۱۰ کارگردان اسطورهای که از فیلم خود متنفر شدند
فیلمسازی فرایندی جامع و وسیع، نیازمند فکر عمیق و زحمت زیاد است. پیش میآید که کارگردانی از فیلمش بیزار باشد. شاید در نتیجهی ضعف و ناتوانی خودش، نتواند ایدهی ذهنیاش را خوب و درست پیاده کند؛ یا عوامل دیگری، مثل دخالت غیرضروری و بیشاز اندازهی تهیهکننده، مشکلات برنامهریزی و تصویربرداری، کمبود بودجه و …، دخیل باشند. همین اختلافات است که گاهی ممکن است باعث شود کارگردان، فیلم را نیمهکاره رها کند. عدهای هم چنین نمیکنند؛ پروژه را رها نمیکنند و بعد، تاج شرمندگی را با افتخار بر سر خود میگذارند و شاید از آن درسی بگیرند.
اسکار وایلد میگوید: «یک اثر هنری هیچوقت تمام نمیشود، یکجا خالق از آن دست میکشد.» این گزاره خبر از حقیقتی غمانگیز میدهد. حقیقتی که شامل حال همهی هنرمندان میشود. فیلمساز، نقاش یا آهنگساز فرقی نمیکند. همه جایی مجبورند و تصمیم میگیرند که یکجا اثر را رها کنند. و این شاید برای عدهای خوشایند نباشد؛ شاید، نتیجه، نارضایتی از اثر نهایی باشد. معروف است که میگویند تولستوی از «آنا کارنینا»، که از نگاه جهان شاهکاری ادبی است، بیزار بود. ویکتور فرانکشتاینِ مری شلی از هیولایی که درست کرده بود، بیزار بود. تلخیاش در فرایند پیچیده و دشواری است که هنرمند در خلق اثری هنری باید پشت سر بگذارد. صبر و تلاشی فراوان میطلبد تا الهامات خلاقانه هنرمند از میان آشوب احساسی و روانیاش عبور کند و آنچه فقط در ذهنش جرقه زده است، به واقعیت تبدیل شود.
برای هنرمند، هر تجربهای یک کلاس درس است؛ این را میشود از روند کاری فیلمسازان مؤلف بزرگی همچون استنلی کوبریک و دیوید لینچ، که در مقاطعی از نتیجهی کار خود شرمنده بودند، فهمید. یا حتی پیشکسوتانی چون آلفرد هیچکاک که یکی از فیلمهایش را دوست نداشت و احساس میکرد بهاندازهی کافی روی آن کار نکرده است. این ناکامیها اغلب باعث میشود فیلمسازان برای اثر بعدی بیشتر تلاش کنند تا عملکرد بهتری داشته باشند و به ایدهآل خود برسند. اما سرپوشی بر این حقیقت نمیگذارد که حتی بزرگان سینما هم گاهی از نتیجهی کار خود راضی نیستند. نگاهی به ده کارگردانی میاندازیم که آثار خود را دوست نداشتند؛ بهاندازهای که حتی از اشاره به آنها در مصاحبههایشان اجتناب میکردند.
۱. استنلی کوبریک، «هراس و هوس» (Fear and Desire)
- محصول ۱۹۳۵
اولین کار استنلی کوبریک در مقام کارگردان فیلمی ضدجنگ است. البته مشخص نیست دقیقاً به کدام جنگ اشاره دارد؛ اما زمان فیلم احتمالاً به جنگ کره برمیگردد. چند سرباز که در ده کیلومتری سنگر دشمن تنها ماندهاند، به دنبال راهی برای نفوذ به خطوط دشمن هستند. اما، وقتی یکیشان تصادفاً دختری را، که ربودهاند و زبانش را نمیفهمند، با گلوله میزند، شروع میکنند به زیر سؤال بردن مفهوم جنگ. در نهایت، با اینکه مأموریتشان را با موفقیت پشت سر میگذارند، قلبی پر از پرسش و از درون خالی برایشان میماند و دوستی که دیوانه شده است.
