همه چیز در مورد روانشناسی تربیتی
روانشناسی تربیتی شاخهای از روانشناسی است که به مطالعه فرآیندهای یادگیری انسانها میپردازد و نقش عواملی همچون هوش، انگیزه، خود تنظیمی و خود پنداره را در این فرآیندها بررسی میکند. این رشته به ویژه از دیدگاههای شناختی و رفتاری استفاده میکند تا تفاوتهای فردی را درک کرده و بر بهبود روشهای آموزشی در زمینههای طراحی تدریس، مدیریت کلاس و ارزیابی تمرکز دارد. استفاده از روشهای کمی مانند آزمونها و اندازهگیریها برای تسهیل فرآیندهای یادگیری در محیطهای آموزشی از ویژگیهای برجسته روانشناسی تربیتی است.
روانشناسی تربیتی به طور عمده تحت تأثیر روانشناسی و علوم اعصاب قرار دارد و با رشتههای مختلف آموزشی ارتباط نزدیک دارد. این حوزه شامل زمینههایی چون طراحی تدریس، فناوری آموزشی، برنامهریزی درسی، یادگیری سازمانی، آموزش ویژه و مدیریت کلاس میشود و در عین حال به علوم شناختی و یادگیری نیز کمک میکند. در دانشگاهها، دپارتمانهای روانشناسی تربیتی بیشتر در دانشکدههای آموزش قرار دارند.
پنج مکتب اصلی فکری در روانشناسی تربیتی عبارتند از رفتارگرایی، شناختگرایی، نظریات رشد، ساخت گرایی، تجربه گرایی و نظریههای یادگیری مبتنی بر زمینه اجتماعی. هر یک از این دیدگاهها جنبههای مختلف یادگیری را بررسی میکنند، از جمله تأثیرات خارجی همچون پاداش و مجازات یا تأثیرات درونی مانند انگیزهها و تفکر.
محققان و متخصصان روانشناسی تربیتی در زمینههای مختلفی مانند طراحی آموزشی، فناوری آموزشی، و توسعه برنامههای خاص برای دانش آموزان با نیازهای ویژه فعالیت میکنند. آنها همچنین در حوزههای تخصصی مانند توسعه برنامههای درسی و بهبود روشهای تدریس نقش دارند. این روانشناسان میتوانند در مدارس، دانشگاهها، پژوهشگاهها و سازمانهای دولتی کار کنند و تأثیر زیادی بر نحوه آموزش و یادگیری در سطوح مختلف جامعه داشته باشند. در ادامه به معرفی چند کتاب روانشناسی در این حوزه، نظریات و مکاتب، تاریخچه، متد و بازارکار این روانشناسی تربیتی خواهیم پرداخت.
ارتباط روانشناسی رشد و روانشناسی رشد چیست؟
روانشناسی رشد، به ویژه در شاخه رشد شناختی، به دیدگاههای جدیدی در روانشناسی تربیتی کمک میکند. این حوزه به طور ویژه بر ارتباط میان آموزش و مراحل مختلف رشد شناختی انسان تأکید دارد. از آنجا که هدف آموزش، کمک به دانش آموزان برای کسب دانش و توسعه مهارتهایی است که با تواناییهای درک و حل مسئله آنها تطابق داشته باشد، آگاهی از سطح رشد شناختی دانش آموزان، راهگشای طراحی دقیقتر و مؤثرتر برنامههای آموزشی در سطوح مختلف تحصیلی است. از همین رو، نظریههای رشد شناختی پیاژه و نئو پیاژهای در طراحی استراتژیهای آموزشی به ویژه در زمینههایی مانند ریاضیات و علوم، تأثیر زیادی دارند.
