۴۸ کتاب ضروری که باید از نویسندگان ایرانی بخوانیم

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸۴ دقیقه
کتاب نویسندگان ایرانی

نویسندگان ایرانی جمعی چند صد نفره هستند که در طول سالیان فکر، ذهن و دیدگاه اهل کتاب و مطالعه را ساخته‌اند. آن‌ها با پشتکار، ممارست و کار مدام در شرایط دشوار که همگان از آن باخبرند آثاری خلق کرده‌اند که مطالعه‌شان عیش مدام است و برخی از آن‌ها به کتاب‌های بالینی عاشقان مطالعه شده‌اند.

نام بردن و مرور کتاب‌های نویسندگان ایرانی از جمله لذت‌هایی است که کتاب‌خوان‌ها باید در فواصل گوناگون تجربه کنند. پیش از فهرست کردن کتاب‌هایی که باید از نویسندگان ایرانی بخوانیم نگاهی به تاریخ نویسندگی خالی از لطف نیست.

اگر نویسندگی را به معنای رمان‌نویسی بگیریم این‌ گونه‌ی نویسندگی از اواخر قرن نوزدهم میلادی و شروع قرن بیستم و ابتدای دوره‌ی مشروطه رواج پیدا کرد. اهل نظر مثل حسن میرعابدینی انتشار سه کتاب «امیر ارسلان نامدار»، «احمد» و «سیاحتناممه‌ی ابراهیم‌بیگ» را در جا افتادن نثر تازه و مدرن در کشور موثر می‌دانند. البته اولین رمان ایران را میرزا فتحعلی آخوندزاده با نام «ستارگان فریب خورده» سال ۱۲۵۳ نوشت و منتشر کرد.

بعد از شروع جنگ جهانی اول و همه‌گیر شدن بحران اقتصادی و فقر، افسردگی و ناامیدی همچون خاک مرده روی جامعه پاشیده شد. ایتجا بود که نویسندگان با دستمایه‌ی کردن شکوه، قدرت و بزرگی گذشته‌ی ایران و قهرمانان‌اش رمان تاریخی نوشتند. ترجمه‌ی رمان‌های تاریخی اروپایی مثل آثار الکساندر دوما زمینه‌ی نگارش و انتشار اولین رمان اجتماعی ایران را فراهم کرد. «تهران مخوف» نخستین رمان اجتماعی ایران سال ۱۳۰۴ نوشته شد. اما اولین رمان واقعی ایران را صادق هدایت سال ۱۳۱۵ با نام «بوف کور» روانه‌ی بازار کرد.

در دهه‌ی بیست شمسی، با همه‌گیر شدن ویروس خطرناک چپ‌روی در ایران و محبوبیت حزب توده، کارگران و دهقانان قهرمانان قصه‌ها و رمان‌های نویسندگان ایرانی شدند. بزرگ علوی در اولین سال دهه‌ی سی شمسی یکی از نخستین رمان‌های واقع‌گرای ایران را با نام «چشم‌هایش» نوشت و روانه‌ی پیشخان کتاب‌فروشی‌ها کرد.

با گذشت زمان و شروع دهه‌ی چهل شمسی دوران به گفته‌ی حسن میرعابدینی «ادبیات بیداری و به‌خودآیی» تا سال پیروزی انقلاب ادامه پیدا کرد. در این دوران رمان‌های «تنگسیر» و «سنگ صبور» اثر صادق چوبک، «سووشون» اثر سیمین دانشور، «دایی‌جان ناپلئون» نوشته‌ی ایرج پزشکزاد، «همسایه‌ها» اثر احمد محمود و … نوشته و منتشر شدند.

بعد از استقرار حکومت تازه در ایران و شروع جنگ، نبرد ایران و  عراق دستمایه‌ی نگارش رمان‌ها و قصه‌های بسیار شد. احمد محمود با «زمین سوخته» از سه ماه اول جنگ قصه‌ای درخشان خلق کرد. اسماعیل فصیح هم رمان‌های «ثریا در اغما» و «زمستان ۶۲» را نوشت که با استقبال مخاطبان و منتقدان روبرو شد.

صادق هدایت

در سیر تاریخی جوامع موقعیت‌های حساسی پیش می‌آید که فردی به علت داشتن مشخصات استثنایی شناخته شده می‌شود. نه تنها مشهور می‌شود بلکه به اندازه‌ای ذهن‌ها را به خود جلب می‌کند که اطرافیان دور و نزدیک‌اش درباره‌اش افسانه‌پردازی می‌کنند که به تدریج جای واقعیت زندگی‌اش را می‌گیرد. این گونه موقعیت‌ها به ندرت در دسترس قرار می‌گیرند و کسانی که از آن‌ها استفاده می‌کنند به تعداد انگشتان دست هستند. صادق هدایت از جمله‌ی این گونه افراد بود. در شرایط و موقعیت‌ تاریخی خاص قرار گرفت بی‌دلیل ظاهری شناخته شد. بعد از آن باسوادان به اندازه‌ای به او پیرایه بستند که سرنوشت‌اش افسانه‌وار شد.

صادق روز ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. پدرش هدایت قلی‌خان پسر وزیر علوم ناصرالدین شاه و مادرش زیورالملوک نوه‌ی عموی هدایت قلی‌خان دختر حسین قلی‌خان مخبرالدوله بود. سپهبد حاج علی رزم‌آرا همسر انورالملوک هدایت، شوهر خواهر صادق هدایت بود.

او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ی علمیه‌ی تهران شروع کرد. در دبیرستان دارالفنون درس خواند اما به خاطر بیماری چشم آن‌جا را ترک کرد و به مدرسه‌ی سن‌لویی فرانسوی‌ها رفت. در این مدرسه با ادبیات جهان آشنا شد. به کشیش فارسی یاد می‌داد. به علوم خفیه و متافیزیک علاقه‌مند شد. گیاه‌خوار شد و کتاب «فواید گیاه‌خواری» را نوشت. بزرگ علوی نقل کرده: «یک بار دیدم در کافه لاله‌زار نان گوشتی که در زبان روسی بولکی نامیده می‌شد را گاز زد. ناگهان چشم‌هایش سرخ شد، عرق بر پیشانی‌اش نشست و قی کرد.»

در ۲۳ سالگی بعد از پایان دوره‌ی دبیرستان همراه اولین گروه دانش‌آموزان به بلژیک رفت و به مطالعه‌ی ریاضیات محض پرداخت. قصه‌ی «مرگ» را در مجله‌ی ایرانشهر چاپ آلمان منتشر کرد. به ایران برگشت و بین سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ آثار زیادی منتشر کرد. سال ۱۳۱۵ همراه شین پرتو به هندوستان رفت و در محضر بهرام گور انکلساریا دانشمند برجشته‌ی هندی زبان پهلوی یاد گرفت و «کارنامه‌ اردشیر بابکان» را به فارسی برگرداند. همچنین رمان «بوف کور» را در ۵۰ نسخه به صورت پلی‌کپی منتشر و برای مجتبی مینوی و محمدعلی جمالزاده فرستاد.

۱- «آثار نایاب صادق هدایت»«آثار نایاب صادق هدایت» نویسندگان ایرانی

این اثر شامل داستان‌ها، بازمانده‌های داستان‌ها و طرح‌ داستان‌هایی است که یا هرگز تمام نشده‌اند یا از میان رفته‌اند و تنها خلاصه‌ای از آن‌ها باقی مانده است. علاوه بر این‌ها در این کتاب مقاله‌هایی در حوزه‌های مختلف از جمله نقد کتاب و نقد فیلم به قلم هدایت گردآوری شده است. «سایه‌ی مغول» اولین قصه‌ی این مجموعه شرح قتل عام و وحشی‌گری مغول‌ها و سوز از دست دادن معشوقه است. مقاله‌های «معلم اخلاق» و «سعدی آخرالزمان» و «چگونه شاعر و نویسنده نشدم؟» به صورت داستانی وضعیت ادیبان و نویسندگان آن دوره را بیان و به تندی از آن‌ها انتقاد می‌کند.

در بخشی از کتاب «آثار نایاب صادق هدایت» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«خنجرش را از غلاف بیرون کشید. روی تیغه ی آن به خط پهلوی اسم او حک شده بود. پدرش را با چهره ی رنگ پریده، ریش سیاه به یاد آورد که روی تخت افتاده بود و دو تا شمع بالای سر او روی میز می سوخت. او و برادرش گریه کنان کنار تخت رفتند، به آن ها خیره خیره نگاه کرد.»
کتاب آثار نایاب صادق هدایت اثر جهانگیر هدایت

۲- «سه قطره خون»«سه قطره خون» نویسندگان ایرانی

این داستان اول‌بار سال ۱۳۱۱ و در زمان حیات مولف‌اش منتشر شد. این اثر را بعد از «بوف کور» پخته‌ترین داستان هدایت، یکی از نویسندگان ایرانی، دانسته‌اند. این قصه مدرن است و حال و هوایی سوررئالیستی دارد و در آن از تکنیک بازتاب تصاویر استفاده شده. «سه قطره خون» از دو بخش زندگی در لحظه‌ی حال و زندگی در گذشته تشکیل شده. بخش اول با حرف‌های احمد درباره‌ی خودش و دارالمجانین، جایی که یک سال بوده شروع می‌شود. یکی از بیماران شکم‌اش را با تیله‌ی شکسته پاره کرده روده‌هایش را بیرون کشیده بود و با آن‌ها بازی می‌کرد. او پیش از دیوانه شدن قصاب بوده و درست مثل قصاب «بوف کور» به شکم پاره کردن عادت داشته است.

در بخشی از کتاب «سه قطره خون» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همان طوری که ناظم وعده داد، من حالا به کلی معالجه شده ام و هفته ی دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بوده ام؟ یکسال است، در تمام این مدت هرچه التماس می کردم کاغذ و قلم می خواستم، به من نمی دادند.»
کتاب سه قطره خون اثر صادق هدایت نشر چشمه

۳- «بوف کور»«بوف کور» نویسندگان ایرانی

این رمان از  جمله اولین نثرهای داستانی ایران در قرن بیست میلادی و مهم‌ترین نوشته‌های صادق هدایت است. راوی این رمان سوررئالیستی متوهم و درگیر خیال‌های روانی عجیب و غریب است. خانه‌ی راوی خارج خندق شهر ری است. او که نقاش روی قلم‌دان است و همواره تصویر دختری سیاه‌پوش که شاخه‌ی نیلوفر آبی در دست دارد و به پیرمردی چمباتمه زده هدیه می‌دهد را می‌کشد، یکی از دردهای خوره‌وارش را روایت می‌کند. روزی از سوراخ طاقچه‌ی خانه‌اش منظره‌ای که می‌کشیده را در عالم واقع می‌بیند و جان و جهان‌اش دگرگون می‌شود.

راوی در دنیای تازه‌اش مشغول نوشتن و شرح ماجرا برای سایه‌اش می‌شود که در هیبت جغد ظاهر شده. او جوان ولی بیمار و رنجور است که همسرش از او تمکین نمی‌کند و حاضر به همبستری با مردش نیست، ولی ده‌ها فاسق دارد.

زن اثیری یا فرشته از شخصیت‌های بخش اول داستان است. از جمله ویژگی‌هایش عبارتند از: سیاه‌پوش بودن، پیشانی بلند، گونه‌های برجسته، چشم‌‌های مورب ترکمنی، لب‌های گوشتالوی نیمه‌باز و…

پیرمد قوزی در بخش نخشت قصه دو همزاد دارد. او مقابل زن اثیری قرار داد و راوی از سوراخ رف او را می‌بیند. حراف و پر انرژی است و یک جا بند نمی‌شود.

لکاته از شخصیت‌های بخش دوم قصه زن راوی و دختر عمه و خواهر شیری اوست اما رابطه‌ی زن و شوهری میان آن‌ها وجود ندارد.

در بخشی از رمان «بوف کور» که توسط نشر بدرقه‌ی جاودان منتشر شده، می‌خوانیم:

«آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند، برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟»

کتاب بوف کور اثر صادق هدایت انتشارات جاویدان

محمدعلی جمالزاده

سید محمدعلی موسوی جمالزاده اصفهانی پدر داستان کوتاه در زبان فارسی و شروع کننده‌ی سبک رئالیسم در ادبیات فارسی ۲۳ دی ماه ۱۲۷۰ در خانواده‌ای دین‌باور در اصفهان به دنیا آمد. پدرش سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی از خاندان صدر در جبل‌عامل لبنان بود و مادرش مرین دختر میرزا حسن اصفهانی از ثروتمندان نصف جهان بود. پدرش که برای وعظ به شهرهای گوناگون سفر می‌کرد از جمله مبارزان و بزرگان مشروطه‌خواه بود و از طرف ضل‌السلطان پسر ناصرالدین شاه آزار می‌دید.

محمد علی چهار ساله از زن دایی‌اش الفبا یاد گرفت. بعدها به مکتب‌خانه‌های گوناگون رفت ولی به خاطر فلک کردن هم‌درس‌ها فرار کرد و دیگر به آنجا نرفت. مادرش پسر حساس‌اش را پیش میرزا حسن صحاف برد تا علاوه بر شاگردی کردن درس بخواند. آن‌جا بود که معنای خواندن و نوشتن را فهمید. ده ساله بود که عمامه بر سر گذاشت و شاگرد مدرسه‌ی دینی شد. به خاطر فعالیت‌های سیاسی پدر همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. چهارده‌ ساله بود که برای ادامه‌ی تحصیل به بیروت فرستاده شد. آن‌جا با ابراهیم پورداوود و مهدی ملک‌زاده آشنا شد. سختی‌های زیادی تحمل کرد. از طریق مصر به فرانسه و سوئیس رفت، یک سال در شهر لوزان ماند، دوباره به فرانسه برگشت و در شهر دیژون مشغول تحصیل حقوق شد. قوت قالب‌اش ترید نان در آب شکر بود. توان راه رفتن نداشت. با تدریس کردن چندرغازی به دست می‌آورد و چیزی برای سق زدن می‌خرید. در بحبوحه‌ی جنگ جهانی اول به برلین سفر کرد و با نام مستعار شاهرخ در مجله‌ی کاوه می‌نوشت. سال ۱۳۳۹ قمری در اولین شماره‌ی دوره‌ی دوم این مجله داستان کوتاهی نوشت و نام‌اش به عنوان پدر داستان کوتاه ایران شناخته شد.

۴- «یکی بود یکی نبود»«یکی بود یکی نبود» نویسندگان ایرانی

تردیدی نیست که با انتشار مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» در سال ۱۳۰۰ شمسی یکی از مهم‌ترین حوادث تاریخ ادبیات ایران اتفاق افتاده است. دلیل اهمیت این اثر در این است که جمالزاده، یکی از نویسندگان ایرانی، با آن داستان کوتاه را به معنای امروزی‌اش وارد ادبیات فارسی کرد. اما نویسنده در این مجموعه پاره‌ای از ساختارهای داستان کوتاه غربی را قرض گرفته، سنت کهن داستان‌سرایی در ایران را کنار نگداشته. بخشی از گیرایی «یکی بود یکی نبود» مدیون همین آمیزش است.

این اثر حاوی شش داستان است که «درد دل ملا قربانعلی» بهترین آن‌هاست. شخصیت اصلی داستان، شخص نسبتا پیری است که روزی در اثر حادثه‌ای غیر مترقبه عاشق دختر جوان و زیبا اما بیمار همسایه می‌شود. ولی این عشق بی‌حاصل است. ملا قربانعلی متاهل است، پیر است و می‌داند که برای رسیدن به معشوق کاری از دستش ساخته نیست. آتش عشق کم کم بالا می‌گیرد، مرد بینا بیمار می‌شود، کارش را رها می‌کند و خانه‌نشین و بدهکار می‌شود. اما شوربختی قربانعلی هنوز کامل نیست. با مرگ دختر جوان آخرین ضربه هم بر روح او فرود می‌آید و او را از پا درمی‌آورد.

«دوستی خاله‌خرسه» داستان جذابی است که در آن تقابل نیکی و بدی، بی‌نیازی و حرص و آز به گونه‌ای جدید نشان داده می‌شود. از یک سمت حبیب‌الله جوان مهربان و خونگرم قرار دارد و سمت دیگر قزاق بد طینت و طماع روس. حبیب‌الله کارگر ساده‌ای است که از زادگاه‌اش ملایر عازم کنگاور است تا به امور خانواده‌ی برادرش که در جنگ کشته شده رسیدگی کند. این سفر با گاری و در زمستانی سرد انجام می‌شود. اما در بین راه ناله‌های قزاق مجروح مسافران را به توقف وادار می‌کند. حبیب‌الله به سرعت از گاری پیاده می‌شود و او را داخل گاری می‌آورد و برای آن‌که دل سورچی را به دست بیاورد سکه‌ای به او می‌دهد، کیسه‌ی سکه‌ها باز می‌شود و دار و ندارش پخش زمین می‌شود. جوان ایرانی به قزاق محبت می‌کند. وقتی قزاق به هموطنانش می‌خورد در گوشی با آن‌ها حرف می‌زند. روس‌ها به حبیب‌الله حمله می‌کنند و او را با خود می‌برند و مدتی بعد به علت بدرفتاری تیرباران می‌شود.

درونمایه‌ی بیشتر داستان‌های جمالزاده مبارزه با خرافات، نادانی و بی‌عدالتی‌های اجتماعی است. هدف او از نوشتن تنها سرگرم کردن خواننده نیست بلکه در وهله‌ی اول وادار کردن مخاطب به فکر کردن و آموختن است.