معمولاً کارگردانها فیلم اولشان را دوست دارند و آن را پلهی ترقی خود میدانند. گویا کوبریک، که به کمالگراییاش معروف است، نه تنها از فیلم اولش راضی نبود، بلکه از آن بیزار بود. برای مردی که همین کمالگرایی وسواسگونهاش، شرلی دووال را موقع تصویربرداری «درخشش» (The Shining) به مرز جنون رساند، «هراس و هوس» حفرههای زیادی دارد.
کوبریک قصد داشت تمام نسخههای آن را جمعآوری کند و بسوزاند؛ از بخت بد او، چند نسخه جان سالم به در بردند و فیلم از تلویزیون پخش شد و بعد در ۲۰۱۲، نسخهی بلوری و دیویدی آن روانهی بازار شد. البته که فیلم شاهکار نیست، اما تلاش آماتورگونهی کوبریک قابل تحسین است و اصلاً آنقدرها، که کوبریک فکر میکرد، فاجعه نیست.
۲. دیوید لینچ، «تلماسه» (Dune)
- محصول ۱۹۸۴
دیوید لینچ فیلم موفق «مرد فیلنما» (The Elephant Man) را ساخته بود که استودیو یونیورسال (Universal Studios) و تهیهکنندهی «تلماسه» تصمیم گرفتند کارگردانی اقتباس سینمایی از این اثر منصوب به فرانک هربرت را به او بسپارند. لینچ که تازه پیشنهاد کارگردانی «جنگ ستارهها: بازگشت جدای» (Star Wars: Return of the Jedi) را رد کرده بود، این پیشنهاد را پذیرفت. لینچ علاقهای به ژانر علمیتخیلی ندارد و این از فیلمهای دیگرش، «جادهی مالهالند» (Mullholland Drive)، «مخمل آبی» (Blue Velvet) و همینطور شاهکار کمخرج «کلهپاککن» (Eraserhead)، پیداست. لینچ شش ماه روی فیلمنامهی «تلماسه» کار کرد و پنج بار آن را تغییر داد.
او در طول ساخت فیلم با استودیو، به خاطر دخالتش در دید خلاقانهی او، به مشکل برخورد. و در آخر هم که استودیو فیلم سهساعتهاش را، بی آنکه به او اطلاع بدهد، به دو ساعت رساند و بهجای مونولوگها تصاویر ثابت مرتبط با مفهوم فیلم گذاشت، لینچ اعلام کرد که فیلم مال او نیست. کاملاً از فیلم کنارهگیری کرد و اجازه نداد فیلم به نام او پخش شود. «آلن اسمیت» اسمی ساختگی بود که به عنوان کارگردان «تلماسه» معرفی شد. لینچ برای فیلمنامهنویس هم از اسم ساختگی یهودا بوث (Judas Booth) استفاده کرد که اشارهی هوشمندانه و ظریفی به یهودا، یار خائن عیسی مسیح، دارد و همینطور جان ویلکس بوث (John Wilkes Booth)، کسی که آبراهام لینکلن را ترور کرد. لینچ هیچ خوشاش نمیآید در مصاحبهها دربارهی این فیلم حرف بزند و از حضورش در آن پروژه ابراز پشیمانی میکند.
۳. آلفرد هیچکاک، «طناب» (Rope)
- محصول ۱۹۴۸
«طناب» از فیلمهای تجربیتر و بحثبرانگیزتر هیچکاک، قصهی برندون و فیلیپ، دو فارغالتحصیل هاروارد، را روایت میکند که میخواهند برتری ذهنی و فکری خود، را با ارتکاب جرمی بینقص، به قتل رساندن همکلاسیشان دیوید، ثابت کنند. آنها، که قتل را یک فعالیت فکری نشاطآور و ابزاری برای نمایش نظریهی انسان برتر میدانند، بعد از ارتکاب جنایت، یک مهمانی ترتیب میدهند و در این مهمانی دربارهی نظریهی انسان برتر بحث میکنند. در ادامهی شب، نگرانی مهمانها بابت غیبت ناگهانی دیوید و عدم حضورش در مهمانی تبدیل به شک نسبت به میزبانان مهمانی میشود. و توجیه انگیزهی قتل میزبانان، همان احساس برتری ذهنی، کمکم جایش را به افسوس و پشیمانی میدهد.
