از مولاناخوانی ژان کلود کریر تا شکسپیر و دندون طلا (پیشنهادهای هنری آخر هفته)
پیشنهادهای هنری این هفته همچون هفتههای پیشین تم مشترک ندارد. «شهر شهر فرنگه. از همه رنگه.» از اساس پیشنهاد دادن چیزی یا کاری به دیگران دشوار است و گاه شاید بیهوده به نظر میرسد. هم بحث علاقهی شخصی در میان است هم مصلحت شخصی. بهخصوص در زمانهای که در آن زندگی میکنیم که به لطف تبلیغات و رسانههای اجتماعی، همه ما دائم با پیشنهاداتی برای چگونه اوقات و زندگی خود را گذراندن مواجهیم. همین بمباران اطلاعاتی میتواند از هر کس که بهویژه کاربر اینترنتی باشد یک متخصص در پیشنهاددهی بسازد. پیشنهاد رستوران، پیشنهاد تفریح، پیشنهاد فرهنگی هنری، که فیالواقع چنین هم هست.
با این حال، جریان اصلی حاکم بر گردش اطلاعات ممکن است بعضی اطلاعات را از نظر عموم مخفی نگه دارد که چنین هم میکند. یا به هزار و یک دلیل نامعلوم، غالب متخصصان امر یک سری داده را نادیده بگیرند. به هر روی، وظیفهی خدمتگزار فرهنگ معرفی کالای فرهنگی است و در این مدخل بر ما تکلیف شده است که پیشنهاد هنری به شما بدهیم برای آخرهفتهتان. شاید این روزها که هنوز سعی میکنیم تا آنجا که ممکن است اوقات را در خانه بگذرانیم، به کارتان بیاید. برای شما که این صفحه را میخوانید، به سیاق این مدخل هفتگی، یک فیلم، یک کتاب، یک آلبوم یا قطعهی موسیقی و یک فعالیت هنری را پیشنهاد میدهیم.
یک فیلم امریکایی جدید. کتابی از نمایشنامهنویس و مترجمی بزرگ. یک آلبوم ترکیبی آواز و موسیقی کلاسیک ایرانی و شعرخوانی بر اساس غزلیات مولانا و سریالی ایرانی که باعث شد داوطلب نوشتن پیشنهادهای هنری این هفته شوم. اینها علائق شخصی است؛ اما هر کدام از مواردی که انتخاب شدهاند به خودیخود آنقدر بزرگ یا معتبر هستند که مصرفشان برای ما واجب و مفید باشد. امید که ترغیب شوید آخر هفتهتان را با این کالاهای فرهنگی هنری بگذرانید.
چی ببینیم؟
مایک میلز از کارگردانان مستقل امریکایی است. کارش ساخت موزیک ویدیو و فیلم کوتاه بوده تا سال ۲۰۰۵ که اولین سینمایی بلندش، کمدی درام «شستخور» (Thumbsucker) را با بازی کیانو ریوز و تیلدا سوئینتون میسازد. اما برای فیلم دومش «تازهکارها» (Beginners) که سال ۲۰۱۰ اکران شد، توانست توجهها را به خود جلب کند و فروش خوبی هم در گیشه داشته باشد که برای یک فیلم مستقل موفقیتی چشمگیر است. فیلم ایوان مکگرگور را دارد و کریستوفر پلامر فقید که برای نقش غیرمتعارفش در این فیلم بالاخره اولین جایزهی اسکارِ البته نقش مکمل را گرفت.
موفقیت این فیلم باعث شد فیلمهای بعدی میلز هم مورد توجه قرار بگیرد. بهخصوص فیلم سومش «زنان قرن بیستم» (20th Century Women) که حالا چند بازیگر زن ویژهی هالیوود را دارد و همان سبک مستندوار روایی و حال و هوای ملایم و آرامبخش فیلم قبلی، در عین موضوعات حساسی که به آنها میپردازد. فیلم با وجود نظر مثبتی که از منتقدان گرفت در گیشه موفق نبود.
