دراکولا؛ سریالی کمدی که دیدنش راحت نیست
در این مطلب نگاهی به ضعفهای سریال «دراکولا»، اثر جدید مهران مدیری انداختهایم تا نقاط ضعف و قوت آن را بررسی کنیم.
سریال «هیولا» به کارگردانی مهران مدیری ضعفهای عدیدهای در متن و اجرا داشت و برخورد آن با معضلات اجتماعی و گرفتاریهای امروز قشر متوسط جامعهی ایران حتی به سطح نازل شعار هم نمیرسید و آنقدر در دام مضمونزدگی گرفتار بود که نمیتوانستیم دریابیم این ملغمه و بلبشو دربارهی چیست و پیرنگ آن چگونه و با چه منطقی پیش میرود؛ اما این مجموعه در میان تمام نداشتههایش از شخصیت محوری جالب توجهای بهره میبرد که به لطف بازی خوب و به اندازهی فرهاد اصلانی میتوانستیم هوشنگ شرافت را بهعنوان یک نمونهی ساده و قابل قبول از کهنالگوی شخصیت «معمولی-شگفتانگیز» در چنین آثار کمدی اجتماعی بپذیریم و گاهی این معلم تا حدودی سادهدل با برخی تصمیمات و رفتارهایش سر شوقمان میآورد.
از سویی دیگر شخصیت مکمل کامروا با بازی مهران مدیری با وجود اینکه بری از هرگونه قوس بود و هرگز هدف درونی، خواستهای شخصی و جهانبینی او را نمیفهمیدیم و طبیعتا به وی نزدیک هم نمیشدیم، قادر بود نقش «سایه» را در حد قابل پذیرشی برای شخصیت اصلی ایفا کرده و با ایجاد کشمکش به پیشبرد درام و خلق موقعیتهایی خندهدار یا به زعم سازندگان لحظاتی مفرح، اما دغدغهمند کمک کند. ولی متأسفانه دراکولا از همین چند نکتهی مثبت ابتدایی فیلمنامهنویسی هم بیبهره مانده تا با مجموعهای نحیف و دوستنداشنی مواجه باشیم که حداقل در سه قسمت ابتداییاش هیچ حرفی برای گفتن ندارد.
دلایلی برای ندیدن سریال دراکولا
بیایید بررسی دراکولا را از قسمت ابتدایی (پایلوت) شروع کنیم. در مجموعههای درام و کمدی معمولا در قسمت ابتدایی، داستان طی چهار یا پنج پرده روایت میشود و در مدت زمان ۴۵ تا ۶۰ دقیقه موتورهای محرک فیلمنامه به مخاطب معرفی و فیلمنامهنویس ما را با پیرنگ اصلی و داستانهای فرعی آشنا میکند. هدفمند بودن پایلوت و نقطهگذاری صحیح داستانی به منظور رشد و گسترش دادن اتفاقات و شخصیتها یک اصل ثابت در تمام مجموعههای موفق است.
پیرنگ اصلی در دراکولا به طور مشخص قدرتطلبی و سوءاستفادههای کامروا از هر شخص و نهادی به منظور مالاندوزی هرچه بیشتر است. دنیل پی. کَلویسی در خصوص سامان دادن به روایت محوری و معرفی شخصیت اصلی در آغاز یک مجموعه میگوید: «به ما نشان دهید قرار است چه کسی را ساعتها تماشا کنیم، با روشهای خلاقانهای جایگاه فعلی و در حال تکوین شخصیتتان را برای بیننده شرح دهید و با افزودن متحدی پویا به داستان و در ادامه با یک چرخش داستانی، عیان کردن یک مانع و به طور کلی تخلیهی هیجانی، پایلوت را به انتها برسانید.»
