رتبهبندی تمام انیمیشنهای تاریخ دیزنی از بدترین تا بهترین
رتبهبندی انیمیشنهای دیزنی کار بسیار سختی است، البته نه فقط به دلیل تعداد واقعا زیاد آنها، بلکه به خاطر اهمیت زیادی که برای اغلب مردم دارند و اظهارنظر اشتباه راجع به آنها میتواند دردسرساز شود. این انیمیشنها عمیقا با خاطرات قدرتمند دوران کودکی ما گره خوردهاند و ما را دربارهی بسیاری از اتفاقاتی که بزرگسالان آنها را جادویی میدانند آگاه کردهاند. اغلب ما تعداد قابل ملاحظهای از مفاهیم زیبا و گاها زشت زندگی را با تماشای آثار منحصربهفرد این کمپانی افسانهای شناختهایم و درک اهمیت عشق و خانواده را مدیون دیزنی هستیم.
رتبهبندی نقاط قوت و ضعف مربوط به هر یک از انیمیشنهای دیزنی، به همان اندازه که ارزش نسبی آنها را به عنوان تلاشی خلاقانه مشخص میکند، جستجویی در چرایی دوست داشته شدن یک اثر خاص توسط افراد است. البته که برای بررسی این شاخصهها، تنها میزان علاقهی بینندگان به آنها ملاک نیست و این کار باید با توجه به میزان خلاقیت به کار رفته در آنها، انجام شود (البته کنارگذاشتن احساسی که نسبت به هریک از آنها داریم، بسیار چالشبرانگیز خواهد بود).
با این حال، ما تمام تلاشمان را کردهایم که این کار مهم را به بهترین شکل ممکن انجام دهیم و در کنار آن داستانهایی از زمان ساخت انیمیشنهای دیزنی را با شما به اشتراک بگذاریم، تا کاملاً دلایل موفقیت یا عدم موفقیت آنها آشنا شوید. بنابراین، بله، این مقاله به همان اندازه که یک ارزیابی انتقادی است، یک کلاس تاریخ مفصل نیز به حساب میآید. (منابع اصلی ما برای بازگو کردن روایتها کتابهای «جنگ دیزنی» (Disney War) اثر جیمز بی استوارت، «شرکت خلاقیت» (Creativity Inc) نوشتهی اد کاتمول و امی والاس و «والت دیزنی» (Walt Disney) از نیل گابلر، به علاوه فیلمهای مستند خارقالعادهای مانند «زیبای خفتهی بیدار» (Waking Sleeping Beauty) و «والت و ال گروپو» (Walt and El Grupo) هستند که تمامشان را به شدت توصیه می کنیم).
با فرارسیدن صدمین سالگرد راهاندازی استودیوی ساخت انیمیشن برادران دیزنی توسط والت و روی دیزنی، بیایید به ۶۱ انیمیشن کلاسیک این کمپانی که تا به امروز منتشر شدهاند، بیندازیم و کمی خاطرهبازی کنیم. اگر با خواندن این مطلب وسوسه شدید که انیمیشنهای دیزنی و دیگر محصولات این کمپانی را تماشا کنید، میتوانید به سریالها و فیلمهای جدید سرویس استریم Disney+ مراجعه کنید و از آرشیو مفصل آن لذت ببرید.
۶۱. جوجه کوچولو (Chicken Little)
- کارگردان: مارک دیندال
- صداپیشگان: زاک براف، گری مارشال، جون کیوسک، استیو زان
- تاریخ اکران: ۲۰۰۵
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۳۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
اواسط دههی ۲۰۰۰ زمان جالبی برای استودیو انیمیشنسازی والت دیزنی بود. در آن دوران آنها دیگر ساخت انیمیشنهای سنتی و طراحی دستی کاراکترها را به کل کنار گذاشته بودند و درهای مهمترین استودیوهای اقماریشان در پاریس و اورلاندو را نیز به ترتیب در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۴ ، خیلی بیسروصدا بستند. آنها حتی سعی کردند بدون دخالت و اطلاع به پیکسار، دنبالههایی برای فیلمهای انیمیشنی آنها تولید کنند. مایکل آیزنر تصمیم داشت تا به لطف شکاف قانونی موجود در برنامهریزیهای اصلی آنها نهایت استفاده را از این موضوع ببرد (حتی یک استودیوی انیمیشنسازی دیگر به نام «هفت دایره» در گلندیل برای مدیریت ساخت این دنبالهها تأسیس شد). در این زمان پر هرجومرج، والت دیزنی تلاش میکرد تا جایگاه خود را در میان نسل آینده به عنوان استودیویی پیشرو و هیجانانگیز که کارهایی همگام با تکنولوژیهای روز ارائه میدهد تثبیت کند. در این سالها اما شرایط این استودیوی انیمیشنسازی درست به اندازهی زمانی که والت بزرگ فوت کرد، آشفته و بیهدف بود و به همان میزان نیز درگیر بلاتکلیفیهای تولیدی و ضررهای پیدرپی مالی بود.
در همین زمان بود که انیمیشن «جوجه کوچولو» تولید شد اما اکران آن هیچ تأثیری در بهتر کردن شرایط موجود نداشت. اگر به فروشگاههای دیزنی، دیزنیلند یا دنیای والت دیزنی رفته باشید، هیچ شخصیت عروسکی از این انیمیشن را نمیبینید که با مردم مشغول بازی باشد. «جوجه کوچولو» از لحاظ فنی یک انیمیشن خوشساخت و تماموکمال است اما به دلایل کاملا موجهی از ذهن مخاطبین پاک شده است. بله، داستان آن حقیقتاً خیلی بد است! این انیمیشن که در ابتدا تصور میشد به عنوان یک داستان غیرمتعارفتر در مورد یک جوجه کوچولو و رابطهی او با پدرش باشد، طی سالها به نوعی تبدیل به یک انیمیشن کمدی علمی-تخیلی شده است و سکانس The Sky is Falling آن کاملا تهاجم بیگانگان را به تصویر کشد. مارک دیندال، که پیش از این، فیلم بسیار درخشان «زندگی جدید امپراتور» (The Emperor’s New Groove) را کارگردانی کرده بود، گویی در کار با ابعاد بزرگتر و انیماتورهای متعدد سردرگم شده و تازه در حیت ساخت اثر سعی میکند متد جدیدی که اصلاً برایش مناسب نیست را یاد بگیرد. «جوجه کوچولو» احتمالا زشتترین محصول در میان انیمیشنهای دیزنی است.
۶۰. روباه و سگ شکاری (The Fox and the Hound)
- کارگردان: تد برمن
- صداپیشگان: میکی رونی، کرت راسل، پرل بیلی، جک آلبرتسون
- تاریخ اکران: ۱۹۸۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
برخلاف نظر طرفداران «روباه و سگ شکاری»، باید بگوییم که این انیمیشن خیلی خسته کننده است! البته، این انیمیشن اهمیت تاریخی زیادی دارد و اخرین اثری به حساب میآید تا حدودی اهمیت تاریخی دارد زیرا آخرین فیلمی بود که توسط برخی از اعضای گروه «۹ پیرمرد افسانهای والت دیزنی» ساخته شد و بعد از آن، مسئولیت ساخت انیمیشن را به نسل جدید هنرمندان بااستعداد دیگر سپردند که کارهای بسیاری از آنها، شیوهی انیمیشنسازی چند نسل بعدی هنرمندان فعال در این زمینه را شکل داد (از جمله: جان لستر، تیم برتون، ران کلمنتز، جان ماسکر، مارک دینال، پیت داکتر و برد برد). اتفاق تاریخی دیگری که در زمان ساخت این انیمیشن رخ داد خروج یکی از بزرگترین انیماتورهای دیزنی از این کمپانی بود. دان بلوث، یکی از خوشفکرترین طراحان این شرکت و شخصی که بسیاری او را وارث والت دیزنی میدانستند، با چند انیماتور ناراضی دیگر به همهچیز پشت کردند و خروجی تاریخی را از استودیو رقم زدند.
خروجی که عملاً ادامهی تولید را متوقف کرد و دیزنی را به حالت نیمهتعطیل درآورد (تقریبا ۱۷% کارکنان دیزنی این شرکت را ترک کردند و تاریخ اکران «روباه و سگ شکاری» از کریسمس ۱۹۸۰ به تابستان ۱۹۸۱ کشیده شد). واضح است که این تنش خلاقانه بین انیماتورهای قدیمی و جدید اثر منفی خود را در فیلم بهجا گذاشته است. گویی «روباه و سگ شکاری» تلاش دارد تا از زیر لایههای بیمزه و تصویر ناخوشایدش تصویر بهتری را به تماشاگر ارائه کند اما موفق نمیشود و متأسفانه هرگز این اتفاق نمیافتد. این انیمیشن زیبا و خوشرنگولعاب است اما آیا واقعاً چیزی به جز سکانس حملهی خرس و آواز «بهترین دوستان» (Best of Friends) پرل بیلی را ار آن بهیاد دارید؟ دیدید که حق با ما بود!
۵۹. خانهای در مزرعه (Home on the Range)
- کارگردان: جان سنفورد
- صداپیشگان: روزان بار، جودی دنچ، جنیفر تیلی، کوبا گودینگ جونیور، رندی کواید
- تاریخ اکران: ۲۰۰۴
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۴ از ۱۰
مدتها به نظر میرسید که انیمیشن «خانهای در مزرعه» آخرین انیمیشن سنتی دیزنی در تاریخ این کمپانی باشد که اگر این اتفاق میافتاد، یک افول واقعاً غمانگیز برای انیمیشنهای دیزنی محسوب میشد. این انیمیشن که در ابتدا، قرار بود نمونهای از یک وسترن فراطبیعی جاهطلبانه به نام « بهشدت عصبی» (Sweating Bullets) باشد (که بعدها و اندکی پس از اکران «هرکول» (Hercules) تولید شد)، در نهایت به یک کمدی موزیکال کوچک و کماهمیت با حضور سه گاو ماده (با صداپیشگی روزان بار، جودی دنچ و جنیفر تیلی) تبدیل شد که برای به دام انداختن یک دزد دام (با صداپیشگی هنرمندانهی رندی کواید، در روزهای پایانی قبل از زوال عقلش) با یکدیگر همکاری میکنند.
بیتعارف بگوییم، تماشای این انیمیشن تنها وقت تلفکردن خواهد بود، زیرا یک انیمیشن خالی از شوخطبعی، کند، و با شخصیتها و صحنههایی بدون خلاقیت است. تنها نکتهی برجسته و در عین حال نسبتاً کمرنگ، صحنهی موزیکال بزرگ شخصیت شرور این فیلم، یعنی (Yodel-Adle-Eedle-Idle-Oo)، است که حداقل کمی حس مرموز بودن فیلمهای دیزنی را به آن اضافه میکند. خوشبختانه بعد از «خانهای در مزرعه» تاکنون، انیمیشنهای سنتی بیشتری از دیزنی منتشر شده و بنابراین، حتی جایگاه تاریخیاش در میان مجموعه انمیشنهای دیزنی نیز کمرنگ شد.
۵۸. دایناسور (Dinosaur)
- کارگردان: رالف زاندگ
- صداپیشگان: دی بی سویینی، اوسی دیویس، الفری وودارد، مکس کاسلا
- تاریخ اکران: ۲۰۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
اگر مشخص شود که جان فاورو در بازسازی انیمیشن «شیرشاه» (The Lion King)، از پلیتهای لایو-اکشن (فیلم یا تصویری با وضوح بالا از یک صحنه، معمولا بدون هیچ بازیگر یا وسیلهای) که بعدها انیماتورها شخصیتهای فوق واقعگرایانه را روی آنها قرار دادهاند استفاده کرده باشد (البته نمیشود این موضوع را کاملا رد کرد)، باید بدانید که این تکنیک قبلا به شکل افتضاحی امتحان شده است. این به خاطر غرور و تکبری بود که پشت ساخت انیمیشن «دایناسور» وجود داشت؛ یک آزمون و خطای جسورانه، جاهطلبانه و کاملا ناامید کننده که توسط استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی و آزمایشگاه مخفیاش انجام شد. یک خانهی جلوههای ترکیبی و انیمیشن که دیزنی در یک مرکز هنری پیشرفته در نزدیکی فرودگاه بربنک راهاندازی کرده بود. چیزی که در سال ۱۹۸۸ بهعنوان یک پروژهی استاپ موشن به کارگردانی پل ورهوفن و بازبینی انیمیشنی توسط فیل تیپت افسانهای آغاز شد، خیلی زود به یک داستان تکراری دربارهی خانواده و بقا تبدیل شده و با یک انیمیشن کامپیوتری مصنوعی و کاملاً قدیمی ارائه شد.
ده دقیقهی اول فیلم که سفر ماجراجویانهی بیکلامی دربارهی یک اژدهای در حال بیرون آمدن از تخم است، بسیار باشکوه بوده، اما باقی آن زیاد تعریفی ندارد و همهچیزش هم پوچ و هم پیش پا افتاده است (با لمورهای اعصاب خوردکنی که به اینسو آنسو میروند). این گزینه در لیست انیمیشنهای دیزنی نشان دهندهی مخاطرات و چالشهای بسیار دربارهی پایان دنیا است، اما نمیتواند انرژی یا احساسات زیادی را در شما برانگیخته کند. «دایناسور» که چند هفته بعد از نمایش برنامهی ویژهی «راه رفتن با دایناسورها» (Walking with Dinosaurs) از بیبیسی (که دقیقاً از همان صحنههای لایو-اکشن و شخصیتهای انیمیشنی استفاده میکرد) منتشر شد، حتی قبل از اکرانش هم چیزی تکراری و کهنه بود؛ انقراض نمیتواند به این زودی رخ دهد.
۵۷. تیزپا (Bolt)
- کارگردان: کریس ویلیامز، بایرون هاوارد
- صداپیشگان: جان تراولتا، مایلی سایرس، سوزی اسمن، مارک والتون
- تاریخ اکران: ۲۰۰۸
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
یک انیمیشن معمولی والت دیزنی در ملایمترین و بیآزارترین حالت ممکن؛ انیمیشن «تیزپا» یک تیم تولیدی بسیار بااستعداد پشتسر خود داشت. افرادی مثل کریس ویلیامز که سالها بعد انیمیشن فوقالعادهی «شش قهرمان بزرگ» (Big Hero 6) را کارگردانی کرد،دو نفر از اعضای اصلی تیم خلاق سازندهی «گیسوکمند» (Tangled) که شامل بایرون هاوارد و ناتان گرنو میشدند و فیلمنامهای که توسط خالق سریال ماندگار «این ما هستیم» (This Is Us)، یعنی دان فوگلمن نوشته شده بود. با این حال اما «تیزپا» چه از نظر فنی و چه از نظر داستانی، هیچ ویژگی جالب و هیجانانگیزی برای ارائه ندارد و همان انسجام نسبیاش هم بیشتر شبیه به یک معجزه است. زیرا ساخت این انیمیشن در زمان راهاندازی کمپین بحثانگیز «نجات دیزنی» آغاز میشود که با برکناری مایکل آیزنر و پرداخت مبلغ هنگفتی به پیکسار از طرف باب ایگر برای اینکه از این به بعد ساخت تمام انیمیشنهای دیزنی را مدیریت کند، به پایان رسید.
این انیمیشن در ابتدا «سگ آمریکایی» (American Dog) نام داشت و توسط کریس سندرز، نابغهی بدقلق سازندهی «لیلو و استیچ» (Lilo & Stitch) و داستانپرداز قدیمی دیزنی نوشته و کارگردانی شد (استوریبردهای او برای «شیرشاه» (The Lion King) شما را مجذوب خود میکند، البته که تنها در حد استوربرد باقی ماندند). اگر اجازهی انتشار را به این فیلم میدادند، احتمالا به شاهکار بینظیر دیگری در میان انیمیشنهای دیزنی تبدیل میشد، اما رئیس جدید، یعنی جان لستر، که در آن زمان مسئول انیمیشنهای دیزنی و پیکسار شده بود، «لیلو و استیچ» را دوست نداشت و فکر میکرد داستان «سگ آمریکایی» هم اشکالات زیادی دارد (او نمیتوانست این ایده که حیوانات حرفهای انسانها را متوجه میشوند بپذیرد). او بعد از متوقف کردن کار و استقرار تیم جدید (بسیار بااستعداد) و سادهتر و خلوتتر کردن داستان «تیزپا» خیالش راحت شد که همهچیز بر وفق مرادش پیش خواهد رفت. مسلماً انیمیشن «تیزپا» استادانه ساخته شده و معمولی بودن آن برای آرامش کلی استودیو که با مشکلات زیادی روبرو بود چیز خوبی است. اما هنوز هم بسیاری هستند که میگویدند: «اگر سگ آمریکایی (به همراه چند فیلم دیگر) ساخته و اکران میشدند چه اتفاقی میافتاد؟ که همین شک و تردیدها موجب شد که انیمیشن «تیزپا» به جایگاهی که مستحقش بود، نرسد.
۵۶. الیور و دوستان (Oliver & Company)
- کارگردان: جورج اسکریبنر
- صداپیشگان: جویی لورنس، بیلی جوئل، ناتالی گرگوری، دام دیلوئیس
- تاریخ اکران: ۱۹۸۸
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
اگر تا به حال از خود سوال کردهاید که ساخت فیلمهای انیمیشنی اثرگذار و روشنفکرانهی دریمورکس (DreamWorks ) از کجا شروع شده است، اینجا میتواند بهترین شروع برای رسیدن به پاسخ باشد. ایدههای این کمپانی در اصل توسط انیماتوری به نام پیت یانگ انیماتور در یکی از قسمتهای برنامهی منفور جفری کاتزنبرگ به نام (Gong Show) مطرح شد. برنامهای که در آن انیماتورها ایدههای خود را بیان میکردند و افرادی که ایدههای بدی داشتند بهسرعت از اتاق بیرون انداخته میشدند. یانگ ایدهی سادهای را مطرح کرد: «الیور توئیست در دنیای سگها». همین ایدهی به ظاهر ساده اما نظر کاتزنبرگ را برای ساختن یک فیلم با بودجهی کلان از روی یکی از نمایشنامههای استاندارد برادوی «الیور» (Oliver) جلب کرد و اکنون، او میتوانست این ایده را در پارامونت پیکچرز عملی کند، آن هم در دنیای سگها.
باوجود موفقیت این انیمیشن در باکسآفیس، کلیت اثر یک ناکامی خلاقانه بهشمار میآید (آن زمان، بسیاری در دیزنی این نظر را داشتند). بسیاری از نوازندگان پاپ و موسیقیدانان بزرگ از جمله: بیلی جوئل، هیوی لوئیس و بت میدلر، (که در آن زمان طرفدار پروپاقرص دیزنی محسوب میشد) در تلاشی بیثمر برای ایجاد ارتباطی نوین در فیلم گنجانده شدند که احساس هماهنگی کمتری را به وجود آورد. شایان ذکر است که «الیور و دوستان» اولین انیمیشن دیزنی است که تواناییهای شاعرانهی هاوارد اشمن افسانهای را به نمایش میگذارد. کسی که درکنار آلن منکن به یکی از عوامل اصلی محبوب شدن مجدد دیزنی در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ تبدیل شد. همچنین، این اولین انیمیشنی بود که از نقاشیهای واقعی برای خلق صحنهها استفاده نکرد و در عوض، این کار را عمدتاً با استفاده از سیستم CAPS که توسط یک شرکت کامپیوتری نوپا در شمال کالیفرنیا به نام پیکسار توسعه یافته بود انجام داد («امدادگران: مأموریت زیرزمینی» (The Rescuers Down Under) اولین انیمیشنی بود که در پروسهی ساخت خود بهطور کامل از این فرآیند استفاده کرد). اگرچه سیستم ابداعی پیکسار بسیار جالب و کارآمد بود اما چیزی به این فیلم ضعیف و از هم گسیخته اضافه نمیکند.
۵۵. دیگ سیاه (The Black Cauldron)
- کارگردان: تد برمن، ریچارد ریچ
- صداپیشگان: گرند باردسلی، سوزان شریدان، فردی جونز، نایجل هاثورن، براندون کال
- تاریخ اکران: ۱۹۸۵
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
این مورد از انیمیشنهای دیزنی افتضاح است اما داستانهایی که از دل آن بیرون آمدند، بسیار جذابند. جالب است بدانید که ساخت انیمیشن «دیگ سیاه» بیش از ده سال طول کشید (حقوق ساخت این فیلم برای اولین بار در سال ۱۹۷۱ به آنها داده شد و دیزنی سال گذشته دوباره آن را تمدید کرد). این اثر همچینین اولین فیلم انیمیشنی والت دیزنی بود که از تصاویر خلق شده با کامپیوتر استفاده میکرد و موسیقی متن دالبی دیجیتال (نام تجاری دستگاه الکترونیکی که در دستگاه ضبط صوت و غیره بهکار میرود و پارازیت را کم میکند) داشت. از دیگر اولینهای «دیگ سیاه» دریافت رتبهبندی PG (فیلمهایی که ممکن است مطالب یا صحنههای نامناسب برای کودکان داشته باشند) برای نمایش بود و در آخر، اولین اثر در میان انیمیشنهای دیزنی به حساب میآید که از زمان ساخت «زیبای خفته» (Sleeping Beauty) در سال ۱۹۷۹ ، بهطور گسترده در تولید آن از دوربین ۷۰ میلیمتری استفاده شد.
این بیکیفیتترین انیمیشن در دوره پسا-والتی بود زیرا شیوهی تولیدی پرهزینه، نامعقول و از نظر ساختاری بیهدف داشت که خشونت را ترویج میداد. بهطوری که وقتی روی دیزنی، برادرزادهی والت و یکی از اعضای اصلی هیئت مدیره، قسمتی از انیمیشن را تماشا کرد، از خشونت بیش از حد آن وحشتزده شد. او برای تعدیل این حس پیشنهاد کرد که سکانسهای خونین فیلم را کوتاهتر کنند، و بر اساس چیزی که در کتاب جیمز استوارت، یعنی «جنگ دیزنی» (Disney War) نوشته شده، او به تهیه کنندهی اثر جو هیل، گفت که: «من در کل به هیچ عنوان این داستان را نمیفهمم». اما این رفتار روی قابل مقایسه با واکنشی که جفری کاتزنبرگ از خود نشان داد، نبود؛ رئیس تازه منصوب شدهی استودیوی انیمیشنسازی دیزنی که از پارامونت به آنجا آمده و جای مایکل آیزنر را گرفته بود. او گفت: «نیاز به ویرایش دارد» هیل جواب داد: «فیلمهای انیمیشنی قابل ویرایش نیستند». کاتزنبرگ خودش دست به کار شد و سریعاً به اتاق ویرایش رفت، اما آیزنر با او صحبت کرد و به او اطمینان داد که روی قادر به مدیریت این وضعیت است. به هرحال، انتشار «دیگ سیاه» یک سال به تعویق افتاد و بیشتر موارد مشکلساز از آن حذف و دیالوگهای اضافه شده به آن ضبط شدند. با این حال بازهم چیزی از بد بودن انیمیشن کم نشد و زمانی که از روی در برنامهی The Today Show پرسیدند که این فیلم دربارهی چیست، او نتوانست پاسخ درستی به سؤال بدهد.
همچنین، وقتی فیلم بالاخره اکران شد، گیشه را به فیلم «خرسهای مهربون» (The Care Bears Movie) باخت و سلطنت دیزنی رسماً به پایان رسید؛ گویی دیگر کارشان تمام شده بود. اگر الان هم این انیمیشن را تماشا کنید، مطمئناً با ما همنظر خواهید بود که این فیلم لیاقت بیشتر از این را هم نداشت و هنوز هم زشت و درهموبرهم، با طراحیهای ساده و پیشش پا افتاده است (و تازه این پس از آن است که آنها میلت کاهل را برای انجام کارهای تصویرسازی از بازنشستگی برگرداندند). با تمام اینها، جان هرت در نقش شاه شاخدار، به یکی از کابوسهای شبانهی تماشاگران تبدیل شد و قطعاً یکی از ترسناکترین (و بلااستفادهترین) شخصیتهای شرور دیزنی است (قبلاً یک نسخهی بسیار ترسناک انیمیشنی از این شخصیت در دیزنیلند توکیو وجود داشت که اکنون همان هم دیگر نیست). این انیمیشن یک شکست شرافتمندانه (شکست مقدمهی پیروزی است) برای دیزنی به حساب میآید، اما این واقعیت، آن را جالب و قابل دیدن نمیکند.
۵۴. سلام برادران (Saludos Amigos)
- کارگردان: نورم فرگوسن، همیلتون لاسک
- صداپیشگان: لی بلر، ماری بلر، پینتو کالویگ، والت دیزنی، نورم فرگوسن
- تاریخ اکران: ۱۹۴۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
این انیمیشن اولین اثر از سری انیمیشنهای اقتصادی و بصرفهتری است که دیزنی با استفاده از بودجههای محدود استودیو در طول جنگجهانی دوم (زمانیکه استودیوی بربنک توسط نیروهای نظامی تصاحب شد و شروع به تولید فیلمهای آموزشی کرد) ساخت. انیمیشن «سلام برادران» اولین اثر از انیمیشنهای دیزنی است که با الهام از تور خیرخواهانهی والت که با حمایت دولت در آمریکای جنوبی برگزار کرد ساخته شده (در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد) بود که بیشتر از اینکه دوست داشتنی باشد، جذاب است. این انیمیشن بیشتر به خاطر نشان دادن شخصیت رنگارنگ خوزه کاریوکا (با صداپیشگی خوزه اولیویرا)، همان طوطی برزیلیِ سیگاری و دوستدار سامبا که همکار دانلد داک است، مورد توجه قرارگرفت.
