۵ اثر ادبی بزرگ که نویسندگانشان را به جایزهی نوبل رساندند
بسیاری از نویسندگان و شاعران آرزو دارند تا بتوانند به جایزه نوبل ادبیات دست پیدا کنند. جایزه نوبل ادبیات را میتوان مهمترین و عالیرتبهترین جایزه ادبی جهان به شمار آورد. نوبل ادبیات از سال ۱۹۰۱ به نویسندگان مختلفی داده شده است. هر چند گاهی اوقات اکادمی نوبل بنابر دلایل مختلفی نظیر جنگ جهانی دوم، این جایزه را به فردی اهدا نکرده است.
معمولا هیات تصمیمگیران این جایزه را به دلیل فعالیت ادبی نویسندگان در عمر حرفهایشان اهدا میکنند. اما در حال حاضر ۹ نویسنده به دلیل آثار به خصوصی شایسته دریافت این جایزه شدهاند. ما در این یادداشت با ۵ نویسنده و اثر برجستهشان که آنها را به جایزه نوبل ادبیات رساند، آشنا خواهیم شد.
۱. کتاب میوههای زمین اثر کنوت هامسون
کنوت هامسون در ۴ اوت سال ۱۸۵۹ در منطقه روستایی لوم نروژ دیده به جهان گشود. از دوره کودکی او اطلاعات زیادی در دسترس نیست، هنگامیکه هامسون بیست و دو ساله بود برای داشتن آیندهای بهتر به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد. اولین اثر مشهور او رمان گرسنه نام داشت، این رمان یک اتوبیوگرافی روانکاوانه بود که برخی از نویسندگان برجسته قرن بیستم نظیر کافکا از آن الهام گرفته بودند. بسیاری از نویسندگان او را فردی از تبار داستایوفسکی و متاثر از اندیشه نیچه میدانند.
جنجالبرانگیزترین بخش زندگی کنوت، دفاع او از نازیسم و ناسیونال سوسیالیسم است. او در سال ۱۹۴۳ جایزه نوبل ادبیات خود را به گوبلز اهدا کرد و تا آخر عمر مدافع نظام نازی باقی ماند و همین امر سبب انزوای او شد. برخی باور دارند که عقاید سیاسی او مانع از ارج نهادن شایسته به آثارش شده است. عدهای از منتقدان باور دارند که علاقه هامسوت به ناسیونال سوسیالیسم متاثر از نفرت او نسبت به امپریالیسم انگلستان و دولتهای آنگلو ساکسون بوده است. صرفنظر از ذهنیتهای سیاسی این نویسنده، آثار او اهمیت بسیار زیادی بر نویسندگان اروپایی و آمریکایی گذاشته است. از نوشتههای مهم کنوت هامسون میتوان به گرسنگی، رازها، پان، بازی حیات و ویکتوریا اشاره کرد. این نویسنده در ۱۹ فوریه سال ۱۹۵۳ در سن ۹۳ سالگی در کشور زادگاهش درگذشت.
کتاب میوههای زمین اثری درباره زمین و زمین داری است. شخصیت اصلی این داستان فردی به نام ایزاک است که برای آماده سازی زمینی لم یزرع، روستای خود را ترک میکند. این رمان بر مسائلی مانند اهمیت زمین و تشکیل خانواده تاکید میکند و به دنبال این است تا نشان دهد انسانها از چه چیزی هویت میگیرند. در میوههای زمین نوعی نگرش خوشبینانه به انسانهای روستایی وجود دارد. هر چند آیزاک برای کشاورزی به این زمینهای بایر رفته است اما اتفاقات عجیبی در زندگی او میافتد و معادنی در زیر زمینهایش کشف میشود. اما دستیابی به چنین ثروتی، او را تحت تاثیر قرار نمیدهد و اغوا نمیکند، آیزاک این امکان را دارد تا روحش را سالم نگهدارد . کنوت هامسون در این کتاب به نحوی به بنیانهای سرمایهداری و سبک زندگی شهری میتازد.
