نقدها و نمرات فیلم «حس آشنا»؛ سالمندی، بلوغی دیگر (جشنواره ونیز ۲۰۲۴)
«حس آشنا» (Familiar Touch) اولین فیلم بلند سارا فریدلند است که پیش از این بیشتر به خاطر سهگانهی فیلمهای کوتاه خود، «تمرینات حرکتی» شناخته میشد. این بار اما با بهرهمندی از بازیگری توانا، کاتلین چالفانت نامزد جایزهی تونی، فریدلند سراغ موضوعی آشنا اما قدرنادیده رفته که خود از نزدیک با آن دست و پنجه نرم کرده. فیلم «حس آشنا» که تاکنون نقدهای مثبتی دریافت کرده، داستان زنی کهنسال را روایت میکند که دچار مشکلات حافظه شده است.
در اولین فیلم درام سارا فریدلند، چالفانت نقش روت گلدمن هشتاد ساله را بازی میکند؛ همسر، مادر و آشپز حرفهای که چندین کتاب دستور غذایی نوشته است. امروز اما حافظهاش دیگر او را یاری نمیکند و روت دچار آلزایمر شده. فیلم «حس آشنا» داستان روت را از زمان نقل مکان به آسایشگاه سالمندان تا خو گرفتن با این خانهی جدید نشان میدهد. این تجربه اما از زاویهی دید روت روایت میشود که احساس میکند انگار هویتش را گم کرده است؛ سفر خودشناسی روت احساسات ضدونقیضی را در بیننده برمیانگیزاند؛ بازنمایی منحصربهفرد از سالمندان که کم پیش میآید مانند آن را در فیلمها ببینیم.
نقدهای «حس آشنا» موضوع قدرنادیدهی فیلم را ستودهاند
فیلم «حس آشنا»، با توجه به موضوع آن و اینکه اولین تجربهی کارگردانی فیلم بلند برای سارا فریدلند به حساب میآید، نتوانسته سروصدای زیادی برانگیزاند؛ اما تا اینجای کار، تمام نقدهای فیلم فریدلند مثبت بودهاند که «حس آشنا» را در ردهی فیلمهای متوسط روبهبالا قرار میدهد؛ برای نمونه، میانگین نمرات آن در وبسایت IMDb از شش نقد، ۷.۲ از ۱۰ بوده است. «ایندی وایر» با قرار دادن فیلم در ردهی B+ تواناییهای بازیگری چالفانت را ستوده است. وبسایت «گازتلی» نیز با دادن امتیاز ۹ از ۱۰ به فیلم، کارگردانی احساسی و ظریف فریدلند را در مرکز توجه قرار داده است.
هالیوود ریپورتر – لاویا گیارکای
اکثر داستانهای بلوغ با نوسانات احساسی دوران نوجوانی سروکار دارند؛ دورانی گیجکننده که با رویاروییهای دراماتیک با احساسات ناآشنا تعریف میشود. اما اولین اثر سینمایی سارا فریدلند، «حس آشنا»، با بازآفرینی این ژانر، به بررسی بار احساسی بزرگسالی میپردازد. این فیلم که در بخش افقهای جشنوارهی فیلم ونیز به نمایش درآمد، روت گلدمن، یک زن هشتاد سالهی کنجکاو را، که کاتلین چالفانت در نقش او ظاهر میشود، دنبال میکند. «حس آشنا» روت را در حالی نشان میدهد که با واقعیتهای زوال عقل خود دست و پنجه نرم کرده و با نقل مکان به یک مرکز مراقبت از سالمندان کنار میآید.
حرکت، آن چیزی است که فیلم «حس آشنا» را هدایت میکند. از لحظات آغازین این فیلم، فریدلند و فیلمبرداری ماهرانه و پرظرافت، بر جزئیات کوچک بدنهای در حال حرکت متمرکز میشوند. ما روت را در حالی میبینیم که در کمد لباس خود دنبال چیزی میگردد. دوربین (فیلمبرداری توسط گیب سی. الدر) بر پشت گردن او ثابت میماند، در همین زمان صدای آهسته ریلهای آویز لباس که روی میله میلغزند، به تدریج به یک صدای تند و خشمگین تبدیل میشود؛ صدایی که نشاندهندهی ناامیدی اوست. فیلم با یک انتقال ساده (که حاصل تدوین تدوینگران آچاری اهم اونگسریونگ و کیت ابرناتی است) و در صحنهای دیگر دوباره به روت میپیوندد که این بار در حال آماده کردن ناهار است. صدای یک توستر بلند میشود و یک برش نان برشته بیرون میآید. روت، با اینکه به نظر میرسد باید آشپزی کهنهکار باشد، بدون آنکه لحظهای فکر بکند، نان را روی ظرفشویی میگذارد. این تنها یکی از بسیاری از صحنههای تکاندهنده اما ظریف فیلم است که عناصر حسی از دست دادن حافظه را با کنجکاوی آرام و تدریجی بررسی میکند.
