جیمز باند؛ ۱۵ لحظهی ماندگار دنیل کریگ از بدترین تا بهترین
شمایلی که دنیل کریگ از جیمز باند نشان داد با هرچیزی که تا بهحال از این مامور مخفی انگلیسی میدانستیم، متفاوت بود. هیچ بازیگر دیگری نتوانسته بود چنین استقلال و پیوستگی را در این مجموعه فیلم نشان دهد. در «کازینو رویال»، او هنوز حتی لقب ۰۰۷ را هم دریافت نکرده بود، و در «زمانی برای مردن نیست»، او به شکلی تماشایی با این مجموعه خداحافظی میکند.
کریگ در پنج فیلم در نقش جیمز باند ظاهر شد، و این پنج اثر اگرچه انسجام آنچنانی ندارند، ولی او در تمامشان بازی یکدست خود را ارائه داده است. او از هر جنبهای که نگاه کنیم، یک عنصر تازه به جیمز باند اضافه کرده است، و حتی در بدترین جیمز باندهایش هم تعدادی از بهترین لحظههای ماندگار خود را ارائه داده است.
در این مطلب میخواهیم به معرفی ۱۵ لحظهی ماندگار از جیمز باندهای دنیل کریگ بپردازیم، یادتان نرود که قطعا بخشهای داستانی مهمی لو میرود. اگر جیمز باندهای دنیل کریگ (از جمله این آخری) را ندیدهاید، با احتیاط به سراغ این مطلب بروید.
۱۵. تعقیب پارکورباز در کازینو رویال
اگر بخواهیم از «کازینو رویال» یک صحنه را انتخاب کنیم که به شهرت ماندگاری رسیده است (آنهم در فیلمی که یکی از بهترین فیلمهای اول یک بازیگر در این مجموعه است)، باید به سراغ آن صحنهی تماشایی پارکور برویم که ماجراهای فیلم را کلید میزند. آن زمان ورزش پارکور به محبوبیت فوقالعادهای رسیده بود. فیلم از این موقعیت استفاده کرد و سباستین فوکان، یکی از پارکوربازهای مطرح آن زمان را در قالب یک بمبساز به نام مولاکا وارد فیلم کرد. باند در محیطهای مختلفی به تعقیب این شخص میپردازد، از یک ساختمان نیمهکاره گرفته تا داخل سفارت اوگاندا. این صحنه هیجان فوقالعادهای دارد و نشان میدهد که باند جدا از تمام ویژگیهای دیگرش، نمیتواند یک ورزشکار حرفهای باشد! همچنان که مولاکا با نهایت ظرافت از میان پنجرهها میگذرد و از ستونی به ستون دیگر میپرد، باند به زمختترین شکل ممکن تعقیب خود را ادامه میدهد و حتی چند بار هم به دیوار میخورد.
اتفاقا همین صحنه تصویر خوبی از باند جدید ارائه میدهد و او را از نقشآفرینیهای شیک و آقامنشانهی بازیگرهای پیشین جدا میکند. نشان میدهد که باند هم تیزهوش و مبتکر، و هم در عین حال سرسخت و بیقرار است. این باند تازه مثل ابزار خامی میماند که هنوز روتوش نشده است، هنوز مانده که آن ابرجاسوس فرهیختهای شود که میشناسیم. او فعلا یک آدمکش تمامعیار است.
۱۴. نبرد شانگهای در اسکایفال
در این صحنه از «اسکایفال»، باند شخصیت پاتریس با بازی اولا راپاس را تعقیب میکند و پشت سر او تا یک ساختمان خالی پیش میرود، آنجا متوجه میشود که پاتریس دارد بساط آدمکشیاش را فراهم میکند. باند دنیل کریگ وقتی میخواهد به یک قاتل بیاحساس و منظم تبدیل شود، فوقالعاده ترسناک است. اینجا هم او با نهایت مهارت و استادی کار خود را پیش میبرد. در این صحنه که عمدتا میان سایهروشنهای نئونی ساخمانهای شانگهای میگذرد، ما تنها شمهای از سیمای مصمم باند را میبینیم که به دنبال صید شکار خود است. او بدون اینکه چشم از پاتریس بردارد، پشت سرش در میان اتاقکهای شیشهای به آرامی پیش میرود.
