نقد فیلم «ددپول و ولورین»؛ ماجراجویی در زباله‌دانی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۷ دقیقه
نقد فیلم «ددپول و ولورین»

مارول از همان اول می‌دانست آن روزی که محبوب‌ترین کاراکتر مردان ایکس و بددهن‌ترین قهرمان کمیک‌ها را کنار هم بگذارد، طرفداران برای دیدن فیلمش سر و دست می‌شکنند و همینطور هم شد. «ددپول و ولورین» با فروش بیش از یک میلیارد دلاری‌اش، پرفروش‌ترین فیلم رده‌سنی بزرگسال تاریخ و دومین فیلم پرفروش امسال میلادی است و خلاصه مارول دیگر پولش از پارو بالا می‌رود. اما اینجا نیامده‌ایم که برای جیب مارول حساب و کتاب کنیم. مسئله اینجاست که «ددپول و ولورین» یکی از پردرآمدترین فیلم‌های ابرقهرمانی تاریخ بوده، اما در عین حال یکی از بدترین آن‌هاست که روند فیلم‌های بدساخت مارول را ادامه می‌دهد؛ اما چرا مردم از دیدن آن‌ها سیر نمی‌شوند؟ در نقد فیلم «ددپول و ولورین» (Deadpool & Wolverine) به این موضوع می‌پردازم که چرا ذهن ما به عنوان بیننده چاره‌ای ندارد جز اینکه از آنچه مارول به خوردش می‌دهد لذت ببرد. پیش از آن اما خلاصه‌ی داستان را آورده‌ام، تا یادآوری باشد برای کسانی که داستانش را فراموش کرده‌اند یا آن‌هایی که احیانا فیلم را ندیده‌اند.

هشدار؛ در نقد فیلم «ددپول و ولورین» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

نقد و بررسی فیلم «ددپول و ولورین»؛ زدن به جاده‌ی خلاء

ددپول (رایان رینولدز) در جستجوی ولورین (هیو جکمن) است؛ اما در تلاشی ناموفق و پس نبش قبر او، متوجه می‌شود که چیزی جز استخوان‌های آدامنتیومی او باقی نمانده؛ همانطور که هر کس که فیلم «لوگان» (Logan) را دیده باشد حدس می‌زد. همین موقع است که نیروهای TVA (سازمان رسیدگی به تناقضات زمانی که در سریال «لوکی» مفصل به آن پرداخته می‌شود) سر ددپول ریخته و می‌کوشند او را به سازمان منتقل کنند. فیلم «ددپول و ولورین» اما داستان را تا زمانی در ۲۰۱۸ میلادی و در زمین۶۱۶ عقب می‌برد؛ جایی که در آن ددپول برای عضویت در گروه انتقام‌جویان جلوی هوگن (جان فاورو) مصاحبه می‌دهد و مشخصا جواب رد می‌شنود. او که ناامید شده شش سال بعد از زمین۱۰۰۵ سردرآورده و در آنجا کنار دوستش پیتر (راب دیلینی)، یک زندگی کاملا معمولی و شغل فروشندگی پیشه می‌کند که البته این هم مدت زیادی دوام نمی‌آورد.

نیروهای TVA دوباره سروکله‌اشان پیدا می‌شود و وید را به مقر خود می‌برند؛ جایی که او مستر پارادوکس (متیو مک‌فادین) را می‌بیند. پارادوکس به وید این فرصت را پیشنهاد می‌دهد که عضوی از انتقام‌جویان باشد؛ اما این پیشنهاد به قیمت نابودی جهانی که وید از آن می‌آید تمام می‌شود. طبق توضیحاتی که پارادوکس می‌دهد، موجودی که ضامن حیات یک خط زمانی است تحت عنوان Anchor Being یا اصطلاحا «لنگر موجودیت» شناخته می‌شود و اگر او از بین برود، به مرور آن جهان نیز از بین می‌رود. لنگر موجودیت جهان ددپول، لوگان بوده است که مشخصا می‌دانیم چه بلایی سر او آمد. پارادوکس دستگاه «تایم ریپر» (بشکاف زمان) را به وید نشان می‌دهد که می‌تواند در کمترین زمان ممکن یک خط زمانی کامل را از بین ببرد؛ کاری که پارادوکس قدرت‌طلب برایش لحظه‌شماری می‌کند؛‌ او دو گزینه پیش پای وید می‌گذارد: یک اینکه به دوستان خود در جهانش ملحق شده و همه‌ی آن‌ها در کمتر از ۷۲ ساعت آینده تماما نیست شوند؛ یا ددپول با پیوستن به خط زمانی مقدس، بتواند برای اولین بار آدم مهمی باشد. ددپول اما دستگاه سفر در خطوط زمانی پارادوکس را می‌دزدد تا ولورین دیگری جز لوگان پیدا کند. او پس از سفر در جهان‌های مختلف و مواجهه با انواع ولورین‌ها در خطوط زمانی گوناگون، بالاخره به نسخه‌ای از او برمی‌خورد که به نظر می‌رسد بهترین گزینه برای تبدیل شدن به لنگر موجودیت دنیای ولورین باشد. فقط یک مشکل وجود دارد: اینکه این ولورین، یک ولورین افسرده‌ی دائم‌الخمر بدنام است و آنطور که پارادوکس به وید توضیح می‌دهد، در واقع، بدترین نسخه از میان تمام ولورین‌ها.

دیالوگ‌های برتر ددپول و ولورین

با اینکه ددپول سراغ راه دیگری را از پارادوکس می‌گیرد تا این اشتباه خود را جبران کند، پارادوکس هم او و هم ولورین را به زباله‌دانی می‌فرستد که بعدا متوجه می‌شویم «خلاء» نام دارد و یک‌جور مرکز اسقاط فراطبیعی است. مبارزه‌ای بین این دو شکل می‌گیرد، تا اینکه ددپول به ولورین وعده می‌دهد که می‌تواند با قدرت TVA دنیایی را که به خاطر بی‌لیاقتی ولورین از او روی گردانده، بهتر کند. سروکله‌ی کریس اوانز هم پیدا می‌شود، البته نه در قالب کاپیتان امریکا، بلکه به عنوان شخصیت جانی استورم از چهار شگفت‌انگیز. در همین لحظه، نیروهایی ناآشنا با ماشین‌ها و تجهیزات بیابانی خاص خود دنبال ددپول و ولورین می‌افتند و در نیمچه مواجهه‌ی نابرابری که بین آن‌ها شکل می‌گیرد (که البته ولورین در آن سر دندان‌خنجری را می‌برد) هر سه ابرقهرمان به دام آدم‌بدها می‌افتند. جانی توضیح می‌دهد که سازمان هر موقع بخواهد از دست کسی که در خطوط زمانی دستکاری می‌کند خلاص شود، آن‌ها را به خلاء می‌اندازد؛ جایی که در آن افراد به دو گروه تقسیم می‌شوند، کسانی که الایث آن‌ها را به چنگ می‌آورد و کسانی که برای کاساندرا کار می‌کنند.

