همین امروز تکامل پیدا کنید!؛ تکنولوژیهای ارتقای انسان در جهان بایوشاک
«تصور کن میتوانستی باهوشتر، قویتر، سلامتتر باشی. اگر میتوانستی قدرتهای فوقالعادهای چون روشن کردن آتش با ذهن داشته باشی، چه حسی پیدا میکردی؟… این کاری است که پلاسمیدها (Plasmid) میتوانند برای انسان انجام دهند.»
برخلاف خوشبینیای که در جملات نقلقولشده از اطلس (Atlas) موج میزند، اولین برخورد من با پلاسمیدها در بایوشاک بسیار ناخوشایند بود. من به سمت یک دستگاه فروشنده رفتم و قبل از اینکه بفهمم چه شد، دیدم که جرقههای الکتریکی بین دستانم جریان پیدا کردهاند. من قابلیتهای حرکتی خود را از دست دادم، از روی یک نرده سقوط کردم و بیهوش شدم. بعد از این تعامل شوکهکننده، پلاسمیدها و قدرتهای ژنتیکی برای من به راهی شهودی برای تعامل با محیط اطرافم، و بهخصوص دشمنانم تبدیل شدند.
اولین برخورد من با پلاسمیدها در دنیای خارج از بایوشاک تا این حد تکاندهنده نبود. در رشتهی معاصر اخلاق زیستی (Bioethics)، بحث پلاسمیدها مطرح است. البته نه دقیقاً خود پلاسمیدها، بلکه پدیدهای مشابه: تکنولوژیهای مخصوص ارتقای انسان، هم در زمینهی قابلیتهای فیزیکی و هم قابلیتهای ذهنی. طبیعتاً سوالی در این حوزه مطرح میشود: آیا باید استفاده از چنین تکنولوژیهایی را ممنوع کنیم؟ یا از لحاظ اخلاقی موظفیم تا ازشان استفاده کنیم؟ آیا ذاتاً مشکلزا هستند؟ استفاده کردن ازشان چه تبعاتی خواهد داشت؟
در نوشتههای مرتبط به حوزهی اخلاق زیستی، بین عمل درمانی و تکنولوژیهای ارتقای انسان تمایزی وجود دارد. از قرار معلوم برخی از انواع عملیات پزشکی، مثل مصرف داروهای معمولی یا انجام عملیات روی مغز که به انسانها اجازه میدهد که قابلیتهای «عادی» خود را «بازیابی» کنند، مورد تایید همه هستند. ولی نظرمان دربارهی افراد «سالم»ی که میخواهند وضعیت زیستی عادی خود را «ارتقا» ببخشند چیست؟
- آیا بایوشاک نقدی منصفانه از آین رند و فلسفهی عینیگرایی بود؟
- روایت متای بایوشاک؛ بایوشاک چه چیزی دربارهی بازی کردن میآموزد؟
- الیزابت در بایوشاک بیکران بازنمایی دقیقی از سرکوب زنان و آزادی آنها است
- آیا پایان بایوشاک بیکران منطقی به نظر میرسد؟ نگاهی فلسفی به این موضوع
- بایوشاک بیکران و جنبههای زیباشناسانهی قصهگویی در بازیها
پلاسمیدها در بایوشاک اساساً تکنولوژیهای بهبود زیستی برای افراد «سالم» هستند. شما میتوانید از ایو (EVE) خود برای شلیک جرقههای الکتریکی از دستهایتان استفاده کنید یا ذهن و بدن بقیه را کنترل کنید و حسگر رباتها و دوربینها را گول بزنید. برای دسترسی به این قابلیتها، باید بهوسیلهی مادهای به نام آدام (ADAM) بدن خود را تغییر دهید. آدام اساساً سلولهای بنیادیای است که از بدن حلزونهای دریایی (Sea Slugs) استخراج شده و از لحاظ ژنتیکی دستکاری شده تا سلولهایی را تولید کند که در حالت عادی در بدن انسان وجود ندارند. نتیجهی حاصلشده انسانهای ارتقایافتهای چون خواهر کوچولوها (Little Sisters) و بابا گندهها (Big Daddies) هستند.
