۱۰ حقیقت تکاندهنده دربارهی قاتلین سریالی شکارچی ذهن
در سریال شکارچی ذهن با تعدادی از عجیبترین، خطرناکترین و ترسناکترین قاتلهای زنجیرهای تاریخ آمریکا آشنا میشویم که ویژگیهای مهیب و تکاندهندهای دارند. در ادامه حقایقی ناگفته از آنها را میخوانید که در سریال نیامده است.
تا الان دو فصل از سریال «شکارچی ذهن» (Mindhunter) محصول نتفلیکس پخش شده، سریالی که حول تعدادی از بدنامترین و خونخوارترین قاتلهای سریالی تاریخ آمریکا میگردد و توجهات نسبتا زیادی را هم به خودش جلب کرده، هرچند ساخت ادامهاش در ابهام قرار گفته.
با اینکه شخصیتهای اصلی داستان مأمورین FBI هولدن و تنچ هستند و ماجراهای اصلی و فرعی زندگی آنها را میبینیم، ولی خیلیها به خاطر قاتلهای سریالی مخوف آن جذب سریال شدهاند، شخصیتهای وحشتناکی مثل اد کمپر، ریچارد اسپک و چارلز منسون.
این قاتلهای زنجیرهای بیرحم و خطرناک، با اینکه جنایات تکاندهنده و غیرقابل تصوری مرتکب شدهاند، به طرز عجیبی کنجکاویبرانگیز هستند و دلمان میخواهد بیشتر با آنها آشنا شویم، درون ذهن پرپیچوخم مریضشان را ببینیم و بفهمیم که چه چیزی آنها را وادار کرده چنین کارهایی را انجام دهند.
جو پنهال، خالق و طراح اصلی سریال شکارچی ذهن به خوبی توانسته مخاطب را درگیر دنیای داستانش کند تا نسبت به تمام جنبههای آن حساس باشند. شکارچی ذهن با ظرافت جلو میرود، بدون اینکه خشونت عریان زیادی را نشان تماشاچی دهد، با ترفندهایی درجهیک تعلیقی خفقانآور ایجاد میکند که از خونبارترین تصاویر هم آزاردهندهتر است. اصلا اگر پشت سر هم و دقیقه به دقیقه قتل و غارت نشان ما میداد، از هدف و مضمون واقعی خودش دور میشد و به این سریال تأثیرگذاری که حالا میبینیم نمیرسید. هر چه نباشد، سریال شکارچی ذهن قرار است ماجرایی را روایت کند که در نهایت FBI را به جرمشناسی بالینی رساند، شاخهای که با بررسی رفتار و اقدامهای جنایتکارها و قاتلین و دستهبندی ویژگیهایشان، انقلابی در تحقیقات پلیسی ایجاد کرد.
با اینکه در قسمتهای گوناگون سریال با تعدادی از مخوفترین قاتلهای سریالی آشنا میشویم و اطلاعاتی از آنها به دست میآوریم، اما همه چیز برایمان روشن نمیشود. با ما باشید تا نکات کمتر شناختهشدهای را از آنها بخوانید.
۱۰. پل بیتسون در فیلم جنگیر بازی کرده بود
بیتسون به جرم قتل خبرنگار سینمایی آدام وریل (که سال ۱۹۷۷ رخ داد) محکوم شد. او وریل را به آپارتمانش کشانده بود و بعد از برقراری رابطهی جنسی با او، به شکلی وحشیانه با چاقو به قتلش رساند.
بیتسون که نمیتوانست دهان خودش را بسته نگه دارد سرانجام خودش را لو داد و به جرم قتل وریل محکوم شد. اما بیتسون گذشتهی جالبتری هم داشت، و شاید خیلیها ندانند که او در فیلم ترسناک کلاسیک دههی ۷۰ یعنی جنگیر بازی کرده بود.
بیتسون که در زندگی واقعی در رادیولوژی کار میکرد، نقش کوتاهی در جنگیر به دست آورد. وقتی سال ۱۹۷۲ ویلیام فردکین و عوامل فیلمبرداری به درمانگاهی در نیویورک رفتند تا صحنههای بیمارستان را بگیرند، بیتسون در آنجا کار میکرد. فردکین که میخواست حسوحال واقعی به صحنه ببخشد، به بیتسون اجازه داد که در فیلم بازی کند و حتی دیالوگی هم برایش نوشت.
البته که ارتباطی بین اقدام مجرمانهی بیتسون و حضورش در این فیلم وجود ندارد، ولی در مقطعی خرافههای دربارهی فیلم جنگیر بالا گرفت و حتی بعضیها گفتند عوامل فیلم دچار نفرین شدهاند. برای همین بعید نیست این ماجری دلخراش را هم به این خرافههای ابلهانه ربط دهند.
