جامعهشناسی افسردگی؛ آیا هنجارهای فرهنگی باعث افسردگی میشوند؟
فرهنگ شیوهی نگرش مردم به جهان و پدیدههای آن را تعیین میکند. به همین طریق به نظر میرسد که فرهنگ بر نحوهی تجربه کردن افسردگی توسط انسانها در سرتاسر جهان نیز تأثیر میگذارد. در واقع تجربهی یک فرد از افسردگی میتواند از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشد. به عنوان مثال، نتایج یک مطالعه کیفی نشان میدهد که برخی کشورها افسردگی پس از زایمان را به عنوان یک بیماری به رسمیت نمیشناسند. بلکه آن را به عنوان حالتی از ناراحتی سطحی در نظر میگیرند که نیازی به مداخلات پزشکی ندارد.
جامعهشناسان در حقیقت چگونگی تعامل افراد را با هم در گروههای انسانی بررسی میکنند. آنها همچنین به مطالعهی فرهنگ، نهادهای اجتماعی و تاثیر این عوامل بر جوامع انسانی میپردازند. جامعهشناسی افسردگی نیز شامل مطالعهی بافت فرهنگیای است که افراد در آن زندگی میکنند و همچنین بررسی عوامل تنشزای اجتماعی که افراد به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی خود با آن مواجه میشوند. در واقع ابعاد جامعهشناختی افسردگی هم تحت تأثیر جنبههای بیولوژیکی و روانی زندگی انسانها است و هم بر آنها تأثیر میگذارد.
شاعران و فیلسوفان قرنهاست که از شباهتهای جهانشمول عواطف و احساسات آدمی سخن میگویند. حقیقت هم این است که تمامی انسانها، به لحاظ زیستشناختی شباهتهای غیرقابل انکاری با یکدیگر دارند. با این حال، عنصر «فرهنگ» اثری غیرقابل انکار در روایتهای عاطفی بیان شده از سوی ما میگذارد، از جمله در نحوهی احساس و تفکر ما نسبت به پدیدهی افسردگی، نحوهی بروز آن و نحوهی کنار آمدن با آن.
در ادامهی این مطلب از دیجیکالا مگ، ما از منظر جامعهشناسی افسردگی به بررسی نقش فرهنگ بر شکلگیری، ابراز و درمان پدیدهی افسردگی میپردازیم. با ما همراه باشید.
علل بروز افسردگی در فرهنگهای مختلف
بسیاری از عوامل خطرساز بروز افسردگی در فرهنگهای مختلف مشابه هستند. این موارد شامل عواملی مثل جنسیت، بیکاری و وقایع آسیبزا است. در حقیقت موضوعات مرتبط با افسردگی حول محور «از دست دادن» و «فقدان» میچرخد. اما نگاه مردم حول محور این فقدانها و اینکه چگونه ناراحتی خود را از آن تفسیر میکنند، در فرهنگهای مختلف بسیار متفاوت است. در غرب، به طور فزایندهای افسردگی را آسیبشناسی کردهاند و آن را به عوامل زیست پزشکی نسبت دادهاند.
در واقع در جوامع غربی باور غالب بر این اصل استوار است که دور کردن افراد از ناراحتی آنها میتواند راهکاری کاربردی برای کمک به آنها باشد. با این حال، از منظر جامعهشناسی افسردگی بیان این مسأله که این پدیده بسیار پیچیدهی اجتماعی، فرهنگی و بیولوژیکی، ریشهای کاملاً بیولوژیکی دارد، میتواند نتیجهی معکوس داشته باشد. این مسأله افراد را تشویق میکند که عوامل محیطی و رفتاری خود را نادیده بگیرند و در عوض، افسردگی را به عنوان یک ویژگی زیستشناختی صرف در نظر بگیرند.
