نقد فیلم تلماسه؛ از بهترین آثار علمی-تخیلی چند سال اخیر
دنی ویلنوو با فیلم «زندانیها» در سال ۲۰۱۳ بود که موفق شد خودش را به یک کارگردان تثبیت شده در هالیوود تبدیل کند. اما کمتر کسی تصور میکرد او در ظرف هشت سال به چنین پیشرفتی برسد و در سال ۲۰۲۱ فیلمی را بسازد که اگر نگوییم مهمترین، قطعا یکی از مهمترین فیلمهای کل سینمای جهان در این سال بوده است. «تلماسه» شاید بهترین فیلم ویلنوو نباشد، ولی بدون تردید یک نقطهی عطف در کارنامهی اوست.
فیلم که اقتباسی از یک حماسهی علمیتخیلی مشهور به همین نام از فرانک هربرت است، داستان نبرد بین چند خاندان مختلف انسانها، هشتاد هزار بعد از عصر فعلی ما است. اما به نظر میآید پل آتریدیس، شاهزادهی خاندان آتریدیس، قرار است منجی انسانها و فرد موعودی باشد که میتواند جهان را دوباره به صلح و آرامش بازگرداند.
این سومین فیلم علمیتخیلی است که دنی ویلنوو کارگردانی آن را بر عهده گرفته است. اینجا هم از نظر کارگردانی همان روندی را میبینیم که با «ورود» (۲۰۱۶) شروع شد و با «بلیدرانر ۲۰۴۹» (۲۰۱۷) به اوج خودش رسید. ریتم کند، روند سنگین، قابهای عظیم و روایتی آرام و باحوصله که به نظر میآید همه فرصتی باشند برای بازنمایی تاملات درونی شخصیتهای داستان. در «تلماسه» هم تمام این عناصر، نه به آن کیفیت «بیلدرانر ۲۰۴۹»، دیده میشوند. عدهای از هوداران رمان هربرت معتقد بودند یک سهگانهی سینمایی برای این رمان عظیم کافی نیست و ویلنوو باید یک سریال از آن میساخت. ولی شاید سینما بهترین گزینه برای اقتباس از چنین رمان عظیمی باشد. ویلنوو تلاش زیادی کرده که بخش زیادی از عظمت این داستان را از طریق تصویر جلو ببرد. فیلم اساسا برای تماشا روی پرده ساخته شده است. اگر «تلماسه» به صورت سریال ساخته میشد، چنین تاثیرگذاری نداشت. آن قابهای عظیم و عریض و این کارگردانی باحوصله، روی صفحههای کوچک تلویزیون آنچنان که باید، دیده نمیشوند. این سبک قصهگویی فاخر اصلا مناسب سریال نیست.
یک نکتهی دیگر که باید مد نظر داشت موسیقی فوقالعادهی فیلم از هانس زیمر است. بیاغراق، «تلماسه» بخش زیادی از موفقیت خود در فضاسازی و خلق یک فضای آخرالزمانی هراسانگیز را مدیون موسیقی زیبای هانس زیمر است. او قطعا یکی از مدعیان جدی اسکار امسال خواهد بود.
ولی «تلماسه» در تمام بخشها، اینقدر قوی نیست. مشکل اصلی فیلم، مقدمه بودن آن است. فیلم قرار است قسمت اول از یک مجموعه فیلم باشد. خود ویلنوو هم در مصاحبهای گفته که مهمترین چالشش ساخت قسمت اول بوده، چون قرار بوده شخصیتها و فضای کلی داستان معرفی شود و همهچیز برای قسمتهای پرهیجان بعدی فراهم شود. حتی شرکت برادران وارنر هم چندان چشم به فروش این قسمت ندارد و میداند کار اصلیاش با قسمتهای بعدی شروع میشود (این شرکت اعلام کرده که در صورت اینکه فیلم به فروش سیصد میلیون دلار برسد، مشکلی با ساخت قسمتهای بعدی دارد، حتی با وجود اینکه با این فروش هم ضرر میکند).
همین چالش باعث شده است که در تمام مدت فیلم، ولینوو همچون یک آونگ در نوسان باشد. از یک سو هم تلاش میکند همان سبک کارگردانی باحوصلهی خود را پیش ببرد، و از سوی دیگر تلاش میکند در این فرصت محدودی که در اختیار دارد، تمام شخصیتها و داستانها و خردهداستانهای مهم فیلم را مطرح کند. اگرچه میتوان پذیرفت که فیلم تقریبا تمام بخشهای مهم داستان را روایت میکند و حتی مخاطبی که رمان را نخوانده هم خیلی خوب در جریان اتفاقات و روند ماجراها قرار میگیرد، ولی حجم دیالوگها خیلی زیاد است و در بخش زیادی از فیلم، هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد. همین باعث میشود روند فیلم کمی کسالتآور شود و به سختی بتوان ماجراها را دنبال کرد. اصولا تمام آثاری که از یک مجموعه کتاب اقتباس میشوند، معمولا در قسمت اول فیلم خود با چنین مشکلی مواجه میشوند، به جز قسمت اول «ارباب حلقهها»، آن سهگانهی شاهکار پیتر جکسون همهچیزش سرجایش بود!