پیشنهاد سینمایی این هفته چهارمین فیلم مایک میلز «بیا بیا» (C’mon C’mon) است که بر عکس فیلمهای رنگاوارنگ قبلیاش، سیاه و سفید است. خواکین فینیکس که دو سال پیش برای «جوکر» (Joker) اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را برد به عنوان نقش اول دارد و از دو فیلم قبلی میلز مستندوارتر است. فیلم قصهی یک شخصیت/برنامهساز رادیویی به نام جانی را روایت میکند که یک سال پیش مادرش را از دست داده، تنها زندگی میکند و زندگیاش بیشتر در کارش خلاصه میشود. به کلاسیکترین شکل ممکن در عصر ابرفناوریها برنامهی رادیویی میسازد، همچون سایر قهرمانهای مرد فیلمهای میلز آرام، ساکت و در خود و انزواست و البته دوستداشتنی.
او که به دلیل یک سری مشکلات خانوادگی از زمان مرگ مادر با خواهرش ارتباطی نداشته حالا تصمیم میگیرد با او تماس بگیرد. نتیجهی این آشتی خانوادگی درخواست خواهر از برادر است که بیاید به شهر محل زندگی او تا در غیابش از پسر نه سالهاش مراقبت کند. خواهر باید برود تا از شوهر به لحاظ روحی مریضش در شهری دیگر مراقبت کند. جانی میپذیرد و از اینجا به بعد ما شاهد سیر رابطهی این دایی و خواهرزاده در خلال ساخت برنامههای رادیویی متمرکز بر بچهها و نوجوانان خواهیم بود.
فیلم بر دنیای بچهها متمرکز است، جهانشان و رابطهشان با بزرگسالان؛ همچون فیلم قبلی میلز، «زنان قرن بیستم». البته لزوماً از دیدگاه بچهها روایت نمیشود، بچهها را روایت میکند؛ با نگاهی لطیف از یک سری بچهی فوقالعاده باهوش و به یک اندازه شکستنی.
نگاه واقعگرایانه اما مهربانی که میلز به روابط خانوادگی دارد، نکتهی برجسته و دوستداشتنی تمام فیلمهای اوست. در عین مهر و لذت و امنیتی که به تو میبخشد، اشکت را هم درمیآورد. گاهی از شدت خوشی و گاهی هم از خود غم. «بیا بیا» از این منظر فیلم بسیار خوبی است. ظریف و نکتهسنج و همراه. جز خواکین فینیکس که تقریباً همیشه خوب است؛ بازیگر نقش بچهی فیلم و شیمی میان این دو اوقات خوبی را برایتان رقم خواهد زد. کمی هم درس زندگی در راستای ارتباط با کودک بهتان خواهد داد.
- نویسنده و کارگردان: مایک میلز
- بازیگران: خواکین فینیکس، گبی هافمن، وودی نورمن
- محصول: ۲۰۲۱
- ژانر: درام
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
چی گوش بدیم؟
آلبوم موسیقیای که برای پیشنهاد هنری شنیداری موسیقایی این هفته در نظر گرفتهایم، یک ویژگی منحصربهفرد دارد، آن هم شعرخوانی ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس فقید فرانسوی و یار دیرینهی لوئیس بونوئل فیلمساز اسپانیایی، از اشعار مولاناست، البته به زبان فرانسوی. محمد علی مراتی آهنگساز این مجموعه اینطور که در شناسنامهی آلبوم آورده است تحت تأثیر غزلیات مولانا به همراه همایون کاظمی خواننده تصمیم به ساخت و جمعآوری این آلبوم کرده است. بعد این دو در ملاقاتی با ژان کلود کریر در پاریس از او دعوت کردهاند تا بخش شعرخوانی آلبوم را بر عهده بگیرد. و به این ترتیب، این پروژهی موسیقایی بینالمللی شکل گرفته است.
«حلاج و شان» در فرمهای رایج موسیقی ایرانی نیست، اما سازهای کمانچه و تنبور در آن غالب است و در ساخت نغمههای آن از دستگاههای همایون، نوا و ماهور استفاده شده است. آواز هوره، قدیمیترین آواز باستانی موسیقی کردی و ریتمهای باستانی ایرانی همچون دهضربی، هفتضربی و پنجضربی از دیگر ویژگیهای منحصربهفرد این آلبوم است.
