کلیشه جدید سینمای کمدی رمانتیک؛ زن بالغ و مرد جوان
ژانر عاشقانه روزهای تلخی را پشت سر میگذارند. دیگر کسی ازدواج نمیکند. یا بهتر است بگوییم کمتر کسی ازدواج میکند. به نظر میرسد کسی دیگر زیاد علاقهای به برقراری ارتباط عاشقانه ندارد. عشق معنایش را از دست داده و رابطه معنای دیگری پیدا کرده است. شاید بتوان گفت منفعت جای عشق را گرفته، و جنبشهای زنان هم با اینکه هدفشان بهبودی و کمک به شرایط موجود است (تلاش برای حقوق برابر در جهانی نابرابر)، اوضاع را پیچیدهتر کرده است. موفقترین فیلم سال گذشته «باربی» (Barbie) گرتا گرویگ، معروفترین نماد سینمای زنانه امروز بود، درباره پسری که دختر مورد علاقهاش بهاش پا نمیداد. با این تفاضیل، سؤالی که مطرح میشود این است ژانر کمدی رمانتیک امروز کجا ایستاده است؟ چه میخواهد بگوید؟ این موتور شگفتانگیز خیال این روزها چه تصویری را در ذهن مخاطبانش میکارد؟ وقتی فیلمهای کمدی عاشقانه به یک جور خنسی خوردهاند، مردم یا دستکم مخاطبان سینما چطور بدون قصههای عاشقانه درباره عشق خیالپردازی کنند؟ این ژانر امروز بعد از یک دوره طولانی افول چه الگویی را در پیش گرفته است؟ کلیشههای جدید سینمای کمدی رمانتیک چیست؟
خبر بد این است که سینما امروز تحت سلطه فیلمهای ابرقهرمانی است؛ البته نه ابرقهرمانهای تک و تنهای سابق با سفر قهرمانی معنادارشان. امروز ما در محاصره رسانههای متعدد با کهکشانی از ابرقهرمانها مواجیهم. دیگر یک ابرقهرمان راهی به ذهن شلوغ مخاطبان پیدا نمیکند. حتی فیلمهای هیولایی هم از یک هیولا به دو یا چند هیولا در برابر هم تبدیل شدهاند. گودزیلا در برابر کینگ کنگ. شاید به زودی شاهد ترکیب این ژانر با ژانر وحشت باشیم. مثلاً فردی در برابر کینگکنگ. در چنین شرایطی سینمای کمدی رمانتیک مجبور شده است با ترکیب چند ژانر فتیله خیال را شعلهورتر کند. چاره دیگری هم ندارد. مثلاً رایان گاسلینگ را بگذارد در فیلمی مثل «بدلکار» (The Fall Guy) که هم نقش یک عاشق را بازی کند هم جنگنده. یا قدم به قلمرو یک تابو گذاشته است؛ تاتابویی که تا پیش از این ترند سینمای کمدی رمانتیک نبوده و حالا ظاهراً دارد به ترند تبدیل میشود. رابطه زن بالغ با مرد جوان. یک دلیل بامزهاش میتواند این باشد که بازیگران زن بهجامانده از آخرین روزهای اوج سینمای کمدی رمانتیک سنشان بالا رفته و هالیوود هنوز برای این ژانر ستاره زن تربیت و معرفی نکرده و به هر حال، باید یک جور این فاصله را جبران کند. بنابراین میرود سراغ نیکول کیدمن که در کارنامهاش فیلم کمدی عاشقانه زیاد ندارد. یا آن هاتاوی که هنوز جوان محسوب میشود. ظاهراً از این نظر هالیوود مشکل سینمای ما را دارد. هنوز بازیگران چهل یا پنجاه و اندی سالهمان نقش دختران جوان عاشقپیشه را بازی میکنند.
کلیشه زن سن بالا، پسر جوان
در هالیوود، نه اینکه در گذشته فیلمی با موضوع عشق دست روی چنین سوژهای نگذاشته یا با آن شوخی نکرده باشد، میتوان گفت دستکم در دو سال اخیر این سوژه پررنگتر شده است. مثلاً فیلم «مه دسامبر» (May December) از وجه تاریکی به این سوژه یعنی رابطه عاشقانه زنی که با مرد اختلاف سنی قابل توجهی دارد، پرداخته است که دور از انتظار نیست. خاصیت تابو تلخی است. حتی اگر کمدی هم شود، سیاه است. فیلمی مثل «مه دسامبر» در دسته آن سینمای کمدی رمانتیک خوش و خرم قرار نمیگیرد. صحبت از به حقیقت پیوستن یک خیال نیست؛ اگرچه تابوشکنی است. تابوشکنی اصلی در فیلم «ایده تو» (The Idea of You) اتفاق میافتد که آن هاتاوی نقش زن بالغش را بازی میکند. فیلمی که یک تابو را کمدی عاشقانه کرده است. در ظاهر روی ایده عاشقانه با اختلاف سنی زیاد مانور میدهد اما در واقع خیلی بیشتر از آن است. بیشتر به ژانر فانتزی زنان میانسال تعلق دارد. میخواهد بگوید اگر ابرقهرمانی مثل تور میتواند با یک چکش و همراه با دوستان ابرقهرمان خیلی باحالش کار بسیار اقناعکننده نجات جهان از خطر شرّ را انجام دهد، چرا یک زن چهل ساله نتواند به هر آنچه دلش میخواهد برسد؟ اقلاً بر پرده نقرهای نه فقط در حوزه پورنوگرافی. فیلم «ایده تو» جواب این سؤال است، با زنی که به عنوان یکی از باحالترین مادران مجرد دنیا میتواند به هر آنچه میخواهد برسد. حتی آرزوی محال بسیاری از دختران جوان دنیا؛ وصال با یک پسر بسیار جوان سلبریتی که هزاران کشته و مرده جوان دارد.
