۸ کتاب درباره زندگی پناهجویان؛ از «وزارت درد» تا «زنبوردار حلب»

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۲ دقیقه

۲۰ ژوئن روز جهانی پناهنده است. این روز از سوی سازمان ملل متحد و به خاطر احترام به شجاعت و از خود‌گذشتگی پناهندگان نام‌گذاری شده است. امروزه بسیاری از کشورها و نهادهای بین‌المللی تلاش دارند تا وضعیت زندگی پناهندگان را بهبود ببخشند ولی برای کسب این موفقیت به کارهای اساسی‌تری نیاز است. گرایشات نژادپرستانه و وضعیت نامساعد دولت‌ها در سال‌های اخیر باعث شده است که نگرش بدی نسبت به پناهجویان شکل بگیرد و آن‌ها تبعیض مضاعفی را تجربه کنند. در این یادداشت به تعدادی از کتاب‌هایی می‌پردازیم که شخص اول داستان آن‌ها پناهجو یا مهاجر است. پیش از آن مختصر درباره پناهندگان خواهیم نوشت‌.

درباره پناهجویان

بنابر آمارهای رسمی، ده‌ها میلیون نفر در سراسر جهان پناهجو هستند و وضعیتشان هنوز تعیین نشده است. افراد با انگیزه‌های مختلفی پناهنده می‌شوند که مهم‌ترین آن‌ها جنگ است. معمولا پس از وقوع هر جنگی تعداد پناهندگان افزایش پیدا می‌کند.

جنگ‌های سوریه، نبرد دوم خلیج‌فارس و مسئله فلسطین از اصلی‌ترین عوامل افزایش پناهجویان بوده‌‌اند. تا پیش از جنگ سوریه، فلسطینی‌ها پرجمعیت‌ترین تعداد پناهجو را داشتند.
نسل‌کشی‌ها و درگیری‌های نژادی نیز از دیگر دلایل پناهندگی هستند. نسل‌کشی رواندا در آمریکای مرکزی که بنابر دلایل قومی بود؛ میلیون‌ها آواره بر جای گذاشت. جنگ بوسنی را نیز می‌توان نبردی با انگیزه‌های قومی دانست. در حال حاضر هم میزان مهاجرت از بالکان زیاد است و همواره شائبه وقوع جنگ بر سر تفاوت‌های نژادی در آن وجود دارد.
ناامنی از دیگر دلایل مهاجرت و پناهندگی است. مردم کشور افغانستان چنین وضعیتی را تجربه می‌کنند. آن‌ها در هنگام استقرار جمهوری و بعد از آن، استقرار امارت اسلامی، کماکان مهاجرت می‌کنند زیرا فقدان امنیت مانع از ثبات در زندگی‌شان می‌شود.

بحران های اقتصادی نیز یکی از انگیزه‌های مهم برای مهاجرت هستند. بسیاری از پناهجویانی که از آمریکای مرکزی و جنوبی به ایالات متحده آمریکا می‌روند به دنبال پیدا کردن فرصت شغلی مناسبی هستند.

یکی از مهم‌ترین انواع پناهندگی اقتصادی به کشورهای کوبا و ونزوئلا باز‌می‌گردد. نزدیک به یک‌سوم از جمعیت کشور کوبا، در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کنند. علاوه بر این، میلیون‌ها ونزوئلایی برای تامین هزینه‌های خورد و خوراکشا‌ن به کلمبیا می‌روند. برخی دیگر از اقسام پناهندگی نیز در حوزه آزادی‌های فردی (سیاسی) یا باورهای مذهبی می‌گنجند.

در ادامه این یادداشت با تعدادی از کتاب‌های مربوط به مهاجرت آشنا می‌شویم.

۱. کتاب «زندگی در پیش‌ رو»

کتاب «زندگی در پیش‌ رو» نوشته «رومن گاری» نویسنده برجسته فرانسوی است. رومن گاری اصالتی لیتوانیایی‌ دارد و یهودی‌تبار است. در دوران کودکی به همراه مادرش به فرانسه مهاجرت کرد و در آن‌جا ساکن شد. او به عنوان خلبان در جنگ جهانی دوم حضور داشت و پس از آن به عنوان سفیر و دیپلمات به فرانسه خدمت کرد. در دهه‌های پایانی زندگی‌اش اقامت در فرانسه را برگزید و نهایتا در ۲ دسامبر سال ۱۹۸۰ در سن ۶۶ سالگی به زندگی‌اش پایان داد.

