فریاد نقرهای رنج و آزادی؛ تاریخ مختصر سینماگران سیاهپوست
گرچه هنوز هم برای به دستآوردن فرصتهای واقعا برابر در صنعت فیلمسازی تلاش میکنند، بازیگران و تولیدکنندگان سیاهپوست دیر زمانی است که علیه نژادپرستی نظاممند هالیوود مبارزه کردهاند، صنعتی که پایههای اساسی آن با فساد برخاسته از تعصب و تبعیض آلوده شده است. با مبارزه برای داشتن صدایی رسا در این صنعت طی گذر از قرن بیستم، تنها به مدد طلایهدارانی چون اسکار میشو، ویلیام گریوس، ملوین ون پیبلز، کاتلین کالینز و اسپایک لی است که صدای سیاهپوستان توانسته است در پلتفرم سینمای مدرن چنین طنینانداز شود.
با عرضهی فیلم «تولد یک ملت» دی. دبلیو. گریفیس در سال ۱۹۱۵ بر شدت نابرابری نظاممند در جامعهی آمریکا افزوده شد؛ پروپاگاندایی عمیقا نژادپرستانه که بیشتر آن تنفری را که هنوز هم فضای کشور آمریکا را از زمان دورهی بازسازی پس از جنگ داخلی در اواخر قرن ۱۹ چرکین کرده است، از خود بروز داده است. این فیلم که تبدیل به اولین اثری شد که در کاخ سفید به نمایش درآمده است، رییس جمهور وقت وودرو ویلسون با تماشای آن و ادای این جمله، به آن وجه ترسناک و شیطانی فیلم مشروعیت بخشید: «مثل این است که تاریخ را با نور رعد بنویسی، تنها پشیمانی من این است که همهی اینها به طرز وحشتناکی حقیقت دارد».
نفوذ این فیلم بیآبروی آمریکایی، تاثیر خودش را به عنوان یادآوری در قرن بیستم تسری داد، از آنجایی که هالیوود تلاش کرد تا ارتباط دوستانهی خود با ایدهآلهای نژادپرستانهی این فیلم را همواره حفظ کند، بدون در نظر گرفتن آسیبی که این فیلم تنها با عرضهاش بر پیکرهی تاریخ وارد کرده بود. با قیام علیه چنین نفرت و بیزاری سازمانیافتهای، سینمای سیاهپوستان در همان عصر، مسیر موفقیت خود را پیش گرفت که انعکاسی از جنبشهای مدنی جسورانهای بود که همزمان با آن در حال ظهور و پرتوافکنی بر جامعهی کشور آمریکا بود.
سالهای آغازین
با شکلدادن به اساسیترین اجزای هویت خود، سینما تا زمان آغاز قرن بیستم، نتوانسته بود شکوفا و کامیاب شود و ورود به قرن جدید بود که با آن فیلمسازان پتانسیل این نوآوری جدید در تکنولوژی را به چشم خود دیدند. در کنار کسانی مثل ژرژ ملییس که سینما را در ورای مرزهای آمریکا متحول کرده بود، فیلمسازان سیاهپوست نیز فعالیت خود را شروع کردند تا خودشان را بر روی پردهی سینما نشان دهند، با مستندهای سادهی بوکر تی. واشینگتن که از نخستین مثالهای حضور سینماگران سیاهپوست بر روی پردهی نقرهای است.
ساختن فیلمهایی که با نام «سینمای رو به تعالی» شناخته شد، محصول یکی از کالجهای اولیهی تربیت مدرس بعد از جنگ داخلی در شهر آلاباما به نام انستیتوی تاسکیگی بود و خود واشینگتن کمک میکرد تا چندین فیلم کوتاه ساخته شود تا موسسه به نوعی تبلیغ شود. با ساختن «سفری به تاسکیگی» در سال ۱۹۰۹ و چهار سال بعد و به دنبال آن «روزی در تاسکیگی»، این فیلمها شالودهی کار سینمای سیاهپوستان برای شکوفاییهای بعدی را پیریزی کردند حتی اگر در حقیقت این مستندهای کوچک تاثیر اندکی بر طلایهداران بعدی مثل اسکار میشو داشتند.
در سال ۱۹۱۹، چهار سال بعد از عرضهی «تولد یک ملت»، نویسنده و فیلمساز اسکار میشو با اولین فیلم خود یعنی «روستانشین» وارد صنعت سینما شد، نخستین فیلم بلند توسط یک فیلمساز سیاهپوست. با ذهنی بهشدت تحلیلگر، میشو ساختار و ماهیت هالیوود معاصر را به مبارزه طلبید و جریان مخالف سرزندهای را با سینمای جریان اصلی به راه انداخت و «درون دروازههای ما» را در سال ۱۹۲۰ به عنوان پاسخی مستقیم به فیلم بدنام «تولد یک ملت» گریفیس عرضه کرد. با مقایسهی تجارب زندگی مردم سیاهپوست در مناطق روستانشین با آنهایی که در شهرها سکونت گزیدهاند، این فیلم رنج و عذاب چنین مردمی را در آمریکای مدرن به تصویر میکشد و فلاکت آنها را جلوی چشم جمعیت سفیدپوست کشور میآورد و آنها را وادار میکند تا به آن توجه کنند.