محمدعلی مراتی و همایون کاظمی بیش از این آلبوم هم با هم همکاری داشتهاند که نتیجهاش یک آلبوم به نام «اشراق» در سال ۱۳۷۹ بوده و اجرای چندین کنسرت داخلی و خارجی. محمدعلی مراتی اهل کرمانشاه است و دکترای رشتهی موزیکولوژی از دانشگاه پاریس را دارد و ساز تخصصیاش کمانچه را نزد استاد اردشیر کامکار آموخته است. او ردیف موسیقی ایرانی را نزد استادانی همچون فرامرز پایور در دانشگاه هنر تهران آموخته و مبانی موسیقی و اصول آهنگسازی را نزد آقایان احمد پژمان، فرهاد فخرالدینی، هوشنگ کامکار و کامبیز روشنروان. همایون کاظمی متولد ملایر و مهندس مکانیک است اما به دلیل علاقه به موسیقی ایرانی، اصول مقدماتی آواز ایرانی را نزد استاد شاپور رحیمی آموخته و بعد شیوهی ترانهخوانی را از اسدالله ملک یاد گرفته است. او فعالیتهای متعددی در عرصهی موسیقی داشته و پیش از این آلبومِ حاصل همکاری بینالمللی، با گروه اکسم آو چویس هم در آلبومی به نام «واقعه» که آن را هم مؤسسهی آوای باربد منتشر کرده، همکاری داشته است.
«حلاج و شان» و «دولت عشق» از جمله غزلیات مولاناست که در آلبوم» «حلاج و شان» استفاده شده است. ترتیب قطعات به این صورت است که یک قطعه آوازی است و یک قطعه دکلمهی شعر از ژان کلود کریر بزرگ با صدا و خوانش گیرایش. تمام اشعار را نهال تجدد، همسر کریر به زبان فرانسه برگردانده است. قطعهای که در ادامه میشنوید قطعهی آوازی غزل «دولت عشق» است.
- خوانش اشعار مولانا: ژان کلود کریر
- آهنگساز: محمدعلی مرآتی
- آواز: همایون کاظمی
- خاستگاه: ایران
- سبک: Worldmusic
- زمان ساخت: سال ۱۳۹۲
- سازهای استفاده شده: کمانچه، تنبور
- ناشر: آوای باربد
چی بخونیم؟
قصد داشتم کتاب دیگری را برای این بخش انتخاب کنم. اما تماشای فیلم تازهی جوئل کوئن «مکبث» (Macbeth) و زیرنویس فارسی نه چندان خوبی که همراه فیلم بود، مرا به این فکر وا داشت که اول متن اصلی نمایشنامه را بخوانم. نمایشنامهی نامآشنا و فاخر ویلیام شکسپیر که اگر اندوختهی ادبی آنقدر نباشد که بشود تمام آثارش را خواند، دستکم اسمشان اینجا و آنجا به گوش میخورد. بهخصوص نمایشنامههای معروفتر و محبوبتری همچون «مکبث» که اقتباسهای سینمایی زیادی هم دارد. (معروفترین و به گفتهی بسیاری از منتقدان بهترینشان، «سریر خون» آکیرا کوروساوا، کارگردان بزرگ ژاپنی است. رومن پولانسکی و اورسن ولز هم این نمایشنامه را به اقتباس سینمایی بلند درآوردهاند.)
ما بهخصوص به تازگی به واسطهی سریال پرطرفدار سال گذشتهی شبکهی خانگی «زخم کاری» که اقتباسی آزاد از «مکبث» شکسپیر (و یک رمان فارسی) بود، اسم این نمایشنامه را در گفتوگوهای رد و بدل شده در فرهنگ عامه زیاد شنیدهایم. اینکه چرا جوئل کوئن و محمدحسین مهدویان تقریباً در یک زمان به فکر اقتباس از این تراژدی بزرگ کلاسیک افتادهاند بر ما پیدا نیست؛ آنچه مشخص است این است که داستان دسیسهی یک زوج، به تحریک زن، برای به قتل رساندن شاه، به قصد نشستن مرد بر تخت، همیشه و در هر دورهای و هر قالبی برای مخاطب فرهنگ و هنر جالب است.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از محمد آسیابانی، مکبث نیز مانند سایر آثار شکسپیر همیشه محبوب مترجمان بوده است. یکی از نخستین این ترجمهها متعلق به عبدالرحیم احمدی است که سال ۱۳۳۶ از سوی نشر نیل منتشر شد. مقدمهی این نمایشنامه، ترجمهی تحلیل موریس مترلینگ، اندیشمند بلژیکی بر مکبث بود. سال ۱۳۴۰ ترجمهی دیگری از این نمایشنامه را فرنگیس شادمان (نمازی) با بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر کرد. بعدها اشخاص دیگری هم این نمایشنامه را ترجمه کردهاند. اما ترجمهای که اینجا در نظر گرفته شده است، متعلق به دکتر داریوش آشوری است که نشر آگه در قطع رقعی و دوزبانه منتشر کرده و اولین چاپ آن به سال ۱۳۷۱ میرسد. حالا به چاپ بیست و سوم رسیده است.
