آیا اندازهی مغز در باهوش بودن تاثیرگذار است؟
احتمالا با این سوال زیاد روبهرو شدهاید که آیا هر اندازه مغز بزرگتر باشد، یک انسان هم باهوشتر خواهد بود؟ در حالیکه جملهی «اندازه اهمیت خاصی ندارد»، برای بسیاری از موارد صادق است، اما به نظر میرسد اندازه مغز و سطح هوشمندی موجودات زنده حکایت دیگری دارد. آیا اصلا ارتباطی میان اندازهی سیستم عصبی و قدرت ذهنی انسان وجود دارد؟ تقریبا اکثر محققین به این سوال جواب مثبت میدهند اما هنوز دلیل قاطعانهای برای این دسته از سوالات موجود نیست. همچنین فاکتورهای مربوط به افزایش هوش هم جای تحقیق و تفحصهای بیشتری در محافل علمی دارد.
مغز انسان تا دههی سوم و چهارم زندگی به رشد خود ادامه میدهد. در یک مطالعهی MRI روی چهل و شش داوطلب بالغ اروپایی، مشخص شد اندازهی مغزشان به طور متوسط cm۳ ۱۲۷۴ در مردان و cm۳ ۱۱۳۱ در زنان است. به زبانی سادهتر اگر یک لیتر شیر در جمجمهی یک انسان بریزید، هیچ یک از مقدار آن بیرون نمیریزد. البته اندازهی مغز در افراد مختلف به شدت متغیر بوده و در مردان از ۱۰۵۳ تا cm۳ ۱۴۹۹ و در زنان بین ۹۷۵ تا cm۳ ۱۳۹۸ گزارش شده است. از آنجایی که چگالی مادهی مغز مقداری بالاتر از آب و مقداری نمک است، متوسط وزن مغز مردان تقریبا ۱۳۲۵ گرم گزارش میشود.
پژوهشگران پس از مرگ برخی از اشخاص مهم، مغزشان را از کالبد جدا کرده و سپس مقدار وزنیاش را اندازهگیری میکنند. برای مثال مغز آیوان تورگنف، رماننویس مشهور روسی تقریبا دو کیلوگرم محاسبه شده است. در حالیکه مغز آناتولی فرانس به سختی ۱ کیلوگرم بود. البته مغز انسانِ فوت شده و زنده تا حدودی با یکدیگر متفاوت است؛ چراکه اندامها پس از مرگ به دلیل از دست دادن آب و انعقاد خون تا حدودی کمتر از حالت عادی است. بنابراین نمیتوان با قاطعیت دربارهی اندازهی کلی مغز و وضعیت سلامت انسان اظهار نظر و طبیعتا حکم قطعی صادر کرد.
جدا از این موارد، میزان هوش را باید چطور سنجید؟ ما به طور روزمره با تعاملهایی که با سایرین داریم، رسما میبینیم که برخی از انسانها مدت زمان بیشتری را باید صرف فهمیدن یک مسئله کنند، در حالیکه فرد دیگری به سرعت متوجه یک موضوع میشود و نیازی به تکرار مکررات برای بار چندم برایشان نیست. در حال حاضر این موضوع ثابت شده که میزان چین و شکنجهای مغز با هوشمندی و تکامل ارتباط مستقیمی دارد؛ یعنی هر اندازه مقدار چین و شکنجهای مغزی افزایش یابد، موجود از تکامل و هوشمندی بیشتری برخوردار است. در حقیقت بر طبق نظریهی داروین، پروسهی تکامل باعث میشود تا شکنجهای مغزی به مراتب بیشتر از قبل باشد.