از میان قسمتهای مختلف «سلام برادران»، خاطرهانگیزترین بخش مربوط به یک هواپیمای انساننما به نام «پدرو» است که نامهها را به شیلی میبرد (مسیری مشابه با والت دیزنی را در سفرش به آمریکای جنوبی طی میکند). در واقع این سکانس آنقدر خوب بود که بعدها به عنوان یک انیمیشن کوتاه مستقل توسط توزیع کننده آن زمان انیمیشنهای دیزنی یعنی آرکیاو منتشر شد.
۵۳. سه کابالرو (Three Caballeros)
- کارگردان: نورمن فرگوسن
- صداپیشگان: کلارنس نش
- تاریخ اکران: ۱۹۴۴
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
این انیمیشن ادامهی «سلام برادران» (Saludos Amigos) و دومین اثر از انیمیشنهای پکیجی دیزنی (در دروان جنگجهانی دوم بخش اعظمی از بودجه و انرژی دیزنی در رابطه با ساخت آثاری دربارهی جنگ و تبلیغات ارتش هدر میرفت. در نتیجه استودیو پر بود از ایدهها و طرحهای نیمه تمام. به همین دلیل والت دیزنی برای حفظ استودیو و زنده نگه داشتن آیندهی آن انیمیشن چندین طرح مختلف را آماده و در قالب یک پکیج واحد عرضه میکرد) در اوج جنگجهانی دوم است که با الهام از حرکت والت در آمریکای جنوبی ساخته شده است. (بهطور خلاصه: وزارت امور خارجه که از حمایت آمریکای جنوبی ناامید شده بود، والت را به یک سفر خیرخواهانه با اهدا سیاسی در منطقه فرستاد. والت، که تیم کوچکی از هنرمندان را به همراه خود برده بود، از این سفر به عنوان بهترین موقعیت برای شارژ باتریهای منبع خلاقیت خود استفاده کرد). انیمیشن «سه کابالرو» نسخهی پرانرژی سرگرم کنندهتر انیمیشن «سلام برادران» است و یک شخصیت کاملاً جدید را در کنار خوزه و دونالد معرفی میکند: «پانچیتو پیستولز» (با صداپیشگی خواکین گارای) که قرار بود نمایندهی فرهنگ مکزیکی باشد.
همچنین پرندهی عجیبوغریبی از آمریکای جنوبی به نام «آراکون برد» با منشأ نامشخص را معرفی میکند که چندین بار در کنار شخصیتهای محبوبتر این انیمیشن ظاهر شد. اگرچه این محصول یکی از انیمیشنهای کلاسیک استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی است، اما بهطور آزادانه از تصاویر لایو-اکشنی استفاده میکند که در بیشتر آنها چهرههای فرهنگی محبوب آن زمان (مانند: آرورا میراندا، دورا لوز و غیره) حضور دارند. «سه کابالرو» ساختهی پرجنبوجوش و عجیب است، به خصوص در طول سکانس رنگارنگ «خیالبافی سورئال دونالد» که به جرات میتوان گفت از تمام تولیدات این استودیو، به جز صحنهی آهنگ «رژهی فیلهای صورتی» (Pink Elephants on Parade) در انیمیشن «دامبو» (Dumbo) و تمام صحنههای انیمیشن «فانتزیا» (Fantasia)، هیجانانگیزتر است. شخصیتهای انیمیشن «سه کابالرو» نیز بهخاطر ظاهرشان (که با فرشی جادویی از بخش «مکزیک: پاتزکوارو، وراکروز و آکاپولکو» فیلم تکمیل میشود) از مشهورترین شخصیتهای تاریخ انیمیشنهای دیزنی هستند و جاذبهای فوقالعاده برای پاویلیون مکزیک در نمایشگاه جهانی Epcot که در قلب دنیای والت دیزنی واقع شده به حساب میآیند.
۵۲. ملاقات با رابینسونها (Meet the Robinsons)
- کارگردان: استیون اندرسون
- صداپیشگان: جردن فرای، وسلی سینگرمن، هارلند ویلیامز، تام کنی، استیون اندرسون
- تاریخ اکران: ۲۰۰۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
«ملاقات با رابینسونها» تحول غیرمنتظرهای را در تاریخ انیمیشنهای دیزنی به وجود آورد. در حین تولید این انیمیشن، دیزنی اعلام کرده بود که پیکسار را میخرد و از این به بعد جان لستر، فیلمساز فوقالعاده و بزرگ پیکسار، رهبری تمام جلوههای انیمیشنی کمپانی را بر عهده خواهد داشت. او پس از تماشای انیمیشن «ملاقات با رابینسونها»، رو به کارگردان آن، یعنی استفان اندرسون کرد و گفت: «چطور میتونیم این فیلم رو بهترش کنیم؟» (طبق ادعای نیویورک تایمز، جلسهی بین آنها شش ساعت به طول انجامید). در نهایت به خاطر وسواس لستر در هرچه بینفصتر بودن اثر، اکران کار به تعویق افتاد و تغییرات زیادی روی آن اعمال شد (چیزی حدود ۶۰% از انیمیشن اولیه تغییر کرد).
نمیدانیم که آیا نسخهی قبلی این انیمیشن بهتر بوده یا خیر، اما نسخهی منتشر شدهی انیمیشن «ملاقات با رابینسونها» قطعا بهترین نبود و نسبتاً خام بود. البته، چیزهای جالبی در این داستان کمدی خانوادگی دربارهی سفر در زمان وجود دارد، به ویژه موسیقی دنی الفمن و ساخت بخش زیبای Tomorrowland از این فیلم در پارکهای دیزنی. اما در کل، ساختهی استیون اندرسون که از آثار معاصر دیزنی به شمار میآید حسوحال یک قسمت آزمایشی از سریالی را به ما میدهد که هرگز باقی قسمتهایش ساخته نشد. کاراکترهای زیادی در پروژهی خاص انیمیشنهای دیزنی وجود دارد که هرکدام از آنها با ظرافت خاص اما ضعیف طراحی شدهاند (بدون حتی یک خط عاطفی واضح). این محصول کار یک استودیوی پرتلاش که در آستانهی بازیابی عظمت از دست رفتهاش قرار داشت بود، که باید بگوییم به هیچ عنوان عالی نیست.
۵۱. معدن موسیقی (Make Mine Music)
- کارگردان: جک کینی، کلاید جرونیمی، همیلتون لاسک، جاشوا میدور، رابرت کورماک
- بازیگران: نلسون ادی، دینا شور، لاورن اندروز
- تاریخ صداپیشگان: ۱۹۴۶
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
این انیمیشن سومین مورد از انیمیشنهای بستهای دوران جنگجهانی دوم بود که برای سرپا نگه داشتن استودیو ساخته شد. آن هم در حالی که ساختمان استودیو توسط ارتش ایالات متحده اشغال شده و کارکنان دیزنی مجبور به تولید فیلمهای تبلیغاتی هنرمندانه بودند. با این وجود انیمیشن «معدن موسیقی» (Make Mine Music) از پرستیژ بیشتری میان دیگر ایمیشنهای دیزنی که تا به حال دربارهشان حرف زدیم برخوردار است (این انیمیشن وارد جشنوارهی فیلم کن شد) و صحنههای بهیادماندنی انگشتشماری دارد؛ اما مانند دیگر فیلمهای این مجموعه، نمیتواند از محدودهای که برایش مشخص شده فراتر برود و چیزی بیشتر از مجموعهای ایدهی خام که در کنار هم قرار گرفتهاند و تشکیل یک اثر واحد را دادهاند نیست. (با وجود اینکه این انیمیشن ده بخش دارد، اما زمانش به یک ساعت هم نمیرسد).
بخشهای خاطرهانگیزتر این فیلم عبارتند از «Blue Bayou» (بسیار زیبا و ناراحت کننده، که در ابتدا قرار بود برای «فانتازیا» (Fantasia) استفاده شود و الهامبخش ساخت یکی از معروفترین رستورانهای دیزنیلند بود)، « Casey at the Bat» (براساس شعری از ارنست تایر) و « Peter and the Wolf» (واقعاً زیبا، بر اساس قطعهی هنری سرگئی پروکوفیف با روایتی از استرلینگ هالووی). این فیلم (که در ابتدا قرار بود با نام «خیابان آواز» (Swing Street) منتشر شود) جزو فیلمهای مورد علاقهی والت نبود (انیماتورها نیز همنظر هستند و از آن بهعنوان «فروش تهبار» یاد میکنند) و منتقدان نیز معمولاً نسب به هرچیزی که نام دیزنی به آن چسبیده بود بیتفاوت شده بودند. با این حال، «معدن موسیقی» از لحاظ مالی سودآور بود و به همین خاطر، فیلمهای بیشتری در این سبک تولید شد و فروش تهبار انیمیشنهای دیزنی ادامه یافت.
۵۰. عشق و حال مجانی (Fun and Fancy Free)
- کارگردان: جک کینی، بیل رابرتز، همیلتون لاسک، ویلیام مارگان
- صداپیشگان: کلیف ادواردز، ادگار برگن، لوانا پاتن، والت دیزنی، کلارنس نش
- تاریخ اکران: ۱۹۴۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
انیمیشن «عشق و حال مجانی» به جای اینکه مجموعهای از فیلمهای کوتاه باشد، یک فیلم بلند است که از وسط نصف شده (درست مانند یکی از لوبیاهای میکی) و شامل دو داستان میشود که قبل از متوقف شدن پروژههایشان قرار بود به عنوان فیلمهای بلند ساخته شوند. نیمی از فیلم به داستان «بونگو»، یک خرس سیرک که به طبیعت بازمیگردد، اختصاص داشت، (خط داستانی که دههها بعد در فیلمهایی مانند «تیزپا» (Bolt) مورد استفاده قرار گرفت) که این بخش از داستان توسط جیمینی کریکت روایت میشود. بخش بزرگتری از فیلم نیز «میکی و لوبیای سحرآمیز» (Mickey and the Beanstalk) نام دارد که معروفترین شخصیت والت را وارد یکی از افسانههای کلاسیک میکند. (این ایده در اوایل سال ۱۹۴۰ به عنوان یک فیلم به نام «افسانهی درهی شاد» (The Legend of Happy Valley) مطرح شد). داستان «میکی و لوبیای سحرآمیز» توسط ادگار برگن روایت میشد که به گفتهی نویسندهی کتاب زندگینامهی والت دیزنی، نیل گابلر، «یکی از معدود افرادی بود که با والت معاشرت میکرد».
اگرچه بخشی که مربوط به داستان میکی میشود بسیار بهتر است، اما متأسفانه، از انتخاب میکی به عنوان یک شخصیت دیگر رنج میبرد (همان سرنوشتی که گریبانگیر «ماپتها» (Muppets) بعد از اقتباسهای ادبی کلاسیک شد). گابلر نیز در این مورد با ما همنظر است. شاید هم به خاطر این واقعیت باشد که «عشق و حال مجانی» اولین فیلمی بود که خود والت انحصاراً صداپیشگی این شخصیت را انجام نداد و در عوض، از جیمی مکدونالد صداپیشه خواست تا این کار را بر عهده بگیرد، زیرا خودش دیگر زمان کافی برای انجام این کار را نداشت. البته، بسیاری بر این باورند که دلیل این اقدام والت، خراب شدن کیفیت صدایش به خاطر سیگارهای بدون فیلتری بود که مدام دود میکرد. نتیجه بسیار خوب بود و مک دونالد در ۳۸ سال بعدی نیز صداپیشگی این شخصیت را انجام داد. با این تفاسیر، اگرچه میکی در این فیلم دیگر از آن شخصیت موش بسیار محبوب دور شده بود، اما این انیمیشن شخصیت جدیدی از او را به همه معرفی کرد که برای چندین دههی آینده ادامهدار شد.
۴۹. وقت آهنگ (Melody Time)
- کارگردان: کلاید جرونیمی، ویلفرد جکسون، همیلتون لاسک، جک کینی
- صداپیشگان: روی راجرز، اتل اسمیت، بابی دریسکال، لوانا پاتن
- تاریخ اکران: ۱۹۴۸
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
«وقت آهنگ» (Melody Time) شاید ناموزونترین انیمیشن در میان انیمیشنهای پکیجی دروان جنگجهانی دیزنی باشد، اما شور و احساس شاعرانهی زیبایی دارد که با وجود فراز و نشیبهایش، آن را به بهترین و یا حداقل جالبترین فیلم از این مجموعه تبدیل میکند. در ابتدا قرار بر این بود که «وقت آهنگ» گلچینی از قهرمانان فولکلور آمریکایی (اما در فیلم منتشرشدهی نهایی فقط دو نفر باقی ماندند) را در خود داشته باشد و نوعی دنبالهی نصفهونیمه از انیمیشن «فانتزیا» (Fantasia) ارائه کند که با وجود موفقیت تجاریاش، همچنان بهعنوان یک الگوی خلاقانه و نقشهی راه از آن یاد میشود.
در میان هفت بخش کوتاه این انیمیشن، اکثرشان حداقل سرگرم کننده و برخی حقیقتاً خیره کننده هستند. برای مثال: «روزی روزگاری در زمستان» (Once Upon a Wintertime) با زیباییشناسی جسورانه، جذابیت گرافیکی و داستانسرایی بیکلام خود، چیزی شبیه به انیمیشنهای Disney holiday classic است؛ همچنین «درختان» با قندیلهای «یخزده» خود نوعی زیبایی غیرمعمول را بهتصویر میکشند و خاستگاه اصلی داستان را به خوبی نشان میدهند. «پکوس بیل» نماد اسطورهسازی آمریکایی است و «Blame it on the Samba» شخصیتهای نامآشنایی را از دوستانمان در انیمیشن «سلام برادران» (Saludos Amigos) نشان میدهد که برایمان مفرح خواهد بود. در نهایت، «وقت آهنگ» (مانند سایر فیلمهای پکیج) به طرز عجیبی، چیزی بین یک «سمفونی احمقانه» و جاهطلبی بزرگ «فانتزی» قرار دارد. هنگامی که این فیلم اکران شد، نتوانست هزینهی سنگین ۲ میلیون دلاری خود را جبران کند، که این شکست را بهگردن شیوع بیماری فلج اطفال (حداقل ازطرف روی دیزنی) و تعطیلی سینماها در آن زمان انداختند. نتیجهی این شکست بزرگ اما، اخراج برخی از کارکنان استودیو و یک سفر دریایی سه هفتهای به هاوایی برای والت بود که میخواست برای مدتی از محیط کاری دور باشد؛ تصمیمی که در آن شرایط بسیار منطقی بود.
۴۸. نجاتدهندگان (The Rescuers)
- کارگردان: ولفگانگ رایترمن، جان لانزبری، آرت استیونز
- صداپیشگان: باب نیوهارت، اوا گابور، جرالدین پیج
- تاریخ اکران: ۱۹۷۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
در انیمیشن «نجات دهندگان» که اکنون بیش از هر ویژگی دیگری، به خاطر آن تک فریم مشهور از یک فیلم مخصوص بزرگسالان در پسزمینهاش در خاطرمان ثبت شده، گاهبهگاه صحنههای جذابی هم پیدا میشود، اما همانها هم عمدتاً بیمزه و سطحی هستند. اولین تلاشها برای ساخت این انیمیشن به دلیل ابتلای هنرمند دوست داشتنی انیمیشن «کتاب جنگل» (The Jungle Book) لوئیس پریما، که در این اثر عهدهدار نقشی موزیکال بود بلافاصله متوقف شد. با این وجود، انیمیشن «نجاتدهندگان» با اقتباس از دو داستان دیگر مارجری شارپ و ترکیب آنها با یکدیگر بالاخره شکل گرفت.
ساخت انیمیشنی دربارهی دو کارآگاه از میان حیوانات که سعی میکنند معمای یک جنایت انسانی را حل کنند، ایدهای مبتکرانه است (پوستر اصلی انیمیشن وعدهی یک محصول «معمایی»، «سرگرمکننده» و «جذاب» را میداد) و هنرمندان فوقالعادهای مثل باب نیوهارت و اوا گابور بهترین انتخاب برای این انیمیشن بودند (به نقش فرعی بیعیبونقص نیوهارت که کراستی را در سیمپسونها (The Simpsons) بازی میکند، یا هنرنمایی تاثیرگذار گابور در «گربههای اشرافی» (The Aristocats) فکر کنید). اما این انیمیشن کسلکننده و بیحال بهنظر میرسد؟
سبک انیمیشنسازی «نجات دهندگان» (که به دلیل کپی کردن طرح انیماتورها از روی اشکال، به آن زیروگرافی میگویند) ممکن است در دیگر فیلمهای انیمیشنی جذاب جلوه کند، اما در اینجا سطحی، بیکیفیت و ناقص به نظر میآید. ساختار طریف و مویی شکل خطوط کیفیت بینظیری را به کار میافزاید (که البته توسط انیماتوری که یک صحنه از فیلم مخصوص بزرگسالان را در پسزمینهی یکی از صحنههای این انیمیشن اضافه کرد، به گند کشیده شد). به یاد ماندنیترین جنبهی فیلم احتمالاً حضور مادام مدوزا (با صداپیشگی جرالدین پیج) یک شخصیت شرور بداخلاق است که در ابتدا قرار بود همان کروئلا باشد، اما در نهایت، با الهام از تیپ و شخصیت همسر سابق انیماتور افسانهای، یعنی میلت کال، ساخته شد. کاراکترهای برنارد و بیانکا که از شخصیتپردازی خوبی برخوردار بودند سالها بعد در یک دنبالهی بهتر از این فیلم دوباره مورد استفاده قرار گرفتند (که هنوز هم به طرز عجیبی نادیده گرفته میشود)، اتفاقی که برای اولین بار در تاریخ استودیو انیمیشنسازی والت دیزنی رخ میداد.
۴۷. گربههای اشرافی (The Aristocats)
- کارگردان: ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: فیل هریس، اوا گبر، لیز اینگلیش، گری دوبین، دین کلارک
- تاریخ اکران: ۱۹۷۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
این انیمیشن، آخرین ساختهی استودیو بود که خود والت دیزنی قبل از مرگ نابهنگامش در سال ۱۹۶۶ آن را تأیید کرد. این انیمیشن که در ابتدا به عنوان دو قسمت از مجموعهی تلویزیونی پربینندهی والت طراحی شده بود، (توسط نویسندگان «دنیای زیبای رنگارنگ» (Wonderful World of Color) انیمیشنهای دیزنی، یعنی تام مک گاوان و تام رو) آنقدر والت دیزنی را تحت تاثیر قرار داد که او تصمیم به ساخت یک فیلم انیمیشنی مستقل با الهام از آن گرفت. با وجود بیش از دو سال کار مداوم برای اصلاح خط داستانی «گربههای اشرافی» اما، این فیلم اغلب رنگورو رفته و شبیه نسخهای ضعیفتر از فیلمهای بهتر دیزنی که در این اتمسفر ساخته شدهاند به نظر میرسد (به ویژه «۱۰۱ سگ خالدار» (۱۰۱ Dalmatians)).
اجرای ترانههای این انیمیشن توسط فیل هریس و اوا گابور، و همچنین آهنگهای برادران شرمن واقعاً منحصربهفرد هستند («همه میخواهند گربه باشند» (Everybody Wants to Be a Cat) و «گربه توماس اومالی» (Thomas O’Malley Cat) از جمله آثار کلاسیک ارزشمند انیمیشن به حساب میآیند)، اما حتی آهنگهای این اثر نیز کیفیتی تلخ و شیرین دارند. این آخرین همکاری برادران شرمن در ساخت انیمیشنهای دیزنی با سرپرستی روی بود زیرا آنها فضای حرفهای استودیو را پس از مرگ والت سمی میدانستند. (البته آنها با ساخت «فیلم ببر» (The Tigger Movie) در سال ۲۰۰۰ به این شرکت بازگشتند). علائم این دورهی بیرمق و رکود خلاقانهی انیماتورها، در انیمیشن «گربههای اشرافی» به خوبی مشهود است.
۴۶. رابین هود (Robin Hood)
- کارگردان: ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: پیل هریس، اندی دوین، پیتر آستیناو، تری توماس، برایان بدفورد
- تاریخ اکران: ۱۹۷۳
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
اگر یک لحظه تعصبتان نسبت به انیمیشنهایی که با آنها نوستالژی دارید را کنار بگذارید، میبینید که «رابین هود» (Robin Hood) آنقدرها هم گفته میشودخوب نیست؛ زیرا این فیلم زادهی تخیلات افسار گسیخته و ایدههای نصفهونیمهای بود که در مرحلهی ایده باقی ماندند. والت دیزنی قصد داشت «رینارد روباه» را به عنوان یک شخصیت قرون وسطایی در جایی از انیمیشنهای دیزنی بگنجاند و در ابتدا هم فقط قرار بود حضور کوتاهی در انیمیشن «جزیرهی گنج» (Treasure Island) داشته باشد. در آن زمان اقتباسی انیمیشنی از نمایشنامهی محبوب «شنیتسلر» (Chantecler) ( که شخصیت اصلیاش یک خروس است) ساخته شده بود که در جلب مخاطب ناکام بود. کن اندرسون از فرصت پیش آمده استفاده کرد و توانست نظر بسیاری را نسبت به ایدهی خود جهت ساخت نسخهای از داستان «رابین هود» با شخصیتهای حیوانی که ماجراهایش در مناطق جنوبی کشور اتفاق میافتد جلب کند. (ایدهای که «ترانهی جنوب» (Song of the South) قبلاً آن را عملی کرده بود).
فیلم نهایی نه خوب بود نه بد (lمصداق شتر گاو پلنگ). مجموعهای نه چندان قوی از سبکهای کلاسیک با شخصیتپردازی و طراحی کاراکتر فوقالعادهی اندرسون (اگرچه سر به ظاهر مودار سِر هیس که یک مار بود همیشه آزارمان میداد) در کنار سکانسهای انیمیشنی که به معنای واقعی کلمه از کارهای قبلی بسیار بهترشان وام گرفته شده بود. (اگرچه برخی از این سبک طراحی خوششان نمیآید، اما بسیاری از طرفداران پروپاقرص استفاده از تصاویر زیراکسی برای ساخت انیمیشن هستند که به خطوط نوعی ناهمواری جذاب میبخشد) «رابین هود» به طرز دردناکی، فیلمهای ساخته شده بعد از مرگ والت را برایمان تداعی میکند زیرا در آن زمان، همه بیشتر درگیر این فکر بودند که «دیزنی از چه چیزی خوشش میآید یا اگر او در این شرایط بود، چهکار میکرد» و فرصت نوآوری و خلاقیت را از خود میگرفتند. این انیمیشن جذابیتهای خاص خود را دارد و تاثیر آن به وضوخ بر روی یکی از جذابترین انیمیشنهای دیزنی «زوتوپیا» (Zootopia) که سال گذشته برندهی اسکار شد مشخص است. با تمام اینها اما «رابین هود» فاصلهی زیادی تا تبدیل شدن به یک انیمیشن کلاسیک دارد.
۴۵. پوکوهانتاس (Pocahontas)
- کارگردان: اریک گلدبرگ
- صداپیشگان: آیرین بدارد، مل گیبسون، دیوید اوگدن استایرس، جان کسیر، بیلی کانلی
- تاریخ اکران: ۱۹۹۵
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
بله، درست است، انیمیشن «پوکوهانتاس» (Pocahontas) با زیبایی گرافیکی شارپ و هوشمندانهاش که انیمیشنهایی مانند «زیبای خفته» (Sleeping Beauty) و «روزی روزگاری در زمستان» (Once Upon a Wintertime) را به یادمان میآورد، فوقالعاده به نظر میرسد. این فیلم توسط دو تن از بهترین سازندگان انیمیشنهای دیزنی یعنی مایک گابریل و اریک گلدبرگ کارگردانی شده و شامل آهنگهای جذابی میشود. اما، با عرض پوزش از کودک درون عاشق نوستالژیتان باید بگوییم که این انیمیشن نیز بسیار مزخرف و به وضوح یادآور این نکته است که خاطرهانگیز بودن چیزی دلیل بر سرگرم کننده بودن آن نیست. ایدهی اولیهی گابریل، به خاطر استفاده از تصویر تایگر لیلی در «پیتر پن» (Peter Pan)، ظاهراً سریعترین چراغ سبز در تاریخ استودیو را دریافت کرد. (این دلایل متعددی، از جمله شیوهی ایدهپردازی سریع فیلمها در آن زمان، جذابیت بصری که گابریل خلق کرده بود، و تمایل طولانی مدت استودیو برای ساخت نسخهی انیمیشنی «رومئو و ژولیت» (Romeo & Juliet) میتواند داشته باشد). اگرچه رئیس بخش ساخت انیمیشن جفری کاتزنبرگ، اعتقاد داشت که این فیلم میتواند «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) دیگری باشد، اما رئیس دیزنی مایکل آیزنر، کاملا بر خلاف او فکر میکرد و نگران این بود که «پوکوهانتاس» نتواند با استانداردهای فیلمهای موفق اخیر و جزئیات داستانی و موزیکال آن زمان رقابت کند.