در همان اولین مواجهه با کاساندرا می‌توانید تشخیص دهید که این شرور هر کاری از دستش برمی‌آید؛ مخصوصا وقتی که می‌بینید به چه طرز فجیعی جانی استورم را می‌کشد. او خود را به عنوان خواهر دوقلوی چارلز اگزاویر معرفی می‌کند. البته معلوم نیست چرا اینقدر چشمش ولورین و ددپول را گرفته؛ به‌هرحال، تهدید کاساندرا موجب می‌شود که وید به یاد خاطرات دوست‌دخترش، ونسا (مورنا باکارین)، بیفتد که از او خواسته بود به جهان فراتر از خودش اهمیت دهد و ناگهان کاساندرا از درون خاطرات وید سردرمی‌آورد. تلاش‌های چندباره‌ی ددپول و ولورین برای کشتن کاساندرا بی‌ثمر می‌ماند و الایث دنبالشان می‌افتد تا آن‌ها را یک لقمه‌ی چپشان کند، که البته پیش از آنکه هیچ مبارزه‌ای شکل بگیرد، ددپول و ولورین پا به فرار می‌گذارند. وید موقعی که با ولورین در یک غذاخوری نشسته‌اند، از ولورین دنیای خودش تعریف کرده و از اینکه چه قهرمان خوش‌نامی بوده و به طرز قهرمانانه‌ای مرده است به به او می‌گوید.

بعدا که این دو در خلاء قدم زده و از دری حرف می‌زنند، سروکله‌ی یک توله‌سگ پیدا می‌شود و اگر یک چیز باشد که بتواند دل بیننده را به دست آورد، آن توله‌سگ‌ها هستند. معلوم می‌شود که این سگ (داگ‌پول) به نسخه‌ی دیگری از خود ددپول، یعنی نایس‌پول تعلق دارد. نایس‌پول به آن‌ها درباره‌ی ارتش ددپول هشدار داده و یک ماشین هوندا (به نام بتسی) بهشان قرض می‌دهد تا برای پیدا کردن جبهه‌ی مقاومت علیه کاساندرا راهی غرب شوند؛ اما دوام آوردن در یک ماشین با ددپول کار هر کسی نیست و مشخصا ولورین هم وا می‌دهد و یک دعوای حسابی بین آن‌ها شکل می‌گیرد که البته چون هیچکدام نمی‌میرند، بیشتر به بازی می‌ماند که یک شبانه‌روز به طول می‌انجامد و آن‌ها را از پا درمی‌آورد.

فرد ناشناسی، که بعدا ایکس۲۳ (دافنه کین) از آب درمی‌آید، ماشین و آن‌ها را در یک‌جا می‌دزدد و به مقر جبهه‌ی مقاومت می‌برد؛ جایی که علاوه بر ایکس۲۳، الکترا (جنیفر گارنر)، بلید (وسلی اسنایپس) و گامبیت (چنینگ تیتوم) هم در آن حضور دارند. بلید توضیح می‌دهد که هر چهارتای آن‌ها به دست TVA به خلاء فرستاده شده‌اند و حتی فرصت آن را پیدا نکردند که برای نجات خط زمانی درحال انحطاط خود بجنگند. ددپول پیشنهاد تشکیل تیمی می‌دهد که با همکاری هم به مقر کاساندرا زده و از آنجا از خلاء بگریزند. اما تنها چیزی که می‌تواند دست بالاتر را در مقابله با کاساندرا به آن‌ها بدهد، کلاه مگنیتو است که برای بیرون نگه داشتن پروفسور ایکس از ذهن خود ساخته بود. بدون کلاه مگنیتو، بهترین گزینه‌ی بعدی کلاهخود جاگرنات است که از بخت بد آن‌ها، برای خود کاساندرا کار می‌کند. چهار عضو نیروی مقاومت به این نتیجه می‌رسند که حتی اگر نتوانستند دنیای خودشان را نجات دهند، می‌توانند میراثشان را نجات دهند، برای همین پیشنهاد ددپول برای جنگ با کاساندرا را، که به قول گمبیت حکم خودکشی دارد، می‌پذیرند. البته ولورین زیر بار نمی‌برد؛ تا اینکه گفتگوی صمیمانه‌ای بین او و ایکس۲۳ زیر نور ماه و در گرمای آتش شکل می‌گیرد که او را به یاد مرگ دوستان ابرقهرمانش از دنیای خودش، آن هم به خاطر بی‌کفایتی او می‌اندازد؛ گفتگویی که انگار ولورین را هم نرم می‌کند. در همین زمان و در چرخشی نه کاملا غیرمنتظره پایرو (آرون استنفورد) را می‌بینیم که در حالی که رد ددپول و ولورین را می‌زند، از قرار و مدارهای خودش با پارادوکس پشت تلفن می‌گوید و اینکه باید هرچه زودتر از شر این دو خلاص شود.