این صحنه بیشتر از هر چیز دیگری، فرصتی است برای هنرنمایی فوقالعادهی راجر دیکنز فیلمبردار. در اینجاست که یکی از پرشورترین و سریعترین نبردهای کریگ را میبینیم، آن هم در صحنهای پر از نئون و سایه که در آن، تشخیص این دو شخصیت از هم کار بسیار سختی است. اگرچه کل نبرد به دو دقیقه هم نمیکشد، ولی تضاد بین سایههای این دو شخصیت و نور آگهیهای تبلیغاتی که پیوسته در حال تغییر هستند، باعث شده که با یکی از جاودانهترین صحنههای این مجموعه طرف باشیم.
۱۳. شبی در اپرا در ذرهای آرامش
در مقایسه با دیگر جیمز باندهای کریگ، «ذرهای آرامش» همیشه مورد توجه کمتری قرار گرفته است. فیلمبرداری و تدوین فیلم چندان رضایتبخش نیستند و به آن آسیب زدهاند، ولی فقط یک عنصر فیلم هست که کاملا سرجای خودش است، و آن هم بازی کریگ است. قابل پیشبینی هم بود، کریگ در مصاحبهای با نشریهی تایم اوت گفته بود که مجبور شده بخشهای زیادی از فیلمنامه را بازنویسی کند. فیلم درست بعد از «کازینو رویال» شروع میشود، باند هنوز در رنج است. در فیلم باند سرش درد میکند برای یک مبارزهی حسابی، و در این صحنه هم او کاملا بیاختیار جلو میرود. صحنهی اپرا یکی از محدود لحظههای جیمز باند است که اتفاقات آن، کاملا سازگار با ویژگیهای شخصیت هستند.
باند بعد از این که یک هدفون را میدزدد، متوجه میشود که اعضاء یک گروه مرموز به نام کوانتوم در یک سالن اپرا قرار است دیدار کنند و روی همان صندلیهای خود با هم صحبت کنند. باند همچنان که با صبوری به صحبتهای آنها گوش میدهد، تلاش میکند در میان آن جمعیت این افراد را شناسایی کند، که چیزی شبیه پیدا کردن سوزن در انبار کاه میماند. در نهایت او در هدفون با صدای بلند میگوید: «من هم میتوانم چیزی بگویم؟» اعضاء کوانتوم با عجله از سالن خارج میشوند، همه برای باند آشکار میشوند و او از تمامشان عکس میگیرد. این یک حرکت زیرکانه و یک جاسوسبازی تماشایی از باند است، و کاملا با شخصیت بیقرار ۰۰۷ در دومین باند کریگ، جور درمیآید.
۱۲. باند باز میگردد در اسکایفال
نکتهی غیرمعمول دربارهی باند دنیل کریگ این است که او ابتدا در قالب یک مامور جوان و سرحال ظاهر میشود، و تنها بعد از دو فیلم به مرز جافتادگی و سالخوردگی میرسد. در «اسکایفال» میتوان ارجاعهایی به گذر عمر باند پیدا کرد، مثل جایی که او بعد از یک وقفه طولانی، دوباره به امآی۶ برمیگردد. او پیش از اینکه به زمین بازی برگردد باید چند مجموعه آزمایش را پشت سر بگذارد، باند با عزمی سهمگین تمام آزمایشها را پشت سر میگذارد، و تنها زمانی که متوجه میشود کسی او را نمیبیند، از پا درمیآید و خستگی خود را نشان میدهد.
کل این صحنه پرداخت خوبی دارد (باند بارها هدف را خطا میزند و سپس در یکی از لحظههای ماندگار فیلم، حین حرکت به سمت هدف هم تیرها را درست میزند)، ولی چاشنی اصلی این صحنه که باعث جذابیت دوچندانش شده، جنبهی روانشناختی شخصیت باند است. این جنبه به ویژه در بخش مربوط به آزمایش کلمات دیده میشود. باند به آرامی و با همان لحن طعنهدار معمول خودش به پرسشها پاسخ میدهد («روز» … «بیهوده»). همینطور ادامه میدهد تا اینکه مصاحبهکننده به واژهی سری «اسکایفال میرسد، همین باند را تحت تاثیر قرار میدهد. در این صحنه به یکباره سیمای کریگ تغییر میکند، آزمایش هم همینجا تمام میشود. در این مقطع از فیلم ما هنوز نمیدانیم اسکایفایل یعنی چه؟ ولی واکنش کریگ بلافاصله ما را مطمئن میکند که با یک مسالهی شخصی طرف هستیم.