آن هاتاوی در «ایده تو» نقش سولین یک کیوریتور هنری را بازی میکند. کیوریتور به کسی گفته میشود که در کار خرید و فروش اثر هنری و برگزاری نمایشگاه است. یعنی کار هنرمندان مختلف را جمع میکند و برایشان نمایشگاه میگذارد. سولین خودش گالری دارد و آثار هنرمندان زن را در آن به نمایش میگذارد. پس سولین زنی طرفدار حقوق زنان است. در یک خانه چوبی بسیار ساده و نه چندان پر زرق و برق اما زیبا با شومینه و پیانو زندگی میکند. دختری نوجوان به نام ایزی دارد که (بازیگرش حقیقتاً از نقشاش حتی از مادرش بزرگتر به نظر میرسد) دختر خوبی هم هست. چیز زیادی از رابطهشان نمیبینیم. مثل رابطه مادر و دختر فیلم کیدمن «یک رابطه خانوادگی» (A Family Affair) خیلی نزدیکیشان را نمیبینیم. اما رابطهشان آنقدر خوب هست که مادرش بپذیرد دقیقه نود او و دوستانش را با هم ببرد به یک اردوی تفریحی.
شخصیت کاری سولین و محل کارش هم مثل خودش ساده است و آن کسلکنندگی کار خرید و فروش آثار هنری در زندگی واقعی را ندارد که عجیب است ولی خب در ساحت همان فضای سرخوش معمول فیلمهای کمدی رمانتیک اتفاق میافتد، بنابراین قابل قبول است. یک حلقه بسیار وفادار و حامی دوستانه هم دارد که این هم در این ژانر مرسوم است. سولین در عین آنکه در کارش موفق است، در هنر «زنانه» آشپزی هم مهارت دارد و از آن دسته فمنیستهایی هم نیست که با زنانگی مشکل داشته باشد، اما به شکلی انسانی نه آن تصویر کلیشهای که از زنانگی و جذابیت زنانه در ذهن مخاطبان سینمای هالیوود وجود دارد. چیزی مثل مگ رایان قدیمی، در قالب امروزی. و معیار مورد پسند زن آزاداندیش دارای اندیشه و زندگی مستقل امروز.
هفت دقیقه بعد از شروع فیلم، با دشمن این زن که حالا پا به دهه پنجم زندگی گذاشته است آشنا میشویم (البته آن هاتاوی که نقش سولین را بازی میکند آن تصویر و حال و هوای نوجوانیاش را تا حد زیادی حفظ کرده است؛ همین او را به انتخاب درستی برای این نقش تبدیل میکند). دشمن همسر سابق است که خانهای لوکس و مدرن دارد و زنی جوان. طبیعی است که قلب این زن جالب و جوان را مردی شکسته باشد که برای زنی جوانتر (در ظاهر بازیگر که معلوم نیست) مادر فرزندش را ترک کرده است. ردپای کلیشه. گناه مرد زمانی بیشتر میشود و فیلم هم به سمت دفاع از حقوق زنان پیش میرود که با وجود داشتن زنی خوب و باکمالات او را به خاطر زنی دیگر ترک کرده است که فیلم نه تنها نشانمان نمیدهد جز جوانی (نامعلوم) چه امتیازی نسبت به زن قبلی دارد که خیلی زود احساس گناه و ابراز پشیمانی او را هم نشانمان میدهد. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود. مرد قرار است یک بار دیگر دختر و همسر سابقش را ناامید کند. قرار بوده دخترش و دو دوستش را ببرد به اردوی تفریحی که لحظه آخر کاری برایش پیش میآید و مسئولیت سفر را میاندازد روی دوش سولین، که از قضا مثل هر مامان باحال دیگری کاملاً این توانایی را دارد که دخترش و دوستانش را ببرد سفر، آن هم کاملاً یکهویی و بدون برنامه قبلی. حقیقتاً چنین اخلاقی پاداش میخواهد و فیلم قرار است خیلی زود به سولین دوستداشتنی، مهربان، خیلی بادرک و محترم پاداش بدهد.
ظاهراً در سینما و در زندگی واقعی چنین است که وقتی آدمی زیادی فداکار است و خیر و خوبی همه را میخواهد پاداشی میگیرد. پاداش سولین چیست؟ پیدا کردن عشق در مردی بسیار جوان و زیبا و باکمالات و از همه مهمتر، مهربان. سولین در یک اتفاق تصادفی خیلی بامزه که نتیجه اختلاف نسل است، در اردوی تفریحی جوانانه به دنبال توالت سر از کابین خواننده یک گروه پسرانه معروف در میآورد که برای این رویداد به عنوان مهمان ویژه سلبریتی دعوت شدهاند. بی آنکه بداند این کابین یک شخص معروف است و اشخاص غیر معروف اجازه ورود به آن را ندارند.