معنای افسردگی در نقاط مختلف جهان چگونه تفسیر میشود؟
از منظر جامعهشناسی افسردگی معنایی که مردم برای رنج قائل میشوند در فرهنگهای مختلف بسیار متفاوت است. در مکتب بودیسم به رنج به عنوان یک ویژگی اساسی و جز لاینفک زندگی مینگرند. یعنی ما مراقب آن هستیم، با این حال، سعی نمیکنیم آن را از زندگیمان بدرقه کنیم. در مسیحیت ارتدوکس اروپای شرقی و مکاتب سنتی کاتولیک، دو دیدگاه مذهبی در مورد رنج وجود دارد.
از یک طرف، رنج بیش از حد که حصول اهداف شما را ناممکن میکند، گناه محسوب میشود. در عین حال، رنجی که به شما اجازه میدهد در زندگی خود مشغول بمانید، تصور میشود که شما را به خدا نزدیکتر میکند. در واقع باور غالب در این فرهنگها این است که تحمل رنج، شما را به عنوان یک انسان با فضیلتتر در نظر دیگران برجسته میکند. علاوه بر این، رنج در هند و اکوادور را میتوان به عنوان شکافی در شبکههای اجتماعی تعبیر کرد که نیاز به اصلاح دارد.
آیا همهی فرهنگها افسردگی را به عنوان یک بیماری روانی میشناسند؟
از منظر جامعهشناسی افسردگی همه فرهنگها افسردگی را به عنوان یک بیماری روانی به شیوهای که در طب غربی توصیف میشود، نمیشناسند. زمینههای فرهنگی میتوانند تا حد زیادی بر درک و تفسیر علائمی که معمولاً با افسردگی مرتبط هستند تأثیر بگذارند. در حالی که احساس غم، از دست دادن و پریشانی به طور جهانی تجربه میشود، بیان این احساسات میتواند در فرهنگهای مختلف بسیار متفاوت باشد.
در برخی از فرهنگ ها، این احساسات ممکن است به عنوان علائم یک بیماری روانی شناسایی نشود، بلکه بیشتر به عنوان پاسخهای مورد انتظار به رویدادها یا سختیهای خاص زندگی تعبیر شود. علاوه بر این، برخی از فرهنگها ممکن است فاقد کلمات یا عبارات معادل برای مفهوم «افسردگی» باشند، که شناخت و ارتباط در مورد این اختلال روانی را به چالش میکشد. توجه به این نکته نیز ضروری است که هنجارهای فرهنگی میتوانند بر تمایل افراد برای بحث در مورد درد عاطفی و درخواست کمک برای آن تأثیر بگذارند. این بدان معنا نیست که افسردگی در این فرهنگها وجود ندارد، بلکه به این معناست که ممکن است در فرهنگهای مختلف به طور متفاوتی درک و بیان شود.
به عنوان مثال، در هند، طیف گستردهای از اختلالات روانپریشی به عنوان اختلالات افسردگی طبقهبندی میشوند، در حالی که در ژاپن، خود ایدهی بیماری روانی غیرقابل قبول است و افراد کمی به داشتن آن اعتراف میکنند. بدیهی است، بدون اطلاع از این ماجرا، ممکن است کسی به این نتیجه برسد که مردم هند نرخ بسیار بالایی از افسردگی دارند، یا برعکس، مردم ژاپن به ندرت به این اختلال مبتلا میشوند.
حتی در ایالات متحده، نرخ شیوع (تعداد افرادی که افسردگی را تجربه میکنند) میتواند تحت تأثیر عوامل زمینهای فرهنگی قرار گیرد. به عنوان مثال، زنان سیاهپوست نسبت به زنان سفیدپوست میزان افسردگی کمتری دارند. علاوه بر این، مهاجران اخیر به ایالات متحده نسبت به فرزندان خود که احتمالاً در نگرش و رفتار «غربیتر» هستند، میزان افسردگی کمتری دارند.