در نهایت، حق با آیزنر بود و نتیجهای که مورد انتظار بود از این فیلم حاصل نشد. «پوکوهانتاس» نه تنها بسیار سنگین است، بلکه تمام تلاشهای سازندگانش برای کمرنگ کردن تاریکی و غم در این داستان بیجا و بیثمر بوده و حتی در سکانسهای درختان سخنگو یا صحنههای کمدی با پاگ (نوعی نژاد سگ)، میتوان تلاش برای حفظ جدیت داستان را کاملاً احساس کرد و تمام اینها تقصیر خود فیلم و احساسی است که به ما میدهد.
با وجود اینکه آهنگ (Colors of the Wind) بسیار بینظیر و خارقالعاده است، اما آیا به جز این آهنگ، میتوانید مورد دیگری را از این فیلم نام ببرید؟ (بهجز آهنگ بسیار سؤالبرانگیز (Savages)). اگرچه این شخصیت به خاطر حضور در کنار دیگر پرنسسهای دیزنی و خط تولید محصولات مربوط به آنها، تا حد زیادی محبوبیت خود را حفظ کرده است، اما این فیلم تا حدودی از خاطر مخاطبین پاک شده است (البته در شروع هم آنقدرها فوقالعاده به نظر نمیرسید؛ در مقایسه با انیمیشنهای منتشر شدهی دیگر در همان بازهی زمانی، این انیمیشن ذیزنی از نظر منتقدان بسیار ضعیف بود و موفقیت تجاری چندانی هم کسب نکرد. شاید بشود گفت که تنها موفقیت آن یک وسیلهی بازی هیجانانگیز با تم پوکوهانتس بود که برای پارک بازی آمریکایی دیزنی، که در نهایت تعطیل شد، در نظر گرفته شده بود). مقاصد مثبت «پوکوهانتس» را میتوان در تمام سکانسهای این انیمیشن دید، اما همین مقاصد و نیات خوب این فیلم موجب کسل کنندگی و قابل پیشبینی بودن آن میشود؛ رک و پوستکنده بگوییم: «پوکوهانتس» میتوانست کمی وحشیتر باشد.
۴۴. رایا و آخرین اژدها (Raya and the Last Dragon)
- کارگردان: پاول بریگز، دین ولینز
- صداپیشگان: کسی استیل، آکوافینا
- تاریخ اکران: ۲۰۲۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
از بسیاری جهات، انیمیشن «رایا و آخرین اژدها» (Raya and the Last Dragon) فیلمی درباره احیای گذشته و بازگشت به شیوهی کاربردی زندگی در آن دوران است و با تماشای آن اینطور به نظر میرسد که دیزنی هنوز به فرمولهای آزمایش شده و ثابتش پایبند است. برای مثال، داستان رایا در مورد شاهزاده خانمی است که باید برای نجات خانه و خانوادهاش دست به کار شود که این از نظر موضوعی، کمی شبیه به «موآنا» (Moana) است. همچنین نقش سیسو اژدها که صداپیشگی آن را آکوافینا بر عهده داشت چیزی جز غول چراغ جادوی «علاءالدین» (Aladdin) را به یادمان نمیآورد.
جدا از جهان و فرهنگ جذابی که آنقدر که باید مورد کاوش قرار نگرفته و شناخته نشده، بیشتر بخشهای این انیمیشن نسبتاً خوب به نظر میرسد و هرچند در مقایسه با سایر انیمیشنهای دیزنی آن هیجان و ذات سرگرم کننده را ندارد به هیچ عنوان ندارد اما همواره میتوان از آن به عنوان فیلمی مفرح که فقط یکبار ارزش دیدن دارد یاد کرد. «رایا و آخرین اژدها» انیمیشن خوبی است، اما هرگز آنقدر منحصربهفرد نیست که بتواند خود را از بقیهی انیمیشنهای دیزنی جدا کند.
۴۳. دنیای عجیب (Strange World)
- کارگردان: دان هال
- صداپیشگان: جیک جیلنهال، دنیس کواید، جابوکی یانگ-وایت، گبریل یونیون، لوسی لیو
- تاریخ اکران: ۲۰۲۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
پس از تلاشهای نه چندان موفق دیزنی برای ساخت آثار انیمیشنی اکشنِ بیشتر در اوایل دههی ۲۰۰۰، بازگشت دیزنی به این سبک فیلمها با ساخت فیلم «دنیای عجیب» حرکتی تحسینبرانگیز بود. ماجراهای «دنیای عجیب» از رمانهای معمولی و داستانهای علمی-تخیلی کلاسیک الهام گرفته شده و با استانداردهای نسبتا بالایی که دارد، گویی استودیو دوباره میخواهد با فیلمهای انیمیشنی خود غوغا به پا کند. البته به دلیل تلاش دیزنی برای ساخت انیمیشنهای کمتر متعارف و البته جاهطلبی تحسینبرانگیزش در تولید این اثر، مشکلات زیادی در آن به چشم میخورند و «دنیای عجیب» آنطور که باید، سرگرم کننده یا هیجانانگیز نیست.
این انیمیشن جذاب دیزنی داستان صمیمانهی عشق درونی یک خانواده را به تصویر میکشد که ممکن است از نظر برخی بینندگان کمی زیادی باشد. ما داستانگویی دوراندیشانه و جهانسازی مبتکرانه «دنیای عجیب» نادیده گرفتن ضعفهای آن را برایمان آسانتر میکند. به نظر میرسد این انیمیشن تلاش دیزنی برای امتحان چیز جدیدی با آن جنبههای نسبتاً محافظهکارانهی انیمیشنسازیاش است که حتی اگر آنقدرها هم کارساز نباشد، دیدن تلاش دوبارهی دیزنی برای تغییر و پیشرفت بسیار هیجانانگیز مینماید.
۴۲. آتلانتیس: امپراتوری گمشده (Atlantis: The Lost Empire)
- کارگردان: گری تروزدیل، کرک ویس
- صداپیشگان: جیم وارنی، کوری بورتون، کلادیل کریستین
- تاریخ اکران: ۲۰۰۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۴۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
مایک میگنولا، خالق «پسر جهنمی» (Hellboy)،طی مصاحبهای دربارهی انیمیشن «آتلانتیس: امپراتوری گمشده» صحبت کرده است. او گفته که کارگردانان این انیمیشن، یعنی گری تروسدیل و کرک وایز، او را وارد این پروژه کرده و مسئولیت طراحی شخصیتها و مدیریت جنبههای زیباییشناسی و هنری آن را به میگنولا سپردند. سازندگان، انیمیشن «آتلانتیس: امپراتوری گمشده» را به عنوان قصیدهای فوقالعاده و بینظیر برای فیلمهای هیولایی قدیمی ری هریهاوزن میدیدند. ( به نقل از مورخ دیزنی، جیم هیل، در جایی از «این فیلم خیلی جنم داشت»). میگنولا از این روند کاری لذت فراوانی میبرد و گفته است که ساخت این فیلم آنقدر نامتعارف بود که آنها یک داستانپرداز انیمیشنهای دیزنی را، تنها مسئول این کرده بودند که تلههای مخفی طراحی کند و به شیوهای خلاقانه، شخصیتهای کلیدی داستان را بکشد.
اما باید بگوییم که متأسفانه، هیچکدام از طراحیهای میگنولا و یا آن تلههای مخفی در فیلم نهایی استفاده نشدند. میتوان گفت که تروزدیل و وایز که فیلمهای کلاسیک «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) و «گوژپشت نتردام» (The Hunchback of Notre Dame) را برای این شرکت ساخته بودند، میخواستند با ساخت این انیمیشن گام بلندی بردارند و پایشان را فراتر بگذارند. این فیلم به «ماجراجویی و مأموریت خطرناک» شخصیتها میپردازد که گروهی از افراد ناجور بین آنها، راز شهر گمشدهی آتلانتیس را افشا میکنند. اما فقط همین نیست و میتوانید ایدههای خلاقانهی سانسور شده را در سرتاسر این فیلم احساس کنید، حتی پس از به تعویق انداختن تاریخ اکران آن. (مایکل آیزنر در جایی «آتلانتیس و امپراتوری گمشده را اینگونه توصیف میکند: «یک اثر شگفتانگیز دیگر در میراث انیمیشنهای دیزنی»).
چیزی که میتوانست یک بازگشت شکوهمندانه از شرایطی دشوار باشد، در نهایت منجر به سقوطی مفتضحانه شد و علیرغم علاقهای که منتقدان نسبت به این انیمیشن نشان دادند، متأسفانه به دلیل انتشارش در همان تابستان اکران «شرک» (Shrek)، با شکست مواجه شد. «شرک»، به رهبری جفری کاتزنبرگ، کلهگندهی سابق دیزنی، سبک کلاسیک دیزنی را به تمسخر گرفت، آن هم درحالیکه «آتلانتیس: امپراتوری گمشده»، هرکاری که میتوانست را برای حفظ این میراث انجام داده بود؛ یعنی دو انیمیشن با این حجم از تفاوت نمیتوانستند در یک زمان کنار هم قرار بگیرد. انتظارها از «آتلانتیس» به خاطر برنامهریزی مفصلی که برای ساخت جاذبهی باور نکردنی مربوط به آن در پارک تفریحی شده بود و همچین سریال انیمیشنی در حال تولید از این مجموعه، بسیار بالا بود اما این انتظارات در پی شکست بزرگش در گیشه، به آرامی از بین رفت.
واقعیتی بیشک عجیب و جذاب در مورد «آتلانتیس» وجود دارد که به روند تولید آن مربوط میشود. از طراحیهای میگنولا گرفته تا تر و فرز بودن فیلمهای اکشن پرسرعت (اعضای گروه پیراهنهایی پوشیدند که روی آن نوشته شده بود: «آهنگهای کمتر، انفجارهای بیشتر»)، سرعتی که بعد از برآورد هزینهبر ساخت بخشهای بزرگی از فیلم، بیشتر هم شد. (اعضای گروه قرار بود در سفر ماجراجویانهی خود با موجودات افسانهای زیادی روبرو شوند، اما در نهایت، فقط یک ماهی استیمپانک (دستگاههای پیشرفتهای که از نیروی بخار استفاده میکنند) جلوی راهشان قرار گرفت). این انیمیشن با ابعاد تصویری ۲.۳۵:۱ فوقالعاده وسیع است و با آن نمای ۷۰ میلیمتری (رگههایی از فیلمهای «زیبای خفته» (Sleeping Beauty) و «دیگ سیاه» (The Black Cauldron) در آن دیده میشود) و موسیقی قدرتمند جیمز نیوتن هاوارد، واقعاً شبیه به یک افسانهی لایو-اکشن است که توانست گروهی از طرفداران وفادار را برای خود دستوپا کند. جالب است بدانید، حتی پس از تمام تغییراتی که روی این انیمیشن اعمال شد، «آتلانتیس: امپراتوری گمشده» شبیه هیچیک از انیمیشنهای دیزنی نیست و لیاقت توجه دوباره را دارد، درست مانند شهر گمشدهی آتلانتیس.
۴۱. فانتازیا ۲۰۰۰ (Fantasia 2000)
- کارگردان: جیمز آلگار
- صداپیشگان: استیو مارتین، ایتزاک پرلمان، کوئینسی جونز، بت میدلر
- تاریخ اکران: ۱۹۹۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
والت همیشه دوست داشت که یک فیلم دیگر شبیه به «فانتازیا» (Fantasia) بسازد. او قبل از انتشار این اثر، این فرضیه را مطرح کرد بود که این فیلم انیمیشنی میتواند برای دههها ادامهدار شود و هرازگاهی یک بخش جدید برای جلب رضایت مخاطبان تازهتر، به آن اضافه شود. اگرچه ایدهی اصلی ساخت این فیلم در اوایل دههی ۱۹۸۰ مطرح شد، اما تازه زمانی که «فانتازیا» سال ۱۹۹۰ در شبکهی نمایش خانگی منتشر شد و ۱۵ میلیون نسخه فروخت، مایکل آیزنر، به این پروژه چراغ سبز نشان داد. (جفری کاتزنبرگ همیشه از آن متنفر بود، و این پروژه در حد یک کار لذتبخش برای روی ای. دیزنی، برادرزادهی والت، باقی ماند). طبق تمام روایات، پروسهی تولید این انیمیشن بیشتر شبیه به یک کابوس بود و روی و همکارانش همواره لابهلای قطعات موسیقی کلاسیک میچرخیدند و وقتشان را صرف بحثهای بیپایانی در مورد سبک و جهات مختلف هر بخش میکردند.
بهدلیل زمان طولانی تا انتشار این انیمیشن، گرفتن تصمیمات نهایی در مورد آن بسیار سختتر و گیجکنندهتر شد («جلال و جبروت» (Pomp and Circumstance)، یک بازآفرینی کمیک عجیب از کشتی نوح با حضور دونالد داک در نقش نوح؟ واقعاً؟!) اما، کیفیت کلی این انیمیشن به پای نسخهی اصلی آن نمیرسد. با این وجود، بخشهای خوبش، حقیقتاً عالی هستند، مخصوصاً، قسمتهای جاز آن با عنوان «Rhapsody in Blue» که توسط اریک گلدبرگ بزرگ و براساس سبک کاریکاتور آل هرشفلد ساخته شده است. بخش «پرندهی آتشین» (The Firebird) در این انیمیشن، جانشینی همهجانبه و شبه احساسی برای بخش « Night on Bald Mountain» نسخهی اصلی آن است، اما اینبار با پیامی ملایمتر و با آگاهی بیشتر نسبت به محیط زیست و حتی تصاویری رویاییتر (ساخته شده از ترکیبی رمانتیک از انیمیشنهای سنتی و جلوههای کامپیوتری) براساس نمایش رقص بالهای از ایگور استراوینسکی به همین نام. اگرچه «فانتازیا ۲۰۰۰ » تأثیرگذاری یکسانی نسبت به «فانتازیا»ی اصلی نداشت، اما این فیلم صحنههای باشکوهی هم دارد. مثل صحنهای کوتاه که یک ارکستر کامل را نشان میداد (هر یک از این اجراها بیش از یک میلیون دلار هزینه برای شرکت داشت) و یک نمایش گستردهتر در فرمت IMAX.
از آن هم شگفتانگیزتر اینکه بعد از اکران فیلم حداقل دو دنباله (تاجایی که ما اطلاع داریم) از آن در دست ساخت بود. یکی بر اساس موسیقی جهانی بود و چندین بخشش به مرحلهی تولید رسید (زمانیکه پروژه متوقف شد، این بخشها به عنوان یک فیلم کوتاه منتشر شدند) و دیگری براساس ایدههای انگشتشمار خود گلدبرگ. مایهی شرمساری است که «فانتازیا ۲۰۰۰ » که امروزه به لطف حضور شخصیتهای خاص در اواخر دههی ۹۰ مانند یک کپسول زمان عمل میکند (کی پن و تلر رو دعوت کرده؟) پایانی برای سری فیلمهای «فانتازیا» بود. پروژهی اصلی آنقدر مبتکرانه است و مسلماً آنقدر با روحیات والت سازگاری داشت که پایان شرمآورانهی این فرنچایز، آن هم با چنین ویژگیهای نابراربری (اکثراً از کنار این فیلم گذشتند)، یک تلخکامی بزرگ است و اصلاً مهم نیست که از چه زاویهای به آن نگاه کنید یا چه موسیقیهای زیبایی در پسزمینهی آن پخش میشود. همهچیز به پایان رسیده.
۴۰. سیارهی گنج (Treasure Planet)
- کارگردان: ران کلمنتس، جان ماسکر
- صداپیشگان: جوزف گوردون لویت، برایان مری، اما تامپسون، دیوید هاید پیرس
- تاریخ اکران: ۲۰۰۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
ران کلمنتز کارگردان که در دوران به اصطلاح تحول دیزنی برخی از به یاد ماندنیترین آثار کلاسیک انیمیشنی این استودیو را ساخت، گویی در سال ۱۹۸۵ هنوز به این توانایی ویژه دست پیدا نکرده بود. در آن زمان، او در یکی از جلسات استعدادیابی و بروز خلاقیت (gong show) بههمراه مایکل آیزنر و جفری کاتزنبرگ شرکت کرد که در آن، انیماتورها ایدههای خلاقانهی خود را مطرح میکردند و این ایدهها به سرعت قبول یا رد میشد. اگرچه هردو ایدهی کلمنتز که یکی از آنها برای «پری دریایی کوچولو« (The Little Mermaid) (به دلیل شباهت زیادی که به فیلم لایو-اکشن اخیر دیزنی به نام «اسپلش» (Splash) داشت، رد شد) بود و دیگری ایدهای بود که کلمنتز آن را «جزیرهی گنج در فضا» توصیف کرد (طبق گفتهی جیمز بی استوارت نویسنده، آیزنر به خاطر اینکه میدانست دنبالهای به سبک «جزیرهی گنج» برای «پیشتازان فضا» (Star Trek) در پارامونت در دست ساخت است، این ایده را رد کرد) در آن روز رد شدند اما، زمانی که دیزنی قصد داشت با ساخت انیمیشن «هرکول» (Hercules) زمین را به لرزه دربیاورد – آن هم بعد از تلاش ناموفقش برای ساخت انیمیشن بلند «اودیسه» (Odyssey) – به سراغ کلمنتز و همکارش در کارگردانی، یعنی جان ماسکر رفت و با آنها توافق کرد که اگر «هرکول» را به موفقیت مدنظرشان برسانند، اجازهی ساخت ایدهی «جزیرهی گنج در فضا» را به آنها خواهد داد.
زمانی که «سیارهی گنج» (Treasure Planet) (در نهایت این نام برایش انتخاب شد) در حال ساخت بود، «آتلانتیس: امپراتوری گمشده» (Atlantis: The Lost Empire) که یک انیمیشن علمی-تخیلی با مضمونی مشابه بود منتشر شده، (و مهمتر از آن، با شیوهای یکسان به بازار عرضه شد) و با استقبال سردی از سوی تماشاگران مواجه شد. آخر هفتهی بعد از اینکه «سیارهی گنج» با استقبال کمی در گیشه روبهرو شد، کمپانی دیزنی ضرری معادل با حدود ۷۵ میلیون دلار که بیشترین میزان در تاریخ انیمیشنسازی تا به امروز است، را برای این فیلم اعلام کرد.
با این حال بدشانسترین اثر در میان انیمیشنهای دیزنی نامزد جایزهی اسکار بهترین انیمیشن بلند شد و میتوان صحنهها و نکات جالبی را نیز در آن دید. اما در مجموع، تقریباً به موفقیتی که انتظار میرفت نرسید. درست مانند بسیاری از انیمیشنهای بینام و نشان در آن زمان (آثاری مثل «تیتان ای.ئی.» (.Titan A.E)) انتقال داستان کلاسیک رابرت لوئیس استیونسون به یک محیط میان کهکشانی بهطور شگفتانگیزی بیعیبونقص انجام شد (فیلمنامه توسط تد الیوت و تری روسیو، همکاران کلمنتز و ماسکر در «علاءالدین» (Aladdin) و همکاران طراحش در فرنچایز «دزدان دریایی کارائیب» (Pirates of the Caribbean) نوشته شد)، حتی اگر برخی از ایدهها و طراحی شخصیتها آنقدرها هم موثر از کار درنیامده باشند (اصلاً آن رفیق صمیمی کروی، مورف، چه موجودی بود؟). شاید بدترین ویژگی «سیارهی گنج» این باشد که نمیتوان نشانههای کارهای کلمنتز و ماسکر را در آن دید. این دو، فیلمسازان کلاسیکی هستند که میدانند چگونه انتظارات مخاطب را برآورده و منبع اصلی را بازآفرینی و متحول کنند. اما در اینجا پروژهی نهایی در تلاشی ناامیدانه برای ایجاد ارتباط است و داستانسرایی نیز کهنه به نظر میرسد (برای نیل به این هدف جیم هاوکینز نه تنها یک مدل موی آلترناتیو راک جالب در این فیلم دارد، بلکه یک موج سوار قهار هم هست). با اینحال، این انیمیشنی است که به خوبی تولید شده و از نوآوریهای تکنولوژیک شگفتانگیزی مانند بازوی مکانیکی هوشمند جان سیلور، در آن استفاده شده است. ما انتظار داشتیم که این فیلم آنقدر تماشایی باشد که دههها پسرفت دردناک را توجیه کند. شاید حق داشتند که در ابتدا این ایده را رد کردند.
۳۹. امدادگران: مأموریت زیرزمینی (The Rescuers Down Under)
- کارگردان: مایک گابریل
- صداپیشگان: باب نیوهارت، اوا گابور، جون کندی، تریستان راجرز
- تاریخ اکران: ۱۹۹۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
اگر به ادامهی لیست انیمیشنهای دیزنی نگاهی بیندازید، واقعاً عجیب است که انیمیشن «امدادگران: مأموریت زیرزمینی» اولین دنبالهی انیمیشنی این استودیو روی پردهی سینما باشد. در ادامهی داستان انیمیشنی «امدادگران» (The Rescuers) محصول سال ۱۹۷۷، برنارد و خانم بیانکا (بازگشت باب نیوهارت و آخرین نقش سینمایی اوا گابور) باهم راهی سفری به استرالیا برای نجات یک عقاب طلایی نادر میشوند. گونهای ساختگی که ما بعد از تماشای فیلم ۱۰۰% آن را باور کرده بودیم. فیلم، فرمت موزیکال اصلی خود را تغییر داد و در عوض بر داستانسرایی ناب، ماجراجویانه و اکشن تمرکز کرد که برای فضای استرالیا بسیار مناسب بود (قصهپرداز افسانهای، جو رانفت که در همهچیز از «کابوس پیش از کریسمس» (The Nightmare Before Christmas) گرفته تا «داستان اسباببازیها» (Toy Story) نقش داشت، یکی از داستانپردازان پرقدرت پشت پردهی این فیلم بود، اگرچه او اغلب برای به کرسی نشاندن حرف و نظراتش، مجبور بود با بالادستیها سروکله بزند، مخصوصاً زمانی که پیشنهاد کرد شخصیت اصلی این فیلم بومی استرالیا باشد).
اگرچه این انیمیشن آنقدرها هم پرفروش نبود، اما فیلمی صمیمانه و سرگرم کننده است که ساختارشکنیهای تکنولوژیک زیادی داشت. برای مثال، اولین فیلمی بود که تمام فرآیندهای رنگآمیزی آن با سیستم CAPS ساخته شده توسط پیکسار انجام شد و سکانسهای انیمیشنی فوقالعاده و خیره کنندهای مانند سکانس باور نکردنی آغازین همراه با موسیقی عالی بروس بروتون، را به نمایش گذاشت. «امدادگران: ماموریت زیرزمینی» با زمان ۷۷ دقیقهاییش، یکی از پرسرعتترین و هیجانانگیزترین انیمیشنهای آن زمان بود که متأسفانه، دستکم گرفته شد. این نسخه از اننیمیشن نسبت به نمونهی اصلی آن پیشرفت چشمگیری داشت و مبناهای اساسی را برای مخاطبان جدیدتر بروز کرد اما علیرغم این اتفاق، اولین دنباله در تاریخ انیمیشنهای دیزنی تحت هدایت مایک گابریل و هندل بوتوی توانست حالوهوای خاص خود را حفظ کند.
۳۸. شمشیر در سنگ (The Sword in the Stone)
- کارگردان: ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: آلن نِیپییر، سباستین کبت
- تاریخ اکران: ۱۹۶۳
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
طبق شواهد موجود، قبل از ساخت انیمیشن «شمشیر در سنگ» والت آن را کاملاً مورد بررسی قرار داده بود (او فیلمنامهی نهایی را در زمان تعطیلاتش در فلوریدا تأیید کرد). انیماتورها که از رئیسشان به خاطر ترک آنها برای رفتن به نمایشگاههای جهانی و دیزنیلند رنجیده خاطر بودند، تصمیم گرفتند شخصیت اصلی را به شکل کاریکاتوری از والت دیزنی طراحی کنند تا به این وسیله از او انتقام بگیرند. اگر به چهرهی مرلین، شکل بینی، حالت بیقرار و خلاقیت او دقت کنید (اما همچنین شدیداً مستعد از کوره در رفتن)، متوجه این شباهت خواهید شد. او در واقع همان والت دیزنی است که عمدتاً زاییدهی تخیلات انیماتور افسانهای، یعنی بیل پیت بود که پروژهاش را زمانیکه اقتباسی از (Chanticleer) در حال پخش بود، همچنان پیش برد.
علاوه بر این «شمشیر در سنگ» تا حدی بر اساس کتاب تی.اچ وایت به همین نام بود، که البته والت حق استفاده از آن را در سال ۱۹۳۹ خریداری کرد. این انیمیشنی بسیار ارزان است، به خصوص با توجه به اینکه در زمان تولید (از تکنیک ارزانتر زیروگرافی استفاده میکرد که خطوط را مخملیتر میکرد) بودجهی آن به ۴۰% فیلم «۱۰۱ سگ خالدار» (۱۰۱ Dalmatians) کاهش یافت. با این وجود، بودجهی کمتر این فیلم در کیفیت کلی آن تأثیر چندانی نداشت. این فیلمی پر از تغییرات و فرآیندهای جادویی و وقایع تخیلی است و همچنین، تعداد قابل توجهی از افسانههای آرتوریایی در بخشهایی از این قصه جای گرفته است (پیت مطمئن شد که حتماً این اتفاق بیفتد). اگرچه، امروزه این فیلم تا حد زیادی فراموش شده (تنها دو بار در بیوگرافی صریح والت دیزنی نوشتهی نیل گابلر به آن اشاره شده است)، اما هنوز تماشای آن بسیار سرگرم کننده، نشاطآور، پر از رنگ و خندهدار است و این تنها به خاطر شباهت مرلین به والت نیست.