۱۱. روز مردگان در اسپکتر
«اسپکتر» شاید بهترین فیلم جیمز باند دنیل کریگ نباشد، ولی یکی از خفنترین صحنههای کل باندهای کریگ را در خود دارد، صحنهای که پیش از عنوانبندی ابتدایی از راه میرسد. در طول «روز مردگان» که یک جشن ملی در مکزیک است، باند با یک ماسک و کتوشلوار میان جمعیت پنهان میشود و حرکات یک نیروی دشمن را تحت نظر دارد. فیلم در یک برداشت ضبط شده و نوعی تداوم و پیوستگی تماشایی در خود دارد، همین باعث شده با یک صحنهی پرانرژی طرف باشیم که به لطف بازی درخشان کریگ، زیباییاش دوچندان شده است.
یکی از لحظههای تماشایی این صحنه جایی است که او از یک پنجره خارج میشود (پشت سرش جشن و پایکوبی ادامه دارد) و در یک بالکن باریک جلو میرود تا در موقعیت قرار بگیرد، و همچنان که جلو میرود تفنگش را آماده میکند. جالب این است که همین صحنهی جذاب از سر اجبار پیش آمد. این صحنه قرار بود سریعتر از اینها جلو برود، و در واقع قرار بود باند روی پشتبامها بدود، ولی کریگ زانویش آسیب دید و مجبور شدند سرعت را کاهش دهند و کریگ با آرامش و وقار بیشتری قدم بزند. همین راه رفتن خونسردانهی کریگ تاثیرگذاری این صحنه را دو چندان کرده است و یک صحنهی معمولی را به یکی از ماندگارترین تصاویر این عصر تبدیل کرده است.
۱۰. دیگر هیچوقت نمیتوانی به خانه برگردی در اسکایفال
پایان «اسکایفال» را خیلیها مسخره میکنند، میگویند باند هم مثل کوین «تنها در خانه» کلی تلهی مرگبار در خانهشان کار میگذارد. ولی هرطور که حساب کنیم، اینکه باند خانهی دوران کودکیاش را به عنوان مخفیگاهی برای ام (جودی دنچ) در نظر میگیرد و آنجا هردو منتظر ورود سیلوا (خاویر باردم) میمانند، واقعا صحنهی تاثیرگذاری است. این صحنه خارقالعاده و عظیم است، سیلوا هم در پایان با هلیکوپترش این خانه را نابود میکند. ولی این صحنه برای باند جنبههای شخصی هم دارد، او سری به منزل خانوادگی حالا دیگر متروکشان میزند، مجبور میشود با گذشتهی پر رنجش مواجه شود و برای از پا درآوردن دشمنان به سراغ تفنگ قدیمی پدرش برود.
تعامل باند با کینکید (آلبرت فینی) حاضرجواب هم از عناصر گرمابخش این صحنه است. کریگ با وجود اینکه از دیدن نگهبان ترشروی منزلشان خیلی خوشحال شده، ولی همچنان با خویشتنداری با او صحبت میکند. همچنین آن نگاه پرغضب کریگ وقتی که استون مارتین عزیزش را نابود میکنند، هیچوقت از خاطرتان پاک نخواهد شد.