داستان «زندگی در پیش‌ رو»، نویسنده را به جایزه گنکور رساند. این داستان از زبان کودکی عرب روایت می‌شود که مادر و پدرش را نمی‌شناسد و در محله‌ای بدنام در پاریس که مخصوص زندگی مهاجران است می‌پردازد. زندگی ساکنان این محله آغشته به رنج و اندوه است. آن‌ها در فقر زندگی خود را می‌گذراند و اسیر کلاه‌برداری و دزدی هستند. اما چیزی که این داستان را با دیگر داستان‌های در این سبک، متمایز می‌کند. روایت‌گری داستان از جانب یک کودک یا به عبارت بهتر، نسل دوم مهاجران است‌. کودک داستان از خیلی از جملاتی که می‌گوید درکی ندارد و این داستان را مهیج‌تر از قبل می‌کند. این داستان رومن گاری توسط «لیلی گلستان» و نشر ثالث به فارسی ترجمه شده است‌.

در بخشی از «کتاب زندگی در پیش‌ رو» می‌خوانیم:

اسم من محمد است اما همه برای این که سن مرا کوچک‌تر کنند. مومو صدایم می‌زنند. «… شصت سال پیش که جوان بودم. با زن جوانی آشنا شدم. او مرا دوست داشت، من هم دوستش داشتم. هشت ماه گذشت و بعد خانه اش را عوض کرد. حالا که شصت سال گذشته هنوز هم به یادش هستم. بهش گفتم: فراموشت نمی کنم. سال‌ها گذشت و فراموشش نکردم. گاهی اوقات ترس برم می‌داشت چون هنوز زندگی درازی در پیش داشتم, و چطور می‌توانستم به خودم، به خود بیچاره‌ام اطمینان بدهم در حالی که مدادپاک کن به دست خداست؟ اما حالا آرامم. دیگر جمیله را فراموش نمی‌کنم. وقت زیادی باقی نمانده. پیش از این که فراموشش کنم می‌میرم.»
به فکر روزا خانم افتادم کمی دودل شدم و بعد پرسیدم:

«آقای هامیل آیا بدون عشق می‌شود زندگی کرد؟»

جواب نداد. کمی چای نعناء که برای سلامتی خوب است نوشید. آقای هامیل همیشه یک ردای خاکستری می‌پوشید تا اگر به سرای باقی فراخوانده شد با کت و شلوار غافلگیر نشود. نگاهم کرد و ساکت ماند. حتما فکر می کرد که من هنوز کوچکم و از خیلی چیزها نباید سر در بیاورم. بایست هفت هشت سالی می‌داشتم. نمی‌توانم دقیقاً بگویم. چون هنوز برایم شناسنامه نگرفته بودند. به هر حال وقتی همدیگر را بهتر بشناسیم. خواهید فهمید – البته اگر فکر کنید که به فهمیدنش می‌ارزد.
«آقای هامیل چرا جوابم را نمی‌دهید؟»
«تو خیلی کوچکی و وقتی آدم خیلی کوچک است. بهتر است بعضی چیزها را نداند.»
«آقای هامیل آیا بدون عشق می‌شود زندگی کرد؟»
گفت: «بله.» بعد انگار که خجالت کشیده باشدسرش را پایین انداخت.
زدم زیر گریه.
تا مدت‌ها نمی‌دانستم عرب هستم. چون هیچ کس فحشم نمی‌داد. این را در مدرسه فهمیدم؛ اما هرگز کتک کاری نکردم. چون کتک درد دارد.

کتاب زندگی در پیش رو اثر رومن گاری نشر ثالث

۲. کتاب «بیروت ۷۵»

کتاب بیروت ۵۷

کتاب «بیروت ۷۵» اثری از «غاده‌السمان» نویسنده برجسته عرب است. این اثر اولین رمان نویسنده محسوب می‌شود و لحنی زیبا و جسورانه دارد. شروع داستان در یک تاکسی اتفاق می‌افتد و پنج شخصیت اصلی داستان در این خودرو قرار دارند‌. برخی از ‌آن‌ها برای داشتن زندگی بهتر یا برای رسیدن به معشوق خود، از دمشق به بیروت رفته‌اند. عده‌ای دیگر نیز به خاطر مشکلات زندگی خود، مجبور به مهاجرت شده‌اند‌. افراد داخل این داستان، به دنبال چیزی هستند تا به زندگی آن‌ها هویت و معنا بدهد که عشق، ثروت و اعتبار اجتماعی این چیزها را شامل می‌شوند. رمان «بیروت ۷۵» یک رمان اجتماعی است و به خوبی فضای سیاسی لبنان در دهه هشتاد میلادی را به تصویر می‌کشد. جامعه‌ای چندپاره، فقیر و پر از تضاد که آبستن وقوع حوادث ناگوار است. برخی می‌گویند که «غاده‌السمان» در این داستان، توانسته است که وقوع جنگ داخلی در لبنان را پیش‌بینی کند.

همان‌طور که جنگ و آوارگی غمناک است باید بدانیم که در این داستان هم خبری از پایان خوش نیست و بسیاری از شخصیت‌های اصلی جان خود را از دست می‌دهند یا با بحران‌هایی جدی روبرو می‌شوند که توان حل و مهار آن‌ها را ندارند.

