رتبهبندی همه فیلمهای بن افلک در مقام کارگردان از بدترین به بهترین
این روزها نام بن افلک، مت دیمون و مایکل جردن به خاطر نمایش فیلم «ایر» سر زبانها است. «ایر» همان داستان کلیشهای همیشگی رویای آمریکایی است؛ همان قصهی تکراری مردان و زنانی که با تلاش و پشتکار و جا نزدن در برابر ناملایمات به موفقیت و پیروزی میرسند و در نهایت رستگار میشوند. بن افلک این قصهی قدیمی را به چگونگی شکلگیری برند معروف کفش «ایر جردن» توسط کمپانی نایکی پیوند زده و تلاش این کمپانی برای ساختن کفش و قرار داد بستن با مایکل جردن را با لحنی شوخ و شنگ تعریف کرده است. به بهانهی نمایش این فیلم، سری به کل کارنامهی کارگردانی بن افلک زدهایم و فراز و فرودهایش را برسی کردهایم.
- ۲۰ فیلم برتر بن افلک؛ ستارهای مغموم با فرازوفرودهای بیپایان (پرترهی یک بازیگر)
- چرا بن افلک دیگر دوست ندارد نقش اصلی فیلمهایش را بازی کند؟
بن افلک در کنار مت دیمون در اواخر دههی ۱۹۹۰ میلادی به خاطر مشارکت در ساختن فیلم «ویل هانتینگ خوب» (Good Will Hunting) به شهرت رسید. پس از اکران آن فیلم و درخشش در سطح جهانی، به سرعت به بازیگری مطرح تبدیل شد و مدتی شرایط همین طور ماند و در چندتایی از فیلمهای مطرج آن سالها حاضر شد. اما انگار حضور در برابر دوربین یا مشارکت در نوشتن فیلمنامه او را راضی نمیکرد و بیش از اینها از سینما میخواست. پس به پشت دوربین کوچ کرد و به کارگردانی پرداخت. از همان ابتدا و با همان فیلم اول، به سرعت نظرها به سمتش جلب شد و کنجکاویها را در باب تواناییهای کارگردانیاش افزایش داد؛ چرا که «رفته عزیزم رفته» فیلم خوبی بود و توقعات را از وی بالا برد.
اما این دومین فیلمش یعنی «شهر» بود که همه را از تواناییهای بن افلک مطمئن کرد. حالا و فقط با دو فیلم، به جرگهی نه چندان بزرگ فیلمسازان مورد اعتماد هالیوود وارد شده بود که میشد بودجههای بزرگ هم در اختیارش گذاشت. در این میان او به کار با کارگردانان دیگر هم ادامه داد و در مقابل دوربین آنها ظاهر میشد. رابطهاش با دوست دیرینش یعنی مت دیمون هم که روزی با یکدیگر کارشان را شروع کردند، فرازها و فرودهایی داشت اما هیچگاه از هم نپاشید؛ به ویژه که مت دیمون راهی متفاوت را طی میکرد و از هیاهوی شهرت، آن طور که بن افلک از آن لذت میبرد، به دور بود.
بن افلک هیچگاه در مقام کارگردان، آدم پرکاری نبوده. تاکنون فقط ۵ فیلم بلند داستانی ساخته که در ۴ موردش یا نقش اصلی را داشته یا در قالب یکی از شخصیتهای اصلی بر پرده ظاهر شده است. از سوی دیگر در ژانرها و گونههای مختلف سینمایی هم طبعآزمایی کرده و نشان داده که حداقل به لحاظ تکنیکی، فیلمسازی توانا است. گرچه هیچگاه این توانایی تکنیکی با یک جهانبینی منسجم همراه نبوده، اما گاه با در اختیار داشتن یک قصهی خوب، فیلمی ساخته که دست کم مخاطبش را سرگرم کرده است. در چنین شرایطی است که قطعا میتوان دو فیلم اولش، یعنی «رفته عزیزم رفته» و «شهر» را آثاری سرگرمکننده و جالب توجه نامید که حداقل مخاطب را ناامید نمیکنند.
