نقد سریال «فالآوت»؛ سفری پرماجرا به برهوتی پساآخرالزمانی
با توجه به موفقیت اقتباسهای اخیر از بازیهای ویدیویی، مثل «آخرین بازمانده از ما» (The Last of Us) و «آرکین» (Arcane: League of Legends)، عجیب نیست که شرکت پرایم آمازون سراغ ساخت سریالی براساس یکی از محبوبترین فرنچایزهای بازیهای ویدیویی رفته است: «فالآوت» (Fallout). این مجموعهی تلویزیونی داستانی تازه را روایت میکند، اما همچنان از محیط و عناصر منبع اصلی بهره میگیرد. اما اگر تازه پایتان به دنیای «فالآوت» باز شده، باید بگوییم سریال شوخطبع و بینقصی است که شما را به دههی ۱۹۵۰ میلادی در امریکا میبرد، در زمان اوج جنگ سرد و ترس از بمب اتم. نقد سریال «فالآوت» را در این مقاله میخوانید.
لیزا جوی و همسرش جاناتان نولان تیم سازندهی این مجموعهی تازه هستند که به احتمال زیاد با سریال علمی-تخیلی دیگر آنها، یعنی «دنیای غرب» یا «وستورلد» (Westworld) هم آشنا باشید. از جمله دیگر کسانی که روی این پروژه کار کردهاند تاد هاوارد، از مدیران ارشد استودیو بازیسازی «بتسدا» (Bethesda Game Studios) است که بازیهای «فالآوت» را ساختهاند. هاوارد نقش فعالی در جریان ساخت این سریال داشته و گفته عملا هرچه در مجموعهی تلویزیونی اتفاق میافتد با جهان «فالآوت» و داستان بازیها تداخلی ندارد. توجه داشته باشید در ادامه اسپویلرهایی برای سریال «فالآوت» وجود دارد.
هشدار: در نقد سریال «فالآوت» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
در برهوت «فالآوت» چه میگذرد؟
سریال با ستارهی سابق تلویزیون، کوپر هاوارد آغاز می شود که به نظر میرسد برای سرگرم کردن بچهها در جشن تولد استخدام شده است. در میانهی تولد یک ابر قارچی در افق ظاهر میشود، موج انفجار نزدیک شده و آخرالزمان فرامیرسد.
داستان به دو قرن بعد و جایی به نام پناهگاه ۳۳ جهش میکند. حالا ۲۲۹۶ میلادی و زمانی است که ما با سه شخصیت اصلی داستان آشنا میشویم که قرار است راهنمای ما در سفر به برهوتهای رادیواکتیوزدهی امریکا باشند: لوسی مکلین (الا پورنل)، ماکسیموس (آرون کلیفتن موتن) از فرقهی برادری پول و غول (والتون گاگینز). لوسی کسی است که برای هر کس که تا به حال «فالآوت» بازی کرده باشد آشنا خواهد بود؛ یک ساکن پناهگاه به شدت سادهلوح که در پناهگاه زیرزمینی ۳۳ به دور از وحشتهای سطح زمین با پدر ناظر خود هنک مکلین (کایل مکلاکلن) زندگی میکند. به نظر میرسد بشریت اوضاعش در پناهگاه خیلی هم خوب است. در اینجا میتوانید تمام شوخطبعیهای دهه ۵۰ و آداب آن مثل همکاری، فروتنی، خویشتنداری را ببینید. جایی که همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند و بدترین کاری که میتوانند انجام دهند این است که تشکر کردن از یکدیگر یادشان برود.
شرایط اما با حملهی ساکنان سطح زمین از این رو به آن رو میشود. رهبر آنها که مولدیور (ساریتا چودوری) نام دارد، ناظر پناهگاه هنک را میرباید و لوسی میماند تا از قضیهی ربایش پدرش سردربیاورد که انگار با مادر فقیدش ارتباطی دارد. بالاخره هر چه هم که باشد این یک داستان «فالآوت» است و همین کافی است تا بدانید به زودی قهرمان داستان باید مزارع ذرت مصنوعی زیرزمینی را ترک کرده و به دنیای ویرانشدهی سطح زمین پا گذارد. دنیایی که انبوهی از غولها، آدمخوارها و موجودات جهشیافته از سروکولش بالا میروند. اما لوسی از خطراتی که در سطح زمین انتظارش را میکشند بیخبر است و به نظر نمیرسد بتواند دستتنها روی سطح زنده بماند. در طول سفر او با غول (بازیگر سابق تلویزیون) و ماکسیموس (عضو فرقهی برادران فولاد) ملاقات میکند.