در بخشی از کتاب «یکی بود یکی نبود» که توسط نشر علم منتشر شده، می‌خوانیم:

«بله از قضا زنم هم حق داشت، حاج‌علی بی سر و پا و یک‌تاقبا از بس سگ‌دوی کرده و شر و ور بافته بود کم‌کم برای خود آدمی شده بود، اسمش را توی روزنامه‌ها می‌نوشتند و می‌گفتند دموکرات شده و بدون برو بیا وکیل هم می‌شد و مجلس‌نشین هم می‌شد و با شاه و وزیر نشست و برخاست هم می‌کرد.»
کتاب یکی بود یکی نبود اثر محمدعلی جمالزاده نشر علم

محمود دولت‌آبادی

در اکثر کارگاه‌ها و کتاب‌های نویسندگی خلاق به شاگردان و علاقه‌مندان یادآوری می‌کنند سه چیز اساس نویسندگی را شکل می‌دهد: تجربه‌ی زندگی، مطالعه و نوشتن بی‌وقفه. این سه چیز را به وضوح می‌توان در زندگی محمود دولت‌آبادی دید. او با استفاده از این عناصر و پشتکار حیرت‌انگیز توانسته راهی دشوار را پشت سر بگذارد و به قله‌ی ادبیات ایران برسد.

دولت‌آبادی در میانه‌ی مرداد سال ۱۳۱۹ در دولت‌آباد یکی از روستاهای اطراف نیشابود به دنیا آمد. تا انتهای دوره‌ی دبستان در زادگاه‌اش ماند و چوپانی و کار روی زمین را تجربه کرد. بعد از آن به مشهد رفت و با سینما و ادبیات آشنا شد. به پایتخت رفت. در تئاتر پارس مستقر شد. در هنرکده‌ی آناهیتا مشق بازیگری و نوشتن کرد و با کار در سلمانی، آهنگری و چاپخانه خرج زندگی را درآورد. علاوه بر نقش‌آفرینی در آثار بیضایی، اکبر رادی، برتولت برشت و آنتوان چخوف و بازی در فیلم گاو نقطه‌ی عطف زندگی‌اش انتشار داستان «ته شب» در ابتدای دهه‌ی چهل شمسی بود. استقبال از این داستان شوق نوشتن را در او شعله‌ور و انگیزه‌ی لازم برای انتشار قصه‌های «آوسنه بابا سبحان»، «لایه‌های بیابانی»، «باشیرو»، «گاواره‌بان» و «عقیل عقیل» را فراهم کرد.

با وجود این تا اواسط دهه‌ی ۵۰ شمسی بازیگری را ادامه داد و بعد از آن به صورت حرفه‌ی به نوشتن پرداخت. اما روزگار با او که قلمرو کارش روستا است و همواره از زندگی طاقت‌فرسای محروم‌ترین طبقات جامعه‌ی ایران یعنی روستایی‌ها نوشته دشمنی داشت. سال ۱۳۵۳ به خاطر انتشار دو داستان «باشیرو» و «گاواره‌بان» و فعالیت سیاسی به بند کشیده شد.

انقلاب پیروز شد. سیل هولناک‌اش همه چیز را با خود برد و سکوتی کر کننده جامعه را گرفت. دولت‌آبادی پریشانی‌اش از رفتارهای اطرافیان و هم‌صنفان‌ و تحولات ناخوشاییندی که در میان و پایان جنگ اتفاق افتاد را در یادداشت‌های روزانه‌ی تلخ و غمگینی بین سال‌های ۵۹ تا ۷۴ شمسی نوشته و در کتابی با نام «نون نوشتن» منتشر کرد.

داستان زندگی دولت‌آبادی، یکی از بهترین نویسندگان ایران، حکایت آشنای دست و پنجه نرم کردن نویسندگان، اهل فضل و فرهنگ ایران با محدودیت‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. اما لو بیکار ننشسته و در دهه‌ی نهم زندگی می‌نویسد.

۵- «نون نوشتن»«نون نوشتن» نویسندگان ایرانی

نویسنده‌ی ایرانی در طول عمر حرفه‌ایش با ناامنی، بی‌عدالتی، بی‌اخلاقی و تشویش دست و پنجه نرم می‌کند. «نون نوشتن» خاطرات پانزده‌ساله‌ی محمود دولت‌آبادی گواه این مدعاست. این کتاب به شکل مجموعه یادداشت منتشر شده و نویسنده در آن از زندگی شخصی و کاری‌اش نوشته است. یادداشت‌ها تلخ و دل‌گزا هستند و زندگی نویسنده‌ی ایرانی را حکایت می‌کنند که با ناامیدی می‌جنگد. دولت‌آبادی، یکی از نویسندگان ایرانی، که سرگردان و خسته است و علی‌رغم انتشار کتاب‌هایش از تهیدستی به فغان آمده از بی‌عدالتی‌ها و بی‌مهری‌ها می‌نالد. خواندن این یادداشت‌ها و آشنایی با زندگی پر فراز و نشیب یکی از مهم‌ترین نویسندگان تاریخ معاصر ایران خالی از لطف نیست.

در بخشی از کتاب «نون نوشتن» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«حکومت غالبا دل خوشی از نویسنده ندارد، مگر اینکه نویسنده مطابق میل او به مردم نگاه کند و از زندگی مردم، موافق با میل و اهداف حکومت حرف بزند و نویسنده ای که نتواند ضوابط قراردادی را معیار کار خود قرار بدهد و نتواند به رغم وضعیت موجود با حس و درک صادقانه ی خود از واقعیت بنویسد، طبعا مورد بی مهری و حتی نفرت و چه بسا کینه ی حکومت قرار می گیرد.»
کتاب نون نوشتن اثر محمود دولت آبادی نشر چشمه

۶- «در یتیم»«در یتیم» نویسندگان ایرانی

این رمان داستانی است از سایه‌ای که همیشه در پشت پرده‌ی زندگی هدایت بوده، سایه‌ای که حالا پس از سال‌ها سکوت کم کم شروع به صحبت کردن می‌کند. صحبت‌هایی که مثل گفت‌و‌گویی از دوران دور به نظر می‌رسد و این‌بار دیگر دولت‌آبادی در این اثر میان سایه‌ای که همیشه در کنار هدایت بوده و نویسنده‌ای که همیشه از دور تماشا می‌کرده گفت‌و‌گویی ذلرذ که ممکن است جوابی برای سوالات بی‌جواب هدایت داشته باشد.

«در یتیم» بازتابی از محیطی است که در آن هدایت نویسنده‌ی برجسته‌ی ایرانی در پاریس زندگی و با چالش‌هایی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. رمان در قالب روایتی فلسفی و اجتماعی، عناصری از انزوای انسانی را بررسی می‌کند به ویژه زمانی که فرد در مواجهه با مشکلات زندگی، از جمله مرگ نزدیگان شکسته می‌شود.

در بخشی از رمان «در یتیم» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«در طول روز تا شب خیلی راه رفته بود در خیابان‌ها و خاصه در خیابان‌های خلوت پاریس، مثل چیزی که دارد از خودش دور می‌‌شود یا از خود عقب می‌ماند. البته هیچ به درودیوار یا مغازه-ویترین‌ها و آدم‌ها نگاه نمی‌کرد و بیش‌تر سر به پایین داشت مگر گاهی که بخواهد از خیابان عبور کند. در چند روز گذشته تک‌وتوک دوستان فرنگی‌اش را دیده بود و در این آخرین روز که قاتی شب شده بود قصد و میلی به دیدن کسی نداشت.»

۷- «بنی‌آدم»«بنی‌آدم» بهترین نویسندگان ایران

محمود دولت‌آبادی یکی از مهم‌ترین، پرکارترین و بهترین نویسندگان تاریخ ادبیات ایران است. نوشتن از این اثر او که که حاوی شش داستان «مولی و شازده»، «اسم نیست»، «یک شب دیگر»، «امیلیانو حسن»، «چوب خشک بلوط» و «اتفاق نمی‌افتد» است دشوار است. قصه‌ها عجیب‌اند. شخصیت‌های هر داستان افرادی هستند که نمی‌شناسیم. نثر و روش بیان قصه‌ها عم با دیگر آثار نویسنده متفاوت است. او بر خلاف باقی آثارش که در فضای روستا سیر می‌کنند، در این اثر داستان‌ها را در فضای شهری و مدرن روایت می‌کند. دولت‌آبادی که همواره از آزادی نوشتن، فارغ از نگرانی زیر چا گذاشتن قوانین دفاع کرده در این اثر فضایی نو خلق کرده که خواننده به راستی نمی‌تواند از آن‌ها آگاه شود. برای فهم داستان‌ها باید آن‌ها را بیش از یک بار خواند و در دنیای پر راز و رمزشان غوطه خورد. دولت‌آبادی دریچه‌ای متفاوت از داستان‌نویسی را برای خواننده باز کرده، مرزها را خط زده، آزادانه نوشته و خواننده را مسخ کرده.

در بخشی از مجموعه داستان «بنی‌آدم» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«عجیب آن که چهره ای رنگ پریده نداشت. بازوهایش را گرفتند و بردند طرف کاسه بیل جرثقیل، چارپایه و یک تن از کلاه پوشان هم با او برده شدند بالای ستون و مرد قوزی همچنان داشت آخرین تلاش هایش را می کرد مگر بتواند پایه ی چوبی پرچم را که تا حالا لق کرده بود، بیرون بیاورد؛ اما هنوز نتوانسته بود.»
کتاب بنی آدم اثر محمود دولت آبادی

۸- «سلوک»«سلوک» بهترین نویسندگان ایران

اگر دولت‌آبادی مشهورترین و مهم‌ترین نویسنده‌ی ایرانی نباشد دست کم یکی از مشهورترین‌هاست. او بخشی از مهم‌ترین آثار ادبیات معاصر ایران را در قالب رمان‌های «کلیدر»، «روزگار سپری شده مرد سالخورده»، «جای خالی سلوچ» و «طریق بسمل شدن» نوشته و در آن‌ها به تاریخ سیاسی و اجتماهی ایران پرداخته است. دولت‌آبادی در «سلوک» با زبان فاخر و خاص و بهره‌گیری از جریان سیال ذهن، عشق قیس به دختری که هفده سال از او کوپک‌تر است را روایت می‌کند. نویسنده قصه را از سه منظر به پیش می‌برد و تنها در گوشه‌هایی روایت را از خط ذهنیات خارج می‌کند و به شرح چیزهایی می‌پردازد که در خانه‌ی دختر رخ می‌دهد. پدری آزادمرد اما دربند، مادری گوشه‌گیر، برادری افسارگسیخته و خواهرانی که هر یک به نوعی به رابطه‌ی مهتاب و قیس حسودی می‌گنند و حالا قیسی که در شصت و شش سالگی معشوق را سرزنش می‌کند که چرا باید عاقبت عشقی چنین سوزان، چنین زمهریری می‌شد. قیس نشانه‌ی مرد شرقی، زن را از آن خود می‌دانسته، گویی شی‌ای بوده که به او تعلق داشته که برای او خلق شده و توان درک جدایی را ندارد.

در بخشی از رمان «سلوک» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«به زنی می اندیشم که چون از درون من می رفت، یک چاه بی کبوتر در من به جا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان می شود به لغت و گفته می شود خلاء. ستون درون من تهی خود را به جا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاریک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواک درد در پیچ های پر مخافت چاه؟»
کتاب سلوک اثر محمود دولت‌آبادی نشر چشمه

۹- «جای خالی سلوچ»«جای خالی سلوچ» بهترین نویسندگان ایران

زندان جای خوبی برای زندگی کردن نیست. ملال، اندوه و یکنواختی که روزها را سرشار کرده، زندانی را به بی‌تفاوتی و بی‌انگیزگی تشویق می‌کند. افرادی هستند که به اندوه و بی‌تفاوتی تن نمی‌دهنند و زندان را به مکانی برای آفرینش هنری تبدیل می‌کنند. یکی از کسانی که چنین کرده محمود دولت‌آبادی، یکی از بهترین نویسندگان ایران، است.

«جای خالی سلوچ» رمانی رئالیستی است که نویسده در محبس با آن زندگی کرد و پس از آزادی از زندان در هفتاد روز نوشت. دولت‌آبادی با نثر فاخر و مسحور کننده‌اش زندگی یک خانواده و زنانی مثل «مرگان» را روایت می‌کند که داغ فقدان همسر بر دل دارند اما برای حفظ زندگی و فرزندان محکم ایستاده‌اند.

مرگان شخصیت اصلی رمان، سخت‌کوش است و با چنگ و دندان نانی برای فرزندان‌اش فراهم می‌کند اما گناه بزرگ او آن است که با وجود آگاهی از علاقه‌ی پسر (مراد) یکی از زنان روستا (صنم) به هاجر (دخترش) او را الدنگ گرسنه‌ی مست می‌خواند و دخترش را به عقد علی گناو، مردی بی‌رحم درمیآورد که زن سابق‌اش را نازا کرده و مادرش را کتک زده است.

این رمان رنج‌نامه‌ای است دلگیر و دلپذیر، دلگیر از آن روز که در حین خواندن، چنگ در دل خواننده می‌اندازد و پس از خواندن و شاید هرگز، این چنگ را از دل او بیرون نمی‌آورد. تصویرها و توصیف‌های این اثر، فوق‌العاده نافذ ئ بی‌محاباست. آرامش و امان خواننده را می‌برد.

در بخشی از رمان «جای خالی سلوچ» که توسط نشر چشمه منتشر شده، می‌خوانیم:

«زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیاندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست.»
کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی نشر چشمه

شاهرخ مسکوب

شاهرخ مسکوب را تنها در پهنه‌ی نویسندگی ایران نمی‌توان دید. او روشنفکری بیداردل و یگانه بود که بینش عمیق‌اش بین او و روزمرگی شکاف و جدایی می‌انداخت و همواره او را از هر چه باب روز از جمله سیاست دورتر می‌کرد. سبک و روش‌اش در نوشتن و سنجشگری خردورزانه‌اش در هر چیز سطح کارش را از کلاس‌های رایج روشنفکری ایران فراتر می‌برد و او را به سلسله‌ی کسانی پیوند می‌داد که در تاریخ ایران در عرصه‌ی روشنفکری چند تنی بیشتر نیستند.

پس از سال‌های پر تب و تاب چوانی که چندی او را به فعالیت حزبی واداشت خود را از بند خزب و طبقه و گروه و دسته رها کرد و به اندیشه کردن پرداخت و در دو چیز ممارست کرد: زبان و تفکر.

کارش چه در ترجمه و چه در تالیف به اساطیر رسید و از اساطیر شروع می‌شد. پرداختن به اساطیر از سر تفنن و هوس نبود. وجوهی از زندگی انسان معاصر را در آن پیدا می‌کرد و به بیانش می‌پرداخت. حماسه عرصه‌ای بود که امکانات‌اش حد نداشت و در آن آرزوهای آدم را برآورده می‌دید. نگاه‌اش به شاهنامه شبیه بقیه‌ی اهل فکر و نظر نبود و کتاب‌های «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» و «سوگ سیاوش» نتیجه‌ی دیدگاه منحصربه‌فردش به این متن است. «سوگ سیاوش» را که داستان شهادت است، نوشت و در «کوی دوست» به حافظ، عرفان و سیر و سلوک ایرانی پرداخت. زبان فارسی در نوشته‌هایش در اوج بود. رمان‌ها، سوگ‌نامه‌ها و جستارهایش به الگویی یگانه در نشر فارسی تبدیل شدند.

۱۰- «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار»«مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» بهترین نویسندگان ایران

نبرد رستم و اسفندیار یکی از داستان‌های حماسی ایرانی است که در شاهنامه‌ی فردوسی و گشتاسپ‌نامه‌ی دقیقی به آن پرداخته شده ‌است. این داستان یکی از طولانی‌ترین و از لحاظ ادبی یکی از شاخص‌ترین بخش‌های شاهنامه است که رزم بین اسفندیار، شاهزاده‌ی کیانی و رستم پهلوان زابل را روایت می‌کند. فردوسی در توصیف این بخش می‌گوید: بلبلان به سبب مرگ اسفندیار ناله سر می‌دهند.

مسکوب یکی از بهترین نویسندگان ایران در «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» که یکی از مهم‌ترین منابع در زمینه‌ی شاهنامه‌پژوهی است و در ابتدای دهه‌ی ۴۰ شمسی منتشر شد با نگاهی تحلیلی داستان شاهنامه را بررسی کرده است. او از اهمیت میراث فردوسی گفته و داستان رستم و اسفندیار را به زبان ساده تعریف کرده است. نویسنده رویارویی دو پهلوان را به تصویر کشیده و از جنبه‌ی فلسفی و روان‌شناسی واکاوی کرده است. او عقیده دارد در این جنگ‌ها برنده‌ای وجود ندارد و تقدیر و سرنوشت در مرگ اسفندیار تایرگذارند.

در بخشی از کتاب «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» شاهرخ مسکوب که توسط نشر علمی فرهنگی منتشر شده، می‌خوانیم:

«هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می‌گذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. اثری چون رستم و سهراب، سیاوش، یا رستم و اسفندیار ماندگار است. نه از آن رو که یک‌بار چاودانه ساخته و پرداخته شد. بنایی بلند بی‌گزند از باد و باران و پیوسته همان بود. در این آثار، سخن بر سر آن جوهرهاست که هستی انسان را می‌سازد.»
کتاب مقدمه ای بر رستم و اسفندیار اثر شاهرخ مسکوب انتشارات شرکت علمی و فرهنگی

۱۱- «ارمغان مور / جستاری در شاهنامه»«ارمغان مور» بهترین نویسندگان ایران

این اثر از بهترین کتاب‌های شاهرخ مسکوب، جستاری است پنج فصلی – زمان، آفرینش، تاریخ، جهانداری و سخن – درباره‌ی چند مفهوم بنیادی شاهنامه. نویسنده در این فصل‌ها با شرح ساختارهای شاهنامه و فضایی که در آن شاهکار فردوسی نوشته شده امکان درک بهتر شاهنامه را فراهم می‌کند. او تلاش کرده نوشته‌اش را در جایگاه تاریخی خود قرار دهد چون معتقد است برای فهم و دریافتن شاهنامه، کاویدن و شناختن تاریخ کافی نیست. چون این کتاب بیش از تاریخ، اثری شاعرانه است و کار شعر گردآوری دانش گذشتگان نیست، گذشتن از بینش و دانش، اعتلای خودآگاه و ناخودآگاه اهل زمانه و آفرینش دید و دریافتی دیگرتر است.

