کودا، بلفاست و دیگر فیلمهای پربازیگر چگونه خانوادههایشان را خلق میکنند؟
فیلمسازی چیزی جز خلق فکر و خیال نیست. از صحنههای عظیم نبرد بین ناوگانهای جنگی بینستارهای که از CGI در آنها استفاده شده است تا کارگردانی هنری هر چیزی از گذشتهی بشریت که از دید تاریخی نیز صحیح هستند، حقهی کار این است که مخاطبان را راضی کنیم تا آن چیزی را که میبینند، باور کنند.
به رغم فناوری اعجابآوری که میتواند مخاطب را بر هر نقطهای از زمان در گذشته، حال یا آینده ببرد، یکی از چالشبرانگیزترین حقههایی که یک فیلم میتواند سوار کند، این است که مخاطبش را متقاعد کند که بازیگرانی که بیشتر اوقات برای اولین بار یکدیگر را سر پروژه ملاقات میکنند، در واقع اعضای یک خانواده هستند.
- نقد فیلم بلفاست؛ آنهایی که میروند و آنهایی که میمانند
- ۱۵ فیلم ممنوعهی برتر که هرگز نباید تماشا کنید!
بعضی وقتها، به این شکل است که اعضای خانواده که با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند، مثل صمیمیت بچههای ویلیامز در فیلم «شاه ریچارد» رینالدو مارکوس گرین ، یا ارتباط گروهی از افراد مختلف در فیلم «کودا» سیان هدر، «تلماسه» دنیس ویلنوو، فیلم «بلفاست» کنت برانا و «خاندان گوچی» ریدلی اسکات. بعضی وقتها هم میتواند به شکل خانوادهای باشد که شما انتخابش میکنید، مثل بازیگران «بالا را نگاه نکن» آدام مککی، «تیک تیک … بوم!» لین مانوئل میراندا، «هر چه قویتر، سختتر زمین میخوری» بولیتس یا «پیتزای شیرینبیان» پل توماس اندرسون. بعضی وقتها هم ترکیبی از این دو است، مثل «داستان وست ساید» استیون اسپیلبرگ و «ریکاردوس بودن» آرون سورکین.
لیسا زاگوریا، یکی از مسئولان انتخاب بازیگران فیلم کودا میگوید: «وقتی صحبت از ساختن یک خانواده میشود، شیمی بین اعضا همه چیز است». این فیلم، داستان نوجوانی (با بازی امیلیا جونز) را حکایت میکند که تنها عضو شنوای خانوادهی ناشنوای خود است. «شما هیچ وقت نمیدانید که چگونه شخصیتها با هم جور میشوند یا اصلا جور نمیشوند. ما شخصا می میدانستیم که این بازیگران واقعا انسانهای دوستداشتنی هستند و شیمی بهتر از این را نمیتوانستیم پیدا کنیم».
جونز با این موضوع موافق است و اشاره میکند که گرچه شاید مخاطبان، خانوادههای ناشنوای زیادی را بر روی پردهی سینما ندیده باشند، اما هنوز هم میتوانند با با تعاملات اولیه ارتباط بگیرند.
او میگوید: «چون که همهی مثل هم هستیم، هر خانوادهای شبیه هم است و پویایی بین اعضا، همواره یکی است. همیشه رابطهی خواهر و برادری این مدلی است، سر به سر هم میگذاریم، سر و کلهی هم میزنیم و حتی دعوا میکنیم و شیمی بین اعضای خانواده که شما در فیلم ما میبینید، هیچ کدامش از سر اجبار نیست و دقیقا مثل زندگی واقعی ما در پشت صحنه است».
تصویربرداری این اثر که قبل از پاندمی کرونا شروع شده بود، سبب شد تا بازیگران این فرصت را داشته باشند تا قبل از تصویربرداری، دو هفته با یکدیگر تمرین کنند که به آنها اجازه داد تا پیوند واقعی بین خودشان را بسازند که حتی بعد از گذشت مدتها بعد از ساخت و پخش اثر، باز هم به یکدیگر وابستهاند.