۳۷. یخزده ۲ (Frozen II)
- کارگردان: کریس باک، جنیفر لی
- صداپیشگان: کریستن بل، ایدینا منزل، جاش گد، جاناتان گروف
- تاریخ اکران: ۲۰۱۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
برخلاف انیمیشن «رالف اینترنت را خراب میکند» (Ralph Breaks the Internet) که کسی از آن به خاطر عملکرد نسبتاً ضعیفتر نسخهی اولش انتظار زیادی نداشت، سطح انتظار از انیمیشن «یخزده ۲» (Frozen II) حتی قبل از انتشارش بسیار بالا بود زیرا این فیلم دنبالهای بر یکی از بزرگترین و شگفتانگیزترین انیمیشنهای دیزنی تحتنظر آیزنر بعد از دوران تحولات اساسی این شرکت بود. علیرغم تمام این فشارها، انیمیشن «یخزده ۲» برای همهی مخاطبینش یک سورپرایز عالی داشت، اما بازهم پس از دو بار تماشای این انیمیشن، نمیتوان آن را بالاتر از نسخهی اصلیاش قرار داد. البته ممکن است چند سال دیگر نظرمان تغییر کند. سادگی و صراحت این اثر منسجم در میان انیمیشنهای دیزنی قابل تحسین است. در این دنباله، تمام شخصیتهای مورد علاقهتان (آنا، السا، اولاف، کریستوف و سون) دوباره بازمیگردند، اما اینبار تمرکز فیلم روی تلاش السا برای درک گذشته و پاسخ به این سؤال است که از کجا آمده است و در این راه با خطرات مرگباری روبرو میشود. سفری نفسگیر که در آن، شخصیتها پایشان را از نقطهی امن خود فراتر گذاشته و به سمت کشف ناشناختهها میروند و از داستانهای معمول افسانهای به سمت فضایی اسطورهایتر گام برمیداریم.
«یخزده ۲» به کارگردانی کریس باک و جنیفر لی و نویسندگی خود لی ساخته شده، و سالها بعد از انتشار اولین قسمت «یخزده»، لی توانست جایگاه رهبری دیزنی را پس از خروج مفتضحانهی جان لستر تصاحب کند و شما میتوانید نشانههای درگیری جنیفر لی با قدرت و مسئولیت جدیدش را به وضوح ببینید؛ درست مانند السا در دومین دنبالهی این انیمیشن. اگرچه ممکن است در نهایت، داستان کمی مبهمتر شود (الزامی برای پیچیدهتر شدن آن وجود ندارد و حتی ممکن است بچههای کوچکتر را گیج کند)، اما این تعهد به شخصیتها، و توانایی آنها برای انطباق، تغییر، بلوغ و تکامل است، که این انیمیشن را شگفتانگیز میکند و این با توجه به اینکه چگونه اکثر شخصیتها در تمام طول داستان رابطهی خوبی باهم برقرار میکنند و حتی یک آدم بد معمولی نیز در این داستان وجود ندارد، کاملاً ثابت میشود.
تمام آهنگهای این فیلم خارقالعاده هستند اما هیچکدام از آنها به پای آهنگ پرفروش و به یاد ماندنی Let It Go نمیرسد. با این وجود یکی از آهنگها به نام Lost in the Woods از کریستوف، که یک گوزن شمالی با سبک تصنیف شیکاگو پاور در دوران پیتر سیترا آن را میخواند، تمام تلاشش را میکند تا به جایگاهی مشابه با آن برسد. «یخزده ۲» انیمیشنی عمیق، باشکوه و خیره کننده است که تنها طرح داستانی پیچیدهاش کمی از میزان جذابیت آن کم کرده است. علاوه بر این، اگرچه دومین قسمت از این فیلم ۶ سال بعد از قسمت اصلی آن منتشر شد، اما در این بین، با فیلم کوتاه «تب یخزده» (Frozen Fever)، فیلم ویژهی کریسمس «ماجراجوییهای اولاف» (Olaf’s Frozen Adventure) و حضور آنا و السا در «رالف اینترنت را خراب میکند» (Ralph Breaks the Internet)، گذر این زمان را برایمان آسانتر شد، گویی ما اصلاً آرندل را ترک نکردیم. فقط تصور کنید که چقدر اشتیاقمان برای دیدن قسمت بعدی این فیلم بیشتر میشد اگر این دخترها را در تمام این مدت نمیدیدیم.
۳۶. ماجراهای ایکابد و آقای تاد (The Adventures of Ichabod and Mr. Toad)
- کارگردان: جک کینی، کلاید جرونیمی، جیمز آلگار
- صداپیشگان: اریک بلور، جی. پت آمالی، کالین کمبل، جان مکلیش، کمبل گرانت
- تاریخ اکران: ۱۹۴۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
آخرین انیمیشن پکیجی دیزنی «ماجراهای ایکابد و آقای تاد» تقریبا ۳۰ سال است به جای نمایش مجموعهای از فیلمهای کوتاه، شامل دو داستان میشود؛ نیمی از آن «باد در درختان بید» (The Wind in the Willows) نام دارد که اقتباسی از رمان ای. اچ شپرد بوده و از «تالار وزغ» (Toad Hall) نیز تأثیر گرفته است، اقتباسی از سبک نویسندهی «وینی پو» (Winnie-the-Pooh) آلن الکساندر میلن و «افسانهی سوار بیسر» (The Legend of Sleepy Hollow) که بر اساس داستان کلاسیک واشنگتن ایروینگ ساخته شده. «باد در درختان بید» در اصل قرار بود که یک فیلم مستقل باشد، اما والت حقوق ساخت این فیلم را بلافاصله پس از موفقیت «سفید برفی» (Snow White) خریداری کرد. (درجایی والت بهطور خصوصی به یکی از طرفدارانش گفت که به نظرش این داستان «مخصوصاً برای ساخت کارتون مناسب نیست.») روند ساخت این انیمیشن ادامه یافت، اما سرعت آن تا حد زیادی پس از شروع جنگجهانی دوم کاهش پیدا کرد و فعالیتهای استودیو نیز کمتر شد، زیرا آنها مجبور بودند به دستور دولت، روی فیلمهای تبلیغاتی دولتی کار کنند.
در اوایل سال ۱۹۴۳، این فیلم دوباره و به آهستگی در مسیر تولید قرار گرفت (به گفتهی نیل گابلر، زندگینامهنویس)، اما این بار والت قصد داشت آن را به نیمی از یک فیلم انیمیشنی در این پکیج تبدیل کند (در آن زمان، او قصد داشت این فیلم را در کنار فیلم «میکی و لوبیای سحرآمیز» میکی موس یا همکاری دلخراش و درنهایت محکوم به شکستش با رولد دال برای ساخت «گرملینها» (Gremlins) قرار دهد). در نهایت، با «ایچابود کرین» (Ichabod Crane) ترکیب شد، تا جایی که گاهاً از این نام برای اشاره به این فیلم استفاده میکنند. در آن زمان، والت علاقهی زیادی به فیلمهای انیمیشنی نداشت زیرا شرایط جنگی، شور و اشتیاقی برایش باقی نگذاشته بود و حالا دیگر قادر به تمرکز روی یک موضوع بهطور خاص نبود (تمرکز او روی ساخت لایو-اکشن، مستندهای طبیعت و ماجراجوییهای زندگی واقعی، و رویای خرید یک قطعه زمین در اورنج کانتی، تنها بخشی از مشغلههای ذهنی او بودند). حقیقتاً، میتوان اندکی از این بیمیلی را در هردو نیمهی این انیمیشن احساس کرد زیرا هیچکدام از آنها کامل نیستند و گاهاً بهنظر میرسد عجولانه ساخته شده و یا ناتمام ماندهاند.
در کمال شگفتی، ماندگاری هر دو نیمه از این فیلم خیلی بیشتر از آن چیزی بود که انتظار میرفت و این عمدتاً به لطف پخش آنها (منحصراً، معمولاً در کنار سایر فیلمهای کوتاه) از تلویزیون بود که از سال ۱۹۵۵ شروع شد و تا همین حالا هم ادامه دارد. اگر به دنبال یک فیلم کوتاه از دیزنی که ویژهی هالووین باشد میگردید، نیمهی «اسلیپی هالو» بهترین انتخاب خواهد بود (با سوارکاری بدون سر که در جشنهای هالووین دور پارکهای تمام دنیا میچرخد). تماشای دوبارهی بخش ایچابود این فیلم و اینکه کارگردانش، تیم برتون (و انیماتور سابق دیزنی) چقدر توانسته تا زمان ساخت فیلم «اسلیپی هالو» (Sleepy Hollow) در سال ۱۹۹۹ سطح کاری خود را بالا بیاورد، حیرتآور است. اگرچه ممکن است مردم اغلب بخش اول این انیمیشن یعنی «باد در درختان بید» را تماشا نکنند، مطمئناً با وسیلهی بازی مهیج آقای تاد آشنا هستند، یک بازی جذاب که در بخش Fantasyland دیزنی لند قرار داشته و یکی از سواریهای سرگیجهآور و همچنین مورد علاقهی طرفداران است.
۳۵. برادر خرس (Brother Bear)
- کارگردان: آرون بلیز، رابرت واکر
- صداپیشگان: واکین فینیکس، جرمی سوارز، ریک مورانیس، دیو توماس
- تاریخ اکران: ۲۰۰۳
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۳۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
رئیس دیزنی، مایکل آیزنر با توجه به موفقیت بینظیر «شیرشاه» (The Lion King) و علم بر این واقعیت که قرار نیست هیچ فیلمی با محوریت حیوانات ساخته شود و تا حدی با الهام از نقاشی آلبرت بیرشتات، هنرمند قرن نوزدهمی، (او عاشق و دلباختهی هنر بود)، تصمیم به ساخت یک فیلم انیمیشنی دربارهی حیوانات در آمریکا گرفت. در سال ۱۹۹۷ چند ایدهی اصلی برای ساخت این فیلم مطرح شد؛ یکی از آنها «تیمبر» (Timber) نام داشت و دیگری اقتباسی از «شاه لیر» (King Lear) در دنیای خرسها (یک پادشاه خرس و سه دخترش) بود. در نهایت، ایدهی ساخت این فیلم شکل گرفت که در آن یک شکارچی خودخواه به یک خرس تبدیل میشود و میتواند زندگی را از زاویهی دید شکارش ببیند. زمانی را به یاد دارم که در مجموعهی انیمیشنسازی والت دیزنی، جایی که در اورلاندوی فلوریدا به استودیوی دیزنی MGM معروف بود و این پروژه از انیمیشنهای دیزنی در آن تولید شد قدم میزدم و یک پلاکارد ساده که روی آن نوشته شده بود: «خرسها» را دیدم که در نهایت تبدیل به «برادر خرس» شد.
این فیلم سرگرم کننده و پیش پا افتاده (آخرین انیمیشن تولید شده در استودیوی فلوریدا) یک درس اخلاقی بسیار ساده دارد و مملو از آهنگهای اخلاقی ساختگی فیل کالینز است که اصلاً به پای جذابیت و کیفیت کاری که در «تارزان» (Tarzan) انجام داد، نمیرسد. «برادر خرس» که نامزد دریافت جایزهی بهترین انیمیشن بلند در جشنوارهی اسکار شد، متأسفانه، سالها پس از اکرانش به فراموشی سپرده شد، که این با توجهبه زیبایی و احساسی بودنش، مایهی شرمساری است. شاید بتوان گفت که این انیمیشن تحت الشعاع انیمیشن «دلیر» (Brave) از پیکسار قرار گرفت، اگرچه این فیلم سالها بعد از «برادر خرس» منتشر شد، اما داستانی مشابه دربارهی یک خرس را روایت میکند.
۳۴. گیسو کمند (Tangled)
- کارگردان: ناتان گرنو، بایرون هاوارد
- صداپیشگان: مندی مور، زکری لیوای، دونا مورفی، هایدن والش
- تاریخ اکران: ۲۰۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
ساختن انیمیشنهای بلند بسیار دشوار است، اما استرس تولید چه تعداد از آنها موجب حمله قلبی کارگردان اصلی آن و در نهایت، ترک پروژه شده است؟ این دقیقاً همان اتفاقی است که برای گلن کین، انیماتور افسانهای شخصیتهایی مانند «دیو» (Beast)، «علاءالدین» (Aladdin)، «آریل» (Ariel) و «تارزان» (Tarzan) و غیره افتاد که در ابتدا قرار بود کارگردان «گیسو کمند» باشد. جالب است بدانید که کین برداشتی طنز از داستان این انیمیشن داشت؛ حداقل برای مدت کوتاهی که در آن حضور پیدا کرد. به گفتهی اد کاتمول، رئیس استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی، مایکل آیزنر در جایی پیشنهاد بروزرسانی داستان را داده بود و قصد داشت آن را با نام «راپونزل با موهای بافته نشده» (Rapunzel Unbraided) در محیط سانفرانسیسکوی امروزی معرفی کند. در این نسخه از انیمیشن، قرار بود راپونزل از دنیای افسانهها به دنیای واقعی و زندگی مدرن منتقل شود، که البته این پیشنهاد رد و پروژه تعطیل شد. وقتی لستر و کتمول روی صندلیهای مدیریت در دیزنی نشستند، ساخت این فیلم را دوباره شروع کرده و کین را تشویق کردند که کار ساخت آن را ادامه دهد، حداقل تا زمانی که دچار حمله قلبی شود!
بایرون هاوارد و ناتان گرنو که در «تیزپا» (Bolt) باهم کار کردهب ودند، مسئولیت ادامهی ساخت این فیلم را بر عهده گرفتند و در این راه از دن فوگلمن فیلمنامهنویس و آلن منکن آهنگساز نیز کمک گرفتند تا افسانهای کلاسیک، با ظرافتهای مدرن بسازند که به هیچ عنوان زیادی گستاخانه یا طعنهآمیز نباشد. همچنین، آنها سبکی که کین برای طراحی پسزمینههای فاخر و شبیه به نقاشی شروع کرده بود را در حالتی پیشرفتهتر ادامه دادند (تا جایی که، ضربههای قلم مو دیجیتال را هم برنامهریزی کرده تا در این اثر هنری از آن استفاده شود، البته بعداً حذف شد).
انتیجهی این زمان طولانی تولید، افزایش بودجهی ساخت این انیمیشن دیزنی به بیش از ۲۶۰ میلیون دلار بود که آن را به پرهزینهترین فیلم انیمیشنی تاریخ سینما و یکی از گرانترین فیلمهای تاریخ تبدیل کرد. امروزه بسیاری عاشق «گیسو کمند» هستند، اما این انیمیشن برای من قطعاً شروع یک دورهی هیجانانگیز در تاریخ انیمیشنسازی دیزنی است (کتمول موفقیت این انیمیشن را اینطور توصیف کرد: «لحظهای شفابخش برای استودیو») اما فاقد ماجراجویی و شور و هیجان «پرنسس و قورباغه» (The Princess and the Frog) بود که یک سال قبل از آن با استفاده از سبک انیمیشنسازی و طراحی دستی قدیمی ساخته و منتشر شد. نمیتوان منکر قدرت ماندگاری این فیلم شد؛ علاوه بر یک فیلم کوتاه نمایشی که به انتشار مجدد سه بعدی «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) اضافه شده بود، اخیراً ساخت یک سریال انیمیشنی از این فیلم شروع شده است (انیمیشنی دو بعدی که به اندازهی کافی جالب و دیدنی خواهد بود). همچنین شخصیتهای محبوب این انیمیشن را در سراسر پارکهای دیزنی میتوان دید. این انیمیشن یکی از آن داستانهایی است که نظرات بسیار متفاوتی نسبت به آن وجود دارد. در کل، با وجود تمام دستاوردهایش، فقط ای کاش فیلم بهتری بود.
۳۳. زندگی جدید امپراتور (The Emperor’s New Groove)
- کارگردان: مارک دیندال
- صداپیشگان: دیوید اسپید، جان گودمن، ارتا کیت، پاتریک واربرتون
- تاریخ اکران: ۲۰۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
فرآیند ساخت انیمیشنهای دیزنی به خصوص در استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی یک روند روتین و تکراری است، اما «زندگی جدید امپراتور» به معنای واقعی کلمه، یک فیلم کاملاً متفاوت بود که روند تولیدش به خوبی طی میشد؛ «امپراتوری خورشید» (Kingdom of the Sun)، نمونهای از «شاهزاده و گدا» (Prince and the Pauper) اما در فرهنگ باستانی اینکاها در آمریکای جنوبی است. این پروژه به نظر خیلی تاریک و جدی میآمد، به همین خاطر، با اینکه صداپیشگانش از قبل انتخاب شده بودند و استینگ هشت آهنگ اصلی برایش نوشته بود و ۲۵% از انیمیشن نیز تکمیل شده بود، ساخت آن متوقف شد. انیماتورها برای ساخت انیمیشنهای دیگر مانند «لیلو و استیچ» (Lilo & Stitch) و «فانتزیا ۲۰۰۰» (Fantasia 2000) این انیمیشن را ترک کردند و فیلمنامه برای تطبیق بیشتر با ظرافتهای لونی تونز بازنگری و تقریباً به طور کامل بازنویسی شد (با عرض پوزش از اوون ویلسون، هاروی فیرستین و بسیاری از شخصیتهای لامای سیاه لشکر)، همچنین بیشتر آهنگهای استینگ نیز از آن حذف شد (اگر به دنبال کردن این جریانات علاقه دارید میتوانید فیلم مستند بلند ترودی استایلر را پیدا کنید «-» (The Sweatbox) که در مورد ساخت و از بین رفتن نسخهی اصلی این انیمیشن است).
این انیمیشن که اکنون «زندگی جدید امپراتور» نام دارد، سرانجام در دسامبر ۲۰۰۰، به طرز جذابی پر هرجومرج بوده و واقعاً شبیه هیچکدام از انیمیشنهای قبل و یا بعد از خودش نیست. این فیلم هم از نظر سبک انیمیشنسازی و هم از نظر محتوای واقعی آن، با افتخار دو بعدی بوده و درسهای آموزندهی نسبتاً عامیانه با شیرینکاریهای خفنی دارد به مخاطب منتقل میکند. اگرچه نسخهی اصلی این فیلم قراربود بسیار مجلل و باشکوه باشد، نسخهی نهایی آن مملو از انرژی ناب و جادویی است. در حالی که استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی با افتخار تاریخ غنی ساخت انیمیشنهای بلند خود را در بوق و کرنا میکرد، «زندگی جدید امپراتور» بیشتر شبیه به یک کارتونِ، البته باشکوه است.
۳۲. رالف خرابکار (Wreck-It Ralph)
- کارگردان: ریچ مور
- صداپیشگان: جان سی ریلی، سارا سیلورمن، جک مکبریر، جین لینچ
- تاریخ اکران: ۲۰۱۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
تولید این انیمیشن با نامهایی مانند «رالف شروع دوباره» (Reboot Ralph) و «جو جامپ» (Joe Jump) از بیش از ۱۵ سال قبل از تاریخ اولین انتشارش آغاز شده بود. سرانجام زمانی که ریچ مور، کارگردان فوقالعاده نابغهی برندهی جایزهی امی پشت ساخت قسمت (Roswell That Ends Well) سریال «فیوچراما» (Futurama)، پیشنهاد کرد که تمرکز فیلم از قهرمان بازی ویدیویی cheery 8-bit به شخصیت منفی اصلی بازی، یک شخصیت بیرحم وحشی که زبالهها را از روی ساختمان بهرسمت قهرمان بازی پرتاب میکند، تغییررکند. با این پیشنهاد بالاخره تکلیف ساخت آن مشخص شده و به همین ترتیب، «رالف خرابکار» متولد شد. شوخطبعی و روحیهی آنارشیک مور در این فیلم به وضوح قابل مشاهده است، که تعدادی از شخصیتهای برجسته بازیهای ویدیویی را بهنمایش میگذارد. (مذاکراتی که دیزنی باید انجام میداد به طرز دیوانه کنندهای پیچیده بود، و دقیقاً طبق انتظارات، به موازات آن چیزی بود که پیکسار برای تضمین حقوق برخی اسباببازیها در ساخت اولین انیمیشن «داستان اسباببازی» (Toy Story) با آن درگیر شده بود).
این اثر شبیه هیچکدام از انیمیشنهای دیزنی در دوران مدرن کاریاش نبود و تمام تلاشهای گستاخانه و توهینآمیز دیزنی در اوایل عصر دیجیتال (مثل تولید «جوجه کوچولو» (Chicken Little)) در کنار طنز وابسته به فرهنگ پاپ و بازی با کلمات طنزآمیز رالف، قدیمیتر و بیمعنیتر از قبل بهنظر میرسید. این فیلم همکاری گروهی از شخصیتهای منفی را نشان میدهد و علاوه بر این، از آهنگ ریحانا در موسیقی متنش استفاده کرده، چیزهایی که هرگز فکر نمیکردیم در انیمیشنهای دیزنی ببینیم. اما دلیل موفقیت «رالف خرابکار» این است که در زیر تمام زیرکیهایش، داستانهایی دربارهی فریبکاری، امیال و نیات انسانی و آنچه که ما را به چیزی که هستیم تبدیل میکند، نهفته است، آن هم با یکی از بهترین اجراهای تاریخ دیزنی از جان سی. ریلی در نقش رالف. از همین الان، پولم رو برای تماشای قسمت بعدی جمع کردم.
۳۱. آلیس در سرزمین عجایب (Alice in Wonderland)
- کارگردان: کلاید جرونیمی، ویلفرد جکسون، همیلتون لاسک
- صداپیشگان: کاترین بومن، اد وین، ریچارد هایدن، استرلینگ هالووی، جری کلنا، ورنا فلتون
- تاریخ اکران: ۱۹۵۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
یکی از پروژههای بلندپروازانهای که والت قبل از «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs) با آن درگیر بود، یک فیلم انیمیشنی لایو-اکشن بر اساس داستان «آلیس در سرزمین عجایب» بود که مری پیکفورد در آن هنرنمایی میکرد (او در اوایل کارش چند فیلم کوتاه ساخته بود که ترکیبی از آلیس، انیمیشن و لایو-اکشن بود). والت اجرای کاملاً انیمیشنی این پروژهی بلند سینمایی را برای اولین بار پس از پایان جنگجهانی دوم عملی کرد، اما بسیاری از مفاهیمی که قبلاً در ایدهی اصلیاش بودند را در کار نهایی کنار گذاشت (مانند اقتباسهای واقعی از تصاویر سر جان تنیل، که والت آنها را خیلی تاریک و غمانگیز میدانست، حتی با وجود اینکه روی برای حفظ حقوق استفاده از این نقاشیها تمام تلاشش را کرد). در مقطعی دیزنی، نویسندهی «دنیای قشنگ نو» (Brave New World)، آلدوس هاکسلی را باوجود رابطهی بحثبرانگیزی که باهم داشتند، برای نوشتن فیلمنامهی این انیمیشن استخدام کرد، در نهایت هم پس از اینکه او احساس کرد که تقریباً تمام ایدههای داستانیاش در جلسات داستانسرایی نادیده گرفته میشود، بهسرعت پروژه را ترک کرد.
با وجود اینکه هنوز ساخت این فیلم بهپایان نرسیده بود، والت آن را «بیش از حد معمول خوب» اعلام کرد (بسیار تحسین برانگیز، مخصوصاً پس از ارزیابی کاملاً درست او از «سیندرلا» (Cinderella)). شاید این نظر ما به خاطر وعدهای باشد که والت داده بود، اما شکستن داستان اصلی لوئیس کارول از منظر روایی برای استفاده از آن در یک فیلم به خاطر حجم زیادی از جملات فانتزی و چرخشهای داستانی نامربوطش آن هم با یک شخصیت مجازی به نام آلیس در دریایی از شخصیتهای عجیبوغریب و رنگارنگ، بهطور غیرمعمولی دشوار بود (در جایی والت روانپزشکی را استخدام کرد تا زاویهی دید جدیدی از این داستان پیدا کند). والت میخواست ساخت این فیلم را متوقف کند اما بهدلیل هزینهی بالایی که روی آن کرده بود و آماده نبودن فیلم بعدیاش، نمیتوانست این تصمیمیش را عملی کند.
بعدها، والت اعتراف کرد که این فیلم یک «ناامیدی وحشتناک» بود و حق با اوست! این انیمیشن میتوانست بسیار دیدنیتر از این باشد، اما به هرحال، به دلیل اینکه هیچکس از کار روی این پروژه خوشش نمیآمد و کارگردانان متعدد بخشهای مختلف فیلم مدام سعی میکردند از دیگری پیشی بگیرند، نوعی انیمیشن بیمعنی پرزرقوبرق به وجود آمد که واقعا لنگ میزد. وقتی همهچیز دیوانهوار و زیاد از حد باشد، تأثیر خود را از دست میدهد و انگار اصلاً هیچچیز دیوانهوار نیست. با این حال، میراث بسیار طولانی و ارزشمندی از خود بجا گذاشت. فنجانهای چای پرطرفدار در پارکهای دیزنی و یک جفت اقتباس لایو-اکشن با بودجهی کلان، این دنیا و شخصیتهایش را به نسل جدیدی از مخاطبین معرفی کرد (حتی با وجود شباهت کمش به آنچه هنرمندان والت ساخته بودند). این فیلم خندهدار، رنگارنگ و عجیب اما بهطرز عجیبی بیمزه است و بعد از آن، والت با افسوس اعتراف کرد که به تصویر کشیدن ایدههای غیرمعمول و عجیب در «آلیس» (Alice)، کار بسیار سختی بود و ما کاملاً این را تایید میکنیم.