در بخشی از کتاب «ارمغان مور» شاهرخ مسکوب یکی از بهترین نویسندگان ایران که توسط نشر نی منتشر شده، می‌خوانیم:

«به نوشیروان گفتند در هندوستان کوهی است و بر آن کوه گیاهی که مرده را زنده می‌کند. معلوم شد که آن کوه «دانش» و آن گیاه «سخن» است؛ گیاه سخن بر کوه دانش! پیش از این – در آفرینش جهان – آوردیم که آفرینش به اندیشه است و اندیشه در سخن (کلام قدسی) پدیدار می‌شود.»
کتاب ارمغان مور اثر شاهرخ مسکوب

۱۲- «شکاریم یک سر همه پیش مرگ / جستارها، گفتارها و نوشتارها»«شکاریم یک سر همه پیش مرگ» بهترین نویسندگان ایران

شاهرخ مسکوب بیش از هر چیز خودش را جستارنویس می‌دانست. با این همه گفتار اول این مجموعه تحقیق است و بقیه را کمابیش می‌توان جستار نامید. جستارهای اول و دوم «منشاء عقل در اندیشه ناصرخسرو» و «معنای عقل در اندیشه ناصرخسرو» نتیجه‌ی هشت سال کار و مطالعه در انستیتوی مطالعات اسماعیلی در پاریس است. این نوشته و چند کتاب دیگر از همین نوع که با نام مستعار منتشر شدند نتیجه‌ی پژوهش‌ها و وقت‌گذرانی‌های آن سال‌ها است. جستار سوم «نگاهی ناتمام به شعر متعهد فارسی در دهه سی و چهل» و جستار چهارم «ملاحظاتی درباره خاطرات مبارزان حزب تودن در ایران» با همه‌ی دقت و صداقتی که در نوشتن‌شان به کار رفته تعدادی از دوستان نویسنده را رنجاند. مسکوب یک‌بار در این‌باره گفت: «بازگویی و بازنویسی تجربه‌های دوستان مبارز، گذشته از بازنمودن گوشه‌های تاریخ معاصر، شاید بتواند به ما کمک کند تا واقعیت سیاسی زشتی را که در ان دست‌و‌پا می‌زنیم، بشناسیم و یکی را به جای دیگر نگیریم.»

جستار پنجم «یادداشت‌هایی درباره مینیاتور» شوق و ذوق نویسنده به نگارگری ایرانی را نشان می‌دهد. دانش مسکوب درباره‌ی نقاشان غربی و شاهکارهای هنری‌شان بی‌نظیر بود.

جستار ششم «ذات مکان یا سفر به ناکجاآباد» حالات روحی و باریک‌اندیشی‌های ذهن جست‌و‌جو‌گر نویسنده را نمایان می‌کند.

نوشته‌ی «روزهای پیش از روزها در راه» یادداشت‌هایی ابتدایی است برای طرح کلی دو کتاب داستان که مسکوب سال‌ها در ذهن‌اش پرورانده بود. جلال‌الدین خوارزمشاه – «مرد مردانه بی‌پروا» – مثل بیشتر مردان دریادل سرنوشت دردناک  بسیار غم‌انگیزی داشت.

«شکاریم یک‌سر همه پیش مرگ» یادداشت‌های جسته‌گریخته، آنی، خام‌ و دست‌نخورده‌ی نویسنده است در دفترچه‌ای درباره‌ی شکار و طبیعت و کوه و صحرا همراه دوستان اصفهانی‌اش.

در بخشی از کتاب «شکاریم یک‌سر همه پیش مرگ / جستارها، گفتارها و نوشته‌ها» شاهرخ مسکوب که توسط نشر نی منتشر شده، می‌خوانیم:

«دیگر من از کوره در رفته بودم گفتم این قدر از این رهبران و سیاست مداران هوشمند نگو که از همه شان بیزارم. بدبختی بشر از این است که همیشه اختیارش در دست مشتی مردم ماجراجو و ستمکار و بی احساس بود که هر گهی می خواستند می خوردند فقط مصالح عالیه را هم چاشنی آن می کردند.»
کتاب شکاریم یک سر همه پیش مرگ اثر شاهرخ مسکوب

۱۳- «سوگ سیاوش / در مرگ و رستاخیر»«سوگ سیاوش» بهترین نویسندگان ایران

«سوگ سیاوش» که نام‌های دیگری چون سووشون و سیاوشان نیز دارد به آیینی ایرانی گفته می‌شود که سده‌ها در میان ایرانیان رواج داشته است. یافته‌های باستان‌شناسی نشان از قدمت این آیین در اسطوره‌های ایران دارند و در پیوند با اسطوره‌ی باروری بوده است. جالب اینجا است که سیاوشان تنها در ایران اجرا نمی شده است و به کشورهای آسیای مرکزی و غربی نیز نسبت داده می شود.

با وجود همبستگی سیاوشان با عزاداری‌های دسته‌جمعی در فکر امروزیان، مورخان بین جشن‌های سال نو و نوروز کشاورزان که با خود مرگ و زایش را به همراه داشته پیوند برقرار کرده‌اند. تاثیر این آیین چنان بوده که پس از اسلام نیز در ایران به گونه‌های مختلف همچنان حفظ و اجرا شده است.

در شاهنامه‌ی فردوسی نیز سیاوش شخصیتی افسانه‌ای و فرزند کاووس است که بی‌گناه کشته می‌شود. تاریخ‌نگاران داستان سیاوش را به ایزدان قبل از زرتشت نیز نسبت می‌دهند. کتاب «سوگ سیاوش / در مرگ و رستاخیر» اثر عالمانه‌ی شاهرخ مسکوب که بعد از سال‌ها مطالعه و تحقیق نوشت در سه بخش غروب، شب و طلوع اطلاعات دقیق و جامعی از افسانه‌های ایرانی در اختیار مخاطب قرار می‌دهد و با تمرکز بر «سوگ سیاوش» به طرح تاریخی و تحلیل عمیق اساطیر ایرانی می‌پردازد.

در بخشی از کتاب «سوگ سیاوش / در مرگ و رستاخیر» از بهترین کتاب‌های شاهرخ مسکوب که توسط نشر خوارزمی منتشر شده، می‌خوانیم:

«باری، زاری بر مردگان از دیرباز مرسوم بود که اوستا آن را منع می کرد و معتقدان به آن همچنان بر عزیزان از دست رفته می گریستند. ایرانیان پس از مسلمانی هم سال ها با سرودها و به آیین خاص برای سیاوش دین و اساطیر پیشین سوگواری می کردند. نه تنها در بخارا که در مرو نیز نشانی از گریستن و سرود خواندن در دست است از جانبی دیگر همیشه سوگواری بر مردگان یکی از رسم های همگانی دیلمیان بود.»
کتاب سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز اثر شاهرخ مسکوب

۱۴- «در سوگ و عشق یاران»«در سوگ و عشق یاران» بهترین نویسندگان ایران

این اثر حاوی نوشته‌هایی است از شاهرخ مسکوب در سوگ دوستان از دست رفته‌اش، پرسه‌زنی در اطراف مرگ، یادآوری خاطرات و جوانی‌ها. به غیر از دو متن آخر مجموعه که بیشتر شبیه مرور یا ریویویی بر آثار و عملکرد درگذشتگان است، بقیه نوشته‌ها به سیاق خود مسکوب نزدیک‌تر است: جستارهایی شخصی و رقصان با محوریت یک دوست که با مرگ رفته است.

سایه‌ی مرگ که انگار موضوع همیشگی فکر مسکوب است بر سراسر نوشته‌ها سنگینی می‌کند. اما این مرگ به سرعت از «دوست از دست رفته» فاصله می‌گیرد و با «خود نویسنده» یکی می‌شود. مرگ مثل یک مته، نویسنده را سوراخ می‌کند. او را می‌شکافد و خرده‌ریزهایی از گذشته را به بیرون پرتاب می‌کند.

این خرده‌ریزها از جنس زمان از دست رفته، روزگار سپری شده و در مجموع از مقوله‌ی «عدم» است. مته‌ی مرگ، دیواره‌های ناپیدا را می‌شکافد و می‌ریزد. قصه‌هایی کوچک، شخصیت‌هایی بی‌اهمیت، لحظه‌هایی گمشده و تصویرهایی فرار، صداهایی ناشناس و دیالوگ‌هایی جامانده از روزهای جوانی.

مسکوب در این نوشته‌ها به دام مرگ می‌افتد و در جست‌وجوی زمان از دست رفته، دست و پا می‌زند. شاهد این دست و پا زدن‌ها و بیننده‌ی آن خرده‌ریزها و جزئیاتی که هر لحظه به یکی از آن‌ها می‌آویزد ما هستیم؛خوانندگان.

هرکدام از نوشته‌های این کتاب، به یک نوعی شرح همین جان کندن در آواربرداری از زمان از دست رفته است. اما این تلاش، بیش از همه، در جستار دوم، یعنی آنچه که مسکوب در سوگ هوشنگ مافی نوشته، به بار نشسته است.

در حاشیه‌ی صفحاتی که شاهرخ برای هوشنگ، دوست جانی دوران جوانی‌اش نوشته، تهران قدیم، خیابان‌ها و کوچه‌ها و آدم‌ها – از زن وفرزند گرفته تا بقال و چقال و پاانداز – ناگهان جان می‌گیرند و راه می‌روند و با هم حرف می‌زنند اما زیر سایه‌ی مرگ. دلبستن به آدم‌ها، علی‌رغم واقعیت شک‌ناپذیری به نام مرگ- مثل گردبادی در ذهن نویسنده می‌پیچد و انبوهی طرح و ایده و خرده‌ریز را به هوا می‌برد. نوشته‌های مسکوب از این جنس‌اند.

در سوگنامه‌ای که برای سهراب سپهری نوشته شده، ایده‌ی شعر و ادبیات متعهد است که خود را عرضه می‌کند. اینجا وقتی مرگ به جان شاهرخ مسکوب می‌افتد و خراشش می‌دهد، به یاد این حقه‌ی حالا دیگر از رمق افتاده‌ی «ادبیات متعهد» می‌افتد و در فرصتی کوتاه، و نه از موضع راست و چپ، بلکه از موضع شکاری زیر دندان مرگ، دوباره به آن ایده، نگاه می‌کند و حرف‌هایش را می‌گوید.

در بخشی از کتاب «در سوگ و عشق یاران» شاهرخ مسکوب که توسط نشر فرهنگ جاوید منتشر شده، می‌خوانیم:

«دیروز سهراب مرد. آفتاب که غروب کرد او را هم با خود برد. در مرگ دوست چه می توان گفت؟ مرگی که مثل آفتاب بالای سرمان ایستاده و با چشم هایی گرسنه و همیشه بیدار نگاه مان می کند، یکی را هدف می گیرد و بر او می تابد و ذوب می کند و کنارمان خالی می شود، مرگی که مثل زمین زیر پایمان دراز کشیده و یک وقت دهن باز می کند. پیدا بود که مرگ مثل خون در رگ های سهراب می دود. تاخت وتازش را از زیر پوست می شد دید. چه جولانی می داد، و مرد، مثل سایه ای رنگ می باخت و محو می شد.»
کتاب در سوگ و عشق یاران اثر شاهرخ مسکوب انتشارات فرهنگ جاوید

۱۵- «گفت‌و‌گو در باغ»«گفت و گو در باغ» بهترین نویسندگان ایران

باغ در نقاشی ایرانی نقش و حضوری تعیین کننده دارد و ذهن حساس و کنجکاو را به خود جلب می‌کند، چه برسد به اهل فکر که ذهنی آموزش دیده و فرهیخته دارد. شاهرخ مسکوب متفکر ایرانی نقش باغ در در فرهنگ ایران را بهانه کرده تا بر اساس آن قصه‌ی گفت‌و‌گوی دو ایرانی فرهیخته و نقاش «شاهرخ» و «فرهاد» را روایت کند که در سیاحتی ذهنی از قدیم به جدید، از کهنه به نو، از آرمان به واقعیت گریز می‌زنند. شاهرخ به دیدن تابلوهای فرهاد گه چد سال است در حال کشیدن باغ است می‌رود اما می‌بیند که در تابلوها باغ‌ها با طرح و ساخت معین – باغچه‌بندی، درخت و شاخ و برگ و پرنده، آب‌نما، چپر، پیچک و گل سرخ رونده، بید مجنون و فواره – نیستند. تابلوها به باغی در ذهن پرداخته‌اند با خط بلند افق در بالای تابلو، نزدیک آسمان و آسمانی کوتاه و باریک و دشت باز جلو. بعد از تماشای شاهرخ به فرهاد درباره‌ی شاد نبودن تابلوها می‌گوید اما نقاش می‌گوید موقع کار به رنگ فکر نمی‌کند، خودش می‌آید.

در بخشی از رمان «گفت‌و‌گو در باغ» شاهرخ مسکوب که توسط نشر فرهنگ جاوید منتشر شده، می‌خوانیم:

«هیچ اتفاق نیفتاده که در حسرت باغ گذشته ات به کلی زمینگیر شوی؟ وقتی زمانت در این جا می گذرد ولی عمرت در جای دیگر، از فکر آنجا وحشت کنی، بترسی که تعادلت را از دست بدهی و چنان بیفتی که برنخیزی؟»
کتاب گفت و گو در باغ اثر شاهرخ مسکوب انتشارات فرهنگ جاوید

اسماعیل فصیح

منتقدان ادبی هیچ‌وقت آن‌قدر که شایسته‌اش بود جدی‌اش نگرفتند. اما اسماعیل فصیح بدون توجه به نادیده گرفته شدن، قرص و قایم ایستاد، نوشت و آثار مهمی به یادگار گذاشت که در تاریخ ادبیات ایران ماندگارند.

او روز دوم اسفند سال ۱۳۱۳ در یکی از خیابان‌های اطراف چهارراه گلوبندک به دنیا آمد. گوش دادن به داستان‌هایی که خواهرش با صدای بلند می‌خواند او را شیفته‌ی قصه و ادبیات کرد.

دوران دبستان را سال ۱۳۲۴ هم‌زمان با پایان دوران اشغال ایران توسط متفقین تمام کرد. در کنار تحصیل در مقطع دبیرستان، شغلی برای خودش دست و پا کرد. بالافاصله بعد از دریافت مدرک دیپلم با پس‌اندازی داشت و ارثی که از پدرش رسیده بود، از طریق ترکیه به پاریس و آمریکا رفت. بعد از فارغ‌التحصیل شدن از مدرسه‌ی مهندسی شیمی دانشگاه مونتانا به سانفرانسیسکو نقل‌مکان کرد. در آن‌جا با آنابل کمبل، دختری جوان و زیبا، ازدواج کرد که هنگام زایمان همراه فرزندش درگذشت.

فصیح بعد از دست‌و‌پنجه نرم کردن با افسردگی، به شهر بووزمن در ایالت مونتانا برگشت و غرق کار شد. مدتی نگذشته بود که همه‌چیز را رها کرد و برای تحصیل در رشته‌ی ادبیات انگلیسی به دانشگاه میشیگان رفت. آن‌جا بود که ارنست همینگوی، نویسنده‌ی برجسته‌ و برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل، را ملاقات کرد: «دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه میشیگان ایشان را دعوت کرد. بالاخره یک روز همینگوی آمد، در محوطه نشست ولی تو نیامد. در همان‌جا روی چمن‌ها نشست و صحبت کرد. دانشجوها و اساتید هم دایره‌وار جلوش نشسته بودند. یک روز بهاری آفتابی بود. این خاطره هم شاید به یادآوری‌اش بیارزد، گرچه با دل‌تنگی. من و یکی از دوستان، خیلی جلو تقریبا کنار همینگوی نشسته بودیم. او آن روز یک شلوار کوتاه نظامی پوشیده بود، یک پیراهن اسپرت و صندل. هر کس یک سؤالی می‌کرد و او جواب کوتاهی می‌داد، کمی با دل‌خستگی. من فقط محو خودش و کلام و صدایش بودم که برای مردی به آن قوی‌هیکلی که عاشق شکار و تیراندازی بود، نازک و ظریف بود. رابرت جردن، قهرمان اصلی رمان بزرگش، «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید» را از یکی از اساتید دانشگاه اقتباس کرده بود. در دقایق آخری که می‌خواست بلند شود نفس بلندی کشید به اطراف نگاه کرد و رفت.»

اندوه از دست دادن همسر و فرزند و مرور خاطرات تلخ باعث شدند تحصیل در رشته‌ی ادبیات انگلیسی را رها کند و به ایران برگردد. در یکی از روزهای سال ۱۳۴۲ نجف دریابندری پیشنهاد کرد ترجمه کند. اما او ترجیح می‌داد برای شرکت نفت کار کند. به لطف دریابندری با صادق چوبک، رئیس امور اداری شرکت نفت، آشنا و مقدمات تدریس‌اش در هنرستان صنعتی شرکت نفت فراهم شد.

اولین رمانش به نام «شراب خام» در سال ۱۳۴۷ زیر نظر نجف دریابندری با ویرایش بهمن فرسی در انتشارات فرانکلین منتشر شد. مجموعه داستان «خاک‌آشنا» سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات صفی‌علی‌شاه روی پیشخان کتاب‌فروشی قرار گرفت. رمان «دل کور» هم سال ۱۳۵۱ به همت انتشارات رز در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.