دومین بخش این نظریهها به فهم چگونگی تغییرات شناختی و عوامل مؤثر در آنها مربوط میشود. آموزش، به ویژه از تغییرات شناختی بهرهبرداری میکند تا با استفاده از روشهای مؤثر، دانشآموزان را از سطوح پایینتر به سطوح بالاتر درک هدایت کند. روشهایی چون تفکر انتقادی و یادگیری از طریق ایجاد ارتباطات ذهنی میان مفاهیم جدید و نمادهای خاص، باعث تسهیل فرآیند یادگیری و تقویت حافظه و درک دانش آموزان میشود. این فرآیندها به عنوان ابزارهایی برای ارتقاء کیفیت یادگیری مورد استفاده قرار میگیرند.
در نهایت، روانشناسی رشد شناختی به تفاوتهای فردی در سازماندهی فرآیندهای شناختی و تغییرات آنها پرداخته و از این طریق به معلمان کمک میکند تا نیازهای متفاوت دانش آموزان را شناسایی و پاسخ دهند. تفاوتهایی نظیر ظرفیت پردازش اطلاعات، خود تنظیمی، و تواناییهای درک موضوعات مختلف، مثل ریاضیات و علوم، میتواند به معلمان کمک کند تا برنامههای درسی خود را متناسب با نیازهای هر دانش آموز طراحی کنند و از این طریق، از عقب ماندگی آموزشی جلوگیری کنند.
مهمترین نظریات روانشناسی تربیتی
در روانشناسی تربیتی، مانند سایر حوزههای روانشناسی، پژوهشگران معمولاً از دیدگاهها و رویکردهای مختلف برای تحلیل و بررسی مسائل یادگیری استفاده میکنند. هر یک از این دیدگاهها بر عوامل خاصی که بر فرآیند یادگیری تأثیر میگذارند، تمرکز دارند. این عوامل شامل افکار، احساسات، رفتارها، تجربیات فردی و حتی زمینههای اجتماعی و فرهنگی میشوند. در این زمینه، پنج مکتب فکری اصلی وجود دارند که به طور گسترده در تحقیقات و نظریهپردازیهای روانشناسی تربیتی کاربرد دارند.
این مکتبها عبارتند از: دیدگاه رفتاری که بر تأثیر محیط و تقویت رفتارهای خاص تأکید دارد: دیدگاه رشدی که فرآیندهای تکامل شناختی و اجتماعی انسان را بررسی میکند. دیدگاه شناختی که به بررسی فرآیندهای ذهنی مانند ادراک، حافظه و حل مسئله میپردازد. دیدگاه ساخت گرایانه که به نحوه ساخت دانش و مفاهیم از طریق تجربیات فردی و تعاملات اجتماعی توجه دارد. و در نهایت دیدگاه تجربی که تجربیات زندگی شخصی را در شکل دهی به درک و معنای اطلاعات جدید مورد تأکید قرار میدهد. این رویکردهای مختلف هر کدام ابعادی متفاوت از یادگیری انسان را مورد بررسی قرار میدهند و در کنار هم به درک جامعتری از فرآیندهای آموزشی و یادگیری کمک میکنند.
نظریه رفتارگرایی در روانشناسی تربیتی
تحلیل رفتار کاربردی، که بر اصول رفتار شرطی سازی عامل استوار است، در محیطهای آموزشی مختلف مؤثر است. به عنوان مثال، معلمان میتوانند با پاداش دادن به دانشآموزان که از قوانین کلاس پیروی میکنند، مانند ستایش یا جوایز قابل تعویض، رفتار آنها را تغییر دهند. با این حال، برخی از حامیان نظریه خودمختاری معتقدند که استفاده از جوایز میتواند انگیزه درونی دانشآموزان را تضعیف کند، به ویژه زمانی که آنها از پیش انگیزه درونی بالایی برای انجام رفتار مورد نظر دارند. با این وجود، شواهد نشان میدهند که در شرایط خاص، مانند زمانی که جوایز برای دستیابی به استانداردهای تدریجی از عملکرد ارائه میشود، جوایز میتوانند انگیزه درونی را تقویت کنند. بسیاری از درمانها، از جمله درمان پاسخ محوری برای اختلالات طیف اوتیسم، بر اساس اصول تحلیل رفتار کاربردی توسعه یافتهاند.