تفاوتها در هوش عمومی با پارامتریهایی مثل میزان موفقیت در زندگی، تحرک اجتماعی، کارایی شغلی، میزان سلامتی و طول عمر ارتباط دارد
انسانها در توانایی فهم ایدههای جدید، سازگاری با یک محیط جدید، یادگیری یک تجربهی جدید، تفکر و برنامهریزی و همچنین توجیه مسائل مختلف با یکدیگر متفاوت هستند. روانشناسان تصور میکردند که این دسته از تفاوتها به دلیل ظرفیتهای متفاوت روحی و روانی است. به همین منظور چند مفهوم شکل گرفت؛ هوش عمومی (یا توانایی عمومی در درک)، هوش سیال و هوش کریستالی. این تفاوتها در توانایی مردم برای فهم مسائل مختلف و تصمیمات جدیدی که انسانها به واسطهی تجارب گذشته باید بگیرند، توسط آزمونهای هوش روانشناسی به دست میآید. این دسته از مشاهدات قابل استناد بوده و تستهای مختلف با قدرت به یکدیگر ارتباط پیدا میکنند. همچنین این آزمایشها به صورت دههها ثابت بود. در نهایت امر، فاکتوری به اسم آیکیو (IQ) روی کار آمد و تقریبا به مدت هفتاد سال است که برای سنجش میزان هوش انسانها مورد استفاده قرار میگیرد.
تفاوتها در هوش عمومی با پارامتریهایی مثل میزان موفقیت در زندگی، تحرک اجتماعی، کارایی شغلی، میزان سلامتی و طول عمر ارتباط دارد. در یک مطالعه روی یک میلیون مرد سوئیسی، افزایش آیکیو با ۳۲ درصد کاهش در مرگ و میر به ثبت رسید. این نکته بدیهی است که مردمان باهوشتر، زندگی به مراتب بهتری نسبت به سایرین دارند. البته آیکیوی زیاد الزاما به این معنا نیست که انسان حتما شاد بوده یا در ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف حتما بهتر از سایرین رفتار خواهد کرد. با این حال، معمولا آدمهای به شدت باهوش را میتوان در جایگاههای مدیریتی در شرکت و سازمانهای مختلف به جای مغازهی خوار و بارفروشی یافت.
آیا ارتباطی کمی و عددی بین اندازهی مغز و میزان سطح هوش حکمفرماست؟ پذیرش چنین ارتباطی در زمانهای قبل دشوار بود؛ چراکه در گذشته تنها باستانشناسان به جمجمه و محتویاتش دسترسی داشتهاند. تصویربرداری ساختاری MRI از آناتومی مغز در حال حاضر به یک روش اندازهگیری روتین تبدیل شده است. در داوطلبین سالم، اندازه کل مغز ارتباط ضعیفی با هوش دارد. به عبارتی دیگر، اندازهی مغز تنها بین نه الی شانزده درصد از کل هوش عمومی محسوب میشود. اسکنهای کاربردی به منظور جستوجوی مغز در ارتباط با فعالیتهای ذهنی خاصی مورد استفاده قرار میگرفته تا مناطقی از لب پیشانی، گیجگاهی و آهیانه در قشر مغز را نشان دهد. باید به این موضوع خاطر نشان کرد ضخامت مناطق مذکور هم به هوش ارتباط دارد اما همچنان، این مسئله چیزی نیست که بتوان ارتباط بسیار قدرتمند و قابل استنادی را با میزان هوش نشان داد. اینکه چرا مغز در اندازهی بزرگتر با هوش بیشتر ارتباط دارد و بالعکس، توسط عواملی ایجاد میشود که همچنان نامشخص است.
ظرفیت مغزی انسانهای اولیه و غار نشین، ۱۵۰ الی cm۳ ۲۰۰ بزرگتر از انسانهای امروزی است
دانشمندان در پژوهشهای اخیر، ارتباطات سلولهای عصبی بین چند بخش مشخص را بررسی کردهاند. این رویهی تحقیقاتی برای فهم هوش سیال بهتر است. هوش سیال به ظرفیت حل مشکلات در موقعیتهای خاص گفته میشود که فرد با یافتن و ارتباط بین الگوهای مختلف تلاش میکند تا به صورت مستقل یک مشکل را حل کند. پروسهی پژوهشی مذکور، تقریبا ۲۵ درصد از ماجرای تفاوت قابلیتهای هوش سیال در انسانهای مختلف را توضیح میدهد.