سبک ساده و بی‌تکلف‌اش باعث می‌شد آثارش جذاب، خواندنی و پر مخاطب شوند. او طبقه‌ی متوسط شهری و مناسبات‌شان را وارد رمان فارسی کرد. فصیح که در جذب مخاطب عام و خاص موفق بود از تجربیات زندگی‌اش در نوشتن و خلق شخصیت‌ها بهره می‌گرفت.

۱۶- «زمستان ۶۲»«زمستان 62» بهترین نویسندگان ایران

این رمان روایتی خواندنی است از سال‌های جنگ. در این رمان رنج، اندوه، ترس و مشکلات جامعه‌ی جنگ‌زده‌ی ایران در دهه‌ی شصت به تصویر کشیده شده است. جلال آریان، استاد بازنشسته‌ی دانشکده‌ی نفت همراه با دکتر فرجام، متخصص کامپیوتر، به اهواز می‌روند تا ادریس پسر جوان مستخدمش که در جنگ مفقود شده را پیدا کنند.

در این داستان از عشق به باد رفته‌ی «فرجام» به زنی مرده که دوباره در چشمان نامزد ادریس جان می‌گیرد و ازدواج صوری جلال آریان با دختری جوان برای نجات او از دست مردی متعصب و بیمار، سخن گفته می‌شود.

در بخشی از رمان «زمستان ۶۲» اثر اسماعیل فصیح که توسط نشر ذهن‌آویز منتشر شده، می‌خوانیم:

«دو نگهبان ریش‌دار جلوی در هتل ما را برانداز می‌کنند، سلام و علیک می‌کنند، راه می‌دهند. قیافه‌ها نمی‌خورد که آمده باشیم هتل را منفجر کنیم. اما ماجرا به اینجا می‌رسد که برای دکتر منصور فرجام در هتل فجر از طرف امور مسافرت شرکت نفت یا از طرف تجهیز و آموزش و نیروی انسانی یا از طرف هیچ جای دیگر جا رزرو نشده. هیچ‌کس در اطلاعات هتل اسم دکتر منصور فرجام را نشنیده.»
کتاب زمستان 62 اثر اسماعیل فصیح انتشارات ذهن آویز

۱۷- «ثریا در اغما»«ثریا در اغما» بهترین نویسندگان ایران

یکی از رمان‌های عامه‌پسند ایرانی که روایتگر ماجرایی است که خواننده را گاه به گرمای آبادان می‌برد و گاه مهمان کافه‌های پاریس می‌کند. در حالی‌که دو ماه از جنگ گذشته، جلال آریان برای رسیدگی به وضعیت خواهرزاده‌اش ثریا که به کما رفته، راهی فرانسه می‌شود. همین سفر او را با ایرانیان ساکن پاریس روبه‌رو می‌کند. فصیح در این اثر به هنرمندان، سیاستمداران و نظامی‌هایی که بعد از انقلاب ایران را ترک کردند، می‌پردازد. او با وجود به تصویر کشیدن شرایطی که ایران و ایرانیان در آن مقطع تاریخی داشتند، بی‌طرف می‌ماند و به خواننده اجازه می‌دهد درباره‌ی شخصیت‌ها و رفتارشان قضاوت کند.

در بخشی از رمان «ثریا در اغما» اثر اسماعیل فصیح که توسط نشر ذهن‌آویز منتشر شده، می‌خوانیم:

«اواخر پاییز ۱۳۵۹، یک سه‌شنبه سرد، حدود دو بعداز‌ظهر. در دهانه ترمینال، در ضلع شمال‌غربی میدان آزادی تهران، دست‌فروش‌ها، گاری‌های دستی، و مسافرین اتوبوس، وسط گرد و خاک و دود گازوئیل و سر و صدا و بوق بوق، درهم می‌لولند. محوطه داخل ترمینال که تازه افتتاح شده یک چیز بی‌سر و ته، ولنگ و باز، و هنوز عملا بیابان است. فقط گوشه‌هایی از ان را چادرهای برزنتی زده‌اند. ظاهرا اتوبوس‌های عازم شمال و شمال‌غرب و حتی ترکیه و اروپا از اینجا حرکت می‌کنند.»
کتاب ثریا در اغما اثر اسماعیل فصیح

۱۸- «دل کور»«دل کور» بهترین نویسندگان ایران

این رمان یکی از مشهورترین آثار اسماعیل فصیح است. این اثر در سال ۱۳۵۲ منتشر شد. نویسنده در این کتاب به سراغ داستان زندگی خانواده‌ی آریان رفته است. آن‌ها در محله‌ی قدیمی درخونگاه زندگی می‌کنند. حسن آریان، از مغازه‌داران خوش‌نام محل است و خانواده‌ی پر جمعیتی دارد. کوچک‌ترین پسر خانواده، صادق نام دارد. شبی از شب‌ها، صادق خبر مرگ بزرگ‌ترین برادرش، مختار، را دریافت می‌کند. او بعد از شنیدن این خبر در بین احساسات مختلف مانند سردرگمی، غم، ناراحتی، شادی، عذاب وجدان، تنفر و… دست و پا می‌زند.

در طول کتاب با صادق همراه می‌‌شویم و درباره‌ی سرگذشت هر کدام از اعضای خانواده‌‌ی آریان اطلاعات خوبی به دست می‌آوریم. داستان به دو بخش کلی تقسیم شده است. بخش اول به کودکی صادق ارتباط دارد. در بخش دوم به سراغ جوانی‌اش می‌رویم و خاطرات و اتفاقات مختلف را از دید او می‌بینیم.

در بخشی از کتاب «دل کور» اثر اسماعیل فصیح که توسط نشر البرز منتشر شده، می‌خوانیم:

«در آسمان هوا برق می زد و غرش رعد با رگبار و باد قاطی بود. پسر کوچک سر برگردانده بود و طوفان را نگاه می کرد. داربست مو، حوض بیضی، آجرهای نظامی، باغچه های حیاط، همه چیز زیر طوفان و باد و باران شسته می شد. ناگهان باران بدی که روی تار و پود خانه می ریخت پسر کوچک را لرزاند و یاد شبی انداخت که پدرش مرده بود.»
کتاب دل کور اثر اسماعیل فصیح

۱۹- «باده کهن»«باده کهن» بهترین نویسندگان ایران

در این رمان سیر تحولات روحی انسان به روشنی روایت می‌شود. دکتر کیومرث آدمیت، متخصص بیماری‌های قلب و عروق از دانشگاه U.C.L.A آمریکا و استاد بازنشته‌ی دانشگاه پهلوی شیراز، دو فرزند دارد، زنش را طلاق داده، چند کتاب دانشگاهی منتشر کرده و در بیمارستان تهران‌کلینیک کار می‌کند. حالا در حال رفتن به آبادان است تا بخش قلب و عروق بیمارستانی تازه تاسیس را در آبادان راه‌اندازی کرده، آن‌جا زندگی و شریک تازه‌ای پیدا کند. از قضا روزی با خانمی به اسم پری کمال آشنا می‌شود که تکنیسین آزمایشگاه است و می‌خواهد برای تجهیز بیشتر بیمارستان با دکتر همکاری کند. زنی که شوهرش را در جنگ از دست داده و حالا با مادرش زندگی می‌کند. پری کمال مثل اسمش خلق‌وخوی پری‌ها را دارد و در جستجوی کمال است. دکتر را با خودش به سفری روحانی می‌برد و تمام معنویات از یاد رفته‌ را به او بازمی‌گرداند. داستان در سال ۱۳۷۰ و در حال و هوای آبادان جنگ‌زده می‌گذرد.

در بخشی از رمان «باده کهن» اثر اسماعیل فصیح که توسط نشر ذهن‌آویز منتشر شده، می‌خوانیم:

«وقتی پرواز فوکر چارتر شرکت ملی نفت ایران، مراحل کم کردن ارتفاع و فرود امدن به فرودگاه آبادان را شروع کرد، دکتر که از پنجره کوچک بیضی شکل، پیچ و تاب رود کارون را آن پایین، در صحرای خشک نگاه می‌کرد، احساس کرد پروانه‌ای در انتهای ستون فقرات خودش گیر کرده و می‌خواهد بالا بیاید. منتها انگار پروانه هم نبود، مار چنبره زده «کوندالینی: ته ستون فقرات یوگیها بود.»
کتاب باده کهن اثر اسماعیل فصیح

احمد محمود

احمد محمود نویسنده‌ی نامدار و خالق رمان‌های «همسایه‌ها»، «داستان یک شهر»، «مدار صفر درجه»، «درخت انجیر معابد» و «زمین سوخته» که کارنامه‌ای پربار و مشی والا از خود به یادگار گذاشت از شریف‌ترین و بهترین نویسندگان ایران بود.

او چهارم دی ماه ۱۳۱۰ در اهواز در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد. ده برادر و خواهر بودند. تحصیلات ابتدایی را در اهواز گذراند و برای ادامه‌ی تحصیل به آبادان رفت. پدرش از کردهای کلهر کرمانشاه بود که از دو نسل قبل به دزفول مهاجرت کرده بودند با مادر دزفولی‌اش ازدواج کرد. به این خاطر اهوازی‌ها او را اهوازی می‌دانستند و دزفولی‌ها دزفولی. مدتی پیش از مرگ‌اش وقتی مراسمی برای او در اهواز برگزار شد، اهالی دزفول تا او را به شهرشان نبردند و چند روز از او پذیرایی نکردند آرام نشدند. اما محمود بیشتر از آن‌که به شهر خاصی تعلق داشته باشد روایت‌گر جنوب بود و داستان‎‌هایش در این منطقه، به خصوص خوزستان، می‌گذشت.

دوران جوانی را با فعالیت سیاسی، زندان و تبعید در بندر لنگه گذراند. «داستان یک شهر» و «درخت انجیر معابد» نتیجه‌ی زندگی در آن شهر است. با این‌که زندان و تبعید خاطره‌ساز بودند اما مجال درس خواندن را از او گرفتند. بی‌قرار و ناسازگار بود. در هیچ شغلی پایدار نبود و بیشتر از بیست شغل عوض کرد.

سر و کارش به سازمانی سیاسی (حزب توده) افتاد که کتاب دستش داد و با صادق هدایت قصه‌نویس برجسته آشنایش کرد. اولین قصه‌اش سال ۱۳۳۳ در مجله‌ی امید ایران با نام «صب میشه» چاپ شد. هفته بعد که دوباره داستانی به مجله برد سردبیر گفت نام‌اش را عوض کند چون یاد یکی از دوستان درگذشته‌اش را زنده می‎‌کرد. پس احمد محمود بالای قصه چاپ شد.

دردی که می‌گفت نمی‌داند از کی و کجا به جان‌اش افتاده بروز کرده بود. از آن زمان تا سال ۱۳۴۵ که اولین رمان‌اش «همسایه‌ها» منتشر شد، چند مجموعه داستان – مول، دریا هنوز آرام است، بیهودگی، زایری زیر باران، پسرک بومی و غریبه‌ها – چاپ کرد.

او بعد از انقلاب رمان های «داستان یک شهر»، «زمین سوخته»، «مدار صفر درجه» و «درخت انجیر معابد» را به ترتیب در سال‌های ۵۸، ۶۱، ۷۱ و ۷۹ منتشر کرد.

به تاکید می‌توان گفت در بین نویسندگان ایرانی او بیشتر از همه دربه‌دری کشید و مشاغل زیادی را تجربه کرد. با مردم اعماق معاشرت کرد، روح و روان‌شان را شناخت و زبان‌شان را آموخت و در آثارش منعکس کرد.

۲۰- «زمین سوخته»«زمین سوخته» بهترین نویسندگان ایران

وقتی ارتش عراق در انتهای شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد شجاعت، ایستادگی و مقاومت مردم خوزستان تحسین همگان را برانگیخت. آن‌ها با دست خالی متجاوزان را زمین‌گیر کردند.

احمد محمود بعد از این‌که خبر کشته شدن برادرش را شنید از تهران به سوسنگرد و هویزه رفت و به خط مقدم نزدیک شد. با دلی سرشار از غم برگشت و شرح درد، رنج، پایمردی و حماسه‌آفرینی مردم را در رمان «زمین‌ سوخته» نوشت. وقتی به فصلی رسید که مرثیه‌ی شهادت برادر را بنویسد، گریست و سه شب تب کرد.

محمود در «زمین سوخته» سهل‌انگاری و قصور دولت و باور کردن جنگ توسط مردم بعد از بمباران تهران را به خوبی نشان داده است.

در بخشی از رمان «زمین سوخته» که توسط نشر معین منتشر شده، می‌خوانیم:

«میشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه درد ها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور به گوری فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و در به دری مال بچه های ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه ام مال ماست.»
کتاب زمین سوخته اثر احمد محمود

۲۱- «مدار صفردرجه»«مدار صفر درجه» بهترین نویسندگان ایران

در این رمان سرگذشت پر فراز و نشیب شخصیت‌ها بین سال‌های ۳۲ تا ۵۷ در جنوب کشور و رواج افکار مترقی بانوانی مثل مائده و آفاق در مبارزه با مردسالاری جامعه‌ای بسته، عشیره‌محور و سنتی را به تصویر کشیده است.

باران شخصیت اصلی قصه با بابان، نوروز، برزو، خاور، بی‌بی‌سلطنت، بلقیس و نوذر پدر و مادر و خواهران و برادران‌اش که خانواده‌ای فقیر و پرتنش را تشکیل داده‌اند متفاوت است. او مسئولیت‌پذیر و نگران زندگی‌اش است. به فکر هم‌وطنان و آینده کشور است. اما مش نوذر شوهر بلقیس به خاطر خوش‌به‌دلی و بی‌عاری‌اش مثل اکثر مردم ایران آگاهی و توانایی به پیش بردن کشور را ندارد و همواره در سختی و فقر غوطه می‌خورد.

در بخشی از رمان «مدار صفردرجه» که توسط نشر معین منتشر شده، می‌خوانیم:

«مو بودم یه شعار هم می نوشتم که مهندس دلاور را که اراضی پادادشهر را در قمار برده است و عکس اشرف را پانصد هزار تومان خریده است از اهواز بیرون کنید – دل خوش داری سی خودت، عمو نوذر – تو که نمی‏دونی شکست سال سی و دو چه دردی به نسل مو داده! تو نمی فهمی مو چقد خوشحالم که داره تکان میخوره.»
کتاب مدار صفر درجه اثر احمد محمود - سه جلدی

۲۲- «داستان یک شهر»«داستان یک شهر» بهترین نویسندگان ایران

خالد قهرمان اصلی رمان «همسایه‌ها» پسربچه‌ای پانزده‌ساله در محله‌ی فقیرنشین اهواز در خانه‌ای بزرگ با خانواده‌اش در کنار چندین خانوار دیگر زندگی می‌کند و پدرش مانع تحصیل‌اش شده، نوجوانی بی‌تجربه، شکل نگرفته و در شرف بلوغ است که اندک اندک به مبارزی سیاسی تبدیل شده و به زندان می‌افتد.

محمود در «داستان یک شهر» که جلد دوم و ادامه‌ی «همسایه‌ها» است زندگی خالد را بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در دوران سربازی، عضویت در حزب توده، دستگیر شدن و تبعید به جزیره‌ی خارک روایت می‌کند. توصیف‌های نویسنده در این رمان ده فصلی به قدری دقیق است که اگر جزیره‌ی خارک را ندیده باشید فضا و موقعیت را به خوبی حس خواهید کرد.

در بخشی از رمان «داستان یک شهر» که توسط نشر معین منتشر شده، می‌خوانیم:

«به دیوار سنگی مرده‌شویخانه تکیه داده‌ام. از چارستون بدنم عرق می‌ریزد. تمام تنم عرقسوز شده است. پیش رویم قبرستان است با سنگ‌‌قبرهای پوسیده و چارتاقی‌های جا به جا نشسته. قبرستان که تمام می‌شود، ماسه‌های زرد کنار دریاست و بعد، پهنای سربی رنگ دریا.»
کتاب داستان یک شهر اثر احمد محمود انتشارات معین

جعفر مدرس‌صادقی

گراهام گرین روزگاری نوشته بود داستان‌نویس حرفه‌ای کسی است که همیشه در حال نوشتن باشد یا دست‌کم داستانی را در ذهن‌اش بپروراند و آماده نوشتن باشد. داستان‌نویس‌های زیادی مصداق بخش دوم حرف‌های گرین هستند اما تعداد کمی مشمول قسمت اول هستند. در این مطلب کتاب‌های جعفر مدرس‌صادقی یکی از انگشت‌شمار نویسندگانی که همیشه مشغول نوشتن، ویرایش و ترجمه کردن است را معرفی می‌کنیم. اما پیش از آن زندگی او را مرور می‌کنیم.

جعفر مدرس صادقی سال ۱۳۳۳ در اصفهان به دنیا آمد و بعد از پایان دبیرستان برای تحصیل به دانشگاه تهران آمد. علاقه به مطالعه‌ی ادبیات ایران و جهان و خودآزمایی و تجربه‌های جدی‌تر در نوشتن باعث شدند اولین داستان کوتاهش در ۱۹ سالگی در مجله‌ی «رودکی» منتشر شود. در کنار تحصیل، به کار ترجمه، گزارش‌نویسی، نقد و معرفی کتاب در نشریات مشغول بود. اولین کارهای مطبوعاتی‌اش در روزنامه «اطلاعات» بود و از سال ۱۳۵۳ در سرویس فرهنگی روزنامه‌ی «آیندگان» مشغول کار شد.

اولین مجموعه‌داستان‌اش با نام «بچه‌ها بازی نمی‌کنند» در سال ۱۳۵۵ منتشر شد. این داستان‌ها ریشه در خاطرات کودکی نویسنده داشتند یا توصیفی از زندگی کارمندان‌ بودند.  نقطه‌ی اوج قصه‌نویسی مدرس‌صادقی انتشار رمان «گاوخونی» در سال ۱۳۶۲ بود که در سال ۱۳۸۳ بر اساس آن فیلم سینمایی‌ای به کارگردانی بهروز افخمی ساخته شد که در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد.