مکتب شناخت گرایی
در میان روانشناسان تربیتی کنونی، دیدگاه شناختی نسبت به دیدگاه رفتاری بیشتر مورد پذیرش قرار دارد، شاید به این دلیل که این دیدگاه ساختارهای ذهنی مرتبط با علتهایی مانند ویژگیها، باورها، خاطرات، انگیزهها و احساسات را در نظر میگیرد. نظریههای شناختی ادعا میکنند که ساختارهای حافظه نحوه ادراک، پردازش، ذخیرهسازی، بازیابی و فراموشی اطلاعات را تعیین میکنند. یکی از ساختارهای حافظه که توسط روانشناسی شناختی مطرح شده، سیستمهای بصری و کلامی جداگانه اما مرتبط است که در نظریه کدگذاری دوگانه آلن پایو توضیح داده شدهاند. روانشناسان تربیتی از این نظریه و نظریه بار شناختی برای توضیح نحوه یادگیری افراد از ارائههای چند رسانهای استفاده کردهاند.
آزمایشهای شناختی
سه آزمایش که توسط کروگ، دیویس و گلوور گزارش شده، نشان داد که خواندن مجدد یک متن پس از یک هفته (مطالعه توزیع شده) نسبت به خواندن مکرر بدون فاصله (مطالعه متراکم) مزیت دارد. اثر یادگیری توزیع شده که یک پدیده شناختی است، به طور گستردهای در آموزش کاربرد دارد. به عنوان مثال، مشخص شده است که دانش آموزان هنگام خواندن متن بهتر عمل میکنند زمانی که خواندن دومین بار متنی با تأخیر انجام شود، نه بلافاصله. تحقیقهای روانشناسی تربیتی کاربرد دیگر یافتههای روانشناسی شناختی، مانند فواید استفاده از تکنیکهای یادآوری برای حفظ اطلاعات فوری و تأخیری را تأیید کرده است.
حل مسئله، طبق نظر روانشناسان شناختی برجسته، از اصول یادگیری است و موضوع مهمی در روانشناسی تربیتی است. یک دانشآموز ممکن است مشکلی را با تخصیص آن به یک طرحواره از حافظه بلند مدت خود تفسیر کند. در صورتی که دانشآموز در حین مطالعه با مشکلی مواجه شود، آن را “فعالسازی” مینامند. این زمانی است که نمایشهای ذهنی دانش آموز از متن در حافظه کاری قرار میگیرد، که باعث میشود دانش آموز بدون جذب و حفظ اطلاعات از متن عبور کند. این مرحله به اصطلاح “غیرفعال سازی” نامیده میشود. در این شرایط، دانش آموز قادر به درک و حفظ اطلاعات است. هنگامی که مشکل به طرحواره اشتباهی تخصیص داده میشود، توجه دانش آموز از ویژگیهایی که با آن طرحواره ناسازگار اولیه است، منحرف میشود.
نظریات رشد
دیدگاه رشدی به مطالعه تغییرات زیستی، شناختی، عاطفی و اجتماعی انسانها در طول عمر میپردازد. این دیدگاه به طور خاص بر نحوه یادگیری و کسب مهارتها و دانش جدید توسط کودکان در مراحل مختلف رشد تأکید دارد. به عبارت دیگر، این دیدگاه نشان میدهد که چگونه کودکان به تدریج تواناییهای جدیدی کسب کرده و دنیا را به گونهای متفاوت از بزرگترها درک میکنند.
در این مسیر، روانشناسان رشد به این نکته توجه دارند که فرایند یادگیری تحت تأثیر توازن بین طبیعت و تربیت قرار دارد. به این معنا که با رشد مغز، ظرفیتهای شناختی مانند یادگیری، حل مسئله و حافظه تقویت میشود، اما در کنار آن، تجربیات زندگی مثل تعامل با خانواده، دوستان و معلمان نیز نقش حیاتی در یادگیری و کسب دانش ایفا میکند. نظریههای رشد شناختی مانند مراحل رشد فکری پیاژه به ما کمک میکنند تا درک بهتری از توانمندیهای ذهنی کودکان در هر سن پیدا کنیم و بر اساس آن، روشهای آموزشی مؤثری برای گروههای سنی مختلف طراحی کنیم.