نویسندگان دراکولا هم در ظاهر قصد انجام چنین کارهایی را داشتهاند، اما به هیچ وجه از عهدهی آن بر نیامدهاند. مثلا متحد پویای کامروا کیست؟ غضنفر چمچاره یا مهیار مهرافزون احتمالا پاسخ این پرسش باشد! آیا این شخصیت سهمی در پیشبرد داستان یا عمق دادن به اتفاقات دارد؟ مطلقا خیر؛ زیرا او هیچ ویژگی بارز شخصیتی، منحنی تغییر یا آرمان و خصیصهی رفتاری ندارد و اینطور به نظر میرسد که فقط بنا بر خواست مدیری در داستان گنجانده شده تا او همانند تمام آثار اخیرش و به طور کلی تمام کارنامهاش، از دیگران باهوشتر باشد و توی سر شخصیتهای مکمل بزند! بیآنکه این رفتار طی این سالها دچار ذرهای پیشرفت در اجرا، فیلمنامه یا دیالوگها شده باشد.
پرسش بیپاسخ و ماجرای نفسگیر پایانی پایلوت دراکولا رسیدن خبر دستگیری هوشمند به کامروای بزرگ است. آیا چنین ماجرای نفسگیری مضحک و ناکارآمد نیست؟ وقتی چالشی ایجاد نمیشود که در ادامه از پس آن به پیشروی داستان، شخصیتپردازی هرچه بهتر و خلق موقعیتهایی بامزه برسیم، اساسا چرا این مانع در پایان قسمت نخست طرح میشود؟
تقریبا با اطمینان میتوان گفت کامروای پدر و هوشمند یا حداقل یکی از آنها در انتهای سریال از این گرفتاریها عبور میکنند و باز هم مرد اول میدان خواهند بود. در نتیجه مخاطب دلیلی برای نگرانی ندارد و این ماجرای به اصطلاح نفسگیر به ثمر نمینشیند. هنگامی که به روند پیشروی خرده پیرنگ هوشمند در قسمتهای دو و سه نگاه میکنیم عمق ضعف و کاستی فیلمنامهی امیر برادران بیشتر آشکار میشود؛ زیرا همانند دیگر خرده داستانهای سریال در اینجا هم خبری از تغییر، تنش یا پیشرفت نیست و تنها با چند سکانس تکراری گفتوگوی هوشمند با بازجو/پلیس طرف هستیم که اگر آنها را تماشا هم نکنید، چیز زیادی را از دست نخواهید داد؛ چون اصلا چیزی برای از دست دادن وجود ندارد!
حالا بیایید نگاهی به پرسش بیپاسخ و ماجرای نفسگیر پایانی پایلوت چند مجموعهی موفق بیندازیم. در «مردگان متحرک» این سؤال برای بیننده شکل میگیرد که ریک چگونه از دست زامبیها جان سالم به در خواهد برد، در «خانه پوشالی» این دغدغه ایجاد میشود که فرانک با دسترسی که به رییس جمهور پیدا کرده، چه خواهد کرد؟ در مجموعهی کمدی «بوجک هورسمن» شخصیت بوجک با دایان آشنا میشود و بیننده با خود احتمال به چالش کشیده شدن دوستی دایان و آقای بادامزمینی توسط او در قسمتهای بعدی را بررسی میکند و در سریال فانتزی «بازی تاج و تخت» هم مواجه شدن تماشاگر با رابطهی مخفیانهی سرسی و جیمی و معلول شدن پسر کوچک استارکها بسیار شوکه کننده است و تمام بینندگان را برای دیدن ادامهی داستان ترغیب میکند، اما در سریال جدید مهران مدیری نه تنها ماجرای پایانی قسمت نخست جالب توجه نیست، بلکه کوچکترین درگیری ذهنی هم برای مخاطب ایجاد نمیشود که برای آیندهی شخصیتها و پیشبرد داستان گمانهزنی کند.
این ضعف در خلق موقعیت مؤثر و پیشبرد داستان در قسمتهای دوم و سوم هم به وضوح به چشم میخورد و ماجرا در قسمتهای بعدی بسیار قابل پیشبینی و کندی پیش میرود و این روایت آهسته و نخنما بیننده را کلافه میکند، بر خلاف نمونههای موفق که طی پایلوت و در چند قسمت ابتدایی خرده پیرنگها و قصهی اصلی سر و سامان مییابند و داستان تا انتها با سرعتی مناسب به جلو میرود.