در طول هشت قسمت سریال ما لوسی، ماکسیموس و غول را در برهوتِ «فالآوت» دنبال میکنیم که گاه مسیرهای آنها از هم جدا شده و گاه به هم میپیوندد. همچنین اطلاعاتی از وقایع قبل از جنگ، چگونگی پیدایش پناهگاهها و اهمیت آنها کشف میکنیم و حتی دربارهی پسرک نمادین «فالآوت» و شست بالاآوردهاش چیزهایی دستگیرمان میشود.
البته با اینکه طرح پرپیچ و خم داستان همچنان جای پردازش دارد، اما بهترین ویژگی فصل اول سریال «فالآوت» خیلی به داستانش ربط ندارد. در وهلهی اول باید گفت دنیاسازی سریال فوقالعاده به نظر میرسد. واضح است که هزینههای زیادی برای صحنهها، طراحی دکور و لباس، گریم و جلوههای ویژه انجام شده؛ به طوری که هنوز دهان ماهی غولپیکر آبهای رادیواکتیوزده از ذهنمان بیرون نمیرود. باید به برهوت و سرزمینهای بیابانی و غبارآلود «فالآوت» اشاره کنیم که وسیع و کابوسوار به نظر میرسند، پناهگاهها هم واقعا به درستی اجرا شدهاند و از درودیوارشان مشخص است که میتوانند در برابر یک حملهی هستهای مقاومت کنند، لباسهای زرهی شوالیهها که اعضای فرقهی برادری استفاده میکنند، کاملا متقاعدکننده هستند، گاگینز با آن گریم عجیبش و پوست درحال تجزیه دیگر قابل تشخیص نیست و خشونت سریال بالاست. در همان چند دقیقهی اول «فالآوت» و افتادن بمب هستهای بر لسآنجلس صحنهی هولناکی اتفاق میافتد و از آنجایی که کودکان در آن حضور دارند هولناک بودن این صحنه میتواند لحن تلخی ایجاد کند. در قسمتهای بعدی هم صحنههایی وجود دارند که ممکن است تماشای آنها دشوار باشد؛ مثلا سگهایی که در مرکز تحقیقاتی سوزانده میشوند، ساکنان پناهگاهی که به طرز وحشتناکی به قتل رسیدهاند. اعضای بدنی که گاه له میشوند، خرد شده و حتی بریده میشوند.
دربارهی خشونت بالای مجموعه باید گفت که بسیاری از مصادیق خشونت در سریال «فالآوت» به خود بازی اشاره دارند و اصلا این حد از خشونت برای ساکنان یک جهان پساآخرالزمانی چیز غیرقابل باوری نیست و بعد از مدتی دیگر به یک واقعیت روزمره تبدیل میشود. برای همین هم هست که جامعه ابزاری برای مقابله با نتایج این خشونتهای افراطی فراهم کرده است؛ مثل داروهایی که فورا هر زخمی را درمان میکنند، یا اعضای بدنی که مثل نقل و نبات در کشوها و قفسهها پیدا میشوند و میتوانید به راحتی آنها را به خودتان وصلهپینه کنید. سازندگان سریال میخواهند این ایده را به نمایش بگذارند که جان انسان در این دنیا دیگر ارزش چندانی ندارد و به راحتی از دست میرود. از این رو به نظر نمیرسد که مرگ و خشونت آنقدرها کسی را آزردهخاطر کند؛ حتی تبدیل شدن آدمها به زامبیهایی که دیگر به سختی حتی نامشان را به یاد میآورند دیگر مسئلهی بزرگی تلقی نمیشود.
خشونت سریال البته به زامبیها و کشتوکشتارها ختم نمیشود. یکی از آزاردهندهترین موجودات سریال که در تریلرها هم او را دیده بودیم، یک آکسولوتل جهشیافتهی غولپیکر است که در دهانش به جای نیش و دندان صدها انگشت انسان وجود دارد. نمونههای هولناک دیگری از این موجودات جهشیافته در سراسر سریال «فالآوت» پیدا میشوند که میتوانند نشانی از نتایج ترسناک آزمایشات انسانی باشند. اما اینجا دقیقا جایی است که سریال خودش را از مجموعههای دیگری مثل «آخرین بازماندگان ما» و «مردگان متحرک» جدا میکند. «فالآوت» به جای آنکه بخواهد از این موجودات عجیب و صحنههای خشن پیامهای اخلاقی استخراج کند، به جهت مخالف رفته و از کمدی سیاه بازی الهام میگیرد که با وجود آنکه خون زیادی ریخته میشود، اما هیچ وقت ذهن شما را آشفته نمیکنند. از این رو شاید بهتر باشد لحن سریال را با مجموعه فیلمهای «مکس دیوانه» مقایسه کنیم که اتفاقا منبع الهام برزگی برای سازندگان بازیهای «فالآوت» بودهاند.