تحقیقات جامعهشناسی افسردگی نشان میدهد که تفاوتهای فرهنگی در تمرکز بر خود و جایگاه خود در سلسله مراتب اجتماعی با شیوع اختلال افسردگی اساسی مرتبط است. بخشی از این تفاوت ناشی از جهت گیری فردگرایانه در مقابل جهت گیری جمعی یک فرهنگ خاص است. در فرهنگهای غربی، افراد بهطور ایدئال بهعنوان موجودیتهای مستقلی در نظر گرفته میشوند که برای موفقیت فردی تلاش میکنند.
در مقابل، فرهنگهای دیگر خانواده یا جامعه را مهمتر از فرد میدانند. بسیاری از اوقات، شادی شخصی فدای ثبات و آرامش گروه در چنین فرهنگهایی میشود. در چنین فرهنگهایی جایگاه افراد به طور اختصاصی و فردی در نظر گرفته نمیشود. به عنوان مثال، در فرهنگهای سنتی آسیایی معمول است که یکی از اعضای خانواده سخت کار کند و حقوقش را با کل خانواده تقسیم کند. برخی از پژوهشگران حوزهی جامعهشناسی افسردگی معتقدند که چون افراد در فرهنگهای جمعگرا تشویق نمیشوند که اهمیت زیادی برای رضایت شخصی خود قائل شوند، زمانی را صرف احساس ناامیدی از شکست خود در دستیابی به موفقیت شخصی نمیکنند. در نتیجهعدم تمرکز بر خود میتواند منجر به کاهش یاعدم ایجاد اختلالات افسردگی شود.
از منظر جامعهشناسی افسردگی هنجارهای ما در مورد مسئولیتها و تعهدات خاص خود (در قبال خودمان، اعضای خانواده و دیگران، و نسبت به نهادهایی که در تعامل با آنها زندگی میکنیم) نیز توسط فرهنگ ما شکل میگیرد. برای مثال، فردی که از فرهنگی میآید که در آن تعهدات خانوادگی سخت و غیرقابل مذاکره است، ممکن است احساس محدودیت و ناتوانی کند. از سوی دیگر، فردی از همان فرهنگ ممکن است تعهدات خانوادگی را راهی برای احساس نیاز، مفید بودن و شایستگی بداند. همانطور که در بحث ما در مورد نظریههای شناختی ذکر شد، احساسات و افکار مربوط به ناتوانی و سودمندی، خودپنداره و خلق و خوی افراد را شکل میدهد.
فرهنگ چگونه بر افسردگی تأثیر میگذارد؟
از منظر جامعهشناسی افسردگی فرهنگ تأثیر قابل توجهی بر چگونگی بروز، درک و درمان افسردگی دارد. فرهنگها در مفهومسازی سلامت روان، علائمی که بهعنوان نشانههای افسردگی شناخته میشود و گشودگی افراد نسبت به بحث دربارهی احساسات افسردگی متفاوت هستند. به عنوان مثال، برخی از فرهنگها ممکن است علائم افسردگی را به شیوهای جسمیتر تفسیر کنند و بر شکایاتی مانند خستگی یا درد تمرکز کنند، در حالی که برخی دیگر ممکن است بیشتر بر علائم عاطفی یا شناختی تمرکز کنند.
ترس از انگ میتواند بر احتمال کمک گرفتن افراد و نحوهی به اشتراک گذاشتن احساسات خود تأثیر بگذارد و تشخیص و درمان را چالشبرانگیزتر کند. علاوه بر این، عوامل فرهنگی میتوانند بر انواع درمانهای مورد نظر تأثیر بگذارند، به طوری که برخی از فرهنگها به جای روانپزشکی بیولوژیکی غربی، بیشتر به داروها و شیوههای سنتی یا درمانهای جایگزین متکی هستند. درک این تفاوتهای فرهنگی در درمان افسردگی میتواند به ارائهدهندگان خدمات پزشکی کمک کند تا درمان را با پسزمینهی فرهنگی فرد تنظیم کنند و به طور بالقوه نتایج را بهبود بخشند.