آیزاک با کار بر روی زمین، آرامش و رضایت درونیای را که تحت تاثیر دنیای گم شده است، بازمییابد و به استقلال و آزادی میرسد.
رمان میوههای زمین اولین بار در سال ۱۹۱۷ چاپ شد و نویسنده آن توانست بابت چنین اثری جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد.
۲. کتاب بودنبروکها اثر توماس مان
توماس مان بدون شک یکی از مهمترین نویسندگان نیمه اول قرن بیستم است که رمانها و داستانهای فوقالعاده جذابی دارد.
برخی از آثار او را میتوان در ردیف رمانهای تاریخی طبقهبندی کرد. بودنبروکها، کوه جادو و مرگ در ونیز هرکدام به نحوی به تاریخ کشور آلمان در زمان معاصر اشاره میکنند.
توماس مان در ۶ ژوئن سال ۱۸۷۵ در شهر لوبک آلمان متولد شد. او به خانوادهای بورژوآ و ثروتمند تعلق داشت و پدرش بازرگان غلات بود. تمکن مالی خانواده سبب شد تا توماس تحت تعلیم بهترین معلمان شهر خود قرار بگیرد. هنگامیکه ۱۹ ساله بود پدرش را از دست داد و تصمیم گرفت برای ادامه زندگی به شر مونیخ برود. مونیخ در آن زمان یکی از مهمترین شهرهای آلمان بود. پس از ورود به مونیخ او برای ادامه تحصیل به دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان رفت.
۵ سال پس از حضور در دانشگاه مونیخ او به همراه برادرش به شهر رم رفت و پس از بازگشت از سفر در سال ۱۹۰۵ و در حالیکه که سی ساله بود با کاتیا پرینگسهایم ازدواج کرد. کاتیا دختر یکی از اساتید دانشگاه مونیخ بود. به تدریج شهرت توماس مان در نوشتن بیشتر میشد. او در همین مدت کتابهایی نظیر تریستان، والاحضرت و مرگ در ونیز را منتشر کرد. اما کتابی که او را دوباره بر سر زبانها انداخت، کوه جادو نام داشت که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد.
این نویسنده از اولین افرادی بود که نسب به قدرتگیری نازیها در آلمان هشدار میداد و دو سال پیش از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست، آنها به خاطر باورهای نژادپرستانهشان بربر خطاب کرد. هنگامیکه هیلتر در سال ۱۹۳۲ به قدرت رسید، توماس در کشور آلمان حضور نداشت اما توانست با اتخاذ مواضع ملایمتر یک سالی را در کشورش زندگی کند. ولی در سال ۱۹۳۳ تحت تعقیب دستگاههای امنیتی رایش سوم قرار گرفت و مجبور به ترک وطنش شد و به کشور سوئیس رفت.
نهایتا در سال ۱۹۳۶ به دلیل انتقادهای صریحش از حزب نازی، تابعیت آلمان از او سلب شد و او نتوانست به کشورش بازگردد. در خلال جنگ جهانی دوم و بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ این نویسنده در رادیو صدای آمریکا کار میکرد اما پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز در ایالات متحده آمریکا باقی ماند تا اینکه او را به دفاع از استالینیسم متهم کردند و وی مجبور شد تا آمریکا را به مقصد سوئیس ترک کرد. او در همان سال در روستای ارلباخ که در نزدیکی شهر زوریخ قرار دارد ساکن شد و تا پایان عمرش در همانجا زندگی کرد. نهایتا این نویسنده در ۱۲ اوت سال ۱۹۵۵ بر اثر ابتلا به بیماری قلبی در بیمارستان شهر زوریخ درگذشت.
این نویسنده در کارنامه خود، علاوه بر دریافت جایزه نوبل ادبی، جایزه ادبی گوته، دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد و صلیب لژیون دونور فرانسه را نیز دارد.