علاقهی فریدلند به این موضوع هم روشنفکرانه و هم شخصی است. این کارگردان را باید رقصندهای توصیف کرد که آثار تجربی او در حرکات فیزیکی به دنبال شعر و سیاست میگردد. در «تمرینات حرکتی» (Movement Exercises)، سهگانهی فیلمهای کوتاه او که در طی یک دورهی پنج ساله منتشر شدند، فریدلند به بررسی ایدهی تمرینهای گروهی پرداخت؛ مثل آنچه در خانه با بزرگسالان مسن تمرین میکنند و به آنها تمرینهای حرکتی میدهند، چه در مدرسه با بچههای جوانتر که مثلا تمرینات پسران پیشاهنگی را اجرا میکنند. اینها پیشزمینهای را ساختند تا امروز فیلم «حس آشنا» محقق شود؛ فیلمی که پر از لحظاتی است که نشان میدهد چگونه حرکات ظریفی مثل دستی روی سینه یا قرار دادن انگشتی روی مچ، روشهای دیگری برای برقراری ارتباط هستند و حس خاص خودشان را دارند.
در مصاحبهای در سال ۲۰۲۳ با مجلهی Filmmaker Magazine، فریدلند به تجربهی منتقل کردن مادربزرگش به یک مرکز مراقبت اشاره کرد و گفت که چگونه کاهش توانایی کلامی او، باعث نشد ارتباط بین آنها کامل از بین برود. کارگردان در مورد خانوادهاش توضح داد: «ما در مورد او [مادربزرگش] به نحوی صحبت میکردیم که انگار او هر روز کمتر از گذشته پیش ما حضور دارد؛ اما به عنوان کسی که با انواع حرکت کار میکند، میتوانستم حس کنم که او هنوز از طریق اشکال دیگر درک حسی، مانند لمس کردن و شیوهای که او بدن خود را تکان میدهد، برای من حضوری پررنگ دارد.»
در «حس آشنا»، فریدلند دستور زبان خودش را، که بسیار چشمگیر و احساسی است، برای درک تجربیات بزرگسالان مسنتر ایجاد میکند. او ما را به سمت نقطهنظر روت هدایت کرده و آشفتگی از دست دادن حافظه را از طریق کلوزآپهای ظریف، استفادهی کم از موسیقی و انتقالهای سریع بین زوایای مختلف دوربین به تصویر میکشد. این اعتماد به نفسی که فریدلند در کار خود نشان میدهد، به طور مستقیم از فیلمنامه به تصویر منتقل میشود که فریدلند البته خودش آن را نوشته است. روایت، ساختار سفت و سختی ندارد و مبتنی بر احساس معلق بودنی مثل خاطرات جلو میرود. فریدلند بدون محدود کردن خودش به قراردادها و قوانین داستانگویی، از پتانسیل پنهان کردن جزئیات استفاده میکند و بینندگان را به آرامی به سمت زندگی روت میکشاند.
در میانهی آماده کردن ناهار، روت از یک مرد جوان و محتاط (اچ. جان بنجمین) پذیرایی میکند که از لحظهی ورودش به خانه، اندوه او آشکار است. آنها با هم ساندویچ میخورند و خوش و بش میکنند. نشانههایی از محبتی واقعی اما یکطرفه بین آنها وجود دارد، اما فضا به سرعت با واقعیتهای وضعیت حال حاضر که به بیننده مخابره میشود تغییر میکند. نام این مرد استیو است، پسر روت. او برای کمک به مادرش آمده تا او را به بلا ویستا منتقل کند. بلا ویستا یک مرکز مراقبت از سالمندان است که روت زمانی که تواناییهای شناختی قویتری داشته برای خودش انتخاب کرده بوده است. این خبر روت را ویران میکند؛ خبری که در طول رانندگی به بلا ویستا و در لابی آن بارها از نو میشنود. واقعا عجیب است که چگونه زوال عقل به سرعت چیزهای شناختهشده را ناشناخته میکند و گذشته را به گونهای مینمایاند که انگار به حال تعلق دارد.