«طناب»، که یکی از قدرنادیدهترین فیلمهای هیچکاک است، قتل شنیع را در تقابل با روشنفکری قرار میدهد و بعد آن را هممرز با حماقت محض میداند. اگرچه خط داستانی بسیار گیرا و جذاب است، خود هیچکاک از نتیجه راضی نیست و آن را آزمایشی شکستخورده میداند. با اینکه تنش را میشود در فیلم احساس کرد، المان هیجان و غافلگیری، که در آثار هیچکاک ناب و بنیادی است، در نمایش دراماتیک وقایع این فیلم غایب است.جیمز استوارت نه به نقشاش میآید و نه به فضای فیلم.
اگرچه هیچکاک از ضرباهنگ و لحن ملودراماتیک فیلمش راضی نیست، همچنان یکی از بهترین آثاری است که دربارهی معمای اخلاقی موضوع قتل ساخته شده است. و به لحاظ تکنیکی هم از جمله آثار پیشرو به حساب میآید. «طناب» اولین فیلم رنگی آلفرد هیچکاک است که بدون توقف دوربین ضبط شده است و بعد از ضبط، هیچگونه ادیتی روی آن انجام نشده است.
۴. وودی آلن، «آنی هال» (Annie Hall)
- محصول ۱۹۷۷
وودی آلن معمولاً بیپرده آثار خودش را نقد میکند؛ و این خودانتقادی از آنجا که او یکی از غولهای پیشگام صنعت فیلمسازی به حساب میآید، مخاطبانش را گیج میکند. آنی هال ماجرای رابطهی عاشقانه یک خوانندهی کلوپ شبانه و الوی سینگر، قهرمان فیلم، را روایت میکند. آلن با شکستن دیوار چهارم، ببیندگان را مستقیماً خطاب قرار میدهد و در خلال روایت قصهی زندگیاش از بچگی تا بزرگسالی، جنبههای گوناگون عشق مدرن را با سکانسهای سورئال در این درام روانشناسانه به تصویر میکشد. با اینکه «آنی هال» یکی از محبوبترین و معتبرترین فیلمهای آلن است، خود کارگردان از محصول نهایی راضی نیست.
فیلم جوایز زیادی دریافت کرده است، اما آلن میگوید نتیجه آن چیزی نیست که او در ذهن خود داشته است. قصد او اصلاً تمرکز بر خط داستانی عاشقانهی فیلم نبود. آلن قصد داست سیر روانی الوی سینگرِ کمدین را که عاشق شده است، به تصویر بکشد. آلن میگوید: «وقتی کار را شروع کردیم، فیلم قرار بود دربارهی آنچه در ذهن این مرد میگذرد، باشد. اما هیچکس نمیفهمید. برای همه فقط رابطهی من و دایان کیتون مهم بود و این چیزی نبود که من میخواستم.» آلن در نهایت مجبور شد فیلم را به همین رابطهی بین خودش و آنی تقلیل دهد و به همین خاطر، از نتیجه راضی نبود.
۵. تونی کی، «تاریخ مجهول امریکا» (American History X)
- محصول ۱۹۹۸
اولین فیلم تونی کی قصهی دِرِک وینیارد، یک سفیدپوست نژادپرست افراطی، را روایت میکند که دو سیاهپوست را در حال سرقت ماشینش به قتل میرساند. درک بعد از به زندان افتادن از مسیری که طی کرده، احساس پشیمانی میکند و تلاش میکند برادر کوچکترش دنی را مجاب کند که راه او را در پیش نگیرد. فیلم توجه منتقدان را به خود جلب کرد و یک نامزدی بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم نصیب ادوارد نورتون، که تهیهکنندهی فیلم هم بود. اما تونی کی، به خاطر درگیریای که در جریان ساخت فیلم با استودیو و نورتون پیدا کرد، هم نامزدی بهترین کارگردانی اسکار را از دست داد و هم حضور موفق در هالیوود را. به اندازهای که بعد از این فیلم در حضور تقریباً بیستسالهاش در هالیوود تنها توانست دو مستند و یک سینمایی دیگر بسازد.