او در بند واقع‌نمایی نیست. در دنیای افسانه‌ای‌اش وقوع حوادث شگفت و دور از ذهن امری بدیهی است. انگار که حادثه‌ها زاییده‌ی رویاها هستند. از این‌رو داستان‌هایش سرشتی فراواقعی پیدا می‌کنند و دیگر تشخیص اینکه چه چیزی رویاست و چه چیزی واقعیت، آسان نیست. داستان‌هایش اغلب شروعی واقع‌گرایانه دارند، اما به زودی رویایی در رویای دیگر وارد می‌شود و فضا رازآمیز و خوابناک می‌شود. وهم، سیر واقعیت را متشنج می‌کند و بحران داستان را پدید می‌آورد و قهرمان داستان با از سرگذراندن بحران، دیدگاهی تازه از هستی خود پیدا می‌کند.

مدرس صادقی در نوشتن داستان‌های وهمناکی که ساختاری جستجوگرانه دارند، ماهر است. او برای هم‌سطح کردن واقعیت روزمره با حوادث فوق‌طبیعی، با لحنی عادی و حق‌به‌جانب، داستان را روایت می‌کند.

جعفر مدرس صادقی در همه‌ی این سال‌ها علاقه‌اش به ادبیات کهن ایران را با تصحیح متون ادبیات کلاسیک نشان داده است. کتاب‌ «لاتاری، چخوف و داستان‌های دیگر» را هم به فارسی برگردانده است. در ادامه با ۲۳ اثر این نویسنده، مترجم و ویراستار آشنا می‌شوید.

۲۳- «گاوخونی»

مدرس‌صادقی در این رمان که سال ۶۲ منتشر شد قصه‌ی مرد جوانی که از اصفهان به تهران آمده و همراه دو دوست‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کند اما ذهن‌اش هنوز در زادگاه‌اش، خاطرات و گذشته‌اش جا مانده را روایت می‌کند. پدرش مدتی پیش درگذشته اما در خواب‌هایی که برایمان تعریف می‌کند با او ارتباط دارد و فراموش‌اش نکرده است. این اثر قصه‌ی فقدان و حضور است. تلاش ذهن برای تعیین مرز میان واقعیت و خیال. دیک ئیویس، استاد ادبیات فارسی دانشگاه اوهایو در مقدمه‌ی نسخه‌ی انگلیسی رمان نوشته: «گاوخونی» در نگاه اول داستان ساده و روانی است که به شیوه‌ی آشنای انواع مشابه غربی روایت شده، اما سبک موجز و روان نویسنده همان‌قدر که به تاثیرگذاری او از ادبیات غرب مربوط می‌شود، مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست. نویسنده با تلفیق سنت بومی و بیگانه به الگویی دست یافته که مختص خودش است.

در بخشی از رمان «گاوخونی» که توسط نشرمرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«پدرم می‌فهمید و می‌گفت: «تو دیگه اون پسرِ سابق نیستی.» چند بار این را گفت – با حسرتِ زیادی هم. انگار با این حرف می‌خواست بگوید دیگه این شهر اون شهرِ سابق نیست، این مغازه اون مغازه‌ی سابق نیست، این زندگی اون زندگی سابق نیست. این مردم، این هوا، این درخت‌ها، این خیابان‌ها، این کوچه‌ها – هیچ چیز مثل سابق نیست – حتی محله‌هایی که دست نخورده.» 
کتاب گاوخونی اثر جعفر مدرس صادقی

۲۴- «شریک جرم»

در این رمان داستان کارمندی تنها به نام کسرا که به محض آزاد شدن با حسین دوست می‌شود را روایت می‌کند. حسین بدبختی است سرگردان و آخرین بازمانده‌ی گروهی تروریستی که سینما رکس را در آبادان آتش زدند. او پشیمان است، می‌خواهد اقرار کند و اتهام‌اش را بپذیرد اما همه فکر می‌کنند دیوانه است، پس هیچ‌کس به حرف‌اش گوش نمی‌کند. کسرا بعد از چند روز غیبت، در مظان خیانت به همسرش سهیلا است. او هم می‌خواهد بی‌گناهی‌اش را ثابت کند، اما ناگهان همه‌چیز به هم می‌ریزد و در انتها آدم مات و مبهوت می‌ماند کسی که همه‌چیز را آتش زده و نابود کرده حسین است یا کسرا؟

در بخشی از رمان «شریک جرم» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«عصر روز شنبه، بیست و ششم خرداد ۱۳۵۸، عده‌ای از زندانی‌های یکی از کمیته‌های تهران را با مینی‌بوس توی شهر گرداندند و دوتا دوتا و سه‌تا سه‌تا، سر چارراه‌ها و کنار خیابان‌های شلوغ، پیاده کردند و ولشان کردند توی جمعیت پیاده‌رو. کسرا بعدها توی روزنامه‌ها خواند که ان روزها به علت کمبود جا، خیلی از زندانی‌های کمیته و شهربانی را که جرمهای سنگینی نداشتند آزاد کرده بودند.»

۲۵- «سفر کسرا»

این رمان در دهه‌ی شصت و سال‌های جنگ ایران و عراق می‌گذرد. کسرا شش ماه پیش همسرش را در تهران گذاشته و به جای دوردستی سفر کرده. فقط ۱۲۰ تومان در جیبش است. با خودش عهد کرده هر جا پول‌اش تمام شد نیست و نابود شود. خودش را بکشد. او در این سفر بی‌مقصد، در بین راه، شبی در شمال به خانه‌ای ساحلی که متروک به نظر می‌آید دزدکی وارد می‌شود. هیچ‌کس در ویلا نیست. پتو و بالشتی پیدا می‌کند و می‌خوابد. صبح روز بعد زنی جوان همراه بچه‌اش وارد خانه می‌شود. دختر کسرا را «ددی» صدا می‌زند و زن او را برادر می‌داند و یوسف صدا می‌زند. او کسرا را با برادرش اشتباه گرفته. کسرا هم به روی خودش نمی‌آورد که برادر آن زن نیست. از لابه‌لای حرف‌های زن پی می‌بریم که یوسف در آمریکا زندگی می‌کرده، هنگام بازگشت به ایران در فرودگاه مهرآلاد دستگیر شده و حالا دختر و خواهرش از دیدن او به خوشخال‌اند، اما نمی‌دانند چرا دستگیر شده یا چطور از زندان آزاد شده. بعدها از طریق خبری که در صفحه‌ی حوادث یکی از روزنامه‌ها چاپ شده، باخبر می‌شویم که یوسف قاچاقی بین‌المللی بوده، هنگام بازگشت به ایران در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده و یک سال زندانی بوده است.

در بخشی از رمان «سفر کسرا» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«هر چه قطار به خود شهر نزدیک‌تر می‌شد، مه غلیظ‌تر می‌شد. اولین روشنایی‌ها که از مشرق دمید، قطار از میان جلگه‌ی وسیعی می‌گذشت و تا چشم کار می‌کرد مزرعه بود – مزرعه‌های مرزبندی شده و منظم – و انتهای منظره پیدا نبود مه بود یا تاریکی. تاریکی رقیق‌تر شد و مه از انتهای جلگه پیشتر آمد و اولین آبادی‌های نزدیک شهر که پیدا شد، مه تا کنار خط اهن پیش آمده بود و کلبه‌های کنار خط اهن را هم ‌گرفت و دیگر پشت سر کلبه‌ها پیدا نبود که مزرعه بود یا باز هم کلبه بود.»
کتاب سفر کسرا اثر جعفر مدرس صادقی

۲۶- «کله‌ی اسب»

«کله‌ی اسب» دومین کتاب کسراست. در اولین کتاب این سه‌گانه «شریک جرم» که به وقایع اولین سال‌های بعد از انقلاب برمی‌گردد، کسرا سر از زندان درمی‌آورد و آشنایی او با یک زندانی دیگر و سوءتفاهمی که بعد از زندانی شدنش پیش می‌آید، به حلول کس دیگری در کالبد او می‌کشد. در «سفر کسرا» که سومین کتاب این سه‌گانه است او را با یک نفر دیگر اشتباه می‌گیرند و وقتی که به خانه برمی‌گردد، می‌بیند همه‌چی برگشته است به زمانی که او هنوز در نرفته بود و سر جای خودش بود. در «کله‌ی اسب»، دل سپردن او به دختری کرد او را به جهان دیگری می‌برد. «کله‌ی اسب» داستان کشمکش و جدال بی‌سرانجام است میان دو جهان: مردی که می‌خواهد دختر سرکشی را پابند و رام کند و دختری که سخت درگیر حوادث روزگار است و سوداهای دیگری در سر دارد.

کسری روزی در حال قدم زدن در پارک است که با جهان آشنا می‌شود. جهان دختری کرد است که والدین و برادرش سالار در کنار پارتیزان‌های کرد زندگی می‌کنند. او از برادرش قباد مراقبت می‌کند و قصد دارد در آینده پارتیزان شود و برای خودمختاری کردستان بجنگد. کسری و جهان عاشق هم می‌شوند.

در بخشی از رمان «کله‌ی اسب» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«کسرا به زنش گفت همه‌چی از پارک شروع شد. گفت با این‌که بار اول دم تلفن‌های راه دور دختر را دید، اگر دوباره توی پارک او را نمی‌دید هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. همان‌طور که این همه آدم‌های مختلف را از صبح تا شب توی خیابان‌ها می‌دید و فراموش می‌کرد، فراموش می‌کرد که او را دیده بود و تمام می‌شد. اگرها زیاد بود. اگر از خانه می‌شد به شهرستان تلفن کرد، دختر را نمی‌دید.»
کتاب کله ی اسب اثر جعفر مدرس صادقی نشر مرکز

۲۷- «بالون مهتا»

«بالون مهتا» قصه‌ی رفتن است و مهاجرت. آن هم نه رفتن به شیوه‌ای که خیلی‌ها در سال‌هایی که وقایع این رمان در ان اتفاق می‌افتد تجربه‌اش کرده‌اند، بلکه رفتن با یک بالون. اینجاست که واقعیت، خیال، فانتزی و ریا به هم گره می‌خورند. شخصیت اصلی رمان زنی است که خانواده‌اش به کشوری دیگر رفته‌اند و او در خانه‌ی پدری تنهاست. همسایه‌اش رامین نویسنده است. مهتا دوست هندی‌اش ادعا می‌کند آدم‌ها را می‌تواند با بالون‌اش به جایی که دوست دارند ببرد. اینجاست که واقعیت و خیال به هم می‌آمیزند و رمان شبیه قصه‌های فانتزی می‌شود.

در بخشی از رمان «بالون مهتا» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«مهتا روی تخت سفری رامین، روی پُشت بام عمارت هشت طبقه، دراز کشیده است و به ستاره‌ها نگاه می‌کند. سودای آزمایش‌های جدید خواب از سرِ او پرانده است. توی این فکر است که با بالونش تا فضای ماورای جَو پرواز کند و به سیاره‌های دیگر برود – به ماه، به مرّیخ، به نپتون… به همه‌ی سیاره‌های همه‌ی منظومه‌های کهکشان. حد اکثر ارتفاع پرواز بالون مهتا ده هزار پاست، اما از چشم همه‌ی رادارهای دقیق و حسّاس همه‌جای دنیا پنهان می‌ماند و در آب و هواهای متفاوت و در هر شرایط جَوّی دشواری پرواز می‌کند و به سوی هر هدفی که معلوم باشد کجاست پیش می‌رود.»
کتاب بالون مهتا اثر جعفر مدرس صادقی

۲۸- «بهشت و دوزخ»

«بهشت و دوزخ» رمانی جاده‌ای و داستان تبعید دکتر مصدق در سال ۱۳۱۹ است که شرح سفر پنج نفر را در بیوک آمریکایی از تهران به بیرجند روایت می‌کند. شخصیت‌ها با زبردستی پرداخته شده‌اند. سرگرد یاور زورگوست اما خصوصیات مثبتی هم دارد. تا جایی که می‌تواند به سرپاسبان توهین می‌کند. گرچه به نظر می‌رسد رفتار و فحش‌های او از چشم مخاطب توهین است و خود سرپاسبان آن‌ها را روزمره و عادی می‌داند. یاور آدم بی‌سوادی هم نیست. پرونده‌ی دکتر را خوانده و با او بحث می‌کند، هر چند دکتر به او محل نمی‌گذارد. با تپانچه دکتر را تهدید می‌کند. دکتر در انگشت‌شمار حرف‌هایی که می‌زند، به او می‌گوید: «تو دیوانه‌ای». به تدریج از پرگویی‌هایش می‌فهمیم که خانواده‌ی سرگرد در تهران زندگی می‌کنند و خودش تنها در محوطه‌ی پاسگاه روز را به شب می‌رساند. آخر سر هم، وقتی از تصادف ماشین جان سالم به در می‌برند، می‌گوید به دلیل بودن دکتر در ماشین است که خدا هوای‌شان را داشته و به خاطر بی‌ادبی‌هایی که کرده عذرخواهی می‌کند.

در بخشی از رمان «بهشت و دوزخ» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«یاور سرش را برگردانده بود عقب، دستهاش را گذاشته بود روی پُشتی صندلی و ‌زُل زده بود به دکتر. باورش نمی‌آمد دکتری که تا پریشب از زیر پتو بیرون نمی‌آمد و وقتی هم که سرش از زیر پتو بیرون می‌آمد چشمهاش بسته بود و خودش را زده بود به خواب، به این سر حالی و قِبراقی باشد. دکتر تکیه داده بود به پُشتی صندلی و داشت به روبه‌رو نگاه می‌کرد. نگاهش از کنار صورت یاور رد می‌شد. به یاور نگاه نمی‌کرد.»
کتاب بهشت و دوزخ اثر جعفر مدرس صادقی

۲۹- «سرزمین عجایب»

این رمان پاراگرافی ۱۶۰ صفحه‌ای است که اگر قصه‌ی زندگی نوشین و خانواده‌اش و علی و جیم و دیگران جذب‌تان کند در کمتر از پنج ساعت می‌خوانیدش. «سرزمین عجایب» درباره‌ی مهاجرت و مهاجرهاست. البته داستان خانه‌ها هم هست. خانه‌ها شخصیت دارند و در پیشبرد قصه موثرند. نوشین که بعد از ۱۴ سال زندگی در کانادا، جدا شدن از همسرش (ابی) و نداشتن کار  به تهران برگشته و در آپارتمان مادرش در کنار دختری که با او انس نمی‌گیرد گرفتار شده. راوی در مواجهه با آدم‌هایی که زندگی‌اش حاضر بودند، گذشته و حال‌اش را مرور می‌کند تا سال‌های از دست رفته را جبران کند و در وطن‌اش زندگی کند.

در بخشی از رمان «سرزمین عجایب» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«توی کتابخانه‌ی بابام فقط همان صندلی راحتی دسته‌داری بود که گفتم. میز نبود. نه میز بود، نه هیچ صندلی دیگری. این یک کتابخانه‌ای بود برای کتاب خواندن فقط، نه برای نوشتن. نه مشق نوشتن، نه قصه نوشتن، نه شعر نوشتن. من روی صندلی بابام می‌نشستم و کتاب‌های بابام را می‌خواندم و هر کتابی را که برمی‌داشتم برش می‌گرداندم سر جای خودش…»
کتاب سرزمین عجایب اثر جعفر مدرس صادقی نشر مرکز

۳۰- «بیژن و منیژه»

این اثر بازخوانی امروزی داستان کهن «بیژن و منیژه» است و حوادثی که برای سعید راوی قصه می‌افتد را روایت می‌کند. او بعد از بیست و هفت سال دوری اردلان دوست دوران نوجوانی‌اش را ملاقات می‌کند. راوی که رابطه‌ی بدی با پدر پزشک‌اش دارد بعد از قبول نشدن در کنکور به خارج از شهر می‌رود و در مغازه‌ای نجاری می‌کند. پدرهای این دو به خاطر همسایگی روابط خانوادگی داشته‌اند اما پدر سعید به خاطر رفتار نادرست پدر اردلان با او قطع ارتباط می‌کند. اموال پدر اردلان بعد از انقلاب مصادره می‌شود و او به خاک سیاه می‌نشیند. او که در کارخانه‌ای مشغول کار است با دختری به نام بنفشه روبرو می‌شود که تصور می‌کند حاصل یکی از روابط نامشروع‌اش در پیش از انقلاب است.

در بخشی از رمان «بیژن و منیژه» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«پدرم نشسته بود درست روبه‌روی در ورودی، گوشه‌ی هال. از زاویه‌ای که او نشسته بود، به در ورودی و راهرو مسلط بود و هر تازه‌واردی را به توی هال هدایت می‌کرد. در اتاق پذیرایی سمت راست راهرو باز بود، سرک کشیدیم، گوش‌تاگوش زنها نشسته بودند، و تا به ته راهرو برسیم، پدرم از سر جاش پا شده بود و آمده بود به استقبال ما. با هر دوی ما دست داد، اما فقط با اردلان خوش و بش کرد، به من حتا نیم‌نگاهی هم نینداخت. اشاره کرد به مبلی گوشه‌ی چپ هال که خالی بود.»
کتاب بیژن و منیژه اثر جعفر مدرس صادقی

۳۱- «خاطرات اردیبهشت»

در «خاطرات اردی‌بهشت» با تصویری از انسان کهنسال روبرو هستیم. کسی که هنوز می‌خواهد بجنگد و همه را کله پا کند. در این رمان با تصویری عریان و بی‌تعارف روبرو هستیم از حسرت‌هایی که یک نفر ممکن است آخر عمرش داشته باشد. کارهایی که همیشه دوست داشته انجام دهد اما پشت گوش انداخته. حرف‌هایی که دوست داشته بزند اما هیچ وقت نزده و انبوهی از پشیمانی‌ها. با تصویری بسیار ملموس و دیدنی از انسانی که همه او را لجباز و یک‌دنده و بی‌حوصله می‌بینند و بسیاری کارها را برای او سبک سرانه و دور از شان و سن او می‌دانند اما او به حالتی رسیده که دیگر حرف‌هایش را سبک سنگین نمی‌کند و رفتارش را نمی‌سنجد. انگار کسی او را نمی‌بیند و به او توجهی ندارد. مثل شبح شده. از این‌طرف به آن‌طرف می‌رود و هر خرابکاری‌ای که می‌خواهد می‌کند و کسی چندان کاری به کارش ندارد. او دوست ندارد کسی برایش دلسوزی کند و دوست ندارد پیر باشد و بمیرد اما انگار نمی‌تواند با جامعه بجنگد و با طبیعت. طبیعت دارد قوایش را نرم نرم از او می‌گیرد و جامعه به زور او را روی صندلی چرخدارش می‌نشاند. رفتارهای شخصیت اصلی داستان مثل بازیکنی است که در دقیقه نود، سه هیچ عقب است و حالا دارد به هر دری می‌زند تا خودش را برساند و شتاب زده و سر به هوا می‌خواهد از هر لحظه بیش از حد توانش بهره ببرد. این داستان البته پایان تلخی ندارد و به ما گوشزد می‌کند که شخصیت اصلی همچنان در حال تقلا‌ست چون هنوز نمرده است.

