دیوید فینچر چگونه در تلویزیون انقلاب به پا کرد؟
برای مرور کارنامه دیوید فینچر در تلویزیون بهتر است به اوایل دهه ۲۰۱۰ برگردیم. زمانی که شبکه نتفلیکس هنوز به شکل کنونیاش وجود نداشت و بیشتر بابت اجاره دیویدی آثار سینمایی شناخته میشد.
در آن دوره حضور یک کارگردان مطرح سینمای آمریکا در تلویزیون به معنای پایینآوردن جایگاه و منزلت او به حساب میآمد و فینچر در چنین دورهای از معدود اسامی بزرگ هالیوود بود که تصمیم گرفت به سوی آثار تلویزیونی حرکت کند. البته در سال ۱۹۸۹ دیوید لینچ با سریال بسیار مشهور «توئین پیکس» (Twin Peaks) یک اثر مطرح تلویزیونی ساخت و استیون اسپیلبرگ مدتی قبل از آن با «داستانهای شگفتانگیز» (Amazing Stories) چندین جایزه امی دریافت کرد؛ این مجموعهی اسپیلبرگ، کارگردانهای صاحبنامی داشت از جمله خود او و قسمتهایی که توسط کلینت ایستوود و مارتین اسکورسیزی کارگردانی شدند.
اما با وجود درخشش گاهوبیگاه بعضی نامهای بزرگ، فینچر را میتوان فیلمسازی دانست که در یک دهه اخیر جان تازهای به این دست آثار بخشید. فینچر که در بعضی فیلمهایش نشان داده دیدگاهی سازشناپذیر دارد از جمله آخرین نامهایی بود که گمان میکردیم با این ابعاد درگیر فرایند تولید سریالهای تلویزیونی شود.
همه چیز از خانه پوشالی شروع شد
الگوی این همکاریها با یکی از مهشورترین سریالهای نتفلیکس یعنی «خانه پوشالی» (House of Cards) آغاز شد. یک مجموعه تلویزیونی که در عمل برای شبکهای نوپا چالش مهمی بود و به کل صنعت نوید حضور یک بازیگر مهم در این عرصه را میداد. آن زمان شبکههای تلویزیونی به این خرج و مخارج سنگین عادت نداشتند و هنگامی که مشخص شد نتفلیکس با یک قرارداد بسیار گران سراغ دیوید فینچر رفته تا یک سریال اوریجینال با بازی کوین اسپیسی را برای شبکهاش تولید کند، بسیاری از ناظران غافلگیر شدند.
فینچر که مدیر اجرایی تولید پروژه بود و بر ساخت سریال نظارت مستقیم داشت دو قسمت اول مجموعه را خود کارگردانی کرد؛ در کل میتوان فصل اول مجموعه را بیشتر از باقی فصلها محصول مستقیم او به حساب آورد.
اولین قسمت خانه پوشالی در سال ۲۰۱۳ پخش شد و امروز ۷ سال پس از آن نتفلیکس نوع نگاه به تلویزیون را تغییر داده؛ تغییری که فینچر پیشبینی و با اشتیاق به سوی آن حرکت کرد. او در اشاره به شیوههای جدیدی که نتفلیکس به کار میگیرد گفته بود: «آن دنیای سهشنبه شبها ساعت ۷:۳۰، دیگر مرده است». فینچر در ادامه به این نکته پرداخته بود که در مدل جدید شبکه نتفلیکس مخاطب لازم نیست اسیر شبکه باشد و صبر کند تا قسمت جدید از راه برسد بلکه اگر بخواهد تمام قسمتهای سریال را در یک روز ببیند، این اختیار را خواهد داشت.
با این تفاسیر میشود گفت فینچر و دوران استریمینگ که یک انقلاب تلویزیونی بود به هم گره خوردهاند. دورهای که در آن تولید یک فصل سریال تلویزیونی از نظر هزینه با یک فیلم بسیار گرانقیمت برابری میکند، از استعدادهای بزرگ در تولید محصولات تلویزیونی بهرهبرداری میشود و به شکل کلی کم و کیف کار نسبت به دهههای قبل از بسیاری جهات تغییر کرده است.
میراث تلویزیونی دیوید فینچر
در این میان کارنامه دیوید فینچر با خانه پوشالی آغاز شد، با «شکارچی ذهن» (Mindhunter) ادامه یافت و به مجموعه تلویزیونی انیمیشنی «عشق، مرگ و رباتها» (Love, Death & Robots) رسید. مجموعههایی که هر سه آنها برای نتفلیکس تولید شدند. در حال حاضر شهرت به جا مانده از خانه پوشالی ترکیبی از نگاههای مثبت و منفی است؛ احتمالا به دلیل ماجراهایی که برای کوین اسپیسی پیش آمد و فصلهای پایانی نسبتا ضعیف مجموعه. اما با این وجود به دلیل تأثیرگذاری بسیار زیاد خانه پوشالی میشود ادعا کرد تاثیر فینچر روی این مدیوم دستنخورده باقی ماند.