اما صاحب کابین به جای آنکه یک سلبریتی بدقلق بدعنق باشد، پسری جوان و بسیار زیبارو است که درست است خواننده یک گروه پسرانه پاپ لوس است، باهوش و باادب است و ظاهراً در یک نگاه دلداده سولین میشود، صرفنظر از آگاهی از اختلاف سنی. در کل صحنه جالبی است. با اینکه شاید در ساحت کمدی عاشقانه از حضور آن هاتاوی در کنار این پسر جوان که سلبریتیِ محبوب دختر جوان اوست، دچار شرم نیابتی یا یک جور احساس ناخوشایند شوی، اما جذابیت پسرک و خانم هاتاوی به اندازهای هست که صحنه خوب از آب دربیاید. حتی اگر بازیگر مرد در برابر هاتاوی کم بیاورد؛ زیباییاش جبران میکند. اینکه از اساس آوردن چنین موضوع تابویی به ساحت ژانر کمدی عاشقانه حس عجیبی به تو القا میکند، بحث دیگری است. انگار این موضوع عمیقتر و تلختر از آن است که بتواند کمدی یا سرخوش باشد. «ایده تو» موفق میشود تا حدی از این مرز رد شود.
در ادامه، پسر جوان و زیبارو با خطوط زیبای استخوانهای صورتش همان کاری را میکند که همه پسران جوان در مقابل زنان بزرگتر از خود میکنند؛ که از بخت خوبش توانایی مالیاش را هم دارد. این شانس را همه ندارند. بعد از آن مواجهه کوتاه در اردو به گالری سولین میآید و تمام آثار موجود را میخرد. کمی جلوتر از ساندویچهای خانگی سولین تعریف میکند و از او دعوت میکند که با هم به تور اروپای او و بندش بروند. پیشنهادی وسوسهکننده برای هر کسی. شاید زن بالغ وقت و حوصله بودن در تور و میان یک سری جوان را نداشته باشد.
اما سولین تشنه عشق است و خب، پسرک هم زیباست. آنقدر جذابیت هم دارد که دل پسر جوان بالغتر از همسالانش را بلرزاند. در حالی که همسرش به خاطر زنی دیگر ترکش کرده و وارد سنی شده است که زنان مجرد کمکم از بازار رابطه و ازدواج به بیرون رانده میشوند. در یک صحنه، سولین از میان انبوهی از نوجوانان پاپاراتزی و موبایل با هیز کمپل، ستاره جوان قصه که در صندلی کنار ماشین او پنهان شده است تا کسی نبیندش، رد میشود. هیچ کس حتی متوجه سولین نمیشود. فیلم دائم میخواهد به ما یادآوری کند این زنی است که هیچکس او را نمیبیند. زنی در چهل سالگی که مادر است و تنها. هیچکس، به جز ستاره جذاب معروفترین گروه پسرانه فعلی جهان. نگاه همه جهان به این پسر است و نگاه این پسر به سولین.
این نقطهعطف فانتزیِ واقعی است؛ نه به سان کمدی عاشقانههای نوجوانانه قدیمی جذابیت یک مرد جوان با گونههای تراشیده، دندانهای عالی و توانایی پوشیدن ژاکت کشباف پشمی ضخیم در یک روز بسیار گرم بدون حتی یک دانه عرق، که توجه این مرد جوان جذاب به زن بزرگتر از خود. بیست سال پیش جاش دوهامل که چهره نیکلاس گالیتزین (بازیگر نقش هیز) تا حد زیادی یادآور چهره اوست، در «برنده یک قرار با تد همیلتون شوید» (Win a Date With Tad Hamilton) نقش یک سلبریتی را در برابر دختری به مراتب جوانتر از خود بازی کرد و بعد از تمام تجربههای سلبریتیوارش عاشق سادگی این دختر شد. حالا هیز کمپل خسته از گروه پسرانه سطحیاش و دختران سطحیتر اطرافش که فقط برای شهرت آنها و امکاناتش دور و برشان میپلکند، به دنبال زنی بالغ است.
اینکه این پسر جز جذابیت ظاهری و توجه، چه چیزی دیگری برای زنی بالغ و سنبالاتر دارد، سؤال دیگری است که خیلی زود برای همه مطرح میشود. این زن تازه در کنار این ستاره جوان کیست؟ بعضیها حسادت میکنند، بعضیها وحشتزده میشوند. و آن هاتاوی باز هم باید نقش کسی را بازی کند که معصومانه مورد قضاوت همه قرار میگیرد. از طرفداران دوستپسر جذاب و جوانش گرفته تا شوهر سابقش که حالا معشوقه جوانش رهایش کرده و شکستخورده، از رابطه همسر سابقش با پسری جوان با وجود دختر جوانشان واهمه دارد یا حسادت میکند. سولین همه اینها را تاب میآورد یا دستکم تلاشاش را میکند. خوشبختانه پسر جوان کنارش هیچ دردسری برایش درست نمیکند.