ساخت گرایی
ساخت گرایی یکی از نظریههای مهم یادگیری است که بر نقش فعال یادگیرنده و تأثیر تجربیات قبلی او تأکید دارد. این رویکرد بهویژه به عوامل اجتماعی و فرهنگی که فرایند یادگیری را شکل میدهند، توجه ویژهای دارد. در ساختگرایی، بهویژه نوع اجتماعی آن، یادگیری بهعنوان فرآیند درونیسازی فرهنگ دیده میشود؛ به این معنا که افراد از طریق مواجهه با فرهنگ متخصصان یاد میگیرند و از رفتارهای آنها تقلید کرده و به تدریج خود را با هنجارهای آن فرهنگ هماهنگ میکنند. برای مثال، یک دانشآموز با مشاهده ریاضیدانان و استفاده از ابزارهای آنها برای حل مسائل ریاضی، خود را بهعنوان یک ریاضیدان مییابد و به همین دلیل، برای تسلط به یک حوزه خاص از دانش، فقط یادگیری مفاهیم کافی نیست؛ بلکه باید در فعالیتهای واقعی و تحت هدایت متخصصان قرار گیرد.
نظریه وگوتسکی در مورد یادگیری اجتماعی-فرهنگی یکی از تأثیرگذارترین نظریات در این زمینه است. او بر اهمیت تعامل با بزرگترها، همسالان با قابلیتهای بالاتر و ابزارهای شناختی تأکید کرده و مفهوم “منطقهی توسعهی نزدیک” (ZPD) را برای توصیف رشد شناختی فرد مطرح کرد. این مفهوم به فاصلهای اشاره دارد که میان سطح فعلی رشد فرد و سطح بالقوه او در هنگام حل مسأله با راهنمایی بزرگتر یا همکاری با همسالان توانا وجود دارد. وگوتسکی معتقد بود که یادگیری باید همیشه پیش از رشد باشد و از طریق کمک فردی آگاهتر، کودک میتواند مهارتهایی را فرابگیرد که فراتر از سطح فعلیاش است. این دیدگاه آیندهنگر در مورد رشد شناختی و مفهوم “اسکافولدی” که توسط برونر و دیگر روانشناسان تربیتی توسعه یافت، تأکید دارد بر اینکه محیط اجتماعی و اطلاعاتی چگونه از یادگیری پشتیبانی کرده و این پشتیبانی به تدریج با درونی شدن مفاهیم کاهش مییابد.
دیدگاه تجربه گرایی
دیدگاه تجربه گرایی در روانشناسی تربیتی بر این باور استوار است که تجربیات شخصی هر فرد نقش تعیینکنندهای در نحوه درک و پردازش اطلاعات جدید ایفا میکند. این دیدگاه به ویژه بر اهمیت تجربیات زندگی، احساسات، افکار و ادراکات فرد در فرآیند یادگیری تأکید دارد. در حقیقت، این رویکرد، یادگیری را فرایندی پویا و فعال میداند که از تعامل میان فرد و محیطش شکل میگیرد و به طور کامل به تواناییها و تجربیات گذشته فرد وابسته است.
دیدگاه تجربی شباهتهایی با نظریات ساخت گرایانه و شناختی دارد، زیرا همچون این نظریات، تأکید زیادی بر شناخت فرد از محیط و نحوه تأثیر تجربیات شخصی بر پردازش اطلاعات جدید دارد. با این تفاوت که در این دیدگاه، به جای صرفاً انتقال اطلاعات از معلم به دانشآموز، تأکید بر ایجاد معنای شخصی و فردی برای هر یادگیرنده است. به عبارت دیگر، یادگیرنده با استفاده از تجربیات قبلی و زمینههای خاص زندگی خود، اطلاعات جدید را درک کرده و در ساختار ذهنیاش جای میدهد. این رویکرد، به ویژه در محیطهای آموزشی، موجب میشود که فرد احساس کند یادگیری به طور مستقیم به زندگی و نیازهای او مرتبط است و اطلاعات به طور عمیقتر در ذهنش ماندگار میشود.