نارضایتی کارگردان از فیلم اولش، پدیدهی غریبی نیست و تونی کی هم از این قاعده مستثنا نیست. تصویربرداری این فیلم بدون دردسر و درگیری انجام شد، مشکل از زمانی آغاز شد که استودیو نیو لاین روی مونتاژ نهایی کی یکسری تغییرات اعمال کرد. کی که از دخالت بیجای استودیو عصبانی بود، تصمیم گرفت از پروژه فاصله بگیرد. اما به همین قانع نشد. او نه تنها خشم خود را علنی کرد، بلکه از هیچ تلاشی برای حمله به فیلم، نورتون و باقی عوامل در رسانهها فروگذار نکرد. در نهایت هم تلاشهایش راه به جایی نبرد. فیلم موفق شد و جنگ تلخ او علیه سازندگان فیلم، فقط منجر به بدنامی او و ناکامی در هالیوود شد.
۶. جوئل شوماخر، «بتمن و رابین» (Batman and Robin)
- محصول ۱۹۹۷
«بتمن و رابین» را یکی از بدترین فیلمهای ابرقهرمانی که تا به حال ساخته شده است، میدانند. به طوری که یکی از شوخیهای ثابت سریالهای کمدی امریکایی است. حتی خود کارگردان هم از آن دفاع نمیکند. جوئل شوماخر در سال ۲۰۱۷ در مصاحبهای با وایس (VICE) گفت که بابت این فیلم متأسف است و به تکتک طرفداران «بتمن» یک عذرخواهی بدهکار است. او همچنین اعلام کرد که مسئولیت تمام کاستیهای فیلم به گردن شخص اوست. البته شوماخر بعد از اتمام فیلم استودیوی برادران وارنر را مقصر این «مهمل شرمآور» دانست، چرا که او را مجبور کرده بودند به جای یک قصهی اوریجینال، دنبالهی «بتمن برای همیشه» (Batman Forever)، که آن را هم خودش کارگردانی کرده بود، بسازد. جلوههای بصری «بتمن و رابین»، که ستارهای همچون جورج کلونی در آن حضور دارد، بسیار ضعیف و ناامیدکننده است. کریس اُدانل، که نقش رابین را بازی میکند، دربارهی «بتمن و رابین» میگوید: «در بتمن برای همیشه فکر میکردم دارم فیلم سینمایی بازی میکنم. تو قسمت دوم، انگار آگهی تبلیغاتی برای بچهها بود.»
۷. استیون سودربرگ، «جهان زیرین» (The Underneath)
- محصول ۱۹۹۵
بعد از استقبال منتقدان از «پادشاه تپه» (King of the Hill) و موفقیت «سکس، دروغها و نوار ویدیویی» (Sex, Lies, and VideoTape) در فستیوال کن، استیون سودربرگ تصمیم گرفت یک فیلم نئو نوآر محصول ۱۹۴۹ را بازسازی کند. اما نتیجه حتی از نگاه خود کارگردان یک شکست مطلق بوده است. این کارگردان در گفتوگویی اعلام کرد که این فیلم «اکراننشده، مرده» است. و گویا آن زمان به خاطر مشکلات شخصی تمایلی به کارگردانی این فیلم نداشته و مجبور به انجام این کار شده است. به همین خاطر، «دلش با فیلم نبوده و تمرکز کافی برای کارگردانی را نداشته است.»
۸. دیوید فینچر، «بیگانه ۳» (Alien 3)
- محصول ۱۹۹۲
اگر فینچر به حرف ریدلی اسکات گوش میداد، حالا بابت اولین فیلمش در مقام کارگردان افسوس نمیخورد. اسکات به او توصیه کرده بود اولین فیلمش را با یک استودیوی بزرگ کار نکند، اما فینچر دست به ریسکی بزرگ زد و دنبالهی سری فیلمهای «بیگانه» را کارگردانی کرد. خودش دربارهی «بیگانه ۳» میگوید: «هیچکس به اندازهی خود من از این فیلم بدش نمیآید.» در فرایند ساخت فیلم، فینچر و کمپانی فاکس قرن بیستم با هم مشکل برخوردند؛ به طوری که فینچر ساخت این فیلم را «غسل تعمید با آتش» خواند. آن موقع فینچر تنها ۲۸ سال داشت و هنوز کارگردانی صاحب سبک نبود، اما میخواست تمام ایدههای خلاقانهی ذهن جوانش را با آزادی کامل پیاده کند. اما این به مذاق استودیوی فیلمسازی بزرگی چون فاکس قرن بیستم خوش نیامد. بنابراین وسواس او نسبت به جزئیات و تکنیک برداشت چندگانهی او خشم استودیو را برانگیخت، به اندازهای که میخواستند او را از پروژه کنار بگذارند.