در ادامهی مطلب خطر لو رفتن داستان وجود دارد
موضوع پژوهش آنها دقیقاً چیست؟
با اینکه حلزونهای دریایی بایوشاک خیالی هستند، در دنیای واقعی پژوهشگران در حال جستجو برای یافتن تکنولوژیای که ژن گونههای زیستی را بین یکدیگر منتقل کند هستند. در واقع زیستشناسی مصنوعی (Synthetic Biology) بر اساس ایدهی وصل کردن ژنها به یکدیگر به شکلی مصنوعی میباشد. اگر نتیجهی این پژوهش روزی به بار بنشیند، ممکن است به آفرینش انسانهای ارتقایافتهای چون بابا گندهها منجر شود.
البته بایوشاک در دنیایی بیرحمانه اتفاق میافتد. هیچ پژوهشگری در دنیای ما اجازه ندارد که بدون رضایت توأم با آگاهی افراد، روی آنها آزمایش انجام دهد. این یعنی در آیندهی نزدیک از خواهر کوچولوها و بابا گندهها خبری نخواهد بود. دانشمندان دنیای واقعی باید به آنچه در اختیار دارند بسنده کنند. بهعنوان مثال، دانشمندان نوعی از ژندرمانی به نام ژن درمانی سلول جسمی (Somatic Cell Therapy) را توسعه بخشیدهاند که به آنها اجازه میدهد احتمال وقوع بیماریها، اختلالات و ناهنجاریهای آتی را از بین ببرند. حتی بهشکلی رادیکالتر، امکان تغییر خط زایندگی نیز به وجود میآید. یعنی گروهی از دیانایها (DNA) داخل سلولهایتان تغییر پیدا میکنند یا نابود میشوند تا اگر محتوای ژنتیکی مشکلزایی در دیانایتان وجود دارد، به فرزندان یا نسلهای آیندهی پس از خودتان منتقل نشود.
از دیگر پیشرفتهای قابلتوجه در این زمینه تشخیص ژنتیکی پیش از لانهگزینی (Pre‐Implantation Genetic Diagnosis) است که مطابق با آن، جنینها در محیطی آزمایشگاهی رشد پیدا میکنند که رحم مادر نیست. سپس جنینها به والدین نشان داده میشوند تا به انتخاب خودشان یکی را به فرزندی بپذیرند. فقط جنین انتخابشده زنده میماند و رشد داده میشود. پروسهی گزینش بدین معنی است که والدین فرصت این را دارند تا یک کودک را طراحی کنند. آنها میتوانند جنسیت فرزند را انتخاب کنند، ویژگیهای ژنتیکی ناخوشایند را حذف کنند و تصمیم بگیرند که فرزند شبیه به کدامیک از والدین خواهد بود. ولی سوال اینجاست که آیا دستکاری هستهی ژنتیکی یک کودک اخلاقی است؟ اگر هست، چه معیارهایی باید طراحی او را هدایت کنند؟
در رپچر، دکتر سوشانگ (Suchong) روشهایی برای شرطیسازی ذهنی و تسریع فرآیند رشد کودک ابداع کرد. در کنار او، دکتر تِنِنباوم (Tenenbaum) پروسهای ژنتیکی را ابداع کرد که بهموجب آن میشد دختران خردسال را به خواهر کوچولوهایی که توانایی استخراج آدام داشتند تبدیل کرد. در جهان علمی بایوشاک توانایی تولید بابا گندهها نیز وجود دارد، موجوداتی که از زور فراانسانی برخوردارند و بدن و لباس غواصیشان به هم پیوند خورده است.
بایوشاک فواید بهینهسازیهای ژنتیکی را بهوضوح نشان میدهد، ولی در عین حال به ما دربارهی خطرهای احتمالی دستکاری در زیستشناسی بدن نیز هشدار میدهد. اگر در آینده امکان دستیابی به بازوی سوم، یا قوهی ادراک فراحسی، به وجود بیاید، آیا شما وسوسه به استفاده از آن میشوید؟ برخی از پژوهشگران، و هنرمندانی چون استرلاک (Sterlac) و اورلان (Orlan)، تلاش میکنند تا پی ببرند آیا انجام چنین کاری ممکن است و اگر ممکن است، چه تبعاتی در پی خواهد داشت.