تاریخچه روانشناسی تربیتی
از دوران باستان تا قرن نوزدهم
روانشناسی تربیتی بهعنوان یک رشته علمی جدید تا قرن بیستم بهطور مستقل شناخته نمیشد. با این حال، از دوران باستان، فیلسوفانی مانند افلاطون و ارسطو به مباحثی چون هدف آموزش، تربیت بدن، پرورش شخصیت و تأثیرات هنر بر فرد پرداختهاند. افلاطون معتقد بود که کسب دانش از طریق تجربه و درک جهان حاصل میشود، در حالی که ارسطو بر اساس ارتباطات ذهنی و قوانین خاصی مانند شباهت و تضاد به توضیح فرآیند یادگیری پرداخته است. این ایدهها به طور غیر مستقیم به بحثهای امروزی در مورد طبیعت و تربیت در فرآیند یادگیری مرتبط شده است.
در دوران مدرن، فیلسوفانی چون جان لاک و ژان-ژاک روسو تأثیرات زیادی در روانشناسی تربیتی گذاشتند. جان لاک در قرن هفدهم با مفهوم “تابلای رسا” بهعنوان یک لوح سفید، یادگیری را نتیجه تجربه میدانست و بر اساس آن “امپریسیسم” را معرفی کرد که دانش تنها از طریق تجربه ساخته میشود. از سوی دیگر، روسو با تألیف کتاب “امیل، یا درباره آموزش”، آموزش تجربی و تمرکز بر کودک را مهم دانست و تأکید کرد که باید سن کودک را در انتخاب شیوههای آموزشی در نظر گرفت. اندیشههای او تأثیر زیادی بر اصلاحات آموزشی در کشورهای مختلف داشت.
پیش از آغاز روانشناسی مدرن در اواخر قرن نوزدهم، فیلسوفانی مانند خوان ویوس، یوهان پستالوزی و یوهان هربارت با تأکید بر اهمیت روشهای آموزشی و تفاوتهای فردی، پایهگذار بسیاری از اصول روانشناسی تربیتی شدند. ویوس بر اهمیت مشاهده مستقیم و محیط مناسب برای یادگیری تأکید میکرد، در حالی که پستالوزی بر آموزش ابتدایی و هربارت بر اهمیت علاقه به موضوع و معلم در یادگیری تأکید داشت. این اندیشهها، در نهایت، مسیر توسعه روانشناسی تربیتی را در قرنهای بعد شکل دادند.
اوایل قرن بیستم، عصر طلایی روانشناسی تربیتی
در دوران ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۰، ویلیام جیمز، جی. استنلی هال و جان دیویی از جمله شخصیتهای برجسته در روانشناسی تربیتی بودند. این دوره را میتوان عصر طلایی روانشناسی تربیتی دانست که در آن دانشمندان با استفاده از روشهای علمی نظیر مشاهده و آزمایش، به تحلیل و حل مسائل آموزشی پرداختند. جیمز در سخنرانیهای خود درباره روانشناسی آموزش، بر اهمیت عادات و غریزه در فرآیند یادگیری تأکید کرد و آموزش را بهعنوان سازماندهی رفتارها و تمایلات اکتسابی معرفی کرد.
آلفرد بینه دیگر روانشناس برجسته بود که با طراحی اولین آزمون هوش، بهویژه در شناسایی تفاوتهای فردی در یادگیری، نقش مهمی در روانشناسی تربیتی ایفا کرد. بینه علاوه بر تأکید بر نیاز به آموزشهای ویژه برای کودکان با ناتوانیهای رشدی، باور داشت که معلمان باید تفاوتهای فردی دانشآموزان را شناسایی و برنامهریزی آموزشی خود را بر اساس آنها تنظیم کنند. همچنین، ادوارد ثورندایک با توسعه نظریههای یادگیری تجربی و تأکید بر استفاده از آزمایشهای علمی در آموزش، به پیشبرد این رشته کمک کرد.