توماس مان تالیف کتاب بودنبروکها را در خلال سفرش به رم و در سال ۱۸۹۷ آغاز کرد. این کتاب ۴ سال بعد منتشر شد. در کتاب زوال یک خاندان، توماس مان درباره وضعیت یک خانواده بورژوآی قرن نوزدهمی در که شهر زادگاهش لوبک زندگی میکنند اشاره میکند، او روایتگر چهار نسل از زندگی این خاندان است و به زوال زندگی آنها اشاره میکند.
برخی کتاب فوق را نوعی اشاره به تاریخ آلمان میدانند. نوع مدرن شدن آلمان با کشورهای اروپای غربی تفاوت بسیاری داشته است و هیچگاه در سرزمینهای آلمانینشین طبقه تجار یا بورژواها قدرت فراوانی نداشتهاند. برخی اعتقاد دارند که نحوه مدرن شدن و شکلگیری کشور آلمان در وقوع دو جنگ جهانی بیتاثیر نبوده است. توماس مان نیز در این اثر، زوال و نابودی تدریجی یک طبقه نحیف به وسیله بروکراسی دولتی، اشراف و نیروهای نظامی را به تصویر میکشد که نهایتا بر سرنوشت آلمان و وضعیت جهان اثر مهمی میگذارد.
توماس مان ۲۶ سال پس از نگارش این کتاب، در سال ۱۹۲۷ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد و سومین نویسنده آلمانی زبان بود که توانست این موفقیت بزرگ را کسب کند.
پس ازآن که دخترک خدمتکار با بازوانی عریان و سرخگون, دامنی ضخیم و راهراه و کلاهی کوچک و سفید بر تارک سر به کمک مادمازل یونگمن و ندیمه کنسولین سوپ داغ سبزی و نان برشته را از فراز سرها سرو کردند و همگی در کار آن بودند که با احتیاط شروع به خوردن کنند. صدای پرطنین آقای کپن گفتوگوهای پراکنده را در خود خفه کرد: «بودنبروک واقعاً که دست مریزاد! چه وسعتی, چه شکوه و جلالی… باید بگویم خوشا زندگی در چنین خانهای. بله, باید بگویم.»
آقای کپن با صاحبان پیشین خانه رفت وآمد نداشت چرا که از ثروتمندان قدیمی بهشمار نمیآمد. نسب او به خاندان اعیانی نمیرسید و متأسفانه نمیتوانست برخی عیوب گفتاری مانند تکرار «باید بگویم» را کنار بگذارد. گذشته از این بهجای «واقعا» میگفت: «واقآ»
آقای کرتینس که قاعدتاً از چند و چون کار آگاهی داشت. خشک و کوتاه ابراز نظر کرد: «پول چندانی هم صرف خریدش نشده» و سپس از میان حلقه دست بهدقت سرگرم تماشای خلیج شد.
دوستان خانوادگی را میان زنجیره خویشاوندان جای داده بودند که ترکیب نشستن به گرد میز در حد امکان متنوع باشد. اما چنین کاری با همگان شدنی نبود. از اینرو اوردیکها طبق معمول تنگ هم نشسته بودند و رو به هم صمیمانه سر تکان میدادند. کروگر پدر با سینهای فراخ و سری افراشته میان سناتورین لانگهالس و مادام آنتونته جلوس کرده بود و دستش را بهتناوب رو به یکی از بانوان چرخشی میداد و موقرانه شوخیای می کرد.
۳. کتاب خانواده تیبو اثر روژه مارتن دو گار
روژه مارتن دو گار در روز ۳۱ مارس سال ۱۸۸۱ در محله اعیاننشین نوی سور سن در حومه غربی شهر پاریس دیده به جهان گشود. دوران کودکی این نویسنده در آرامش سپری شد و او در سال ۱۸۹۲ برای تحصیل به دبیرستان کندرسه پاریس که یکی از معتبرترین دبیرستانهای این کشور محسوب میشد، رفت و دو سال پایانی دوران تحصیل او در دبیرستان ژانسون دو سایی گذشت.
