کوئنتین تارانتینو در کدام فیلمهایش با تاریخ شوخی میکند؟
هر آنکه به سینما علاقه داشته باشد میداند که کوئنتین تارانتینو عاشق خشونت و خونریزی، بددهنی وحشیانه، قصهگویی پرزرق و برق است، اما عده معدودی او را یکی از بزرگترین خیالپردازان سینما میدانند. البته از این لحاظ ما او را با سینماگرانی همچون هایائو میازاکی، تیم برتون یا اینگمار برگمان مقایسه نمیکنیم، اما تارانتینو بدون شک عاشق سرک کشیدن به جهان «اگر»ها و «ای کاش»هاست. او اغلب در آثارش با تاریخ شوخی و آن را دستکاری میکند.
در حالی که بیشتر فیلمهای او ظاهراً در جهانی دیگر که پر از خشونت حاد است میگذرد، اولین دستکاری واقعی او از حقایق تاریخ بشر تا سال ۲۰۰۹ با فیلم «حرامزادههای لعنتی» (Inglorious Basterds) اتفاق نیفتاد. او در این فیلم خشن که با الهام از چند فیلم خشن دیگری درباره جنگ جهانی دوم مثل فیلم محصول ۱۹۶۷ «دوازده مرد خبیث» (The Dirty Dozen) و فیلم محصول ۱۹۷۰ «قهرمانان کلی» (Kelly’s Heroes) ساخته شده است، تارانتینو قصه یک گروه سرباز یهودی امریکایی را در فرانسه تحت اشغال نازی را روایت میکند که مأموریت دارند مقامات عالیرتبه آلمان را ترور کنند.
«حرامزادههای لعنتی» با بازی ستارگانی همچون برد پیت و مایکل فاسبندر و همینطور معرفی کریستوف والتز به صنعت سینما یک درام جنگی پر زرق و برق بود که به خشونت غریزی خود میبالد تا جایی که در پایانبندی شوکهکنندهاش آدولف هیتلر رهبری نازی را با رگبار گلوله میکشد. شاید پایان هیتلر در فیلم تارانتینو دراماتیکتر باشد، او در واقعیت در روزهای آخر جنگ جهانی دوم در انباری در برلین خودکشی کرد.
تارانتینو در مصاحبهای جیمی کیمل درباره پایانبندی «حرامزادههای لعنتی» گفت: «داشتم سکانسی از «حرامزادههای لعنتی» را مینویسم، همهچیز داشت درست پیش میرفت و بعد یادم آمد که باید به فکر پایانی برای هیتلر باشم. نمیخواستم همان اتفاقی را که در واقعیت افتاد، تکرار کنم. هر موقع این اتفاق در فیلمی میافتد، حالم گرفته میشود. دوست نداشتم فیلم من اینطور باشد. بنابراین با خودم گفتم چه کنم. ساعت چهار صبح بو و من داشتم تنهایی مینوشتم و در نهات تصمیم گرفتم که او را میکشم.»
همین تصمیم به تارانتینو این ایده را دارد که میتواند تاریخ را دستکاری کند و سه سال بعد همین کار را در «جنگوی زنجیرگسسته» (Django Unchained) تکرار کرد. او که در این فیلم محصول ۲۰۱۲ به موضوع مهم تجارت بردگان میپردازد، قصه یک شکارچی جایزهبگیر را روایت میکند که یک مرد برده را آزاد میکند. این دو سفری را آغاز میکنند تا هم صاحب یک مزرعه را پیدا کنند و هم همسر قهرمان فیلم.
تارانتینو این بار اصلاً وقتش را تلف نمیکند و از همان اول با تاریخ شوخی میکند؛ در ابتدای فیلم گفته میشود که قصه در سال ۱۸۵۸ اتفاق میافتد، «دو سال قبل از شروع جنگ داخلی امریکا». این در حالی است که جنگ داخلی در واقع در سال ۱۸۶۱ شروع شد، که یعنی تارانتینو دلش خواست زمان جنگ داخلی را در جهان سینماییاش تغییر دهد اینقدر این اشاره ظریف است که شاید مخاطب با خودش فکر کند اشتباهی رخ داده است اما تارانتینو فیلمساز دقیقی است و واقعاً احتمالش خیلی بیشتر است که او آگاهانه این تصمیم گرفته باشد که یعنی میخواهد بگوید قانونشکنی خونین جنگو در آمریکای جنوبی بوده است که قانون مخالف با بردهداری را مطرح کرده و جنگ را زودتر به پایان رسانده است.