پس از آن دو فیلم، نوبت به درخشش دوبارهی بن افلک در شب مراسم اسکار رسید. اگر او جایزهی اسکاری به خاطر نوشتن بهترین فیلمنامه در کنار مت دیمون و با فیلم «ویل هانتینگ خوب» در همان دههی ۱۹۹۰ برده بود، حال «آرگو» را بر پرده داشت که به خاطر چیزهای دیگری غیر از تواناییهای فیلمسازش دیده میشد. «آرگو» در بهترین حالت فیلم متوسطی بود، اما به هر دلیلی که قطعا سینمایی نبود، در آن سال بر صدر نشست. پس از آن نوبت به بدترین فیلم کارنامهی بن افلک رسید. انگار بن افلک در باد موفقیتهای نه چندان منطقی فیلم قبلی خود خوابید و توصر کرد که میتواند مرزهای جدیدی را فتح کند، پس پا در جهانی گذاشت که اصلا آن را نمیشناخت؛ یعنی جهان پر پیچ و خم و پر از معمای سینمای نوآر. «تا شب زنده بمان» در سال ۲۰۱۶ بر پرده افتاد و طناب موفقیتهای این فیلمساز را پاره کرد. این فیلم آن چنان به سرعت فراموش شد که بن افلک مجبور شود چند سالی از کارگردانی فاصله بگیرد؛ بالاخره قاعدهی هالیوود همیشه همین بوده که با اولین لغزش، فیلمساز را به گوشهی رینگ بفرستد.
در نهایت این که ما امروزه بن افلک را به سه دلیل میشناسیم؛ یکی به خاطر شهرتش به عنوان بازیگر، دیگری به خاطر ساختن چند فیلم قابل توجه و سوم هم به دلیل زندگی پر حاشیهاش که جان میدهد برای قرار گرفتن در صدر اخبار روزنامهها و مجلات و شبکههای تلویزیونی زرد. در این مقاله طبعا با مورد سوم کاری نداریم و حتی مورد اول را هم گذرا بررسی خواهیم کرد. مسالهی اصلی کارنامهی کارگردانی بن افلک، به بهانهی اکران فیلم «ایر» است.
۵. تا شب زنده بمان (Live By Night)
- بازیگران: بن افلک، الی فاینینگ، برندون گلیسون و زویی سالاندا
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۴٪
در مقدمه اشاره شد که بن افلک پس از درخشیدن در مراسم اسکار و انتخاب «آرگو» به عنوان بهترین فیلم در سال ۲۰۱۲، تصور کرد که باید مرزهای تازهای را فتح کند و فیلمهای بزرگتری بسازد. او حالا سرخوشتر از همیشه قدم در قلمرویی گذاشت که آشکارا برایش زیادی ناشناخته بود و چیز چندانی از آن نمیدانست؛ یعنی سینمای گنگستری و نوآرهای کلاسیک. شاید او تصور میکرد که صرف توانایی تکنیکی برای ساختن اثری این چنینی کافی است، در حالی که این سینما حتی بزرگترین فیلمسازهای تاریخ را هم به دردسر انداخته و فقط با کسانی خوب تا کرده که زیر و بمش را میشناختند.
بن افلک از سویی دیگر با ساختن فیلمی چون «شهر» نشان داده بود که خوب میتواند از پس تعریف کردن یک قصهی جنایی برآید. اما نه آن فیلم و نه دنیایش چندان پیچیده نبود. همه چیز «شهر» سرراست بود و شخصیتها و قصه با وجود چند پیچش داستانی، در هیچ هزارتوی اخلاقی یا حرفهای گرفتار نمیشدند. خلاصه که فقط کافی بود که بتوانند در کار خود حرفهای باشند تا نتیجهی مطلوب حاصل شود. از سوی دیگر، تا پیش از «تا شب زنده بمان» همهی افراد حاضر در برابر دوربین این کارگردان بیش از هر چیز تیپهایی جاافتاده بودند که به خوبی از آنها استفاده میشد.
اما این قلمروی تازه، چیزهای تازهای هم میخواست. فقط توانایی تکنیکی کافی نبود و نمیشد با تاریک و روشن کردن تصویر و ساختن چند قاب چشمنواز به فیلمی نوآر روح دمید و آن را زنده کرد. نمیشد که دوباره تیپهای تک بعدی در برابر دوربین قرار داد و از مخاطب خواست که آنها در جهان هزارتوهای اخلاقی و معماهای بدون جواب، بپذیرد و همراهشان شود. از همه مهمتر اصلا باید هزارتویی شکل میگرفت که بتوان همهی چیزهای دیگر را در کنارش چید و توقع موفقیت داشت.