روژه به باستانشناسی علاقه بسیاری داشت و پس از سپری شدن دوره دبیرستان، به مدرسه سندشناسی پاریس رفت و به عنوان یک کتیبه شناس مشغول به کار شد. این نویسنده توانست در سال ۱۹۰۶ و در سن بیست و پنج سالگی فارغالتحصیل شود. با پایان تحصیلات، روژه مارتن دوگار برای خدمت نظام وظیفه به شهر روآن فرانسه رفت.
این نویسنده در سال ۱۹۰۶ با دختری به نام هلن فوکو ازدواج کرد و تا سه سال بعد تلاش کرد تا داستانهایی را بنویسد ولی این داستانها برایش رضایتبخش نبودند و او مانع از انتشار آن داستانها شد. روژه رمان ژان باروا را در سال ۱۹۱۴ منتشر کرد و مدتی را به کار تئاتر و نوشتن نمایشنامه مشغول بود. با آغاز جنگ جهانی اول، او نیز تصمیم گرفت تا به ارتش فرانسه بپیوندد و در جنگ شرکت کند. جنگ جهانی اول بر زندگی روژه اثر فراوانی گذاشت و او را به انسانی صلحطلب تبدیل کرد.
این نویسنده به پاس نوشتن کتاب خانواده تیبو در سال ۱۹۳۷، مفتخر به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. روژه مارین دو گار نویسنده بسیار حساسی بود و برای نوشتن کتابهایش وسواس خاصی را به خرج میداد. او از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۸ را به نوشتن رمان مفصلی به نام خاطرات سرهنگ مومور اختصاص داد و بارها نوشتن آن را رها کرد و نهایتا به علت فوتش در ۲۲ اوت سال ۱۹۵۸ این رمان نیمهتمام باقیماند. او در هنگام فوت ۷۷ سال داشت و در دوران زندگی خود دو جنگ جهانی را تجربه کرده بود.
این نویسنده برجسته در شهر نیس فرانسه به خاک سپرده شد. از آثار این نویسنده میتوان به درام فرد خاموش و دو نمایشنامه طنز وصیت نامه بابا لولو و تورم اشاره کرد.
خانواده تیبو بدون شک مهمترین اثر روژه مارتن دوگار است. این نویسنده در قالب داستان زندگی یک خانواده فرانسوی به تاریخ کشور فرانسه میپردازد. این کتاب در جلدهای اولیه خود تصویری از جهان پیش از آغاز جنگ جهانی دوم را نشان میدهد و به ما میگوید که جامعه فرانسه از ابتدای قرن نوزدهم تا آغاز جنگ جهانی اول با چه مسائل اخلاقی و فرهنگیای دست به گریبان بوده است. به طور کلی این داستان حول زندگی دو برادر به نام آنتوان و ژاک میگردد. آنتوان انسانی محافظهکار و عاقل است و به میراث طبقه اجتماعی خود علاقه دارد ولی ژاک را میتوان انسانی عصیانگر دانست که دوست دارد جهان را تغییر دهد و از مناسبات جهان سرمایهداری بیزار است. او به عنوان یک سوسیالیست دوآتشه با کلیسای کاتولیک رومی سر عناد دارد. به عبارتی میتوان گفت که آنتوان و ژاک نماد دو طرز فکر در فرانسه هستند که یکی به دنبال تغییرات آرام و تدریجی است و دیگری تغییراتی بنیانافکن میخواهد. هر دو برادر نیز در طول مسیر خود دچار تغییرات فکری فراوانی میشوند. به عنوان نمونه خود آنتوان نیز ایمان خود به کلیسای کاتولیک را از دست میدهد و انسانی سکولار میشود. اما با وقوع جنگ جهانی اول هر دو برادر سرنوشت مشابهی را پیدا میکنند.
رمان خانواده تیبو را میتوان اثری ضدجنگ دانست. جلدهای پایانی این کتاب به عواقب و پیامدهای جنگ جهانی اول در اروپا میپردازد.
