرکت در این مسافرت، انصراف میدهد. اما او حامیانی پیدا میکند که در ازای ارائه توضیح از آینده، هزینه سفرش را تقبل کنند.
ویتالی دست آخر به «مسکو ۲۰۴۲ »میرود و در آنجا با دنیایی عجیب روبرو میشود. مذهب جدیدی شکل گرفته است و بسیاری از قوانین منطقی نیز معنا ندارند. او به عنوان یک نویسنده آثار کلاسیک دست نسبتا بازی دارد تا با این شوروی جدید آشنا شود.
ژناسیموس، خدا، رهبر و فرمانده جدید این قلمرو شده است. او صاحب تمام نکات مثبت عالم است و گروهی وجود دارند که تمامی جملات بزرگان گذشته دا به این رهبر مقتدر گره میزنند. اگر در کتاب ما، جامعه از نظر دسترسی به تکنولوژی در وًعین خوبی بود؛ اما در شوروی مسکو ۲۰۴۲ عدم دسترسی به امکانات زیستی بیداد میکند. حضور این نویسنده در داستان باعث میشود که تغییرات مهم و اساسیای در این اتحادیه به وقوع بپیوندد. نویسنده نثری روان دارد اما ممکن است در فهم تعدادی از اصطلاحات دچار مشکل شویم. این کتاب توسط زینب یونسی به فارسی ترجمه شده است. و تعداد صفحات تن به ۴۲۰ عدد میرسد. برای خواندن آن به ۸ ساعت زمان نیاز خواهید داشت. نشر برج این کتاب را به فارسی چاپ کرده است.
در بخشی از کتاب «مسکو ۲۰۴۲» میخوانیم:
رفتم پشت تریبون، سکوت کردم و نگاهی چرخاندم به این چهرههای زیبا و کنجکاو و روحانی و چنین آغاز کردم: سلام بر قبیله جوانان! آنهایی که نمیشناسمشان… این را گفته نگفته دیگر چیزی نفهمیدم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. لابد تحت تاثیر هیجان، خستگی یا زیادنوشی بود- یا همه اینها با هم- که دچار شدیدترین حالت عصبی ممکن شدم. همزمان گریه میکردم، میخندیدم و میلرزیدم. سعی کردم خودم را جمع کنم. خودم را سفت گرفتم که ناگهان اتفاقی که نباید افتاد. بدنم شل شد، سبک شد، از جا کنده شد و آرام بالای سرها به پرواز درآمدم.
۴. کتاب «سرگذشت ندیمه»
کتاب «سرگذشت ندیمه» نوشته «مارگارت اتوود» شاعر، داستاننویس و فعال حقوق زنان کانادایی است. آثار او جوایز بینالمللی گوناگونی را از آن خود کردهاند. او در سال ۱۹۳۹ و در شهر اتاوای کانادا دیده به جهان گشود. مارگارت نوشتن نمایشنامه را از ۶ سالگی آغاز کرد و در شانزده سالگی دریافت که به نویسندگی حرفهای علاقه دارد. در سال ۱۹۵۷ او تحصیلات خود را در کالج ویکتوریای دانشگاه تورنتو آغاز کرد و در سال ۱۹۶۱ با مدرک لیسانس در رشته زبان انگلیسی فارغالتحصیل شد. از این نویسنده بیش از ۴۰ رمان، داستان کوتاه و شعر وجود دارد. او در حال حاضر ۸۳ ساله است و در شهر زادگاهش زندگی میکند.
«سرگذشت ندیمه» یکی از مهمتریم و تاثیرگذارترین رمانهای این نویسنده است که در سال ۱۹۸۵ نوشته شد. طی اتفاقی رئیسجمهور آمریکا ترور میشود و تمامی نمایندگان کنگره آمریکا به قتل میرسند و اعضای یک فرقه مذهبی مسیحی قدرت را با زور و کودتا در کشور قبضه میکنند. آنها در گام اول بسیاری از آزادیهای اساسی در کشور را تعلیق و لغو میکنند و سپس حکومتی میسازند که در آن آپارتاید مذهبی و جنسیتی برقرار است و عدم رعایت قوانین مجازات مرگ یا تبعید به مناطق آلوده را بر عهده دارند. این رمان فضایی پادآرمانشهری دارد. کشوری پویا، ثروتمند و آزاد که همیشه مهاجرپذیر بوده است؛ هماکنون مرزهای بسته دارد و از بقیه دنیا جدا افتاده است. در آن انواع آلودگیها وجود دارد و زنان از نظر سلسله مراتب در جایگاه پایینی قرار گرفتهاند. در حقیقت قدرت و اعتبار زنان متاثر از توان باروری آنهاست.
این رمان «مارگارت اتوود» کتاب بسیار خواندنیای لست و سیمای یک حکومت توتالیتر، آزادی ستیز و دیکتاتوری مذهبی را به خوبی نشان میدهد. حتی نوع ارتباط میان اقشار مختلف در این داستان نیز از چشم دستگاههای امنیتی جمهوری گیلاد پنهان نیست. این داستان بیشتر در شهر کمبریج ایالت ماساچوست رقم میخورد و شخصیتهای دیگر داستان به تدریج در خلال قصه معرفی میشوند. این کتاب توسط «سهیل سمی» و انتشارات ققنوس به فارسی ترجمه شده است. کتاب فوق ۴۶۴ صفحه دارد و خواندنش ۱۲ ساعت به طول میانجامد.