نمیشود از «فالآوت» حرف زد و از موسیقی متن آن نگفت که درست مثل خود بازیها روح آدم را جلا میدهد. تقریبا هر چه در طول این هشت اپیزود میشنوید آرشیو موسیقی است که برای بازیهای «فالآوت» از آن استفاده کردهاند؛ از «اینک اسپاتس» (the Ink Spots) بگیر تا نت کینگ کول که با وحشت لس آنجلس پساآخرالزمانی یک ترکیب استثنایی و ثابتشده میسازند. موسیقیهای گزینشی سریال را میتوانید در طول گیمپلی از رادیو بشنوید و از این رو هر کسی که «فالآوت» بازی کرده باشد حسابی با تکتک این آهنگها خاطره دارد.
نقد سریال «فالآوت»؛ خوب، بد، زشت
خالقان سریال «فالآوت» موفق شدهاند با یک اقتباس درست و درمان از بازیها داستانهای سنتی آخرالزمانی و پسابمب اتمی را برداشته و با برداشتهای طعنهآمیز از ایدههای دهه پنجاه میلادی ترکیب کنند. همچنین طعنههای زیادی به سیستم سرمایهداری و شرکتهای فناوری بزرگ زده میشود که با توجه به اینکه سریال خودش برای پرایم آمازون است مایهی طنز دیگری فراهم میکند. به این فرمول میزان خوبی خشونت، خونریزی و سوسکهای درشت هم اضافه کنید و دیگر سریال «فالآوت» شما آماده است.
داستان سریال جریان سریعی دارد و بدون آنکه زیادی خودش را جدی بگیرد به یک مجموعهی مفرح تبدیل میشود. در عین حال، با اینکه کاراکترهای سریال دقیقا از بازی ویدیویی برگرفته نشدهاند، اما شخصیتپردازی خوبی دارند و ماهیت خود را لایهبهلایه در جریان سریال آشکار میکنند. به خوبی به یاد داریم که پس از پخش اولین تیزرهای سریال چگونه جماعت گیمر بر سر پورنل ریختند و از تواناییهای بازیگری گرفته تا چهرهاش را زیر سوال بردند. پس از دیدن سریال اما کسی را نمیبینید که دیگر با این نظرات موافقت کند. پورنل در نقش لوسی معصوم و ازهمهجابیخبر عالی ظاهر شده است. در آغاز سریال او یک دختر سادهلوح است که هر چه به او میگویند باور میکند. تجربیات او در برهوت اما ضربهی سختی به سیستم باورهایش میزند و چشمان درشتش را به روی چند حقیقت ناخوشایند باز میکنند. تحول کاراکتر او در طول مجموعه باعث شد هر لحظه حضورش بر صفحه لذت ببریم.
با اینکه شرایط لوسی عملا او را به نقش اصلی سریال تبدیل میکند، اما ماکسیموس با بازی آرون موتن است که یک کاراکتر پیچیده ارائه میدهد که از همان ابتدا کنجکاو میشویم بیشتر دربارهی گذشتهاش بدانیم. او که در کودکی یتیم شده به فرقهی برادری فولاد پناه آورده است که گروهی از متعصبان نظامیگرا هستند که از شوالیههای قرون وسطی الهام میگیرند. ماکسیموس به صورت مردی بیدست و پا به تصویر کشیده میشود که اعتمادبهنفس ندارد و به خاطر ترسو بودن احتمال آنکه روزی بتواند زره شوالیه به تن کند تقریبا صفر است. اما واقعهای غیرمنتظره مسیر زندگی او را عوض میکند و ماکسیموس مجبور میشود قدم جای پای کس دیگری بگذارد. تماشای او که ناامیدانه میخواهد با دروغی متزلزل کارش را پیش ببرد از جذابترین لحظات سریال است. شخصیت او عیب و ایراد زیاد دارد و همین هم باعث شده که بیش از دیگران با ماکسیموس احساس همذاتپنداری بکنید. لوسی و ماکسیموس دوگانگی جالبی ارائه میدهند؛ یکی فقط از امنیت و آرامش پناهگاه خبر دارد، و دیگری فقط طعم بیرحمیهای برهوت را چشیده است. قرار گرفتن این دو کاراکتر در کنار هم به چندین دیالوگ جذاب بین آنها منجر میشود.