این کتاب توسط «سمیه آقاجانی» و نشر ماهی به فارسی ترجمه شده است‌ و در مجموع ۱۴۴ صفحه دارد. خواندن کتاب فوق حدودا ۲ ساعت طول می‌کشد.

در بخشی از کتاب «بیروت ۷۵» می‌خوانیم:

به مرز که رسیدند فرح یقین کرد که راننده لال است. همه پیاده شدند تا به کاغذبازی‌های گذر از مرز بپردازند. یاسمینه و فرح برگشتند. اما سه زن سوگوار نه. راننده رفت دنبالشان. در نبود راننده، آن دو با هم هیچ نگفتند. هریک سرگرم خود و آرزوهایش بود. تازه یاسمینه مردهای یک لاقبایی مثل او را نمی‌پسندید.
راننده لال برگشت، از سکوتش برق دشنام می‌جهید. سواری. خالی از زنان سوگواری که گم وگور شده بودند، به راه افتاد. فرح با خود اندیشید: «شاید مثل همه جانداران ماورایی در دل شب آب شدند.»
یاسمینه سرخوشانه با خود گفت: «شاید تاکسی بهتر و نوتری گیرشان آمده و با آن رفته‌اند.»
غروب خاکستری دشت اشتوره را فراگرفت. سواری، درهم‌تنیده با تاریکی شب دررگ‌های دشت دوید. از کوه بالا رفت. از رس البیدر و صوفر و بحمدون گذشت و به بیروت نزدیک شد. بر فراز کوه‌ها آتش افروخته بودند. آتش‌بازی و هیاهوی مردم گردشگاه‌ها را پر کرده بود.
جشنی شگفت به پیشواز سواری می‌آمد. این‌همه آتش و بوی هیمهٌ سوخته این‌همه قله‌های دوردست فروزان. دل فرح گرفت: «پنداری در بزمی هستم که در آن انسانی را برای پیشکش به خدایی پلید قربانی می‌کنند. نکند قربانی خود من باشم؟» یاسمینه سرشار از شادی گفت: «جشن صلیب! چه زیباست!»
در بستر تاریکی بیروت روشن و درخشان است. به زیورهای زنی جادوگر می‌ماند که شبانه برای آب‌تنی به دل دریا رفته و مرواریدها و گوهرها و ابزارهای جادویی رنگین و گنجه‌های سیه‌روزی و بهروزی را کنار دریا جا گذاشته است. گنجه‌هایی که عاج و صندل و تعویذها و رازها را بررآن کوبیده‌اند.
یاسمینه شادمان فریاد کشید: «این هم بیروت»

کتاب بیروت 75 اثر غاده السمان

۳. کتاب «دانوب خاکستری»

کتاب دانوب خاکستری

کتاب «دانوب خاکستری» تشکیل شده از ۶ داستان است. ۵ زن و یک مرد این داستان‌ها را روایت می‌کنند. آن‌چیزی این شش داستان مجزا را در کنار یک‌دیگر قرار می‌دهد نتیجه جنگ سال ۱۹۶۷ اعراب با اسرائیل است. شکست اعراب از اسرائیل موجی از یاس و ناامیدی میان اعراب به وجود آورد و روشنفکران را به تأمل درباره مفاهیم مختلف نظیر وطن و هویت باز داشت. همه داستان های این کتاب نیز به نحوی به مسئله شکست بزرگ می‌پردازند. سه داستان اول کتاب در کشورهای عربی اتفاق می‌افتند و داستان از زبان شخصیت‌های اصلی آن‌ها گفته می‌شوند. اما سه داستان پایانی به مجموعه شام غریبان این نویسنده تعلق دارند که زندگی تعدادی از اعراب در تبعید و مهاجرت را روایت می‌کنند. بسیاری از آن‌ها به واسطه همین شکست، جلای وطن کرده‌اند و از خاورمیانه رفته‌اند. با وجود همه تلاش‌ها برای فراموشی این درد و رنج‌ها، باز هم مشکلاتی از گذشته به همراهشان آمده است و نمی‌توانند با آن کنار بیایند. نکته مهم این‌جاست که خود «غاده‌السمان» نیز هنگام نوشتن این داستان‌ها در چند کشور اروپایی حضور داشت. سرخوردگی و از خود بیگانگی در این داستان‌ها به وضوح وجود دارد و می‌توان گفت که «غاده‌السمان» در هنگام نوشتن این داستان‌ها تحت تاثیر آلبر کامو و ژان پل سارتر قرار گرفته است.