در حالی که فیلم خیلی واضح و صریح دارد میگوید که سولین به هیچ چیز نیاز ندارد، در نهایت همه چیز را به دست میآورد. این همان پاداش است. ابرقدرتهای او – اصالت، استعداد، وفاداری، مهربانی – به او اجازه میدهد از دشمنش انتقام بگیرد و از دوران مبارزهاش بیرون بیاید و حالا همه چیز داشته باشد – یک میل جنسی آزادشده، شغلی پررونق، تحسین فرزند و وقتگذرانی با یکی از جذابترین و سرگرمکنندهترین پسران جوان کره زمین که از قضا فمنیست هم هست. از این بهتر هم میشود؟ البته نمیشود این قصه پریان بدون شخصیت شرور پیش برود. اختلاف سنی و مسئله شهرت و یک سری بدجنس کمعقل بالاخره رابطه این دو را کمی فقط کمی تیره و تار میکنند.
طبیعی است که این رابطه جایی به این نقطه برسد یا رسانده شود که زن با خودش بیندیشد به لحاظ اخلاقی و دلایل دیگر از جمله فشار جامعه ادامه ارتباطشان درست نیست. با اینکه ستاره جوان قصه فرسنگها با همسالان خود و تابوهای جامعه فرق و فاصله دارد؛ با این حال، جلو انتخاب عقلانی سولین یعنی رفتن را نمیتواند بگیرد. بله، عجیب است که این پسر چنین است. روی کاغذ نباید باشد اما فانتزی است دیگر و این عشق به هیچ وجه قرار نیست تلخ باشد. بنابراین، یک جدایی در عین تلخی زیبا بین این دو اتفاق میافتد، تا سالها بعد که دوباره هم را میبینند و حالا میتوانی بفهمی که هر دو بالغتر شدهاند. سولین چهل را رد کرده و دیگر خبری از چتری موهایش نیست و کارش هم دیگر کاملاً مستقل شده است. شاید این بار همه چیز خوب پیش برود.
فیلم میخواهد بگوید که بلوغ خوب است. با بلوغ چیزهای خوبی به انسان اضافه میشود. یا اینکه این فقط رؤیای یک زن چهل و اندی ساله است، و پیام امیدبخشی برای نسل هزاره که در جهان عشقگریز امروز هنوز عشق را پیدا نکرده یا اگر کرده از دست داده است و حالا دوباره یافتنش کار سختی است. به هر حال، بر سر راه همه یک هیز کمپل سبز نمیشود و همه هم همهچیز تمامی خانم هاتاوی را ندارند. سولین نمونه خوبی برای الگوبرداری است. انگار که ژانر کمدی رمانتیک به دنبال راهحلی برای بیعشقی زنان در دوران جوانی دوم است. چون کلیشه مرد سنبالاتر و زن جوان سالهاست که در سینما در ژانرهای مختلف دست به دست میچرخد. از درام روانشناختی تا کمدی سیاه و همین کمدی عاشقانه. تابو هم نیست. کاملاً پذیرفتهشده است. امروز شاید بار اخلاقیاش معنای دیگری پیدا کرده باشد. چون به دلیل ظهور پدیده شوگر ددی بر مبنای معامله اقتصادی شکل میگیرد. اما مگر ازدواج سنتی جز این است؟ بحث داغ و کنایهزننده به این پدیده هم از خاصیتهای جهان مبتنی بر شبکههای اجتماعی امروز است؛ وگرنه جامعه از ازل نه مشکلی با ارتباط مرد با زن یا دختر جوان داشته، نه ایده فروشی بودن زن، صرفنظر از سن.
با این فرمول و کلیشههای جدید سینمای کمدی رمانتیک سؤال مهمتری که مطرح میشود این است؛ آیا ژانر کمدی رمانتیک بازگشته است؟ آیا اصلاً جایی رفته بود که بخواهد برگردد؟ این بحث اهمیت و جذابیت ابدی فیلمهای کمدی رمانتیک را نادیده میگیرد. این فیلمها دریچهای را به روی نسل جدید باز میکنند که حول گوشیهای هوشمند یا شبکههای اجتماعی نمیچرخد. اگر بگوییم ژانر کمدی رمانتیک افول کرده است، یکی از دلایلش همین میتواند باشد. همین تسلط فضای مجازی و تمام تعلقاتش بر عواطف انسانی. در چنین شرایطی فروش ایدهای از عشق کار سختی است. هرچه قوه فانتزی و تخیلش بیشتر باشد، سختتر. ژانر کمدی رمانتیک در سینمای هالیوود (از اساس تنها هالیوود و نسخه هندیاش بالیوود است که میتواند عشق را کمدی خوشحال ببیند) اینطور که به نظر میرسد در دو سال گذشته راهحلی برای گذر از افولش پیدا کرده است.
بازگشت به روزهای سادهتر و الگوریتم سرویسهای پخش آنلاین
فیلمهای کمدی رمانتیک سال ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴ یک تغییر اساسی دیگر هم کردهاند. همچنان کمی بار نوستالژیک خود را از دهه ۱۹۹۰ و اوایل قرن بیست و یکم، دوران اوجش، حفظ کردهاند. طبعاً آن ویژگی را ندارند اما گرما و صمیمیتش را با خود حمل میکنند و همچنان روشن و گرم و روحیهبخش هستند. مثلاً فیلمی مثل «همه جز تو» (Anyone but You) در گیشه جهانی ۲۱۸ میلیون دلار فروخت. یا اسمهای معروف مثل نیکول کیدمن یا آن هاتاوی پا به این ژانر گذاشتهاند. چیزی که کمدی عاشقانههای جدید به نمایش میگذارند بازگشت به زمانی است که تحت سلطه گوشیهای هوشمند یا شبکههای اجتماعی نبود، زمانی که اصالت و خودانگیختگی در تعاملات زندگی واقعی حاکم بود. خبری از پیدا کردن رابطه در برنامههای دوستیابی نبود. نیویورک تایمز اخیراً در مقالهای، بامبل و تیندر و امثالهم را به خاطر پرورش فرهنگ شارژ کردن بیپایان و پوچ اکانتهای پریمیوم بدون ایجاد «ارتباطات معنادار و پایدار آفلاین» متهم کرد.