این فیلمها تحت چتر عبارت «فیلمهای نژادی» جای گرفتند، طبقهبندی که برای فیلمهایی استفاده شد که بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۵۰ در سینما عرضه شد و هدفش مخاطبان سیاهپوست بود که توسط فیلمسازان سیاهپوست با بودجهی محدود ساخته میشد. این آثار که بر پیامهای حقوق مدنی تاکید داشتند و میشو سردمدار آنها بود، کمک کرد تا بنیاد سینمای سیاهپوستان در آمریکا گذاشته شود و مجموعهای آشکار از فیلمهایی عرضه شود که از تجارب مردم سیاهپوست در آن عصر سخن میگفت. با ۵۰۰ فیلم که در طی دورهی تقریبا چهار دهه ساخته شد، فیلمهای نژادی، قبلهگاه شکوفایی فیلمهای مشابه و پیشروی دیگری شدند که سالهای بعد پا به میدان گذاشتند.
تلاشها برای برقراری مساوات مابین فیلمسازان سیاهپوست و سفیدپوست در دهههای میانی قرن بیستم نیز ادامه پیدا کرد؛ با اسپنسر ویلیامز که درام خیالی و تاثیرگذار «خون مسیح» را در سال ۱۹۴۱ کارگردانی کرد، در حالی که از طرفی ویلیام دی. الکساندر نیز برای خود نامی دست و پا کرده بود. این فیلمسازان با نوازندهی افسانهای ترومپت یعنی لویی آرمسترانگ همراه شدند که در ۲۰ فیلم بلند مابین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ بازی کرد که شامل فیلمهای «تولد بلوز»، «کابینی در آسمان» و «نیواورلئان» میشود. علاوه بر این افراد اسطورهای و ماندگار، بازیگر و خواننده بیل رابینسون و لنا هورن در کنار موفقیت چشمگیر هتی مکدنیل که به اولین فرد سیاهپوست بدل شد که توانست برای ایفای نقش مکمل در «فیلم بر باد رفته» در سال ۱۹۳۹ برندهی جایزهی اسکار شود، از دیگر مثالهای سینماگران سیاهپوست موفق در سالهای آغازین سینمای آمریکا هستند.
نقطهی عطف ۱۹۵۰
در حالی که ایدهآلهای نژادپرستانهی هالیوود بدون کوچکترین تغییری برای چندین دهه همانطور ایستا باقی ماند، با فیلمسازان سفیدپوستی که قدرت و تاثیر خود را حفظ کردند و در حالی که از طرفی دیگر گرایشهای اجتماعی در حال تغییر بود، همزمان با برپایی جنبشهای مدنی برای احقاق حقوق از دسترفته در دههی ۱۹۵۰، صنعت فیلمسازی نیز دنبالهی این کار را گرفت.
در حالی که رهبران جنبشهای مدنی مثل مارتین لوتر کینگ و ملکوم ایکس تلاش کردند تا درک و دریافت عمومی از افراد سیاهپوست را در سرتاسر خاک آمریکا تغییر دهند، تودهی غالب جمعیت میتوانستد از نزدیک شاهد این باشند که ماموران پلیس سفیدپوست چه ظلم و بیرحمی را به افراد سیاهپوست روا میدارند. همزان با امضای لایحهی حقوق مدنی در سال ۱۹۶۴ توسط رییس جمهور وقت کشور آمریکا لیندون جانسون، ستارهی فقید سینما سیدنی پوآتیه تبدیل به نخستین بازیگر مرد سیاهپوست شد که اسکار بهترین نقش اصلی مرد را از آن خود کرد؛ آن هم برای بازی در فیلم «زنبقهای مزرعه» رالف نلسون.
تغییر سیاسی و فرهنگی چشمگیر، تعداد زیادی از تولیدکنندگان و عوامل سیاهپوست را ترغیب کرد تا به عنوان فیلمساز و بازیگر وارد صنعت سینما بشوند؛ با ویلیام گریوس که تبدیل به یکی از عوامل اجرایی مهم پشت صحنه شد در حالی که پوآتیهی فقید به موفقیتهای بیشتری دست پیدا کرد و هم از نظر تجاری و هم از دید منتقدین تبدیل به یک ستاره شد. او که به نخستین ستارهی سیاهپوست سینما بدل شده بود، در برخی از کلیدیترین فیلمها دربارهی حقوق مدنی ظاهر شد که اهمیت برابری اجتماعی را بیش از پیش برجسته کرد، آن هم با ایفای نقش در فیلمهایی مثل «در گرمای شب» و «حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟».