اما برگ برندهی سریال «فالآوت» گاگینز است. او در نقش کوپر و بعدا غول، یک کاراکتر استثنایی ساخته که با وجود سرووضع خرابش چارهای ندارید جز اینکه طرفدارش باشید. این گاوچران مزدور کاریزماتیک میتواند در چشمبرهمزدنی به یک قاتل سنگدل تبدیل شود که حتی زیر پروتزهای سنگین و بینی نداشتهاش هم لرزه به دلتان میاندازد. شخصیت او اساسا یک ضدقهرمان وسترن اسپاگتی و آن چیزی است که عناصر پراکندهی سریال را به هم متصل میکند. ما با فلشبکهای کوپر، که روزی به عنوان یک بازیگر محبوب تلویزیون برای خودش بروبیایی داشته، به گذشتهی دنیای فالآوت پی میبریم.
سریال «فالآوت» چه شباهتهایی با سری بازیهای ویدیویی آن دارد؟
نکتهای که باید در نظر داشته باشید این است که مثل سریال «آخرین ما» (The Last of Us) نیازی نیست که از قبل سراغ هیچ یک از بازیهای «فالآوت» رفته باشید. اگرچه متفاوت از «آخرین ما»، سریال «فالآوت» داستان کاراکترهای مشخصی از بازیهای اصلی را روایت نمیکند؛ بلکه با الهام از دنیا و تواریخ آنها، و با تکیه بر سه شخصیت تازه، داستانی متفاوت ارائه میدهد. این اساسا از سیستم جهانباز فرنچایز «فالآوت» ریشه میگیرد که به جای آنکه بر یک داستان واحد تمرکز کند، یک تجربهی چندصدساعته از دنیایی ارائه میدهد که غرقشدن در آن ساده است. این ماهیت دشوار اقتباس از چنین بازی ویدیویی را آشکار میکند. مخصوصا که سری «فالآوت» طرفداران دوآتشهای دارد که از همان زمان پخش خبر ساخت این سریال منتظر نشسته بودند تا مو را از ماست بیرون بکشند. برای همین است که بسیاری از اقتباسها ترجیح میدهند سنگی به این بزرگی برندارند و به جای آنکه داستان خود را در خط زمانی اصلی قرار بدهند یک جدول زمانی جداگانه ایجاد میکنند؛ مثل کاری که سریال «هیلو» (Halo) کرد.
در مقابل اما سریال «ویچر» خواست منطبق بر داستان کتابها پیش ببرد و از همین جا خود را در چالهای انداخت که خودش برای خودش کنده بود؛ به طوری که اگر این سریال تنها از جهان «ویچر» الهام میگرفت و داستان تازهای روایت میکرد احتمالا نتیجهی بهتری میگرفت و تازه خاطر هنری کویل را هم نمیآزرد. در کنار اینها اقتباسی مثل «فلز درهمتنیده» (Twisted Metal) را هم داریم که اصلا با فرنچایز اصلی کاری ندارد و خب، طرفداران هم با آن سریال کاری نداشتند. اما کاری که سازندگان سریال «فالآوت»، یعنی گراهام واگنر و جنیوا رابرتسون دورت، انجام دادهاند واقعا جای تحسین دارد و نشان میدهد خودشان چقدر برای بازیها ارزش قائلاند. در مصاحبههای پیش از پخش سریال نیز بارها از زبان سازندگان شنیدیم که آنها با مجموعهی تلویزیونی مانند شمارهی پنجم بازیهای «فالآوت» رفتار کردهاند و شخص تاد هاوارد هم دقت و دنیاسازی آن را تأیید کرده است و این شاید بالاترین تعریفی باشد که بتوان از مجموعه کرد. بنابراین، اگر طرفدار بازیها هم بوده باشید به شما اطمینان میدهیم که علاوه بر دنیاسازی و روایت اولیه، چیزهای زیادی در سریال وجود دارد که شما را راضی خواهند کرد.