با این حساب میتوان گفت نشانههای هر چند کمرنگی دال بر احیای ژانر وجود دارد، اما بدیهی است که به این زودیها اتفاق نیفتد. به قول جری مکگوایر «ما در دنیای بدبینی زندگی میکنیم.» فقط به اخبار نگاه کنید. واقعاً وحشتناک است. ظلم و بیرحمی موجود در اینترنت، دوقطبی شدنهای سیاسی، جنگ و قحطی، جنگ بر سر حقوق باروری و مدنی، بحران سلامت روانی جوانان، انزوای روزافزون میان معتادان به گوشیهای هوشمند. در چنین شرایطی سخت است بدبین نباشی و اجازه ندهی کسالت زندگی روزمره شما را از پا درآورد. اما بدبینها میتوانند رمانتیکهای ناامید مخفی باشند. آنها میتوانند لبخند بزنند و احمق باشند و بخشی از چیزی بزرگتر از خودشان. این همان چیزی است که بچههای نسل زی را به سالن سینما برای تماشای فیلمی مثل «همه جز تو» میکشاند تا با ترانه Unwritten در تیتراژ پایانی برقصند و فیلمش را در تیکتاک به اشتراک بگذارند. سال ۲۰۲۲، مخاطبان ژانر کمدی رمانتیک به سینما هجوم آوردند تا فیلمی با بازی ستارگان درجهیک هالیوود، جولیا رابرتس و جورج کلونی را در «بلیت به بهشت» (Ticket to Paradise) و ساندرا بولاک را در «شهر گمشده» (The Lost City) را ببینند. اگرچه فروش هیچ کدام به مرز دویست میلیون دلار هم نرسید.
ویل گلاک، نویسنده و کارگردان فیلم «همه جز تو» به هالیوود ریپورتر گفته است: «در ده سال گذشته فیلم کمدی رمانتیک کم نبوده است. فقط همه داشتند از سرویسهای استریمینگ پخش میشدند. از نتفلیکس و هولو و آمازون. و من فکر میکنم که کیفیتشان هم در حد همان فیلمهای اکرانی است. مشکل این است که ما در خانه نمیخندیم. آدم وقتی در خانه خودش فیلم میبیند، خندهاش نمیگیرد. با موبایل فیلم ببیند خندهاش نمیگیرد. با لپتاپ، در حال انجام کارهای دیگر نمیخندد. وقتی در سالن سینما با دیگران فیلم میبینی، این البته تئوری من است بر پایه هیچی، به نظرم خودت را تسلیم کردهای تا آگاهانه لذت ببری و بنا به دلایلی، استودیوها یا شرکتهای پخش بر این باور نیستند که فیلمهای کمدی و کمدی عاشقانه را باید در سالن سینما به نمایش گذاشت. و فکر میکنم که فیلم ما اتفاقی در سالن سینما به نمایش درآمد. من سخت تلاش کردم تا فیلمنامه را برای مدیوم پرده بنویسم اما به گمانم یک ویژگی بزرگ فیلم ما تماشای آن در سالن سینما بود. من گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی را به همین خاطر از فیلم حذف کردم. تلفن هر پیچش داستانیای را از بین میبرد، فقط به این خاطر همه همیشه از هم خبر دارند.»
شاید بتوان گفت موج جدید کمدی عاشقانهها به سال ۲۰۱۷ برمیگردد، زمانی که مایکل شوالتر «بیمار بزرگ» (The Big Sick) را ساخت و منتقدان را هیجانزده کرد. گفتند این یک گام مثبت رو به جلو برای ژانری است که بهتدریج داشت در عصر فرنچایزهای مبتنی بر IP از سالنهای سینما ناپدید میشد. گفتند که رام کام بازگشته است و این بار واقعاً مایل است جدی شود و به موضوعات سنگینتری مثل بیماری بپردازد. اینها تعریفهای فوقالعادهای درباره فیلمی بود که با بودجه پنج میلیون دلاری، پنجاه و شش میلیون دلار فروخت و نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه را هم به دست آورد. حالا هفت سال گذشته است. امریکا دو رئیس جمهور و جهان یک بیماری همهگیر را به خود دیده است و شوالتر، کارگردان «بیمار بزرگ»، «ایده تو» را ساخته است. او میگوید: «برای من هیچوقت از بین نمیرود. من همیشه دنبال یک داستان عاشقانه خوب برای گفتن هستم، اما احساس میکنم که دوست دارم فیلم سرگرمکننده خوب بسازم و احساس امیدواری کنم. فکر میکنم کمدی رمانتیکها این بستر را فراهم میکنند، بستر امید. فیلمهای کمدی رمانتیک همیشه نسبت به زندگی و دنیا مثبتاندیش هستند.»