«غاده السمان» در سال ۱۹۴۲ در دمشق سوریه به دنیا آمد‌. او به خانواده‌ای متمول و فرهنگی تعلق داشت. غاده را به عنوان یکی از بنیان‌گذاران شعر نوی عربی به شمار می‌آورند. او دو دهه پایانی عمرش را بیشتر در غرب گذراند‌. کتاب «دانوب خاکستری» این نویسنده توسط نشر ماهی و خانم «زهرا قندیل‌زاده» ترجمه شده است‌. این کتاب مجموعا ۱۸۰ صفحه دارد و برای خواندن به ۵ ساعت زمان نیاز داریم.

در بخشی از کتاب «دانوب خاکستری» می‌خوانیم:

بقایای مه را در دهان می‌جوم و پریشان و غصه‌دار می‌دوم و ازپلکان قدیمی بالا می‌روم (کاش وقتی وارد می‌شوم او را ببینم که منتظرم نشسته و این کابوس تمام شود). دلم پر می‌زند برای این که در جایی از این شهر در هر جایی ازاین شهر, گریه طولانی و تلخی سردهم. می‌دانم که کسی نمی‌شنود. زیراباران مدام می‌بارد و اگر هم مدتی دست از شیون بشوید. مه است که از پیاده‌روها و پنجره‌ها و چشم‌ها و دهان‌ها می‌جوشد و ما رایک به یک در پیله‌هایی می‌پیچد که زبان را هیچ راهی به دریدنش نیست؛ نه به شیوایی، نه به شیون…
حلقم لانه مورچه‌های حریصی است که دائم درآن می‌جوشند… اگر او را در اتاق نیابم. دیگر چاره‌ای جز گریه ندارم. بسیار گریه می‌کنم. مثل مرد دربندی که محبوبه‌اش را پیش چشمش عریان کرده باشند…
(«حسان! خجالت نمی کشی گریه می کنی؟»
پدرم همان لحظه از نمازجمعه برگشته بود. وقتی مادر داشت از آشپزخانه بیرون می‌دوبد. همچنان گریه می کردم که «بابا… اکرم مرا زده». به قامت رشیدش چسبیدم و سوم را به زانویش چسباندم تا محبتش را جلب کنم. ولی او سرد و بی‌عاطفه کنارم زد و با لحنی برازنده بزرگ محله شاغور سرم داد کشید:
«تفنگ بردار و به او ملحق شو. دیگر تا عمر داری گریه نکن. زشت است.»)
کاکتوس خشکی در حلقم می‌روید و دیگر میلی به گریه ندارم. عرق سردی که می‌ریزم اشک همه سلول‌های تنم است. جلو در اتاق می‌ایستم و به دنبال دسته کلید می‌گردم.
کتاب دانوب خاکستری اثر غاده السمان

۴. کتاب «مرثیه‌ای برای آرژانتین»

کتاب مرثیه‌ای برای آرژانتین

کتاب «مرثیه‌ای برای آرژانتین»، برخلاف دیگر کتاب‌های نویسندگان موج نوی آمریکای لاتین، اثری رئالیستی است و به مسئله مهاجرت اجباری می پردازد‌. آرژانتین در دهه هشتاد میلادی تحت سیطره حکومت‌های نظامی بود که به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن مخالفین خودشان را سرکوب می‌کردند. زمان نگارش داستان با دوران حکومت نظامی فاصله زیادی دارد و شخصیت اصلی کتاب تلاش می‌کند تا آن گذشته مرموز را بازآرایی کند.

داستان در مورد خانواده‌ای است که به خاطر محدودیت‌ها و مشقت‌های زندگی در میهن‌شان به اجبار وادار به مهاجرت و جلای وطن می‌شوند. مادر و دختر به کشور فرانسه می‌روند و پدر خانواده در زندانی در آرژانتین است. برای مادر و دختر محدودیت‌ها و مخاطرات زیادی به وجود آمده است. آشنایی با محیط جدید کار راحتی نیست و دختر خانواده نیز در سن رشد است. همه و همه این مسائل زندگی را بر آن‌ها سخت می‌کند. علاوه بر این مخاطبان داستان را با رنج‌ها، ستم و محدودیت‌های سیاسی آشنا می‌کند که در زندگی روزمره انسان‌های گرفتار تحت سیطره یک حکومت دیکتاتوری و مهاجران جریان دارد. حالا که پدر بیمار شده و از زندان بیرون آمده است، دختر به محل زندگی‌اش (زادگاهش) برمی‌گردد و این سفر فرصتی به دستش می‌دهد تا درباره رابطه خود با پدرش واکاوی کند و به رازهایی درباره سرزمینش، آرژانتین و گذشته‌اش، پی ببرد.

کتاب فوق بن‌مایه سیاسی بسیار قدرتمندی دارد و مسئله مهاجرت را نه از دریچه فرد بلکه از سوی یک خانواده مورد بررسی و واکاوی قرار می‌دهد.