روی کاغذ، «تا شب زنده بمان» این قابلیت را داشت که به پرسونای فیلمسازی بن افلک جنبهای هنری ببخشد و او را وارد دوران تازهای از کارنامهی حرفهاش کند. اگر فیلم موفق میشد، قطعا نامش به عنوان فیلمسازی همه فن حریف و البته هنرمندی جال توجه سرزبانهای میافتاد. ظاهرا خودش چنین سودایی در سر داشت و همین را ه میخواست. اما همان نبود یک جهان بینی منسجم و عدم آشنایی با این دنیای تازه سبب شد که حین ساختن «تا شب زنده بمان» مدام از سینمای این و آن قرض بگیرد. به همین دلیل هم میتوان استفادهی خام دستانهی فیلمساز از سینمای کارگردانان بزرگی چون مارتین اسکورسیزی و مایکل مان را در جای جای اثر دید.
داستان فیلم در دههی ۱۹۲۰ میلادی میگذرد. دورانی که شیوهی زندگی آمریکاییهای برای همیشه تغییر کرد و دنیا برای اولین بار با زندگی تبهکاران سازمان یافتهی این کشور آشنا شد. جنگ جهانی اول، اخلاقیات گذشته را زیر سوال برده بود و از سوی دیگر به خاطر تصمیمات اشتباه سیاستمداران آمریکایی و البته آغاز بحران اقتصادی در اواخر این دهه، ارزشها مدام دگرگون میشد. چنین زمانهای گرچه در فیلم «تا شب زنده بمان» شکل چشمنوازی پیدا کرده و کارگردان توانسته حداقل به لحاظ بصری، آن دوران را بازسازی کند، اما فیلم در ساختن حال و هوا و اتمسفر آن زمان، آشکارا ناتوان است.
بن افلک «تا شب زنده بمان» را بر اساس رمانی به همین نام و به قلم دنیس لهان اقتباس کرده است.
«بوستون. سال ۱۹۲۶. دوران ممنوعیت آغاز شده و به همین دلیل تشکیلات تبهکاری سازمان یافته قدرت گرفتهاند. جو کوفلین، پسر یک افسر بازنشسته و مرد احترام پلیس، از نوجوانی راهی خلاف زندگی پدر طی کرده و در دنیای تبهکاری برای خود نامی دست و پا کرده است. حال جو با دختری به نام اما گلد آشنا شده و به او دل میبازد. اما مشکل این جا است که رهبران یکی از دار و دستههای گانگستری سد راه رسیدن این دو به یکدیگر است …»
۴. ایر (Air)
- بازیگران: مت دیمون، بن افلک، جیسون بیتمن و وایولا دیویس
- محصول: ۲۰۲۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
پس از عدم موفقیت فیلم «تا شب زنده بمان» چه از دیدگاه منتقدین و چه در زمینهی فروش، بن افلک چند سالی از ساختن فیلم سینمایی کناره گرفت. حال او برای بازگشتن به پشت دوربین، نیازمند فیلمی بود که درصد موفقیتش در گیشه بالا و ریسک چندانی برای وی در پی نداشته باشد. همیشه در این زمانها، سر زدن به کلیشههای جاافتاده و امتحان پس داده، مطمئنترین راه برای بازگشت و رسیدن دوباره به موفقیت است. بنابراین بن افلک سراغ قصهای کلیشهای در باب رویای آمریکایی و یکی از اسطورههای ورزشی این کشور رفت و البته فیلمی جمع و جور ساخت که هزینهی چندانی هم روی دست تهیه کنندگان و سرمایهگذاران نگذارد.
از سوی دیگر او آشکارا تا توانسته از زواید فیلمش زده و تا توانسته از جاهطلبیهایی که در آثار قبلیش وجود داشت، کاسته است. حال با داستان سررراستی طرف هستیم که همه چیزش کلیشهای است و اصلا قرار نیست جایی مخاطبش را غافلگیر کند. تنها چیزی که این وسط نیاز است، کمی توانایی قصهگویی است که البته افلک نشان داده که این یکی را خوب بلد است.