۳۰. شش قهرمان بزرگ (Big Hero 6)
- کارگردان: دون هال، کریس ویلیامز
- صداپیشگان: اسکات ادسیت، رایان پاتر، دنیل هنی، تی جی میلر، جمی چانگ
- تاریخ اکران: ۲۰۱۴
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
این انیمیشن ثابت میکند که انیمیشنهای بلند مدرن دیزنی همهجور قابلیتی دارند. «شش قهرمان بزرگ» بر اساس داستان کمیک مارول به همین نام ساخته شده، اما بسیاری از افراد در گروه تولیدی (حتی بعضی از هنرمندان کلیدی داستانپردازش) هرگز منبع اصلی را نخواندهاند. در عوض، کارگردانان دان هال (بعد از ساخت فیلم ملایم و کمتر دیده شدهی «وینی پو» (Winnie the Pooh)) و کریس ویلیامز فقط از مفهوم اصلی و برخی از کهن الگوهای این کتاب کمیک برای خلق یک داستان ماجراجویانهی کاملاً جدید استفاده کردند که ترکیبی جذاب از مارول و دیزنی بود (البته بخش بسیار کمی از مارول در این فیلم استفاده شد و «شش قهرمان بزرگ» قاعدتاً بخشی از دنیای سینمایی مارول به حساب نمیآید).
بیشک بایمکس ستارهی اصلی فیلم «شش قهرمان بزرگ» است؛ او یک ربات تو بغلی الهام گرفته از رباتهای بادی است که انیماتورهای انسمیشنهای دیزنی در سفرشان به آزمایشگاه روباتیکMIT با آنها آشنا شدند (در کتابهای کمیک، این شخصیت یک هیولای ترسناک است). بایمکس رفیق وفادار و همراه ارزشمند هیرو (با صداپیشگی رایان پاتر) پس از مرگ برادرش است که بعدها به بخش مهمی از یک تیم ابرقهرمانی تبدیل میشود (پر از ناسازگاریهای علمی) که در پی برملا کردن یک توطئهی گسترده هستند. به لطف برخی پیشرفتهای نرمافزاری مدرن در زمان تولید این فیلم، جلوههای بصری «شش قهرمان بزرگ» شگفتانگیز و کاملاً منحصربهفرد هستند و به تیم تولیدی این امکان را میدهد که شهری کاملاً زنده را بسازند (با صدها شهروند منحصربهفرد و معماریهای خاص). «شش قهرمان بزرگ» هیچ شباهتی به فیلمهایی که قبل از آن («یخزده» (Frozen)) یا قبلتر از آن («رالف خرابکار» (Wreck-It Ralph)) تولید شد ندارد و برداشتی دیزنیپسند از ژانر ابرقهرمانی است و ثابت میکند که وقتی صحبت از استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی به میان میآید، باید منتظر تمام غیرمنتظرهها باشید.
۲۹. تارزان (Tarzan)
- کارگردان: کریس باک، کوین لیما
- صداپیشگان: تونی گلدوین، مینی درایور، روزی اودانل، گلن کلوز، برایان بلسید
- تاریخ اکران: ۱۹۹۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
«تارزان» یک انیمیشن شگفتانگیز است که در کمال تعجب واقعا دستکم گرفته شده است. اثری که بهطور غیررسمی به دوران تحول دیزنی (عصر طلایی شکوفایی خلاقانه و مالی که یک دهه قبل از آن آغاز شد) پایان داد. «تارزان» چهلونهمین اقتباس بزرگ از شخصیت ادگار رایس باروز و اولین انیمیشنی بود که در این باره ساخته شد و در ابتدا قرار بر این بود که یک فیلم کوچکتر برای واگذاری به یک استودیوی کانادایی باشد. در نهایت اما ماجرا جور دیگری رقم خورد و «تارزان» به فیلم ماجراجویانهی موزیکالی تبدیل شد که آهنگهای پاپ اورجینال فیل کالینز به زیبایی آن اضافه میکرد.
«تارزان» یکی از شخصیتهای عضلانی و سادهی انیمیشنهای دیزنی است که با مشتهای خشونتآمیز، قلبی رمانتیک و درام خانوادگی پربصیرتش شناخته میشود. همچنین، نقش این فیلم به عنوان یک پیشگام در صنعت تولید انیمیشن نادیده گرفته شده که عمدتاً بهدلیل استفاده از سیستم Deep Canvas برای سکانسهای پیچوتاب خوردن تارزان (ساخت این انیمیشن توسط گلن کین بزرگ انجام شد) در میان درختان انگور، شاخهها و تنهی درختان جنگل است. سیستم Deep Canvas به دوربین اجازه میدهد تا وارد پسزمینهی انیمیشنی کامپیوتری سه بعدی شود که شخصیت انیمیشنی سنتی از آن عبور میکند؛ این یک قابلیت جدید پیچیده برای سیستم دوربین چند صفحهای بود که والت در فیلمهایی مانند «پینوکیو» (Pinocchio) استفادهی کاربردی و مؤثری از آن کرد و نتیجهای خیرهکننده به دست آورد (شما میتوانید استفادهی کمی از Deep Canvas را در چند فیلم بعدی ببینید، اما استفادهی گسترده و هنرمندانه از آن در «تارزان» واقعاً چشمگیر است).
این نوآوریهای تکنولوژیک فرآیند تولید را پیچیده و فراگیر کرده (تیمهای تولیدی در بربنک، اورلاندو و پاریس همه کمک کردند) و میتوان گفت برای رسیدن به این نتیجه، همه از جان مایه گذاشتند. شایان ذکر است که اقتباس برادوی از این داستان، که اولین بار در «سالن گرد» (سالن تئاتر که صحنه در وسط آن قرار دارد) اجرا شد، افتضاح بود.
۲۸. زوتوپیا (Zootopia)
- کارگردان: بایرون هاوارد، ریچ مور
- صداپیشگان: جنیفر گودوین، جیسون بیتمن، ادریس البا، جنی سلیت، نیت تورنس، بانی هانت
- تاریخ اکران: ۲۰۱۶
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
در یک رویداد مثبت و خوشایند، روشنفکرانهترین و دقیقترین نگاه به چشمانداز سیاسی که در نهایت به فروپاشی ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ میرسد، یک فیلم انیمیشن پلیسی گرم و صمیمی به نام «زوتوپیا» است که ماجراهایش در دنیایی از پستانداران انساننما اتفاق میافتد. «زوتوپیا» که در ابتدا تصور میشد یک داستان کارآگاهی جدی باشد، در نهایت به داستانی در مورد تعصبات سیستماتیک تبدیل شد، که از نمایش محدودیتهای فرهنگی تعیین شده و سرخوردگی ناشی از افشای ماهیت یک دولت فاسد فراتر میرود و با همین روایت متفاوت موفق شد به درآمد یک میلیارد دلاری برسد. کارگردانان آن، یعنی برایون هاوارد (با بلوغ فیلمسازی که در کارهای قبلیاش وجود نداشت) و ریچ مور (با اضافه کردن طنز معمولش و درکش از فرهنگی پاپ) دنیایی غنی و مملو از تمایزات جغرافیایی و فرهنگی خلق کردند که به عنوان یک داستان سرگرم کنندهی جامع، خندهدار و حقیقتاً خاص و منحصربهفرد از پذیرش دیگران و دگرگونی عملکرد (اگر نام آن را در توییتر جستجو کنید، خواهید دید که این فیلم تا چه حدی مردم را تحتتأثیر قرار داده بود).
همچنین، بررسی اینکه آیا با قدیمی شدن ارجاعات و کمرنگ شدن نگرانیهای سیاسیاش، باز هم جذابیت و خاص بودن خود را خواهد داشت یا خیر، حتی بدون اغراق، این یکی از آن داستانهای قدیمی دیزنی از دو شخصیت کاملاً متضاد است، که برای روبرو شدن با تهدیدی بزرگتر، یاد میگیرند که باهم کار کنند. این انیمیشن آنقدر روایت جذاب و طراحی زیبایی دارد (کوری لوفتیس، هنرمند تازهکاری که پشت طراحی اکثر شخصیتها بوده یک نابغه واقعی است) که تماشای آن حتی با وجود پیام سنگینش، بازهم لذتبخش خواهد بود. حتماً در سالهای آینده منتظر دنبالههایی از «زوتوپیا» باشید، زیرا این دنیایی است که دیزنی علاقهی زیادی به بازگشت چندباره به آن دارد و شما هم مجبورید قبولش کنید.
۲۷. ماجراهای بسیاری از وینی پو (The Many Adventures of Winnie the Pooh)
- کارگردان: جان لانزبری، ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: استرلینگ هالووی، جان فیدلر، جونیوس ماتیوز، پل وینچل
- تاریخ اکران: ۱۹۷۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
این مجموعهی جذاب از ماجراجوییهای کوتاهتر وینی پو و دوستانش، شامل سه بخش میشود که تمام آنها قبلاً به نمایش درآمده بودند و تنها بخش چهارم آن به تازگی برای این مجموعه ساخته شده بود. مسلماً معروفترین داستانهای وینی پو در این مجموعه قرار گرفته بودند که شامل «وینی پو و درخت عسل» (Winnie the Pooh and the Honey Tree) و «وینی پو و روز بلوستری» (Winnie the Pooh and the Blustery Day) میشود، و از آنجایی که این قسمتها قبلاً تولید شده بودند، از گروهی از بااستعدادترین انیماتورها و داستانپردازان خبرهای مانند کن اندرسون و ایکس آتنسیو و ترانهسرایانی همچون ریچارد و رابرت شرمن برای ساخت آن، استفاده شده بود.
همچنین، طبق اسناد و مدارک موجود، این انیمیشن آخرین مورد از انیمیشنهای دیزنی بود که خود والت شخصاً روی آن کار کرد و هم در «درخت عسل» و هم در «روز بلوستری» نقش داشت. «ماجراهای بسیاری از وینی پو» (The Many Adventures of Winnie the Pooh) مسلماً نمادینترین و کلاسیکترین فیلمی است که در آن هاندرد اکر وود (بخشی از سرزمین خیالی وینی پو و دوستانش) به تمام مخاطبان در سرتاسر جهان معرفی شد (در نهایت، شرکت دیزنی بهطور کامل مالکیت این شخصیت را به دست آورد و چندین دهه بعد، آن را از آلن الکساندر میلن ریداری خرید). شکست «ماجراهای بسیاری از وینی پو» فقط به دلیل ماهیت تکهتکهی ساختار آن و به خاطر قرار گرفتن در دستهی فیلمهای قدیمی زمان جنگجهانی دوم به جای یک داستان جدید و طولانی تر بود. این اتفاق در نهایت میافتد، اما سالها بعد.
۲۶. هرکول (Hercules)
- کارگردان: ران کلمنتس، جان ماسکر
- صداپیشگان: تیت داناوان، دنی دویتو، جیمز وودز، سوزان ایگن
- تاریخ اکران: ۱۹۹۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
پس از اینکه ران کلمنتز و جان ماسکر «علاءالدین» (Aladdin) و «پری دریایی کوچولو» (The Little Mermaid)، دو فیلم بنیادی در دورانِ بهاصطلاح تحول اساسی دیزنی را به پایان رساندند، پشت میز مدیریت بازگشتند و بر علاقهی شدیدشان برای عملی کردن ایدهی «جزیرهی گنج» (Treasure Island) در فضا تمرکز کردند. (قبل از شروع ساخت «پری دریایی کوچولو» این ایده به صورت کلی مطرح شده بود). سرانجام مدیران عالیرتبهی دیزنی با این ایده موافقت کردند، اما با این شرط که آنها باید ابتدا یک فیلم دیگر برای استودیو بسازند: «یک اقتباس موزیکال بزرگ از «هرکول»). تمرکز اصلی دیزنی روی عملیکردن این پروژه، بعد از اکران «ادیسه» (The Odyssey) از هومر، بود. پس از اینکه ماسکر و کلمنتز پروژه را در دست گرفتند، حساسیتها و وسواسهای منحصربهفرد خود را به آن تزریق کرده و داستان ابرقهرمانانهای را ساختند که در بطن خود، برداشتی هوشمندانه از فرهنگ سلبریتیهای دههی ۹۰ میلادی بود.
علیرغم بازاریابیهای همهجانبهی دیزنی، «هرکول» در روزهای اولیهی انتشارش، نتوانست مخاطبین زیادی را به خود جذب کند و تماشاگران بعد از تماشای فیلم «داستان اسباببازی» (Toy Story)، به تدریج علاقهشان نسبت به انیمیشنهای سنتی دستی کم شده بود (دیگر کار از کار گذشته بود و کلمنتز و ماسکر هم نمیتوانستند از شخصیتهای جذاب کارهای قبلی خود برای جذب مخاطب بیشتر و موفقیت انیمیشنهای دیزنی استفاده کنند). گاهاً، از ظرافتهای کمیک گرفته تا سبک منحصربهفردش، اینطور به نظر میرسد که «هرکول» یک پروژهی آزمایشی بوده (با تشکر از جرالد اسکارف، تصویرگر پینک فلوید). همچنین برخی عناصر مانند نبودن ظرافت در موسیقی یکنواختی که شامل قطعههای مذهبی دروغین، موسیقی سرخپوستان آمریکایی و تصنیفهای سنتی میشود، از انسجام آن میکاهد و اگرچه جیمز وودز یک اسطورهی یونانی فوقالعاده بود (که به خاطر سریع صحبتکردنش این نقش را بدست آورد)، اما قطعاً اگر فیلمسازان اولین انتخابشان برای شخصیت اصلی یعنی جک نیکلسون، را نهایی میکردند، «هرکول» به انیمیشنی فراتر از حد انتظار بدل میشد.
۲۵. رالف اینترنت را خراب میکند (Ralph Breaks the Internet)
- کارگردان: ریچ مور، فیل جانستون
- صداپیشگان: جان سی ریلی، سارا سیلورمن، گل گدوت، تراجی پی. هنسون، جک مکبریر
- تاریخ اکران: ۲۰۱۸
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
روند ساخت دنبالهی «رالف خرابکار» (Wreck-It Ralph) در سال ۲۰۱۴ و قبل از اینکه «زوتوپیا» (Zootopia) به یک موقعیت تماموکمال تبدیل شود آغاز شد و این اتفاق به این معنی بود که بسیاری از گروه تولیدی «رالف خرابکار» مشغول کمک به ساخت «زوتوپیا» بودند (این شامل کارگردانان ریچ مور و فیل جانستون، به علاوه پرسنل کلیدی مانند داستانسرای فوقالعاده، جیم ریردون میشد). پس از اتمام پروژهی «زوتوپیا»، کار بر روی «رالف اینترنت را خراب میکند» از سر گرفته شد، اما این به این معنی نبود که اوضاع آرامتر شده، بلکه با داستانی که اینبار اینترنت هم به آن اضافه شده بود، کار به شکلی باور نکردنی برای همه دشوار شد (به این خاطر که تاریخ اکران با یکی دیگر از پروژههای انیمیشن دیزنی به نام «غول» (Gigantic)، یک بازسازی موزیکال از فیلم «جک و لوبیای سحرآمیز» (Jack and the Beanstalk) که در نهایت متوقف شد، یکی شده بود). با این وجود، «رالف اینترنت را خراب میکند» راه خروجش را پیدا کرد، درست همانطور که شما راه خروجتان را از میان ویدئوهای ۱ دقیقهای بیپایان و پشت سرهم یوتیوب دربارهی تحلیل ارزهای مجازی پیدا میکنید (مسلماً این تصوری فرضی دربارهی شماست). حداقل اگر تنها یکبار انیمیشن «رالف اینترنت را خراب میکند» را تماشا کنید، حس یک فیلم انیمیشنی درهم و برهم و کمی انقلابی را به شما میدهد و اگر دقیقتر به آن توجه کنید، متوجه ارزش این شاهکار هنری پاپ خواهید شد. فقط این را بدانید که «رالف اینترنت را خراب میکند» با تمام انیمیشنهای دیزنی، حقیقتاً تمامشان، فرق دارد.
در اولین دنباله از فیلم ساده، جذاب، نوستالژیک و دلگرم کنندهی «رالف خرابکار»، رالف (با صداپیشگی جان سی. ریلی) و وانلوپ (با صداپیشگی سارا سیلورمن) ظاهراً برای پیدا کردن یک بازی جایگزین برای وانلوپ (Sugar Rush)، از بازیهایشان خارج شده و به دنیای پر هرجومرج و پرزرقوبرق اینترنت سفر میکنند. البته، از آنجا به بعد همهچیز مدام بد و بدتر شده و داستان پیوسته از یک ماجراجویی به ماجراجویی دیگری تبدیل میشود. همچنین، آنها به دارک وب (به سایتی گفته میشود که در دسترس عموم نبوده و بیشتر برای مقاصد غیرقانونی مورد استفاده قرار میگیرد) سفر کرده و به افراد وابرال در اینترنت تبدیل میشوند! سپس وارد یک بازی بسیار خشن به نام (Grand Theft Auto) شده و مهمتر از همه، وانلوپ در یکی از سکانسها با شاهزاده خانمهای دیزنی آشنا شده که حقیقتاً موجب میشود کنترل خود را از دست داده و با صدای بلند بخندید.
اصلاً این اتفاقات چه ربطی با هم دارند؟ راستش زیاد ربطی به هم ندارند، اما شیوهی جسورانهای که سازندگان فیلم برای روایت این داستان استفاده میکنند و قدرت بصری بینظیرش، به آن حسی بینظیر و فاخری میدهد (کار طراحی این انیمیشن که توسط هنرمند بااستعداد اما گمنام کوری لوفتیس انجام شده بسیار خیره کننده است، تا جایی که مارش در این فیلم، او را در دستهی هنرمندانی چون ایویند ارل و مری بلر قرار داد. کارهای او به قدری از بلوغ برخوردارند که فوراً قابل تشخیص هستند) «رالف اینترنت را خراب میکند» به نظر یک انیمیشن بزرگ و مهم دیزنی نیست، میدانید چرا؟ اصلاً اهمیتی ندارد، زیرا چیزی از ارزشها و خیره کننده بودن آن کم نمیکند.
۲۴. افسون (Encanto)
- کارگردان: جرد بوش، بایرون هاوارد
- صداپیشگان: استفانی بیاتریز، ماریا سیسیلیا بوترو، جان لگویزمائو، مائورو کاستیو، جسیکا دارو، رنزی فلیز
- تاریخ اکران: ۲۰۲۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
در حدود یک دههی گذشته، انیمیشنهای دیزنی سطح انتظارات مخاطبان از ساختههای این استودیو و قابلیتهای آن را مدام تغییر میدادند، اما بهندرت این احساس به اندازهی که در «افسون» وجود دارد زنده، زیبا و جذاب بوده است. بیشتر قسمتهای فیلم «افسون» که به کارگردانی بایرون هاوارد («گیسوکمند» (Tangled) و «زوتوپیا» (Zootopia)) و جرد بوش ساخته شده، در خانهی خانواده مادریگال میگذرد و درنتیجه، بسیار کمهزینهتر از سایر فیلمهای اخیر مانند «یخزده ۲» (Frozen II) و «رالف اینترنت را خراب میکند» (Ralph Breaks the Internet) است. به همین دلیل ریسک زیادی هم در آن وجود ندارد.
هیچ شخصیت شروری در این انیمیشن دیده نمیشود، هیچ داستان عاشقانهای نداشته و یکی از شخصیتهای این خانواده، به وضوح، ترکیبی از شاهزاده خانمهای پیشین دیزنی است؛ اما شاید مهمتر از تمام آنها، این باشد که «افسون» بر روی شخصیتهای تمام اعضای یک خانواده به صورت گروهی و نه فقط روی یک یا دو شخصیت تمرکز دارد. «افسون» با برخی از بهترین موسیقیهای فیلمهای مدرن دیزنی و داستانی پرجنبوجوش که ترسی از پرداختن به مضامین تیرهتر ندارد، حسوحال تماشای یک فیلم کلاسیک جدید دیزنی را به شما میدهد.
۲۳. کارآگاه موش بزرگ (The Great Mouse Detective)
- کارگردان: ران کلمنتس، برنی متینسون، دیو میشنر، جان ماسکر
- صداپیشگان: کندی کاندیدو، آلن یونگ، شانی والیس
- تاریخ اکران: ۱۹۸۶
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
زمان رنسانس یا همان تغییر و تحولات اساسی دیزنی شامل دورهای از موفقیتهای خلاقانه و تجاری میشود که آثار منتشر شده در آن با فیلمهای اولیهی ساخته شده توسط انیماتورهای اصلی این شرکت که زیرنظر خود والت دیزنی کار میکردند رقابت میکند. بنابراین، ارزش این را دارد که بیش از اینها به آن پرداخته شود. اکثر کارشناسان بر این نظرند که این دوره با اکران «پریدریایی کوچولو» (The Little Mermaid) در سال ۱۹۸۹ آغاز شد، اما به نظر ما این رنسانس از سال ۱۹۸۶ و با اکران «کارآگاه موش بزرگ» (The Great Mouse Detective) استارت خورد. دلایل متعددی برای این نتیجهگیری ما وجود دارد، مخصوصاً که زمان شروع به کار انیماتورهایی مانند جان ماسکر و ران کلمنتز که از گروه تولیدی «دیگ سیاه» (The Black Cauldron) برای کار روی داستانی جدید درمورد موشهایی در آپارتمان شرلوک هلمز در لندن، خارج شدند نیز همان تاریخ است (بر اساس کتابی از ایو تیتوس و پل گالدون). این دو فیلمسازانی هستند که موجب تحول چند بارهی استودیوهای انیمیشنسازی والت شدند و کیفیت انیمیشنهای دیزنی را با نبوغ و خلاقیتشان ارتقا دادند. خواه با «پریدریایی کوچولو» و «شاهدخت و قورباغه» (The Princess and the Frog) باشد یا «موانا» (Moana). همچنین، این فیلم اولین پروژهی انیمیشنی دیزنی بود که بهطور کامل از تصاویر کامپیوتری (برای قسمت پایانی مجموعهی بیگبن) استفاده کرد و با اینحال، تقریباً از ابتدا آنطور که باید درک نشد و مورد توجه قرار نگرفت.
این پروژه مایکل آیزنر، رئیس جدید دیزنی را حسابی گیج کرده بود و میزان سردرگمی او آنقدر شدید بود که پیشنهادات عجیبی مانند جایگزین کردن آهنگی از هنری مانچینی با آهنگ پاپ جدید مایکل جکسون (جداً!) میداد. او در نهایت این پروژه را به مرحلهی تولید فرستاد زیرا از دیدش، لحنی سبک و توخالی داشت که آن را کاملاً از «دیگ سیاه» پرمشکل، متمایز میکرد. کلمنتز و ماسکر با دیو میچنر و اسطورهی دیزنی، برنی متینسون، همکاری خود را آغاز کرده و وظیفهی تکمیل این پروژه را بر عهده گرفتند. آنها همچنین وینسنت پرایس را برای صداپیشگی نقش منفی این فیلم استخدام کردند (شخصیتی که از ران میلر، مدیر اجرایی سابق دیزنی، الگوبرداری شده بود) و با اضافه کردن زیرکی و هوشمندی فوقالعادهای به آن، حسی که در هیچیک از انیمیشنهای استودیو در آن زمان وجود نداشت را دوباره زنده کردند که با توجه به بودجهی ۱۴ میلیون دلاری آن و زمان کمی که برای تولیدش داشتند، بسیار شگفتانگیز است (البته باعث شد برخی از ظاهر آن انتقاد کنند).
اما حتی پس از اتمام فیلم، بازهم استدیو آن را تضعیف کرد و به جای «بسیل در خیابان بیکر» (Basil of Baker Street)، نام آن را به «کارآگاه موش بزرگ» تغییر داد و تبلیغات و بازاریابی خوبی هم برای آن انجام نشد. (انیماتورها خشمگین شدند و بیانیهی تندی را منتشر کرده و در آن درخواست کردند که دیگر آثار کلاسیک دیزنی به شکلی تحت اللفظی تغییر نام پیدا کنند). با این وجود، این فیلم ارزش توجه دوباره را دارد. فیلم از دقیقهی ۷۴ به بعد، درست مانند یک لوکوموتیو لجام گسیخته با سرعت به جلو حرکت میکند و سرشار از صحنههای طنز و احساسی است. این اثر جسورانه و پرماجرا هم یک پیروزی تکنولوژیک و هم یک موفقیت تازه در داستانسرایی انیمیشنهای دیزنی به حساب میآید که زمینه را برای تحولات بیشتر آیندهی این کمپانی فراهم کرد.