«پاتریسیو پرون (Patricio Pron) » نویستده کتاب مرثیه‌ای برای آرژانتین به تاریخ نهم دسامبر ۱۹۷۵ دیده به جهان گشود. کارهای این نویسنده و منتقد آرژانتینی به زبان‌های گوناگونی نظیر انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی ترجمه شده‌اند . در سال ۲۰۱۰ مجله گرانتا پرون را به عنوان یکی از ۲۲ نویسنده برتر جوان اسپانیایی انتخاب کرد. کتاب «مرثیه‌ای برای آرژانتین» توسط «بهمن یغمایی» و انتشارات نگاه ترجمه شده است‌. این کتاب ۲۰۸ صفحه دارد و خواندنش حدودا سه ساعت طول می‌کشد.

در بخشی از کتاب «مرثیه‌ای برای آرژانتین» می‌خوانیم:

یک‌بار هنگامی که پسربچه بودم. از مادرم خواستم برایم یک جعبه اسباب‌بازی بخرد که – اگرچه آن را در آن زمان نمی‌شناختم – از آلمان آمده بود و نزدیک جایی ساخته شده بود که می‌باید در آینده در آن زندگی کنم. این جعبه شامل یک زن بزرگسال, یک کارت خرید. دو پسربچه یک دختر ویک سگ بود. اما در آن مردی بالغ وجود نداشت. جعبه معرف یک خانواده بود – خانواده‌ای ناقص. در آن زمان آن را نمی‌دانستم. اما از مادرم خواستم خانواده‌ای به من بدهد. حتی اگر فقط یک اسباب‌بازی باشد و مادرم توانسته بود خانواده‌ای ناقص به من بدهد. خانواده‌ای بدون پدر, یک بار دیگر خانواده‌ای آسیب پذیر در برابر عوامل محیطی پس از آن یک سرباز رومی اسباب‌بازی گرفتم. اسلحه اش را درآوردم و آن را به جای پدر خانواده قرار دادم اما نمی‌دانستم چگونه با آنها بازی کنم. ایده‌ای نداشتم که یک خانواده چه کاری انجام می‌دهد. خانواده‌ای که مادرم به من داده بود در پشت یک انباری به پایان رسید. آنها پنج شخصیتی بودند که به هم نگاه می‌کردند و شاید شانه‌هایشان را در برابر بی‌خبری از نقش‌های خود بالا می‌انداختند انگار مجبور شده بودند تمدنی باستانی را معرفی کنند که بناها و شهرهایش هنوز توسط باستان‌شناسان از زیر خاک بیرون نیامده و زبانش غیرقابل فهم باقی مانده بود.
کتاب مرثیه ای برای آرژانتین اثر پاتریسیو پرون نشر نگاه

۵. کتاب «بادبادک‌ باز»

کتاب «بادبادک‌باز» اثر «خالد حسینی»، روایتی متفاوت از مهاجرت است و در آن، رجعت به کشور میداء وجود دارد. شخصیت اصلی داستان، پشتون‌تبار است و در کالیفرنیا زندگی می‌‌کند. افغانستان حال و روز جالبی ندارد و طالبان به بیشتر مناطق آن حکم‌ می‌راند. شخصیت اصلی کتاب که امیر نام دارد به قصد نجات دادن فرزند دوستش حسن که به علت تعصبات‌ قومیتی کشته شده است؛ به افغانستان می‌رود. این داستان به ما می‌گوید که یک مهاجر نمی‌تواند تمامی پیوندهای خود با گذشته‌اش را قطع کند و در هر صورت ارتباطی با دوران پیشین خود دارد. این کتاب به تندروی قومیتی و مذهبی در جامعه افغانستان نیز اشاره می‌کند و شخصیت اصلی داستان کسی است که می‌خواهد بر روی این تعصب پا بگذارد و آن را کنار بزند. با پیش‌ رفتن داستان بادبادک‌باز وقایع جالب‌تری نیز برملا می‌شود که خواننده را به خود جلب می‌کند.

کتاب «بادبادک‌باز» ترجمه‌های زیادی به فارسی دارد؛ ترجمه «مهدی غبرایی» از انتشارات نیلوفر معروف‌تر است. اثر فوق در ۳۶۸ صفحه نوشته شده است و با توجه به زبان روان آن، خواندنش حدودا ۶ ساعت زمان می‌گیرد‌.

در بخشی از کتاب «بادبادک‌باز» می‌خوانیم:

در سن دوازده‌سالگی به آدمی تبدیل شدم که حالا هستم. در روزی دلگیر و سرد در زمستان ۱۹۷۵ آن لحظه را خوب به خاطر می‌آورم که پشت دیواری سست و گلی کز کرده بودم و دزدکی به کوچه کنار مسیل یخ بسته نگاه می‌کردم. از آن روز زمان زیادی می‌گذرد. اما حالا متوجه شده‌ام این که می‌گویند گذشته فراموش می‌شود. چندان درست نیست. چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز می‌کند. حالا که به گذشته بر می‌گردم. می‌بینم بیست و شش سال آزگار است که دارم دزدکی به آن کوچه متروک نگاه می‌کنم.