صبر کنید، شما میخواهید ذات بشریت را عوض کنید؟
همه طرفدار تکنولوژیهایی در راستای ارتقای انسان نیستند. برخی از مخالفان بر این باورند که چنین پروسههایی ممکن است بهکل ذات انسان را تغییر دهند. ولی ذات انسان چیست؟ در نظر برخی از متفکران، ذات انسان در «سازماندهی کاربردی عادی مختص به گونهی زیستی» (species‐typical normal functional organization) تجلی پیدا کرده است. معنی این عبارت این است که انسانها یک سری نیاز مشخص دارند (مثل غذا، خواب، ارتباط با دیگران) و یک سری قابلیت مشخص برای رفع این نیازها دارند (مثل دو دست، دو پا و اندامی با ساختار مشخص). اگر انسانیت ما دقیقاً به همین ساختار بستگی داشته باشد چه؟ آیا ممکن است انسانیت ذاتی مشخص داشته باشد که قابلتغییر نیست و اگر تغییر پیدا کند، اخلاقیات و نظم اجتماعی ما را به هم میزند؟
برخی از مخالفان تکنولوژیهای ارتقای انسانی حتی پا را چند قدم فراتر میگذارند و این سوال را مطرح میکنند: اگر یک سری ابرانسان ارتقایافته به وجود بیاوریم، به سر انسانهای میرای ارتقانیافته چه خواهد آمد؟ اگر این ابرانسانها توانایی به بردگی کشیدن ما را داشته باشند چه؟ ظهور اسپلایسرها در رپچر نشان میدهد که اگر یک سری افراد ارتقایافتهی غیرقابلکنترل که هیچ ارتباط عاطفیای با بشریت حس نمیکنند، در جامعه رها شوند، چه فجایعی در پیش است.
بحث دیگری که مطرح میشود، بحث اصالت است. وقتی انسان بخشی از بدنش را با تکنولوژی ترکیب کند، آیا بخشی از وجودش را از دست میدهد؟ اگر طبیعت بدن ما را اینطور شکل داده، چطور میتوانیم جرئت تغییر دادنش را داشته باشیم؟
ولی آیا ارتقای انسان جهش بزرگ به سمت جلو نیست؟
از طرف دیگر، برخی از فیلسوفها مشتاقانه از تکنولوژیهای ارتقابخش طرفداری میکنند. برخی از آنها اسم خود را ترابشر (Transhumanist) گذاشتهاند؛ یعنی آنها میخواهند نوعی از انسان را توسعه بدهند که فراتر از درک فعلی ما از ذات بشری خواهد رفت. این هواداران تکنولوژی زیستی نیز مثل مخالفان خود بر این باورند که انسان محدودیتهایی دارد؛ با این حال، فرق آنها در این است که اعتقاد دارند انسانها باید با کمک تکنولوژی این محدودیتها را پشتسر بگذارند. وعدههای ارتقادهی عالی به نظر میرسند؛ نهتنها مهارت انسان در مبارزه و هک کردن امکان بهبود دارد – چیزی که بههنگام بازی کردن بایوشاک نیز شاهدش هستیم – بلکه زندگی روزمرهی ما میتواند بسیار آسانتر شود. وقتی میتوان با قابلیت دورجابجایی ساکهای سنگین را در هوا جابجا کرد، چه نیازی به حمل کردنشان وجود دارد؟ البته هیچ فیلسوفی به این احتمال اشاره نکرده است، چون قابلیت دورجابجایی در حال حاضر بسیار دور از دسترس به نظر میرسد. با این حال یک سری ایده وجود دارند – مثل آپلود کردن هوش یک فرد روی یک شبکهی الکتریکی بزرگ و رها کردن این هوش از محدودیتهای تحمیلشده از جانب بدن – که ترابشرها آن را لحاظ میکنند. این ایده شبیه به انبار کردن ذهن و حافظه است که النور (Eleanor) حین جمعآوری آدام در بایوشاک ۲ آن را انجام میدهد.