۹. اد کمپر بقیهی قاتلهای سریالی را قبول نداشت
یکی از کلیدیترین و جذابترین سوژههای سریال شکارچی ذهن – بهویژه در فصل اول – اد کمپر بود. قاتل حیوانصفت و وحشی و عمیقا خطرناکی که به شکل عجیبی آرام و متین و مؤدبانه رفتار میکرد. اد کمپر حتی با هولدن احساس رفاقت میکرد و خیلی راحت دربارهی افکارش با او حرف میزد.
اد کمپرِ واقعی، قاتلهای سریالی دیگر را به چشم حقارت مینگریست. در مقطعی در همان زندانی به سر میبرد که چارلز منسون و هربرت مولین حبس میکشیدند. از نظر کمپر، مولین قاتل سریالی جذاب و قابل احترامی نبود چون مردم را «بدون دلیل درستوحسابی» میکشت. اینکه یک قاتل زنجیرهای به قتلهای یک قاتل دیگر به چشم حقارت نگاه کند و به نظرش بیاید که او مثل خودش حرفهای عمل نکرده و «دستاوردهای» چشمگیری نداشته، ماجرای تکاندهندهای است.
به خاطر همین ویژگیهای غیرقابل درک و ترسناک است که چنین شخصیتهایی در سریال شکارچی ذهن عجیب و کنجاویبرانگیز به نظر میرسند و FBI هم به همین دلیل تصمیم گرفت ذهن و روان آنها را واکاوی کند.
۸. ریچارد اسپک خیلی راحت و با افتخار دربارهی قتلهایش حرف میزد
ریچارد اسپک به جرم ۸ فقره قتل محکوم شد. او سال ۱۹۶۶ در بیمارستانی در شیکاگو بلوایی خونین به راه انداخت و پرستارهایی را که آن شب شیفت بودند وحشیانه به قتل رساند.
حکم اولیهی اعدام اسپک به خاطر مشکلات هیأت منصفه رد شد، و او را در نهایت به ۴۰۰ تا ۱۲۰۰ سال زندان محکوم کردند. معمولا میگویند مجرمین و قاتلها بعد از گذر زمان، احساس پشیمانی میکنند و از جنایاتی که مرتکب شدهاند ناراحت میشوند، ولی اسپک هیچوقت احساس پشیمانی نکرد.
وقتی با او مصاحبه کردند و پرسیدند که چرا این جرایم را مرتکب شده، خیلی ساده و راحت گفت: «اون شب برای اون پرستارها شب خوبی نبود». او همچنین دلش هم برای کسی نمیسوخت، چون هیچ حسی نسبت به کاری که کرده بود نداشت.
اسپک در ادامه از جزئیات آزاردهنده و وحشتناکی هم پرده برداشت و دربارهی فرآیند و روش دقیق خفه کردن یک آدم حرف زد و گفت که اصلا شبیه چیزی که در فیلمها میبینیم نیست.
۷. المر وین هنلی از فرصت رستگاری استفاده نکرد
هنلی در حال حاضر مشغول گذراندن حبس ابد به خاطر مشارکتش در قتل حداقل ۸ مرد جوان طی سالهای دههی ۷۰ میلادی است. با اینکه او شخصی نبود که قتلها را مرتکب شد، ولی به خاطر نقشی که در کشاندن قربانیان به خانهی دین کورل داشت محکوم شد، خانهای مخوف و وحشتناک که دین کورل در آن آدمها را شکنجه میکرد و میکشت.
با این حال، هنلی فرصت داشت تا از کل این قضایا کنار بکشد و حتی به جنایتهای کورل پایان دهد، آن هم پیش از اینکه شرایط به شکل غیرقابل کنترل در بیاید. کورل در همان ملاقات اولیهشان، به هنلی پیشنهاد پول داد تا همکاری کند، ولی هنلی این پیشنهاد را برای چند ماه نادیده گرفت. تا اینکه به خاطر نیاز شدید مالی، تسلیم آن شد.
کورل به او پیشنهاد داد که به ازای هر پسر جوانی که برایش بیاورد، ۲۰۰ دلار به او خواهد داد. بعضیها میگویند هنلی تحت تأثیر و فشارهای کورل مجبور به این کار شد. با این حال، او مسؤول انتخابهای خودش است و میتوانست خیلی زودتر از اینکه اوضاع پیچیده شود، سرنوشت خودش و قربانیان را تغییر دهد.