روزی در تابستان سال گذشته، دوستم رحیم‌خان از پاکستان تلفن کرد. از من خواست به دیدنش بروم. همان‌طور که در آشپزخانه گوشی به دست ایستاده بودم. متوجه شدم این فقط رحیم‌خان نیست که ازپشت تلفن با من حرف می‌زند. بلکه گذشته پراز گناه من هم هست که هنوز تقاص‌اش را پس نداده بودم. گوشی را که گذاشتم. برای قدم زدن به کنار دریاچه اسپرکلز در ضلع شمالی پارک گلدن گیت رفتم. آب دریاچه که ده – دوازده زورق ظریف روی آن شناور بودند و با نسیمی خنک به این سو و آن سو می‌لغزیدند. در آفتاب بعدازظهر می‌درخشید. نگاهی به بالا انداختم ویک جفت بادبادک قرمز دیدم که با دنباله‌های آیی در آسمان اوج می‌گرفتند. برفراز درخت‌های ضلع غربی پارک. بالای آسیاب‌های بادی میرقصیدند و کنار هم در هوا شناور بودند. شبیه یک جفت چشم از فراز آسمان به سان‌فرانسیسکو که حالا شهر من بود. نگاه می‌کردند. و ناگهان صدای حسن در سرم پیچید: «تو جون بخواه.» حسن, همان بادبادک‌باز لب شکریوروی یکی ازنیمکت‌های پارک نزدیک درخت بیدی نشستم.به جمله‌ای که رحیم‌خان قبل از گذاشتن گوشی گفته بو فکرکردم.مثل این که یکدفعه به فکرش آمد. هنوز هم راهی برای بازگشت هست. به آن بادبادک‌های دوقلو نگاه کردم. به حسن فکر کردم. به بابا فکر کردم. به علی، به کابل به زندگی‌ای که آن وقت‌ها داشتیم. یعنی قبل از آنکه زمستان ۱۹۷۵ سربرسد و همه چیز را زیر و رو کند و ازمن کسی بسازد که حالا هستم.

کتاب بادبادک باز اثر خالد حسینی نشر نیلوفر

۶. کتاب «وزارت درد»

کتاب وزارت درد

 

کتاب «وزارت درد» یکی از مهم‌ترین آثار در حوزه مهاجرت است و به درگیری ای می‌پردازد که جهان غرب کمتر دوست دارد درباره آن سخن بگوید‌. هیچ کسی نمی‌توانست تصور کند که در اروپای مدرن و توسعه‌یافته و پنجاه سال پس از فروپاشی فاشیسم هیتلری، دوباره یک نسل‌کشی در قاره سبز اتفاق بیافتد و جان ده‌ها هزار تن را بگیرد. بسیاری مجبور شدند که خانه و کاشانه خود را ترک کنند و هیچ‌گاه نتوانستند به زادگاه خود بازگردند‌. اروپایی‌ها این‌بار پناهندگانی از جنس خودشان را داشتند. داستان «وزارت درد» بیشتر در کشور هلند و پایتخت کرواسی رقم می‌خورد. شخصیت اصلی داستان به عنوان مدرس زبان یوگوسلاوی‌ در یک دانشگاه کار می‌کند. اما موضوع اصلی این‌جاست که دیگر کشور یوگوسلاوی وجود خارجی ندارد و به زودی بر اثر جنگ های داخلی تجربه می‌کند. این مدرس زبان تلاش می‌کند تا اعضای کلاس را که همگی به همان اقلیم تعلق دارند؛ دور همین زمان مشترک نگه‌دارد و از ایشان بخواهد تا از تجربیات و خاطرات خود بگویند و بنویسند. در خلال این کلاس، با زندگی بسیاری از این دانشجویان‌ آشنا می‌شویم و می‌فهمیم که چه رنج‌ها و دردهایی کشیده‌اند. برخی شخصیت‌های مثبتی دارند و برخی دیگر منفی هستند. اما قاطبه آن‌ها مثل همه انسان‌ها خاکستری‌اند. با خواندن تدریجی کتاب متوجه معنای نام آن نیز می‌شویم.

رمان وزارت درد به وقایع دهه نود بالکان اشاره می‌کند. این داستان در سال ۲۰۰۴ توسط دوبراوکا‌ اوگرشیچ‌ نوشته شد‌.دوبراوکا اوگرشیچ نویسنده کروات ساکن هلند است. او در ۲۷ مارس سال ۱۹۴۹ در کوتینا دیده به جهان گشود. وی دانش‌آموخته فلسفه از دانشگاه زاگرب است و پس از مهاجرت به هلند، به مدت بیست سال در انستیتوی‌ تئاتر این کشور فعالیت کرده است. کتاب‌ها و داستان های او از جمله «وزارت درد»، لحنی نرم و سبکی طنز دارند. این نویسنده تاکنون چندین جایزه بین‌المللی را از آن خود کرده است.