۲۲. یخزده (Frozen)
- کارگردان: کریس باک، جنیفر لی
- صداپیشگان: کریستن بل، ایدینا منزل، جاناتان گروف، جاش گد
- تاریخ اکران: ۲۰۱۳
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
قبل از هرچیز، باید این را بدانید: دیزنی هیچ ایدهای نسبت به میزان موفقیت یا شکست «یخزده» نداشت. والت فکر ساخت انیمیشنی با اقتباس از «ملکهی برفی» (The Snow Queen) هانس کریستین اندرسن را بیش از ۷۰ سال قبل از تولید «یخزده» در ذهن میپروراند و حتی فیلمسازان نهایی آن هم نمیدانستند چرا حتی استادی مانند والت هم قادر به ساخت این داستان نیست. انیمیشن «یخزده» بارها ساخته شد، حتی تا جایی که آنقدر ایده و نکات داستانی متفاوت از آن دور ریخته شد که احتمالاً ۱۰ فیلم دیگر را میتوان فقط از این تکهها ساخت. اگر به نحوهی بازاریابی این مورد خاص از انیمیشنهای دیزنی توجه کنید، خواهید دید که عمدتاً بر پایهی عملکرد ضعیف «شاهدخت و قورباغه» (The Princess and the Frog) شکل گرفته است؛ در تبلیغات بر موزیکال بودن این فیلم و حضور آدم برفی سخنگویی به نام اولاف تاکید شده و در نهایت همین ترفندها آن به پردرآمدترین فیلم در میان انیمیشنهای دیزنی تبدیل کرد و یک فیلم کوتاه، جاذبههای متعدد در پارکهای تفریحی (بزرگترین و بهترین آن وسیلهی بازی بهنام Frozen Ever After در Epcot است) و یک موزیکال برادوی به علاوهی یک دنبالهی رسمی بلند و ویژه از آن ساخته شد.
اما کیفیت این فیلم چطور است؟ «یخزده» حقیقتاً فوقالعاده و شبیه یک انیمیشن کلاسیک دیزنی با تمام حرارت و اتفاقات هیجانانگیز غیرمنتظرهی آن است. به علاوه آهنگهای بابی و کریستن لوپز بهطرز شگفتانگیز و آبزیرکاهانهای بر جذابیتش افزودهاند. همچنین، دارای روایتی واقعاً مدرن و با پشتوانههای فمینیستی قوی بود (که عمدتاً توسط نویسنده و دستیار کارگردان، جنیفر لی ساخته شد) که روایت کلاسیک پرنسس دیزنی را بدون هیچگونه بیاحترامی به میراثی که آشکارا در آن قدم گذاشته بود تغییر داد. فقدان شخصیت (بیشتر زمان فیلم با سه شخصیت سپری میشود؛ به دهها شخصیتی که «دیو و دلبر» را پر میکنند فکر کنید)، موسیقی ضعیف کریستف بک و نبودن یک شخصیت شرور شاخص از نقاط ضعف این انیمیشن هستند. با اینحال، بدون این معضلات «یخزده» نمیتوانست تا این حد خارقالعاده باشد.
۲۱. لیلو و استیچ (Lilo & Stitch)
- کارگردان: کریس سندرز، دین دبلوا
- صداپیشگان: کریس سندرز، دیوی چیس، کتی کاوادینی، زوئی کالدول
- تاریخ اکران: ۲۰۰۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
«لیلو و استیچ» یکی از انیمیشنهای دیزنی است که عمدتاً به صورت محرمانه در استودیوی مخفی انیمیشنسازی والت دیزنی در اورلاندوی فلوریدا تولید شد. اثری که اگر بخواهبم خلاصه بگوییم واقعاً بینظیر است. فیلمی دوستانه در مورد یک بیگانه (موجود فضایی) که خود را به عنوان یک سگ جا زده و علیرغم مشکلات کنترل عصبانیتش، دوستی خود را با یک دختر جوان اهل هاوایی شروع میکند؛ همان داستان قدیمی و کلیشهای همیشگی. «لیلو و استیچ» که توسط تیم فیلمسازی نابغهی کریس سندرز و دین دبلوا نوشته و کارگردانی شد، به بهترین شکل ممکن، بسیار غیرعادی ساخته شده است. پسزمینههای آبرنگی آن پرشور و هیجان، کاراکترها بسیار ظریف، انحرافات روایی و شکوفایی شخصیتها (مانند عشق پرشور استیچ به الویس پریسلی) سطح این فیلم خاص را به جایگاه یک کلاسیک عجیب و غریب ارتقا میدهد (این یک موفقیت بزرگ بود، به خصوص به دلیل بودجه و زمان تولید بسیار کم).
در کل، روند ساخت این انیمیشن نیز بسیار روان بود و تنها مشکلی که در این روند پیش آمد، حساسیت نسبت به صحنهی اوج فیلم بود. جایی که استیچ باید یک جت جامبو را در شهرهای پرجمعیت هاوایی هدایت میکرد که به دلیل حساسیتهای به وجود آمده به خاطر حادثهی ۱۱ سپتامبر، مجبور به ساخت دوبارهی آن شدند. همه طرفدار این فیلم نبودند و برخی طنز موجود در آن را گستاخانه (که به طرز درخشانی توسط مجموعهای از تریلرهایی که استیچ انیمیشنهای کلاسیک قبلی را از دور خارج میکرد، به تصویر کشیده شد) و بیارزش میدانستند. مایکل آیزنر دو سال پس از موفقیت انیمیشن «لیلو و استیچ»، واحد اورلاندو را تعطیل کرد و به خاطر نفرت کارمندان پیکسار، مخصوصاً جان لستر، از این فیلم، و پس از اینکه او رئیس بخش تولیدی و خلاقیت شرکت شد، فیلمسازان آن را اخراج کردند. باعث تأسف است که آنها قادر به درک جذابیت منحصربهفرد و داستان عمیقاً انسانی این فیلم نیستند، زیرا این فیلم به اندازهی «غول آهنی» (The Iron Giant) یا «ای تی» E.T. خاص، غیرمعمول و خوب است.
۲۰. مولان (Mulan)
- کارگردان: باری کوک، تونی بانکروفت
- صداپیشگان: مینگ-نا ون، بث فاولر، بیدی ونگ، میگل فرر
- تاریخ اکران: ۱۹۹۸
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
«مولان» (که داستانش بر اساس یک داستان قدیمی چینی است) ثابت میکند همهی شاهزاده خانمهای دیزنی مجبور نیستند روی پر قو یا تختهای پرزرقوبرق منتظر شاهزادهی رویاهایشان بمانند تا بیاید آنها را نجاتدهد. بلکه شخصیت اصلی را به شکل شاهدختی نشان میدهد که برای نجات کشورش از آسیب حملهی نیروهای هون لباس رزم بر تن کرده و از هیچچیز نمیترسد (سیندرلا یاد بگیر!). انیمیشن «مولان» که عمدهی دقایق آن در شعبهی اورلاندو ساخته شده بود، از مسخرهبازیهای سخیف به چیزی بسیار قویتر و واقعیتر، شبیه به داستان اصلی آن تبدیل شد (به دستور داستانسرای اصلی و کارگردان آیندهی «لیلو و استیچ» (Lilo & Stitch)، کریس سندرز). این رویکرد کاملاً درست بود، زیرا فیلم واقعاً شبیه فیلمهای اکشن پرهزینهای شد که در مقام رقابت با آنها قرار میگرفت.
نکتهی جالب آنجاست که «مولان» توانست عناصر داستانسرایی شرق (شبیه فیلمهای کلاسیک سامورایی و درامهای محلی ژاپن) را با نوغ غربی (که اغلب صحنهپردازیهای آن به وسترنهای آمریکایی برمیگردد و موسیقیاش بیشتر شبیه به موزیکالهای بزرگ هالیوودی است) آن ترکیب کند. تمام اینها در حالی اتفاق میافتد که این اثر متفاوت در میان انیمیشنهای دیزنی به هیچ وجه حسوحال مجموعهای از عناصر متفاوت را به شما منتقل نمیکند و تمام اینها به لطف داستان عاطفی زن جوانی است که هویت خود را قربانی کرده و به خاطر عشق به خانواده و کشورش به جنگ میرود.
در نهایت، تمام عناصر این داستان تاثیرگذار به خوبی در کنار هم چفت میشوند و شالودهی یکی دیگر از محبوبترین انیمیشنهای دیزنی را شکل میدهند. علاوه بر این، انیمیشن «مولان» فوقالعاده خندهدار است که شخصیت اژدهایی به نام موشو (با اجرای ادی مورفی) و ساخت بیپردهی انیمیشن او در این اثر یکی از اصلیترین دلایل آن است. اگرچه «مولان» در ابتدای انتشارش دلانگیز و باطراوت بود، اما بعد از بازتابهای عمومی، نشان داد که حتی پیشگامانهتر و پیشرفتهتر از چیزی است که به نظر میرسد و امروزه به عنوان یک فیلم پیشگام برای اقشار خاصی از جامعه نیز شناخته میشود.
آنچه در عصر لاپوشانی کردنها و سرپوش گذاشتنها بسیار برجسته و چشمگیر است، واقعیت استفاده از چندین بازیگر آسیایی در اینانیمیشن ماندگار بود؛ از تصویر حساس و ظریفی که مینگ-نا ون از مولان ترسیم کرد، گرفته تا استفاده از جورج تاکی در نقش یکی از ارواح اجدادی مولان. تنوع بازیگران در این فیلم یکی از ارزشمندترین داراییهای آن است و صداقت و اصالتی منحصربهفرد را به آن میبخشد. «مولان» شبیه به هیچکدام از انیمیشنهای دیزنی پیش از خود نیست، زیرا زبان طراحی مخصوص به خود را دارد و در آن از خطوط تیز، انحناهای جذاب و طرحهای گرافیکی استفاده شده است. شاید به خاطر تولید این فیلم در مجموعهای کمی دورتر از کالیفرنیا (و تمام مدیران دستاندرکار) بود که «مولان» هم از نظر طراحی و هم از منظر داستانسراییاش ملایمت بیشتری داشت، زیرا اکثر فیلمهایی که در استودیوهای اقماری ساخته میشوند، به خاطر دور بودنشان از استودیوی اصلی، جسارت بیشتری از خود نشان میدهند و منحصربهفردترین ساختههای انیمیشنی این استودیو را تولید میکنند و مطمئناً، «مولان» هم در این دسته قرار میگیرد.
۱۹. سیندرلا (Cinderella)
- کارگردان: کلاید جرونیمی، همیلتون لاسک، ویلفرد جکسون
- صداپیشگان: لاین وودز، النور آدلی، ورنا فلتون، رودا ویلیامز، جیمز مکدونالد، لوئیس ون روتن
- تاریخ اکران: ۱۹۵۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
با وجود اینکه «سیندرلا» این روزها به عنوان یک اثر کلاسیک مقدس شناخته میشود، اما در آن زمان تنها تکرار دوبارهی همان فرم همیشگی دیزنی بود و فیلمی کسل کننده و کلیشهای به حساب میآمد. دیزنی اشتیاق و هیجان زیادی برای اجرای این پروژه داشت و انیماتورهای او کاملاً آماده بودند تا یک تصویر افسانهای باصداقت از این داستان ارائه کنند. توجه داشته باشید که «سیندرلا» اولین اثر ساخته شده در میان انیمیشنهای دیزنی بعد از مجموعه انیمیشنهای دوران جنگجهانی دوم بود که نزدیک به یک دهه در این استودیو تولید میشدند. اما زمان ساخت فیلم که فرا رسید، دیزنی که همینطور حواسپرتتر میشد، تصمیم گرفت برای ساخت آن محتاطتر عمل کند و تمایل کمتری به ریسک کردن نشان میداد (کل فیلم بهصورت لایو-اکشن فیلمبرداری شد، اما نه بهخاطر اهداف قبلی، بلکه فقط برای اینکه مطمئن شوند که این کار عملی است یا خیر). بسیاری از سکانسهای این انیمیشن به صورت کامل ساخته شدند اما در نهایت، از نسخهی اصلی حذف و همراه با بسیاری از بخشهای این فیلم بازسازی و اصلاح شدند تا در پایان، محصول نهایی مناسب و منسجمی به دست بیاید.
«سیندرلا» انیمیشنی خوب، اما تا حد زیادی بیاهمیت است (احتمالاً به این دلیل که انیماتورها که در ابتدا برای انجام این پروژه بسیار مشتاق بودند، رفتهرفته نسبت به آن بیتفاوت شدند و حتی والت آن را ناامید کننده میدانست) و همچنین شخصیت اصلی آن به هیچ عنوان نمادی از شخصیت یک زن مدرن نیست، در واقع، توصیف اهداف و ویژگیهای شخصیتی یا فعالیتهای درونیاش جدا از این بحث که «شوهر میخواهد»، کار دشواری است و علاوه بر این، فیلمی بسیار خستهکننده به نظر میرسد. البته، جادوی غیرقابل انکار و همیشگی انیمیشنهای دیزنی که با گذشت زمان هم از بین نخواهد رفت، در آن دیده میشود و موفقیتش را چه از نظر منتقدان و چه ازنظر تجاری تضمین میکرد و نوید میداد که استودیو از ساخت فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» (Alice in Wonderland) (با استفاده از همین فرمولهای امتحان پس داده) جان سالم بدر خواهد برد. والت در آن زمان اعتراف کرد که اگر این فیلم هم شکست میخورد، آیندهی کل شرکت نابود میشد و شاید همین ذهنیت ترسیده و تحت فشارش بود که باعث شد بتواند چنین فیلم موفقیتآمیزی را – هرچند به قیمت فنا کردن حس تجربهسازی شگفتانگیز این استودیو – بسازد. تا جایی که انیماتورها برای تقریباً یک دهه، هیچ اقتباس رسمی دیگری از داستان پریان منتشر نکردند.
۱۸. علاءالدین (Aladdin)
- کارگردان: ران کلمنتس، جان ماسکر
- صداپیشگان: اسکات وینگر، جاناتان فریمن، رابین ویلیامز، لیندا لارکین، فرانک ولکر
- تاریخ اکران: ۱۹۹۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
در حالی که «پریدریایی کوچولو» (The Little Mermaid) انیمیشن موفقی بود، هیچچیز نمیتوانست مردم را برای جذابیت متفاوت انیمیشن «علاءالدین» (Aladdin) آماده کند و آنها هیچ ایدهای دربارهی این اثر واقعا تماشایی نداشتند. ساخت «علاءالدین» که در ابتدا قرار بود قبل از «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) انجام شود، به دلیل نگرانی مایکل آیزنر در مورد ساخت یک فیلم انیمیشنی با محوریت خاورمیانه، به تعویق افتاد. این انیمیشن از تمام برگهای برنده و تیم تولیدی فوقالعادهی انیمیشنهای دیزنی مانند فیلمسازانی همچون ران کلمنتز و جان ماسکر، فیلمنامه نویسان فوقستارهای مانند تد الیوت و تری روسیو و تیم موسیقی هاوارد اشمن و آلن منکن استفاده کرد (ترانهسرا، تیم رایس، که پس از مرگ غمانگیز اشمن بر اثر عوارض ناشی از ایدز در اوایل سال ۱۹۹۱، مسئولیت را بر عهده گرفت) که نتیجهاش اضافه شدن اثر شاخص دیگری به لیست انیمیشنهای دیزنی است. این فیلم به طرز شگفتانگیزی سرگرم کننده است و حاصل تلاشهای تیم حرفهای تولید تبدیل به روایتی روان و پرسرعت، همراه با تصاویر انیمیشنی چشمنواز شد.
به سختی میتوان به این فیلم ایراد گرفت، البته جدا از شباهتهای مشکوک میان آن و انیمیشن «چه کسی برای راجر رابیت پاپوش دوخت؟» (Who Framed Roger Rabbit)، انیمیشن در نهایت ناتمام (The Thief and the Cobbler) از ریچارد ویلیامز، (شباهتهای غیرقابل انکارش با مستند مستقل عالی «ماندگاری دید» (Persistence of Vision)) نسخه اولیه یک آهنگ اصلی که زیر فشارهای حساسیت شدید فرهنگی بود و رابطهی نسبتاً نامطلوب استودیو با صداپیشهی شخصیت غول چراغ جادو، رابین ویلیامز پس از اکران فیلم. این انیمیشنی بود که از همان ابتدای اکران به نظر میرسید به یک موفقیت بزرگ تبدیل شود. همینطور هم شد و در آینده چندین دنبالهی ویدئویی، یک بازی ویدئویی بسیار دشوار، یک مجموعه تلویزیونی طولانی، یک موزیکال برادوی و یک اقتباس لایو-اکشن از آن ساخته شد. به راستی که خورشید هرگز در اگرابه (شهری که در آن این داستان اتفاق میافتد) غروب نکرد.
۱۷. پری دریایی کوچولو (The Little Mermaid)
- کارگردان: جان ماسکر، ران کلمنتس
- صداپیشگان: جودی بنسون، کریستوفر دانیال بارنز، پت کرول، کنت مارس، ساموئل رایت
- تاریخ اکران: ۱۹۸۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
ایدهی اصلی این انیمیشن که در ابتدا در یکی از جلسات برنامهی منفور «گانگ شو» در استودیو مطرح شد، به دلیل شباهت بیش از حدش به یک انیمیشن لایو-اکشن تازه منتشر شده از دیزنی به نام «شلپ شلوپ» (Splash) که اتفاقا در آن یک پریدریایی نیز حضور داشت رد شد. ران کلمنتزِ فیلمساز، پس از تکمیل کارش در «کارآگاه موش بزرگ» (The Great Mouse Detective)، مجدداً این ایده را بررسی کرد و با ارائهی کاملتری از آن که شامل عناصری که در فیلم اصلی وجود نداشتند میشد، بلافاصله چراغ سبز را از استودیو گرفت. خیلی زود، آلن منکن و هاوارد اشمن، بمبهای پرقدرت برادوی که علاقهای آشکار به تمام کارهای دیزنی داشتند، هم برای ساخت موسیقی و هم برای کمک به شکلدهی داستان ناخوشایند اصلی آن که اقتباسی آزاد از داستان هانس کریستین اندرسن به همین نام بود، به گروه تولیدی «پری دریای کوچولو» پیوستند.
فیلم نهایی یک اثر کلاسیک تمام و کمال بود که برند انیمیشنسازی دیزنی را تا حد بسیار زیادی احیا کرد و ناگهان، واحد انیمیشنسازی شرکت دوباره همان اتمسفر باحال بودن خود را به دست آورد. همهچیز خوب پیش رفته بود و اسم انیمیشن «پریدریایی کوچولو» با آن جذابیت فرهنگی گسترده، ارزیابی انتقادی و موفقیت تجاریاش، درست به همان اندازهی فیلمهای اصلی دیزنی که شخصاً توسط خود والت نظارت میشدند میان مخاطبین تکرار میشد. این انیمیشن نمادی از آثار کلاسیک دیزنی است و این یعنی، کلیشههای سؤالبرانگیزی از آثار قدیمیتر دیزنی و محیط آنها در این فیلم به چشم میخورد که البته تا حدودی بیجا به نظر میرسند. «پری دریایی کوچولو» از آن انیمیشنهای دیزنی خاص است که جایگاه ویژهای در میان دختران نوجوان دارد. در نهایت یکی از نقاط ضعف فیلم به شخصیتپردازی آریل بازمیگردد که به عنوان شخصیت اول انیمیشن، کاری فراتر از جمعآوری زبالههای انسانی و رویاپردازی برای رسیدن به یک مرد انجام نمیدهد، که با توجه به عزم راسخ، شخصیت آزاده و کنجکاوش مایهی تأسف است. مسلماً، او میخواهد میان انسانها زندگی کند، اما دیگر چه؟
۱۶. بانو و ولگرد (Lady and the Tramp)
- کارگردان: کلاید جرونیمی، ویلفرد جکسون، همیلتون لاسک
- صداپیشگان: باربارا لودی، لری رابرتز، بیل تامپسون، دالاس مککنون، بیل باکوم، ورنا فلتون
- تاریخ اکران: ۱۹۵۵
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
این فیلم در ابتدا، اوایل سال ۱۹۳۷ و بر اساس ایدهی وارد گرین، که شرکتش برنامههای کارتونی محبوب «میکی ماوس» (Mickey Mouse) را پخش میکرد، ساخته شد (مانند بسیاری از پروژههای دیگر) اما به دلیل درگیر شدن استودیو در جریانات جنگجهانی دوم متوقف شد و تنها با درخواست روی، ساخت آن مجدداً ادامه پیدا کرد. نتیجهی نهایی بسیار جذاب و صمیمی بود، با شخصیتهای کاملاً مشخص و انیمیشن فاخر عریضی که بهطور خاص برای نمایشگاه سینماسکوپ طراحی شده بود.
انیمیشنی که بهطور دقیق برای نمایش در پردهی بزرگ سینما ساخته و پرداخته شده، داستانی شگفتانگیز و ساده از سگی اشرافی را بیان میکند که عاشق یک سگ ولگرد خیابانی میشود. این فیلم چندین آهنگ زیبا و چند سکانس دوست داشتنی فوقالعاده دارد (یکی از این صحنهها یعنی زمانی که لیدی صبح کریسمس از جعبهی کلاه بیرون میآید، با الهام گرفتن از لحظهای واقعی از زندگی والت ساخته شد، زیرا او یک توله سگ را دقیقاً به همان شیوه به همسرش لیلیان هدیه داد) و حتی چیزهای توهینآمیزی مانند گربههای چشم آبی و لاغر سیامی هم نمیتوانند فیلم «بانو و ولگرد» (Lady and the Tramp) را از چشم مخاطبین بیندازند.
۱۵. صدویک سگ خالدار (۱۰۱ Dalmatians)
- کارگردان: کلاید جرونیمی، همیلتون لاسک، ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: راد تیلور، بتی لوگرسون، مارتا ونت وورث
- تاریخ اکران: ۱۹۶۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
کمپانی دیزنی بعد از اینکه کفگیر والت هم از نظر خلاقانه و هم از نظر مالی به ته دیگ خورد، باید بیشتر روی ویژگیهای انیمیشنی تمرکز میکرد. برای انیمیشن «صدویک سگ خالدار» (۱۰۱ Dalmatians)، پروژهای که عنوان آن عملاً یادآور مفهوم «جاهطلبی دیوانهوار» بود، آنها راه حل تمام مشکلاتشان را در زیروگرافی (شیوهای از انیمیشنسازی؛ نسخه برداری از طریق زیراکس) یافتند که در آن طرحهای انیماتورها مستقیماً روی سلولهای انیمیشنی پلاستیکی شفاف کپی میشدند. (این اولین باری بود که انیماتورها طرحهای خود را به صورت مستقیم روی صفحه میدیدند، زیرا آنها همیشه در فرآیند تولید رنگآمیزی میشدند). این فرآیند به انیماتورها این امکان را داد – البته در کنار دیگر مسائل – که دیگر نگران کشیدن تمام خالهای این سگها به صورت دستی نباشند و آنها به راحتی از یک فریم به فریم دیگر کپی میشدند (همچنین به انیمیشن بافت خشنتر و نامرتبتری میداد که البته بیشتر افراد از آن لذت میبرند و برخی دیگر در استودیو آن را بیظرافت و موجب حواسپرتی میدانستند).
اگرچه خط داستانی «صدویک سگ خالدار» تا حد زیادی فراموش نشدنی است (که توسط بیل پیت فوقالعاده از روی یک رمان مخصوص کودکان از دودی اسمیت ساخته شده) اما ستارهی اصلیاش شخصیت اول آن یعنی کروئلا دویل است که با آن آهنگ مخصوص به خودش (یکی از سه آهنگ فیلم)، در حافظهی هر کودکی که او را ببیند، برای همیشه ثبت خواهد شد؛ او یکی از واقعیترین شرورهای دیزنی است که وجودش مملو از حرص و طمع بوده و با ظاهر نمادینش (چوب سیگارش) دارای یکی از مناسبترین لباسهای مهمانیهای هالووین و نمایشهای دیگر است. بنابراین این کروئلا است که این فیلم را به چنین موفقیتی رساند، نه توله سگهای خالدار.
۱۴. شاهدخت و قورباغه (The Princess and the Frog)
- کارگردان: ران کلمنتس، جان ماسکر
- صداپیشگان: آنیکا نونی رز، برونو کپوس، کیث دیوید
- تاریخ اکران: ۲۰۰۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
جنجالیترین انیمیشن دیزنی در چند دههی اخیر، یکی از بهترینهای این شرکت است. در انیمیشن «شاهدخت و قورباغه» که برای اولین بار با نام «شاهزاده قورباغه» (The Frog Princess) معرفی شد، شخصیت اصلی یک آفریقایی-آمریکایی به نام مدی بود که به جای یک رستوراندار در حال رشد، خدمتکار دختری سفیدپوست و از خود راضی شده بود. از آنجایی که واکنشها نسبت به این فیلم سریع و وحشتناک بود، دیزنی بلافاصله شروع به اصلاح آن کرد و از مسائل مشکلساز و بالقوهای که در نظرات کاربران و مقالات انتقادی بیشمار مطرح شده بود فاصله گرفت و سعی کرد جو منفی شکل گرفته پیرامون این انیمیشن را آرام کند. اما اینکار دیزنی قسمتی از بخشهای سرگرم کنندهی فیلم ران کلمنتز و جان ماسکر را کم کرد (شخصیت شرورانهی شارلوت بسیار سرگرم کنندهتر بود) اما با این وجود، باز هم توانستند یک انیمیشن کلاسیک تازه را تولید کنند، حتی اگر اولین پرنسس آفریقایی-آمریکایی دیزنی تنها حدود پانزده ثانیه قبل از تبدیل شدن به یک قورباغه زمان داشت.