۹. باند، جیمز باند در کازینو رویال
«کازینو رویال» وظیفهی سنگینی روی دوشش داشت، در عین حال که باید یک لحن جدیتر و تازهتر خلق میکرد، باید باند را دوباره در ذهن مخاطب تثبیت میکرد. به همین دلیل از معدود فیلمهای جیمز باند است که در آن، باند واقعا یک داستان و فرآیند رشد شخصی را طی میکند. او ابتدا یک نیروی نسبتا تازهکار است و در پایان به یک مامور پخته و بیاحساس تبدیل میشود. در طول این روند، باند کریگ کمتر از باندهای پیشین به سراغ شوخی و بامزهبازی میرود و ظاهر خشکتری دارد. نویسندگان فیلمنامه حتی به صورت عمدی با دیالوگهای مشهور جیمز باند هم بازی میکنند. وقتی یک پیشخدمت میپرسد آقای باند دوست دارند نوشیدنیشان چگونه آماده شود، او در پاسخ میگوید: «به ظاهرم میآید که برایم مهم باشد؟»
همچنان که فیلم پیش میرود، ما متوجه میشویم که باند دارد به یک شخصیت بالغتر تبدیل میشود. کمکم دیگر میتونیم نشانههای آشنایی از شخصیت او ببینیم. اولین نشانه، کتوشلوار مشهورش است. با اینحال، مهمترین نشانهی رشد شخصیتی باند در فیلم این است که نویسندگان فیلمنامه، مشهورترین دیالوگ باند را برای اواخر فیلم نگه میدارند. باند به آرامی آقای وایت را از پا درمیآورد، با یک کتوشلوار زیبا در میان سایهها پنهان میشود و سپس خودش را معرفی میکند: «باند، جیمز باند.» و بعد موسیقی مشهور جیمز باند پخش میشود. ۰۰۷ بالاخره آمده است.
۸. زیرزمین در اسکایفال
درست است که رائول سیلوا یک شرور عالی است و خاویر باردم خیلی خوب نقشش را از آب درآورده است، ولی نقشهی او برای فرار از امای۶ و کشتن ام، از نقاط ضعف «اسکایفال» است. خود این صحنه تماشایی است، ولی نقشهی او تکیه بر شانس دارد و همهچیز به شکلی تصادفی دست در دست هم میدهند تا اوضاع باب میل سیلوا پیش برود، به نوعی شبیه نقشهی جوکر در «شوالیهی تاریکی» میماند. اما باید اعتراف کرد که در این بخش از فیلم است که باند سیلوا را در زیرزمین لندن تعقیب میکند و یکی از هیجانانگیزترین و تماشاییترین صحنههای فیلم را میسازد.
باند بعد از این که وارد مسیرهای قطار زیرزمینی میشود، یک در قفل شده میبیند. میخواهد بازش کند که صدای نزدیک شدن یک مترو را میشنود. اینجا کریگ با لحنی خشک و موجز ولی بسیار بامزه میگوید: «یا خدا، یک قطار در راه است.» کلا این صحنه از این بامزهبازیها زیاد دارد، ولی باز هم هیجان و تعلیق تعقیب و گریز سرجایش میماند. باند عملا میپرد و وارد مترو میشود و در پاسخ به نگاه متعجب مسافران میگوید: «یک نفر برای رفتن به خانه خیلی عجله دارد.» دیالوگ بامزهای است، ولی چیزی از شور و هیجان این صحنه کم نمیکند.
۷. مرگ متیس در ذرهای آرامش
یک ویژگی «ذرهای آرامش» که خیلی خوب جواب داده است، نحوهی ترسیم باند به عنوان یک جاسوس شایسته است. در این فیلم ما جزئیاتی از زندگی یک جاسوس را میبینیم که در دیگر فیلمهای باند خیلی کم دیده میشوند. او با کمیل که میخواهد خودش را بکشد حرف میزند، بعد از یک نبرد مرگبار خودش را تمیز و مرتب میکند و حتی پای مجروح دشمنش را میگیرد تا او راحتتر بمیرد.
در فیلم، جنبههای جاسوسی باند بیشتر در صحنههایش با متیس (جانکارلو جانینی) دیده میشود. به نظر میآید متیس تنها شخصیتی است که میفهمد ۰۰۷ چه شرایطی را دارد از سر میگذراند. همین باعث میشود صحنهی مرگ او دردناک باشد. باند در حالی که متیس را با ملایمت در آغوش گرفته، از او میپرسد آیا متیس نام واقعیاش است (یک جنبهی مهم دیگر از این حرفه که خیلی کم مورد توجه قرار گرفته است)؟ آنها یک لحظهی صمیمیت کوتاه را از سر میگذرانند و در نهایت متیس در آغوش او میمیرد. مخصوصا این دیالوگ متیس خیلی تاثیرگذار است که به عنوان آخرین درخواستش از باند میپرسد: «همدیگر را میبخشیم؟» باند او و وسپر را میبخشد.
