معرفی کتاب «اطلس ابر»؛ روایتی پیچیده از ظلم و ستم در گذر دوران‌ها

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۹ دقیقه
کتاب اطلس ابر

کتاب «اطلس ابر» (Cloud Atlas)، نوشته‌ی دیوید میچل (David Mitchell) و انتشاریافته در سال ۲۰۰۴، یکی از خاص‌ترین رمان‌های قرن ۲۱ است. این رمان ترکیبی از شش خط روایی مختلف است که بین قرن‌های مختلف جابجا می‌شوند. قدیمی‌ترین خط روایی از قرن ۱۹ آغاز می‌شود، یک سری از خطوط روایی در قرن ۲۰ و زمان معاصر اتفاق می‌افتند و دوتا از خطوط روایی نیز در آینده‌ای دیستوپیایی واقع شده‌اند. هرکدام از این خطوط روایی سبک نوشتاری و لحن خاص خود را دارند و از راه درون‌مایه‌هایی عمیق و زیرپوستی همچون تناسخ، تلاش برای رسیدن به آزادی و تاثیر ماندگار عواقب کارهای انسان‌ها، به هم متصل شده‌اند. «اطلس ابر» نه‌تنها بهترین رمان برای آشنایی با دیوید میچل است، بلکه شاید حتی بهترین نماینده از دغدغه‌ها و ایده‌های اصلی او به‌عنوان یک نویسنده باشد.

دیوید میچل نویسنده‌ای است که با نوشتن هر کتاب جدید، آنقدر حرکت‌های غافلگیرانه انجام داده که به‌نوعی این کار به امضای ادبی پای کارهایش تبدیل شده است. شخصیت‌های رمان‌های او به کشورهای مختلف، دوره‌های زمانی مختلف و طبقات اجتماعی مختلف تعلق دارند، ولی در کل آثارش می‌توان درون‌مایه‌ها و بن‌مایه‌های مشترک پیدا کرد.

این نکات مشترک در نگاه اول واضح نیستند، ولی میچل در هریک از رمان‌هایش به شخصیت‌ها و رویدادهای کتاب‌های دیگرش ارجاع می‌دهد؛ به همین خاطر عموماً از لفظ فرارمان (Uber-Novel) برای توصیف آثار میچل به‌عنوان یک اثر واحد استفاده می‌شود.

کتاب‌های دیوید میچل

همان‌طور که اشاره شد، جالب‌ترین ویژگی کتاب «اطلس ابر» این است که به شش قسمت تقسیم شده و همه‌یشان به استثنای یک مورد، در دو نیمه‌ی مجزا روایت شده‌اند. هرکدام از این قسمت‌ها یک راوی دارد که به دوره‌ی زمانی مشخصی در تاریخ تعلق دارد و با سبک‌وسیاق خاص خودش داستان را روایت می‌کند.

بخش اول «دفترچه خاطرات آدام ایویینگ در اقیانوس آرام» (The Pacific Journal of Adam Ewing) نام دارد و قالب آن، گزیده‌هایی از دفترچه‌خاطرات یک وکیل آمریکایی در قرن ۱۹ است که سوار بر کشتی‌ای است که خارج از نیوزلند روی اقیانوس شناور است.

بخش دوم «نامه‌هایی از زدلجم» (Letters from Zedelghem) نام دارد و در قالب نامه‌هایی از جانب یک موزیسین انگلیسی فقیر به نام رابرت فروبیشر (Robert Frobisher) تعریف می‌شود که در اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰، به بلژیک سفر می‌کند تا به‌عنوان دستیار و رونویس یک موسیقی‌ساز معروف و تقریباً نابینا کار کند.

بخش سوم «نیمه‌زندگی‌ها: نخستین معمای لوییسا ری» (Half Lives: The First Luisa Rey Mystery) نام دارد. این قسمت عمداً به سبک یک رمان تریلر عامه‌پسند که می‌توان در دکه‌های کتاب‌فروشی فرودگاه پیدا کرد نوشته شده و درباره‌ی تلاش‌های زنی خبرنگار به نام لوییسا ری است که سعی دارد در کالیفرنیای دهه‌ی ۱۹۷۰، فساد پشت یک نیروگاه اتمی را افشا کند.