بخشی از مشکل هم به این دلیل بود که فینچر تولید را بدون فیلمنامهی کاملشده آغاز کرد و فاکس تنها پنج هفته به او وقت داد که خودش را آماده کند و این برای کارگردان جوان بسیار دشوار بود. تصمیمها از قبل گرفته شده بود و در نهایت نه به او اجازه دادند روی ایدههای خلاقانهاش مانور دهد و نه پایش را در اتاق تدوین بگذارد. نسخهی نهایی هم بدون مشورت یا اجازهی او پخش شد. بعدها فینچر نسخهی خودش را منتشر کرد که برتری قوهی خلاقهی او نسبت به استودیو را به مخاطبان ثابت کرد. بنابراین خشم و نفرت فینچر نسبت به فیلم کاملاً منطقی بود. او میگوید: «مجبور شدم دو سال روی فیلم کار کنم، سه بار از پروژه اخراج شدم و باید برای همهچیز میجنگیدم.»
۹. نوآ بامباک، «هایبال» (Highball)
- محصول ۱۹۹۷
نوآ بامباک به نمایش لطیف روابط انسانی معروف است و در حین تصویربرداری «آقای حسود» (Mr. Jealousy) پول زیادی را برای انجام پروژهای تجربی پسانداز کرد. او میخواست از همان بازیگران فیلم قبلی برای این پروژه استفاده کند و ظرف شش روز تصویربرداری را به پایان برساند. اما فقدان برنامهریزی درست، کمبود راش و بلندپروازیهای افراطی این کارگردان امریکایی به ضرر او تمام شد و نتیجه یک فیلم درهم و برهم بود که خط رواییاش به دلیل نبود سکانسهای کافی ناقص بود.
بامباک با بازیگران و عوامل فیلم هم به مشکل برخورد. چرا که بازیگران نمیتوانستند زمان دیگری را به تصویربرداری اختصاص دهند. بامباک که از نتیجهی نهایی کاملاً ناراضی بود، به طور کامل از پروژه کنارهگیری کرد. این چنین شد که نام کارگردان در شناسنامهی فیلم ارنی فوسکو است و نام فیلمنامهنویس، جسی کارتر. در نهایت، کمپانی تهیهکننده نسخهی دیویدی فیلم را بدون اطلاع قبلی به بامباک منتشر کرد که خشم او را بیش از پیش برانگیخت.
۱۰. کوین رینولدز، «دنیای آب» (Waterworld)
- محصول ۱۹۹۵
«دنیای آب» از همه لحاظ یک فاجعه محسوب میشود؛ فیلمی که هم در جهان پسا آخرالزمانی میگذرد و هم پایانی بر رابطهی کوین کاستنر، ستارهی فیلم، و رینولدز، کارگردان فیلم، بود. «دنیای آب» که قصهی آن در آیندهی نزدیک رخ میدهد و ماجرای آب شدن یک تودهی یخ عظیم قطبی را روایت میکند که دارد همهجا را در خود فرو میبرد، استودیوی تهیهکننده را تا گلو زیر قرض فرو برد و یکی از پرهزینهترین فیلمهای آن دوره شد. نابسامانی شرایط آب و هوایی در هنگام تصویربرداری هم پروژه را به تعویق انداخت و ضرر هنگفتی به تهیهکننده وارد کرد.
کاستنر در نشست مطبوعاتی اعلام کرد که به دلیل نارضایتی از مهارتهای کارگردانی رینولدز در «راپا نوئی» (Rapa-Nui)، که در سال ۱۹۹۴ با هم کار کرده بودند، تصمیم گرفت در پروژهی «دنیای آب» دخالت کند تا جلو فاجعه را بگیرد. اما این تصمیم کاستنر در فرایند ساخت فیلم از صبر و تحمل کارگردان خارج بود، بنابراین از کار کنارهگیری کرد و نام کاستنر به عنوان کارگردان در شناسنامهی فیلم ذکر شد. البته از کمکهای رینولدز به فیلم قدردانی شد اما این کارگردان هرگز از نتیجه راضی نشد.
منبع: buisiness insider