در یک لحظه خیلی کوتاه، حس میکنیم وارد یکی از رمانهای جان لوکاره یا لن دیتون شدهایم، کریگ شبیه شخصیتی میماند که تلاش میکند آرامش خود را حفظ کند. این غمانگیزترین صحنهی فیلم است و کریگ و جانینی آن را عالی از آب درمیآورند. تنها نکتهی تلخ این صحنهی احساسی این است که باند مجبور است واقعیت تلخ را بپذیرد و بدن متیس را در سطل زباله بیاندازد.
۶. تیراندازی کوبا در زمانی برای مردن نیست
پیشنمایشهای فیلم «زمانی برای مردن نیست» تاکید زیادی روی شخصیتی داشتند که آنا د آرماس نقشش را بازی میکرد. ولی در نهایت فهمیدیم که کل حضور او در این صحنه خلاصه میشود. البته د آرماس تقریبا با همین یک صحنه گلیم خودش را از آب بیرون میکشد. بعد از این که باند ماموریت پیشنهادی از سوی فلیکس لیتر را میپذیرد، به کوبا میرود تا با همکار چشم درشتش پالوما (د آرماس) دیدار کند. این دو با هم وارد یک مهمانی میشوند و امیدوارند بتوانند دانشمند اسپکتر (دیوید دنکیک) را بربایند. وقتی هویت واقعیشان آشکار میشود، با یک صحنهی پرهیجان و تماشایی طرف میشویم، بعدا که یک مامور حرفهای زیرک دیگر به نام نومی (لاشانا لینچ) وارد این معرکه میشود، اوضاع از این هم پیچیدهتر میشود.
این صحنه یکی از تماشاییترین صحنههای کل فیلم است، احتمالا یکی از بامزهترین صحنههای کریگ در قالب باند هم هست. او برای از میان بردن ماموران اسپکتر از هر ابزاری که دم دستش قرار میگیرد استفاده میکند، حتی یک سینی نوشیدنی. صحنهی نبرد طراحی و تدوین زیبایی دارد، و شیمی بسیار خوبی بین کریگ و د آرماس برقرار است، زیبایی حضور آنها در تکتک نماها دیده میشود، حتی جایی که در میانهی نبرد تصمیم میگیرند استراحتی بکنند و چیزی بنوشند.
۵. نه. نکن! در اسپکتر
این صحنه اگرچه زمان کوتاهی دارد، ولی مثالی عالی از سبک بازی خشک و سرد کریگ در قالب باند است. «اسپکتر» را میتوان خودبزرگبینترین و نچسبترین فیلم در میان باندهای کریگ در نظر گرفت، ولی او حتی اینجا هم چند دیالوگ عالی رو میکند. او که پیشتر با مدلین سوان (لئا سیدو) در یک اسپای زمستانی آشنا شده بود (اسپا به محلی گفته میشود که دارای خدماتی همچون ماساژ و در کنار آن خدمات مراقبت از پوست و بدن است)، در میخانه منتظرش میماند، همان ودکا مارتینی مشهورش را سفارش میدهد، ولی به او میگویند که اینجا الکل سرو نمیشود. او هم در پاسخ به طعنه میگوید: «کمکم دارم عاشق اینجا میشوم.» چه دیالوگ محشری!
همچنان که باند دنبال ماموران اسپکتری میگردد که مدلین را دزدیدهاند، با دو نگهبان نگونبخت روبهرو میشود. او خیلی سریع یکی از آنها را شکست میدهد. سپس قبل از این که دومی اصلا کاری بکند، باند به او اشاره میکند و با فریاد میگوید: «نه! نکن!» انگار میخواهد یک سگ بدرفتار را ادب کند. لحظهی کوچک دوست داشتنی است، کاملا همسو با نحوه ترسیم کریگ از باند است و شبیه آن صحنه از فیلم «مهاجمان صندوقچهی گمشده» میماند که ایندی بر سر یک شمشیرزن فریاد میزند. باند نه حوصلهی مبارزه با این شخص را دارد و نه اصلا وقتش هست، پس با حرف او را تسلیم میکند. همین صحنه باعث میشود فضای خشک فیلم، کمی هویت و بامزگی پیدا کند، و صحنهی تعقیب بعدی (که از فنی عالی است ولی خیلی بامزه نیست)، نشان میدهد که جای شوخی و طنز چقدر این فیلم خالی است.