بخش چهارم «ماجرای اسفناک تیموتی کَوِندیش» (The Ghastly Ordeal of Timothy Cavendish) نام دارد و درباره‌ی یک ناشر کتاب بریتانیایی و درمانده به نام تیموتی کوندیش است که در اثر وقوع یک سری اتفاق طنزآمیز، برادر بداخلاق و موفق‌ترش او را به خانه‌ی سالمندان می‌فرستد.

بخش پنجم «نیایش سانمی-۴۵۱» (An Orison of Sonmi-451) نام دارد و در اصل مصاحبه‌ای بین سانمی-۴۵۱ و یک آرشیودار است. سانمی-۴۵۱ یک کلون است که برای کار در یک رستوران زنجیره‌ای فست‌فود در کره‌ی جنوبی در آینده ساخته شده بود، ولی به‌دلیل ارتکاب جرمی نامعلوم دستگیر شده و حالا آرشیودار مشغول بازجویی از اوست.

کتاب اطلس ابر اثر دیوید میچل نشر روزگار

بخش ششم و نهایی «گذرگاه اسلوشا و چیزهای بعدش» (Sloosha’s Crossin’ an’ Ev’rythin’ After) نام دارد و درباره‌ی پیرمردی به نام زکری (Zachary) است که در جامعه‌ای پساآخرالزمانی – در جایی که ما با نام هاوایی می‌شناسیم –  زندگی می‌کند. او مشغول تعریف کردن داستانی از دوران جوانی‌اش است. بخش ششم تنها بخش از داستان است که به‌طور کامل و بدون قطعی تعریف شده است. بقیه‌ی داستان‌ها در لحظات حساس قطع می‌شوند و در فصل‌های بعدی ادامه پیدا می‌کنند.

پس از پایان بخش ششم، بقیه‌ی داستان‌ها با ترتیب برعکس به پایان می‌رسند؛ یعنی آخرین فصل کتاب، فصل پایانی «دفترچه خاطرات آدام ایویینگ در اقیانوس آرام» است که از لحاظ زمانی، قدیمی‌ترین داستان رمان است.

اگر کتاب را خوانده باشید یا فیلم اقتباس‌شده از آن را تماشا کرده باشید، احتمالاً برایتان سوال است که آیا قرار است در این مطلب به واضح‌ترین درون‌مایه‌ی آن – یعنی تناسخ – بپردازیم یا نه. هرکدام از شخصیت‌های داخل داستان، روح یکی از شخصیت‌های دوره‌های زمانی پیشین در کالبد و دوره‌ی زمانی جدید است. این درون‌مایه‌ای است که نسخه‌ی سینمایی در مقایسه با رمان تاکید به‌مراتب بیشتری روی آن دارد.

با این حال، درون‌مایه‌ای که در این مطلب می‌خواهیم روی آن تمرکز کنیم، ظلم و ستم در گذر دوران‌هاست که در هر بخش از کتاب موج می‌زند.

۱. در بخش اول، ایویینگ شاهد این است که طایفه‌ی مائوری‌ها، به طایفه‌ی موریوری‌ها حمله و آن‌ها را تحت سلطه‌ی خود درمی‌آورند. دکتر موذی کشتی به نام گوس (Goose) هم با حیله‌گری کاری می‌کند تا او فکر کند به بیماری دچار است.

۲. در بخش دوم، فروبیشر وارد زیدلجم می‌شود تا از دست شرخرها فرار کند. پس از این‌که طی تصمیمی سوال‌برانگیز، با زن رییس‌اش رابطه برقرار می‌کند، زیر یوغ زن و دخترش قرار می‌گیرد و موسیقی‌سازی که از آن صحبت شد نیز موسیقی او را می‌دزدد. ‌

۳. در بخش سوم، لوییسا ری تلاش می‌کند تا قدرت بی‌حدوحصر و کارهای غیراخلاقی نیروگاه اتمی را فاش‌سازی کند.

۴. در بخش چهارم، در ابتدا برادر کوندیش و سپس خدمه‌‌ی آسایشگاه او را تحقیر می‌کنند.

۵. در بخش پنجم، می‌بینیم که سانمی و هزاران کلون دیگر چطور در آزمایشگاه ساخته می‌شوند تا در کل عمرشان فقط یک کار پیش‌پاافتاده انجام دهند و بعد در کمال بی‌رحمی دور انداخته شوند. ‌

۶. در بخش ششم، طایفه‌ی صلح‌آمیز کشاورزان تحت نظارت زکری – مردم دره (The Valley Folk) – دائماً از جانب طایفه‌ی کونا (Kona Tribe)، همسایه‌های آدم‌خوارشان، مورد حمله قرار می‌گیرند.