با این حال، نیازی نیست که حتماً پیروی مکتب ترابشریت باشید تا از تکنولوژی ارتقابخش حمایت کنید. مثلاً اگر میتوانستید با سریعتر فکر کردن یا توانایی کار کردن برای ساعات طولانیتر بازدهی بیشتری پیدا کنید چه؟ وعدهی بازدهی بیشتر از راه نقلوانتقالات عصبی سریعتر و قابلیت تمرکز بهمدت طولانیتر جزو دغدغههای حوزهی نوروفارماکولوژی (تاثیر داروها روی سیستم عصبی) بوده است. قرصهایی برای افزایش بازدهی ساخته شدهاند. با اینکه عوارض جانبی این قرصها معلوم نیست، ولی از آنها استفاده میشود.
در بایوشاک پلاسمیدهایی را که تواناییهای ذهنی یا احساسی شما را افزایش دهند پیدا نخواهید کرد. بایوشاک یک بازی دیجیتالی است و انواع پلاسمیدی که در اختیار شما قرار میگیرد، صرفاً برای پشتسر گذاشتن چالشهایی است که بازی پیش رویتان قرار میدهد. ولی تمرکز بازی چندان از واقعیت دور نیست. بیشتر پژوهشهای علمی انجامشده در راستای دستیابی به تکنولوژیهای ارتقادهی را ارتش انجام داده است. هدفش هم طبیعتاً این بوده که سربازان را هرچه بیشتر برای مبارزه آماده کند.
به من نگویید با بدنم چهکار کنم!
الن سندبرگ (Alan Sandberg)، فیلسوف معاصر، از حق هر فرد برای تغییر بدنش دفاع میکند. طبق گفتهی سندبرگ، تا وقتی در حال آسیب زدن به دیگران نباشید (آسیب به خود بحثش جداست)، هیچ حکومتی حق ندارد به شما بگوید با موها، لباسها و بدنتان چهکار کنید. اگر بدن شما مال خودتان است، پس چرا نباید حق داشته باشید از تکنولوژیهای ارتقادهی استفاده کنید؟
این قانون باید در سطحی فردی و داوطلبانه اجرا شود. در رپچر، اندرو رایان تصمیم گرفت برای توزیع و استفاده از آدام هیچ محدودیتی تعیین نکند، چون مطمئن بود که بازار خودش بر اساس اقتضا محدودیتهای لازم را تعیین و از بروز مشکلات جلوگیری خواهد کرد. البته وقتی حکومتها قصد داشته باشند در ارتقای انسان دخالت کنند، باید حواسمان را جمع کنیم. نظریات اصلاح نژادی (Eugenics) را که در قرن نوزدهم آغاز شد و به برنامهی اصلاح نژادی حزب نازی ختم شد در نظر بگیرید؛ این نظریات منجر به کشته شدن ۱۰۰،۰۰۰ فرد معلول و عقیم شدن ۴۰۰،۰۰ تن از آنها شد.
«آزادی مورفولوژیکی» برای تغییر خود همین حالایش هم در دسترس است. تکنولوژی روز به روز بیشتر وارد زندگی شخصی ما میشود و قوهی ادراک و شیوهی تعامل با دنیا را تغییر میدهد. برخی از فیلسوفها اصرار دارند که انسانها همیشه در حال تغییر خود بودهاند، چون در ذات انسان است که همیشه در حال بهبود خود باشد. آیا استفاده از تکنولوژی برای ارتقای بدنهای خود، منطقیترین یا طبیعیترین قدم بعدی برای ارضای میل ذاتی به بهتر شدن نیست؟
شاید برخی افراد استدلال کنند که بدن ما همین حالایش هم تغییر کرده است. برخلاف دورههای تاریخی قبلی، در همهی کشورهای توسعهیافته همهی افراد از سنین پایین واکسن دریافت میکنند. برخی از افراد بدون قهوه و سیگار نمیتوانند کارهای روزانهی خود را انجام دهند (و در بایوشاک نیز مصرف قهوه و سیگار «ایو» شما را افزایش میدهد). از این نظر، فرق قهوه و سیگار با بقیهی ارتقادهندههای دارویی-عصبی چیست؟ آیا این تفاوت در ماهیت ترکیبی آنها خلاصه میشود؟ چرا این قضیه باید مشکلزا باشد؟ بههرحال ما در قرن ۲۱ زندگی میکنیم. بهجای وابستگی به ایدههای قدیمی، شاید بهتر باشد از اکتشافات علمی در راستای راهی که به پیشرفت بشر کمک کند استفاده کنیم. بهعنوان مثال اگر این ارتقادهندههای مصنوعی به مردم اجازه دهند که موسیقی موتزارت را بهروشی جدید و بیسابقه تجربه کنند چه؟ ما ردپای این رویاها را در حرفهای تحسینآمیز سوشانگ دربارهی کار خودش نیز میبینیم: «در حوزهی دستکاری ژنتیکی، آدام مثل بوم نقاشی میماند. ولی پلاسمید رنگ است.»