اجرای فداکارانهی چالفانت در به تصویر کشیدن روت نقشی حیاتی ایفا میکند؛ بازیگری اوست که به زنی کلهشق، که هویت خود را در بلا ویستا دوباره پیدا میکند، شکل میدهد. با اینکه انتقال به مرکز مراقبت از سالمندان آسیبی به او نمیزند، اما روت را به این سمت میکشاند که بخواهد دوباره خود و هویتش را دنیایی تعریف کند که پیش از این با استقلال کامل خودش تعریف میشود. او حالا باید دوباره این واقعیت را پیدا کند که کجای این دنیا را میگیرد. چالفانت سفر و جستجوی روت را با حساسیت به تصویر میکشد و طنز و لطافت را در لحظات آسیبپذیرتر مییابد. تعهد او به کاوش در دنیای درونی احساسی روت، به کاراکتر اجازه میدهد تا قالب خود را دگرگون کند؛ از روت به عنوان مادری برای استیو گرفته، تا به عنوان بیمار برای کسانی که از او مراقبت میکنند، یعنی ونسا (کارولین میشل) و برایان (اندی مککوین) و به عنوان یک دختر جوان که تابستانهای دوران جوانی خود را به یاد میآورد.
چالفانت مرکز ثقل داستان است که تمام این اجراهای دیگر حول آن میچرخند؛ با اینکه این کاراکترها هم به همان اندازه احساسی و حیاتی هستند و هرگز بیش از حد اغراقآمیز نمیشوند. فریدلند در اینجا از ترکیبی از بازیگران حرفهای و غیرحرفهای استفاده میکند و ساکنان یک مرکز مراقبت واقعی از سالمندان را به عنوان نقشهای فرعی به فیلم خود آورده است. اجرای میشل و مککوئین به شدت برجسته است؛ به ویژه به عنوان مراقبانی که فداکاری آنها نسبت به شغلشان، به جای تحت الشعاع قرار دادن زندگیاشان، نور تازهای به آن میتاباند. در یک لحظهی بسیار چشمگیر، این دو کارمند دربارهی مسئولیتهای خود نسبت به والدین پیرشان فکر میکنند و متوجه میشوند که چقدر بین خودشان و آدمهایی که عزیزانشان در این مرکز مراقبت سکونت دارند تفاوت هست.
در این میان که ونسا و برایان صحبت میکنند، روت از پنجرهی اتاقش به آنها مینگرد. نشانههایی از تنش وجود دارد که در طول بررسیهای روزانهی روت که برایان انجام میدهد آشکارتر میشود. بیمار، در یک چرخش عجیب، عاشق دکتر شده است. این فیلم صرفا تصویری از پیری نیست. بلکه میتوان آن را بازتابی از پستی بلندیهای احساسی دوران بزرگسالی دانست. فریدلند با این فیلم، داستان بزرگسالان مسن را از محدودیتهای کلیشههای مالیخولیا رها میسازد. مانند هر فیلم خوبی دربارهی بلوغ، «حس آشنا» هرگز کاراکترهای خود را تحقیر نمیکند. این فیلم تجربهی شخصیت اصلی خود را در چیزهایی مثل جابجایی، عشق ناامیدکننده و تمایل به درک شدن کاملا جدی میگیرد.