مارلی ماتلین که در نقش مادر خانواده ظاهر شده است، میگوید: «وقتی دیگر با هم کار نمیکردیم، خیلی دلمان برای یکدیگر تنگ میشد. هنوز هم با گذشت ۲ سال از ساخت فیلم، گروههای چت داریم. این برای من مهم است که چنین ارتباطی با بازیگرانی داشته باشم که دوستشان دارم. برای من مهم است که این خانواده را حتی پشت صحنه هم سر پا نگه دارم».
کووید چالشهای جدیدی را بر سر راه انتخاب بازیگران برای تشکیل یک خانواده ایجاد کرد که از نظر زمانی این بود که بتوان بازیگران را در اتاقی قرار داد و دید که آیا شیمی مورد نظر آنجا هست یا نه.
بنابراین برای فیلم بلفاست کنت برانا که یک فیلم شخصی دربارهی دوران بلوغ است و وقایعش در پایتخت ایرلند شمالی در دههی۱۹۶۰ رخ میدهد، قراردادن گروهی از خانوادهها را در کنار هم، رویکرد کاملا جدیدی را از مسئول انتخاب بازیگران این فیلم، لوسی بوان میطلبید که فیلمنامهی اثر را در قرنطینه از کارگردان گرفته بود.
بوان میگوید: «بعد از این مرحله، او عکسهایی از خانوادهی خودش را برای من فرستاد که خود او در قامت یک کودک در آن عکسها حضور داشت و چقدر شیرین بود و به من کمک کرد تا حسی از خانواده را هم از نگاه فردی و هم از دید جمعی به دست بیاورم». او به این موضوع اشاره میکند که بیشتر بازیگردانی باید با زومکردن و تمرکز بر شخصیتها انجام میشد. «کنت و من همیشه شخصا با بازیگران کار میکنیم. ما باید از روش جدیدی برای انجام این کار استفاده میکردیم».
بعد از اینکه آنها انتخابها برای کاراکترهای ویل و بادی را محدود کردند که نقش این دو برادر در فیلم را جود هیل و لویس مکاسکی بازی میکنند، برانا به بلفاست رفت تا با آنها از نزدیک دیدار کند و کار را به سرانجام برساند.
بیوان میگوید: «او نیاز داشت تا آنها را با هم ببیند تا حس برادری بین آن دو را بگیرد. اینجا بود که فهمیدیم که بچهها مناسب این کار هستند. من خیلی از این بابت هیجانزده هستم که گروه بازیگران، این چنین با هم منسجم شدند و حس واقعیبودن را به مخاطب میدهند».
خاندان گوچی ریدلی اسکات، چالشهای دیگری را به تصویر کشید؛ انتخاب بازیگران برای خانوادهای که بر اساس شخصیتهای واقعی ساخته شدهاند و مثل خویشاوندان عادی با یکدیگر رفتار نمیکنند.
کیت رودس جیمز که معمولا مسئول انتخاب بازیگران برای پروژههای اسکات است، میگوید: « اگر این خانواده خیالی بود، دستت باز بود و کارهای زیادی میتوانستی با آن بکنی، میتوانستی تصورات را به چالش بکشی، چون بسیاری از خانوادهها شبیه هم نیستند، اما برای خانوادهی گوچی، ما همه را در مقابل خودمان داشتیم.»
به دلیل اینکه خاندان گوچی اینچنین از هم پاشیده بود، در نظر گرفتن زیربنای روانشناختی از اهمیت بالایی برخوردار بود. نبود شیمی بین اعضای خانواده که از آن برای نشان دادن نزدیکی بین اعضا استفاده میشود، در اینجا از هم گسیختگی خانواده را نشان میدهد. رودس جیمز میگوید: «هر عضو خانواده یک جور بار آمده بود و قصهی خودش را داشت. بنابراین نیاز آنچنانی نبود تا شیمی خاصی خلق شود، چون در واقع چیزی نبود و رابطهای وجود نداشت».
دیگر ابزاری که فیلمها از آن استفاده میکنند تا پندار همانندی مابین بازیگر و شخصیتی واقعی را که آن فرد به تصویر میکشد، ایجاد کنند، بهرهگیری از تغییرات بصری است، آن هم با استفاده از مو، گریم و بعضی وقتها استفاده از اندامهای مصنوعی تا بازیگر را به شخص مورد نظر در واقعیت نزدیک کنند.