چهکسی از این صنعت سود میبرد؟
یکی از مهمترین نقدهای واردشده به ارتقادهی انسان به مسئلهی عدالت اجتماعی مربوط میشود. چهکسی میتواند خرج ارتقادهی را پرداخت کند؟ اگر فقط انسانهای ثروتمند میتوانستند هزینهی این تکنولوژی را پرداخت کنند چه؟ در این صورت اختلاف طبقاتی بین ثروتمندان و فقرا وارد سطح جدیدی میشد. اگر دغدغهیمان شکلدهی جامعهای عادلانه است، آیا اصلاً جایز است اجازهی استفاده از این تکنولوژیها را بدهیم؟ ولی شاید این فقط مشکلی موقت باشد. کسانی که در ابتدا از تکنولوژی استفاده کنند، برتریای مقطعی خواهند داشت، ولی بهمرور قیمتها کاهش مییابند و همه به این تکنولوژیها دسترسی پیدا خواهند کرد.
شاید تکنولوژیهای ارتقادهی به عدالت اجتماعی قویتری منجر شوند، چون کسانی که بهرهی ژنتیکی پایینتری در مقایسه با بقیه دارند، میتوانند با این تکنولوژی کمبود خود را جبران کنند. در شرایط فعلی، ما همه مجبوریم در برابر نتایج بختآزمایی ژنتیکی سر تسلیم فرود آوریم، ولی تکنولوژیهای ارتقادهی سرنوشت ما را از «محدودیت شانسی» به «انتخاب آگاهانه» تغییر میدهند و شرایط شرکت در بختآزمایی را برای همه یکسانسازی میکنند.
با این حال، تکنولوژی ارتقادهی ممکن است فشار ناخواسته ایجاد کند، مثل مسابقات ورزشی حرفهای که گاهی در بستر آنها ورزشکاران حس میکنند مجبورند به دوپینگ روی بیاورند تا بتوانند با بقیه رقابت کنند. همچنین اگر بعضی افراد خود را ارتقا ببخشند، شاید بعضی افراد دیگر نیز فشار انجام این کار را روی خود حس کنند. در رپچر، نتیجهی این فشار را در رقابت برای دستیابی به اسلحه در جریان جنگ داخلی رپچر میبینیم. در جریان این جنگ، تقاضا برای پلاسمیدهای جنگی بسیار زیاد بود؛ این اصلاً غافلگیرکننده نیست، چون رقابت برای زنده ماندن در چنین موقعیتهایی حیاتی است. اسپلایسرها کسانی را که حاضر نشدند خود را ارتقا دهند، بهراحتی از بین بردند.