با این حال، «شاهدخت و قورباغه» (آخرین انیمیشن افسانهای سنتی تا کنون) بسیار غنی، ارزشمند و دوست داشتنی است. اتفاقات این انیمیشن در خلیج لوئیزیانا رخ میدهد که عملاً یکی از بهترین فضاهایی است که میشد برای آن انتخاب کرد آهنگهای تند رندی نیومن که از نیواورلئان جامبالایا مهیجتر هستند و گروهی از شخصیتهای فرعی جذاب و فریبنده، مانند تمساح عاشق جاز (ساخت انیمیشن این شخصیت توسط اریک گلدبرگ معروف دیزنی انجام شده) و کرم شبتاب عاشق نیز به بهتر و جذابتر شدن این اثر کمک شایانی کردهاند. همچنین یکی از بزرگترین ابرشروران دیزنی، یعنی دکتر فاسیلیه (با صداپیشگی کیث دیوید) نیز در این انیمیشن حضور دارد. او یک جادوگر مکار است که تمام فکر و ذکرش استفاده از طلسمها و افسونهای وودوییاش بود (او یکی از شخصیتهای اصلی جشنهای سالانهی هالووین در پارکهای دیزنی است).
کمی قبل از اولین اکران «شاهدخت و قورباغه» مردمی که به نشست مطبوعاتی آن در سالنی در میدان تایمز رفته بودند، بعد از تماشای صحنههای موزیکال آن به وجد آمدند و حسابی تشویقش کردند. «شاهدخت و قورباغه» واقعاً فضایی جادویی دارد اما صراحت و صداقت آن در مواجهه با موضوعات نژادی و تاریخ آمریکا، از لطافت آهنگهای آن نیز شگفتانگیزتر بود. با در نظر گرفتن مشکل همیشگی دیزنی با نژادها در فیلمهای انیمیشنی گذشتهاش، از صحنههای سؤالبرانگیز در «فانتازیا» (Fantasia) (که بعداً حذف شد) تا کلاغهای فیلم «دامبو» (Dumbo) (که استفاده از آنها در کالاها ممنوع شد) تا تقریباً تمام صحنههای لایو-اکشن انیمیشنی ترکیبی «ترانهی جنوب» (Song of the South) (که در صندوقچهی اسرار دیزنی دفن شد)، انتشار این فیلم را میتوان یک تغییر مسیر بزرگ صادقانه و احساسی در جهت مثبت و درست، نه فقط از نظر سیاسی بلکه از تمام جوانب دانست.
کلمنتز و ماسکر برخی از بهترین فیلمسازانی هستند که امروزه روی فیلمهای انیمیشنی یا آثار دیگر کار میکنند و شیوهی کاری ساده و سبک جسورانهی کارگردانی آنهاست که این دو هنرمند را از دیگران متمایز میکند. اگرچه استقبال از این فیلم در باکسآفیس کمتر از حد انتظار بود (این فیلم ۲۶۷ میلیون دلار در سراسر جهان فروخت که در مقایسه با یک میلیارد دلاری که «یخزده» (Frozen) به دست آورد، رقم بسیار کوچکی است)، اما تیانا جای خود را در میان پرنسسهای دیزنی پیدا کرد (او شجاعت و اراده بیشتری نسبتبه بسیاری از آنها دارد) و قطعاً روزی فراخواهد رسید که به «شاهدخت و قورباغه» به عنوان یک انیمیشن کلاسیک دیزنی نگاه کنند.
۱۳. پیتر پن (Peter Pan)؛ از انیمیشنهای محبوب دیزنی
- کارگردان: کلاید جرونیمی، ویلفرد جکسون، همیلتون لاسک
- صداپیشگان: بابی دریسکال، کاترین بومن، هانس کانرید، پل کالینز، هدر آنجل
- تاریخ اکران: ۱۹۵۳
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
پس از موفقیت فیلم «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs)، برادر والت، روی، به اروپا رفت تا حقوق بینالمللی ساخت چندین محصول آیندهی استودیو را دریافت کند. در این سفر روی همچنین توانست حق ساخت انیمیشن بلندی با اقتباس از داستان «پیتر پن» (Peter Pan) نوشتهی جی ام بری، را نیز به دست بیاورد. با اینحال، تولید این انیمیشن، آن هم در شرایطی که همهچیز برای شروع کار کاملا مهیا بود، بیش از یک دهه طول کشید. والت، طبق معمول به یکی از کارگردانها سپرده بود که روی استوریبردها کار کند و پس از اینکه حاصل شش ماه کار به او ارائه شد، دیزنی در پاسخ گفت که فعلاً تمرکزش روی «سیندرلا» (Cinderella) است. کل فیلم با شخصیتهای لایو-اکشن فیلمبرداری شد و دیزنی از همان شخصیتهای بازیگران کاراکترها برای صداگذاری روی آنها استفاده کرد. در نهایت، فیلم در نهایت بیتوجهی از طرف والت و بدون کمک زیادی از او که توجه خود را به پروژههای دیگر معطوف کرده بود، به پایان رسید. یکی از انیمیشنهای دیزنی که در کمال تعجب هم از نظر انتقادی و هم از نظر مالی به موفقیت زیادی رسید.
اگر به گذشته نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که این یک فیلم دیزنی تماموکمال است و داستان مردی را روایت میکند که نمیخواهد یا نمیتواند به بلوغ برسد و ترجیح میدهد در دنیای تخیلی ساختهی خودش زندگی کند و با خشم فراوان، سعی میکند موجودی که مظهر گذر زمان است را گول بزند. «پیتر پن» مملو از صحنههای خارقالعاده و لحظات جادویی دیزنی است که جای خالی آنها در تولیدات سالهای قبل حس میشد اما اکنون برای بار دیگر در حال بازگشت به این شرکت بود و آرام آرام جای خودش را در بین بهترین کارهایی که استودیو تاکنون انجام داده پیدا میکرد؛ شاید تا حدی به دلیل جاذبههای پارک نوستالژیک دیزنی و خاطرات خوشی که این وسایل بازی برایمان داشتند (ترانههایی که عمدتاً توسط سامی کان ترانهسرا نوشته شدهاند نیز به این امر کمک بزرگی میکنند). البته، شخصیتپردازیهای سؤالبرانگیزی نیز در این انیمیشن وجود دارند که به اندازهی برخی دیگر از آثار توهینآمیز نژادی یا قومی دیزنی ناپسند نیستند و دیگر آنقدرها اهمیتی ندارند و نادیده گرفته میشوند. این مماشات شاید به این دلیل است که دنیای «پیتر پن» باطراوت و چالاکی کتابهای پاپآپ ارائه میشود. اینجا جایی است که شروری مانند کاپیتان هوک میتواند هم ترسناک و هم زبر و زرنگ باشد، در حالی که شخصیتهایی مانند پیکسی تینکربل نیز میتوانند هم تندخو و هم جذاب باشند. بنابراین، در این محیط، بومیان آمریکا میتوانند به صورت کاریکاتوری و در عینحال، کاملاً قابل تشخیص حضور داشته باشند. شاید هم اینها تأثیرات پیکسی داست (نوعی پودر جادویی برای پریان) باشد.
۱۲. کتاب جنگل (The Jungle Book)
- کارگردان: ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: بروس رایترمن، فیل هریس، سباستین کبت، لوئیس پریما، جرج سندرز
- تاریخ اکران: ۱۹۶۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
استفاده از داستانهای رودیارد کیپلینگ و تبدیل آنها به یک فیلم انیمیشنی بلند، پیشنهادی پرریسک است و ساخت «کتاب جنگل» از هر جهت، فوقالعاده دشوار بود. والت هم از ماهیت از هم گسیختهی روایت متنفر بود. اگرچه اقتباس از یک سری داستانهای اپیزودیک یا چند بخشی (هر اثری که از نمایشها یا قسمتهای کوتاه و مستقلی تشکیل شده که معمولاً ارتباط معنایی و مضمونی با یکدیگر دارند) همیشه این نتیجه را به همراه داشت، اما تصمیمات جسورانهی دیزنی در انتخاب صدابازیگران (مخصوصاً شخصیت مهیج و خوشگذرانی که فیل هریس از بالو خلق کرد) و شخصیتپردازیهایش مورد تحسین قرار میگرفتند (اینها اغلب به عنوان برخی از بهترین شخصیتهای انیمیشنی تاریخ شناخته میشوند).
یکی از معروفترین تغییرات لحظه آخری «کتاب جنگل» زمانی رخ داد که والت فکر میکرد که آهنگهای گروه موسیقی بیتلز ( Beatles) تنها یک مد گذرا بین مخاطبین خواهد بود و آهنگهای کرکسها در این فیلم را تغییر داد (اگه میدونست قراره چی بشه، این اشتباه رو نمیکرد!). فیلم نهایی که در آن از فناوری زیراکس مشابه با انیمیشن «۱۰۱ سگ خالدار» (۱۰۱ Dalmatians) استفاده شده، جذاب و درخشان است و از برخی از بهترین آهنگهای دیزنی تا آن زمان در آن استفاده شده (که توسط ترانهسرایانی مثل تری گیلکیسون و تیمِ رابرت و ریچارد شرمن نوشته شده بودند). مایهی تأسف است که جذابیت و شیرینی ذاتی این انیمیشن گاهاً احساس ترس و خطر را از آن میرباید، حتی ببر شرور آنقدر لاغر و نامتناسب است که نمیتواند یک تهدید جدی باشد.
۱۱. وینی پو (Winnie the Pooh)؛ از بهترین انیمیشنهای دیزنی
- کارگردان: استفان جی اندرسون، دان هال
- صداپیشگان: فرانتس فاراکاس، استرلینگ هالووی، یوگنی لئونف، هل اسمیت، جیم کامینگز
- تاریخ اکران: ۲۰۱۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
اگر میخواهید بدانید که چگونه میتوان یک فیلم انیمیشنی بلند را با موفقیت از بین برد (تولیدات انیمیشنی سنتی را در استودیو نابود کنید)، باید از دیک کوک، مدیر اجرایی سابق دیزنی راهنمایی بگیرید. نارضایتی وی از «وینی پو» باعث شد تا زمان اکران آن با فیلم «هری پاتر و یادگاران مرگ – قسمت دوم» (Harry Potter and the Deathly Hallows – Part 2) یکی شود و بله، اگر هرگز این فیلم را ندیدهاید (یا حتی نام آن را نشنیدهاید) احتمالاً به همین دلیل است.
این انیمیشن که در ابتدا به عنوان اثری به سبک قدیمی «فیلمهای دوران جنگ جهانی دوم» و با ترکیب چندین داستان وینی پو در نظر گرفته شده بود، باید با فیلمهای مدرن رقابت میکرد، که به همین دلیل تبدیل به پروژهای گستردهتر شد و جاهطلبی در آن افزایش یافت. نتیجهی نهایی یک فیلم کاملاً جدید با آهنگهایی گوشنواز از بابی و کریستن لوپز ترانهسرا است که در ذهنتان ثبت شده و آنها را زمزمه خواهید کرد (قبل از موفقیتشان در «یخزده» (Frozen)) و داستانی از وینی پو و بقیهی رفقایش در Hundred Acre Wood را روایت میکند که از یک موجود ترسناک فرار میکنند؛ جانوری خیالی به نام بکسون (که با یک سکانس موزیکال شگفتانگیز کامل میشود). حقیقتاً، «وینی پو» انیمیشن شگفتانگیزی است و بخشی از این مهم به خاطر خلق آثار ظریفی از سوی بااستعدادترین انیماتورهای قدیمی باقی مانده در استودیو بوده (ازجمله آندریاس دژا، اریک گلدبرگ و مارک هن) که طرحها و سبک بخصوصشان را بروزرسانی کرده اما هرگز ریشهها و آنچه قبلاً بود را فراموش نکردند.
این واقعاً جادوی فیلمسازی است، حفظ میراث و اصالت شخصیتها و بازسازی انیمیشنهای قبلی به شیوهای که کاملاً معاصر و بروز به نظر برسد. این یک بازسازی کسلکننده و مستهلک نبود، بلکه کاملا پرجنبوجوش، زنده، روان و جذاب روایت میشد و علاوه بر اینها نقطهی اوجی در کارنامهی کاری این شرکت و نهایتا گسترش یکی از محبوبترین برندهای دیزنی بود. از آنجاییکه بسیاری از مردم شانس تماشای این فیلم را برای اولینبار ازدست دادند، مشتاقانه منتظر زمانی هستیم که این انیمیشن ماندگار دیزنی دوباره کشف شود و روی زبانها بیفتد. «وینی پو» در میان انیمیشنهای دیزنی چیزی شبیه به یک شاهکار گمشده است و به عنوان آخرین انیمیشن سنتی استودیو (تاکنون)، پایانی مناسب، تلخ و غیرمنتظره از برههای جذاب در تاریخ این استودیو است.
۱۰. موانا (Moana)؛ از انیمیشنهای جدید دیزنی
- کارگردان: ران کلمنتس، جان ماسکر
- صداپیشگان: آلیئی کراوالیو، دواین جانسون، تمورا موریسون، آلن تودیک
- تاریخ اکران: ۲۰۱۶
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
زمانی که «زوتوپیا» (Zootopia) مشغول ترکاندن باکسآفیس بود و اسکار بهترین انیمیشن بلند را نیز از آن خود کرد، «موانا» خیلی بیسروصدا به سمت تبدیل شدن به یک فیلم کلاسیک پیش میرفت و جایگاه خود را در میان انیمیشنهای دیزنی پیدا میکرد (از هرکسی که بچه دارد بپرسید که فرزندشان کدامیک از این دو فیلم را بیشتر تماشا میکند). اولین انیمیشن کاملاً کامپیوتری رون کلمنتز و جان ماسکر (با کمک فیلمسازان «شش قهرمان بزرگ» (Big Hero 6) دان هال و کریس ویلیامز که به عنوان کارگردانان همکار این اثر شناخته میشوند) یک دستاورد نفسگیر است. انیمیشن «موانا» داستان دختر جوانی را در جزیرهای افسانهای در جنوب اقیانوس آرام روایت میکند که بi خاطر عطش ماجراجوییاش با بزرگان جزیره (که اتفاقاً پدر و مادرش هم جزو آنها هستند) درگیر میشود و تصمیم میگیرد راهی اقیانوس شده تا الههی تغییر شکل دهندهی مائویی (با صداپیشگی فوقالعادهی دواین جانسون) را نجات دهد و یک سنگ جادویی را به خانهی واقعی خود برده و تعادل را به جزایر بازگرداند.
او روحیهای فداکار و قهرمان دارد و این واقعیت که او فقط یک بچه است (و مائویی یک خدای جاودانهی بزرگ) این حس که «آیا این دو عاشق هم میشوند یا نه» را کاملاً از داستان میگیرد. در عوض، این یک ماجراجویی دریایی ساده است که شامل یک سکانس اکشن شده که جورج میلر در آن با موجودات چشمگیر و متعددی را مییابد و ترانههایی که اشعارشان توسط مغز متفکر «همیلتون» (Hamilton)، یعنی لین-مانوئل میراندا سروده شدهاند. کلمنتز و ماسکر که هنوز در شوک تجربهی دردناک خود از «شاهدخت و قورباغه» (The Princess and the Frog) بودند، تلاش فراوانی برای تضمین کیفیت فرهنگی و دقت روایی این فیلم کردند و همین حساسیت آنها تنها داستان را تقویت کرده و هرگز ضربهای به آن نمیزند. «موانا» با برخی از خیره کنندهترین تصاویر انیمیشنی که انیمیشنهای دیزنی تا امروز به خود دیدهاند، احساسی لایتناهی و نفسگیر را به ما میدهد (افکتهای اقیانوسی، شخصیتپردازی و حرکات ملایم کاراکترهایش، کافی است تا دهان شما از تعجب باز بماند). هرچند که «موانا» نتوانست در آن حدی که استودیو انتظار داشت موفق باشد، اما یکی از آن فیلمهایی است که در نهایت خود را به عنوان یکی از نمادهای پرزرقوبرق فهرست فیلمهای انیمیشنی ثابت خواهد کرد.
۹. گوژپشت نوتردام (The Hunchback of Notre Dame)
- کارگردان: گری تروزدیل، کرک ویس
- صداپیشگان: تام هولس، دمی مور، آنتونی جی، کوین کلاین
- تاریخ اکران: ۱۹۹۶
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
حتی امروزه نیز ساخت این انیمیشن ریسک زیادی دارد: یک اقتباس موزیکال انیمیشنی گوتیک از رمان «گوژپشت نوتردام» (The Hunchback of Notre Dame) اثر ویکتور هوگو که بیشتر تصاویر مذهبی و استعارههای جنسی اثر اصلی را – با میزان خشونت کمتر – حفظ کرده است. با این حال، این یکی از زیباترین و دلخراشترین انیمیشنهای دیزنی تا به امروز است؛ فستیوالی از احساسات عمیق و جلوههای بصری مجلل که به دست تیم کارگردانی باذوق و استعداد «دیو و دلبر» (Beauty and Beast) یعنی گری تروسدیل و کرک وایز ساخته شده است.
شخصیت کازیمودو (با صداپیشگی تام هالس) به لطف ناهنجاریهای فیزیکیاش، در قالب سنتی شخصیتهای دیزنی جایی ندارد، زیرا شخصیتش ناامیدتر و عجیبتر از حد معمول است. (جای تعجب نیست که مایکل آیزنر، رئیس دیزنی که همیشه احساس میکرد بهطور ناعادلانهای مورد انتقاد قرار میگیرد، با این گوژپشت همذات پنداری کند). «گوژپشت نوتردام» از یک دورهی دشوار انیمیشنسازی در این شرکت جان سالم به در برد که با جدایی تلخ رئیس انیمیشنسازی، جفری کاتزنبرگ سختتر هم شد. اگرچه انیماتورها آنقدرها هم از این اتفاق ناراحت نشدند. نکتهی جالب اینکه شخصیت اصلی یعنی فیبوس، ریش بزی دارد زیرا کاتزنبرگ پیش از این، به تصویر کشیدن شخصیتهای دیزنی با ریش و سبیل را ممنوع کرده بود. در واقع، استفاده از عناصر افراطیتر در این فیلم (مانند سکانس موزیکال «آتش جهنمی» (Hellfire) که منحصراً به شرارتِ شهوت و مسائل جنسی اختصاص داده شده است) احتمالاً به دلیل این بود که فیلمسازان به اندازهی زمان ریاست کاتزنبرگ زیر ذرهبین و محدود نبودند. فیلم نهایی هم از نظر داستانگویی (ناودانهای ترسناک سخنگو!) و هم از نظر لحن متفاوتش (حتی در لحظات احساسی شدید نیز اغلب به سمت مسخرهبازی و طنز گرایش دارد) ریسکهای بسیاری میکند، و باید در مقامی برابر با «دیو و دلبر»، به عنوان یک انیمیشن بزرگ، فوق العاده زیبا و باروکی شناخته شود.
۸. سفیدبرفی و هفت کوتوله (Snow White and the Seven Dwarfs)
- کارگردان: دیوید هند، ویلیام کوترل، ویلفرد جکسون
- صداپیشگان: آدریانا کاسلوتی، لوسیل لا لاورن، هری استاکول، روی اتول، بیلی گیلبرت، مورونی اولسن
- تاریخ اکران: ۱۹۳۷
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
همهچیز از اینجا شروع شد و تا آن لحظه، این بزرگترین قمار والت محسوب میشد. ساخت یک فیلم انیمیشنی بلند که به صورت تمام رنگی به نمایش درآمد. زمانی که دیزنی در حال ساخت این انیمیشن بود (بر اساس یک داستان افسانهای از برادران گریم)، مخالفان از آن به عنوان «حماقت دیزنی» یاد میکردند، که عمدتاً بهدلیل هزینهی گزاف و برنامهریزی طولانی برای تولید آن بود. اما وقتی فیلم نهایتاً در سال ۱۹۳۷ اکران شد، تماشاگران با اثری فوقالعاده هیجانانگیز و تأثیرگذار روبرو شدند که هیچکس تا قبل از آن حتی مشابهاش را هم ندیده بود، اما مهمتر از آن، هیچکس تا زمان احساسی را که «سفیدبرفی و هفت کوتوله» منتقل میکرد از یک فیلم انیمیشنی دریافت نکرده بود و این برگ برندهی پرریسکترین انیمیشن دیزنی محسوب میشود.
«سفیدبرفی و هفت کوتوله» یک فیلم انیمیشنی بلند تمامعیار به حساب میآید که پر از احساس، طرح، جنبوجوش، رنگ و موسیقی است. اگرچه امروزه این انیمیشن در رقابت با دیگر انیمیشنهای دیزنی چندان خوب به نظر نمیرسد (خود سفید برفی قطعاً یک شخصیت منفعل است و انیمیشن نیز روند کند و پرپیچوخمی دارد)، اما هنوز هم ذاتاً دوست داشتنی و شگفتانگیز است. وقتی مردم از والت دیزنی به عنوان یک رویاپرداز یاد میکنند، منظورشان این است که او نه تنها میتوانست چیزهایی را ببیند که هیچکس دیگری قادر به درک آنها نبود، بلکه آنها را به بهترین شکل نیز تبدیل به واقعیت میکرد. «سفیدبرفی و هفت کوتوله» تمام دنیا را شوکه و خوشحال کرد و هربار که یک فیلم استاندارد جدید از «پرنسسهای دیزنی» تولید میشود، در مقام مقایسه با این فیلم سنجیده خواهد شد.
۷. شیرشاه (The Lion King)
- کارگردان: راجر آلرس، راب مینکاف
- صداپیشگان: متیو برودریک، جرمی آیرونز، جیمز ارل جونز، ووپی گلدبرگ
- تاریخ اکران: ۱۹۹۴
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
تا قبل از «شیرشاه»، تمام فیلمهای انیمیشنی بلند استودیوی انیمیشنسازی والت دیزنی بر اساس نوعی الگوی قدیمی و از پیش تعیین شده ساخته میشد اما ساختارشکنی یکی از مشهورترین انیمیشنهای دیزنی آن را وارد قلمروی ناشناختهای کرد. همزمان با آغاز تولید انیمیشن، یک انیمیشن بسیار معروفتر دیگر به نام «پوکاهانتاس» (Pocahontas) در دست تولید بود و انیماتورها برای کار روی هرکدام از پروژهها حق انتخاب داشتند. به همین دلیل، جای تعجب نیست که گروه تولیدی «شیر شاه» ضعیفتر و بیتجربهتر از رقیبش بودند. برخی از کارها به استودیوی اقماری اورلاندو واگذار شد تا به جمعبندی و پایان کار کمک کند و همانطور که میدانید، بیست سال پس از اولین نمایش، حالا همه «شیر شاه» را به عنوان فیلمی کوچک با قابلیتهای فراوان میشناسند.
اتخاذ رویکرد واقعگرایانهتر برای به تصویر کشیدن حیوانات انیمیشنی که «بامبی» (Bambi) چندین دهه قبل از آن استفاده کرده بود، تمرکز شدید روی صحنههای دراماتیک گسترده از یک تراژدی شکسپیر و استفاده از یک ستارهی پاپ اصیل در حد التون جان برای ساخت آهنگهای این فیلم، همگی تصمیماتی هستند که به خودی خود عمیق و جدید بوده و در کنار هم احساسی غیرقابل پیشبینی و کاملاً درخشان را به بیننده منتقل میکنند. کارگردانان این فیلم، یعنی راجر آلرز و راب مینکوف، یک انیمیشن دیزنی اصیل، اسطورهای و بزرگ خلق کردند که میتوان عمیقاً با آن ارتباط برقرار کرد. این داستان در مورد روابط پدر پسری، ورود به دوران بزرگسالی، پیداکردن جایگاه حقیقی خود (حتی اگر بر تخت سلطنت باشد) و گام برداشتن در مسیر شناخت خود و پیدا کردن ویژگیهای متمایز هرشخص با دیگران است. این انیمیشن که در ابتدا به عنوان یک داستان غمانگیز و تاریکتر به نام «پادشاه جنگل» (King of the Jungle) (به رهبری کارگردان «الیور و دوستان» (Oliver & Company) جورج اسکریبنر) شناخته میشد، در نهایت به چیزی که امروزه میشناسیم، یعنی یک حماسهی بسیار احساسی، عمیقاً پویا و اغلب خندهدار، تبدیل شد که هنوز هم به اندازهی زمان انتشارش، هیجانانگیز و تکان دهنده است.
انیمیشنی که ممکن بود به عنوان یکی از کارهای ضعیف این شرکت شناخته شود، در مدت زمان کوتاهی، توانست به یکی از باارزشترین و دوست داشتنیترین فرنچایزها در بین انیمیشنهای دیزنی تبدیل شود و یک تئاتر موزیکال برادوی با درآمد ۱ میلیارد دلاری، چندین سریال، فیلمهای ویدئویی و بسیاری عروسکهای مخملی از شخصیتهایش تولید شد. «شیرشاه» ثابت کرد که گاهی اوقات موفقیت امری ذاتی است، نه ساختگی. بنابراین اگر موفقیت در وجود چیزی نباشد، تمام تلاشهای یک استودیو برای رسیدن به موفقیت نیز فایدهای ندارد.