در بخشی از رمان «خاطرات اردی‌بهشت» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«تلفن‌ها را خانم جواب می‌دهد. من می‌نویسم و پاره می‌کنم، می‌نویسم و پاره می‌کنم. وسواس شدید دارم. هر چی که می‌نویسم به نظرم درست نیست. مال این است که دیر شروع کرده‌ام؟ مال این است که می‌ترسم؟ مال این است که نمی‌دانم می‌خواهم چی بنویسم؟ فقط می‌نویسم تا به خودم ثابت کنم که هنوز نمُرده‌ام … اما چرا هی پاره می‌کنم؟»
کتاب خاطرات اردی بهشت اثر جعفر مدرس صادقی

۳۲- «توپ شبانه»

داستان رمان «توپ شبانه» از زبان اول شخص روایت می‌شود. راوی ساکن کانادا است و در فضای طبقه‌‌‌ی متوسط روشن‌‌‌فکر خارج‌نشین زندگی می‌‌‌کند. او داستان تولد فرزندش و شروع نویسندگی‌‌‌ را به زبان نزدیک به محاوره، در رفت‌وآمد به محافل شعرخوانی ایرانی و در پی آن ارتباط با دوستش مهشید، شرح می‌‌‌دهد. سه مرد در زندگی او حضور دارند: همسرش ابی، دوست قدیمی همسرش همایون و سفرنامه‌‌‌نویس ایران‌‌‌دوست، جیم.

نوشین ساکن آپارتمانی در برجی بلند در مرکز شهر است. به این دلیل آنجا زندگی می‌کند که از خانه‌‌‌ی حیاط‌‌‌دار و بزرگ‌‌‌شان در شمال شهر می‌‌‌ترسیده است، از اینکه همسرش ابی، که سال‌‌‌ها پیش کشته مرده‌‌‌‌‌‌اش بوده است کارش به جایی رسیده که آخر شب هم به زور می‌‌‌آید و او را در آن خانه‌‌‌ی «ولنگ و واز» تنها می‌‌‌گذارد. اما حالا بعد از زندگی در این خانه‌‌‌ی کوچک که پنجره‌‌‌های تمام قد شیشه‌‌‌‌‌‌ای دارند، چیزی بهتر نشده، جلوی بالکن شیشه‌‌‌ای می‌‌‌ایستد و فکر می‌‌‌کند کاش جرأت کند و بپرد پایین و بلافاصله این فکر به سراغش می‌‌‌آید که او را همین‌‌‌جور تنها ول کرده‌‌‌‌‌‌اند که خودش را بکشد.

در بخشی از رمان «توپ شبانه» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«شبی که با مادرم رفته بودیم پیش مهشید و دیک، چند روزی مانده بود به برگشتن مادرم به تهران، مهشید مثلن این مهمانی را به خاطر مردم داده بود، اما بیشتر آنهایی که توی این مهمانی بودند نه مادرم می‌شناختشان نه من. بیشترشان دوستهای مهشید که یکی دوتا از آنها را دیده بودم، و چندتایی هم دوستهای دیک که بار اولم بود می‌دیدم، و یک آقای تاسی که همکار مهشید بود در رویال بانک. مهشید معرفیش کرد و گفت مشاور بیمه است و بیشتر روی بیمه‌ی عمر کار می‌کند و هشدار داد که ایان آقای نعلبندیان که می‌بینی توی مهمانی‌ها هم دنبال مشتری می‌گردد.»
کتاب توپ شبانه اثر جعفر مدرس صادقی

۳۳- «دیدار در حلب»

این اثر روایتی خواندنی از اعضای گروه‌های تروریستی و نهضت‌های به ظاهر اسلام‌گرا را روایت می‌کند. شخصیت اصلی داستان احمد لاهوری، نبیره‌ی علی ابن عثمان هجویری، عالم و صوفی قرن پنجم و مولف کتاب کشف المحجوب است. احمد، مردی قدبلند و چهارشانه با پوستی تیره و عضو نهضتی اسلام‌گرا در پاکستان است که همواره عشق و محبت‌ به استادش، شیخی ناشناس و ساکن شهر حلب سوریه را در قلب و روحش زنده نگاه می‌دارد. در واقع احمد، تحت تعالیم شیخ، مبانی نظری و مذهبی‌اش را پرورانده و در جایگاه استادی به تعلیم و تربیت عده‌ای دیگر از سرسپردگان نهضت پرداخته و به خط فکری آن‌ها جهت می‌دهد. مشتاق، یکی از مردان سرسپرده و پیرو سرسخت و فعال نهضت است که مدتی پیش توسط گروه‌های ضد تروریستی فلسطینی اسیر شده است. احمد از طرف مقامات رده‌بالای نهضت، مامور می‌شود تا با چهار مامور دیگر، به سوریه رفته و در برنامه‌ای از پیش طراحی شده در شهر دمشق، مشتاق را با چهار فلسطینی معاوضه کرده و پس از موفقیت در ماموریت، همراه با مشتاق به شهر کراچی برگردد.

در بخشی از رمان «دیدار در حلب» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«بار اولش نبود که می آمد دمشق. اما آخرین باری که آمده بود، همین چند سال پیش، تالار فرودگاه به این بزرگی نبود – هالی بود با سقف کوتاه و چند ردیف صندلی و یک قاب عکس بزرگ با تصویر درشتی از حافظ اسد. اما حالا به جای یک قاب عکس، دو قاب عکس روی دیوارهای تالار بود، قرینه ی هم: یکی حافظ اسد با قیافه ای عبوس و گرفته و با نوار باریک سیاهی گوشه ی بالای عکس و دیگری بشار اسد، با قیافه ی شاداب و جوان و با لبخند.»
کتاب دیدار در حلب اثر جعفر مدرس صادقی

۳۴- «روزنامه‌نویس»

شخصیت‌های اصلی داستان، مینو و بهمن، دختر و پسر نوجوانی هستند که از کودکی در یک محله و کنار هم بزرگ شده‌اند. بهمن، پسری با استعداد است که سال‌ها پیش پدرش را از دست داده و با مادرش زندگی می‌کند و دوازده‌سال از شخصیت اصلی زن قصه بزرگ‌تر است. مینو هم تنها بچه‌ی خانواده است. پدری به شدت سخت‌گیر دارد که همه‌ی همسایه‌ها از او می‌ترسند. با وجود اختلاف سنی، بهمن همیشه رفتارهای بچه‌گانه و لوس مینو را تحمل کرده و رابطه‌ی صمیمانه‌ای با او دارد. بهمن در ۱۵ سالگی تصمیم می‌گیرد هر هفته خبرنامه‌ای منتشر و بین اهالی محل توزیع کند. مینو و راوی داستان که او هم بچه‌محل و دوست بهمن است کمک‌اش می‌کنند. وظیفه‌ی راوی نوشتن سرمقاله‌ها است. مینو هم کار توزیع و پخش روزنامه را بر عهده گرفته است. رابطه‌ی مینو و بهمن کم کم به دوستی عمیق و عشق تبدیل می‌شود. فاش شدن ارتباط بین آن‌ها ماجراهایی خواندنی را به وجود می‌آورد.

در بخشی از رمان که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«همسایه ها توی این محله، همه از حال همدیگر باخبرند. خبری اگر هم هست گه از قضای روزگار و بنا به هر دلیلی به گوش هیچ کس نرسیده است، به گوش مادر بهمن رسیده است. اما این که چرا مینو دو هفته بود امده بود، دو هفته ام بیش تر، دو هفته و دو روز و نصفی بود امده بود و مادر بهمن خبر نداشت از عجایب روزگار بود.»
کتاب روزنامه نویس اثر جعفر مدرس صادقی

۳۵- «کافه‌ای کنار آب»

«کافه‌ای کنار آب» داستانی است که در آن شخصیت‌های رمان «توپ شبانه» یک بار دیگر ظهور می‌کنند. راوی همان راوی «توپ شبانه» است. قصه با شرح ماجرای رمانی در یک‌قدمی‌ انتشار آغاز می‌شود که گویا بعد از دوسال‌ونیم، همچنان بلاتکلیف مانده شروع می‌شود. داستان‌هایی که به سرانجام نمی‌رسند، اما نویسنده با همین داستان‌های به‌سرانجام‌نرسیده، خواننده را تا پایان با خود همراه می‌کند چراکه بی‌وقفه داستان می‌گوید و از داستانی به داستان دیگر می‌رود بی‌آنکه لزوما در پی تمام‌کردن داستان قبلی باشد. رمان سفری است در میان مهاجران ایرانی که از خلال آن بر تقابل و فاصله‌ای پرنشدنی نیز انگشت گذاشته می‌شود. تقابلی که مهاجران را در یک‌قدمی جهانی که به آن مهاجرت کرده‌اند نگه می‌دارد.

در بخشی از رمان «کافه‌ای کنار آب» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«دیک می‌گه آخه این که نمی‌شه. همه شاعرند، همه داستان‌نویس‌اند، همه استعداد دارند، همه یا کتاب چاپ‌شده دارند یا کتابشون زیر چاپه. دیک می‌گه توی این جمعیت به این انبوهی، من تنها کسی هستم که نه شعر می‌گم و نه داستان می‌نویسم و نه کتاب چاپ‌شده دارم و نه کتاب زیر چاپ. می‌گه دنیا را عمله‌ها و مهند‌س‌ها می‌سازند و شاعرها و نویسنده‌ها این وسط هیچ‌کاره‌اند…»
کتاب کافه ای کنار آب اثر جعفر مدرس صادقی

۳۶- «من تا صبح بیدارم»

این رمان سرنوشت دانشجویی را می‌کند همه‌ی حامیان وضع موجود، از پدر گرفته تا روزنامه‌نگاران و نویسندگا، سعی می‌کنند او را درهم بشکنند. موضوع با اتفاقی گروتسک و احمقانه آغاز می‌شود که یادآور فضاهای کافکایی است. فضاهایی که در آن فردی در میانه‌ی جهانی مضحک اسیر شده است و راه گریزی نمی‌یابد. او در راهرو دانشکده دارد راه می‌رود که به دعوتنامه‌ای برای شرکت در یک مراسم سخنرانی به مناسبت روز دانشجو برمی‌خورد. در این لحظه است که دختری او را الاغ خطاب می‌کند چرا که فکر می‌کند پای دوستش را له کرده است. راوی او را هل می‌دهد یک ماه از دانشگاه اخراج می‌شود. از این نقطه است که تلاش‌هایی مکرر از جمله بازجویی برای درهم شکستن او آغاز می‌شود.

در بخشی از رمان «من تا صبح بیدارم» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«بازی ما تازه داشت گرم می شد، تماشایی می شد… خراب نمی کردیم، توپ نمی رفت توی تور، نمی افتاد زمین، اوت نمی شد، مثل اینکه توی خواب بازی می کردیم… فقط بازی می کردیم، فقط بازی می کردیم. با فاصله با میز بازی می کردیم و با یک آهنگ ثابت، بدون وقفه، به کندی، با حوصله. تازه داشت دستمان می آمد که چه جوری بازی کنیم.»
کتاب من تا صبح بیدارم اثر جعفر مدرس صادقی

۳۷- «قسمت دیگران»

در این مجموعه داستان هفت داستان کوتاه «قسمت دیگران»، «همان‌طور که بود»، «یک جفت کفش مشکی واکس خورده»، «ساز»، «روزی که رفتم بلیت قطار بخرم»، «اشتباه از من بود» و «داستان ناتمام» جمع‌اوری شده است. در داستان «قسمت دیگران» ماجرای دو خواهر به نام‌های اعظم و مریم و برادران‌شان سعید و عزیز را می‌خوانیم. اعظم و مریم پس از سال‌ها دوری و بی‌خبری از عزیز از سعید شنیدند که او مرده و از شهرستان به تهران می‌آیند. سعید که ساکن تهران است به استقبال‌شان می‌رود و خواهران‌اش را به خانه‌ی مجلل و بزرگ برادرشان می‌برد. خانه‌ی اشرافی عزیز خواهرها را مبهوت می‌کند. ملاقات آن‌ها با ملوک زن عزیز جنجالی می‌شود و ماجراهای جالبی را به وجود می‌آید.

در بخشی از مجموعه داستان «قسمت دیگران» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«سعید ایستاد و گفت:همین جاست. خواهرها ایستادند و با حیرت به خانه ی اعیانی بزرگی که جلوی چشم شان بود نگاه کردند. این یک محله ی اعیانی بالای شهر بود و این هم یکی از خانه های عیانی این محله که چیزی از خانه های دیگر کم نداشت. فقط روی پله های جلوی در خاک مانده ای نشسته بود که نشان می داد که انگار کسی توی این خانه ساکن نیست و اگر هم هست، پیداست که مدت هاست پله های جلوی در خانه جارو نخورده است.»
کتاب قسمت دیگران و داستان های دیگر اثر جعفر مدرس صادقی نشر مرکز

۳۸- «شاه‌کلید»

در این اثر ماجرای قتل مرموز میرمحمد ملکوتی روایت می‌شود. قصه از جایی شروع می‌شود که شخصیت اصلی داستان، مردی عاشق کتاب شعر به اتهام قتل دوست قدیمی‌اش میرمحمد زندانی شده و به دستور بازجوی زندان اعترافاتش را می‌نویسد و ماجراهای جذابی را تعریف می‌کند. او اقرار می‌کند ارتباطی با مرگ مقتول نداشته و برای روشن شدن بی‌گناهی‌اش می‌نویسد. آن‌ها مدام کتاب‌های همدیگر را امانت گرفته و بعد از خواندن درباره‌شان بحث می‌کردند. اما بعد از تمام شدن دبیرستان راه‌شان از هم جدا می‌شود.

در بخشی از رمان «شاه‌کلید» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«کمی بعد از این که کمیته‌ی پیگیری قتل های مرموز سال گذشته شروع به کار کرد، من بازداشت شدم و منتقلم کردند به این جا که نمی دانم کجاست فقط می دانم کمیته ی پی گیری که در صدد ریشه یابی قتل های اخیر است.»
کتاب شاه کلید اثر جعفر مدرس صادقی نشر مرکز

۳۹- «آب و خاک»

رمان روایت زندگی بهمن اسفندیار است. او که از سران ارتش شاهنشاهی بوده در جریان انقلاب دستگیر می‌شود اما به کمک شخصی که سربازش بوده نجات پیدا می‌کند ولی جهانبخش دوست و همکار قدیمی‌اش اعدام می‌شود. بهمن اسفندیار به آمریکا می‌رود و بعد از مدتی خانواده‌اش هم به آنجا می‌روند. بعد از گذشت سال‌ها و ظهور جریان اصلاحات در ایران هوای وطن به سرش می‌افتد و برمی‌گردد. به سراغ همسر و دو دختر جهانبخش می‌رود. خانواده‌ی جهانبخش برای زنده نگه داشتن یاد او بنیاد خیریه‌ای تأسیس کرده‌اند که به کمک اسماعیل رشد می‌کند. بهمن که از اول عاشق مینو همسر جهانبخش بوده‌، بعد از بازگشت به ایران عشقش را به مینو می‌گوید. بهمن تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و با مینو ازدواج کند. در این بین آن‌ها به مهمانی یکی از وابستگان فرهنگی خارجی دعوت می‌شوند اما بعد از مهمانی دستگیر می‌شوند. پلیس دستگیر شدگان به جز چند نفر – از جمله بهمن – را آزاد می‌کند. بهمن به کمک اسماعیل از بند رها ‌‌شده و گذرنامه‌اش را می‌گیرد. اسماعیل به بهمن پیشنهاد می‌کند سریع از ایران برود چون می‌داند بهمن جاسوس است. بهمن که در اثر نوشیدن الکل تعادل‌اش را از  دست داده ضربه‌ای به سر اسماعیل می‌زند که او را می‌کشد.