همانطور که از یک اقتباس درستودرمان از بازی ویدیویی انتظار داریم، ارجاعات زیادی در سریال «فالآوت» قرار داده شده که دقیقا بخشی از جهان سریال است. درواقع، این نکتهها و ارجاعات به زور در داستان و محیط گنجانده نشده تا دل طرفداران را به دست بیاورد؛ بلکه هر کدام واقعی و باورپذیر به نظر میرسند و به گونهای طراحی شدهاند که با جهان، شخصیتها و زندگی آنها ارتباط پیدا میکند. از لباسهای آبی و زرد مخصوص پناهگاه گرفته، تا پوشش زرهی برادران فولاد، تشتکهای نوکاکولا و سوسکهای جهشیافته. در هر صحنه میتوانید ارجاعات محیطی یا داستانی پیدا کنید که در صورت آشنایی سابق با مجموعه حسابی شما را سر ذوق میآورد. به طور کلی، سریال «فالآوت» بسیاری از ویژگیهای زیباییشناسی آیندهنگرانهی بازیها را حفظ کرده است؛ برای همین خیلی از فناوریها به نظر میرسد که ممکن است توسط یک نویسندهی داستانهای علمی-تخیلی در دههی پنجاه تصویر شده باشند.
نکتهی جالب دربارهی داستان و جهان این سریال این است که انگار در بسیاری صحنهها میخواهد همان حسی را القا کند که تجربهی گیمپلی بازیها. داستانسرایی محیطی در «فالآوت» نقش مهمیدارد. بسیاری از نکات مهم داستانی و حتی لحظههای احساسی تأثیرگذار از طریق طراحی صحنه ارائه میشوند؛ بنابراین، وقتی شخصیتها شروع به کاوش در سرزمین برهوت میکنند میتوانید نکات زیادی را در پشت سرشان ببینید که دنیای داستان را غنیتر میکند. برای نمونه شعار «جنگ هرگز تغییر نمیکند» موضوع و ایدهی اصلی بازی است که میتوانید تم آن را به طور واضح در تمام طول سریال ببینید. مشخصا از دو قسمت آخر جریان داستان حسابی بالا میگیرد و به سیاستهای پشت پرده و توطئهها پرداخته میشود که منشأ فرقهی برادری فولاد، بمبها، پناهگاهها و کاراکترها را آشکار میکند و متوجه میشویم همهی اینها به واقعیتی تاریک گره خوردهاند. البته سریال «فالآوت» به شدت بر شخصیتهای خود تمرکز دارد و از این رو در میان توطئهپردازیها و تئوریهای جنگ گم نمیشود. بلکه مبارزات و انگیزههای کاراکترها و جستجوی آنها در برهوت خشن امریکا همچنان موضوع اصلی سریال باقی میماند. تمرکز بر کاراکتر و توسعهی شخصیتی برای کسانی که تابهحال پای بازیهای این فرنچایز نشستهاند آشنا خواهد بود. همانطور که در گیمپلی خود پیشرفت قدم به قدم کاراکترتان را به وضوح تجربه میکنید، با سریال «فال اوت» نیز لوسی را دارید که مانند کاراکتر شما باید تازه سادهترین چیزها، مثل استفاده از دارو و مهمات را یاد بگیرد تا بتواند بقای خود در این دنیای رادیواکتیوی را تضمین کند.
اما از کاراکترهای اصلی که بگذریم، میرسیم به شخصیتهایی که درست معلوم نیست چرا هرازگاهی سروکلهاشان پیدا میشود، اما ما از حضورشان حسابی استقبال میکنیم؛ چراکه همان حس طنز پوچ بازیها را القا میکنند. درواقع یکی از مزیتهای بزرگ سریال در طنز تاریک و سورئال آن است که دقیقا از بازیهای «فالآوت» الهام میگیرد و موقعیتهایی را بازسازی میکند که شما با کاراکترتان در بازی اغلب تجربه میکنید؛ مانند ملاقات با رباتهای روانی، داروسازان قلابی، قاتلین آدمخوار یا ناظران پناهگاه که دیوانه شدهاند؛ برای مثال، یکی از اولین کسانی که لوسی در سطح زمین با او مواجه میشود، مردی است که در خانهی زهواردررفتهاش تلمبه میزند و دنبال آب میگردد. لوسی هم از سر سادگی خود قمقمهاش را به مرد میدهد و او هم یک نفس تمام آب را بالا میکشد. صحنهی ساده، کوتاه و مسخرهای است و دیگر با این کاراکتر در داستان کاری نداریم، اما این یکی دیگر از همان ویژگیهای خاص بازیهای «فالآوت» است. در بازی گاه و بیگاه شخصیتهایی را ملاقات خواهید کرد که میتوانید چندتایی جمله با آنها ردوبدل کنید و قرار هم نیست مسیر داستان را به جای خاصی ببرند. اما صرف حضور آنها دنیای بازی را رنگ و لعاب بیشتری میبخشد و دنیای آن را واقعیتر جلوه میدهد.