تحقیقات صورت گرفته در حوزهی جامعهشناسی افسردگی نشان میدهد که برخی از فرهنگها نقشهای جنسیتی سفت و سختی دارند که رفتار مورد انتظار را تعریف میکند. زندگی مردان عمدتاً خارج از خانه تعریف میشود، در حالی که نقش زنان به طور خاص در خانه است. در این فرهنگها، زنان حتی ممکن است خانههای خود را ترک نکنند، مگر اینکه توسط یکی از اعضای مرد خانواده همراهی شوند. برعکس، مردان هرگز وارد آشپزخانه نمیشوند.
اگر فردی از این نوع فرهنگ با یک عامل استرسزای اجتماعی مواجه شود که باعث تغییر نقشها یا چالشی برای وضعیت موجود شود (مثلاً مرگ همسر)، چنین استرسی میتواند باعث افسردگی این فرد شود. به عنوان مثال، اگر شوهری (از فرهنگی با نقشهای جنسی سفت و سخت) همسر خود را از دست بدهد، نمیداند چگونه به نیازهای روزمرهی فرزندانش مانند تغذیه، حمام کردن و غیره رسیدگی کند. او نمیداند چگونه از خانواده خود حمایت مالی کند (و حتی ممکن است از تلاشهایش در این مسیر نیز جلوگیری شود) و در نهایت اگر نتواند نیازهای فرزندانش را برآورده کند، ممکن است هر دو خودشان را بیارزش یا بیفایده بدانند.
آیا آسیبپذیریهای ژنتیکی در مورد افسردگی در فرهنگهای مختلف وجود دارد؟
آسیبپذیری ژنتیکی از کشوری به کشور دیگر تفاوتهای اساسی دارد. به عنوان مثال، تحقیقات صورت گرفته در حوزهی جامعهشناسی افسردگی نشان میدهد در کشورهای آسیای شرقی، شیوع بالایی از ژنهای مرتبط با افسردگی وجود دارد. با این حال، با وجود این آسیبپذیریها، موارد کمتری از این اختلال ایجاد میشود. یک فرضیه این است که آسیبپذیریهای ژنتیکی با فرهنگ تکامل یافتهاند و عوامل محافظتی اضافی (در این مورد، وابستگی متقابل اضافی) ایجاد کردهاند. با این حال، هنگامی که این افراد زمینههای فرهنگی خود را ترک میکنند، خطر ابتلا به افسردگی در آنها بیشتر است.
چه عواملی ما را در مقابل افسردگی محافظت میکنند؟
تحقیقات صورت گرفته در حوزهی جامعهشناسی افسردگی نشان میدهد ثبات اجتماعی و روابط پویا عوامل محافظتی بزرگی در برابر افسردگی هستند. در کشورهای آسیای شرقی شبکههای اجتماعی پایدار را ترویج میکنند. به عنوان مثال، بیشتر بزرگسالان در ژاپن هنوز با کسی که از دوران کودکی میشناسند در تماس مکرر هستند. در کشورهایی مانند ایالات متحده، به دلیل دینامیک بالای اجتماعی، این مسأله نادرتر است.
فرضیهی اصلی دیگر این است که برخی از فرهنگها راههایی را برای تنظیم هیجانات و احساسات ایجاد میکنند که ممکن است کارآمدتر از دیگران باشد. در نهایت، به دلیل اولویت دادن به احساسات و شادی شخصی، در کشورهایی مانند ایالات متحده، مابین احساسات واقعی خود و آنچه قرار است در اجتماع احساس کنیم، تمایزهایی ایجاد میکنیم. این مسأله خود میتواند منجر به بروز مشکلات اضافی شود.
تفاوتهای فرهنگی در علائم جسمانی افسردگی
از منظر جامعهشناسی افسردگی، هویت فرهنگی اغلب بر میزانی که یک فرد خاص علائم جسمی (فیزیکی) افسردگی را تجربه میکند تأثیر میگذارد. به عبارت دیگر، برخی فرهنگها راحتتر علایم فیزیکی افسردگی را گزارش میکنند تا علائم ذهنی آن را. به عنوان مثال، تحقیقات نشان میدهد که بسیاری از مردم چین که افسردگی دارند، از ناراحتی جسمانی، احساس فشار درونی و علائم درد، سرگیجه و خستگی شکایت دارند.