اثر فوق توسط انتشارات نیلوفر و به همت ابوالحسن نجفی به فارسی ترجمه شده است.
آنتوان می کوشید که مانع بروز حیرت خود شود. ژاک با چه وسواسی حقیقت را از نزدیک ترین دوست خود پنهان می کرد! چرا؟ آیا شرم داشت؟ شاید همان شرمی که آقای تیبو را وامی داشت تا ندامتگاه خود راء که پسرش در آن زندانی بود. در چشم مردم به صورت«یک موسسه مذهبی در کنار رود اواز» جلوه دهد؟ ناگهان این سوءظن به ذهنش راه یافت که شاید این نامه ها را دیگران به برادرش املا می کنند. چه بسا این طفلک را می ترسانند؟ به یاد مبارزه ای افتاد که یکی از روزنامه های انقلابی شهر بووه بر ضد پدرش راه انداخته و اتهام های سختی به«بنیاد حفظ و حراست جامعه» زده بود. البته آقای تیبو در دادگاه ادعای حیثیت کرده ومفتریان را در همه زمینه ها به پرداخت غرامت واداشته بود. ولی با این همه؟…
آنتوان فقط به دید شخصی خود اعتماد داشت. پرسید:
آیا نمی شود یکی از این نامه ها را به من نشان دهید؟ (و چون سرخ شدن رنگ دانیل را دید با لبخند دیرآمده ای عذرخواهی کرد:) فقط یکی از آن ها را ببینم. هرکدام را که دلتان بخواهد..
۴. کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
ارنست میلر همینگوی در ۲۱ ژانویه سال ۱۸۹۹ در اوک پارک ایالت ایلینوی آمریکا دیده به جهان گشود. پدر او یک پزشک و مادرش معلم آواز و پیانو بود. تعطیلات دوران کودکی ارنست عمدتا در شمال میشیگان میگذشت. او آنجا متوجه شد که به ماهیگیری علاقه بسیاری دارد. پس از پایان دوره دبیرستان، او به عنوان یک گزارشگر در مجلهای محلی مشغول به کار شد و با ورود ایالات متحده آمریکا در جنگ جهانی اول، تصمیم گرفت که به ارتش بپیوندد ولی پزشکان ارتش تشخیص دادند که او به علت ضعف بینایی لازم نیست که در جنگ شرکت کند. با این حال ارنست به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ در ایتالیا مشغول به کار شد و در حین خدمت آسیب دید. شدت جراحت بالای او سبب شد تا ماهها در بیمارستان بستری بماند. با پایان جنگ و بازگشتش به اوک پارک، مردم شهر از او مانند یک قهرمان استقبال کردند. ارنست مجددا کار خبرنگاری را از سر گرفت و در فاصله سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ کتابهای فراوانی را نوشت و شهرتش به عنوان یک نویسنده افزایش یافت.
یکی از مهمترین بخشهای زندگی ارنست همینگوی، تهیه گزارش از جنگ داخلی اسپانیا بود و سبب شد تا مردم ایالات متحده آمریکا نسبت به این جنگ و فجایع آن آگاهی بیشتری پیدا کنند. او در خلال همین نبردها بود که به سوسیالیسم علاقهمند شد. این نویسنده به حکومت کمونیستی کوبا نیز علاقه بسیاری داشت و چند سالی از عمرش را در آنجا سپری کرده بود.
به طور کلی زندگی شخصی همینگوی فراز و فرودهای فراوانی را داشت و او چهار بار ازدواج کرد و بیشتر عمرش را در سفر و به عنوان یک گزارشگر میگذراند. این نویسنده آمریکایی در سال ۱۹۵۴ به علت نوشتن کتاب پیرمرد و دریا جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. یک دهه پایانی عمر این رماننویس در آرامش سپری شد او نهایتا در ۲ ژوئیه سال ۱۹۶۱ به زندگی خود پایان داد. در ابتدای امر خانواده ارنست اعلام کردند که فوتش بر اثر اشتباه در تمیز کردن اسلحه بوده است اما پنج سال بعد ماری ولش، همسر او به خودکشی ارنست اعتراف کرد.