ایندی وایر – کیت اربلاند
روت (با بازی کاتلین چالفانت نامزد جایزه تونی) برای دیدار یک مهمان آشنا آماده میشود. اما مهم نیست چند بار کمد لباسهایش را زیر و رو میکند؛ او نمیتواند لباسی را که میخواهد بپوشد در کمد خودش بیابد. غذایش هم به طرز عجیبی در کنار هم قرار داده شده است، با مواد اضافی که به کناری پرتاب شدهاند (یا در یک مورد تکاندهنده، در خشککن ظرفشویی کنار هم ردیف شدهاند). روت، در حالی که در این حد حواسش هست که میداند باید لباس مرتب بپوشد و یکی از غذاهای مخصوص خود را برای این مهمان آماده کند، اما نمیتواند به یاد بیاورد که از چه کسی پذیرایی میکند. نام او چیست؟ چرا او اینجا است؟ آیا آنها با هم قرار دارند؟
مردی که در خانهی دنج او ظاهر میشود، محتاط و عصبی است (کاراکتر او را اچ. جان بنجامین بازی میکند و یک چرخش دراماتیک نادر و خوشایند برای این کمدین و صداپیشه به حساب میآید). روت به تدریج گفتگوی معذب آنها را به سمتهای عشوهگرانهتری سوق میدهد و این، انگار خون مرد را به جوش میآورد؛ به طوری که انگار چیزی تا عنان از کف دادن او باقی نمانده است. او سپس به آرامی روت را برداشته و سوار ماشین میکند و به جایی که بعدا باشگاه روستایی سالمندان نامیده میشود، میبرد. وقتی به آسایشگاه میرسند پرستار مهربان، ونسا با بازی کارولین میشل درخشان از استیو (بنجامین) به خاطر آوردن مادرش تشکر میکند و تعجب روت را تصور کنید که وقتی این حرف را میشوند. او با قطعیت میگوید «من که پسری ندارم!». با وجود بیخبری و شگفتی روت، تمام ماجرا مدتهاست که برای بیننده آشکار شده است.
در «حس آشنا»، فیلم درام صمیمانه و رنجآور ساختهی سارا فریدلند، ما روت را دنبال میکنیم، آن هم در زمانی که او سعی میکند با زندگی جدیدش (و سفری که در نهایت این نقل مکان او را به آن خواهد برد) در روزهای اولیهاش در این خانه کنار بیابد؛ البته به طور خاص، در واحد مراقبت از بیمارانی که مشکل حافظه دارند. فریدلند، که همچنین فیلمنامهی فیلم را نوشته است، تسلیم نمایشهای احساسی شدید یا نشان دادن آشکار احساسات نمیشود، در عوض از ما میخواهد که روت را دنبال کرده و جهان را از دید او تجربه کنیم. تأثیر این روش داستانگویی بسیار عمیق است.
انتقال روت به خانهی تازه، ثبات زندگی را از او میگیرد؛ البته نه فقط برای او، بلکه برای ما به عنوان مخاطب هم همین اتفاق میافتد. فریدلند اما به عناصر ظریفتری برای الهام بخشیدن به بیننده و برانگیختن احساس همدلی و همذاتپنداری او متکی است. چرا، با وجود اینکه روت و استیو قبلا در مورد این برنامه [برای نقل مکان به آسایشگاه] صحبت کردهاند، آسایشگاه را دیدهاند و در مورد شرایط توافق کردهاند، استیو این نیاز را میییند که چمدان روت را پنهان کند و مادرش را به بهانهی چیز دیگری از خانه بیرون بکشد؟ البته، پاسخ محتمل این است که او فقط سعی میکند با حداقل عصبانیت و سردرگمی از این تجربه بگذرد. اما در لحظاتی مانند آن است که احساسی ناخوشایند بر ما غالب میشود و ما میتوانیم، هرچند به طور موقت، احساس روت را درک کنیم؛ انگار گیج شده و ترسیده و فریب خوردهایم. به همان اندازه که ممکن است از اینکه هرگز دقیقا نمیدانیم روت در ادامهی داستان چه خواهد کرد احساس ناراحتی بکنیم، این سبک از داستانسرایی، همدردی را نیز در بیننده برمیانگیزاند. این احساس که شما را به این وامیدارد تا فکر کنید اگر جای روت بودید چه احساسی میداشتید؟
هر روز، جهنم است، هر ساعت، مانع جدیدی برای روت به همراه دارد که او باید از آن عبور کند. برخی از آنها البته آنقدرها هم آزاردهنده نیستند؛ مثل شنا در استخر رویایی این خانهی جدید. اما برخی دیگر از این تجربهها حتی برای کسی که از نظر ذهنی مشکلی ندارد هم نفرتانگیز به نظر میرسند. گاهی اوقات، روت میتواند مقداری از آن خود قدیمیاش را به دست آورد، که بیشتر آن ریشه در زندگی گذشتهاش به عنوان آشپز دارد (البته نه سرآشپز، او با تحکم این قضیه را یادآوری میکند)، و او با شجاعت دستورالعملهای غذایی پیچیدهای را نشان میدهد تا ثابت کند هنوز به درد میخورد. انگار روت با این کارهایش میخواهد بگوید که میتواند کاری انجام دهد، او میتواند فردی مفید باشد.