به طور مشابه، افراد افسرده ژاپنی اغلب از علائم درد شکم، سردرد و گردن درد شکایت دارند. حتی در کشورهای غربی که اختلالات افسردگی «قابل پذیرشتر» هستند، محققان این نظریه را مطرح کردهاند که برخی از شرایط مزمن (درد مزمن، فیبرومیالژیا، سندرم خستگی مزمن) ممکن است بیشتر اشکال جسمی (فیزیکی) یک اختلال خلقی باشند تا مشکلات فیزیکی واقعی. برخی از محققان حتی پیشنهاد کردهاند که فیبرومیالژیا (شرایطی که با درد، حساسیت و خستگی گسترده مشخص میشود) باید به عنوان یک «اختلال طیف افسردگی» شناخته شود.
تحقیقات صورت گرفته در حوزهی جامعهشناسی افسردگی نشان میدهد برخی فرهنگها ممکن است علائم افسردگی را به عنوان پاسخهای عاطفی عادی به رویدادهای خاص زندگی در نظر بگیرند. به عنوان مثال، برخی از فرهنگها ممکن است انتظار داشته باشند که روند سوگ بیش از دورهی زمانی مورد انتظار فرهنگی (حدود یک سال) که در غرب قابل قبول است، طول بکشد. افرادی از چنین فرهنگهایی ممکن است عجیب بدانند که یک روانشناس غربی فکر میکند که ۲ سال سوگواری برای همسر از دست رفته نشان دهندهی مشکل سلامت روان است.
تفاوتهای فرهنگی در مورد متخصصان سلامت روان
هنوز هم در فرهنگهای دیگر ممکن است تشخیص یک پزشک این باشد که علائم افسردگی مشکلساز است، اما این علائم را به دلایلی نسبت میدهد که برای ناظران یا پزشکان سایر فرهنگها منطقی نیست. برای مثال، بیماران ممکن است توضیحات صحیح پزشک را، به نفع توضیحاتی که در فرهنگ بیمار مورد پذیرش است، رد کنند.
به عنوان مثال، یک بیمار از چین که در ایالات متحده به پزشک مراجعه کرده ممکن است این ایده را که عدم تعادل بیوشیمیایی مغز باعث بروز علائم افسردگی میشود را رد کند و توضیحاتی بر حسب جریان انرژی یا مفاهیم مشابه برگرفته از طب سنتی چینی ارائه دهد. چنین بیمارانی ممکن است بهترین پاسخ را از متخصصان سلامت روان یا درمانگرانی که قادر به استفاده از زبان حساس فرهنگی خود بیمار برای توصیف علت علائم افسردگی، اضطراب و رنج مربوطه هستند، دریافت کنند.
تحقیقات صورت گرفته در حوزهی جامعهشناسی افسردگی نشان میدهد تفاوتهای فرهنگی در رفتار «کمکجویی» ممکن است بر درمان افسردگی تأثیر بگذارد. برای مثال، افراد غیرغربی اغلب از پزشکان بومی (از فرهنگ خود) برای درمان «بیماریهای روحی» و از پزشکان آموزش دیدهی غربی برای درمان «بیماریهای جسمی» استفاده میکنند. اگر اختلالات عاطفی در حوزهی بیماریهای جسمی در نظر گرفته نشود، افراد افسرده ممکن است به راحتی به دنبال مراقبتهای روانپزشکی یا سلامت روان برای علائم افسردگی خود نباشند.
از آنجایی که گفتمان عمومی در مورد افسردگی در جوامع غربی رواج بیشتری دارد، ابتلا به افسردگی از نظر اجتماعی قابل قبولتر است و افراد بیشتری مایل به دریافت کمک هستند. در مقابل، بیماری روانی اغلب در فرهنگهای دیگر بیشتر مورد انگ است. در نتیجه، افراد و خانوادههایشان ممکن است به دلیل شرم از اینکه به عنوان «دیوانه» شناخته شوند، بیماری روانی را انکار کنند. دیگران ممکن است برچسب «افسردگی» را از نظر اخلاقی غیرقابل قبول، شرمآور و از نظر تجربی بیمعنی بدانند.