۶. دامبو (Dumbo)؛ از بهترین انیمیشنهای دیزنی
- کارگردان: بن شارپستین
- صداپیشگان: ادوارد بروفی، هرمن بینگ، استرلینگ هالووی، ورنا فلتون، کلیف ادواردز
- تاریخ اکران: ۱۹۴۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
این روزها مردم از فیلمهایی که با استفادهاز لگوها یا هیروگلیف (نوعی سیستم نوشتاری که در آن از نمادهای تصویری استفاده میشود و هرکدام از تصویرها حاکی از معنایی بخصوص است) آیفون ساخته شده خستهاند، اما منبع «دامبو» نیز به همان اندازه عجیب و ازنظر تجاری ناپخته و برهنه بود. یکی از انیمیشنهای دیزنی که شخصیت اصلی آن بر اساس نمونهی اولیهی یک اسباببازی به نام Roll-A-Book خلق شده بود که به معنای واقعی کلمه یک ریسک پرخطر به حساب میآمد.
اگرچه این اسباببازی به مرحلهی تولید انبوه نرسید اما سرگذشتش در قالب یک کتاب داستان کوتاه کودکان منتشر شد، که والت آن را هم به دلیل صریح بودن (به عقیدهی او تولید در توسعهی مستمر گم نمیشود) و هم گستردگیاش (او آن را «کارتون مستقیم و آشکار» توصیف کرد) جذاب میدانست. این اتفاق دو نکتهی مثبت داشت، تولید میتوانست بدون هیچگونه موانع آشکاری پیش برود و مهمتر از آن، او میتوانست با هزینهی بسیار کمی این کار را انجام دهد. با تنها ۶۴ دقیقه، زمان «دامبو» از بسیاری از درامهای پربیننده کوتاهتر است، اما در همین بازهی زمانی کم، بسیار پرانرژی، تاثیرگذار و پرقدرت عمل میکند. با وجود ساده و کمهزینه بودن این انیمیشن، توانایی والت و انیماتورهایش در به کار بردن احساسات عمیق در تمام فریمهای اثر بسیار شگفتانگیز است. همچنین ریسکهایی که این مدت کوتاه انجام داده بودند هم از نظر لحن و هم از لحاظ زیباییشناختی حیرتآور است.
فقط کافیست به بغضی که هنگام تماشای سکانس جدایی دامبو از مادرش در گلویتان شکل میگیرد فکر کنید، وقتی که دامبو امیدوارانه سعی میکرد تا از لابهلای میلهها خودش را به او برساند. یا حتی تعلیق شدید سکانس اطفای حریق و البته، سکانس «رژهی فیلهای صورتی»؛ یک کابوس رنگارنگ که همچنان یکی از بهترین چیزهایی است که تا به حال از استودیو انیمیشنسازی والت دیزنی بیرون آمده است. یکی از دلایل تاثیرگذاری شگفتانگیز و خلاقیت بیمرز انیمیشن «دامبو» به این خاطر است که بسیاری از انیماتورهای باتجربهتر سر پروژههای دیگری مانند «بامبی» (Bambi) بودند و ذهنهای جوان و بیپروا مشغول به کار روی «دامبو» شدند (یک واقعیت جالب دیگر اینکه، والت از سفر مهم خیرخواهانهی خود در آمریکای جنوبی بازگشت تا در اولین اکران فیلم در نیویورک حضور داشته باشد). برای چنین کارتون بیسروصدایی، دامبو از نظر موضوعی پیچیده و از نظر احساسی ویرانگر است؛ حتی بسیاری بر این عقیدهاند که کلاغهای این انیمیشن با رنگهای نژادپرستانهی خود نماد چیزی هستند که این شرکت همواره از پرداختن به آن فرار میکرد، بهترین دوستان دامبو خواهند بود زیرا آنها نیز جزو طرد شدگان جامعه هستند.
۵. دیو و دلبر (Beauty and the Beast)
- کارگردان: گری تروزدیل، کرک ویس
- صداپیشگان: پیج اوهارا، رابی بنسون، ریچارد وایت، جری اورباک
- تاریخ اکران: ۱۹۹۱
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
خود والت در نظر داشت نسخهی انیمیشنی این افسانهی کلاسیک را بسازد، اما پس از دیدن اقتباس موزیکال ژان کوکتو از آن، از اجرایی کردن این ایده منصرف شد. پس از موفقیت «چه کسی برای راجر رابیت پاپوش دوخت؟» (Who Framed Roger Rabbit) اما، دیزنی از ریچارد ویلیامزِ انیماتور خواست که مدیریت این پروژه را دست بگیرد، اما ویلیامز پیشنهاد او را رد کرد و آن را برای همکارش ریچارد پوردوم که یک انیماتور بریتانیایی بود فرستاد. «نسخهی پوردوم» (به این عنوان در استودیو معروف بود) برای جفری کاتزنبرگ، رئیس انیمیشنسازی در استودیوی اقماری اورلاندو فرستاده شد و متعاقباً رد شد. پس از این اتفاق بود که کاتزنبرگ تصمیم گرفت مسئولیت این کار را به گری تروسدیل و کرک وایز که اخیراً روی جاذبهی Cranium Command در عمارت Wonders of Life در «اپکات» (EPCOT) کار کرده بودند (که البته، الان از بین رفته)، محول کند و هوارد اشمن و آلن منکن را برای مدیریت ساخت آهنگهای این فیلم و افزودن عناصر داستانی بیشتر به آن، انتخاب کرد (گروه تولیدی اغلب برای هماهنگکردن کار، به خانهی اشمن در شمال نیویورک میرفتند زیرا او درگیر بیماری ایدز بود). اگر «پری دریایی کوچولو» (The Little Mermaid) و «علاءالدین» (Aladdin) ثابت کرده بودند که این دورهی طلایی جدیدی در ساخت انیمیشنهای بلند والت دیزنی است، «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) آن را تقویت کرد.
برای توصیف این اثر میتوان از جملهی معروفی دربارهی یکی دیگر از آثار کلاسیک انیمیشنهای دیزنی استفاده کرد: «از هر نظر کاملا عالی است. با وجود شخصیتهای بسیار زیاد شخصیتپردازیها عمیقاً قابل درک هستند و ترکیب بل به عنوان یک فرد سرسخت و دیو به عنوان اسیر عاطفی نامتعادل او، یین ویانگ بینقص و کاملی را به تصویر میکشد که هرگز عجیبوغریب و ابزورد نمیشود. سبک هنری فیلم به درستی مجلل و جاهطلبانه است و در عین جدی بودن، هرگز ترسناک و تاریک نمیشود. زمانی که نسخهی ناتمام فیلم در جشنوارهی فیلم نیویورک به نمایش درآمد (چیزی که در آن زمان بیسابقه بود)، همه از تماشای آن به وجد آمدند و حاضران ایستاده به تشویق لذت بصری فوقالعادهای که شاهدش بودند پرداختند. در نهایت، «دیو و دلبر» به اولین انیمیشن تاریخ تبدیل شد که تا به حال نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلم شده است (دو فیلم دیگر تنها در دستهی نامزدهای بالقوه قرار گرفتند) و مطمئناً از نظر تماشاگران و منتقدان نیز به عنوان چیزی خاص شناخته شد. همچنین از آن سال به بعد، داستان «دیو و دلبر» اشکال مختلفی به خود گرفته (یک موزیکال برادوی فوقالعاده و یک بازسازی لایو-اکشن بینظیر) اما نسخهی اصلی آن که در سال ۱۹۹۱ اکران شد برای همیشه خالصترین و بهترینشان باقی میماند و کیست که با عنوان «عاشقانهترین» در میان انیمیشنهای دیزنی مخالفت کند؟
۴. بامبی (Bambi)؛ از بهترین انیمیشنهای دیزنی
- کارگردان: دیوید هند
- صداپیشگان: کمی کینگ، هاردی آلبرایت، دونالد نوویس
- تاریخ اکران: ۱۹۴۲
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
«بامبی» یکی از مهمترین انیمیشنهای دیزنی است که میتوانست لقب اولین انیمیشن بلند این استودیو را از آن خود کند اما انتشارش چندین سال به تعویق افتاد، زیرا والت گمان نمیکرد که انیماتورها توانایی کافی برای به تصویر کشیدن بافت طبیعی این داستان را داشته باشند. این فیلم در نهایت درست زمانی به مرحلهی تولید رسید که والت از استعدادهای انیماتورهایش مطمئن شده بود و همچنین، از برخی انیماتورهای مورد علاقهاش برای انجام کارهای خاص این انیمیشن مانند پسزمینه یا جلوههای ویژه استفاده کرد. والت همچنین تا حد زیادی از «ماجراهای زندگی واقعی» (True-Life Adventures) خود برای ساخت این انیمیشن الهام گرفت (اساساً آنها با ساخت این انیمیشن، فیلمهای مستند طبیعت را اختراع کردند)، و همواره به دنبال واقعگرایی بیشتر و بیشتر در این انیمیشن بود.
محصول پایانی، کاملاً این حس را به شما منتقل میکند که والت خودش و انیماتورهایش را به سمت موقعیتهای جدید و ناخوشایندی سوق میدهد، درست همان کاری که در «فانتزیا» (Fantasia) کرد و قصد داشت تا زمانیکه رسانه و مخاطبین به آن توجه و علاقه نشان میدهند، به این کار ادامه دهد (صادقانه بگوییم، این کار آنقدرها هم که انتظارش را دارید طولانی نشد). در تمام فریمهای انیمیشن «بامبی» میتوان توجه بیدریغ به جزئیات را در متعالیترین حالت احساس کرد که نه تنها باعث افزایش جذابیت بصری در آن شد (تایروس وانگ، که اخیراً درگذشت، مسئول ساخت پسزمینههای امپرسیونیستی اثر بود که انتقال احساسات را بر جزئیات ترجیح میداد)، بلکه آن را از سایر فیلمهای انیمیشنی و همچنین دیگر انیمیشنهای دیزنی نیز کاملا متمایز کرد.
ماهیت اپیزودیک (دارای چندین رویداد فرعی و نیمهمستقل) منابع مرجع، تبدیل به فصلهای مختلف «بامبی» شد؛ برای مثال، قتل تروماتیک مادر بامبی (در نسخههای اولیه داستان بسیار وحشتناکتر و ترسناکتر بود) همزمان با سکوت مطلق هنگام بارش برف زمستانی رخ میدهد، بامبی دوستان جدیدش را با شکوفایی فصل بهار پیدا میکند و موارد بیشماری از این دست. بیشتر مفهوم این انیمیشن به صورت بصری به بیننده منتقل میشود و اگرچه به حیوانات در این فیلم قابلیت حرفزدن داده شده، اما ویژگیهای انسانگونه در آنها وجود ندارد و همچنان نمایانگر شخصیت بیرونی حیوانات واقعی هستند، و حتی لباس هم تنشان نکردند. اگرچه «بامبی» از نظر منتقدان و بازگشت سرمایه تعریفی نداشت، والت همچنان به پیشرفتهای انیماتورهایش افتخار میکرد. غیرممکن است که کسی بتواند مهارت، خلاقیت و ماجراجویی هنری «بامبی» را نادیده بگیرد که البته، اکنون به ندرت پیش میآید که کسی این کار را انجام دهد.
۳. فانتازیا (Fantasia)
- کارگردان: ساموئل آرمسترانگ، جیمز آلگار، بیل رابرتز، پائول ساترفیلد، بن شارپستین، دیوید هند (پویانما)، همیلتون لاسک، جیم هندلی، فورد بیب، تی. هی، نورم فرگوسن (پویانما)، ویلفرد جکسون
- صداپیشگان: لئوپولد استوکوفسکی، دیمز تیلور
- تاریخ اکران: ۱۹۴۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
به گل سرسبد انیمیشنهای دیزنی خوش آمدید. از همان اوایل تولید فیلمهای کوتاه «سمفونیهای احمقانه» (Silly Symphonies)، والت آرزو داشت چیزی بسیار بزرگتر و وسیعتر را خلق کند، چیزی که از آن به عنوان «The Concert Feature» یاد میکرد. در تابستان ۱۹۳۷، کمی قبل از انتشار انیمیشن «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs)، او گفتوگویی دوستانه با آهنگساز مشهور، لئوپولد استوکوفسکی انجام داد تا او برای ساخت اثری موزیکال یاری کند. در ابتدا، ایده این بود که یک فیلم موزیکال کوتاه بر اساس «شاگرد جادوگر» (The Sorcerer’s Apprentice) پل دوکاس بسازند، اما در نهایت صحبتهایشان به ساخت فیلم «سمفونی احمقانه» ختم شد. وقتی که ساخت این فیلم آغاز شد، دیزنی تصمیمش را گرفته بود و قصد داشت این فیلم جزئی از یک پروژهی بزرگتر و جاهطلبانهتر باشد؛ استوکوفسکی نیز نه تنها ساخت این فیلم بلند را به دست گرفت، بلکه در آن حضور پیدا کرد. والت قبل از اکران «فانتازیا» بهطور محرمانه به انیماتورها گفت: «این انیمیشن تاریخ آثار انیمیشنی را متحول خواهد کرد».
این ساختهی والت دیزنی شبیه هیچیک از فیلمهای انیمیشنی پیش از خود نبود و میزان ریسک در آن حتی از «سفیدبرفی و هفت کوتوله» نیز بیشتر بود. والت که چشمش از روند پیشرفت برخی از فیلمهای قبلی شرکت ترسیده بود، این نگرانی را داشت که «فانتازیا» (Fantasia) (در نهایت این نام برایش انتخاب شد) عملاً بدون داستان بماند. او یک سیستم صوتی مبتکرانه و گران قیمت به نام Fantasound را ساخت که عناصر جداگانهی ضبط شدهی موسیقی را گرفته و آنها را از طریق بلندگوهای جداگانه پخش میکرد. به این ترتیب، قبل از اینکه چنین فناوری اختراع شود، دیزنی تجربهی شنیدن صدای فراگیر را به مخاطب هدیه داد. اگرچه این کار وقتگیر و پرهزینه بود، اما حاصلش یک شاهکار شد؛ از میکی با کلاه جادوگریاش در «شاگرد جادوگر» گرفته تا قارچهای رقصنده در «فندقشکن» (The Nutcracker Suite) و چرنابوگ شیطانی در «شبی در کوه طاس» (Night on Bald Mountain)، این فیلم مجموعهای از تصاویر و لحظاتی را به ما نشان میدهد که به لطف ترکیب خام تصویر و صدا بهطور موجزتری در مغز شما نفوذ میکنند.
متأسفانه این عنوان شاخص انیمیشنهای دیزنی در زمان اکران یک شکست مطلق بود و نتوانست به موفقیت تجاری بزرگی برسد. یک سال بعد، زمانیکه والت جایزهی یادبود ایروینگ جی تالبرگ را در اسکار دریافت میکرد، با گریه عذرخواهی کرد و گفت: «فانتازیا، به نوعی احساس میکنم باید مدالی برای شجاعت یا چیزی شبیه به آن دریافت کنم. همهی ما اشتباه میکنیم، میدانم، اما این یک اشتباه صادقانه بود. اما این، این واقعاً زیاد از حد است». او در ادامه گفت که دوباره خود را وقف ایدههای جدید کرده و احساس میکند که این جایزه به دلیل «تلاشهای خالصانهی گذشته و اشتباهات صادقانه» به او اهدا شده است. (این گویای این است که «فانتازیا» تا اکران مجددش در سال ۱۹۶۹ سودده نبود؛ تا آن زمان پادفرهنگ – در تضاد با مهمترین ارزشها و هنجارهای فرهنگی جامعه – به جنبههای جذابتر «فانتازیا» پی برده و ارزش آن را کشف کرد). والت قصد داشت که «فانتزیا» را به یک اتفاق پیشگام در این صنعت و البته انیمیشنهای دیزنی تبدیل کند و امیدوار بود که بتواند هرچند سال یکبار، دنبالهای از این فیلم را با بخشهای انیمیشنی جدید بسازد. تا زمان انتشار انیمیشن ناموزون «فانتزیا ۲۰۰۰» (Fantasia 2000) اما خبری از دنبالهی این اثر در میان دیگر انمیشنهای دیزنی نبود.
۲. زیبای خفته (Sleeping Beauty)؛ از بهترین انیمیشنهای دیزنی
- کارگردان: کلاید جرونیمی، لس کلارک، اریک لارسون، ولفگانگ رایترمن
- صداپیشگان: مری کاستا، بیل شرلی، النور آدلی، ورنا فلتون، باربارا لودی، باربارا جو آلن
- تاریخ اکران: ۱۹۵۹
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
آیا میدانستید که کاخ «زیبای خفته» (از برترین انیمیشنهای دیزنی در تمام دوران)، همان زینتبخش اصلی پارک آرزوهای دیزنی، همزمان با بقیهی دیزنیلند در سال ۱۹۵۵ افتتاح شد؟! این کاخ به عنوان نوعی شیرینکاری تبلیغاتی بزرگ برای «زیبای خفته» (Sleeping Beauty) در نظر گرفته شده بود، یک فیلم انیمیشنی بلندپروازانه که در نهایت از برنامهریزیها عقب ماند. بخش نمایشی داخل قلعه با تصاویری از لحظات کلیدی داستان پر شده است تا تجربهی لذتبخشی از قرار گرفتن در بطن این افسانهی عاشقانه را به صورت زنده به مخاطبین انتقال بدهد. کسانی که در سالهای قبل از اکران انیمیشن در سال ۱۹۵۹ از این قلعه دیدن کردند، شاهد صحنهها یا سکانسهای حذف شدهای از این اثر نیز بودند؛ بنابراین، دفعهی بعدی که به دیزنیلند رفتید، هرگز تجربهی قدم زدن در قلعهی «زیبای خفته» را از دست ندهید.
در کل، تجربهی زیبایی خواهد بود، زیرا «زیبای خفته» یک نموهی موفق در زیباییشناسی به حساب میآید و این انیمیشن والت دیزنی در زیباترین و گستردهترین حالت آن قرار دارد. تقریباً یک دهه بود که ساخت انیمیشنهای دیزنی بر اساس افسانهها متوقف شده بود (از زمان «سیندرلا»ی (Cinderella) زیبا اما لاغر) و اکنون این ژانر به شکلی جامعتر و بزرگتر برگشته بود. تصویرپردازی «زیبای خفته» در صفحهی عریض آنامورفیک (Anamorphic) با استفاده از فرمت فیلم ۷۰ میلیمتری انجام شد، که یعنی انیماتورها باید طرحهای خود را روی تکههای کاغذی به بزرگی ملحفه میکشیدند. همچنین، والت این انیمیشن را به عنوان «جاهطلبانهترین انیمیشن بلند کارتونی استودیو تا به آن زمان» معرفی کرد. استفاده از تمام این تجملات و گاها حربههای تبلیغاتی برای مقابله با سبک انیمیشنسازی نوپای یوپیاِی بود که سعی میکرد طرحهای گرافیکی را مدرنتر کرده و از خطوط سادهتر برای خلق آثار قابلتوجه و ماندگار استفاده کند.
چیزی که «زیبای خفته» را چنین کلاسیک میکند تا حد زیادی به کارهای ایویند ارل مربوط میشود؛ او یکی از نقاشانی بود که روی یکی دیگر از انمیشنهای دیزنی یعنی «پیتر پن» (Peter Pan) کار کرد و نقاشیهای زاویهدار او راهنمایی برای حفظ سبک اصلی این اثر نوستالژیک هستند. این زیباترین پرتره از پرنسسهای انیمیشنهای دیزنی و متمایزترین ساختهی این کمپانی از نظر بصری است. همچنین بزرگترین شرور در تاریخ دیزنی یعنی «مالیفیسنت» نیز برای اولین بار اینجا نشان داده میشود. جادوگری که قبل از اینکه آنجلینا جولی تصویری دلسوزانه از او ترسیم کند، با رضایت و خوشحالی، خود را «معشوقهی شیطان» معرفی میکرد. انیمیشن «زیبای خفته» یک دستاورد عظیم است که نه تنها باید به خاطر سبک چشم نوازش مورد ستایش قرار بگیرد بلکه جاهطلبی رواییاش نیز شایستهی تحسین است. با توجه به اینکه شخصیت اصلی بیشتر زمان فیلم به کما رفته و خوابیده است، میتوان گفت که این انیمیشن شیوهی داستانسرایی شجاعانهای دارد که بهاندازهی جلوههای بصری آن جاهطلبانه و مسحور کننده هستند.
۱. پینوکیو (Pinocchio)؛ بهترین انیمیشن دیزنی
- کارگردان: بن شارپستین، همیلتون لاسک، نورمن فرگوسن، تی.هی، ویلفرد جکسون، جک کینی، بیل رابرت
- صداپیشگان: کلیف ادواردز، دیکی جونز، کریستین راب، مل بلانک، والتر کتلت، چارلز جودلز، اولین ونبل
- تاریخ اکران: ۱۹۴۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
و اما «پینوکیو»؛ بهترین اثر در میان انیمیشنهای دیزنی؛ ساختهی نوستالژیکی که اول و آخر انیمیشنهای دیزنی و حتی تمام انیمیشنهاست. یک انیمیشن تماموکمال به راحتی میتوان عظمت آن را بدیهی دانست، اما «پینوکیو» تنها دومین فیلم انیمیشنی بلند تاریخ سینما بود. هنرمندان و انیماتورهایی که امروزه ما از آنها به عنوان استعدادهای افسانهای یاد میکنیم، در آن زمان تازه شروع بهکار کرده بودند و مدلهای انیمیشنی و تکنیکهای پیشرفته را یکی پس از دیگری امتحان میکردند (مانند سیستم دوربین چند صفحهای که برای عمق بخشیدن به کار از آن استفاده میشود، تجهیزات سهبعدی اولیه و استفادهی گسترده از افکتهای انیمیشنی). «پینوکیو» با بخشهای بزرگ داستانی و تغییرات اساسی کاراکترها و طراحی دوبارهی آنها به یک کار باور نکردنی تبدیل شد (فردی مور باید طرح اصلی پینوکیو را ملایمتر میکرد تا آنقدر ترسناک نباشد). هنگامی که «پینوکیو» در سال ۱۹۴۰ روی پردهی سینماها رفت، با استقبال گرم منتقدان مواجه شد اما در باکسآفیس شکست خورد. (یک مشکل پیشبینی نشدهی دیگر، آغاز جنگجهانی دوم که عملاً بازارهای پرسود اروپا و آسیا فلج کرد). با این حال اما موفق شد خیلی زود هزینههای ساخت خودش را جبران کند و یکی از مهمترین انیمیشنهای دیزنی به حساب میآید که امروزه تا حد زیادی به عنوان یک فیلم کلاسیک شناخته میشود (اولین انیمیشنی بود که برندهی جایزهی اسکار شد).
طراحی این فیلم بینظیر است، فقط کافیست که به تمام مناظر مختلف و مکانهایی که در این فیلم نمایش داده میشود توجه کنید، از شهر ژرمنیک که استرومبولی نمایشهای عروسکی خود را در آن اجرا میکند تا خیالپردازی کابوسوار جزیرهی لذت (و هرچیز دیگری در این بین). «پینوکیو» یک انیمیشن حقیقتاً خارقالعاده و فانتزی است، اما لحظاتی از رئالیسم متعالی را، هم از نظر صراحت بیان و هم از نظر احساسی بودنش نیز در خود دارد. (خوشبختانه، بیشتر موقعیتها و مضامین بزرگسالانهاش هرگز به سمت حوزههای ناخوشایند کلیشههای نژادی منحرف نمیشوند). همچنین، مانند بزرگترین افسانهها، نسبتاً ساده و اخلاقگرایانه است اما داستانش تا مدتها پس از شنیدن، در ذهنتان باقی میماند. علاوه بر این، موسیقی اثر نیز شگفتانگیز است و حتما دلیلی وجود دارد که آهنگ (When You Wish Upon a Star) در این انیمیشن، به آهنگ تم غیررسمی نه تنها انیمیشنهای دیزنی بلکه کل تولیدات کمپانی تبدیل شده و این بسیار هیجانانگیز و جادویی است.
منبع: Collider
دیزنی خیلی حوصله سر بر و مزخرفه🥱👎… انیمه و هالیود و مارول بهترینن!😍
والا چی بگم لیست بدی نیست فقط فکر نمی کنید یک کم قدیمیه؟
زیبای خفته و سیندرلا و سفید برفی و شاهزاده و قورباغه رو بنظرم حتی نمیشه با انیمیشن هایی مثل فروزن و گیسو کمند و زوتوپیا مقایسه کرد 😐
واقعا اینا همهشون بود؟
به نظرم نقدا یه مقدار تعصبی هستن
درسته که کیفیت و داستان خیلی مهمه ولی به نظرم از اون مهم تر علاقه مردم بهشه و اینکه بیننده دوستش داشته یاشه
اینکه بعضی انیمیشنا مثل شاهزاده خانم و غورباقه انقدر بالا باشن ولی خیلی از انیمیشنای قشنگی که باهاشون بزرگ شدیم پایین واقعا اذیتم میکنه
واقعا لیست مسخره ای هست، بامبی، دامبو، وینی پو و حتی اون شاهزاده خانم و قورباغه باید انقدر تو لیست بالا باشن؟ خیلی سلیقه بدی داشته هرکس که این لیستو نوشته