سینمای تجاری سیاهپوستان
لایحهی حقوق مدنی ۱۹۶۴ مردم سیاهپوست آمریکا را از ظلم و آزار اجتماعی رها کرد و در حالی که نژادپرستی مدت زیادی بود که در کشور ریشهکن شده بود، موفقیت دهههای پیش به تولیدکنندگان سیاهپوست این امکان را داد که اطمینان زیادی به خود داشته باشند. چیزی که از پس وجه مثبت این دوره ظهور کرد، ژانر سینمای تجاری سیاهپوستان بود که تصویری از شخصیتهایی خشن، قدرتمند و به طرز غیرقابل بخششی عصبی ارائه میکرد که پاسخی به دههها نژادپرستی نظاممند در صنعت سینما بود. این فیلمها که اغلب بر کلیشههای سیاهپوستان تکیه داشتند، شخصیتهایی را دنبال میکردند که در فضاهای شهری زندگی میکردند و سعی داشتتند تا بر « آن مرد» غلبه کنند، تعبیری برای توصیف قانونگذاران سفیدپوست مخالف این افراد. در حالی که این فیلمها مخالفانی داشت که ادعا میکردند که چنین فیلمهایی کار اندکی برای ترویچ تصویر فرد به فرد جامعهی سیاهپوست مدرن میکنند، از سوی دیگر این آثار برای این نیز شناخته شدند که به قهرمانان و چنین داستانهایی قوت دادند، آن هم با استفاده از موسیقی سول و فانک در موسیقی متن این فیلمها تا کیفیت فرهنگ جامعهی سیاهپوستان را بیش از گذشته رایج کنند.
کارگردان جریانساز ملوین ون پیبلز به عنوان پیشرو این ژانر با فیلم ۱۹۷۱ خودش شناخته شد و این اثر به یک فیلم تاثیرگذار تبدیل شد، در کنار فیلم اکشن «شفت» گوردون پارک که ریچارد راوندتری در آن بازی میکرد و دقیقا در همان سال عرضه شد. فیلمهایی مثل تریلر ایوان دیکسون یعنی «مرد مشکلساز» و فیلم ترسناک ۱۹۷۳ «گانجا و هس» از بیل گان موفقیتهای مشابهی را به دست آوردند و از سوی دیگر پم گریر به عنوان نخستین زن بازیگر فیلمهای اکشن، به نمادی از آن عصر تبدیل شد.
جنبش اجتماعی لسآنجلس
در پاسخی مستقیم به لذتجوییهای بیارزش جنبش سینمای تجاری سیاهپوستان در دههی ۱۹۷۰، جنبش اجتماعی لسآنجلس در دهههای بعدی دنبالهی کار را گرفت، با کسانی مثل اسپایک لی، جولی دش و چارلز بورنت که سکان این حرکت را با فیلمهای هنری در دست داشتند و این آثار قواعد هالیوود را به چالش میکشید و ساختار اجتماعی را زیر سوال میبرد. با موسیقیهای متن گوناگون، انتخابهای لباس و فشن چشمگیر و شخصیتهایی آزاد و رها، این فیلمها هم شاداب و هم نوآور بودند.
این حرکت که توسط مجموعهای از فیلمسازانی تعریف شده بود که در دانشکدهی فیلم دانشگاه کالیفرنیا در بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ تحصیل کرده بودند، آثار تولیدشده توسط این جنبش به عنوان نقطهای برجسته در سینمای معاصر محسوب میشود و راوی داستانهای شخصیتهای طبقهی کارگر هستند که نیروهای قدرتمندی برای ایجاد تغییر و تحول به شمار میآیند. فیلم «قاتل گوسفند» بورنت در سال ۱۹۷۸ در کنار فیلم «کار درست را بکن» اسپایک لی در سال ۱۹۸۹ و «دختران غبار» جولی دش که دو سال بعد از فیلم اسپایک لی ساخته شد، به عناوینی تاثیرگذار در تاریخ سینما بدل شدند.
با گرفتن موضع تند ضدهالیوودی در کنار داشتن تعهد به روایت داستانهایی اصیل و موثق از دنیای سیاهپوستان، این فیلمها راه را برای آثاری مثل « نیوجک سیتی» باز کرد، درام جنایی عامهپسندی از ماریو ون پیبلز پسر ملوین ون پیبلز. چنین فیلمهایی در عین اینکه سرگرمکننده و خوشرنگ و لعاب بودند، نگاهی موثق از تجارب معاصر سیاهپوستان نیز ارائه میکردند که اغلب درسهایی اخلاقی به شخصیتهای در گیر و دار مشکلات و در حال تقلا و کشمکش ارائه میدادند.