در بخشی از کتاب سرگذشت ندیمه میخوانیم:
یک صندلی، یک میز یک چراغ روی سقف سفید نقش برجسته یک تاج گل با دایرهای صاف در وسط آن که به چشمی از کاسه درآمده میماند. دیده میشود. حتماً زمانی یک چلچراغ آنجا آویزان بوده است. هر چیزی را که بتوان طنابی به آن بست کنده و برده بودند. یک پنجره، دو پرده سفید زیر پنجره یک صندلی با کوسنی کوچک وقتی پنجره نیمه باز است – پنجره فقط تا نیمه باز میشود – هوای تازه به داخل اتاق میآید و پردهها را تکان میدهد. میتوانم دست به سینه روی مبل یا صندلی کنار پنجره بنشینم و منظره اتاق را تماشا کنم. نور خورشید از میان پنجره به داخل میخزد و روی کف اتاق پخش میشود. بوی روغن جلا را حس میکنم. کف اتاق قالیچهای پهن است. بیضیشکل از لتههای بافته شده. همان چیزی که آنها دوست دارند: صنایع دستی سنتی. چیزی که زنها هنگام بی کاری از اشیای به درد نخور میسازند. این یعنی بازگشت به ارزشهای سنتی. آنچه را که نمیخواهی ضایع نکن. من در حال ضایع شدن نیستم. چرا میخواهم؟
روی دیوار بالای مبل یک تصویر قاب شده است. اما قاب شیشه ندارد. تصویر رنگ و روغن چند گل: زنبقهای آبی. نگه داشتن عکس گلها هنوز مجاز است. همه مایک عکس یک مبل و یک پرده سفید مشابه داریم؟ یعنی دستور دولت است؟
عمه لیدیا گفت فکر کنید در ارتشید.
۵. کتاب «فارنهایت ۴۵۱»
کتاب «فارنهایت ۴۵۱ »نوشته «ری بردبری» شاعر و نویسنده آمریکایی، داستانی درباره آیندهای نامعلوم است که در آن مردم تحت حکومتی مستبد زندگی میکنند و با آگاهی و دانش بیگانهاند. دمای ۴۵۱ درجه فارنهایت، دمایی است که کاغذ کتاب در آن میسوزد. در این داستان هم آتشنشانان وظیفه پیدا کردن کتابها و انهدام آنها را دارند. آنها این کار را به وسیله یک سگ مکانیکی انجام میدهند و فردی که صاحب کتاب است نیز باید کشته شود. از آنجاییکه آگاهی موجب بروز اختلاف و به هم ریختن تعادل در جامعه میشود؛ باید از آن پرهیز کرد! به شهروندان این سرزمین داروهایی داده میشود که نشاطبخش و شادیآفرین هستند. هر چند افرادی وجود دارند که از این داروها استفاده نمیکنند. این کتاب توسط مژده دقیقی در سال ۱۴۰۱ به فارسی ترجمه شده است و مجموعا ۱۸۱ صفحه دارد و برای خواندن آن به سه ساعت زمان نیاز داریم.
در بخشی از «فارنهایت ۴۵۱» میخوانیم:
تماشای سوختن و سیاهشدن و نابودی چیزها خبلی کیف میداد. سرشلنگی برنجی در دستش بود و با آن عملیات را انجام میداد؛ سرشلنگی اژدهامانند که نفت زهرآگینش را بر سر همهچیز خالی میکرد. خون با فشار در جمجمهاش میپیچید و دستانش مانند دستان رهبر ارکستری بود که سمفونیهای سوزاندن و آتشزدن را مینواخت تا تکهپارههای سوخته و تباهشدهی تاریخی را پایین بیاورد؛ با آن کلاه نمادینی که شمارهی ۴۵۱ بر بالایش بر کلهی بیدردش نقش بسته بود و چشمهایی که درونشان میشد شعلهی نارنجیرنگ را دید.
درحالی که به گزینهی بعدی فکر میکرد, تلنگری به شعلهافکنش زد و خانه ناگهان در آتشی حربص منفجر شد. طوری که در آسمان سر شب قیامتی به راه افتاد. انگار با دستهای از کرمهای شبتاب همراه شده بود. در میان شعلههای آتش گامهای بلند برمیداشت. بیشتر از همه میخواست «نان داغی از این کورهی آتش بیرون بیاورد.» کتابها میسوختند و در باد سیاه میشدند و همچون کبوترهایی بالزنان جلوی در به آغوش مرگ میرفتند.
به این لیست کتاب دنیای قشنگ نو از آلدوس هاکسلی رو هم اضافه میکنم. در جامعه این کتاب هم آزادی، عشق و قدرت انتخاب وجود نداره و با این حال، به نتیجه کاملا متفاوتی نسبت به ۱۹۸۴ رسیده. این کتاب تقریبا ۲۰ سال قدیمیتره و با این حال، به نظرم پیشبینی که از روند جوامع داشته به مراتب دقیقتره.