تراژدی «مکبث» کوتاهترین و در عین حال یکی از مشهورترین نمایشنامههای ویلیام شکسپیر، متعلق به آخرین دورهی نویسندگی اوست که باز هم به جنگ میان عقل با امیال انسانی میپردازد. گفته میشود شکسپیر آن را بر اساس روایتی از پادشاهی قدرتمند به همین نام در کتاب «تاریخ اسکاتلند» نوشتهی رالف هالینشد، البته با تغییراتی نوشته است. مکبث سردار سلحشوری است که پادشاه (دانکن) به خاطر دستاوردهایش او را از نزدیکان خود قرار داده و منصب مهمی را به او واگذار میکند، اما مکبث به تحریک همسر جاهطلبش، پادشاه را زمانی که مهمانشان است میکشد و خودش جای پادشاه را میگیرد و این قتل زندگی را بدل به جهنمی برای مکبث و بانو مکبث میکند.
خواندن آثار شکسپیر شاید سخت باشد. اما اگر جزو آن دسته هستید که از پس این کار برمیآیید یا همتش را دارید، یا میخواهید تماشای «مکبث» جوئل کوئن برایتان راحتتر باشد، ترجمهی دکتر آشوری را از این نمایشنامه بخوانید.
- نویسنده: ویلیام شکسپیر
- مترجم: داریوش آشوری
- ناشر: آگه
- موضوع: نمایشنامه/ تراژدی
- چاپ: بیست و سوم، ۱۴۰۰
چه فعالیت هنری انجام بدیم؟
و اما «دندون طلا» که پیشنهاد فعالیت هنری ما برای این آخر هفته است. اگر شما هم همچون من سریال «دندون طلا» آقای میرباقری را چند سال پیش که از شبکهی خانگی پخش شد ندیدید، بشتابید و هیچ تردیدی در تماشایش به خودتان راه ندهید. این سریال آبرو و اعتبار سریالسازی ایرانی و صد البته شبکهی خانگی است و این بیدلیل نیست.
داوود میرباقری نامی آشنا برای ماست. او که با سریالهای تاریخی مذهبی همچون «امام علی» و همزمان فیلم غیرمتعارف توقیفیاش «آدمبرفی» در حافظهی جمعی ما نقش ویژهای بست، بعدها هر پروژهی سریالی بزرگ دیگری که با فواصل زیاد ساخت، این نقش را پررنگتر کرد و یادمان آورد که یکی از سریالهای محبوب دههی شصت، «رعنا»، را هم در کارنامهی هنریاش دارد.
آقای میرباقری بعد از پروژهی عظیم «مختارنامه» از تلویزیون فاصله گرفت و تا سال ۹۸ که پروژهی به دلایل مالی به تعویقافتادهی «سلمان فارسی» را استارت بزند، دو سریال برای شبکهی خانگی ساخت که هر دو تقریباً موفق بودند. اول «شاهگوش» را در ژانر کمدی پلیسی با شماری بازیگر بنام ساخت که بهرغم اعتراض به پایانبندی با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شد. (مجید صالحی بعدها بر اساس دو شخصیت فرعی این مجموعه، اسپینآف «سالهای دور از خانه» را ساخت که سریال کمدی موفقی بود.) بعد از «شاهگوش» میرباقری پتانسیل شبکهی خانگی را برای سریالسازی مناسب دید و پروژهی بلندپروازانهی «دندون طلا» را بر اساس نمایشنامهای نوشتهی خودش ساخت. اما در زمانی که شبکهی خانگی محدود به فروش سیدی و دیویدی میشد و خبری از پلتفرمهای پخش آنلاین نبود، پروژهی کمنظیر «دندون طلا» آنطور که لایقش بود قدر ندید.