پیرمرد و دریا رمانی کوتاه و جذاب است که همینگوی نوشتنش را در سال ۱۹۵۱ و هنگامیکه در کوبا اقامت داشت، آغاز کرد. این کتاب آخرین اثر داستانی همینگوی محسوب میشود و پس از آن دیگر رمانی از ارنست منتشر نشد. در این داستان، پیرمردی ماهیگیر دارد تلاش میکند تا بتواند یک نیزه ماهی بزرگ را شکار کند. این کار برای او چندان آسان نیست و با اینحال او برای دستیابی به هدفش دست به تجربیات ترسناک فراوانی میزند و به دریاهایی دور و غریب میرود. پیرمرد در این کتاب یاد دوران جوانی و شکوهش میافتد که صید ماهیهای بزرگ و عجیب برایش کار سختی نبود.
این رمان در ابتدا در شماره اول سپتامبر نشریه لایف و در سال ۱۹۵۲ منتشر شد و تنها ظرف دو روز، ۵ میلیون نسخه پاز این نشریه به فروش رفت.
همانطور که گفته شد ارنست همینگوی از کودکی به ماهیگیری علاقه فراوان داشت. علاوه بر این تفریحات اصلی او در هنگام اقامت در کشور کوبا، قایقرانی و کشتیرانی بوده است. او شخصیت پیرمرد را ار شخصی واقعی به نام گرگوریو فوئنتس الهام گرفت، این پیرمرد به منظور محافظت از قایق ارنست، استخدام شده بود.
این کتاب توسط نجف دریابندری و به وسیله انتشارات خوارزمی به فارسی ترجمه شده است.
در کلبه دکل را به دیوار تکیه داد. در تاریکی بطری آبی یافت و جرعه ای نوشید. بعد روی بستردراز کشید. پتو را روی شانه هایش کشید و بعد روی پشت و پاهایش انداخت و با صورتش که توی روزنامه ها فرو رفته بود و بازوانش که راست از هم باز شده بودند و کف دست هایش که رو به بالا بود به خواب رفت.
صبح که پسرک به درون کلبه نگریست هنوز خواب بود. باد چنان شدت گرفته بود که قایق های بادی نمی توانستند به دریا بروند و پسرک تا دیر وقت خوابیده بود و مثل هر روز صبح به کلبه یپیرمرد آمده بود. پسرک دید که پیرمرد نفس می کشد و بعد دست هایش را دید و به گریه افتاد. آرام بیرون رفت تا کمی قهوه بیاورد و در تمام راه می گریست.
بیش تر ماهیگیران دور قایق جمع شده بودند و به آن چه با خود آورده بود نگاه می کردند و یکی از آنان پاچه هایش را بالا زده بود و داشت با نخ طول اسکلت ماهی را در آب اندازه میگرفت.
۵. کتاب دن آرام اثر میخائیل شولوخف
میخائیل آلکساندروویچ شولوخف، نویسنده و رماننویس برجسته اهل روسیه در ۲۴ می سال ۱۹۰۵ در روستای کروجلنین در ضلع جنوبی رودخانه دن دیده به جهان گشود. پدر و مادر این نویسنده دهقانانی ساده بودند که با کشاورزی روزگار میگذراندند. مادر میخائیل تبار اوکراینی داشت.