تیم با همان هوندای قراضه به مقر کاساندرا می‌روند و اکشن آغاز می‌شود. مبارزه‌ی پرسروصدایی بین نیروهای خودی و افراد کاساندرا شکل می‌گیرد. گامبیت، الکترا، بلید و ایکس۲۳ در میدان مبارزه می‌مانند تا کلاهخود جاگرنات را به دست بیاورند و البته همزمان هر چند تا از آدم‌بدها را که می‌توانند به درک واصل کنند. ددپول و ولورین اما مأموریت مهم‌تری دارند. آن‌ها خودشان را به کاساندرا می‌رسانند که به راحتی آن‌ها را مهار می‌کند و به ذهن ولورین وارد می‌شود که هنوز عذاب وجدان زیادی از مرگ مردان ایکس به دوش می‌کشد. از آنجا که ولورین در خلاء غنیمت است، کاساندرا می‌خواهد هرطور شده او را به سمت خود بکشاند تا به نیروهایش بپیوندد. اما ددپول با کمک ایکس۲۳ کلاهخود جاگرنات را بر سر کاساندرا گذاشته و او را از ذهن ولورین بیرون می‌کشد. در کمال ناباوری، کسی که چندتایی تیر در بدن کاساندرا خالی می‌کند پایرو است نه وید یا لوگان.

نقد فیلم «ددپول و ولورین» - پارادوکس و کاساندرا

ولورین به حرمت نان و نمکی که با چارلز خورده کلاهخود کاساندرا را از سرش برمی‌دارد؛ بالاخره هرچه هم که باشد کاساندرا بدون استفاده از ذهنش اصلا نمی‌تواند آن‌ها را به TVA بازگرداند. کاساندرا از خوش‌قلبی ولورین و یاد برادرش، دلش به رحم می‌آید و آن‌ها را نمی‌کشد و به خاطر اینکه آن‌ها جانش را نجات دادند، با استفاده از انگشتر دکتر استرنج دروازه‌ای باز کرده و ددپول و ولورین پیش از آنکه الایث به آن‌ها برسد، فلنگ را می‌بندند و از جهان ددپول سردرمی‌آورند. پایرو به کاساندرا اعتراف می‌کند که پارادوکس به او قول خروج از خلاء را داده بوده و برای همین علیه جان کاساندرا اقدام کرده است. کاساندرا هم پایرو را می‌کشد و با حلقه‌ی استرنج خودش را به پارادوکس در زمین۱۰۰۵ می‌رساند. کاساندرا نقشه‌اش را برای او برملا می‌کند که می‌خواهد با استفاده از تایم ریپر تمام جهان‌های موجود را از بین ببرد، تا جایی که فقط خلاء باقی بماند و دیگر خودش بر کل خلاء خدایی کند. ارتش ددپول‌ها هم به کمک کاساندرا می‌آیند و این وسط نایس‌پول هم به طرز مشکوکی می‌میرد و تفنگ‌های طلای او و داگ‌پول به ددپول می‌رسند. خوشبختانه پیتر از راه رسیده و آن‌ها را از دست صدها ددپول که به خونشان تشنه‌اند نجات می‌دهد. اما به‌هم‌ریختن نقشه‌ی کاساندرا نیازمند فداکاری است و هر کسی که به میدان پا بگذارد، مرگش قطعی و ولورین پیش‌قدم می‌شود. اما در نهایت این همکاری هر دو ددپول و ولورین است که کاساندرا را متلاشی و خط زمانی‌اشان را از نابودی قطعی حفظ می‌کند.

هانتر-بی۱۵ (وونمی موساکو)، رئیس تازه‌ی سازمان رسیدگی به تناقضات زمانی، به زمین۱۰۰۵ می‌آید و پارادوکس را به خاطر استفاده‌ی غیرقانونی از تایم ریپر مؤاخذه و دستگیر می‌کند و به ددپول و ولورین توضیح می‌دهد کاری که انجام دادند نه تنها موجب نجات دنیای ددپول شد، بلکه به کلی آن را از خطر انقراض نجات داد و اعضای جبهه‌ی مقاومت را هم از خلاء خارج کرد. در صحنه‌ی پایانی ددپول و ولورین با دوستان قدیمی و تازه‌ی خود سر یک سفره نشسته و زنده ماندن خودش و دوستانشان را جشن می‌گیرند.

فیلمنامه‌ی «ددپول و ولورین» یک شوخی محض است

واقعا اگر ایده‌ی چندجهانی مارول وجود نداشت، دنیای خودمان هم به این شکلی که می‌شناسیم در عالم وجود محقق نمی‌شد. اما مرگ کاراکترها دیگر معنی ندارد؛ چون به هزاران طریق دیگر می‌توان آن‌ها را از هزاران عالم و خطوط زمانی دیگر بازگرداند. پس تمام آن اشک‌هایی که طرفداران آخر فیلم «لوگان» ریختند چه می‌شود؟ پاسخ مارول به طرفداران، همانی است که به مرگ تونی استارک رابرت داونی جونیور داد: بازگرداندن او و ریختن میلیون‌ها دلار پول پای بازیگرش که البته دروغ چرا، روی ما جواب می‌دهد و با کله می‌نشینیم و یک فیلم دیگر با این بازیگران و کاراکترها می‌بینیم. بالاخره نمی‌توان ددپول را به حرمت‌شکنی متهم کرد که چرا به مرگ فلان کاراکتر احترام نمی‌گذارد، این کارها در ذات ددپول است. مثل دیوار چهارم را شکستن که خوراک این کاراکتر در کمیک‌هاست. اما همین دیوار چهارم را شکستن هم قبلا حرمتی داشت؛ دو بار، سه بار، نه اینکه تمام فیلم پر شده باشد از دیالوگ‌هایی که ددپول با مخاطب برقرار می‌کند و به زور می‌خواهد از بیننده خنده بگیرد. درست است که ددپول در کمیک‌های مارول هم به همین شهره است که مدام مستقیما با خواننده حرف می‌زند، اما متأسفانه این وضعیت در فیلم از ثانیه‌ی اول آن شروع می‌شود و بی‌وقفه تا آخرین لحظه‌اش هم ادامه می‌یابد.