نمایش «دندون طلا» سال ۱۳۷۸ به کارگردانی داوود میرباقری و تهیهکنندگی عبدالله اسکندری در تئاتر شهر به روی صحنه رفت و با استقبال بینظیری مواجه شد. آن زمان ستاره اسکندری را به عنوان نقش اول زن داشت که بعد در سریال هم در همان نقش حضور پیدا کرد. مهران برومند، تهیهکنندهی سریال دربارهی تبدیل نمایشنامهی «دندون طلا» به سریال گفته است که هدف ماندگار کردن نمایشنامهی میرباقری است. اینکه مخاطبان عام هم همچون مخاطبان تئاتر بتوانند دغدغهی او نسبت به گونههای به تحمیل از دسترفتهی نمایش ایرانی و یک سری دغدغههای ادبی، فرهنگی و انسانی دیگر را ببینند. و این هنرهای مهجورمانده جایی در آرشیو و در حافظهی ما باقی بماند.
به طرز کنایهآمیزی حالا که شش سال از پخش این سریال میگذرد و شبکهی خانگی تجربهی پروژههای پرطرفدار اما پرحاشیهای همچون «شهرزاد» را از سر گذرانده است، «دندون طلا» همچون سیاهبازیای که به آن میپردازد، مهجور مانده است. در آرشیو پلتفرمهای پخش آنلاینی که بیشتر از سایرین تبلیغ میشوند، موجود نیست؛ مجموعهی دیویدیاش به سختی در وبسایتهای فروش اینترنی یافت میشود و کلیپهایی که در شبکههای اجتماعی از آن دست به دست میچرخد، محدود به «آوازخوانی حامد بهداد در عروسی» است.
«دندون طلا» یک موزیکال کوچهبازاری اسطورهای است. نوعی از نمایش که اگر زمانی نسخههای زندهاش در خیابانها و سالنهای نمایش تهران اجرا میشد، حالا به جز کمی در تئاتر، بهکل فراموش شده است؛ از اساس موزیکالسازی ایرانی به چنین سرنوشتی دچار شده است. «دندون طلا» در ستایش نمایش و نمایش موزیکال ایرانی است، از سیاهبازی و پیشپردهخوانی تا نقالی و معرکهخوانی، و در نکوهش فقر، جهل، فراموشی، کوتهنظری، سانسور، عیاشی و اوباشگری، اعتیاد، زنستیزی و یکی از بزرگترین تراژدیهای ایرانی، پسرکشی.
قصه قصهی نیر (با بازی ستاره اسکندری) است؛ دختری دورهگرد که کولیوار در خیابانهای تهران دههی چهل میچرخد و خرت و پرت میفروشد تا خرج خودش و پدر پیر و مریضش (با بازی محسن قاضی مرادی) را در بیاورد. درگیری نیر با یک آژان، سیلی کوبیدن به گوش او، باعث میشود به فرار از او سر از قهوهخانهی شخصی به نام قنبر دیزل (با بازی مهدی فخیمزاده؛ در نمایش داریوش ارجمند این نقش را بازی میکرد) درآورد که پاتوق جاهلان شهر است. قنبر که در همان نگاه اول از شجاعت و شیرینی نیر خوشاش آمده است، مقابل چشمان هرزهی مشتریان جاهل قهوهخانهاش از نیر حمایت میکند، به او پناه میدهد، او را از پلیس مخفی نگه میدارد و بعد حتی به او در همان قهوهخانه کار هم میدهد. این آغاز آشنایی قنبر و نیر است و زندگی نیر که میرود تا به حکم سرنوشت و ناجوانمردی از توفانی مهیب شکست بخورد.
تا زمانی که قصه روی رابطهی نیر و قنبر در قهوهخانه تمرکز دارد ما شاهد نقالی و معرکهخوانیهایی هستیم که به پیشبرد خط داستانی هم کمک میکند؛ بعضاً دیالوگهایی بین شخصیتها در این قالبها رد و بدل میشود. وقتی از قهوهخانه فاصله میگیریم، خط داستانی دیگری در لوکیشن دیگری که حالا سالن نمایشی است که نیر در آن کار میکند، شروع میشود که به سیاهبازی میپردازد و هنرمند محبوب مردمی، عنایت سرخوش (با بازی حمیدرضا آذرنگ)؛ کاکا سیاه خوشقلب و حساسی که نمیتواند بربتابد نیر که حالا بچهای هم دارد، زمین سالن نمایش را بسابد.