میخائیل تنها سیزده سال داشت که جنگ داخلی روسیه شکل گرفت و او مجبور شد قید تحصیل را بزند و به ارتش سرخ بپیوندد تا بتواند از انقلاب روسیه دفاع کند. شرکت در این نبرد خونبار بر باورهای میخائیل جوان تاثیرات عمیقی گذاشت و او را به تدریج به نویسندگی علاقهمند کرد. دستگاه سیاسی اتحاد جماهیر شوروی به این رماننویس علاقه فراوانی داشت و او را عنصر نامطلوبی به شمار نیاورد. او در سال ۱۹۴۱ و زمانیکه ۳۶ سال داشت توانست برنده جایزه استالین شود و در سال ۱۹۶۰ نیز جایزه لنین را به علت خلق آثار ارزشمند در ادبیات روسی به دست آورد. از کتابهای شناخته شده رماننویس فوق میتوان به آثاری همچون دن آرام، زمین نوآباد، سرنوشت یک انسان و خال اشاره کرد. میخائیل در سال ۱۹۶۵ و در سن شصت سالگی به دلیل نوشتن رمان دن آرام جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.
میخائیل شولوخف در ۲۱ فوریه سال ۱۹۸۴ در سن ۷۸ سالگی در روسیه درگذشت و به آرامش دست یافت. بسیاری از منتقدان ادبی او را در کنار بولگاکف قرار میدهند و به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان روس زبان به شمار میآورند.
دن آرام را میتوان شاهکار میخائیل شولوخف به شمار آورد. این نویسنده از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰ را به نوشتن اثر فوق اختصاص داده است. رمان چهار جلدی دن آرام داستانی درباره زندگی و زمانه کازاکهای ساکن در اطراف رودخانه دن و به طور ویژه شرححال خانوادهای به نام ملخوف است. این داستان از سالهای پایانی حکومت تزارها در روسیه آغاز میشود و به انقلاب اکتبر و جنگ داخلی در روسیه و حوادث پس از آن میپردازد که یکی از مهمترین بازههای زمانی تاریخ روسیه است و توانسته چهره جهان را تغییر دهد. با وجود همه این هیاهوها و آمدن و رفتن شخصیتهای مختلف در داستان، رودخانه دن که شاهد این ماجراهاست، آرام و ساکن مانده و حوادث روزگار را مشاهده میکند.
هر یک از شخصیتهای داستان دن آرام، زندگی و دنیای شخصی خود را دارند، عاشق میشوند و ازدواجهایشان به طلاق ختم میشود. به همین خاطر ارتباط با شخصیتهای کتاب بسیار راحت است.
کنار یکدیگر از خیابان پائین می آمدند. برادر بزرگتر, آلکسیکه یک بازویش بریده بود در وسط بود. یقه تنگ پیراهن سربازی گردن پررگ و پی اش را راست نگه می داشت. ریش کوتاه و کم پشت و مجعد نوک تیزش گستاخانه یک ور مانده بود. پلک چشم بر اثر تحریک عصبی می پرید. چندین سال پیش در میدان تیر تفنگ در دستش منفجر شده و یک تکه آهن گونه اش را شیار داده بود. از آن هنگام چشم چپش گاه و بیگاه چشمک می زد و اثر کبود زخم از گونه تا موهای کنفی رنگش کشیده می شد. دست چپش تا سر آرنج قطع شده و افتاده بود. ولی آلکسی در نهایت استادی با یک دست سیگار می پیچید.
کیسه توتونش را بر سینه می فشرد و با دندانهای خود کاغذ به اندازه لازم پاره می کرد و پس از آنکه به شکل ناودانش درمی آورد توتون در آن می ربخت و پیش از آنکه پی ببرند او در چه کار است از این و آن آتش می خواست.
با آنکه یک دست بیش نداشت. بهترین مشت زن ده بود. مشتش بخلاف معمول چندان بزرگ نبود. باندازه یک کدو قلیانی کوچک. ولی یک بار چنین اتفاق افتاد که هنگام شخم زدن برورزوی خود خشم گرفت و چون شلاق بهمراه نداشت با مشت چنان ضربه ای به گاو زد که حیوان روی شیارها سست افتاد و خون از گوشهایش روان گشت و به صد زحمت بهبود یافت. دوبرادر دیگر آلکسی مارتین و پروخور از همه جهت شبیه او بودند. مانند خود او کوتاه و ستبر و چهار شانه و تنها فرقشان با او در این بود که دو دست داشتند.