واقعا ای کاش نویسندگان نیم‌نگاهی، هم به فیلمنامه‌اشان و هم به فیلم‌های دیگر مارول می‌انداختند و بازگرداندن کاراکترها تنها به داده‌های مارکتینگ مرتبط نبود. نمی‌خواهم خودم را استاد خطوط زمانی در چندجهانی معرفی کنم، اما اگر به مارول‌شناسان رجوع کنید به شما خواهند گفت که حفره‌های داستانی از سر و کول فیلمنامه‌ی «ددپول و ولورین» بالا می‌روند؛ برای مثال، خط زمانی که قرار است ولورین آن (همان لنگر موجودیت آن) مرده باشد، زمین۱۰۰۵ است. اما داستان فیلم در سال ۲۰۲۴ اتفاق می‌افتد. داستان فیلم «لوگان» در سال ۲۰۲۹ اتفاق می‌افتد. فیلم‌های فاکس این را تأیید کرده بودند که فیلم‌های ددپول در همان خط زمانی «لوگان» قرار دارند. پس چطور ولورینی که قرار است پنج سال بعد در ۲۰۲۹ و در فیلم «لوگان» بمیرد، الان و در سال ۲۰۲۴ مرده است؟ اگر اینطور باشد، یعنی ددپول رفته و کل خطوط زمانی را گشته و یک ولورین پیدا کرده، آن هم در حالی که ولورین آن جهان هنوز نمرده است. ایکس۲۳ «ددپول و ولورین» هم از خط زمانی «لوگان» می‌آید؛ در حالی که اگر طبق منطق «لوگان» پیش برویم، او فعلا باید بچه‌ای باشد که او را تحت آزمایشات قرار داده‌اند و هنوز مردن لوگان را تجربه نکرده است؛ در نتیجه، این خط زمانی حالا دو ولورین و دو ایکس۲۳ دارد.

یک حفره‌ی داستانی دیگر وقتی است که کاساندرا انگشتر دکتر استرنج را بیرون می‌کشد. در فیلم‌های قبلی دیده بودیم که دکتر استرنج می‌تواند از این انگشتر برای سفر به مکان‌های مختلف استفاده کند؛ اما مکان‌های مختلف در یک خط زمانی و نه سفر در خطوط زمانی متفاوت. چطور می‌شود از یک خط زمانی در خلاء با استفاده از انگشتر دکتر استرنج به یک خط زمانی دیگر پرید؟ پس داستان فیلم «دکتر استرنج در چندجهانی دیوانگی» (Doctor Strange in the Multiverse of Madness) چه می‌شود که در آن همه چیز حول این می‌چرخید که آمریکا چاوز این قدرت «به‌شدت نادر» را دارد که می‌تواند بین جهان‌های مختلف جابه‌جا شود؟ اگر هر کسی بتواند با یک انگشتر جادوگری از این خط زمانی به آن خط بپرد که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود! مگر اینکه روی انگشتر هر دو سنگ ابدیت زمان و مکان بوده که شاید معادلات را تغییر دهد.

حتی اگر فیلم را ندیده باشید، با همین خلاصه داستان هم متوجه شدید که «ددپول و ولورین» اساسا هدف ندارد و تنها دو ساعت خود را با وراجی‌های ددپول و عصبانی‌شدن‌های ولورین پر کرده است. «ددپول و ولورین» بیشتر به یک فیلم جاده‌ای می‌ماند که در آن دو رفیق به جاده می‌زنند و در این میان، اتفاقات مضحک اما بی‌معنی برایشان اتفاق می‌افتد که در نهایت رابطه‌ی دوستی آن‌ها را قوی‌تر می‌کند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود. به عنوان یک فیلم ابرقهرمانی «ددپول و ولورین» واقعا جریان کندی دارد؛ مثلا صحنه‌ی مواجهه‌ی اولیه با کاساندرا بی‌دلیل طولانی است و هیچ اطلاعات مفیدی به بیننده نمی‌دهد، به جز اینکه می‌فهمید کاساندرا می‌تواند انگشتانش را در دیگران فروکند؛ البته در مغزشان. در کل فیلمنامه نه پانچ‌لاین جوک‌ها را می‌چسباند و نه پانچ‌لاین‌های داستانی؛ مثلا با وجود تمام ترس‌هایی که از آغاز فیلم درباره‌ی کاساندرا به مخاطب القاء می‌شود و اینکه چه کارهای وحشتناکی از او برمی‌آید، اما ددپول و ولورین بار اول به سادگی از دست او می‌گریزند و بار دوم هم به راحتی وارد اتاق اصلی او می‌شوند؛ پس آدم می‌ماند که این کاساندرای وحشتناک کجاست که همه حرفش را می‌زدند. در مبارزه‌ی آخر در مقر او، رسیدن ددپول و ولورین به کاساندرا به سادگی و تنها در حد دویدن از ماشین به سمت او طول می‌کشد. این مسئله درباره‌ی جاگرنات هم صدق می‌کند. نمی‌دانم چطور ممکن است که ایکس۲۳ یک‌تنه برای مهار کردن او کافی باشد، اما وقتی مثل نویسندگان «ددپول و ولورین» نه وقتش را دارید نه دغدغه‌اش را، نتیجه همین می‌شود.

کاساندرا

درواقع، وقتی می‌گویم نویسنده دقیقا مطمئن نیستم فیلم به جز بداهه‌پردازی‌های رایان رینولدز، چیزی تحت عنوان نویسندگی داشته باشد؛ متأسفانه دیالوگ‌‌ها هیچ اطلاعاتی به ما نمی‌دهند، اما کاراکترها لحظه‌ای ساکت نمی‌شوند؛ یا مدام فحش می‌دهند یا جوک‌های بی‌مزه می‌گویند. به جز جوک‌های مربوط به فاکس و دیزنی و آمدن ددپول به دنیای سینمایی مارول، دیگر بقیه‌ی جوک‌های «ددپول و ولورین» کهنه شده‌اند. فیلم با استفاده از خون، خشونت فیزیکی و زبانی می‌خواهد واکنشی در بیننده برانگیزاند؛ اما راستش را بخواهید همه‌ی این‌ها را، حداقل در دزهای پایین‌تر، در فیلم‌های قبلی خود ددپول دیده بودیم. نمی‌دانم کدام چهارده‌ساله‌ای هنوز دارد به فحش دادن‌های پشت‌سرهم ددپول می‌خندد (احتمالا همان چهارده‌ساله‌ای که فیلم «ماینکرفت» برایش ساخته شده است)، اما جایی که ددپول گفت «درست پشت سرم است درسته؟» دیگر تیر خلاص برای من بود و این تازه پیش از دقیقه‌ی ۳۵ فیلم است و دیگر خودتان حسابش را بکنید. جوک نایس‌پول که «من خودم را به عنوان یک فمینیست هویت‌یابی می‌کنم» تیر دیگری بود که چون جان در بدن نداشتم خوشبختانه به جایی نخورد. این را هم نمی‌فهمم که چرا به عنوان صنعتی که بقای خود را روی مخاطبان نسل زد و نسل آلفا بنا کرده است، ددپول تا این اندازه به آن‌ها تیکه می‌اندازد.