در واقع آن سبک سنتی ساخت آثار تلویزیونی که با بودجههای محدودتر و جداول زمانی ساخت فشردهتر تولید میشدند با ریزبینی و وسواس فینچر جور در نمیآمدند. وقتی فینچر ساخت خانه پوشالی را آغاز کرد از نظر بودجه با نتفلیکس به توافق رسیده بود تا برای ساخت هر قسمت ۳٫۵ میلیون دلار هزینه کند. گرچه این رقم اصلا کم نیست اما جالب است که فینچر به بودجه بیشتری نیاز پیدا کرد و در همین حوزه هم با نتفلیکس جر و بحثهایی داشت.
در یک مثال دیگر بد نیست بدانید که فینچر دو قسمت اول خانه پوشالی را در ۲۶ روز فیلمبرداری کرد؛ زمانی که قطعا با توجه به برداشتهای متعدد و وسواسگونهاش در ساخت آثار سینمایی قابل پیشبینی بود و برای یک مجموعه تلویزیونی هم مسلما بیش از میانگین به حساب میآمد.
دیوید فینچر برای سپردن قسمتهای بعد به دیگر کارگردانان هم با دقت عمل کرد و با بررسیهای بسیار آنها را برگزید.
یک سال پس از حضور فینچر در مجموعه خانه پوشالی، استیون سودربرگ کارگردانی سریال «نیک» (The Knick) را پذیرفت؛ او سپس بهعنوان مدیر اجرایی تولید سریال «تجربه دوستدختر» (The Girlfriend Experience) به فعالیتهای تلویزیونی ادامه داد؛ این سریال اقتباسی بود از فیلمی به همین نام ساخته سودربرگ.
در سال ۲۰۱۷ دیوید لینچ دوباره با «توئین پیکس: بازگشت» (Twin Peaks) پا به عرصه تلویزیون گذاشت که حتی از توئین پیکس قدیمی هم لینچیتر بود. در نهایت نمونه دیگر پارک چان-ووک بود؛ کارگردان فیلم سینمایی مشهور «اولدبوی» (Oldboy) که در سال ۲۰۱۸ سریال کوتاه «دختر درامر کوچک» (The Little Drummer Girl) را کارگردانی کرد.
تقریبا تکتک مثالهای اشاره شده نسبت به خانه پوشالی از نظر هنری با دست بازتری ساخته شدند و کارگردانهایشان کمتر به جنبههای تجاری اثر توجه داشتند اما با این وجود میتوان ادعا کرد بدون تغییر و تحولات جدیدی که در مدیوم تلویزیون رخ داد ممکن بود هرگز شاهد بازگشت نامهای بزرگ و مؤلفان شاخص به تلویزیون نمیبودیم و نقش فینچر در این بازگشت انکارناپذیر است.
فینچر سرمایهگذاری در تلویزیون را حتی نسبت به قبل بیشتر هم کرده؛ برای مثال نگاهی به سریال شکارچی ذهن راهگشا است. فینچر خود ۷ قسمت از ۱۹ قسمت این مجموعه را کارگردانی کرده و بازنویسی و نظارت بر فیلمنامه را هم برعهده داشته. در واقع این کارگردان محبوب آمریکایی دیگر تنها در موقعیت ادارهکننده سریال قرار ندارد بلکه در موقعیت سرپرست نویسندگان هم قرار گرفته.
شاید برای یک علاقهمند به سینما طعنهآمیز باشد که تأثیرات فینچر در حوزه تلویزیون مهمتر و بادوامتر از تأثیرات او در زمینه سینما بوده است؛ حوزهای که به هر حال برای فینچر در درجه دوم اهمیت قرار داشت.
گرچه تأثیرات فرهنگی و تکنیکی فینچر در زمینه سینما هم غیرقابل انکار است اما این نکته را هم نمیتوان فراموش کرد که از نظر ساختاری فیلمهایی با بودجههای متوسط، با تمرکز خاص روی مخاطب بزرگسال و جهانی کموبیش تیره و پرفریب که فینچر در آن به تخصص رسیده در صنعت روندی نزولی را طی میکند. در عین حال خود فینچر هم بهعنوان فیلمسازی که هر یکی دو سال فیلمی جدید را روانه سینماها میکرد از زمان ساخت «دختر گمشده» (Gone Girl) تا فیلم جدیدش «منک» (Mank) که گفته میشود امسال از نتفلیکس پخش خواهد شد، یک وقفه ۶ ساله داشته است.
در نهایت باید گفت دیوید فینچر و سریالی که او در آن نقشی کلیدی داشت یعنی خانه پوشالی یک نقطه عطف تاریخی برای تلویزیون بود؛ در حالی که دوره قبل ستارههای درخشانی چون «خانواده سوپرانو» (The Sopranos) و «بریکینگ بد» (Breaking Bad) را داشت که نشان دادند پتانسیلهای تلویزیون تا چه حد بالا است، دوره جدید ثابت کرد صرف میلیونها دلار سرمایه و اعتماد به دیدگاه هنری کارگردانهای صاحب سبک میتواند عواقب خوشایندی در پی داشته باشد. فینچر و فعالیتهایش همچون پلی بود میان این دو دوره.