۴. تمام وقت جهان در زمانی برای مردن نیست
انتخاب این صحنه شاید کمی جنجالبرانگیز باشد. اگر خود فیلم را معیار قرار میدهیم، شاید انتخاب چنین صحنهای توجیه نداشته باشد، ولی ملاک ما بازی خود کریگ است. و آخرین لحظات حضور کریگ به عنوان جیمز باند کاملا بهجا و شایسته هستند. «زمانی برای مردن نیست» ارجاعهای زیادی به «در خدمت سرویس مخفی ملکه» (ششمین فیلم از مجموعهی «جیمز باند») دارد. هم کلی موسیقی از آن فیلم قرض گرفته شده و هم این دیالوگ را زیاد میشنویم: «ما تمام وقت جهان را داریم.» اولین بار هم باند در صحنهی پیش از عنوانبندی ابتدایی آن را به مدلین میگوید.
روند رو به رشد رابطهی بین باند و مدلین در طول فیلم باعث میشود «زمانی برای مردن نیست» پایان تاثیرگذاری داشته باشد. بعد از آن زورآزمایی نهایی با سافین (رامی مالک) شرور، باند متوجه میشود که به نانوبات سافین آلوده شده است، این یعنی او دیگر نمیتواند به مدلین یا دختر تازه به دنیا آمدهشان دست بزند، چرا که برایشان خطرناک است. او که متوجه میشود زمانی برای فرار از این جزیره وجود ندارد، و اگر زنده بماند هم زندگی عزیزانش را به خطر میاندازد، با آرامش سرنوشت خود را میپذیرد و با بیسیم با مدلین صحبت میکند، به او اطمینان میدهد که او و دخترش «تمام وقت جهان» را دارند.
هنوز هواداران باند بر سر کاربرد این صحنه و میزان ضرورت فداکاری باند صحبت میکنند، ولی اگر از بعد احساسی به قضیه نگاه کنیم، قطعا با یکی از تاثیرگذارترین صحنههای این مجموعه طرف هستیم. بازی عمدتا بیکلام کریگ در این صحنه باعث شده یکی تماشاییترین پایانهای کل این مجموعه را ببینیم.
۳. یک برادر داشتم در زمانی برای مردن نیست
باعث ناراحتی است که شخصیت فلیکس لیتر با بازی جفری رایت، حضور چندانی در «زمانی برای مردن نیست» ندارد. شخصیتی که او از لیتر ارائه میدهد تاثیرگذارتر از تمام تلاشهای بازیگران پیشینی است که در این نقش ظاهر شدهاند (شاید فقط دیوید هدیسون رقیب او باشد)، ولی باز هم به سختی میتوان متوجه شد که باند برای او فراتر از یک آشنای گذرا است، حتی با وجود اینکه لیتر بارها او را «برادر» خطاب میکند.
لیتر شاید حضور کوتاهی در «زمانی برای مردن نیست» داشته باشد، ولی در مقایسه با فیلمهای قبلی، رابطهی او با باند بسیار سازندهتر و دوستانهتر است. کریگ و رایت تفاهم خوبی با هم دارند و بلافاصله شبیه دوستان قدیمی به نظر میآیند. همین باعث میشود مرگ لیتر توسط لوگان اش (بیلی مگنوسن)، مامور خیانتکار سیا، از این هم رنجآورتر باشد. در این صحنه یکی از ماهرانهترین بازیهای کریگ در قالب باند را میبینیم. او خیلی خوب موفق میشود درماندگی باند در هنگام تماشای مرگ لیتر را به تصویر بکشد، ولی صحنهی تاثیرگذارتر آنجایی است که بعد از این قضیه، باند با اش مواجه میشود.