با وجود این زمینه‌های بسیار متفاوت، شاهد تکرار مشکلی یکسان هستیم: به نظر می‌رسد که انسان‌ها دوست دارند دائماً به کسانی که از خودشان ضعیف‌ترند زور بگویند و از آن‌ها قربانی بسازند.

در بخش اول، دکتر گوس در کمال روراستی به ایویینگ می‌گوید: «ضعفا گوشتن. قدرتمندها هم حسابی گشنه‌شونه.» البته شاید در نگاه اول به نظر برسد که این بیانیه صرفاً حاصل تفکرات رایج در دوران زندگی گوس است، ولی کلیت رمان ثابت می‌کند که اصلاً اینطور نیست.

اطلس ابر

رابطه‌ای پیچیده بین شخصیت‌های کتاب و فیلم «اطلس ابر» برقرار است که ریشه در مفهوم تناسخ دارد.

میچل جوامع و شرایط زندگی مختلفی را در رمان به تصویر می‌کشد، اما در همه‌یشان دینامیک ستمکار و ستم‌دیده برقرار است و ستم‌دیده‌ها بر اساس معیارهای مختلفی چون نژاد، جنسیت و… قربانی می‌شوند و قضیه تا جایی پیش می‌رود که به نظر می‌رسد تنها صفاتی که می‌توان به بشریت نسبت داد «قوی» و «ضعیف» است. در کل، طبق آنچه در رمان می‌بینیم، هیچ بعید نیست که حق با گوس بوده باشد.

با شنیدن این حرف‌ها، شاید تصورتان این بوده باشد که جهان‌بینی میچل به‌شدت بدبینانه و ناامیدکننده است. درست است که میچل از انداختن یک چراغ‌قوه‌ی بزرگ روی وحشیانه‌ترین و بدوی‌ترین تمایلات درونی انسان‌ها واهمه ندارد، ولی در آثار او همیشه می‌توان احترام و علاقه‌ای واضح به بشریت را شناسایی کرد که نیازمند تحلیل عمیق‌تر است. حتی این دینامیک را می‌توان در ساختار رمان هم دید.

اگر این رمان به‌شکلی سنتی تعریف می‌شد – یعنی بدون انقطاع و با رعایت ترتیب زمانی – شاید پایان «گذرگاه اسلوشا» این تصور را ایجاد می‌کرد که هر اتفاقی در رمان افتاد بی‌فایده بود؛ به‌هرحال اگر قرار است دنیای رمان در نهایت به آشوب و پسرفت – چیزی در حد بازگشت به دوران پارینه‌سنگی – ختم شود، آن همه تلاشی که آدم‌ها در گذشته کردند تا دنیایی بهتر به وجود بیاورند چه اهمیتی دارد؟

با این حال، با گذر به داستان‌های پیشین، آشنایی با سرنوشت شخصیت‌ها و پی بردن به ارتباط عمیق‌تر آن‌ها با داستان‌های یکدیگر، تفسیری به‌مراتب ظرافت‌مندانه‌تر و عمیق‌تر از رمان برملا می‌شود.

ما می‌دانیم آنچه در حال خواندنش هستیم، از بعضی لحاظ صرفاً یک پیش‌درآمد تاریخی برای دنیای فاجعه‌باری است که زکری در آن زندگی می‌کند، ولی آیا آگاهی بر این قضیه، باید لزوماً لذت ما از داستان‌های دیگر را خراب کند؟

ساختار خاص کتاب «اطلس ابر» باعث شده که واقعاً به یک رمان تبدیل شود، نه مجموعه‌ای از داستان‌کوتاه‌های مرتبط به یکدیگر. انقطاع بین پنج بخش اول و بازگشت دوباره به آن‌ها، در کنار معنای جدیدی که فصل ششم به همه‌ی داستان‌ها می‌بخشد، هرچه بیشتر روی این خاصیت رمان‌گونه تاکید کرده است.

دیوید میچل نویسنده

دیوید میچل، نویسنده‌ی کتاب «اطلس ابر»

کاملاً واضح است که همان‌قدر که زورگویی و ستم در تاریخ جریان داشته، جریانی مخالف با آن نیز وجود داشته که با مهر و محبت انسان‌ها به یکدیگر و ایستادگی آن‌ها در برابر ستم تعریف می‌شود.