از سوی دیگر «ایر» از وجود یک نام بزرگ سود میبرد؛ مایکل جردن. صرف وجود نام او میتواند هر طرفدار ورزشی را نسبت به تماشای فیلم ترغیب کند. بالاخره او یکی از بزرگترین ورزشکاران تاریخ است و اصلا تاریخ ورزش بسکتبال، چه به لحاظ پوشش رسانهای و چه به لحاظ ورزشی و حرفهای به قبل و بعد از دوران او تقسیم میشود. اما اگر تصور تماشای اثری مبتنی بر زندگینامهی مایکل جردن را دارید که در آن از موفقیتهایش در بسکتبال و بازی در تیم شیکاگو بولز بگوید، «ایر» شما را ناامید خواهد کرد؛ چرا که در فیلم به جز چند نمای مستند، اثری از مایکل جردن نیست.
در واقع «ایر» تصویرگر دورانی است که برند معروف «ایر جردن» توسط کمپانی تولید وسایل ورزشی نایکی پایهگذاری شد. در این جا با داستانی آشنا طرف هستیم که در یک سمتش یک کمپانی آمریکایی است که در زمینهی تولید وسایل ورزشی کاربردی توانا است و از سوی دیگری یک کمپانی اروپایی حضور دارد که قابلیتهایش را سالها است که اثبات کرده و نامی پراعتبارتر از رقیب خود در آن سوی اقیانوس اطلس است. حال کمپانی آمریکایی باید تلاش کند که شرکت اروپایی را شکست دهد و طبعا مبارزهای در این میان در میگیرد.
چنین داستانی میتواند ما را بلافاصله به یاد فیلمی چون «فورد در برابر فراری» (Ford vs Ferrari) بیاندازد. فقط تفاوتی در این میان وجود دارد؛ این بار مبارزه نه در یک پیست اتوموبیلرانی بلکه در پشت خطوط تلفن و البته درون اتاقهای نمور جریان دارد. وگرنه بقیهی چیزها، تغییر چنانی نکرده و ثابت است؛ به عنوان مانند «فورد در برابر فراری» در این جا هم شخصیتی وجود دارد که با وجود استعدادهای بسیار، هیچگاه در زندگی شخصی آدم موفقی نبوده و این آخرین فرصت او برای گرفتن حقش در زندگی است. یا حضور رفقا و دوستانی در اطراف این مرد که در ابتدا هیچ اعتمادی به تلاشهای او ندارند و یواش یواش در این راه با وی همراه میشوند. جالب این که در هر دو فیلم، مت دیمون به عنوان بازیگر، حضوری پر رنگ دارد.
بقیهی ماجرا هم همان ماجرای آشنا است. سدها یکی یکی از راه میرسند. کمی پای ملودرام با حضور مادر مقتدر که عاشقانه پسرش را دوست دارد به قصه باز میشود و کمپانی اروپایی هم تمام تلاشش را میکند که پیروز این نبرد باشد. اما آن چه که اهمیت دارد، موفقیت نهایی است. نکته این که فیلمهایی این چنین شاید برای کسانی که دوست دارند از پایان فیلم بدون اطلاع باشند و در واقع به دنبال غافلگیری می؛ردند، چندان اثر خوبی نباشد؛ همه داستان این مارک معروف کفش را میدانیم. پس چیزی برای لو رفتن وجود ندارد. پس نمایش مسیر طی شده، مهمتر از نمایش مقصد است و بن افلک در مقام کارگردان، به شکلی کاملا سرراست و بدون جلوهگری به ترسیم این مسیر پرداخته است. خلاصه که «ایر» قطعا برای یک بار تماشا، اثری جذاب است.
«اوایل دههی ۱۹۸۰. سانی واکرو مسئول پیدا کردن استعدادهای بسکتبال در کمپانی نایکی است. او باید استعدادهای آیندهدار را پیدا کند و زمینهای برای بستن قرارداد با آنها بچیند تا هر کدام با پوشیدن کفشهای کمپانی مطبوعش، به دیدن شدن نام این برند کمک کنند. حال بخش تولید کفشهای بسکتبال نایکی در موقعیت بدی است و هیچ ستارهی بزرگی حاضر نیست که با آنها قرارداد ببندد. مدیرعامل هم مدام از سوی هیات مدیره تحت فشار است و همین موجب در خطر قرار گرفتن شغلهای بسیاری شده. در این میان سانی با ایدهای تازه اما جاه طلبانه از راه میرسد: بستن قرارداد با ستارهای نوظهوری به نام مایکل جردن که دوست دارد با آدیداس کار کند، نه با آنها …»
۳. آرگو (Argo)
- بازیگران: بن افلک، برایان کرانستون، آلن آرکین و جان گودمن
- محصول: ۲۰۱۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
قطعا اگر بن افلک آثار زیادی در کارنامهاش به عنوان یک کارگردان داشت، جایگاه «آرگو» درست در میانهی لیست نبود و باید پایینتر قرار میگرفت. «آرگو» فیلمی معمولی است که قافیه را به شعارهایش میبازد. اشاره شد که بن افلک داستانگوی خوبی است و هرجا که قرار باشد داستان سرراستی تعریف کند، این کار را به خوبی انجام میدهد. اما به شرط آن که قرار نباشد از چیزهایی بگوید که آشنایی چندانی با آنها ندارد.