رودس جیمز در حالی که به گریم جرد لتو و بازی او در نقش پائولو گوچی اشاره میکند، میگوید: «این خیلی نادر است، چون فرآیندی بسیار گرانقیمت و بیش از اندازه طولانی است. برای من کمی چالشبرانگیز بود، به این دلیل که این هنرپیشه بسیار خوشچهره است و پائولو خیلی با او فاصله دارد. پس من باید راه درازی را میپیمودم. جرد واقعا دلش میخواست این نقش را بازی کند. پس بیشتر به خاطر هیجان او و گفتوگوها با ریدلی بود که آنها به تفاهم رسیدند که چگونه این کار را انجام دهند».
وقتی خانوادههای سینمایی تحت شرایط خاصی در مقابل هم قرار میگیرند، حال چه با ازدواج، چه با دیگر وقایع مهم و تاثیرگذار زندگی، تفاوتهای ظریف روابط قبل و بعد از آن واقعه، باید برای مخاطب واضح باشد تا قدمهای بعدی بتوانند به درستی داستان را روایت کنند.
قدرت سگ جین کمپیون، داستان دو خانواده در مرز با یکدیگر دنبال میکند، گوردونها (یک مادر و فرزند با بازی کریستن دانست و کودی اسمیت مکفی) که به خانوادهی دیگری به اسم بوربنکس ملحق میشوند، جایی که دانست مزرعهداری را ملاقات میکند و با او ازدواج میکند ( که از قضا شریک زندگی واقعیاش جسی پلمونس است)، کسی که با برادرش (با بازی بندیکت کامبربچ) در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
دانست و اسمیت مکفی با کمپیون طی تمرینات قبل از تصویربرداری با یکدیگر کار کردند تا پیوند کنونی بین یک مادر مجرد و تنها فرزندش را ایجاد کنند.
اسمیت مکفی میگوید: «من این حس را وقتی روز اول کریستن را دیدم، از او گرفتم که چقدر او خاکی است و بلافاصله فهمیدم که ایجاد پیوند بین ما در فیلم، تا چه اندازه بیدردسر خواهد بود. ما میدانستیم چه چیزی را میخواهیم بگوییم و با جین طی تمرینات آنها را بررسی کردیم».
دانست علاقهی خود را با اسمیت مکفی سهیم میشود و فرآیند تمرین هنگامی که با همدیگر کار میکنند، آسان و دلپذیر میکند. او میگوید: «کودی شخصیتی دوستداشتنی دارد. پس خیلی هم دشوار نبود که آن سکانسها را بازی کنی. من به پسر خودم هم فکر میکردم نا آن پیوند را حین بازیکردن ایجاد کنم».
اسمیت مکفی میافزاید: «جین به ما آزادی عمل داد تا ایدههای خودمان که از دیگران پنهانش میکردیم، بگوییم. این به ما پیوندی وهمآلود و در عین حال شیرینی را داد که احساس میکنم سبب شد تا مخاطبان دربارهی چیزهایی که پیش از این با آنها روبهرو شدهاند، فکر بکنند قبل از اینکه ما آنها را در این نقطه از زمان زندگیشان پیدا کنیم».
دانست همچنین اشاره میکند که گرچه او و پلمونس در پشت صحنه در ارتباط هستند، با این حال نقشآفرینی آنها جدا از خود واقعی آنها است.
«شیمی موجود بین ما سبب شد تا کارکردن ما با هم آسان شود. اما نقش افراد بسیار محتاطی را بازی میکنیم، پس باید صمیمت بینمان را پنهان میکردیم».
چه فیلمها برگرفته از وقایع تاریخی باشد و چه ماجراهای واقعی زندگی افراد را به تصویر بکشد، هیچ اندازه از تکنولوژی نمیتواند روابط ناپیدای مابین انسانها را که بازیگران و فیلمسازان پنهان در پشت آنها به تصویر میکشند، خلق کند. تماشاگران تفاوت را میدانند، جوری که بچهها از روی غریزه چیزها را حس میکنند.
چنان که دانست میگوید: «بچهها میتوانند بگویند که در زندگی واقعی، مادر چه کسی است. آنها آسانتر به تو اعتماد میکنند وقتی میدانند تو هم بچه داری».
منبع: Variety