مشخصا این دیالوگ‌ها همه به خود رایان رینولدز باز می‌گردد. او هیچ کاراکتری را بازی نمی‌کند. ددپول خود رایان رینولدز است. البته اینکه یک کاراکتر به تمام هویت یک بازیگر تبدیل شده و دیگر چیزی برای ارائه نداشته باشد معمولا چیز خوبی نیست؛ اما در این مورد خاص جواب می‌دهد؛ چون مشخصا تمام دیالوگ‌های «ددپول و ولورین» بداهه‌پردازی‌های رینولدز هستند. جای هیچ مناقشه‌ای هم وجود ندارد. حتی دیدن چند مصاحبه‌ی ساده از رینولدز کفایت می‌کند که متوجه مزه‌ریختن‌های بی‌وقفه‌ی او بشوید. در مقابل، هر چه رایان رینولدز خودش را در «ددپول و ولورین» بازی می‌کند، هیو جکمن با همیشه تفاوت دارد. بالاخره او بازیگر کاربلدی است و در این فیلم هم تا جایی که توانسته کار را درآورده و به ویژه لهجه‌ی او معرکه است، اما دیدن تقلایی که او برای چسباندن این دیالوگ‌های بی‌سروته به تنور می‌کند، حس سرگیجه‌ای به آدم می‌دهد که احتمالا خود جکمن هم سر ست همین حس را داشته اما با بوی پول زیر بینی‌اش خود را سرپا نگه داشته است.

برای مثال، دیالوگی که بین لوگان و کاساندرا در ذهن لوگان برقرار می‌شود، باوجود توخالی و کلیشه‌ای بودن جملات، یکی از معدود صحنه‌های قابل تحمل فیلم است که همه‌ی آن به توانایی اجرای هیو جکمن و اما کورین بازمی‌گردد؛ مخصوصا کورین که این اولین فیلم ابرقهرمانی او به حساب می‌آید و توانسته، با وجود کله‌ی کچلش، یک ابرشرور قانع‌کننده از کاساندرا بسازد. متیو مک‌فادین هم در نقش پارادوکس یکی از نقاط برجسته‌ی فیلم «ددپول و ولورین» است که هر بار روی صحنه می‌آید، دیالوگ‌های خود را به بهترین شکل ادا می‌کند و می‌توانید این را به خوبی در مونولوگ او مقابل هانتر-بی۱۵ ببینید که اگر ماجرای پشت چاخان کردن‌های او را نمی‌دانستیم، اشک آدم را هم درمی‌آورد. فقط ای کاش تمام این صحنه‌ها نورپردازی و فیلمبرداری درست و درمانی داشتند و می‌توانستیم رفت و برگشت‌های این کاراکترها را در بستر بصری بهتری ببینیم.

هیچ فکری پشت قاب‌های فیلم نیست

از زمانی که ددپول و ولورین به زباله‌دانی پرت می‌شوند، حظ بصری شما، که تا حدود زیادی به مقر TVA متکی است، کاملا از بین می‌رود. درست است که از خلاء حرف می‌زنیم، اما خیر سرمان پای یک فیلم ابرقهرمانی مفرح نشسته‌ایم. چرا باید بیش از یک ساعت و نیم فیلم را در جایی بگذرانیم که به معنی واقعی کلمه خالی است؟ البته در همین محیط خالی هم آدم‌های باذوقی وجود داشته‌اند که طراحی صحنه برعهده‌اشان بوده است. این هم یکی از معدود نکات مثبت فیلم است که خلاف آنچه به نظر می‌رسد، بخش اعظم صحنه‌های اکشن واقعا با بدلکاران و گاه خود بازیگران فیلمبرداری شده‌اند؛ مثلا هیو جکمن و چنینگ تیتوم تمام سکانس‌های اکشن و مبارزه‌هایشان را خودشان انجام داده‌اند که البته از آن نکته‌های پنهانی «ددپول و ولورین» است که در زیرلایه‌های فیلم نهفته شده و راستش را بخواهید آنقدر در تصویر نهایی تفاوتی ایجاد نمی‌کند؛ اما حداقل دانستن آن دلگرم‌کننده است. حتی با اینکه سکانس مبارزه‌ی تیتوم کمتر از ده ثانیه دوام می‌آورد. همچنین ست‌های زیادی هم برای فیلم ساخته‌اند؛ برای مثال، مقر کاساندرا واقعا ساخته شده و با اینکه نمای بیرونی آن واقعی نیست، اما طراحی بامزه‌ای دارد که در واقع یک مرد مورچه‌ای غول‌پیکر است.

مشکل اما از آنجایی آغاز می‌شود که کارگردانی، نورپردازی و فیلمبرداری هدفمندی وجود ندارد تا تصویر را در این ست‌های خوش‌ساخت به جهت درست هدایت کنند. برخی از تصاویر جزئیات زیادی دارند، اما به علت نورپردازی اشتباه، دسترنج کسانی که روی آن‌ها کار کرده‌اند دیده نمی‌شود؛ برای نمونه، اتاق دستگاه تایم ریپر پس از انفجار کاساندرا به ویرانه‌ای تبدیل شده که آنقدر تاریک است که جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری از تصویر دستگیرتان نمی‌شود. ست سازمان رسیدگی به تناقضات زمانی هم واقعا ست زیبایی است؛ رنگ‌ها و نورهای خوبی هم در تصویر کاشته شده، اما انگار هیچکدام از کاراکترها سر جای درست قرار نگرفته‌اند؛ مثلا در اغلب صحنه‌ها، به جز آن‌هایی که نور مستقیمی به صورت کاراکتر می‌تابد و تعداد این صحنه‌ها به انگشت‌های دست هم نمی‌رسد، صورت شخصیت‌ها کاملا در تاریکی است.

کاساندرا نووا

با قرار دادن منبع نور در پشت سر کاساندرا، چهره‌ی او تقریبا غیرقابل تشخیص شده است.