جان دیویی نیز در توسعه آموزش پیشرفته و ایجاد روشهای فعال یادگیری تأثیر زیادی داشت. او آموزش را به عنوان تجربهای اجتماعی و عملی میدانست که باید بهطور مستقیم با زندگی واقعی ارتباط داشته باشد. دیویی معتقد بود که یادگیری باید بر اساس تجربههای واقعی و حل مسائل باشد و این رویکرد بهویژه در ایجاد محیطهای آموزشی پویا و مشارکتی اهمیت داشت.
روانشناسی تربیتی در قرن بیستم
از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰، تعداد افرادی که در ایالات متحده به تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی پرداختند، افزایش چشمگیری داشت. این دوره با رشد حضور دانشآموزان در مدارس در دهه ۱۹۳۰ همراه بود، چرا که تعداد شغلهای موجود برای کسانی که تنها دوره هشتم را تمام کرده بودند، بسیار کم بود. در این زمان، جنبش پیشرو در آمریکا شکل گرفت و ایده آموزش پیشرو مطرح شد. جان فلاناگان، روانشناس تربیتی، آزمونهایی برای آموزشدهندگان در زمینه جنگ طراحی کرد و پژوهشهای کنت کلارک و همسرش در مورد تأثیر جداسازی نژادی بر کودکان، نقش مهمی در پرونده مشهور دیوان عالی کشور، Brown v. Board of Education، داشت. از دهه ۱۹۶۰ به بعد، روانشناسی تربیتی تحت تأثیر روانشناسی شناختی تغییرات عمدهای یافت.
جروم برونر یکی از مهمترین نظریهپردازان این حوزه است که رویکردهای شناختی پیاژه را در آموزش بهکار بست. او از ایده «یادگیری اکتشافی» حمایت میکرد، یعنی ایجاد محیطی برای حل مسائل که در آن دانشآموزان بتوانند سوال بپرسند، کاوش کنند و آزمایش کنند. برونر در کتابش فرایند آموزش به اهمیت ساختار مطالب و تواناییهای شناختی فرد در یادگیری اشاره میکند و معتقد است که چگونگی ارائه مطالب به شکل منظم و قابل درک برای دانشآموزان بسیار مهم است. او همچنین به تأثیر فرهنگ بر آموزش و پیامدهای فقر بر فرآیندهای آموزشی تأکید داشت.
نظریات بنجامین بلوم
بنجامین بلوم، یکی دیگر از چهرههای برجسته روانشناسی تربیتی، در طول پنج دهه فعالیت خود در دانشگاه شیکاگو، مفهوم «اهداف آموزشی» را معرفی کرد. بلوم بر این باور بود که تمامی دانشآموزان میتوانند یاد بگیرند و طبقهبندی او از اهداف آموزشی به سه حوزه تقسیم میشد: شناختی، عاطفی و روانحرکتی. او معتقد بود که برای دستیابی به یادگیری مؤثر، باید تمرکز بر هر یک از این حوزهها بهطور جداگانه صورت گیرد. ناتانیل گیج نیز در این دوران به تحقیقات خود در زمینه بهبود روشهای تدریس و درک فرآیندهای آموزش ادامه داد و نقش مهمی در توسعه این علم ایفا کرد.
شرطیسازی و یادگیری
برای درک ویژگیهای یادگیرندگان در مراحل مختلف زندگی، روانشناسی تربیتی نظریههای توسعه انسانی را معرفی میکند که تغییرات در تواناییهای شناختی، اجتماعی، اخلاقی و باورها درباره دانش را توضیح میدهند. به عنوان مثال، پیاژه نظریهای در زمینه رشد شناختی کودکان ارائه داد که بر اساس آن کودکان تا سن ۱۱ سالگی نمیتوانند تفکر انتزاعی داشته باشند و باید با مثالهای عینی آموزش ببینند. همچنین، پیاژه نظریهای درباره استدلال اخلاقی داشت که بر اساس آن کودکان از درک سادهتری از اخلاق به درک پیچیدهتری از نیتهای اخلاقی دست مییابند.