تمایلات روت که در ابتدا آنها را نسبت به استیو نشان داد، به تدریج روی آدم مهربان بعدی، یعنی دکتر برایان با بازی اندی مککوئین متمرکز میشوند؛ کسی که با رفتار ملایم و لمس نرم خود توجه روت را به خود جلب میکند. این قضیهای است که در نهایت به پیشبرد داستان به سمت بخش دراماتیکتر در پردهی سوم فیلم کمک میکند. فریدلند، که قبلا تجربهی مراقبت از یک فرد مبتلا به زوال عقل را داشته است، برای بازیگران مکمل فیلم خود، سراغ ساکنان واقعی یک مرکز مراقبت از سالمندان رفته که جنبهی احساسی و انسانی عمیقی به فیلم اضافه میکند؛ جنبهای که میزان درک ما از این موضوع دشوار را حتی بالاتر میبرد. در فیلم صحنههایی با لحن بامزهتر هم پیدا میشود که به طرز شگفتانگیزی تنش را از بین میبرند؛ مثلا روت متوجه میشود که یکی از ساکنان آسایشگاه یک گیرهی لباس را به جای گیرهی مو به سرش میزند، بکی دیگر صورت خود را به یک ذرهبین عظیم میچسباند و از آنچه در آن میبیند وحشت میکند.
بزرگترین نقطه قوت فیلم، علاقهی فریدلند به ماندن در چشمانداز روت و دنیای در حال تغییر او است (و چالفانت در این نقش به طرز شگفتانگیزی احساسی ظاهر شده است)، بنابراین پرشی که فیلم در پردهی سوم خودش انجام میدهد نامناسب و ناخوشایند به نظر میرسد. فیلم داستان را به زاویهی دید استیو میبرد و با اینکه دیدن اینکه استیو چه کار میکند، تعاملات بعدی بین او و مادرش را منطقیتر جلوه میدهد و به بستن برخی از سرنخها برای بیننده کمک میکند، ماجراجویی کوتاه خارج از خانهی سالمندان و بردن داستان به دنیایی که روت احتمالا هرگز بخشی از آن نخواهد بود، تکاندهنده است؛ و نه از آن سبک لحظات تکاندهنده و تأثیرگذار که در دوسوم اولیهی فیلم پیدا میشود. با این حال، فریدلند به خوبی فیلم را به پایان میرساند، با یک لحظهی نهایی که همهی قطعات را سر جایشان مینشاند و ما را به یاد همهی حقایق تلخ و شیرین زندگی میاندازد؛ این که زمان میگذرد، چیزها تغییر میکنند و ما جهان را فقط آنگونه که میتوانیم میبینیم.
گازتلی – ناصر نهاندیان | ۹ از ۱۰
«حس آشنا» فیلم اول سارا فریدلند و سفری عمیق به قلب روت گلدمن است، زنی هشتاد ساله که با آلزایمر دست و پنجه نرم میکند. کاتلین چالفانت، بازیگر باتجربهی تئاتر، با برانگیختن حس همدلی و قدرتی که در اجرایش وجود دارد، کاراکتر روت را زنده میکند؛ زنی که باید خود را با زندگی در یک مرکز مراقبت از سالمندان وفق دهد. فریدلند، کارگردان و نویسندهی فیلمنامهی حساس این اثر، بینندگان را در جایگاه روت قرار میدهد. ما جهان را از طریق چشمان او میبینیم، در حالی که او با شرایطی مبهم گلاویز شده است. نمایشهای اولیهی این فیلم در جشنوارهی فیلم ونیز، گواهی بر برخورد ظریف آن با موضوعی چالشبرانگیز است. سفر روت به مضامین جهانی مثل هویت، ارتباط و یافتن هدف در ادوار پایانی زندگی میپردازد و این داستانی است که در فیلم فریدلند با احساسی صمیمی روایت میشود.