ترجمه «وزارت درد» را «نسرین طباطبایی» به کمک انتشارات فرهنگ نشر نو انجام داده است. این کتاب ۳۲۰ صفحه دارد و خواندنش حدودا ۶ ساعت زمان می‌برد. در بخشی از کتاب «وزارت درد» می‌خوانیم:

گوران نمی‌توانست با آنچه بر ما گذشته بود کنار بیاید. او ریاضی‌دانی عالی و مورد علاقه شاگردانش بود. و با اینکه رشته‌ای که تدریس می کرد «خنشی» بود. یک شبه از کار برکنارش کردند. دیگران سعی کردند مجابش کنند که این چیزی کاملا «عادی» است در زمان جنگ آدم‌های حقیر همیشه این طور رفتار می کنند. نظی رآن برای خیلی‌ها پیش آمده بود. نه فقط برای صرب‌ها در کرواسی بلکه برای کروات‌ها در صربستان, برای مسلمان‌ها و کروات‌ها و صرب‌ها در بوسنی, برای یهودی‌ها و آلبانیایی‌ها و کولی‌های اروپای شرقی؛ چنین بلایی بر سر همه در همه جای میهن سیه‌روز سابق ما آمده بود- اما هرچه گفتند از تلخکامی و خودخوری او کم نشد که نشد.
اگر گوران واقعا می‌خواست. می‌توانستیم در آلمان ریشه بگیریم.

هزاران‌هزار تن مثل ما بودند. اوایل مردم به هر کاری که گیرشان می‌آمد رضا می‌دادند. اما سرانجام به‌سطحی که سزاوارش بودند می‌رسیدند. زندگی جریان داشت و بچه‌هاشان با محیط سازگار می‌شدند. ما بچه نداشتیم و شاید همین امر تصمیم گیری را برایمان آسان‌تر کرد. مادر من و پدر و مادر گوران در زاگرب زندگی می‌کردند.
بعد ازآن که جلای وطن کردیم آپارتمانمان آپارتمان من و گوران_ در زاگرب را ارتش کرواسی مصادره کرد و خانواده یک افسر کروات آن را صاحب شد. پدر گوران سعی کرده بود وسایل خانه. دست کم کتاب‌هامان را از آپارتمان خارج کند اما نتوانست. هرچه باشد گوران صرب بود و لابد من هم «پتیاره صرب» بودم. دوران. دوران انتقام جویی بی‌رحمانه ناشی از سیه‌روزی همگانی بود.

کتاب وزارت درد اثر دوبراوکا اوگرشیچ نشر نو

۷. کتاب «زنبوردار حلب»

کتاب زنبوردار حلب

نوری، زنبورداری در شهر حلب دومین شهر بزرگ سوریه و همسرش افرا، یک هنرمند بود. البته همه ی این‌ها به قبل از جنگی بازمی‌گشت که زندگی آنها را متلاشی کرد و در آن جنگ این دو نفر متحمل شدیدترین خسارت‌ها و آسیب‌ها شدند. پیش از جنگ داخلی، آنها زندگی ساده ولی شادی را داشتند و در میان دوستان و خانواده روزگار خود را با آرامش می‌گذراندند؛ افرادی که معنای مهمترین چیز در زندگی، یعنی عشق را به خوبی می دانستند.با قتل‌عام مردم و سر بریدن مردان، زنان و کودکان بی گناه، اوضاع زندگی در حلب روز به روز خطرناک تر شد. آنها دیگر هیچ چاره‌ای نداشتند جز اینکه از زادگاهشان جدا شوند و پا به دنیای ناشناخته‌ها بگذراند. چون زندگی جدید آن‌ها برایشان مبهم بود و از آن شناختی نداشتند. آنها قطراتی هستند که به سیل صدها هزار آواره سوری پیوسته‌اند. پناهجویانی که سفر خطرناکی را در سرزمین ها و دریاهای طوفانی در پیش می گیرند، در حالی که در طول راه با نفرت و پیش داوری های زیادی روبرو می شوند. این افراد شاهد وحشت و رنج‌های باورنکردنی و فراوانی بوده اند و غم و اندوه آن‌ها را در هم شکسته است. آنها در آرزوی یافتن خانه‌ای جدید هستند اما در این خانه‌ها جای خالی کسانی‌که روزگاری عاشقشان بوده‌اند؛ خالی خواهد ماند.