از سوی دیگر بن افلک با ساختن فیلم «آرگو» به همهی موفقیتهای ممکن دست پیدا کرد. هم در آن زمان و هم اکنون میتوان متوجه شد که تمام توجهی که به سمت این فیلم شد، دلایل غیر سینمایی داشته و فیلم «آرگو» آن چنان اثر قابل ملاحظهای نیست که لایق دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلم باشد. حال سالها گذشته و تب و تاب آن روزها هم خوابیده و بهتر میتوان به داوری فیلم فارغ از مسائل حاشیهای پرداخت.
بن افلک در این جا هم کارگردان بدی نیست؛ داستان سرراست است و پیچ و تابی ندارد. او هم مانند یک تکنسین از پس تعریف کردن قصهاش برآمده اما مشکل این جا است که فیلم فقط همینها است، حتی اگر فراموش کنیم که دستهای دیگری در کار است و فیلم قصدهای دیگری دارد و جوایزی هم به همین دلیل برده، چیز بیشتر به لحاظ سینمایی دست مخاطب را نمیگیرد.
اما موضوع این جا است که فارغ از این مسائل فیلم «آٰرگو» کار خود را به خوبی انجام میدهد و نهایتا میتواند به هدف خود که غیر سینمایی است، دست یابد. در واقع «آرگو» نمونهی موفقی از یک فیلم تبلیغاتی است اما نمونهی موفقی از یک اثر سینمایی خوش ساخت نیست. مشکلات اصلی فیلم که برخی از آنها در فیلم دیگر افلک یعنی «تا شب زنده بمان» هم وجود دارد، در این جا هم دیده میشوند؛ بن افلک نه میتواند شخصیتهای خوبی خلق کند و نه میتواند فضاسازی مناسبی انجام دهد؛ چرا که سوژهاش را نمیشناسد.
از آن سو اما، بازی بازیگران فیلم خوب است. اصلا دست اندرکاران سینمای آمریکا وقتی قرار باشد قصههای کلیشهای تعریف کنند، مانند یک حرفهای عمل میکنند و کاری میکنند که عملکردشان از یک سطح استاندارد پایینتر نیاید. دلیل این موضوع هم به سیستم سینمایی این کشور بازمیگردد که در آن بی استعدادترین آدمها هم مدارج خاصی را طی میکنند تا در نهایت در کار خود حرفهای شوند. در واقع حداقل تجربهی کافی در شغل خود دارند. به همین دلیل هم کارهای فنی فیلم خوب است.
اما مشکل دیگری این وسط ظهور میکند که اتفاقا از فضاسازی بد آن میآید. این مهم نیست که هر کس چقدر در کار خود وارد است، در نهایت باید این میزان از دانش فنی یا توانایی در بازیگری و غیره، با سطحی از ذوق هنری و البته آگاهی نسبت به سوژه همراه شود. وگرنه در نهایت با فیلمی طرف میشویم که در بهترین حالت به درد یک بار تماشا میخورد و خیلی زود هم از یاد میرود.
از سوی دیگر تریلرهای سیاسی نیاز بسیاری به خلق هیجان دارند. این هیجان در واقع به عنوان عامل اصلی ایجاد جذابیت فیلم عمل میکند. مشکل دیگر این جا است که این عامل هم فقط در پردهی اول وجود دارد و یواش یواش از بین میرود. حقیقت این است که انگار بن افلک بعد از دو فیلم اولش یواش یواش راهی وارونه طی کرد و فیلم به فیلم ضعیفتر شد.