قصه در چند دورهی زمانی میگذرد که از قبل به بعد از انقلاب میرسد و همراه با روایت داستان زندگی تلخ نیر به زوال تدریجی نمایش سیاهبازی و سرنوشت محتوم تراژیک هنرورزانش میپردازد. این میان بخشی از موسیقی تقریباً فراموششدهی ایرانی را با تصنیفسازیهای هنگامه مفید، شاعر، نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاترهای عروسکی و تئاترهای کودک و نوجوان و خوانندهی ترانههای کودکانه، و فردین خلعتبری، موسیقیدان و آهنگساز، با اجرای خوب بازیگران تقدیم ما میکند.
در «دندون طلا» همهچیز جفت و جور است. به جز نیمهی سوم که به زمان حال میپردازد و ما شاهد سقوط شخصیتها و تکمیل شدن پازل تراژدی هستیم- که طبعاً با فاصلهای که با ریتم و فضای سرخوش و با چاشنی کمدی نیمهی اول و دوم به واسطهی اجرای موسیقی و شکلگیری شخصیتها (سویهی خوش داستان) دارد کمی از نفس میافتد- هیچ ایرادی به این سریال وارد نیست. متن شاهکار است؛ هر لحظهاش چیزی برای گفتن دارد، گوهری، گنجی، درسی. کلاس شعر و ادبیات است. شخصیتپردازی و کارگردانی قابل ستایش است. طراحی صحنه و لباس کم نگذاشته است. فضای پیش از انقلاب بهخصوص در سالن نمایش بسیار خوب درآمده است. کارگردانیهای نمایش در نمایش، بدیع است.
بازی بازیگرها قابل تحسین است؛ بهخصوص ستاره اسکندری که نیر را زندگی کرده و شخصیت شیرین حاضربهجواب اما سادهاش را خوب به نمایش میگذارد. حمیدرضا آذرنگ به طور ویژه در نیمهی اول که کاکاسیاه روی صحنه است، شخصیت کاکاسیاه را دوستداشتنیتر از تمام کاکاسیاههای معاصری که ممکن است بشناسیم بازی کرده است. حامد بهداد بهترین گزینه برای شخصیت بلبل و این سریال است؛ در سینمای ایرانی بازیگری را نداریم که بتواند هم موسیقی ایرانی را نمایشی بخواند، هم کاریزماتیک باشد و هم نقش معتاد را دستکم تا پیش از سقوط خوب بازی کند. سیامک صفری، نادر سلیمانی، کاظم هژیرآزاد و بهناز جعفری (که در زمان اجرای نمایشنامه یک شب درمیان نقش نیر را بازی میکرد) در نقشهای کوتاهی که بازی میکنند، بهیادماندنیاند.
سریال یک نقشآفرینی ماندگار هم از سیروس گرجستانی فقید را برای ما به یادگار گذاشته است که مهر تأییدی است بر تواناییهای بازیگری نمایشی او. خلاصه بگویم «دندون طلا» جشن هنر است؛ روایتی تلخ از سرنوشت نسلی سوخته است، اما سراسر پویایی و زیبایی و آگاهی است. این اثر فاخر را از دست ندهید؛ در مجموعهی دیویدیاش میتوانید بخشهایی از پشتصحنهی سریال را هم تماشا کنید. توجه شما را به تیزر کوتاهی از این سریال جلب میکنیم.
- نویسنده و کارگردان: داوود میرباقری
- بازیگران: مهدی فخیمزاده، حامد بهداد، حمیدرضا آذرنگ، ستاره اسکندری، سیامک صفری سیروس گرجستانی، بهناز جعفری، فرزین صابونی، نادر سلیمانی، کاظم هژیرآزاد، رسول نجفیان، محسن قاضی مرادی و باران کوثری
- تصنیف و موسیقی: هنگامه مفید/ فردین خلعتبری
- طراح صحنه و لباس: مجید علی اسلام
- سال پخش: ۱۳۹۴
عالی