دانشمندان به واسطهی مشاهدات بیشتری در فهم همه جانبهی میزان هوش در انسان به چالش کشیده میشوند. همانطور که قبلا اشاره شد، مغز یک مرد بالغ ۱۵۰ گرم سنگینتر از مغز جنس مخالف است. بخش جلویی قشر مغز مسئول درک، حافظه، زبان و استدلال است. کل این فرایندها به ۲۳ میلیارد نورون (سلول عصبی) در مردها و ۱۹ میلیارد نورون در زنها ترجمه میشود. از آنجایی که هیچ تفاوتی بین متوسط آیکیو بین دو جنس زن و مرد نیست، چرا چنین تفاوتی را شاهد هستیم؟
این نکته هم به خوبی ثابت شده که ظرفیت مغزی انسانهای اولیه و غار نشین، ۱۵۰ الی cm۳ ۲۰۰ بزرگتر از انسانهای امروزی است. با وجود بزرگتر بودن مغز، انسانهای اولیه تقریبا بین ۳۵ الی ۴۰ هزار سال قبل منقرض شدهاند. بنابراین چه فایدهای دارد اگر مغز بزرگتر در نهایت به انقراض موجود ختم میشود؟
دانش اندک ما دربارهی دلایل بیشمار مربوط به میزان هوش موجب میشود تا محققین تنها به مغز انسان برای یافتن پاسخ بسنده نکنند. برای مثال حیوانات هم میتوانند رفتار پیچیدهای نظیر یادگیری، قدرت تصمیم و برنامهریزی و صد البته رفتارهای اجتماعی از خود نشان دهند.
زنبورهای عسل یک نمونهی جالبی در این ماجرا به حساب میآیند. آنها میتوانند چهرهها را درک کرده، با محیط ارتباط برقرار کرده و همچنین کیفیت منابغ غذایی را با یک تکانهی پیچشی با دیگر دوستانشان در میان بگذارند. همچنین زنبورهای عسل میتوانند از یک هزارتوی پیچیده با کمک رد پاهایی که در حافظهی کوتاه مدتشان ثبت کردهاند به راحتی بگذرند. همچنین جالب است بدانید که یک بوی خاص از کندو میتواند به برگشت زنبور عسل کمک کند؛ چراکه زنبور قبلا با این بو آشنا شده بود و بهواسطهی حافظهای که دارد، به خانهاش برمیگردد. حشرات چنین ویژگی جالبی را در خود دارند. نکتهی جالب اینجاست که حشرات تنها یک میلیون نورون داشته که تقریبا یک هزارم گرم وزن دارد؛ به زبانی دیگر، وزنی معادل با یک میلیونیوم اندازهی مغز یک انسان. با تمامی این تفاسیر آیا ما باید یک میلیون مرتبه بیشتر از یک زنبور باهوشتر باشیم؟ با نگاهی به خصیصهها و ویژگیهای حال حاضر قطع به یقین پاسخ به این سوال یک خیر بزرگ است.