بهعنوان بازیکن، خودم هم نتیجهی این رقابت را در بازی دیدم. پلاسمید جرقهی الکتریکی (Electric Bolt)، که با استفاده از آن دشمنان زیادی را در مراحل اولیه کشتم، در نیمهی دوم بازی ناکارآمد بود. از یک جایی به بعد، اسپلایسرها در برابر جرقههای ولتاژ بالایی که از دستان من خارج میشدند مقاوم بودند و مقاومت آنها من را مجبور کرد پلاسمید الکتریکی خود را ارتقا دهم. آیا این مثال ثابت نمیکند که اگر تکنولوژی ارتقادهنده وارد زندگیمان شود، ما را ترغیب میکند تا در راستای رقابت با دیگران، هرچه بیشتر این تکنولوژی را وارد بدنمان کنیم و در این جریان مثل اسپلایسرها به آن معتاد شویم؟
طرفداران این تکنولوژی ممکن است بگویند: این شیب لغزنده فقط در صورتی خطرناک است که این تکنولوژیها مورد نظارت قرار نگیرند. باید نظارتی از جانب منابع قدرت صورت گیرد تا اطمینان حاصل شود که همه دسترسی یکسان به تکنولوژیهای ارتقای انسان خواهند داشت و استفاده از تکنولوژیهای ارتقادهنده نباید بهعنوان پیشزمینهی انجام کاری در نظر گرفته شود که بدون این ارتقادهندهها نیز قابل انجام دادن باشد. آیا این سیستم اطمینان حاصل نمیکند که اگر کسی نخواهد از این تکنولوژیها استفاده کند، مجبور به این کار نخواهد بود؟
البته شاید ایدهی تکنولوژی ارتقادهندهی انسان صرفاً یکی از آخرین بازنمودهای کاپیتالیسم است. در جوامع غربی مدرن، مردم باید قدرت ذهنی و بدنی خود را بفروشند تا برای غذا و جای خواب پول به دست بیاورند. آنها باید دائماً سعی کنند گنجایش خود برای کار کردن را افزایش دهند و در عین حال انعطافپذیر باشند تا در اقتصاد فعلی کار پیدا کنند. در نظر اندرو رایان (Andrew Ryan) هر نوع جامعهی دیگری «انگلوار» خواهد بود.
در دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، باید دائماً خود را بهبود ببخشیم تا با دیگران رقابت کنیم؛ گاهی باید به هر راهکاری توسل بجوییم. بنابراین آیا درست است بدون در نظر گرفتن پیشزمینهی اجتماعی-سیاسیای که در آن تکنولوژیهای ارتقادهندهی انسان توسعه پیدا کردهاند، صرفاً به آنها به چشم سوال اخلاقی یا انتخاب شخصی نگاه کنیم؟
همچنین در جهان واقعی، یک سری نگرانی پیرامون تلفیق پژوهش در این حوزه با دانشگاهها و صنعت داروسازی وجود دارد. نظارت اینکه چه نوع بودجهی پژوهشی صرف توسعهی این تکنولوژیها میشود، با چه کسی است؟ آیا منطقیتر نیست تا این بودجه را صرف مسائل ضروریتری چون درمان سرطان کرد؟ چرا باید این همه پول را صرف توسعهی کالایی لوکس کرد که فقط افراد کمی توانایی خریدنش را دارند؟
ما روی کودکان خود برنامه نصب خواهیم کرد
در طول سفری که در رپچر داشتم، فهمیدم که فرزند اندرو رایان هستم. با وجود امتیازاتی از قبیل اتاقکهای احیاسازی (Vita-Chambers)، ارثی که به من رسیده بود نقاط منفی خاص خود را نیز داشت. بهعنوان مثال، فانتین (Fontaine) از تمام تکنولوژیهای موجود برای تبدیل کردن من به ابزاری برای اهداف خودش استفاده کرد. بدن و ذهن من طوری شرطیسازی شده بود تا بیچونوچرا به عباراتی چون «میشه لطف کنی…» یا «کد زرد» پاسخ دهد.