در «ایده تو»، همانطور که گفته شد، پسر جوان جذاب در برابر زن بزرگتری قرار گرفته است که دارد دوره بحرانی زندگیاش را پشت سر میگذارد. احساس نامرئی شدن دارد و وقتش رسیده است که این پسر جوان مهر و محبتی را به او بدهد که شوهر خیانتکارش نتوانست بدهد. اما پیچش داستانی این قصه عاشقانه این است که زن اگرچه در این دوره است، بدبخت و بیچاره نیست. او قدر خودش را میداند و فقط ناامیدیهای گذشته بدبینش کرده است. اما آنقدر هم ناامید نیست که جرقه عشق را نادیده بگیرد، حتی با مردی جوانتر. دیدن آن هاتاوی در این حالت واقعاً خوشحالکننده است. او نماینده تمام زنان نسل هزاره است که هنوز لبخند و شیطنت و تب و تاب جوانی را از دست ندادهاند. شوالتر درباره شخصیت آن هاتاوی در «ایده تو» میگوید: «شخصیت آن به هیز نیازی ندارد. او حالش خوب است و از نظر جنسی فعال است. او یک انسان جنسی است. خودش را میشناسد. ناآگاه و بیچاره نیست. تجربه دارد، مثل همهمان لطمه عاطفی خورده است، اما برای سرخوش و زنده بودن نیاز به کسی ندارد. این را خودش به تنهایی هم دارد.»
در عین حال، الگوریتمهای سرویسهای پخش آنلاین که خلاء عاطفی تجربه سینمایی را پر میکنند، منجر به تولید فیلم و سریال برای سلایق و ذائقههای مختلف از فیلمهای تعطیلاتمحور جمع و جور گرفته تا فیلمی مثل «آرزوی هلندی» (Irish Wish) با بازی لیندسی لوهان، که بلافاصله بعد از پخشاش در پانزدهم مارس، به پربینندهترین فیلم نتفلیکس تبدیل شد. الگوریتم جریان ثابتی از انتخاب را پیش رویت قرار میدهد، و گاهی اوقات جواهری را در خود میبلعد که ممکن است کسی تا ماهها پس از پخش بی سر و صدایش از آن باخبر نشود. در گذشته، چنین جواهری سر از سالن سینما درمیآورد و این فرصت را پیدا میکرد که از رقبای خوب یا بد خود متمایز شود. در «آرزوی ایرلندی»، لوهان آدم درستش را در اتوبوس ملاقات میکند. کرستن هنسن، که فیلمنامه را در سفری به ایرلند نوشت، کمدی رمانتیکهایی از تولیدات نتفلیکس را خندهدارتر میبیند که کمدی فیزیکی بیشتری دارند.
مارک واترز که کارگردانی نسخه زنانه «پدر عروس»، «مادر عروس» (Mother of the Bride) را با بازی بروک شیلدز و بنجامین برات را بر عهده داشته و فیلمش از نتفلیکس پخش شده است، میگوید فیلم کمدی عاشقانه او «یک جور کمدی مشروع» دارد و «فقط شوخیهای بامزه حول وصل میان دو آدم خوشگل نیست.» ظاهراً بازخورد اولین بینندگان فیلم او را غافلگیر کرده است. واترز میگوید: «در یک فیلم کمدی رمانتیک، شما همیشه از اینکه از مخاطب خندههای زیاد میگیری، شگفتزده میشوی.»
در «مادر عروس» شیلدز نقش زنی را بازی میکند که برای عروسی دخترش به مکانی عجیب و غریب سفر میکند. داستان زمانی جالب میشود که او میفهمد داماد، پسر یکی از محبوبان قدیمیاش (برات) است. طبیعتاً بروک شیلدز با بازی در این فیلمهای جنجالی موافق است اما ظاهراً بنجامین برات پیش از پذیرش نقش نگران بود که فیلم تبدیل به این «کمدی رمانتیکهای دوزاری» نشود. واترز در این باره گفته است که بازیگران مرد از «سطحی» بودن فیلمها بیشتر واهمه دارند و همینطور نظر دوستان مردشان درباره بازی در فیلمی این چنینی که طبعاً موافق نیست.
اما نتفلیکس هم از الگوی تازه زن بزرگتر مرد جوانتر غافل نماند. تابستان ۲۰۲۴ یک کمدی عاشقانه دیگر هم با بازی نیکول کیدمن و زک افران منتشر کرد. «یک ارتباط خانوادگی» که کیدمن در آن نقش یک نویسنده شاخص و احتمالاً با الهام از جوان دیدیون (نویسنده کتاب «سال تفکر جادویی») را در برابر افران سی و اندی ساله سلبریتی بازی کرد. ریچارد لاگراونیز کارگردان فیلم و کری سولومون هیچکدام فاصله بیست ساله سنی میان کیدمن و افران را مشکلساز ندانستند. با اینکه آشکارا مشکلساز است؛ مخصوصاً با صورتهای بوتاکسشده هر دو بازیگر که نه برای نقشهایشان مناسباند نه در برابر هم قرار گرفتن. درست است که از اساس شکل گرفتن چنین ارتباطی بر پایه منطق اتفاق نمیافتد، اما با اینکه اینجا هم همچون «ایده تو» شخصیت مرد یک سلبریتی است، شکل گرفتن ارتباط میان این دو ابداً منطق ندارد.