جنبهی دیگری که سریال «فالآوت» را به شدت به بازیها نزدیک کرده مراحل فرعی هستند. غول در جایی از سریال به این نکته اشاره میکند که قانون طلایی برهوت این است که آدم همیشه با یکسری مزخرفات از مسیر منحرف میشود! سریال «فالآوت» دقیقا به همین شکل عمل میکند. داستان مدام با چالشهای غیرمنتظره از مأموریت اصلی فاصله میگیرد و کاراکترهای اصلی را دنبال کارهایی میفرستد که گاه از هدف اصلی هیجان بیشتری دارد؛ مثلا یافتن دارو برای درمان زخمها، ردیابی اطلاعات یا دنبال کردن مکگافین داستان در شکم ماهی غولپیکر. سریال به خوبی میداند که این مأموریتهای فرعی بازی هستند که تجربهی فرنچایز را یک لول بالاتر میبرند. البته گنجاندن صدها ساعت گیمپلی در یک مجموعهی هشت قسمتی کار سادهای نیست و گاهی آرزو میکردیم ای کاش این مراحل فرعی توسعهیافتهتر میبودند؛ اما هر چه باشند سرگرمکنندهاند و همین پتانسیل خوبی برای فصل بعد فراهم میکند.
اگر از زمرهی طرفداران بازیهای بتسدا هستید، از شانس کشف جنبههای جدید دنیای «فالآوت» لذت خواهید برد. با اینکه میتوان به عنوان یک مجموعهی تلویزیونی مستقل سرگرمکننده به «فالآوت» نگاه کرد، اما نکتهای که سریال در آن موفق شده این است که توانسته دنیای بازیها را توسعه دهد. بیشتر نکتههای داستانی مهمتر از طریق فلشبکهایی ارائه شدهاند که زندگی غول پیش از جنگ و افتادن بمب را نشان میدهند. از طریق صحنهها، که به فیلمهای نوآر دهه ۵۰ هالیوود شباهت دارند، ما به داستان حول شرکت «والتتک» (Vault-Tec)، منشأ آن و سیاستهای پیش از جنگ پی میبریم که پیش از این در بازیهای «فالآوت» با چنین صراحتی به آنها اشاره نشده بود.
البته اگر هم تا به حال هیچ کدام از قسمتهای «فالآوت» را بازی نکرده باشید، باز میتوانید بیدغدغه پای سریال بنشینید و مطمئن باشید در دنیای وسیع «فالآوت» گم نخواهید شد. خوشحالیم که سریال «فالآوت» بنای مستحکمی میگذارد که با اتکا به آن میتوان برای فصلهای طولانی داستان ساکنان برهوت را در دنیایی بیرحم اما جذاب و با جزئیات فراوان دنبال کرد که در عین حال مملو از لحظات کمدی پوچگراست. حالا هم با تأیید رسمی ساخت فصل دوم دیگر لازم نیست نگران تمام شدن داستان لوسی و رفقایش باشید.
شناسنامه سریال «فالآوت» (Fallout)
سازندگان: گراهام واگنر، جنیوا رابرتسون دورت
بازیگران: الا پورنل، آرون موتن، کایل مکلاکلن، مویسس آریاس، زیلیا مندز-جونز، والتون گاگینز
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۸.۶ از ۱۰
امتیاز سریال در راتن تومیتوز: ۹۳٪
وضعیت: اتمام فصل اول، تایید رسمی فصل دوم
خلاصه داستان: در جهانی که انسانها داخل پناهگاههای زیرزمینی زندگی میکنند، لوسی (الا پورنل) برای پیدا کردن پدرش از پناهگاه خارج میشود اما…
منبع: The Guardian
سریال جذاب و سرگرم کننده ای هست. واقعا خوب تهیه و تولید شده.