از زمان تولدم در رپچر فقط برای انجام یک کار آماده شده بودم: اینکه هرگاه که فرانک فانتین نیاز داشته باشد، علیه پدرم، اندرو رایان، اقداماتی انجام دهم. ایدهی «طراحی کردن» انسانها برای مقصودی خاص در تشخیص ژنتیکی پیش از لانهگزینی نیز وجود دارد. همانطور که یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) استدلال میکند، اگر والدین ژنهای فرزندانشان را انتخاب کنند – مثل جنسیت، برخورداری از استعداد موسیقی یا قابلیتهای جسمانی – آیا بهنوعی آیندهی فرزندشان را نیز تعیین نمیکنند؟ آیا آن فرزند بیچاره همیشه محکوم به دانستن این حقیقت نیست که تنها دلیل وجود داشتش این است که والیدنش یک سری ژن را به دیگر ژنها ترجیح دادند؟ اگر این تنها دلیل وجود این بچهی بیچاره باشد، آیا هیچگاه میتواند خود را چیزی فراتر از بازتاب خواستههای پدر و مادرش ببیند؟
البته محیط نیز اثر زیادی روی رشد کودک میگذارد. کودک فقط از راه تعامل با انسانهای دیگر است که به یک فردیت مستقل با قوهی اختیار تبدیل میشود؛ آیا این معیار اصلی ما برای تعریف کردن انسانیت نیست؟ در نظر هابرماس، جایگاه انسان فراتر از بستر زیستیاش است. فرهنگ پیششرطی است که به ما اجازه میدهد در جایگاهی برابر و با گفتمانی منطقی با هم صحبت کنیم. باز هم طبق نظر هابرماس، گفتمان منطقی بین افراد مستقل و برابر برای رونق پیدا کردن جامعه ضروری است. اگر میراث ژنتیکی یک فرد مورد دستکاری قرار گیرد، چطور میتوان به او به چشم شخصی مستقل نگاه کرد؟ آیا میتوان چنین فردی را بهخاطر کارهایش مسئول دانست؟
نتیجهی این نظریات در بایوشاک را در نظر بگیرید. در این بازی، بعد از ساعتها بازی کردن از زاویهی دید اول شخص، در موقعیتی قرار میگیرید که در آن همهی قدرتهایتان را از دست میدهید، کنترل شخصیت اصلی ازتان گرفته میشود و باید شخصیت خود را در حالی تماشا کنید که اندرو رایان به او دستور میدهد خودش (یعنی اندرو رایان) را بکشد و شما هم چارهای جز اطاعت ندارید. در این شرایط من نمیتوانم قوهی اختیار خود را ابراز کنم؛ من کارگردان اعمال خود نیستم. من این کار را انجام میدهم، چون مجبورم. میتوانیم این تجربهی بیقدرت بودن را بهعنوان نمادی استعاری از استدلال هابرماس در نظر بگیریم.
ولی حداقل انسانهای «ناتوان» میتوانند یک زندگی «عادی» داشته باشند
در بایوشاک، با استدلالی رایج دربارهی معلول یا ناتوان بودن مواجه میشویم. در یکی از پیامهای صوتی بهجا مانده از تنتباوم، به کارگری اشاره میشود که «دستهایش از کار افتاده بودند» و «میتوانست پس از سالها دستهایش را برای اولین بار تکان دهد» چون یکی از حلزونهای دریایی دستش را گاز گرفته بود. این اتفاق در نهایت منجر به تولید اقتصادی آدام شد.
اغلب گفته میشود تکنولوژیهای ارتقادهنده برای کسانی که ناتوانیهای جسمی دارند مفید هستند، چون پس از اینکه بدنشان در حد رسیدن به سطح «عادی»، «ارتقا» پیدا کند، آنها بیشتر از بقیه «عذاب» نخواهند کشید. برخی افراد استدلال میکنند که تعریف کردن ارتقادهندهها بهعنوان چیزی «بهتر از حالت عادی» جوابگو نیست. اگر کسانی که طبق تعریف استاندارد ناتوان جسمی هستند، از این تکنولوژی برای رسیدن به سطح «عادی» استفاده کنند، خود این کار نوعی ارتقادهی است.