این فرضیه که حیوانات بزرگتر، مغز بزرگتر و هوش بیشتری دارند از یک جنبهی دیگر هم قابل بحث است. یک حیوان بزرگتر از انسان، قطع به یقین مقدار پوست بیشتری داشته و اندامهایش هم بزگتر از انسان خواهد بود. به تبع، عصبرسانی به این بافتها باید بیشتر باشد و همچنین عضلات بیشتری باید برای کنترل حرکات تغذیه شود. به همین سبب، مغز بزرگتری باید برای این بدن در نظر گرفته شود. بنابراین، کاملا منطقی است تا بتوان روی اندازهی کلی مغز کنترلی داشت. جالب است بدانید که نسبت وزن مغز به بدن انسان تقریبا ۲ درصد است. این مورد در پستانداران بزرگ مثل فیل، دلفین و والها به چه صورت است؟ مغز این دسته از حیوانات نامبرده به مراتب بزرگتر از انسان بوده و در والها تا ۱۰ کیلوگرم هم میرسد. همین نسبت در حیواناتی مثل فیل و والها زیر ۱۰ درصد است. حتی بسیاری از پرندهها هم نسبت وزن مغز به بدن تقریبا ۱۰ درصدی دارند. آیا باید نتیجه گرفت این دسته از حیوانات از میزان هوش بیشتری نسبت به انسان برخوردار هستند؟
نورو آناتومیستها توانستهاند مفهومی تحت عنوان ضریب انسفالیزاسیون (EQ) را ابداع کنند. EQ در واقع نسبت وزن مغز به یک وزن استاندارد از همان گروه نمونه اطلاق میشود. بنابراین، اگر ما تمامی پستانداران را نسبت به یک گربه مقایسه کنیم (گربه EQ مساوی با یک دارد)، انسانها در صدر جدول با ۷.۵ مقدار تفاوت قرار میگیرند. مغز انسان ۷.۵ برابر بزرگتر از وزن یک پستاندار معمولی وزن دارد. میمون و شامپانزهها در حد پنج یا کمتر، مشابه به دلفین و سایر سیتاسیان هستند. با تمامی این تفاسیر، انسانها توانستهاند بیشترین EQ را به خود اختصاص دهند. در هر صورت مشخص نیست که چه اجزای سلولی در مغز موجب شده تا میزان EQ کمتر یا بیشتر شود. دانشمندان حوزهی علوم اعصاب همواره حدس میزنند که انسانها تعداد سلولهای عصبی بیشتری نسبت به سایر گونهها در قشر مخ روی کرهی زمین دارند.
اگر بهرهوری شناختی و ادراکی یک موجود زنده به تعداد نورونهای عصبی در قشر مخ بستگی داشته باشد، دلفینها باید باهوشتر از تمامی موجودات از جمله ما انسانها باشند
در یک مطالعه که سال ۲۰۱۴ انجام شد، ۱۰ مورد ماهی دلفین مورد بررسی قرار گرفت. دانشمندان با بررسی ماهیهایی که به اسم ماهی سیاه مشهور بودهاند، به نتایج حیرتبرانگیزی دست یافتند. محققین با بررسی بافت مغز و مشاهدهی ساختار داخلیاش مجموعا ۳۷.۲ میلیارد نورون را رویت کردهاند. این نتیجه برای عموم پژوهشگران این حوزه به شدت شوکه کننده بوده چون دلفینهای این گونه تقریبا دو برابر بیشتر از انسانها از نورونهای عصبی برخوردار هستند.
اگر بهرهوری شناختی و ادراکی یک موجود زنده به تعداد نورونهای عصبی در قشر مخ بستگی داشته باشد، دلفینها باید باهوشتر از تمامی موجودات از جمله ما انسانها باشند. با این حال جالب است که دلفینها میتوانند رفتار اجتماعی خاصی از خود نشان دهند. این موجودات حتی مهارتهای متنوعی را از لحاظ ادراکی دارا هستند. با این وجود، دلفینها قادر به صحبت نبوده و علنا هیچ قدرت قابل تشخیص انتزاعی نسبت به سایر حیوانات ندارند که آنها را از سایر موجودات متمایز کند. آیا باید نتیجه گرفت که خودِ هویت و ذات سلولهای عصبی است که در دلفینها نسبت به انسانها تفاوتهای حائز اهمیتی ایجاد میکند؟ این فرضیه به این خاطر در ذهن شکل گرفته چون انسانها از تعداد نورونهای کمتری نسبت به دلفینها برخوردار هستند. دانشمندان هنوز در این رابطه به یک نتیجهگیری واحدی نرسیدهاند.