در این میان، نظریههای دیگری مانند نظریه اشتاینر هم چنان با ارائه تغییرات تدریجی در ابعاد مختلف رشد، مانند باورهای معرفت شناختی، نشان میدهند که افراد در طول زمان و با پیشرفت تحصیلی و بلوغ، باورهای پیچیدهتری در مورد دانش پیدا میکنند. علاوه بر این، انگیزش در روانشناسی تربیتی به عنوان عاملی درونی برای فعال سازی و هدایت رفتار معرفی شده است. انگیزش بر یادگیری و عملکرد دانش آموزان تاثیرگذار است. همچنین انگیزش میتواند درونی یا بیرونی باشد و در راستای رسیدن به اهداف فردی، تأثیرات مهمی بر رفتار و عملکرد تحصیلی داشته باشد.
نظریه خود تعیینی که توسط دسی و رایان مطرح شد، بر اهمیت انگیزش درونی و بیرونی در رفتار انسانی و یادگیری تأکید دارد و در حوزه آموزش، به ترویج علاقه به یادگیری و اعتماد به نفس در دانش آموزان میپردازد. همچنین، این نظریه به ویژه بر ارتقای اعتماد به نفس و توانمندیهای دانش آموزان و تأثیر آن در دستیابی به نتایج مثبت تحصیلی تأکید میکند.
طراحی آموزشی
طراحی آموزشی، که شامل طراحی سیستماتیک مواد، فعالیتها و محیطهای تعاملی برای یادگیری است، به طور گستردهای تحت تأثیر نظریات و تحقیقات روانشناسی آموزشی قرار دارد. به عنوان مثال، در تعریف اهداف یا مقاصد یادگیری، طراحان آموزشی اغلب از طبقه بندی اهداف آموزشی که توسط بنجامین بلوم و همکارانش ایجاد شده استفاده میکنند. بلوم همچنین به پژوهش در مورد یادگیری تسلطی پرداخته است، استراتژی آموزشی که در آن دانش آموزان تنها پس از تسلط بر اهداف یادگیری پیشنیاز، به هدف یادگیری جدیدی پیشرفت میکنند.
بلوم کشف کرد که ترکیب یادگیری تسلطی با تدریس خصوصی فردی بسیار مؤثر است و نتایج یادگیری بسیار بالاتری نسبت به نتایج معمولی حاصل از تدریس کلاسی به دست میآید. گانیه، روانشناس دیگر، روش تحلیلی تأثیرگذاری را برای تحلیل وظایف توسعه داده بود که در آن هدف نهایی یادگیری به سلسلهای از اهداف یادگیری تقسیم میشود که به روابط پیش نیاز متصل هستند.
تحقیقات در زمینه مدیریت کلاس
تحقیقات در زمینه مدیریت کلاس و روشهای تدریس برای راهنمایی در عمل تدریس و ایجاد پایهای برای برنامههای آموزش معلمان انجام میشود. اهداف مدیریت کلاس شامل ایجاد محیطی مناسب برای یادگیری و توسعه مهارتهای خودمدیریتی دانشآموزان است. به طور خاصتر، مدیریت کلاس سعی دارد روابط مثبت بین معلم و دانشآموزان و همچنین روابط همسالان را ایجاد کند، گروههای دانشآموزی را بهگونهای مدیریت کند که رفتارهای مرتبط با درس حفظ شوند و از مشاوره و روشهای روانشناختی دیگر برای کمک به دانشآموزانی که مشکلات روانی-اجتماعی مداوم دارند، استفاده کند.
بازارکار روانشناسی تربیتی
روانشناسان تربیتی با مربیان، معلمان، مدیران و دانش آموزان همکاری میکنند تا بهترین روشهای یادگیری را شناسایی و پیادهسازی کنند. این کار اغلب شامل شناسایی دانش آموزانی است که به کمک بیشتری نیاز دارند، توسعه برنامههایی برای دانش آموزان با مشکلات یادگیری و ایجاد روشهای نوین یادگیری است.