مسئله اینجاست، چرا فیلمی که تماما محض تفریح ساخته شده، یکی از واقع‌گرایانه‌ترین و همزمان بی‌روح‌ترین نورپردازی و رنگ‌پردازی‌های اخیر سینما را دارد؟ آن روز که تصویر رنگی جایگزین سیاه و سفید در سینما شد، آنقدر همه علاقه داشتند تا جای ممکن از رنگ استفاده کنند که گاه فیلم‌هایشان به «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی» روی اسید می‌ماند. اما نمی‌دانم چرا سینمای امروز هالیوود از رنگ فراری شده است. چرا باید تصویر در اکثریت زمان فیلم حول طیف‌های خاکستری و بی‌رنگ چرخ بزند؟

البته خودم به شما می‌گویم؛ چون دنبال کردن یک توپ قرمز در یک صفحه‌ی خاکستری راحت‌تر است تا دنبال کردن آن در یک صفحه‌ی رنگارنگ؛ چون تشخیصش در صفحه‌ی کوچک گوشی‌اتان راحت‌تر است. این تکنیک در حالت عادی به درد زمانی می‌خورد که قرار است توجه بیننده به یک نقطه‌ی خاص جلب شود و معمولا زمان‌هایی از آن استفاده می‌کنند که سرعت تدوین فیلم به شدت بالا باشد. اما «ددپول و ولورین» به عنوان یک فیلم ابرقهرمانی مارول به شدت کند است (البته اگر وراجی‌های بی‌پایان ددپول را در نظر نگیرید که جوک‌هایش هنوز از این گوش نیامده، از آن یکی خارج می‌شوند) و تصویر در شلوغ‌ترین و سریع‌ترین حالت خود هم همچنان حوصله‌اتان را سر می‌برد.

فعلا که در مبحث فیلمبرداری هستیم این را هم بگویم که استفاده از لنز چشم ماهی (Fisheye) در فیلم خیلی عجیب از آب درآمده. صحنه‌ها که بیش از اندازه خالی هستند و همه‌چیز اغلب اوقات در وسط تصویر اتفاق می‌افتد، نورپردازی و فیلمبرداری آن هم که پیروی منطقی است که توضیح دادیم؛ پس چرا یک‌دفعه وسط این تصاویر از لنز چشم ماهی استفاده کرده‌اند؟ چه دلیلی وجود دارد؟ چه اطلاعات دیگری ممکن است در صحنه گنجانده شده باشد که بیننده باید حتما آن را ببیند به جز اینکه کارگردان و فیلمبردار هیچ ایده‌ای از این نداشته‌اند که چطور باید هر دو قهرمان فیلم را در یک قاب جا بدهند؟

فیلم «ددپول و ولورین»

به جای قاب‌بندی درست، که هر دو وید و لوگان را در مرکزیت قرار دهد، از لنز چشم ماهی استفاده شده است.

کارگردان برای صحنه‌های اکشن هم ایده‌ای نداشته است. این صحنه‌ها هیچ توالی ندارند. اساسا سکانسی وجود ندارد و همه‌ی مبارزه‌های تن‌به‌تن و بدلکاری‌ها به حد فیتالیتی بازی‌های «مورتال کامبت» تقلیل پیدا کرده‌اند. در صحنه‌ی اکشن پایانی که در مقر کاساندرا در خلاء اتفاق می‌افتد، انگار دوربین را روی دوش فیلمبرداری گذاشته باشند و بگویند بدو! دوربین لرزش‌های عجیبی دارد که توجه بیننده را از آنچه در حال اتفاق است پرت می‌کند. سکانس مبارزه‌ی ددپول و ولورین با ارتش ددپول‌ها هم می‌خواهد آن صحنه‌ی معروف در فیلم «اولدبوی» (Oldboy) را تداعی کند و احتمالا اگر یک آهنگ دیگر رویش می‌گذاشتند، تأثیرگذاری صحنه را بالاتر می‌برد؛ و جالب است که به جز نایس‌پول، تمام ددپول‌های دیگر توانایی ترمیم خودشان را دارند و برای همین آخر کار، تمام این سکانس اکشن بی‌حاصل می‌شود.

یک مشکل بزرگ فیلم تدوین آن است. تدوینگر این فیلم کجا درس تدوین خوانده؟ در همانجا را تخته کنید! تدوین صحنه‌ی افتتاحیه که افتضاح است؛ بی‌ربط، بدون رعایت توالی و بدون توجه به موسیقی انتخابی که در پس‌زمینه پخش می‌شود. تصویر مدام بین ددپولی که می‌رقصد و ددپولی که می‌کشد کات می‌کند و البته بیشتر به تیتراژ پایانی می‌ماند تا ابتدایی. پس ایده‌ی ترانزیشن کجا رفته است؟ خیلی از صحنه‌ها ناگهان و بی‌مقدمه کات می‌خورند و به جایی دیگر می‌پرند؛ مثلا یک کات مسخره درست در میانه‌ی مبارزه‌ی بلید و ازازل وجود دارد که آنقدر واضح است که چشم غیرمسلح هم می‌تواند آن را ببیند و نشان می‌دهد مارول برای اینکه این بازیگران بازنشسته را دوباره به تصویر بیاورد، مجبور است به چه حقه‌های آبکی متوسل شود. به طور مشخص تنها دو سکانس مبارزه‌ی برجسته در طول فیلم وجود دارد: اولین مبارزه‌ی ددپول و ولورین در خلاء جلوی لوگوی فاکس و دومین مبارزه‌ی آن‌ها در ماشین. کسانی که پشت طراحی این مبارزات بوده‌اند، از قدرت‌های ویژه‌ی ددپول و ولورین در بازیابی بدن‌های خودشان استفاده کرده و با خلاقیت آن‌ها را در این دو سکانس مبارزه گنجانده‌اند که اکثریت آن واقعی می‌نماید. اینطور به نظر می‌رسد که به جز صحنه‌ی بیرون پریدن دو قهرمان از شیشه‌ی ته اتوبوس، که کاملا کامپیوتری بوده و جلوه‌های ویژه‌اش افتضاح است، بقیه‌ی صحنه‌ها با ترکیبی از بدلکاری و کامپیوتر انجام شده است.