نکتهی جالب دربارهی «تلماسه» است که تمام هواداران فیلم با این منطق آن را میبینند، آنها میدانند که این قسمت اول یک مجموعه فیلم است و هرجایی کاستی یا کوتاهی میبینند، تصور میکنند که در قسمتهای بعدی آن کاستیها جبران خواهند شد. ولی با این وجود باز هم ضعفهایی در فیلم هستند که توجیهی ندارند. شاید بتوان حضور کم و پرداخت نشدهی شخصیتهایی چون چانی (زندیا کلمن) یا استیلگار (خاویر باردم) را پذیرفت و به این دل خوش کرد که در قسمتهای بعدی ابعاد بیشتری از وجود آنها را میبینیم، ولی در مورد شخصیتهایی مثل لتو آتریدیس (اسکار آیزاک) و دانکن آیداهو (جیسون موموآ) چه میتوان گفت که داستانشان در همین قسمت به پایان میرسد و اینقدر خام و باورناپذیر به نظر میرسند. لتو آتریدیس عمق چندانی ندارد. ما به شناخت چندانی از او نمیرسیم. تنها میدانیم که یک پادشاه خوب است! در مورد دانکن اوضاع از این هم بدتر است. در کل این فیلم ۱۵۶ دقیقهای، او شاید کلا پنج دقیقه در فیلم حضور دارد. آن فداکاری حماسی پایانی هم تاثیر چندانی نمیگذارد چون ما اصلا شناختی از او نداریم.
ولی برعکس، فیلم در خلق دو شخصیت اصلی داستان، پل (تیموتی شالامی) و لیدی جسیکا (ربکا فرگوسن)، فوقالعاده عمل میکند. جدا از اینکه هردو شخصیتهایی باورپذیر و درگیر کننده هستند، چیزی که بیشتر از همه جلب توجه میکند، رابطهی پویا و چند لایهای است که بین این دو برقرار میشود. آنها مکمل یکدیگر هستند. گاهی مادر راهنمای پسر میشود و گاهی پسر به مادر کمک میکند. چند صحنه در فیلم وجود دارد که نشان میدهد رابطهی بین این دو یک رابطهی مادر و پسری ساده نیست و در قسمتهای بعدی ابعاد تازهای از آن را کشف خواهیم کرد. مخصوصا آن صحنهی تعویض لباس در بیابانهای آراکیس یکی از مهمترین مورد این صحنههاست.
تا اینجا که به نظر میآید ویلنوو تصمیم گرفته یک اقتباس صد درصد وفادارانه از کتاب هربرت داشته باشد. خبری از تغییرات ریز و درشت شخصی نیست. همین باعث میشود یک سوال مهم به ذهن خطور کند: آیا این کتاب اصلا مناسب یک اقتباس سینمایی عظیم در زمانهی ما هست؟ آیا حرف تازهای برای گفتن دارد؟ آیا داستان از راه رسیدن یک ناجی با این درونمایهی مذهبی غلیظ، آنقدر قوی هست که ۵۶ سال بعد از انتشار کتاب، همچنان برای مخاطبان نسلهای جدید تازگی داشته باشد؟ آن هم مخاطبانی که در طول این پنج دهه تغییرات فکری زیادی را از سر گذراندهاند و دغدغههای تازه و متنوعی دارند؟ این چیزی است که با تماشای قسمتهای بعدی فیلم کشف خواهیم کرد. «تلماسه» هر ایرادی داشته باشد، از نظر قدرت کارگردانی و کنترل ریتم و روند، یکی از بهترین فیلمهای علمیتخیلی چند سال اخیر است.
شناسنامهی فیلم تلماسه
کارگردان: دنی ویلنوو
نویسنده: جان اسپیتز، دنی ویلنوو، اریک راث (بر اساس رمانی به همین نام از فرانک هربرت)
بازیگران: تیموتی شالامی، ربکا فرگوسن، اسکار آیزاک، زندیا کلمن، خاویر باردم، جیسون موموا
خلاصهی داستان: داستان به زمان آینده دور بر می گردد که زندگی در کهکشان های مختلف عادی شده است و عصر پادشاهان دوباره برگشته است و نژاد های مهم و خاصی بر دنیاها حکومت می کنند. به نظر میآید پل آتریدیس، پسر پادشاه خاندان آتریدیس، آن ناجی موعودی باشد که همهی انسانها سالها منتظر ورودش بودند.
امتیاز IMDB به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
امتیاز راتن تمیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
سال: ۲۰۲۱
عالی بود