کار در سیستم آموزشی
بسیاری از روانشناسان تربیتی بهطور مستقیم با مدارس همکاری میکنند. برخی از آنها معلم یا استاد هستند، در حالی که دیگران به معلمان کمک میکنند تا روشهای جدید یادگیری را امتحان کنند و برنامههای درسی نوین طراحی کنند.
مشاوره و راهنمایی
برخی از روانشناسان تربیتی به مشاوران تبدیل میشوند و بهطور مستقیم به دانشآموزان در مقابله با موانع یادگیری کمک میکنند.
پژوهش
برخی دیگر در زمینه پژوهش فعالیت میکنند. آنها ممکن است در سازمانهای دولتی مانند وزارت آموزش و پرورش کار کنند. و در این مشاغل در تصمیمگیریها درباره بهترین منابع و برنامهها برای یادگیری کودکان در مدارس تأثیرگذار باشند.
مدیریت
همچنین، روانشناسان تربیتی میتوانند در مدیریت مدرسه یا دانشگاه فعالیت کنند. در این نقشها، آنها میتوانند به تغییر و بهبود روشهای آموزشی کمک کرده و اطمینان حاصل کنند که دانشآموزان به شیوهای که بهترین نیازهای آنها را برآورده میکند، یاد میگیرند. برای ورود به این حرفه، معمولاً داشتن مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد الزامی است. در صورتی که بخواهید در دانشگاه یا در مدیریت مدرسه فعالیت کنید، ممکن است نیاز به تکمیل مدرک دکترا نیز داشته باشید.
جمع بندی
روانشناسی تربیتی به عنوان شاخهای از روانشناسی، فرآیندهای یادگیری انسانها و عواملی نظیر هوش، انگیزه و خودپنداره را بررسی میکند. این رشته به ویژه از دیدگاههای شناختی و رفتاری استفاده میکند تا تفاوتهای فردی را درک کند. و بر بهبود روشهای آموزشی مانند طراحی تدریس، مدیریت کلاس و ارزیابی تمرکز دارد. از ویژگیهای برجسته آن استفاده از روشهای کمی همچون آزمونها برای تسهیل یادگیری در محیطهای آموزشی است. روانشناسی تربیتی ارتباط نزدیکی با علوم اعصاب و سایر شاخههای آموزشی دارد و به مسائل متنوعی مانند فناوری آموزشی و آموزش ویژه میپردازد.
در این رشته پنج مکتب فکری اصلی وجود دارد که هر یک جنبههای مختلف یادگیری را بررسی میکنند، از جمله تأثیرات محیطی و درونی بر یادگیری. نظریات رشد شناختی پیاژه و نئوپیاژهای به ویژه در طراحی استراتژیهای آموزشی تأثیرگذار هستند. روانشناسان تربیتی در زمینههای طراحی آموزشی، برنامههای درسی و توسعه روشهای تدریس در مدارس و دانشگاهها فعالیت میکنند. این پژوهشگران با استفاده از رویکردهای مختلف مانند رفتارگرایی و شناختگرایی، راهکارهای بهبود یادگیری و آموزش را ارائه میدهند.
روانشناسی تربیتی از تاریخچهای طولانی برخوردار است که از دوران باستان و فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو آغاز میشود. در قرون اخیر با تأثیرات فیلسوفانی مانند جان لاک و ژان ژاک روسو ادامه یافته است. از اوایل قرن بیستم، افرادی مانند ویلیام جیمز و جان دیویی با استفاده از روشهای علمی، پیشرفتهای زیادی در این زمینه داشتند. اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، نظریهپردازانی چون برونر و بلوم تأثیرات عمدهای بر آموزش و یادگیری داشتند. در این دوران روانشناسی تربیتی در پاسخ به چالشهای نوین، به شکوفایی بیشتری دست یافت.