فرهنگها همچنین از نظر میزان تکیه یا ترکیب روشهای پزشکی مکمل و جایگزین مانند گیاهان دارویی، مدیتیشن، یوگا یا سایر رویکردها در درمانهای تجویز شدهی خود برای افسردگی متفاوت هستند. افراد در برخی از فرهنگهای سنتی ممکن است داروهای ضدافسردگی غربی را رد کنند و در عین حال از داروهای گیاهی، طب سوزنی یا ورزش استفاده کنند.
از منظر جامعهشناسی افسردگی، پیشینهی فرهنگی یک فرد نیز میتواند بر ساختار بیولوژیکی او تأثیر بگذارد. مردم از فرهنگها و بخشهای مختلف جهان الگوهای متفاوتی از ژنها و اغلب الگوهای بیماریهای متفاوتی دارند که در برابر آن آسیبپذیر هستند. چنین تفاوتهای ژنتیکی میتواند تأثیر بگذارد که آیا افراد در هنگام استرس تسلیم افسردگی میشوند یا نه. به طور مشابه، پیشینهی ژنتیکی و قومیتی افراد نیز میتواند بر پاسخ آنها به داروهای ضدافسردگی تأثیر بگذارد.
جامعه افسردگی را چگونه میبیند؟
دیدگاه جامعه نسبت به افسردگی در طول زمان به طور قابل توجهی تکامل یافته است، اما متأسفانه، هنوز یک انگ قابل توجه در ارتباط با بیماریهای روانی، از جمله افسردگی وجود دارد. در حالی که درک و پذیرش افسردگی به عنوان یک مشکل مربوط به سلامت روان مشروع و بهبود یافته است، هنوز همدلی و درک وجود ندارد. از منظر جامعهشناسی افسردگی، برخی ممکن است به اشتباه افراد مبتلا به افسردگی را ضعیف، تنبل یا توجهجو تصور کنند که موانع بیشتری برای کسانی که به دنبال حمایت هستند ایجاد میکند.
سوءتفاهم در مورد مأهیت افسردگی میتواند منجر به احساس انزوا، ترس از قضاوت اعضای خانواده، دوستان و همکاران شود. همچنین میتواند بر نحوهی تشخیص و درمان افسردگی تأثیر بگذارد و میتواند منجر به تأخیر در دریافت کمک از یک متخصص سلامت روان، مانند یک درمانگر آنلاین شود. حمایت، آموزش و افزایش آگاهی میتواند به تغییر این ادراکات اجتماعی و بهبود حمایت از افراد مبتلا به افسردگی کمک کند.
روشهای درمان افسردگی در فرهنگهای مختلف چگونه متفاوت است؟
از نظر دارویی، ما میدانیم که نسخهها و دوز داروها باید بر اساس عوامل مختلف از جمله قومیت تغییر کنند. دادههای زیادی وجود دارد که نشان میدهد برخی از رویکردهای موثر در ایالات متحده (مانند درمان شناختی-رفتاری) در فرهنگهای دیگر نیز امیدوار کننده به نظر میرسند. به طور مشابه، رویکردهای ذهن آگاهی از شرق در نمونههای غربی نیز مؤثر بوده است. به عنوان مثال، ما این ایدهی درمانی را مبتنی بر جوامع فردگرایانه غربی میدانیم، اما تحقیقات نشان میدهد که بودن کسی در کنار شما، حتی اگر در مورد مشکلات خود صحبت نکنید، در تمام جوامع و فرهنگها دلگرم کننده است. بنابراین، رویکردهایی که از پیوندهای اجتماعی استفاده میکنند، نویدهای زیادی برای جهانشمول شدن دارند.
منابع: MentalHelp, Psychology Today