مثل زوج «ایده تو» هم نیستند که بتوانی به لحاظ ظاهری و همان نیاز مرد جوان به زن بالغ و زن بالغ به توجه حضوشان کنار هم را موجه و باورپذیر ببینی. در «یک ارتباط خانوادگی» زوج کیدمن افران به قدری ناجورند که هیچ دلیلی جز جذابیت جنسی بین مردی که تنوعطلب است و زنی که سالهاست با کسی در رابطه عاطفی نبوده و به لحاظ جنسی فرسوده است، نمیتوان پیدا کرد. این را هم کاملاً نادیده میگیریم که چرا زن در تمام این سالها بعد از فوت همسرش با کسی وارد رابطه نشده و نزدیکترین رابطه عاطفیاش با مادر شوهرش است. طلسم به دست چه کسی شکسته خواهد شد؟ مردی جوان و باز هم به لحاظ مالی توانا که میتواند زن مورد علاقهاش را برای قرار اول ببرد در نیویورک ساختگی استودیوهای هالیوود. چه چیزی بهتر از این برای یک زن بالغ باز هم مستقل زیبا که فرزندی مستقل (و البته خیلی رو اعصاب) هم دارد و کارهایش را هم در زندگی کرده است؟
باور عمومی شاید از اساس این انتخاب را تابو بداند؛ اما آنچه به طور ویژه درباره این دو فیلم پرسشبرانگیز میشود، این است که این زنهای بالغ در انتخابشان نابالغانه رفتار میکنند. اینکه به مردی جوانتر از خود جذب شوند، مشکل نیست. اینکه تقریباً کورکورانه وارد ارتباط با مردان جوان مشهور میشوند، جای سؤال دارد. درست است که مرد جوان سلبریتی «ایده تو» پسر خوبی است اما زک افران «یک ارتباط خانوادگی» جزو پسر بدهاست. برای جذب زنان یک سری کارهای تکراری میکند و بعد از مدتی رهایشان میکند. اینکه خانم نویسنده اصلاً این فاکتور را در نظر نمیگیرد و در مواجهه با حقیقت شوکه و طبیعتاً سرخورده میشود، عجیب است. به هر حال، خانمی با تجربه او و بهخصوص حرفه او باید بیشتر و بهتر از اینها آدمها (بخوانید مردها) را بشناسد. سولین «ایده تو» هم بیتوجه به خاصیت زندگی مردان مشهور جوان انتخاب میکند. در ساحت کمدی رمانتیک اینها هیچ ایرادی ندارد. خیال و فانتزی است. اما وقتی در هر دو فیلم پای منطق و عقلانیت به میان میآید، به خودت میگویی این خانمها باید حدس میزنند ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. اختلاف سنی و شغل مرد جوان مسئلهساز شود. هر دو فیلم بی آنکه چندان به خود زحمت بدهند از این مشکلات رد میشوند و به شکلی که ما نمیبینیم شخصیتها متحول میشوند و عشقی محال ممکن میشود.
لاگراونیز در واکنش به مخاطبانی که در نمایشهای اولیه فیلمش با اختلاف سنی میان کیدمن و افران مشکل داتنشد، ضمن ابراز تعجب گفته است: «زنان نسل هزاره از این رابطه ناراحت بودند و میخواستند مرد با زنی جوانتر وارد رابطه شود. همان دختری که اول فیلم با او بهم میزند. و من واقعاً متوجه این موضوع نمیشوم. چون سن واقعاً مهم نیست. این مهم است که تو با کی وارد رابطه میشوی و با کی میتوانی خود واقعیات باشی. در فیلم زک که نقش یک ستاره سینما را بازی میکند، فقط وقتی کنار نیکول است میتواند خود واقعیاش باشد. چون بر خلاف همه برایش مهم نیست که او ستاره سینماست.»
او درباره شخصیت کیدمن که با قصهاش در فیلم همذاتپنداری میکند، میگوید که او در یک بنبست شخصی و حرفهای قرار گرفته و «این رابطه دوباره بیدارش میکند.» این کارگردان «بلیت به بهشت» را هم ساخته است. آنجا داستان یک زن و مرد از نسل ایکس را روایت میکرد که به این نتیجه رسیدند اختلافها را کنار بگذارند و در پسزمینه یک مکان رؤیایی گرمسیری دوباره به هم بپیوندند. لاگراونیز میگوید که با این فیلم متوجه شد مردم هنوز دوست دارند سینمای عاشقانه را روی پرده ببینند. او میگوید: «وقتی این فیلم اکران شد، من با خودم گفتم خب مردم دوباره دارند برای فیلم کمدی رمانتیک به سینما میآیند. نمیدانم شاید به خاطر همهگیری بوده. انگار مرردم دارند به سرگرمی بیشتر، قصههای انگیزهبخش، قصههای فانتزی، قصههایی که بشود ازشان لذت برد، گرایش پیدا میکنند.»