در بخشی از رمان «آب و خاک» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«مرد دوربین به دست از او خواهش کرد که بیاید روی ایوان تا چند تا عکس هم روی ایوان بگیرند، و بعد خواهش کرد بروند توی ساختمان… یک سالن خیلی بزرگ با سقف خیلی بلند… نیمی از سالن به این بزرگی صحنه ی نمایش بود و نیمه ی دیگر جای تماشاچی ها. صحنه نمایش را برای نمایشی که قرار بود به زودی اجرا شود آماده می کردند و…»

پرویز دوایی

پرویز دوایی را خیلی‌ها به خاطر نوشته‌های سینمایی‌اش می‌شناسند. نقدهای خواندنی‌اش که خبر از قریحه‌ی ادبی نویسنده می‌داد و کافی بود خواننده‌ای یک بار با این نوشته‌ها روبرو شود تا نتواند از آن نام و نقدها دل بکند. دوایی در همه‌ی سال‌هایی که نقد فیلم می‌نوشت داستان‌نویس هم بود. هر چند آن نوشته‌ها ظاهرا نقد فیلم یا ظاهرا جستارهای سینمایی‌ای نوشته‌ی یک عشق فیلم حقیقی‌اند. کافی است نوشته‌هایش را جلوتان بگذارید و ورق بزنید. آن قریحه‌ی داستان‌نویسی، آن استعداد غریبی که بعدها در داستان‌هایش دیدیم، آن حافظه‌ی شگفت‌انگیزی که شهر را و زمانه را به یاد می‌آورد و از نو می‌آفریند، در نوشته‌های سینمایی‌اش هم بود و چه کسی است که نوشته‌ی درخشانش را درباره‌ی فیلم سرگیجه بخواند و شهادت ندهد او قصه‌نویسی زبردست است.

وقتی دوایی در سال‌های میانی دهه‌ی پنجاه شمسی به پراگ رفت، می‌خواست خاطرات سال‌های دور و نزدیک‌اش را بنویسند. تهرانی که در نوشته‌های دوایی است برای ما ناشناخته است. تهران دوره‌ی ما شیرین و جذاب نیست. تهرانی که دوست داریم و جذاب است تهران قصه‌های نویسنده است. در شهری که او خلق کرده به راحتی می‌توان دل‌باخت و اشک به چشم آورد. در سطرسطر قصه‌ها و نوشته‌های سینمایی دوایی زندگی موج می‌زند و در آن‌ها درباره‌ی کیفیت زندگی، دل‌دادگی و همه‌ی چیزهایی که سال‌هاست یادآوری‌ نشده‌اند صحبت شده است.

قصه‌ها، نوشته‌ها و ترجمه‌های او به دلیل وجود افرادی که زندگی را جور دیگری تصور می‌کنند خوانده می‌شوند چون زندگی در حالت فعلی‌اش جذابیتی ندارد و چنگی به دل نمی‌زند.

دوایی جوری از زندگی حرف می‌زند که حس می‌کنیم و مطمئن می‌شویم هر چه که تا حال تجربه کرده‌ایم زندگی نیست. زندگی حتما جیز دیگری است یا به قول نویسنده‌ای «زندگی جایی دیگر است.»

آثار دوایی نمونه‌ی کامل، جذاب و خواندنی نوشته‌هایی است که خوب روایت می‌شوند. ادا و اصول ندارند. کش نیامده‌اند. حوصله‌سربر نیستند و جایی که باید تمام شده‌اند.

او با موهای سفید، حافظه‌ی رشک‌برانگیز و نثر پاکیزه و دوست‌داشتنی مثل یکه‌سواری مهربان با کوله‌باری پر از داستان باز می‌گردد تا اهل کتاب را به جهان جذاب و دوست‌داشتنی‌ای ببرد که سرشار از مهربانی، عشق و دل‌باختگی است. کارهای او کارستان است.

پرویز دوایی متولد ۱۳۱۴ و فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران در رشته‌ی زبان انگلیسی است. تسلط او بر زبان انگلیسی باعث شد تا در ترجمه‌ی مقاله، متن گفت‌وگوی فیلم‌ها برای دوبله فعال باشد. «راز کیهان»، «در ستایش سریال»، «سیری در سینمای ژاپن»، «فن سناریونویسی»، «فرهنگ واژه‌های سینمایی»، «سینما به روایت هیچکاک» و «بچه هالیوود» و… شماری از آثار ترجمه شده توسط دوایی هستند. حاصل احاطه‌ی او بر زبان فارسی چند داستان کوتاه و انبوهی نقد و مقاله است که همگی با زبانی شیرین نوشته شده است.

«بازگشت یک سوار» نقل خاطرات و واگویی زندگی سینمایی دوایی در دوره‌ی کودکی و نوجوانی است. او علاقه‌اش را به سینما و ادبیات در دهه ۱۳۴۰ و آغاز دهه ۱۳۵۰ با نوشتن نقد سینمایی و ترجمه‌ی مقاله‌هایی درباره‌ی سینما و مشارکت درباره‌ی نوشتن فیلمنامه‌های سینمایی مثل «پروانه» یا «قدرت عشق» (ماردوک الخاص و روبرت اکهارت، ۱۳۴۷) و «هنگامه» (ساموئل خاچیکیان، ۱۳۴۷) و فیلم‌های کوتاه مثل «پسر شرقی» (مسعود کیمیایی، ۱۳۵۴)، «ملک خورشید» (علی اکبر صادقی، ۱۳۵۴)، «بهارک» (اسفندیار منفردزاده، ۱۳۵۵) و «لباسی برای عروسی» (عباس کیارستمی، ۱۳۵۵) با شور و شیفتگی کم‌نظیری نشان داده است.

دوایی نقدهایش را در مجله های سیاه و سپید، فردوسی، ستاره سینما، فیلم و هنر سینمای نو، نگین، بامشاد، هنر سینما، فرهنگ و زندگی، رودکی تماشا، فصل‌نامه‌ی فیلم، روشنفکر و سینما می‌نوشت و هرگاه که امضای پرویز دوایی را نمی‌خواست، زیر نوشته‌هایش را پ، پیک، پیام، پرویز، پ.د، پیرایه، پرویز شیوایی، پیمان و پندار و پژواک امضا می‌کرد. دوایی دبیر جشنواره‌ی فیلم کودکان و نوجوانان بود و قبل از آنکه در سال ۱۳۵۱ برای خدمت به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتقل شود کارمند روابط عمومی وزارت دارایی بود. او آخرین مقاله‌ی مطبوعاتی‌اش را در سال ۱۳۵۳ در مجله‌ی سپید و سیاه با عنوان «خداحافظ رفقا» نوشت و سپس برای یک دوره‌ی آموزشی به چک و اسلواکی رفت و همان جا ماندگار شد.

اولین نوشته‌های دوایی در مجله‌ی ستاره سینما (۱۳۳۳) چاپ شد و تا سالی که از ایران رفت به طور فعال و پیگیر درباره‌ی سینما، اهالی سینما و فیلم‌ها نقد و مقاله نوشت. او همان‌قدر که از فیلم‌ها و فیلمسازان موسوم به موج نو حمایت می‌کرد در قبال سینمای موسوم به روشنفکرانه یا سکوت می‌کرد یا به نفی آن می‌پرداخت.

دوایی به درک و دریافت‌های حسی از فیلم‌ها و تاثیرهای احساسی فیلم‌ها بر بیننده بسیار اهمیت می‌داد و نقدهایی را که بر فیلم‌های مورد علاقه‌اش می‌نوشت با لحنی شاعرانه و پر احساس می‌آمیخت.

در ادامه کتاب‌های این نویسنده، منتقد و مترجم چیره‌دست معرفی شده است.

۴۰- «باغ»

شانزده قصه‌ای که «باغ» را ساخته‌اند از نوستالژیک‌ترین قصه‌های تاریخ ادبیات ایران هستند. نویسنده در این داستان‌ها با بازگشت به گذشته، خاطرات کودکی و نوجوانی را با نثری جذاب، ساده و پاکیزه روایت و مخاطب را مسحور می‌کند. این مجموعه داستان گذری است به روزگاری که عشق، رفاقت و یگانگی متداول بود. آدم‌ها بر سر پیمان‌شان نی‌ایستادند و دل‌باختگی و دوست داشتن را به هر چیز دیگر ترجیح می‌دادند. دوایی با توصیف و فضاسازی دقیق که آمیزه‌ای از نثر سینمایی و ادبی است تهران بدون ساختمان‌های بدقواره و بلند، پل هوایی و آلودگی هوا که پر از کوچه‌باغ، جوهای روان، درخت چنار و گل‌های رز و پیچک که از دیوارها بیرون زده و کوچه و خیابان را زیبا و عطرآگین می‌کردند را روایت می‌کند.

در بخشی از مجموعه داستان «باغ» که توسط نشر نیلوفر منتشر شده، می‌خوانیم:

«عصرها می‌رفتیم زیربازارچه، می‌رفتیم تا ته کوچه درختی، زیر دیوارسفارت، خرمالوها را نشان می‌کردیم. می‌رفتیم لب جوب می‌نشستیم، من یک نصفه سنگک از خانه می‌آوردم لب جوب می‌نشستیم یواش یواش می‌خوردیم تا تمام می‌شد. حسن تعریف می‌کرد آقاش اول‌ها بیرون دروازه شابدولعظیم دکان داشت، خربزه- هندوانه می‌فروخت…»
کتاب باغ، چند قصه اثر پرویز دوایی

۴۱- «بلوار دل‌های شکسته»

همه‌ی کسانی که با نثر بی‌نظیر دوایی آشنا هستند خوب می‌دانند که نوشته‌های او بر ذهن و دل می‌نشیند. برای همین است که قصه‌های او در قالب خاطرات دوران کودکی و نوجوانی، نامه، قطعه، قطعه‌واره یا… خواندنی، جذاب و پرطرفدار هستند. آثار او کتاب‌های بالینی هستند که مخاطبان بعد از خواندن‌شان اشک‌شان دربیاید و روح‌شان را شست‌و‌شو دهند. جمشید ارجمند، روزنامه‌نویس و مترجم و دوست دوایی یک بار گفت: «پرویز شاعری است که در قالب نثر شعر می‌گوید.»

«بلوار دل‌های شکسته» یکی از مجموعه قصه‌هایی است که دوایی با استفاده از خاطرات جذاب و تصویرسازی‌های ماهرانه‌اش نوشته است. همه‌ی قصه‌ها عاشقانه هستند. خیال‌هایی درباره‌ی عشق‌های کوتاه‌مدت، گذرا، بی‌نتیجه یا دردناک. راوی در اتوبوسی، خیابانی، کوچه‌ای یا خلاصه در جایی دقایقی با بانویی زیبا برخورد می‌کند و مرغ خیالش پر می‌کشد به دورهای دور. اما بعد از چند ایستگاه همه چیز به حالت اول برمی‌گردد. دوایی راوی عشق‌های بی‌فرجام است.

در بخشی از مجموعه داستان «بلوار دل‌های شکسته» که توسط نشر روزنه کار منتشر شده، می‌خوانیم:

«روزی که آمد و دانشکده اسم نوشت، با پدر تیمسارش آمد که لباس تمام اونیفورم تن‌اش بود، با یراق و کوپال و چکمه و شمشیر. توی باغ دانشکده، توی تمام خیابان‌بندی‌ها، تمام راهروها، لابلای تمام درخت‌ها دختر لول می‌زد. هر طرف که کله را می‌چرخاندی دخترها بودند که با پیراهن‌های تابستانی سبز و زرد و سرخ و آبی گلدار این طرف و آن طرف می‌خرامیدند، همگی آراسته و پیراسته.»
کتاب بولوار دل های شکسته اثر پرویز دوائی

۴۲- «ایستگاه آبشار»

این مجموعه ‌داستان که در طول بیست‌و‌سه سال نوشته شده مثل مجموعه‌ داستان «باغ» به خاطره‌هایی متکی هستند که قصه‌ها با استفاده از آن‌ها روایت می‌شوند. هر داستان با تخیل نویسنده آمیخته است و به دوران نوجوانی او بازمی‌گردد. در یکی از داستان‌ها دختربچه‌ای وارد کلاس می‌شود و کنار راوی می‌نشیند تا الفبا یادش بدهد. او برای نوشتن کلمه‌ی بادام دست دختربچه را می‌گیرد. همه‌ی قصه شرح خیال‌بافی‌های راوی در طول نوشتن این کلمه است که آرزو می‌کند تمامی نداشته باشد.

در بخشی از کتاب «ایستگاه آبشار» که توسط نشر روزنه کار منتشر شده، می‌خوانیم:

«بچگی ها سالی یکی دوبار ما را به خانه اعیانی ها می بردند که به شکل معجزه آسائی با ما قوم و خویش درآمده بودند. (مادربزرگم می گفت در خانه قدیمی شان در محله های پائین شهر، موقع تعمیر خانه، لای جرز دیوار یک کماجدان پیدا کرده بودند پر از سکه های طلا).»
کتاب ایستگاه آبشار اثر پرویز دوائی

محمد قائد

جستار و ناداستان یا آن گونه که پیش از این گفته شده نان‌فیکشن یکی از مهم‌ترین روش‌های روایی است که در آن نویسنده ماجرا یا پدیده‌ای را معیار قرار داده و با تحقیق گسترده درباره‌ی آن مستندش می‌کند. اکثر نویسندگان مهم جهان مثل جورج اورول، ترومن کاپوتی، ارنست همینگوی، آلن دوباتن، ناتالیا کینزبورگ، پل آستر، جاناتان فرنزن، ریچارد فورد و هاروکی موراکامی ناداستان و جستار نوشته و این نوع نوشتن را به گونه‌ای محبوب در میان علاقه‌مندان کتاب تبدیل کرده‌اند.

در ایران نیز از گذشته‌های دور این نوع نوشتن در قالب خاطرات، سفرنامه، زندگی‌نامه، مقالات روایی و… منتشر می‌شدند اما از دو دهه‌ی گذشته همه‌ی آن‌ها زیر نام «ناداستان» یا «جستار» جمع‌آوری و منتشر می‌شوند. یکی از بزرگان این حوزه محمد قائد است که روزنامه‌نویس، مترجم و ویراستار شناخته شده‌ای است. در این مطلب علاوه بر جستارها کتاب‌هایی که او در طول عمر حرفه‌ای‌اش ویرایش و ترجمه کرده معرفی شده‌اند.

قائد در سال پایانی دهه‌ی بیست شمسی در شیراز به دنیا آمد. بعد از پایان تحصیل متوسطه به دانشگاه شیراز رفت و در رشته‌ی روانشناسی تحصیل کرد. پیش از ورود به دانشگاه دوره‌های آموزش زبان را در انجمن ایران و آمریکا و انجمن فرهنگی ایران و بریتانیا گذراند. در دوران دانشگاه گذراندن دروس به زبان انگلیسی زیر نظر اساتید آمریکایی باعث شد مهارت و دانش زبان انگلیسی‌اش به حدی برسد که ترجمه کند و بعد از انقلاب دبیر بخش انگلیسی ماهنامه‌های فیلم و صنعت حمل و نقل شود.

روزنامه‌نویسی را در سال‌های آخر دهه‌ی چهل شمسی با ارسال مقالات به مجلات معتبر رودکی و نامه‌ی پژوهشگاه و روزنامه‌ی آیندگان شروع کرد. بعد از مدتی وارد تحریریه‌ی این روزنامه شد و مسئولیت صفحه‌ی فرهنگی را برعهده گرفت. شیوه‌ی مورد پسندش دو سال زندگی در ایران و دو سال زندگی در اروپا بود. با این حال بعد از مدتی زندگی در بریتانیا در زمستان ۵۷ به ایران برگشت. تقریبا همه‌ی سرمقاله‌های روزنامه آیندگان را نوشت. بعد از توقیف روزنامه پیشنهاد همکاری با شاملو را در کتاب جمعه پذیرفت و مقالاتی با نام «م. مراد» نوشت. در دهه‌ی شصت و هفتاد شمسی با مجلات جامعه‌ی سالم، آدینه، فیلم، صنعت حمل و نقل و سفر همکاری کرد و سردبیر بیست شماره‌ی مجله‌ی لوح بود.

نام قائد در دست‌کم دو دهه‌ی گذشته عمدتا به دلیل جستارهای خواندنی‌اش – «دفترچه خاطرات و فراموشی»، «ظلم، جهل و برزخیان زمین» و «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست» – اهمیت پیدا کرده است. نوشته‌های او از جنبه‌ی گستردگی چشم‌انداز بحث، ارائه‌ی نظرهای مختلف و متضاد، قابل درک بودن برای خواننده‌ی عام، پرداخت سرگرم‌کننده و دوری از استدلال‌های انتزاعی و استفاده از زبان پر نقش و نگار از نمونه‌های درخشان این ژانر است.

۴۳- «دفترچه خاطرات و فراموشی»

مقالاتی که در سال ۸۰ در این کتاب منتشر شدند از درخشان‌ترین نمونه‌های جستارنویسی فارسی هستند. «دفترچه خاطـرات و فراموشـی» نمونـه‌ی موفقـی از همگانی‌سـازی مسـائل روانشناسـی اجتماعی اسـت کـه بـدون عوام‌سـازی، لایه‌هـای کمتـر توجه شده‌ی زندگـی ایرانی‌ها را می‌شکافد.

مقاله‌ی «اسنوبیسم چیست» بعد از گذشت دو دهه تنها منبع فارسی قابل استناد در این زمینه است که می‌تواند به شکل کتابی مستقل منتشر شود. مقاله‌ی «مردی که خلاصه‌ی خود بود» درباره‌ی احمد شاملو از بهترین نمونه‌های بیوگرافی‌نویسی انتقادی است. نویسنده با وجود فضای ضد شاعر تصویر واقعی مردی را ارائه کرده که بسیاری از مریدانش او را در عرش می‌بینند.