«حس آشنا» داستان تکاندهندهی روت گلدمن، را روایت میکند؛ زنی که درگیر آلزایمر شده است. کاتلین چالفانت با درخشش، نقش روت را ایفا میکند؛ زنی که زمانی همسر، مادر و آشپزی با شخصیتی پرشور بوده و اکنون، او هویت خود را در حالی میبیند که جلوی چشمانش محو میشود، در حالی که خاطراتش از بین میروند. ما برای اولین بار روت را در خانهی دنج خود در حال آماده کردن ناهار میبینیم، البته بدون اینکه روت مطمئن باشد دارد برای چه کسی آشپزی میکند. وقتی استیو از راه میرسد، در ابتدا روت فکر میکند این مرد یک خواستگار یا معشوقه است. چهرهی غمگین استیو اما حقیقت امر را آشکار میکند: او پسر روت است که برای کمک به او آمده تا وظیفهای دشوار را به سرانجام برساند. روت در حال نقل مکان به بلا ویستا است، یک مرکز مراقبت از سالمندان که آن را قبلا و در دورانی که روزهای بهتری را از سر میگذرانده، انتخاب کرده بوده است.
این نقل مکان، دنیای روت را به هم میریزد. در بلا ویستا، روت برای یافتن چهرهی آشنایی در راهروهای بیروح این مرکز اینور و آنور چشم میگرداند. با این حال، ارتباطاتی تازه شکل میگیرد. ونسا، پرستار مهربان او که در فیلم کارولین میشل نقش او را بازی میکند، با صبر و حوصله میکوشد از سردرگمی روت بکاهد. دکتر برایان نیز با رفتارهای لطیف و لمس نرم خود، توجه روت را به خود جلب میکند. چالفانت با برانگیختن احساسات بیننده، آشفتگی ناشی از تغییر هویت او را به تصویر میکشد. گاه تصاویری از گذشتهی پرشور روت نشان داده میشود؛ مثل وقتی که آشپز ماهری بود و حالا از رها کردن کنترل آشپزخانه امتناع میکند. صحنههایی که ساکنین خانهی سالمندان در حال زمزمهی یک آهنگ هستند، به ما یادآوری میکنند که حتی زمانی که حافظه کمرنگ میشود، پیوندهای تازه همچنان میتوانند شکل بگیرند. روز به روز، روت در این فصل جدید از زندگی خود، با روالهای جدید، چالشها و لحظات گذرایی از نور و امید سازگار میشود. در طول این مسیر، روحیهی شکستناپذیر او بیش از هر چیز میدرخشد و همچون هدیهای است برای همه افرادی که در قلب بلا ویستا با او روبرو میشوند.
«حس آشنا» با کارگردانی ماهرانهی سارا فریدلند، بینندگان را به دنیای روت دعوت میکند. فیلمبرداری تقریبا به طور کامل از دیدگاه روت انجام میشود و ما واقعیت زندگی او را در حالی که خاطراتش به مرور از بین میرود، تجربه میکنیم. فریدلند روی حرکات و اشارات ظریف تمرکز میکند و از جزئیات بدنی ریز برای به تصویر کشیدن فراموشی استفاده کرده است. فیلمبرداری گیب الدر، با نماهای نزدیک ظریف و نورپردازی دقیق، به این لحظات زندگی میبخشد. انتقال صحنهها به طور دقیقی با یک تدوین خوب صورت میگیرد. همهی اینها با هم، ما را به طرز عمیقی در روزمرگی روت غوطهور میکنند. کاتلین چالفانت نیز با اجرایی قدرتمند در نقش اصلی، بار اصلی فیلم را به دوش میکشد. چالفانت، در زیر ظاهر گیج روت، روحیهی آتشین او را نشان میدهد.
کارولین میشل و اندی مککوئین در نقش ونسا و برایان، پرستاران روت، با حساسیت و صمیمیت بسیار خوبی ایفای نقش میکنند. بازیگران فریدلند، شامل ساکنان واقعی بلا ویستا نیز هستند و مرز بین بازیگران و افراد مبتلا به آلزایمر در این فیلم محو میشود. مشارکت آنها به «حس آشنا» اصالت و گرمی میبخشد. از طریق چالفانت و سایر بازیگران، ما زندگی در بلا ویستا را از چشم روت تجربه میکنیم؛ لحظات گذرای روشن و امیدوارانهی او، پیوندهای جدیدی که در این مکان شکل میگیرند و از دست رفتن تدریجی چیزهایی که روت پیش از این میدانست. کارگردانی استادانهی فریدلند اما ما را در کنار روت در سفر عمیق او نگه میدارد.