ممکن است این پرسش مطرح شود که وقتی کامروا و دوستانش در دنیای واقعی در چنین منازلی زندگی میکنند، صد البته نه با آن حجم از تجمل و حیوانات وحشی، اشکال نشان دادن چنین فضاهایی در سریال چیست؟ در پاسخ باید گفت اینطور که دراکولا ادعا دارد ما با یک اثر نمایشی مواجه هستیم که قصد دارد مخاطب خود را در وهلهی اول سرگرم کند و سپس با او وارد دیالوگ نظری، سیاسی یا اجتماعی شود، اما این رفتار در سطحیترین حالت ممکن صورت میگیرد و گاهی بر بیننده تأثیر منفی میگذارد، پس میبایست با توجه به این موضوع جامعنگرانهتر به موضوعات مورد بحث در سریال نگاه کرد.
لوکینو ویسکونتی بارها در سینمایش مسألهی بورژوازی و پلشتیهای بخشی از قشر سرمایهدار را نکوهش قرار میکند و فضاهای اعیانی را به نمایش میگذارد، اما این فیلمساز مارکسیست ایتالیایی پیش از نقد سرمایهداری لیبرال از مرام و مَسلک بورژواها صحبت میکند و با تصویرگری صحیح و به اندازهی عادات و رفتار آن قشر از جامعه، گِرای درستی از معضلات اجتماع به مخاطبش میدهد و با او راه دگردیسی و اعتراض صحیح به ناهنجاریها را در میان میگذارد. اما مدیری آن کاخها، میزهای غذای گرانقیمت و دکورهای لوکس را به گونهای استفاده کرده که اگر در ترویج آن سبک از زندگی ناسالم مؤثر نباشد، حداقل در مذمت آن هم نیست؛ زیرا به استثنای نمایش برخی رفتارهای کلیشهای بورژواها و مسؤولان که خودمان بر آنها واقفیم و بارها مشابهاش را در سایر فیلمها، سریالها یا کلیپهای طنز کوتاه دیدهایم، در اثر سکانس یا دیالوگی در خصوص «چگونگی» پدید آمدن چنین افرادی در جامعهی امروز ایران وجود ندارد، حرف قابل اعتنایی دربارهی چرایی پذیرفته شدن «تزویر و ریا» در اجتماع بیان نمیشود و سریال اصلا قادر نیست ساختار، جهانبینی و نابهسامانیهای آن خانوادههای مرفه را به تصویر بکشد که بیننده خوب یا بد بودن چنین سبک زیستی را ارزیابی کند. در نتیجه میتوان گفت هرگاه دراکولا به سراغ نقد بورژوازی میرود، در بیکارکردترین و کاریکاتورگونهترین حالت ممکن با آن برخورد میکند.
بد نیست برای واکاوی بهتر سطحی بودن دراکولا به سکانسی از قسمت سوم اشاره کنیم که در آن همسر کامروا (با بازی ویشکا آسایش) در ادارهی آگاهی در کنار زنی قرار میگیرد که پسرش به خاطر ۵۰۰ هزار تومان بدهی به زندان افتاده است و خانم کامروا اصلا چنین اعداد و ارقام ناچیزی را متوجه نمیشود. در مرتبه نخست باید پرسید آیا این سکانس که کمی گروتسک مینمایاند، اصلا خندهدار است؟ به طور کلی خیر. آیا این سکانس شناخت ما از شخصیتها را افزایش میدهد یا قصه را به جلو میبرد؟ باز هم پاسخ منفیست؛ زیرا پیش از این هم خنگ بودن همسر کامروا را دیده و عدم شناخت او از زندگی فرودستان را متوجه شدهایم. حتی بازی بازیگران هم در این صحنه اغنا کننده نیست تا این پرسش به میان بیاید که اصلا چرا چنین سریالی ساخته شده و یا چنین سکانسی در آن وجود دارد؟ آیا با چنین صحنههایی قرار است اختلاف طبقاتی به تصویر کشیده شود؟ اگر قصد سازندگان از کنار هم قرار دادن ویشکا آسایش و آن زن فقیر که ظاهر نسبتا اتوکشیدهای هم دارد این بوده، کاملا ناکام ماندهاند.