بعد از یک تعقیب و گریز تماشایی و تیراندازی در جنگل (در جنگل باند دوباره همان جاسوس تمام و کمال میشود، پر از ایدههای مختلف برای تلهگذاری و شکار)، اش درمانده و ناتوان زیر یک ماشین گیر میافتد، به باند التماس میکند که کمکش کند و او را «برادر» مینامد. باند به سردی پاسخ میدهد: «یک برادر داشتم. اسمش فلیکس بود.» سپس ماشین را نابود میکند. از آن لحظههای انتقامی پراحساس است و ما را یاد فیلمهایی چون «فقط به خاطر چشمان تو» و «جواز قتل» میاندازد. یک عنصر تاثیرگذار این صحنه این است که باند ابتدا میخواهد به اش شلیک کند، ولی تیر ندارد. حوصلهی شوخی ندارد. فقط میخواهد دخل این یارو را بیاورد.
۲. تعقیب استانبول در اسکایفال
در فیلمهای باند، «اسکایفال» جایگاهی ویژه دارد. هم پرداخت زیبایی دارد و هم فیلم بسیار خوبی شده است، ولی نمیتوان آن را یک فیلم جیمز باندی عالی در نظر گرفت. حتی با این وجود هم آن صحنهی پیش از عنوانبندی ابتدایی، یک جیمز باندبازی کلاسیک است، و یکی از تماشاییترین صحنههای کل مجموعه هم هست. در طول یک تعقیب و گریز سریع، باند و ایو (نائومی هریس)، خیابانهای قاهره را درمینوردند. آنها سوال وسائل نقلیهی مختلفی چون ماشین و موتور و قطار میشوند و دنبال آدمکشی به نام پاتریس میگردند.
کل این صحنه ریتم فوقالعادهای دارد. ولی اوجش جایی است که پاتریس واگنهای قطار را باز میکند و باند مجبور میشود لودر روی قطار را به واگن جلویی وصل کند. او سپس سریع از روی لودر میرود تا به واگن برسد. همچنان که لودر دارد عقب واگن را از جا میکند، باند وارد میشود و پیش چشم نگاه وحشتزدهی مسافران، لباسش را مرتب میکند و جلو میرود. این صحنه تعریف کاملی از عصر تازهی جیمز باند با حضور کریگ است، و احتمالا ماندگارترین صحنهی هنرنمایی او هم هست، یادآور آن صحنهی معروف از «چشمطلایی» پیرس برازنان است که همچنان که دارد کراواتش را مرتب میکند، تانک را به طرف دیوار میبرد.
۱. مرگ وسپر در کازینو رویال
بازی اوا گرین در نقش وسپر لینچ، سایهی سنگینی روی نقشآفرینی دنیل کریگ در قالب جیمز باند میاندازد. عجیب نیست که در «زمانی برای مردن نیست»، او سری به قبر وسپر میزند. از همان «کازینو رویال» و اولین فیلم آنها، شیمی عالی بین کریگ و گرین برقرار میشود. تعامل بین آنها هم مبارزهطلبانه است و هم سرخوشانه. بدون لحظههای خستهکننده یا لوث که معمولا در چنین رابطههایی دیده میشود.
این دو هم کلی بهم بد و بیراه میگویند، و هم بعضی مواقع، نگاهی کاملا همدلی برانگیز به گذشتهی پردرد یکدیگر دارند، و معلوم میشود وسپر در این بازی دست بالا را دارد. رابطهی عاشقانهی بین آنها به تدریج در طول فیلم رشد میکند و آنها کاملا عاشق به نظر میرسند، این رابطه در تضاد کامل با ارتباط با دخترهای یکبار مصرفی است که باند پیشتر به سراغشان میرفت.
متاسفانه این سوگنامه پایان خوشی ندارد. در نهایت باند متوجه میشد که وسپر در سراسر فیلم یک جاسوس دوجانبه بوده است. بعد از یک صحنهی نبرد هیجان انگیز، وسپر در میان ساختمانی که دارد داخل رودخانه غرق میشود، خودش را در یک بالابر حبس میکند. باند عزمش را جزم میکند که وسپر را نجات دهد، حتی با وجود اینکه میداند به او خیانت کرده است، همین تلاش او این صحنه را تاثیرگذارتر کرده است. در آن لحظههای پایانی زیر آب، این دو با بازی بدون کلام خود، یک خداحافظی احساسی با هم میکنند. بازی کریگ در این صحنه فراموش نشدنی است، مخصوصا در جایی که شکسته و غمگین، بدن غرق شدهی وسپر را نگه میدارد.
منبع: SlashFilm