«کریستی لفتری» نویسنده کتاب زنبوردار حلب در سال ۱۹۸۰ در لندن از پدر و مادر یونانی قبرسی متولد شد خانواده او در سال ۱۹۷۴ در جریان حمله ترکیه به لندن نقل مکان کردند. وی مدرک زبان انگلیسی و فوق لیسانس نویسندگی خلاق را از دانشگاه برونل گرفت. وی مدتی را عمرش را به دانشجویان خارجی انگلیسی درس می داد و سپس معلم دبیرستان شد. او در حال حاضر در رشته روانپزشکی تحصیل می‌کند.

این کتاب توسط «محمد‌صالح نورانی‌زاده» ترجمه شده است‌ و ۳۰۵ صفحه دارد. خواندن آن حدودا ۵ ساعت طول می‌کشد‌.

در بخشی از کتاب «زنبوردار حلب» می‌خوانیم:

از چشم‌های زنم می‌ترسم. نه او بیرون را می‌بیند و نه کسی از چشمان او داخب را ببینید، مثل سنگ هستند، سنگ‌های خاکستری، سنگ‌های دریا، نگاهش کنید. نگاه کنید که چطور لباس خوابش روی زمین افتاده و خودش لبه تخت نشسته است و تیله شیشه‌ای محمد را میان انگشتانش بازی می‌دهد و منتظر من است که لباسش را تنش کنم.

کتاب زنبوردار حلب اثر کریستی لفتری انتشارات کتاب کوله پشتی

۸. کتاب «چمدان»

کتاب «چمدان» نوشته «سرگئی دولاتوف» نویسنده روسی است. او در سوم سپتامبر سال ۱۹۴۱ در شهر یوفا متولد شد. خانواده‌ دولاتوف در طول جنگ جهانی دوم مجبور به ترک لنین‌گراد (سن‌پطرز‌بورگ) شده بودند. با پایان جنگ اعضای این خانواده به موطن‌شان بازگشتند. دولاتوف‌ پس از اتمام تحصیلات مدرسه، در رشته زبان فنلاندی در دانشگاه دولتی لنین‌گراد مشغول شد. اما دو سال و نیم بعد تحصیل را رها کرد و برای خدمت به ارتش رفت‌ پس از طی دوران سربازی به حرفه خبرنگاری روی آورد و در روزنامه‌ها و مجلات مختلف لنین‌گراد دست به قلم شد. او به عنوان شغل دوم راهنمای تورهای گردشگری نیز بود‌. تلاش‌های مکرر دولاتوف برای چاپ آثارش در داخل شوروی به درهای بسته خورد و بی‌نتیجه ماند. پس تصمیم گرفت که آثارش را مخفیانه چاپ کند. کشف این کار توسط سازمان های امنیتی شوروی، دولاتوف‌ را به زندان انداخت.

در سال ۱۹۷۹ به همراه مادرش، روسیه را به مقصد غرب ترک کرد. او دوازده سال در تبعید زندگی کرد و آثاری را نوشت. سرانجام در ۲۴ اوت سال ۱۹۹۰ در سن چهل‌سالگی درگذشت.
کتاب چمدان این نویسنده داستان‌ و حکایت جالبی دارد. راوی داستان هنگام خروج از کشور تنها اجازه آن را داشته که به اندازه یک چمدان با خود وسیله ببرد. او سال‌ها پس از مهاجرت به سراغ چمدان می‌آید و آن را باز می‌کند و خاطرات دوران گذشته برایش مرور می‌شوند.

این کتاب توسط کیهان بهمنی و نشر ثالث به فارسی ترجمه شده است‌ و مجموعا ۱۶۸ صفحه دارد. برای خواندن آن حدودا به سه ساعت زمان نیاز داریم.

در بخشی از کتاب «چمدان» می‌خوانیم:

بعد تو اداره ثبت و گذرنامه آن سرکار خانم برمی‌گردد و به من می‌گوید: «هر مسافری که قصد خروج از کشور رو داره فقط می‌تونه سه تا چمدون ببره. دستور از بالاست. این از مقررات خاص این اداره است.»
جروبحث فایده‌ای نداشت. اما درهرحال اعتراضم را کردم: «فقط سه تا چمدون؟ پس من با اون همه دارایی‌ام

چه کار کنم؟»

«مثلاً چی؟»

«مثلاً کلکسیون اتومبیل‌های مسابقه‌ایم.»

خانم مسئول بدون این که سرش را بلند کند گفت: «بفروششون.»

بعد یک کم ابروهایش تو هم رفت ۲ بنویس اعتراض کن.»

گفتم: «من راضی‌ام.»

بعد از زندان یاد گرفته بودم دیگر از هیچ چیز ناراضی نباشم.

«خب پس شلوغش نکن…»

یک هفته جلوتر شروع به بستن وسایلم کرده بودم. می‌دانستم فقط یک چمدان برای وسایلم کافی است.



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X