پژوهشگران توانستهاند عاملی را پیدا کنند که تنها در انسانها و شامپازهها وجود دارد؛ عاملی که در انسان به حدی پیشرفتهتر از شامپازهها است که موجب شده انسانها زندگی اجتماعی را فرا گرفته و به تبع، جامعهی بشری تشکیل شود. پس از پژوهشهای بسیار متعدد، نورونهای دوکی شکلی در قشر مخ پستاندارانی مثل شامپانزه و انسان کشف شد که شکل و ظاهر خاصی دارد. همچنین این نورونهای دوکی شکل در برخی از سیتاسیان، برخی فیلهای آسیایی و آفریقایی و در مقادیر کمتری در راکونها هم وجود دارد. این نورونها به پاس زحمات دانشمندی اتریشی به اسم کنستانتین ون اکونومو، نورونهای ون اکونومو نام گرفت. این دانشمند در حوزهی عصبشناسی توانسته دستاوردهای زیادی از خود به یادگار بگذارد.
در حال حاضر میتوان این ادعا را مطرح کرد که افزایش نورونهای ون اکونومو میتواند بهرهی هوشی یک موجود زنده را هم بیشتر کند. نکتهی عجیبِ ماجرا اینجاست که نورونهای ون اکونومو همانطور که اشاره شد در والها، دلفینها و برخی از فیلها در قشر پیشانی مغز یافت میشود. از طرفی دیگر، اندازهی مغز موجودات ذکر شده بزرگتر از انسانهاست و حتی در برخی از موارد مثل دلفینها، مقدار نورونها به مراتب بیشتر از انسانها رویت شده است. با این حال، پس به چه دلیل انسانها هوشمندترین موجودات کرهی زمین محسوب میشوند؟ حلقهی مفقودهی این موضوع بحثبرانگیز در حوزهی عصبشناسی چیست؟ آیا پژوهشگران آدرس اشتباهی را دنبال میکنند؟ آیا باید در بخش دیگری از علوم پزشکی در جستوجوی پاسخی مطلوب بود؟ شاید متابولیسم بدن انسان از امتیازات ناشناختهای برخوردار است که حیواناتی مثل دلفین و شامپانزهها آن را نداشته یا مثل انسان تکاملیافته نشد. شاید هم نحوهی سیناپس برقرار کردن نورونهای عصبی در انسان به مراتب پیچیدهتر از سایر حیوانات است. در هر صورت فعلا دانشمندان در حال بررسی عوامل مختلف هستند. شاید بتوان نظریهی داروین را در حال حاضر یک پاسخ قابل قبول اما موقت تلقی کرد.
هنگامی که چارلز داروین دربارهی مغز انسان و نحوهی تکاملش فکر میکرده، او به این نتیجه رسید عوامل مختلف و متعددی در کنار یکدیگر موجب شده تا مغز انسان به صورتی تکامل یابد که گونهی بشر در برابر سایر نژادها، هوشمندتر به نظر برسد. منحصر به فرد بودن گونهی انسان، علامت سوال بسیار بزرگی است که دانشمندان حوزهی علوم پزشکی همچنان در حال بررسی و مرور هستند. در حال حاضر میتوان با قاطعیت این جمله را مطرح کرد که هر اندازه سایز مغز بزرگتر باشد، الزاما به معنای باهوشتر شدن انسان نیست. شاید در آیندهی نزدیک بتوان ترکیب طلایی فاکتورهای مختلفی که داروین به آن سر بسته اشاره کرد را فهمید. در صورت کشف این موضوع، نه تنها انقلابی در عرصهی علوم پزشکی ایجاد میشود، دانشمندان حوزهی مهندسی بافت میتوانند به فکر ساخت یک مغز مصنوعی و هوشمند از انسان باشند. شاید هم دانشمندان در آن دوران پایشان را فراتر برده و برای ساخت یک ابر انسان از این دادههای مهم بهرهبرداری کنند. به زبانی سادهتر، شاید روزی بیاید که بتوان پیوند یک مغز کامل انجام داد و انسانهای ارتقا یافتهای در سطح اجتماع زندگی کنند؛ انسانهایی ما انسانهای نسلِ حاضر در برابر آنها در حد یک شامپانزه محسوب میشویم!
منبع: scientificamerican