«پس از تصاحب سفارت آمریکا، یک مامور از سمت سازمانهای اطلاعاتی آمریکا فرستاده میشود تا تعدادی از فراریها را نجات دهد و به آمریکا بازگرداند …»
۲. شهر (The Town)
- بازیگران: بن افلک، جرمی رنر و ربکا هال
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
بن افلک پس از ساختن فیلم «رفته عزیزم رفته» به سراغ ژانر جنایی آن هم از نوع سرقتش رفت و تصویر سارقانی را بر پرده ظاهر کرد که در شهری امروزی و مدرن مانند تبهکاران غرب وحشی حکمرانی میکنند و کسی جلودارشان نیست. تصویر او از بانکزنان بوستونی به خاطر آشناییش با این شهر، به تصویری یکه تبدیل شد و «شهر» را به یکی از بهترین فیلمها با محوریت سرقت در ابتدای دههی دوم قرن بیست و یکم تبدیل کرد. بن افلک در دومین فیلمش و تا قبل از آثار بلندپروازانهاش، نشان داد که اگر قصهی خوب و داستان سرراستی در اختیار باشد، میتواند فیلم خوبی بسازد.
زیرگونهی سرقت برای بسیاری زمانی جذابتر میشود که گروهی نقشهی دقیقی برای سرقت از بانک یا باز کردن گاو صندوقی را طراحی کرده باشند. اصلا یکی از شیوههای روایت فیلمهایی مبتنی بر سرقت از یک بانک یا یک گاو صندوق یا هر چیزی دیگری همین شکلی است: یعنی دور هم جمع شدن افرادی به قصد انجام یک دزدی در حالی که هر کدام در انجام کاری تخصص دارد. حال مکان را هم به شهر بوستون یعنی پایتخت بانکزنی آمریکا منتقل کنید و یک گروه از رفقای قدیمی که هرکدام توانایی انجام کاری را دارند و کسی هم مغز متفکر آنها ست را جمع کنید تا بساط سرگرم کنندهترین فیلم بن افلک کامل شود. اگر چاشنی وفاداری و خیانت و کمی عشق و عاشقی هم اضافه شود که دیگر چه بهتر.
اکثر فیلمهای زیرژانر سرقت زمانی موفق از کار در میآیند که سبک کارگردانی تر و فرز فیلمساز با یک شخصیتپردازی همدلیبرانگیز پیوند بخورد که قطب مثبت و منفی ماجرا را قابل درک کنند و جهان و نگاه آنها را به زندگی بکاود یا مقابل دیدگان مخاطب قرار دهد. فیلمی این چنین که سارقش جذاب نیست یا پلیس آن احمق است توانایی همراه کردن مخاطب را ندارد. اول باید شخصیت جذاب خلق کرد تا داستان برای مخاطب جذاب شود. بن افلک در این یکی به همهی اینها رسیده است.
اگر همه چیز دست به دست هم دهد و درست برگزار شود مخاطب از موفقیت سارق یا سارقین دچار لذتی گناهآلود میشود که او را مجبور میکند تا از خود بپرسد: چرا از موفقیت این خلافکاران احساس خوبی پیدا میکنم؟ همان طور که گفته شد ماجرا در بوستون میگذرد و «شهر» هم که نام فیلم است. پس این شهر باید هویت یکه و ویژهای داشته باشد، باید شخصیتی داشته باشد و این شخصیت هم درست از کار در بیاید تا فیلم موفق شود و عنوان فیلم معنا پیدا کند. این موفقیت در گروی این است که نتوانیم مکان را با جای دیگری عوض کنیم وگرنه کل داستان به هم میریزد. مکانی که آن را به واسطهی پرداخت مناسب در فیلم بشناسیم حتی اگر ساکنش نباشیم. مانند نیویورک در فیلمهای اسکورسیزی.
بن افلک در خلق این فضا موفق است و شهری میسازد که مختصات خاص خودش را دارد و نمیتوان جای دیگری را به جای آن تصور کرد. شهری که گرههای داستانی به دلیل مختصات خاص آن شکل میگیرد یا در پایان گرهای به دلیل همین خصوصیت ویژه باز میشود. در چنین بستری است که خود سرقت هم معنای متفاوتی از یک سرقت عادی در فیلمی دیگر پیدا میکند و تبدیل به موقعیتی میشود که شخصیتها در آن متجلی میشوند.