فیلم «عزت» از ارنست آر. دیکرسون، همین سبک و سیاق را با عرضهاش در سال ۱۹۹۲ پی گرفت و با بازی گرفتن از هنرمند و رپر رو به رشد یعنی توپاک شکور در نقش اصلیاش، سعی داشت تا با نسل جوان سیاهپوستان به بحث و تبادل نظر بنشیند. با این حال یک سال قبلش و عرضهی فیلم «پسران در محله» بود که بزرگترین تاثیر فرهنگی را داشت و کارگردان این فیلم یعنی جان سینگلتون، پیامی قدرتمند با درام هیجانانگیزش و با بازی ستارههایی مثل آیسکیوب، لارنس فیشبرن، کوبا گودینگ جونیور و رجینا کینگ ارائه کرد.
علاوه بر گرفتن چنین تاثیراتی از جنبش اجتماعی لسآنجلس، سینمای سیاهپوستان نوآوریهای بزرگی در دههی ۱۹۹۰ به خودش دید، خصوصا از کارگردانان زن و با فیلمهایی مثل کمدی رمانتیک «زن هندوانهای» از شریل دونیه و درام «جویبار ایو» از کیسی لمونز که زمینه جدیدی را برای داستانهای متنوع از ژانرهای مختلف با سبکهای بصری گوناگون ایجاد کرد.
سینمای معاصر
در حالی که هنوز هم فیلمسازان و بازیگران سیاهپوست برای کسب توجه عوامل اجرایی هالیوود رقابت میکنند، یقینا پیشرفتهای زیادی در قرن ۲۱ حاصل شده و گامهای مثبتی برداشته شده است، با کارگردانانی مثل ایوا دوورنی، استیو مککوئین، رایان کوگلر، بری جنکینز، جردن پیل و نیا داکاستا که کمک کردند تا حقیقت جدیدی برای تهیهکنندگان سیاهپوست در پشت دوربین رقم بخورد.
این موفقیتها با کمک کسانی مثل تایلر پری محقق شده است؛ کسی که با نوع به خصوص شوخطبعیاش، توانست به شدت محبوب شود و از حیث تجاری خود را ثابت کند در حالی که اسپایک لی همچنان تلاش میکند تا حلقهی منتقدان را با کارهایی که روز به روز چالش برانگیزتر میشود، راضی کند. سینمای سیاهپوستان که اغلب با تلاش سیاسی همراه شده است، سعی کرده است تا تحول اجتماعی واقعی را ایجاد کند، آن هم بعد از ظهور جنبش «جان سیاهپوستان مهم است» در سال ۲۰۱۳ به دنبال مرگ تراژیک تریون مارتین.
این فیلمسازان که خواهان تغییرات نظاممند در هالیوود هستند، تحت تاثیر چنین جنبشهایی، اقدام به عرضهی فیلمهایی لایهلایه با معانی پنهان درون خود کردند مثل «برو بیرون» جردن پیل یا فیلم ابرقهرمانی «پلنگ سیاه» رایان کوگلر و فیلم «مهتاب» بری جنکیز که کمک کردند تا بحث و سوال دربارهی آیندهی نوین این صنعت به میان بیاید. در حالی که سینمای معاصر سیاهپوستان در حال تدارک برای ورودی نوآورانه به آینده است، از سوی دیگر نمیخواهد که گذشته را فراموش کند و در تلاش است تا آگاهی بیشتری از چنین نژادپرستی نظاممندی را ارئه دهد آن هم با فیلمهایی مثل «۱۲ سال بردگی» استیو مککوئین و «سلما» ایوا دوورنی که چشماندازی بنیادین از تاریخ سیاهپوستان را به دست میدهند.
همچنان که سینمای سیاهپوستان به پیشرفت خود ادامه میدهد، ساختارهای کلاسیک سینما نیز مجددا ارزیابی میشود با فیلمهایی مثل «کوئین و اسلیم» ملیسا متسوکس که تاثیر سیاهپوستی یک فیلم جادهای آمریکایی ماندگار را نشان میدهد در حالی که «کندیمن» نیا داکاستا زیرژانر اسلشر از ژانر ترس را در موقعیتی جدید قرار میدهد تا زمینهی نگاه به قهرمان سیاهپوست بار دیگر در کانون نظر قرار گیرد. فیلمسازان سیاهپوست که در هر گوشه و کنار از ژانر و صنعت سینمای جهان به فعالیت خود ادامه میدهند، با نگاهی به گذشته و با قدمهایی استوار در مسیر آینده، با یقین و امید پا در میدان پر از رقابت این عرضه میگذارند.
منبع: Far Out Magazine