بهطور کلی، بحث مربوط به تکنولوژیهای ارتقادهنده این ایده را ترویج میدهد که «ناتوانی جسمی» یکی از ویژگیهای فردی انسانها است و از هر عامل اجتماعی یا فرهنگی که باعث شده این ویژگی «ناتوانی» حساب شود، جداست. صداهای متفاوتی که در جنبش معلولیت (Disability Movement) – که ایدهی مرکزی مشخصی ندارد – شنیده میشوند، مدتی میشود که از این دیدگاه فردی پیرامون معلولیت انتقاد کردهاند. اگر پیشفرض قوانین جامعه این است که با همه باید بهشکلی یکسان رفتار شود، چرا باید ضروری باشد که بدن یا ذهن خود را تغییر دهیم تا بتوانیم در جامعه مشارکت کنیم؟
برخی از فیلسوفها ناتوانی را با «عذاب» مترادف در نظر میگیرند، ولی این فرض درست نیست. همانطور که بسیاری از افراد ناتوان استدلال کردهاند، زندگی آنها میتواند بهاندازهی زندگی هر فرد دیگری لذتبخش و کامل باشد، ولی آنها باید در برابر بسیاری از موانع ساختاری مبارزه کنند. این موانع برای سود رساندن به اشخاصی ساخته شدهاند که بدنشان با ایدهآلهای استاندارد دربارهی «توانایی» همسو است. ولی برای داشتن یک زندگی شاد، برخورداری از بدنی که مترادف با هنجارها باشد ضروری نیست. عوامل بسیاری هستند که کیفیت و شادمانی زندگی را افزایش میدهند، ولی در سیستم پزشکی-زیستی فعلی نادیده گرفته میشوند. بنابراین شاید دلیل «عذاب» کشیدن افراد ناتوان، نه ناتوانیای که بهشان نسبت داده شده، بلکه امتیازهایی است که از آنها محروم شدهاند. در این صورت، نیازی نخواهد بود درگیر فانتزیهای تبدیل کردن انسانها به سایبورگ شد. بهجای تغییر دادن بدن خود از طریق تکنولوژی، آیا بهتر نیست وضعیت اجتماعیای را تغییر داد که در بستر آن بعضی افراد «ناتوان» محسوب میشوند؟
شاید ایدهی «سازماندهی کاربردی عادی مختص به گونهی زیستی» که پیشتر اشاره شد، بر اساس ایدئولوژی فیلسوفهایی بنا شده که از ناتوانی رنج نمیبرند و نمیتوانند زندگی کردن همراه با ناتوانی را تصور کنند. شاید لازم نباشد ما در تصمیم کسی دخالت کنیم. اگر مردم میخواهند بدنشان را با تکنولوژی تغییر دهند – خواه برای رساندن به سطح «عادی» یا ارتقای آن به «فراتر از سطح عادی» – شاید باید آزادی انجام این کار را داشته باشند.
اگر از استدلال «باید امکان تبدیل بدن انسان به هر شکلی وجود داشته باشد» پیروی کنیم، عواقبی را که این بحث برای افراد ناتوان دارد نادیده میگیریم. فقط قابلیتهای خاصی هستند که مهم در نظر گرفته میشوند، در حالیکه بقیه نامهم هستند. از لحاظ تاریخی، این گفتمان منجر به اعمال تبعیض علیه کسانی شده است که از بعضی قابلیتها محروماند. مثلاً یکی از استدلالهای به کار رفته برای محروم کردن زنان از حق تحصیل این بود که آنها توانایی ذهنی کافی ندارند. پیرامون قابلیتهایی که انسان باید داشته باشد تا در جامعه شرکت داده شود، انتظاراتی وجود دارند. شاید اشتیاق طرفداران تکنولوژیهای ارتقادهی برای «عادیسازی» افراد ناتوان در پایین آوردن ارزش این افراد نقش داشته باشد.
میشود لطف کنید همین امروز تکامل پیدا کنید؟
آیا استفاده از تکنولوژیهای ارتقادهی انسان از لحاظ اخلاقی جایز است؟ در بایوشاک و بایوشاک ۲، میتوانیم ببینیم که تلاش برای زنده ماندن در جامعهای که استفادهی افسارگسیخته از تکنولوژیهای ارتقادهی آن را ویران کرده، چقدر سخت است. جو پساآخرالزمانی رپچر یک سری از فاجعهبارترین عواقبی را که این تکنولوژیها ممکن است داشته باشند به ما نشان میدهد. شاید بازیهای بایوشاک همه درخواستی برای اعمال نظارت یا حتی ممنوع کردن این تکنولوژیها هستند. ولی در این بازیها احتمالاتی که این تکنولوژیها برای انسان فراهم میکنند نیز نادیده گرفته نشده است. بعد از تمام کردن بازی، لازم است که این بحث را در دنیای واقعی نیز ادامه دهید.
نویسنده: سایمون لدر (Simon Ledder)
منبع: Bioshock and Philosophy: Irrational Game, Rational Book