۶. مونتی ریسل مرد بهشدت باهوشی بود
مونتی ریسل، قاتل نوجوان، پنج قتل و بیش از ده تجاوز در پروندهاش داشت. همچون جنایتکاران دیگر این فهرست، ریسل هم جرمهای وحشتناکش را طی سالهای دههی ۷۰ میلادی مرتکب شد. او که تسلیم فانتزیهای خشن و جنسی خودش شده بود، به دنبال زنهای جوان منطقهی ویرجینیا افتاد و زندگی آنها را ویران کرد.
با این حال، ریسل از نظر ذهنی فردی قدرتمند و باهوش بود. در طول مصاحبههایی که بعد از دستگیری داشت، مأمورها متوجه شدند که ریسل ضریب هوشی بالای ۱۲۰ دارد. این ضریب هوشی فوقالعاده نشان میدهد که چطور او جرایمش را با دقت و ظرافتی مثالزدنی جلو میبرد و چقدر فکر صرفشان میکرد.
ریسل یادداشتی ۵۰۰ صفحهای نوشت دربارهی جزئیات و حقایق پشت پردهی قتلهایش. همچنین هر بار که درخواست آزادی مشروط کرد، رد شد و با وجود اینکه هر سال تلاش میکرد، موفق نشد به آن دست یابد.
۵. به خاطر دیوید برکوویتز قانون جدیدی در نیویورک تصویب کردند
یکی از چیزهایی که در سریال شکارچی ذهن میبینیم، علاقهی شدید قاتلهای زنجیرهای به حرف زدن دربارهی جرمهایشان است. در موارد بسیاری با قاتلهایی مواجه میشویم که با افتخار دربارهی قتلها و جنایتهای فجیعشان حرف میزنند و جوری رفتار میکنند که انگار توقع دارند به آنها به خاطر اقدامهای بزرگشان مدال دهند.
دیوید برکوویتز معروف به قاتل کالیبر ۴۴، مرد خونخوار و بیرحمی بود که قتلهای بیشماری مرتکب شد و در پی تیراندازیهای دیوانهوارش در دههی ۷۰ میلادی، حسابی توجه رسانهها را به خودش جلب کرد. در آهنگها و رمانها و فیلمهای متعددی به جرایم او ارجاع داده شده و تأثیر فرهنگی عجیبی داشته.
در پی شهرت روزافزون این قاتل زنجیرهای، در نیویورک قانون تازهای تصویب کردند که بر اساس آن، جنایتکارانی که به قتل محکوم شدهاند حق ندارند از طریق فروش خاطرات و حرفهایشان کسب درآمد کنند. این قانون در ابتدا با مخالفانی روبهرو شد، ولی در نهایت در ۴۱ ایالت متفاوت آمریکا هم به اجرا در آمد و حتی بخشی از قانون فدرال شد.
آزادی بیان چیز خوبی است و هر کسی باید بتواند دربارهی چیزهای گوناگون اظهار نظر کند، ولی اینکه اجازه بدهیم قاتلهای روانی با روایت خاطرات خونبارشان به پول برسند، زیادهروی است.
۴. ویلیام پیرس قبل از جنایات معروفش هم زندانی بود
وقتی دربارهی برخی جنایات بهخصوص مطالعه میکنیم، از خودمان میپرسیم که «نمیشد به یک طریقی جلوی این آدمها را میگرفتند؟» در مورد ویلیام پیرس، پاسخ این سوال یک بلهی بزرگ است.
پیرس را به خاطر جرایمی که طی سالهای دههی ۶۰ مرتکب شده بود، به زندان انداخته بودند. هنوز در حد یک قاتل جانی بالفطره نبود، ولی به جرم دزدی به زندان افتاد تا اینکه سال ۱۹۷۰ با آزادی مشروط بیرون آمد.
کمتر از یک سال بعد، پیرس گام بعدی را در دنیای جرموجنایت برداشت و ۹ نفر را به قتل رساند و دوباره سال ۱۹۷۱ زندانی شد. در سریال شکارچی ذهن، نقش پیرس را مایکل فیلیپوویچ به شکل درخشانی بازی میکند. در آنجا میبینیم که پیرس بعد از اینکه تسلیم وسوسهی خوردن شکلات میشود، به حرف میافتد و از جرایمش میگوید.
احتمالا میتوانستند جلوی پیرس را بگیرند، و باید هم میگرفتند. جان ۹ نفر از دست رفت و یک نفر در دنیا هست که احتمالا میداند راهی برای جلوگیری از این فاجعه وجود داشته و غفلت کرده.
۳. تکس واتسون به بقیه یاد میداد که چطور با چاقو آدم بکشند
مرد دست راست چارلز منسون و قاتل بیرحم، تکس واتسون، سزاوار مجازاتهای بسیاری است، حتی شاید بیشتر از رهبر و سردستهاش.