البته از حق نگذریم، جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری فیلم عموما خوب درآمده؛ مخصوصا وقتی به این قضیه فکر می‌کنید که بخش زیادی از تصویری که پیش چشمانتان است کامپیوتری ساخته شده؛ از سر طاس کاساندرا گرفته تا صورت ددپول و اساسا هر پس‌زمینه‌ای که در فیلم وجود دارد؛ جلوه‌های ویژه‌ی کامیپوتری اما در چند لحظه‌ی کلیدی از فرط بد بودن مضحک می‌شود که نمی‌دانم از قصد بوده یا خیر؛ برای نمونه، زمانی که کاساندرا انگشتان خود را در سر پارادوکس فرومی‌برد و همانطور بدن او را با خود می‌کشاند. هرچند این قدرت کاساندرا از کمیک‌ها واقعا تصاویر جالبی در فیلم خلق کرده و صحنه‌هایی که در آن قدرتش را روی ددپول و ولورین پیاده می‌کند به سختی از ذهنتان می‌روند. تنها صحنه‌ی تأثیرگذار دیگر فیلم هم صحنه‌ی پایانی آن است، با فداکاری هر دو ددپول و ولورین و مشخصا آهنگ حماسی پس‌زمینه (و احتمالا هیکل هیو جکمن) که دست‌های یکدیگر را گرفته و در حالی که به عزیزان خود فکر می‌کنند، خودشان را به آغوش مرگ می‌اندازند.

محتواهای رسانه‌ای مدرن ما را معتاد خودشان کرده‌اند

حتی پیش از آمدن فیلم یکی از مهم‌ترین چیزهایی که تبلیغات رویش مانور می‌دادند، بازیگران مهمان (Cameo) بود و «ددپول و ولورین» کل هویت خود را حول آن بنا کرده است. یک ثانیه دندان‌خنجری می‌آید، یک ثانیه کریس اوانز، یک لحظه‌ی دیگر ازازل سروکله‌اش پیدا می‌شود و غیره و غیره. فیلم انگار لحظه‌ای به چیزی ارجاع ندهد نفسش بند می‌آید؛ مثل ماشین‌ها و تجهیزات نیروهای کاساندرا، که مشخصا از «مکس دیوانه» الهام‌گرفته شده‌اند و ددپول هم علنا سر بریده‌ی دندان‌خنجری را بلند می‌کند و ارجاع عیانی به «مکس دیوانه» و «فیوریوسا» می‌دهد. البته این ماشین‌ها آن خلاقیت و مشخصا واقعیت ماشین‌های «مکس دیوانه» را ندارند که جرج میلر واقعا با همان‌ها در بیابان دنبال‌بازی راه انداخته بود. در «ددپول و ولورین» این ماشین‌ها تنها در حد ارجاعی به فیلم‌های میلر باقی می‌مانند و علنا به جز رساندن این دو شخصیت (و البته جانی استورم) به مقر کاساندرا خاصیت دیگری ندارند.

این مسئله‌ی کمیوها درباره‌ی استفاده از موسیقی انتخابی هم صدق می‌کند. حتی اگر بتوانم توجیهی برای پیدا شدن سروکله‌ی آهنگ NSYNC در «ددپول و ولورین» پیدا کنم (و کاش حداقل زیر لباس ددپول این خود رینولدز بود که می‌رقصید)، این را با قطعیت می‌گویم که استفاده از آهنگ مدونا در سکانس مبارزه‌ی ددپول و ولورین با ارتش ددپول‌ها موضوعیت ندارد و هیچ هماهنگی با توالی اکشن آن پیدا نمی‌کند؛ البته «Like A Prayer» چند دقیقه‌ی بعد و موقع فداکاری قهرمانان و فلش‌بک‌هایی که به خاطرات آن‌ها زده می‌شود کمی بهتر روی صحنه می‌نشیند که مشخصا به خاطر هماهنگ کردن آهنگ با ریتم صحنه است.

کسی که این ترند بی‌خاصیت استفاده از آهنگ انتخابی را راه انداخت تایکا وایتیتی بود که فکر می‌کرد می‌تواند از تکنیک حساب‌شده‌ی جیمز گان در فیلم «نگهبانان کهکشان» (Guardians of the Galaxy) استفاده کرده و برای خودش هر آهنگی که عشقش می کشد روی تصویر بیندازد. این جوک اما شاید دفعه‌ی اول خنده‌دار بود، اما حالا دیگر تمام جذابیت خود را از دست داده. دلیلش هم مشخص است: وقتی راه به راه آهنگ‌های بی‌ربط اما آشنا در صحنه بگذارید، یک استیمولی به ذهن مخاطب می‌دهد. ارتباط ذهنی که سیناپس‌ها پس از شنیدن یک آهنگ آشنا برقرار می‌کنند، به اندازه یک اپسیلن سروتونین در مغز او ترشح می‌کند. اما چون این سروتونین توانایی بالا نگه داشتن ذهن مخاطبی را ندارد که به ویدیوهای کمتر از سی ثانیه‌ای تیک‌تاک عادت کرده، حالا فیلم مجبور است در کمتر از هر دقیقه دو بار جوک بگوید تا سروتونین در مغز مخاطب ترشح شود و بیننده احساس کند دارد فیلم خوبی می‌یبیند. اما متاسفانه مارول دیگر دارد شیره‌ی این تکنیک را می‌کشد و «ددپول و ولورین» غایت فضاحت آن را نشان می‌دهد. اگر به همان اندازه که برای استفاده از یک آهنگ مدونا خرج کردند، خرج نورپردازی می‌کردند که در صحنه حضور داشته باشد و به تکنیک‌های کامپیوتری برای اصلاح رنگ و نور اکتفا نمی‌کردند، شاید وضعیت تصویر فیلم به این افتضاحی نمی‌بود که دیدیم. خودتان ببینید و قضاوت کنید.

نقد فیلم «ددپول و ولورین» - خلاء

فیلم «ددپول و ولورین» اغلب اوقات تصویر به شدت خالی‌ای دارد.