«حس آشنا» با حساسیت به مضامین جهانی در مورد پیری، هویت و یافتن معنا در بخشهای پایانی زندگی میپردازد. روت در بلا ویستا در حالی خودش را با آلزایمر و زندگی با آن سازگار میکند، که همزمان میبیند آن اراده و استقلالی که روزی از خودش سراغ داشت، به مرور در حال محو شدن است. این فیلم با ظرافت، زندگی با فراموشی را به تصویر میکشد؛ از خاطراتی که دیگر به یاد آورده نشده و روت را آزار میدهند، تا تجربههای شادتری که با اینکه نادر هستند، اما نور تازهای بر زندگی روت میتابانند. فریدلند، آشفتگی روت را با واقعگرایی و بدون دراماتیک کردن آنها ارائه میدهد و با کرامت به او، در طول این تجربهی آشفته احترام میگذارد. صحنههای «حس آشنا» ما را در واقعیتهای متغیر روت غوطهور میکنند. شادیهای هرچند لحظهای ساکنان این خانهی سالمندان، به ما یادآور میشود که آنچه باقی میماند، نگرش خوش به زندگی است. پیوند با ونسا و برایان در میان سردرگمیهای زندگی روت مفهومی تازه پیدا میکنند. فریدلند با تکیه بر تجربهی خود در زمینهی مراقبت از سالمندان، سختیها و انسانیت آلزایمر را به تصویر کشیده است. روت، با وجود چالشها، شوخطبعی و روحیهی خود را حفظ میکند و تأثیرات آلزایمر را با حساسیت خاصی نشان میدهد.
ما از طریق چشم روت، هم آشفنگیها و هم تابآوریها را میبینیم. ادراک و ارتباطات گذرایی که او گاه در این مکان شکل میدهد، با وجود کوتاه بودنشان، عمیقا تأثیرگذار هستند. با این حال و با وجود تمام تغییراتی که روت در حال تجربهی آنهاست، ما زنی را میبینیم که با آخرین قطرههای توانایی خود، میکوشد به کیستیاش چنگ بزند. «حس آشنا» با به تصویر کشیدن واقعی و پیچیدهی زندگی یک بیمار با آلزایمر، انسانیت را در جایی که حافظه گم میشود، مییابد و تأیید میکند که عمق زندگی، با وجود دگرگونیهای سطحی آن، پایدار باقی میماند.
«حس آشنا» با انتخابهای خلاقانهای که مبتنی با تجارب سارا فریدلند، کارگردان خود فیلم، است، تصویر تأملبرانگیزی از آلزایمر ارائه میدهد. همکاری او با یک مرکز مراقبت واقعی به فیلم اصالت میبخشد. سابقهی فریدلند در زمینهی حرکت، بر داستان سرایی بصری او تأثیر مهمی گذاشته است و حرکات و جزئیات بدنی ظریف، این احساس را منتقل میکنند که انگار کنترل روت بر واقعیت از دست میرود و اینگونه کوچکترین حرکات، مفهومی عمیق مییابند. تدوین روان بین خاطرات بینندگان را به درون دیدگاه او میکشاند. این تصمیم، که روت را در مرکزیت داستان قرار داده و فیلم از زاویهی دید او روایت شود، یک قدرت روایی و احساسی تازه به «حس آشنا» میدهد. با این حال، یک تغییر کوتاه و پرش از زاویهی دید روت، تجربهی عمیقی را که بیننده در آن غوطهور شده برهم میزند. با این وجود، فریدلند فیلم را خوب به پایان میرساند و به ما یادآور میشود که تنها چیزی که در زندگی از آن اطمینان داریم، این است که تغییر غیرقابل اجتناب است. «حس آشنا» با اینکه با موضوع دشواری مواجه است، نمایش سختیهای آلزایمر را با تجلیل از انسانیتی که همچنان در داخل فرد و تجربهی او وجود دارد متعادل میکند. فریدلند اولویت را به روشن کردن موضوع میدهد و از غم و اندوه زیادی دوری کرده و با مهارت و درک واقعی از موضوعات، اثری احساسی ساخته است. این فیلم را میتوان به عنوان یک تحلیل انتقادی اما مهربان از زندگی با فراموشی در نظر گرفت که کارگردان توانسته تجربهای کاملا شخصی را بیرون کشیده و مخاطبان را در آن همراه کند.
منبع: Hollywood Reporter