در بخشی از کتاب «دفترچه خاطرات و فراموشی» که توسط نشر طرح نو منتشر شده، می‌خوانیم:

«در دیداری دوباره از خانه دوران کودکی‌مان، یکی از نخستین احساس‌ها معمولا این است: واقعا این‌قدر کوچک بود؟ ناگهان درمی‌یابیم حوض خانه قدیمی بسیار کوچکتر از کوچکترین استخرهاست و درخت کاج کنار آن به آسمان سر نمی‌کشد و فقط کمی بلندتر از بام خانه است. در بزرگسالی درمی‌یابیم که ابعاد قامت کودکانه ما به درختها و دیوارهای خانه‌ای معمولی عظمت می‌داد، وگرنه خانه بچگی‌مان هم جایی بود کم‌و‌بیش در ابعاد همه خانه‌های دیگری که بعدها دیده‌ایم. به چنین احساسی که دل به یاد موهبتی باشد از دست‌رفته، به دریغ برای گذشته‌ای دوست‌داشتتنی و سپری شده، یا به دلتنگی به سبب دور ماندن از وطن یا جایی واقعی یا فرضی که فرد از حضور در آن محروم مانده است نوستالژی می‌گویند.»
کتاب دفترچه خاطرات و فراموشی و مقالات دیگر اثر محمد قائد انتشارات طرح نو

۴۴- «ظلم، جهل و برزخیان زمین»

نویسنده در کتاب «ظلم، جهل و برزخیان زمین» برزخیان را به معنای انبوهی از مردمان محروم شرق گرفته که روشنفکران بومی، سیاستمداران، مصلحان اجتماعی و… نمایندگی‌شان می‌کنند. طرز فکر و رفتارشان در برابر تهاجم فرهنگ غرب نشانه‌هایی از روان‌پریشی اجتماعی دارد. مردمی که خودشان را مظلوم می‌دانند و در فرصت‌های تاریخی تلاش می‌کنند استکبارهای کوچک و بزرگ را گوشمالی بدهند یا با تحقیر آن‌ها عظمت بیکران تمدن باستانی‌شان را به چشم بیگانگان فرو کنند.

قائد در یکی از خواندنی‌ترین مقالات این کتاب جنبه‌های تئوری گفت‌و‌گوی تمدن‌ها را بررسی کرده است. او می‌نویسد فرهنگ‌ها و تمدن‌ها برای گفت‌و‌گوی موثر در میان خود، باید از عهده گفت‌و‌گو در درون خود نیز برآیند. از نکاتی که در چند سال گذشته در مباحثات سیاسی اجتماعی در ایران بر آن انگشت گذاشته‌اند این بوده که پیش از تشکیل جلسه‌ای برای گفت‌و‌گوی اروپایی با آفریقایی و با آسیایی و با آمریکایی و… تمرین گفت‌و‌گو باید از اینجا و اکنون شروع شود.

کتاب حاوی تندترین انتقادات به بومی‌گرایی جهان سومی و نیز ژست‌های پر لاف و گزاف درباره‌ی افتخارات تمدن خودی است.

در بخشی از کتاب «ظلم، جهل و برزخیان زمین» که توسط تشر طرح نو منتشر شده، می‌خوانیم:

«چندین سال در ایران از گفتگوی تمدنها بسیار سخن رفت. کسانی هوادار این نظر بودند که اگر تمدنها وارد مناظره با یکدیگر شوند پاره‌ای گرفتاریهای جامعه بشری می‌تواند کاهش یابد. برخی که مقدمات چنین گفتگویی را مهیا می‌دانستند تا آن حد پیش رفتند که به دستور بحث فکر کنند. گویی توافقی کلی بر سر لزوم مباحثه فرهنگی به عنوان درمان دردها وجود دارد، تمدنهای شرکت کننده در بحث مفروض و سخنگویان انها مشخص شده‌اند، صندلیهایی چیده شده و همه منتظر ورود سخنرانان جلسه‌اند تا بحث آغاز شود.»
کتاب ظلم، جهل و برزخیان زمین اثر محمد قائد

۴۵- «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست»

قائد از نوجوانی به میرزاده عشقی و نوشته‌هایش علاقه‌مند شد. جسته و گریخته مقالات و شعرهایش را می‌خواند و معتقد بود اتفاقاتی که در برابر مردم می‌افتد عملا اجرای سناریوی «عید خون» است که میرزاده عشقی پیشنهاد کرد.

در نیمه‌ی دهه‌ی ۷۰ شمسی فرصتی برای نوشتن درباره‌ی شاعر، آثار و زندگی‌اش فراهم شد. تا آن زمان هر جه درباره‌ای او نوشته بودند اغراق، چاپلوسی، مدیحه و مرثیه‌ی فاقد ارزش ادبی بود.

نویسنده‌ی کتاب بعد از ورق زدن و خواندن سطر به سطر بیست و چند شماره‌ی روزنامه‌ی «قرن بیستم» به تصویری دقیق و همه‌جانبه از عشقی رسید. او جوان خودآموخته‌ای بود که فعالیت‌های ادبی و هنری و اجتماعی را در دو سه سال آخر زندگی کوتاهش تجربه کرد. روزنامه‌ی «قرن بیستم» را بسیار نامرتب منتشر کرد. از نظر سیاسی بیشتر ناظر بود تا فعال. در بالکن تماشاچیان مجلس حاضر می‌شد و به نطق نماینده‌ها گوش می‌داد. گزارشی از میتینگ در میدان بهارستان نوشت. اما نشانه‌ای از شرکت مستقیم‌اش در تظاهرات یا ملاقات با نمایندگان مورد علاقه‌اش مثل سلیمان میرزا اسکندری در دسترس نیست.

قائد در کتاب «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست» نشان می‌دهد او در چند سال شکوفایی نشانه‌های افسردگی دوره‌ای و کم‌تحرکی را بروز داده. تیر خوردن مرد پرخاشگر و خوش‌سیما ربطی به مشروطیت و شعرهایش نداشت. ترجیع‌بند «جمهوری‌نامه» علیه سردارسپه که اساسا کار بهار بود به اسم او در رفت. کاریکاتورهای منتشر شده در روزنامه‌ی «قرن بیستم» که توهین به سردارسپه تلقی شد هم به عشقی دخلی نداشت. ظهر شنبه روزنامه درآمد و ظهر پنجشنبه زندگی عشقی تمام شد. او بیشتر شهید راه سوءتفاهم شد تا مشروطیت یا مخالفت با سردارسپه.

در بخشی از کتاب «عشقی / سیمای نجیب یک آنارشیست» که توسط نشر ماهی منتشر شده، می‌خوانیم:

«سید رضا میرزاده عشقی سال ۱۲۷۳ شمسی در همدان به دنیا آمد. در مکتبخانه‌های محلی خواندن و نوشتن را فرا گرفت. او را به مدرسه آلیانس فرستادند که زبان فرانسوی چزو برنامه درسی آن بود. نوشته‌اند پیش از اتمام آلیانس در تجارتخانه بازرگانی فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت، و از سفرهای او در سال‌های نوجوانی به اصفهان و تهران برای ادامه تحصیل خبر داده‌اند.»
کتاب عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست اثر محمد قائد

احمد پوری

به شوخی گفته می‌شود داشتن پدری پول‌دار نعمت بزرگ و شغلی راحت و نان و آب‌دار است. اما با قاطعیت می‌توان گفت وجود پدری اهل فکر و کتاب سرنوشت‌ساز است. احمد پوری، مترجم و نویسنده، که نگارش قصه و رمان را در کارنامه دارد، مصداق بارز تاثیر چنین پدر است.

هفته‌ی آخر فروردین ماه سومین سال دهه‌ی سی شمسی، اصغر آقا، کارمند اداره‌ی دارایی و کتاب‌خوان قهار و رباب خانم خانه‌دار بعد از فراغت از دید و بازدیدهای نوروزی در خانه استراحت می‌کردند که تولد دومین فرزند، پسری تپل و شیطان که احمد نامیده شد، خانه‌شان را روشن کرد.

احمد در خانواده‌ای نسبتا مرفه بالید و عشق به مطالعه و کتاب را از برادر بزرگ‌تر و پدرش آموخت. بالافاصله پس از آغاز تحصیل مطالعه را شروع کرد. او و برادرش هیچ محدودیتی برای خرید کتاب نداشتند. پدرشان می‌گفت: «دلم نمی‌خواهد شما حتما دکتر و مهندس و شاگرد اول بشوید؛ تنها چیزی که از شما می‌خواهم این است که کتاب بخوانید.» او به آقای خدادادی، کتاب‌فروش محله سپرده بود همه‌ی کتاب‌ها را در اختیار فرزندان‌اش قرار دهد و پول‌اش را بعدا دریافت کند.

ده ساله بود که رمان «تهران مخوف»، نوشته‌ی مشفق کاظمی نظرش را جلب کرد. کتاب را برداشت و شروع به خواندن کرد. پدر در پاسخ به کسانی که مطالعه‌ی آن را مناسب بچه‌ی ده ساله نمی‌دانستند، گفت: «کتاب می‌خواند دیگر. مشکلی نیست.»

مطالعه‌ی بی‌وقفه باعث شد، به داستان‌سرایی زبردست تبدیل شود و انشاءهایی زیبا و خواندنی بنویسد. تشویق دبیر ادبیات کلاس نهم که از نویسندگان تبریز بود شور و شوق نوشتن را در او شعله‌ور کرد. اما رویدادی تلخ زندگی احمد یازده ساله را دیگرگون کرد. روزگار دلی دارد چون سنگ خارا که پدر سی و هشت ساله‌ی او را گرفت. توان مالی خانواده کم شد. یک‌سوم حقوق پدر و درآمد اندک مادر که سنگ آسیای زندگی شده بود، کفاف هزینه‌ها را نمی‌داد. احمد شغلی برای خودش دست و پا کرد. هر روز صبح از شش تا هشت صبح ترازودار نانوایی محل بود. یک تومان دستمزدی که می‌گرفت هزینه‌های خود و پول توجیبی برادر را تامین می‌کرد.

او که داستان‌های پلیسی پرویز قاضی سعید و امیر عشیری را می‌بلعید، تحت‌تاثیر قصه‌های پلیسی مورد علاقه‌اش رمانی زیر عنوان «مردان پنجه قورباغه‌ای» نوشت که گم شد. در هجده سالگی یکی از قصه‌هایش را از سر کنجکاوی برای مجله‌ی فردوسی فرستاد که منتشر شد و زمینه‌ی همکاری با مجلات نگین و رودکی را فراهم کرد.

روزی آفتابی و گرم، بعد از رسیدن به خانه، رمانی از ارنست همینگوی را دست گرفت و شروع به خواندن کرد. اما ترجمه‌ی بد مانع شد. پیش خود گفت: «چرا نتوانم رمان‌ها را به زبان اصلی بخوانم؟» به این ترتیب از اوان نوجوانی خواندن زبان انگلیسی را به شکل خودآموز شروع کرد. نمایشنامه‌های هارولد پینتر را ترجمه و تدریس را آغاز کرد.

پوری وارد دانشسرای تربیت معلم شد و رتبه‌ی اول آزمون زبان کشور را کسب کرد. هم‌زمان با تحصیل، معلمی پیشه کرد. گذارش به ادینبورگ، پایتخت اسکاتلند افتاد. تحصیل دوره‌ی دکترا را در دانشگاه این شهر شروع کرده بود که انقلاب سال ۵۷ او را مسخ و روانه تهران کرد تا در میان حادثات باشد.

بعد از آرام شدن کشور، تدریس در دانشگاه تبریز را آغاز کرد. اما انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها را تعطیل و احمد را برای تامین هزینه‌های زندگی روانه‌ی بندرعباس کرد. شرایط کشور در سال‌های انتهای دهه‌ی پنجاه نابسامان بود و سخن گفتن از ادبیات کاری عبث. باید مدتی می‌گذشت تا مقدمات فعالیت فرهنگی فراهم شود.

روزگاران گذشت و شرایط برای انتشار کتاب فراهم شد، اما او توانایی نوشتن را از دست داده بود. ترجمه کرد. بعد از انتشار نخستین اثرش زیر عنوان «بلشویک‌ها» نوشته‌ی میخاییل شاتروف در انتشارات ساوالان تبریز، عشق را سراغ گرفت. عاشقانه‌های پابلو نرودا، ناظم حکمت، نزار قبانی، آنا آخماتووا و … را به فارسی برگرداند.

سه دهه بعد، در بعدازظهر روزی سرد و بارانی در مرکز شهر لندن، بعد از ملاقات کردن با بانویی تاجیک، شوق نوشتن که در دل پوری هم‌چون آتشی زیر خاکستر بود، شعله گرفت و نخستین رمان‌اش سه سال بعد در پاییز سال هشتاد و هفت زیر عنوان « دو قدم این‌ور خط» بر پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها جای گرفت.

راز موفقیت نویسنده مردِ هفتاد ساله‌ که سه رمان و یک مجموعه داستان نگاشته و ترجمه‌های بسیاری منتشر کرده را باید در جمله‌ای دانست که پدر در گوش‌اش خواند: «تنها چیزی که می‌خواهم این است که کتاب بخوانید.»

با رمان‌های احمد پوری آشنا می‌شویم.

۴۶- «دو قدم این‌ور خط»

این رمان، نخستین اثر تالیفی احمد پوری، قصه‌ای خوش‌خوان و بدون پیچیدگی‌های زبانی است. کتاب سرشار است از جزییات و خرده ‌ایده‌ها که مانع می‌ شوند خواندنش فقط به‌ سودای پیگیری قصه اصلی و دریافتن سرانجام ماجرا باشد و به هر فصل و تکه و صحنه جذابیتی خاص می‌بخشند.

شخصیت اصلی رمان مترجم است. قصد دارد اشعار آخماتووا را ترجمه کند. نیازمند اطلاعات و زندگی‌نامه‌ی شاعر است. به کتاب‌فروشی قدیمی سر می‌زند تا کتابی از شاعر را بخرد. آن‌جا با مردی روس آشنا می‌شود که او را به سفری طول و دراز به گذشته می‌فرستد.

در بخشی از رمان «دو قدم این‌ور خط» می‌خوانیم:

«همیشه همین‌طور بوده. بشر خواسته جوابی برای سؤالاتش پیدا کند. وقتی هم این‌کار ممکن نبوده، سعی کرده خودش را به جوابی سردستی قانع کند. در واقع خودش را توجیه کند. دلیلش واضح است. وقتی به نقطه‌ای می‌رسیم که توان درک هستی را نداریم، هول برمان می‌دارد.»
کتاب دو قدم این ور خط اثر احمد پوری نشر چشمه

۴۷- «فقط ده ساعت»

دومین رمان پوری را آشکارا می‌شود متفاوت‌ترین رمانش دانست. این داستانی است که مرگ در آن به عنصری اصلی بدل شده. جوانی سرطان دارد و همین آدم‌های دوروبرش را گرفتار کرده است. می‌گویند خیلی وقت‌ها آدم‌های دوروبر کسی که به سرطان مبتلا شده است بیش از خودش با این مسئله کنار نمی‌آیند.

این‌جا هم بخشی از رمان عملا روایت یکی از آدم‌های دوروبر اوست که کارش روان‌درمانی است و بخشی دیگر از دل یادداشت‌های روزانه‌ی جوان مبتلا به سرطان بیرون آمده. هر آدمی که ناگهان از دل زندگی پرتاب می‌شود در آغوش خوفناک سرطان، لابد پیش از این زندگی‌ای عادی داشته و هیچ بعید نیست پای عشق وعاشقی‌هایی هم در میان بوده باشد و این‌جا هم کم کم پای زن‌هایی به میان می‌آید که در زندگی او نقش پر رنگی داشته‌اند؛ زندگی‌ای که پیش از مدت معمولش دارد به انتها می‌رسد.

گذشته احضار می‌شود و فصل‌های کوتاه رمان سرک کشیدن به گوشه‌های مختلفی از زندگی هستند و روایت‌های مختلف و گره‌های داستانی متفاوت، زندگی آدم‌هایی را به‌هم وصل می‌کند که شاید در حالتی جز این هیچ‌وقت سر راه یکدیگر قرار نمی‌گرفتند. مرگ همیشه آدم‌ها را به‌هم نزدیک می‌کند.

در بخشی از رمان فقط «ده ساعت» می‌خوانیم:

«تو این بیست سال کارم آن‌قدر با موردهای عجیب و غیرقابل‌پیش‌بینی روبه‌رو شده‌م که الان نمی‌تونم قاطعانه چیزی بگم. یه خانومی بود که با اطمینان به‌ش گفتم تا چند سال دیگه امید زنده موندن داره. دو ماه بعد، درست با همون سرطان فوت کرد. مورد دیگه‌ای بود که هم من و هم همکارهای دیگه‌م بیشتر از سه چهار ماه امید نداشتیم… این مسئله مال دو سال پیشه… هنوز زنده‌ست.»
کتاب فقط ده ساعت اثر احمد پوری

۴۸- «پشت درخت توت»

احمد پوری را سال‌ها به واسطه‌ی ترجمه‌های دل‌انگیزش از شعرها می‌شناختیم تا این‌که دو رمان پر طرفدار و خواندنی دو قدم این‌ور خط و فقط ده ساعت را منتشر کرد. او در سومین رمان‌اش، پشت درخت توت، قصه‌ی نویسنده‌ای را روایت می‌کند که مدت‌ها است رمانی در ذهن دارد و بعد از یافتن فرصتی می‌نویسد. قهرمانان داستان که ناتوانی او را برای دنبال کردن ماجرا می‌بینند به یاری‌اش می‌آیند و داستان به پیش می‌رود. ماجرا از دهه‌ی چهل در تبریز شروع می‌شود. زندگی یک معلم ساده روستاها به علت شرایط حاد سیاسی آن روزها ناگهان از روال عادی درمی‌آید و سال‌های پر تب وتاب این خانواده را درگیر دشواری‌ها و حوادث می‌کند و سرانجام آن‌ها را از روزهای انقلاب ۵۷ نیز عبور داده و به دهه شصت می‌رساند.

در بخشی از رمان «پشت درخت توت» می‌خوانیم:

«صفحه را برمی‌گردانم تا اولین سطرهای رمان را بخوانم. صدای قدم زدن در حیاط را این‌بار واضح‌تر می‌شنوم. گوش می‌خوابانم، صدا واقعی است و ربطی به وهم و خیال ندارد. بلند می‌شوم. به‌طرف پنجره می‌روم. او از پشت درخت توت می‌آید بیرون.»
کتاب پشت درخت توت اثر احمد پوری

منبع: دیجی‌کالا مگ

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X