«دزدی حرفهای به نام داگ درگیر رابطهای عاشقانه با زنی میشود که در بانکی کار می کند که او سابقا به آن دستبرد زده است. او در حال طرح نقشهای جدید برای سرقت از بانک است و همین موضوع بخشی از تمرکزش را از بین برده است. از سوی دیگر یک افسر پلیس در حال ردگیری سرنخی است که میتواند منجر به دستگیری داگ شود …»
۱. رفته عزیزم رفته (Gone Baby Gone)
- بازیگران: کیسی افلک، مشل موناهن، مورگان فریمن و ادهریس
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
مانند فیلم «تا شب زنده بمان» این یکی هم از روی رمانی به قلم دنیس لهان و به همین نام اقتباس شده است. دنیس لهان همان کسی است که «میستیک ریور» (Mystic River) را هم نوشته که کلینت استوود فیلم معرکهای بر اساسش ساخته است. داستان مانند اکثر آثاری که بن افلک نوشته یا ساخته، در شهر بوستون میگذرد؛ شهری که این کارگردان به خوبی با آن آشنا است. اگر در فیلم «شهر» این مکان به بخشی جدانشدنی از فیلم تبدیل میشد و هویتی مستقل مییافت، در این جا هم تا حدودی همین کارکرد را دارد. تا آن جا که میتوان با اطمینان گفت که اگر افلک داستانش را در شهر دیگری تعریف میکرد احتمالا با فیلمی معمولی طرف میشدیم. به ویژه که تجربهی «آرگو» یا «تا شب زنده بمان» را هم با خود داریم که ثابت میکند ورود بن افلک به قلمرو ناشناختهها میتواند با شکستهای سینمایی همراه باشد.
شهر بوستون، زادگاه بن افلک است و او برای ساختن اولین فیلمش به سراغ رمانی رفت که داستانش هم در همین شهر میگذرد. از آن جایی که دنیس لهان رمان درجه یکی با داستانی چفت و بست دار هم نوشته، بخشی از کار بن افلک خود به خود آسانتر شده است. از سوی دیگر افلک به خوبی متوجه شده که داستان رمان دو سر دارد و موضوع فقط پیدا کردن کودکی ربوده شده نیست؛ بلکه داستان زوج درگیر در ماجرا و تاثیر سیاهی پرونده بر روح و روان و رابطهی آنها هم به همین اندازه اهمیت دارد.
نقطه قوت دیگر فیلم که آن را در صدر فهرست مینشاند، فضاسازی درست آن است. افلک زیر و بم شهری که در آن بزرگ شده را به خوب میشناسد و به همین دلیل هم توانسته شیوهی زندگی مردم آن جا، به ویژهی طبقهی کارگر و کم برخوردارش را به خوبی تصویر کند. این موضوع از آن جهت مهم است، که بخشی مهمی از داستان در میان آنها میگذرد و شخصیتها در چنین فضایی زندگی میکنند و در صورت درست ساخته نشدن محیط و مصنوعی جلوه کردنشان، کل اثر در نهایت از دست میرفت.
انتخاب بازیگران فیلم هم عالی است. تا سال ۲۰۰۷ بن افلک توانسته بود که برای خودش نامی در هالیوود دست و پا کند و همین هم موجب شد که بازیگران سرشناس و کاربلدی در اولین تجربهی کارگردانیاش مقابل دوربین وی قرار بگیرند. از سوی دیگر این پیچیدهترین فیلم بن افلک هم هست. درست مشخص نیست که چرا پس از این فیلم او دیگر نتوانست از پس ساختن آثاری تو در تو با جهان اخلاقی پیچیده برآید. قطعا بخشی از این موضوع به شیوهی فیلمسازی غریزی بن افلک در این فیلم و بخش دیگرش به رمان درجه یک دنیس لهان بازگردد.
«انجی و پاتریک دو کارآگاه خصوصی و شریک زندگی یکدیگر هستند. آنها کارآگاهانی هستند که توسط خانوادهی دختری چهار ساله استخدام میشوند تا به پیدا شدن وی کمک کنند. این دختر آخرین بار به همراه عروسکش دیده شده است و کسی هم از علت گم شدنش خبر ندارد. خانوادهی وی از عملکرد پلیس شهر راضی نیستند و تصور می کنند که آنها در این پرونده کار خود را به خوبی انجام نمیدهند. انجی و پاتریک هر چه که بیشتر تحقیق میکنند، پرونده ابعاد پیچیدهتری پیدا میکند. این در حالی است که تلخی این جستجو به وضوح بر رابطهی آنها هم اثر گذاشته است …»
منبع: Taste Of Cinema