تارانتینو در فیلم محصول ۲۰۱۵ «هشت نفرتانگیز» (The Hateful Eight) هم با بعضی جزئیات جنگ شوخی کرد. داستان این فیلم دیدار چند شخصیت بیربط را در اتاقکی زیر برف در وایومنیگ در فاصله کوتاهی از جنگ داخلی را روایت میکند. دو شخصیت اصلی فیلم سرگر مارکیس وارن (با بازی ساموئل ال جکسون) و ژنرال سندفورد اسمیترز (با بازی بروس درن)، دو سرباز کهنهکار که در نبرد باتون روژ (یک نبرد زمینی و دریایی در طول جنگ داخلی آمریکا که در پنجم آگوست ۱۸۶۲ به وقوع پیوست و نتیجه این نبرد، پیروزی ارتش اتحادیه بود.) در جبهه مقابل هم جنگیده بودند.
خطای تاریخی اینجا این است که شخصیت وارن که نقشاش را ساموئل ال جکسون بازی میکند، سیاهپوست است و در جنگ داخلی امریکا سربازان سیاهپوست تا سال ۱۸۶۳ به جنگ فرا خوانده نشده بودند، یعنی یک سال بعد از آنکه تارانتیتو در فیلمش میگوید که این جنگ اتفاق افتاده است. نبرد باتون روژ یکی از مهمترین اتفاقات جنگ داخلی بود، بنابراین قرار دادن دو شخصیت اصلی در این صحنه به فیلمساز این اجازه را دارد که تنش را بین این دو کینهتوز به اوج خود برساند.
در حقیقت تمام دستکاریهای تاریخی تارانتینو در چهار فیلم اخیرش آمده است و معروفترین و واضحترینش در کنار «حرامزادههای لعنتی»، «روزی روزگاری در هالیوود» است. این فیلم محصول ۲۰۱۹ لئوناردو دیکاپریو را در نقش یک ستاره تلویزیونی در حال فراموشی نشان میدهد که دارد در اواخر دهه ۱۹۶۰ تلاش میکند تا دوباره بر سر زبانها بیفتد. اما فیلم در کنار بیشمار ارجاعاتی که به فرهنگ عامه دارد، یکی از حوادث تراژیک دهه شصت میلادی هالیوود را به شکلی که تارانتینو دوست دارد، روایت میکند؛ حادثهای که تغییر عمدهای در فرهنگ امریکایی رقم زد و آن قتل بیرحمانه شارون تیت به دست گروه کالت خانواده منسون بود، در حالی که بچه هشت ماه و نیم رومن پولانسکی را باردار بود.
در «روزی روزگاری هالیوود» شخصیت تیت که نقش او را مارگو رابی بازی میکند، کلید درک فانتزی تارانتینو در پرداختن به یکی از مهمترین «ای کاش»های فرهنگ امریکایی است. او در این فیلم تخیل میکند که کاش یکی از دردناکترین لحظات فرهنگی تاریخ امریکا اتفاق نمیافتاد. در این فیلم خانواده منسون به خاطر وجود دو شخصیت اصلی فیلم یعنی ریک دالتون که دیکارپریو نقش او را بازی میکند و کلیف بوت که برد پیت نقشاش را بازی میکند، نمیتوانند به خانه تیت راه پیدا کنند و او را به قتل برسانند.
همین فیلم را به یک قصه پریان مثبتاندیش تبدیل میکند و ایدههای بسیاری را به هالیوود و صنعت فیلمسازی میدهد. با توجه به روند اخیر فیلمهای تارانتینو انتظار میرود که در آخرین فیلمش «منتقد سینما» (The Movie Critic) که قرار است در سال ۲۰۲۴ اکران شود، شاهد چنین دستکاریهایی در تاریخ باشیم.
منبع: faroutmagazine