اگر همان‌طور که اشاره شد، فرض را بر این بگیریم که همه‌ی آثار دیوید میچل یک رمان بزرگ هستند، خود «اطلس ابر» هم صرفاً بخشی از یک رمان بزرگ‌تر است که تا لحظه‌ی نوشته شدن این مطلب، از هشت رمان دیگر تشکیل شده که خودشان هم مرزهای جغرافیایی و زمانی را درمی‌نوردند.

کتاب خانه اسلید اثر دیوید میچل نشر کتابسرای تندیس

این رمان هم مثل بقیه‌ی رمان‌های میچل، با پایان خودش به پایان نمی‌رسد و هر رمانی که در پی آن منتشر شد، به‌نوعی بازبینی تمام مفاهیمی بود که میچل پیش‌تر درباره‌یشان نوشته بود. در صفحات آخر رمان، ایویینگ نکته‌ای را خاطرنشان می‌کند که به‌نوعی چکیده‌ای مناسب برای مفهوم کلی رمان است. خواننده کاملاً به این آگاه است که در آینده قرار است اتفاقاتی بیفتد که کاملاً از درک ایویینگ خارج‌اند، ولی آنچه ایویینگ می‌گوید، بدبینی ناشی از این آگاهی را خنثی می‌کند:

اگر باور داشته باشیم که انسانیت می‌تواند به ذات خشونت‌بار خود غلبه کند، اگر باور داشته باشیم که همه‌ی نژادها و عقاید مختلف می‌توانند همچون یتیم‌هایی که درخت آجیل شمع را با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند، در صلح و صفا این دنیا را با هم به اشتراک بگذارند، اگر باور داشته باشیم که رهبران باید عادل باشند، باید جلوی خشونت را گرفت، افراد قدرتمند باید مسئول کارهایشان باشند و همه‌ی ثروت‌های کره‌ی زمین و اقیانوس‌هایش را می‌توان با رعایت مساوات بین همه تقسیم کرد، دنیا به همین سمت‌وسو پیش خواهد رفت. البته من ساده‌لوح نیستم. می‌دانم محقق کردن چنین دنیایی جزو سخت‌ترین کارهاست. ممکن است پیشرفت‌هایی که در کمال سختی و عذاب در طی تلاش چند نسل حاصل شده‌اند، با امضای رییس‌جمهوری کوته‌فکر یا شمشیر زدن ژنرالی مغرور به باد برود. اگر من کل عمرم را صرف ساختن دنیایی بکنم که دوست دارم [پسرم] به ارث ببرد، نه دنیایی که می‌ترسم [او] به ارث ببرد، در این صورت می‌توانم بگویم زندگی‌ام ارزشمند بوده است.

این جملات به ما یادآوری می‌کنند که هرچقدر بشریت و تمدن به اعماق گمراهی سقوط کنند، نباید از انسان‌ها قطع امید کرد. ایویینگ موقعی‌که داشت این جملات را می‌نوشت، نمی‌دانست که طی چند قرن آتی، انسانیت صعود و سقوط‌های چشمگیری را تجربه خواهد کرد. با همین منطق، زکری هم نمی‌تواند مطمئن باشد که سبک زندگی بدوی او و دنیای پساآخرالزمانی‌ای که در آن زندگی می‌کند، قرار است ادامه‌دار باشد یا نه. در واقع وضعیت حتی می‌تواند بدتر بشود، ولی احتمال بهتر شدن را نمی‌توان نادیده گرفت. به‌طور کلی نمی‌توان هیچ پیش‌فرضی داشت. آینده کاملاً غیرقابل‌پیش‌بینی است.

آنچه دنیا و زندگی کردن در آن را جالب می‌کند این است که احتمال رسیدن به روشنایی، با احتمال سقوط در تاریکی برابر است و هیچ‌گاه نمی‌توان درباره‌ی هیچ‌کدام از این دو مطمئن بود. اگر بخواهیم برای کتاب «اطلس ابر» یک پیام تعیین کنم، آن هم همین است: عدم اطمینان درباره‌ی آینده‌ای که می‌تواند خیلی خوب یا خیلی بد باشد، ولی کارهای ما در زندگی‌مان می‌تواند باعث شود که ترازو به یکی از این دو سمت سنگینی کند.

منبع: Lit Tips

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X