این واتسون بود که سال ۱۹۶۹ شارون تیت و دوستهای او را به قتل رساند. واتسون به بقیه دستور داد تا کمکش کنند به زور وارد خانهی تیت شوند و آن جرایم دلخراش را به اجرا در بیاورند. و ترسناکتر از همه، این واتسون بود که به بقیهی اعضای فرقهی منسون یاد داد که چطور با چاقو به جان مردم بیفتند.
واتسون در مزرعهی معروف خانوادهی بدنام منسون حضور داشت و کلاسهای آموزشی برای دخترها و پسرهای آنجا میگذاشت و به آنها یاد میداد که چطور به شکل مناسب و مؤثر، چاقو را در بدن یک آدم فرو کنند، و اینکه چطور چاقو را بچرخانند تا مطمئن شوند قربانی کشته شده.
فکر کردن به جزئیات چنین فجایع دلخراشی واقعا مو بر تن آدم سیخ میکند. شاید چارلز منسون دستور چنین جنایات سنگینی را داده باشد، ولی این واتسون بود که خواستههای او را عملی میکرد و به بقیه آموزش آدمکشی میداد.
۲. نزدیک بود چارلز منسون یک سوپراستار موسیقی شود
همه میدانیم که چارلز منسون چیزی جز یک هیولای روانی نیست و به هیچ وجه نباید در مورد چیزی ستایشش کنیم، ولی اگر سرنوشت او جور دیگری رقم میخورد شاهد اتفاقهای کاملا متفاوتی بودیم.
منسون گیتاریست و موزیسین ماهری بود و با دنیس ویلسون، از اعضای گروه Beach Boys رفاقتهایی داشت. ویلسون چنان شیفتهی منسون و استعدادش شده بود که حتی او و خانوادهاش را به خانهاش در سانست بولوار دعوت کرد.
ویلسون طرفدار پروپاقرص آهنگهای منسون بود و حتی با بعضی از کلهگندههای صنعت موسیقی حرف زد تا به او فرصت ضبط در استودیوهای معروف را بدهند. خیلی عجیب و تکاندهنده است که چارلز منسون مخوف موفق شد یکی از مشهورترین سوپراستارهای موسیقی زمان خودش را چنان تحت تأثیر قرار دهد که هم او را به خانهاش دعوت کند، و هم تقریبا بستری برای شکوفا شدن استعدادش به وجود آورد، بستری که میتوانست از آن برای پخش افکار ویرانگر و دیوانهوارش بهره ببرد.
هیچوقت نمیفهمیم اگر منسون پیام و حرفهایش را با جهانیان در اشتراک میگذاشت، چه اتفاقی میافتاد. خوشبختانه آدمهای اهل موسیقی خیلی زود متوجه ذات مخرب و خوی وحشیگری منسون شدند و از همکاری با او سر باز زدند. البته تمام این ماجراها باعث نشد منسون دست از علاقهاش بکشد و حتی وقتی در زندان بود، یک آلبوم ضبط کرد.
۱. جری برودوس و کفشهای پاشنهبلند
ما جری برودوس را در فصل اول سریال شکارچی ذهن میبینیم، و طی مصاحبههای با او است که هولدن برای اولین بار از تاکتیکهای غیرمتعارفش استفاده میکند تا از او حرف بکشد و وادارش کند که اطلاعات دستهاولی رو کند.
هولدن سراغ علاقهی افراطی و عجیب برودوس نسبت به کفشهای پاشنهبلند زنانه رفت و از این در وارد شد. او به برودوس یک جفت کفش پاشنهبلند هدیه داد تا از این طریق به حرف بیاید. سریال شکارچی ذهن یک سریال داستانی است و صد در صدش مبتنی با واقعیت پیش نمیرود، ولی این علاقهی برودوس به کفشهای پاشنهبلند ریشه در واقعیت دارد.
برودوس از همان بچگیهایش، علاقهی عجیب و غیرمتعارفی به کفشهای پاشنهبلند زنانه داشت. گفته شده او اولین بار وقتی تنها پنج سالش بود، کفشهای پاشنهبلند به پا کرد و وقتی مادرش او را در آن حال دید، حسابی او را به سخره گرفت.
تعجبی ندارد که تمام قربانیان برودوس، زن بودند. او حتی پای یکی از قربانیهایش را قطع کرد تا بتواند کلکسیون کفشهای پاشنهبلندش را با آن به نمایش بگذارد.
منبع: WhatCulture
سلام ببین دستت درد نکنه بخواطر این نکات ولی ترسناکترین قاتلهای زنجیرهای تاریخ آمریکا موافق نیستم مثلا تد باندی جان گیسی لری هال و ……
کلا اینا مگس هم نبودن در مقابل این وحشیا . توصیه میکنم سریال black bird رو ببینی در مورد لری هال هستش