چرا کلیشه جدید سینمای کمدی رمانتیک مهم است؟
جدا از جنبه سرگرمی و داستانهای با پایان خوش حتی با قصهای تابو و شاید محال، آنچه این کلیشه جدید سینمای کمدی رمانتیک را مهم میسازد، تصویر متفاوتی است که از زنان این ژانر به نمایش میگذارد. در دنیای مدرن، زنان اگر در انتهای دهه چهارم زندگی یا در دهه پنجم زندگی باشند و متأهل نباشند، شانسی برای برقراری رابطه عاطفی ندارند، نه در زندگی واقعی و نه بر پرده سینما. زنان چهل اندی و پنجاه و اندی ساله عمدتاً در سینما نقش مادر توی آشپزخانه در پسزمینه را بازی میکنند. انگار که زن در این دورههای سنی چه مجرد چه متأهل دیگر فقط حق مادر بودن دارد و نهایتاً اگر خیلی مدرن باشد، شاغل و مادر بودن. انگار که دغدغه عاشقانه در این سن ناجور است. زشت است. دو فیلم مورد بحث زنانی را به نمایش میگذارند که علاوه بر مادر بودن، مادر باحال بودن و حرفه مستقل موفق خود را داشتن، خواستنی، بلندپرواز، جذاب و البته از نگاه عموم دردسرساز هستند. همان زن ایدهآل رؤیاهای تمام دختران بیست و اندی ساله جوان پر از آرزو.
به تصویر کشیدن زنانی این چنین یک طرف ماجراست؛ گذاشتن آنها کنار مردان جوانتر همان هدف جدیدی است که ظاهراً ژانر کمدی رمانتیک در سینمای هالیوود نشانه گرفته است. چرا که سعی دارد چیزی را تغییر دهد. مثلاً بازیگری مثل تام کروز را در نظر بگیرید. در تمام سالهای بازیگریاش او را میبینیم که سنش بالاتر میرود اما نقش شخصیتهای زن کنارش را بازیگران جوان بازی میکنند. ستاره فیلم همینطور پیرتر میشود اما بازیگران زن کنارش یا همان سن باقی میمانند یا حتی جوانتر میشوند. اما این به هیچ وجه درباره زنان صدق نمیکند. انگار فقط دختران نوجوان و زنان بیست و اندی ساله اجازه عاشق شدن و عشق ورزیدن را دارند. «یک ارتباط خانوادگی» با دختر بیست و اندی ساله نیکول کیدمن (با بازی جویی کینگ) که دستیار یک ستاره سینماست (واقعاً چرا باید زک افران را برای این نقش انتخاب کرد؟) و رؤیای تهیهکننده شدن را در سر دارد، شروع میشود و انتظار میرود قصه عاشقانه روی او متمرکز باشد. به زودی متوجه میشویم سوژه اصلی مادر بسیار جذاب و متشخص اوست که با رئیس جوان دخترش وارد رابطهای عاشقانه میشود. (سوژه همان است، گرچه در اجرا ضعیفتر از «ایده تو» است.)
با توجه به اینکه سینمای هالیوود یک صنعت کالامحور است و در کارخانه بزرگ خیال میسازد، پرداختن به چنین سوژهای بسیار مهم است. حقیقت این است که زنان چهل و اندی ساله به بالا بخش زیادی از جمعیت جهان را تشکیل میدهند. و زنان در واقع در این دوره است که تازه به بلوغ جنسی میرسند. بنابراین، باید در سینما جامعه هدف باشند. نه فقط در نقشهای کلیشهای همیشگی، در قالبهای تازه. این را هم نباید نادیده گرفت که بسیاری از زنان این رده سنی امروز دیگر در استودیوهای فیلمسازی هالیوود تصمیمگیرنده هستند. تلاش برای برابری حقوق زنان و مردان این فرصت را به آنها داده است. این زنان هستند که به چنین سوژههای بها میدهند، چرا که در وهله نخست خودشان با آن همذاتپنداری میکنند. بسیاری از بازیگران ستاره سینما که امروز وارد دهه چهل و پنجاه زندگی خود شدهاند، کمپانیهای تولید فیلم خودشان را دارند و میتوانند تصمیمگیرنده باشند. مارگو رابی و ریس ویترسپون را در نظر بگیرید. ویترسپون کار جالبی دارد میکند. او قصههای زنمحور را در باشگاه کتابخوانی خودش پیدا میکند و با اقتباس از آنها فیلم میسازد. او جزو زنانی است که در جوانی خودش شاهد آن بوده که زنان بالای چهل سال دیگر فرصتها و پیشنهادهای زیادی ندارند. بنابراین، حالا که خودشان پا به سن گذاشتهاند، راههایی پیدا کردهاند تا با این معضل مبارزه کنند.
به طور کلی، نگاه به مسئله سن تغییر کرده است. حالا مردم بیشتر زندگی میکنند، زندگیشان دیگر تکپردهای نیست، پرده دوم و سوم هم دارد. سن جمعیت جهان بالاتر میرود و ما شاهد آن هستیم که مردم حتی بعد از سی سالگی و سی و پنج سالگلی هم میتوانند عاشق شوند، برای خودشان حرفه بسازند. طبیعی است که بازتابش را در سینما ببینیم. برای قصهگویی باید همه را در نظر گرفت، قصه همه را گفت، نه فقط طیف سنی خاصی. به همین خاطر، با تمام نقصها و حفرههایش باید کلیشه جدید سینمای کمدی رمانتیک را به فال نیک گرفت. مشخصاً به این دلیل واضح که این بخش از جمعیت جهان هم نیاز به قصه دارد. شخصیتهای زن هنوز جای کار دارند. روابط عاشقانه در هم و برهم هم خوب است اما خیلی چیزهای دیگری هست که میتوان و باید به آنها پرداخت، اگر قرار است نگاه جدیدی به جهان کمدی عاشقانه تزریق شود.
منبع: time, hollywoodreporter, thezoereport