در خصوص جنسیتزدگی سریال دراکولا و گزافهگوییهای این مجموعه در نقد چنین رفتارهایی در واقعیت و فضای مجازی هم کافی است نگاهی به موقعیتهای کمدی شکست خوردهی اثر پیرامون تلاشهای سرهنگ (با بازی مرتضی زارع) برای ارتباط با خانمها و زنبارگی کامروا بیندازیم.
برخی فعالان اینستاگرامی سطحی (از نظر سازندگان سریال) با تکیه بر جنسیت و روابط دختران و پسران جوان سعی در دیده شدن دارند، دراکولا هم دقیقا با تصویرگری ولع جنسی شخصیت اصلی خود و کشش زنها به او یا هرزگی چند شخصیت دیگر قصد دارد بیشتر دیده شود.
مسألهی سریال جدید مهران مدیری نقد و نکوهش چنین رفتارهایی نیست؛ زیرا اگر چنین بود میبایست برخوردی با جزئیاتتر و صد البته قهریتر با این کنشها و واکنشها صورت میگرفت. اما دراکولا تنها به بازنمایی بیکم و کاست ابتذال اکتفا کرده و همه میدانیم اگر چنین کاری ناشی از میل هنرمند در هر مدیومی برای سوار شدن بر جریانی مبتذل به منظور کسب شهرت یا ثروت با بیشتر دیده یا شنیده شدن نباشد، آن شخص و اثر ناخواسته در خدمت این جریان قرار گرفته و به مشکلات موجود دامن زده است.
احمق و بیکار بودن تمام زنهای سریال و نیاز و وابستگی آنها به یک شوهر یا تکیه بیش از حد دراکولا بر موضوع ازدواج در بگو مگوهای زنانهاش و مسألهی انتخاب شدن زن توسط مرد در یک وصلت (مرد در موضع قدرت و زن در موضع ضعف و نیاز) از دیگر مواردی هستند که با توجه به آنها پس از پایان یافتن سریال بهتر میتوان در خصوص کارکرد جنسیت در این مجموعه و جنسیتزده بودن یا نبودن آن صحبت کرد.
دلایلی برای دیدن سریال دراکولا
واقعا نمیتوان دلیلی برای تماشای سریال دراکولا پیدا کرد! این مجموعه بیتردید یکی از ضعیفترین سریالهای کمدی ایرانی ساخته شده تا به امروز است و اصرار مدیری در استفاده از یک «فرمول» برای سریالسازی که هرگز حتی در بهترین آثارش، موفق به تبدیل کردن آن به فرم نشده، از دراکولا مجموعهای به غایت تکراری، کلیشهای و شعاری ساخته که تماشایش بسیار دشوار است.
سریالهای پاورچین، نقطه چین، برره، مردهزار چهره، باغ مظفر و قهوه تلخ ماندگار بودند، و بخشی از کودکی و نوجوانی نسل من هست. اما متاسفانه کارهای مدیری در سالهای اخیر به شدت افت کرده. چندسال پیش گفت دیگه انرژی و حوصله ساخت سریال نداره خب چرا سریال میسازی؟ حتی دورهمی هم بعد از یک مدت افت کرد و بازیگرهاش رو کنار گذاشت. مدیری در کنار سیامک انصاری، رضا شفیعی جم، غلامرضا نیکخواه، هدایتی، هادی کاظمی و بقیه بازیگرها معروف شد و دلیل محبوبیت سریالها تیم بازیگران و هنر نویسندگان بود نه فقط شخص مدیری. انتظار نداشتم ایشون که علیه ابتذال حرف میزنه، در عمل خودش به این سطح از کارها برسه و همکاران قدیمیش رو فراموش کنه