صداپردازی در «ددپول و ولورین» هم کار عجیبی است؛ در وهله‌ی اول یک کاراکتر دارید که تمام مدت از پشت ماسک حرف می‌زند، در نتیجه تمام دیالوگ‌های او باید بعدا دوباره در استودیو ضبط شوند. البته این کار رایان رینولدز را برای بداهه‌پردازی راحت‌تر می‌کند و اگر هم بخش‌هایی به مذاق کارگردان یا مارول خوش نیامد، به راحتی قابل تغییر است. اما یک نکته‌ی عجیب در تدوین صدا دوباره به مبحث توالی بازمی‌گردد که پیش از این درباره‌ی صحنه‌های اکشن هم از آن گفتم. درواقع، موسیقی و صداهای صحنه بی‌منطق می‌آیند و می‌روند، یک لحظه هستند و لحظه‌ی بعد قطع می‌شوند، بدون آنکه به پانچ‌لاین ددپول کمکی کرده باشند. نمونه‌اش را در اولین صحنه‌ی مبارزه‌ی ددپول و ولورین جلوی لوگوی فاکس می‌توانید بشنوید که مقدمه‌ی آهنگ AC/DC (باز هم بی‌ربط به سکانس) پخش می‌شود، که ناگهان قطع می‌شود، ددپول جمله‌ای بی‌مزه می‌گوید و آهنگ دوباره شروع می‌شود و این روند مدام در طول مبارزه‌ی آن‌ها ادامه پیدا می‌کند؛ آهنگ قطع می‌شود و در لحظه‌ای بی‌ربط و بدون آنکه شدت صحنه را بالا ببرد دوباره بازمی‌گردد.

جلوه‌های صوتی، مثل صدای خشاب یا درآوردن اسلحه از غلاف و مانند آن‌ها هم به شدت اغراق‌شده هستند، به نظر برای اینکه بینندگان را از خواب بیدار کنند. در مقابل، می‌خواهم توجه شما را به صحنه‌ای جلب کنم که در آن یک جنگ تمام‌عیار بین جبهه‌ی مقاومت و نیروهای کاساندرا در گرفته است، اما با اینکه ددپول و ولورین چند قدمی بیشتر با آن‌ها فاصله ندارند، هیچ صدایی یا افکت صوتی از این جنگ شنیده نمی‌شود تا احیانا کسی جملات خصمانه‌ی کاساندرا خطاب به قهرمانان را از دست ندهد. آدم می‌ماند که چرا فیلمی با بودجه‌ی تخمینی ۲۰۰ میلیون دلار چنین ایرادات بدیهی دارد.

۲.۵
ضعیف
نکات مثبت
  • اجرای هیو جکمن و اما کورین
  • جلوه‌های ویژه کامپیوتری قابل قبول به ویژه برای قدرت کاساندرا
  • طراحی صحنه‌ی پرجزئیات در مقر کاساندرا و سازمان رسیدگی به تناقضات زمانی
نکات منفی
  • نداشتن فیلمنامه‌ی درست و بی‌هدف بودن داستان
  • بداهه‌پردازی‌های بی‌مورد و بیش از حد
  • ایرادات بزرگ در تمام موارد کارگردانی، نورپردازی، فیلمبرداری، تدوین و صداگذاری

ولورین جدی و خسته‌ی هیو جکمن را پیش از این دیده بودیم. در بهترین حالت آن نیز دیده بودیم. در «لوگان»، که توانست یک پایان‌بندی محشر و حماسی برای ولورین او خلق کند و اصلا نیازی به بازگرداندن او وجود نداشت. داستان لوگان مثل الکترای گارنر و بلید اسنایپس نیمه‌کاره نمانده بود که به قول خود فیلم بخواهند میراثش را پاس بدارند. حالا اما میلیون‌ها دلار به پای هیو جکمن ریخته‌اند که حاضر شده بدن خود را زیر چنین شکنجه‌ای ببرد و معلوم نیست چند دز دیگر تستوسترون در خود فرو کرده تا بتواند چنین هیکلی را در پنجاه و اندی سالگی بسازد. البته نمی‌توان حظ بصری آن را انکار کرد، اما بگذارید او را با دیو باتیستا مقایسه کنیم که همین تازگی گفته بود حاضر است دوباره به بی‌پولی بیفتد، اما نقش درکس را بازی نکند؛ ببینید رنجی که باتیستای بزرگ باید برای نگه داشتن آن فیزیک در طول فیلمبرداری متحمل می‌شد چقدر بوده که حاضر شده چنین حرفی بزند؛ آن هم کسی که طعم بی‌پولی واقعی را چشیده است. البته چه می‌دانم، شاید باتیستا هم قیمت خودش را داشته باشد. اما این را خوب می‌دانم که شاون لوی باید کارگردانی را ببوسد و بگذارد کنار. تاریخ سینما مثل ددپول نیست که بتواند خودش را بازیابی کند، و از ضربه‌ی یک فیلم دیگر به کارگردانی شان لوی کمر راست نخواهد کرد.

شناسنامه فیلم «ددپول و ولورین» (Deadpool & Wolverine)

کارگردان: شاون لوی
نویسنده: رایان رینولدز، رت ریس، پال ورنیک، زب ولز، شاون لوی
بازیگران: رایان رینولدز، هیو جکمن، اما کورین، مورنا باکارین، راب دلینی، لزلی اوگامس،
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
خلاصه داستان: پارادوکس به ددپول اطلاع می‌دهد که به خاطر مرگ ابرقهرمانی که موجودیت خط زمانی او به آن وابسته بوده، حالا دنیای ددپول رو به نابودی است و پارادوکس هم می‌خواهد شخصا با استفاده از دستگاه تایم ریپر، ظرف ۷۲ ساعت آینده جهان او را به طور کامل نابود کند و این به معنی مرگ تمام عزیزان وید است. وید وقتی متوجه می‌شود که این لنگر موجودیت همان لوگان بوده، با سفر در خطوط زمانی مختلف یک لوگان دیگر پیدا می‌کند تا جای لنگر وجودیت خط زمانی خودش را بگیرد و جهانش را نجات دهد؛ اما از شانس ددپول، این لوگان بدترین لوگان از میان تمام خطوط زمانی است و به نظر نمی‌رسد هیچ علاقه‌ای به کمک کردن به ددپول داشته باشد…

نقد فیلم «ددپول و ولورین» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما