آخرین دوئل؛ ۸ نبرد نهایی برتر در تاریخ سینما

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۳ دقیقه
هشت رویارویی برتر تاریخ سینما

از مبارزه‌ی کینه تا نبرد پرمخاطره، رویارویی‌های نهایی سینما، لحظات سرنوشت‌سازی هستند که همیشه این پتانسیل را دارند در ذهن مخاطبان به‌یادماندنی شوند. سینمادوستان تشنه‌ی چنین لحظاتی هستند. لحظاتی که در آن قهرمان جبهه‌ی خیر بر شر فائق می‌آید؛ یا دو مغز متفکر که هر دو تحسین تو را به یک اندازه برمی‌انگیزند، در مقابل هم قرار می‌گیرند. لحظاتی همچون نبرد بین ارتش‌های رقیب یا مسابقه‌ی دو تیم‌ ورزشی؛ اما تأثیرگذارتر از آن، لحظه‌ای است که دو دشمن سرسخت در یک رویارویی تن به تنِ همه یا هیچ مقابل هم قرار می‌گیرند.

فیلم‌سازان خوب می‌دانند این لحظات، لحظات برنده است؛ اگر خوب از پس آن بربیایی، مخاطب را تا ابد برده‌ای. مخاطبان هم می‌دانند که هر آنچه در یکی دو ساعت قبل دیده‌اند، در این صحنه رمزگشایی و حل خواهد شد. در زندگی واقعی، اختلافات به‌ندرت به این سرعت یا قاطعانه حل می‌شود؛ یا مشمول زمان می‌شوند یا زیر خاکستر پنهان می‌شوند تا بعدها دوباره سر بر آورند که احتمالا چیز خوبی است.

در جهان فیلم‌ها، زمان آن‌قدر کش نمی‌آید و از آنجا که قرار نیست شبیه زندگی باشد، همین رویارویی‌ها، فانتزی مسیری تماما فارغ از قانون و محدودیت‌ها به سوی پیروزی یا شکست نهایی را در اختیار ما قرار می‌دهد. البته همه در انتقال حس این فانتزی موفق عمل نمی‌کنند. عوامل زیادی باید دست به دست هم بدهد تا فرایند و نتیجه‌ی نهایی رویارویی به مذاق مخاطب خوش بیاید و به‌یادماندنی شود. در اینجا به هشت نمونه از بهترین رویارویی‌ها و هشت اِلمانی که آن‌ها را بسیار ارزشمند می‌کند، می‌پردازیم.

لوک اسکای‌واکر (مارک همیل) در برابر دارث ویدر (دیوید پروس/ جیمز ارل جونز) در جنگ ستارگان: امپراتوری ضربه‌ی متقابل می‌زند (Star Wars: The Empire Strikes Back)

جنگ ستارگان 5

  • محصول ۱۹۸۰
  • کارگردان: اروین کرشنر
  • دیگر بازیگران: کری فیشر، هریسون فورد، الک گینس، کلایو رِویل
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۴ %
  • المان ارزشمند: انتظار
  • برنده: دارث ویدر

چهل سال پیش جورج لوکاس برای اینکه این دو شخصیت مهم را روبه‌روی هم قرار بدهد، طرفداران جنگ ستارگان را جان به لب کرد. ما تصویر لوک اسکای واکر را که با شمشیر نوری خود ژست گرفته است، روی پوسترهای تبلیغاتی اولین فیلم جنگ ستارگان می‌بینیم، اما در قسمت اول تا پایان فیلم نه او را در مقابل دارث ویدر می‌بینیم و نه هیچ شخصیت دیگری. در قسمت دوم از سری اول فیلم‌های جنگ‌ ستارگان، سه سال از جنگ میان امپراتوری و شورشیان گذشته‌ است و نیروهای امپراتوری شرور کهکشانی به رهبری پالپاتین و ائتلاف شورشی به رهبری شاهزاده لیا (کری فیشر) در حال نبرد هستند.

در همین حین، لوک اسکای‌واکر برای تسلط‌ یافتن بر نیرو آموزش می‌بیند تا بتواند با دارث ویدر، ارباب قدرتمند سیث، مقابله کند. همین‌جاست که ما بالاخره می‌بینیم لوک اسکای‌واکر شمشیر به دست می‌گیرد و در یکی از سرنوشت‌سازترین لحظات فیلم به مبارزه با شخصیتی می‌رود که ما هنوز نمی‌دانیم آیا باید طرفدارش باشیم یا نه. البته رمزگشایی که در اینجای فیلم از ارتباط بین این دو شخصیت می‌شود، شاید کمی در جانبداری کمک‌مان کند. در تأثیرگذاری این صحنه، نباید رازآلودگی مکان نبرد و قدرت و تجربه‌ی دارث ویدر در مقابل لوک جوان را هم نادیده گرفت.

همه‌ی این عوامل، به‌علاوه سه سال انتظار تماشاگران برای این رویارویی (بین پخش قسمت اول و قسمت دوم سه سال فاصله است) جذابیت و اهمیت این صحنه و این نبرد را دو چندان می‌کند. نکته‌ی مهم این نبرد این است که در انتها واقع‌گرایانه به پایان می‌رسد و قهرمان جوان و کم‌تجربه به یک‌باره به قوت نیروهای پنهانی، نبرد را از آن خود نمی‌کند. نتیجه‌ی این بازی اگرچه دل مخاطبان را به درد می‌آورد، آن‌ها را برای مبارزات مهیج‌تر و ماهرانه‌تر قسمت‌های بعدی آماده می‌کند.

راکی بالبوآ (سیلوستر استالونه) در برابر ایوان دراگو (دولف لوندگرن) در راکی ۴ (Rocky IV)

راکی 4

  • محصول ۱۹۸۵
  • کارگردان: سیلوستر استالونه
  • دیگر بازیگران: تالیا شایر، برت یانگ، کارل ودرز
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۴۰ %
  • المان ارزشمند: آماده‌سازی
  • برنده: راکی ​​بالبوآ

در پرفروش‌ترین درام ورزشی سینمای هالیوود به مدت بیست‌و‌چهار سال و موفق‌ترین قسمت سری فیلم‌های راکی، به طرز ابسوردی، همه‌چیز مهیاست تا ما شاهد یک رویارویی تمام‌‌‌عیار امریکایی باشم. باز موضوع بر سر جنگ میان امریکا و شوروی است و این‌بار نماینده‌ی شوروی با یک حریف قدر که سرمایه‌گذاری زیادی هم رویش کرده است، وارد میدان بوکس می‌شود. ایوان دارگو (دولف لاندگرن) که مدال طلا دارد، در ابتدا می‌خواهد مقابل قهرمان جهان، راکی (سیلوستر استالونه) بایستد اما در عوض، جلو رفیق او، آپولو کرید (کارل ودرز) قرار می‌گیرد و او را در میدان نبرد می‌کشد.

راکی که خشمگین است، هم می‌خواهد انتقام خون دوستِ از قضا رنگین‌پوستش را بگیرد و هم برای آبروی کشورش بجنگد؛ مهم‌تر از این، سرباز جنگ سرد بین ایالات‌متحده و شوروی هم هست. همه‌چیز به نفع اوست که از این میدان نبرد سربلند بیرون بیاید و همچون تمام آثار سینمایی امریکایی که به شوروی مربوط است، چنین هم می‌شود. اما در فیلم‌های راکی همیشه یک مؤلفه‌ی رقیب دیگر هم وجود دارد و آن فرایند آماده‌سازی است که مبارز باید آن را پشت سر بگذارد؛ تمام آن سورتمه‌ کشیدن‌ها در برف، درخت قطع کردن‌ها، آن هم در مقابل حریفی که با ابزار کامپیوتری چندین میلیون روبلی تمرین می‌کند. هرچه باشد، فیلم‌های راکی بدون این صحنه‌های مونتاژشده‌ی تمرین‌های قهرمان شکست‌ناپذیرش اصلا معنایی ندارد.

فرانک (هنری فوندا) در برابر هارمونیکا (چارلز برانسون) در روزی روزگاری در غرب (Upon a Time in the West)

روزی روزگاری در غرب

  • محصول ۱۹۶۸
  • کارگردان: سرجیو لئونه
  • دیگر بازیگران: کلودیا کاردیناله، جیسون روباردز
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۵ %
  • المان ارزشمند: نبرد کینه
  • برنده: هارمونیکا

جیل مک‌بِین (کلودیا کاردیناله) وقتی به شهر وارد می‌شود که اعضای خانواده‌اش قتل عام شده‌اند. شواهد نشان می‌دهد که یک یاغی به نام شَیان (جیسون روباردز) باید این کار را کرده باشد، اما مردی بی‌نام، مشهور به «هارمونیکا» (چارلز برانسون)، که تازه وارد شهر شده است، ادعا می‌کند قتل عام کار فرانک (هنری فوندا) و دار و دسته‌اش است. هارمونیکا به همراه شَیان، از جیل مراقبت می‌کنند و البته در این میان به دنبال انتقام از فرانک نیز هستند. طبعا در یک فیلم وسترن اسپاگتی‌ که سرجیو لئونه کارگردانش باشد و انیو موریکونه آهنگسازش، رویارویی قهرمان و ضد قهرمان سخت بتواند نتیجه‌ی شگفت‌انگیزی نداشته باشد؛ مقابله‌ای بین فرانک سادیست که اینجا ضد قهرمان است و مرد مرموزی به نام هارمونیکا (ساز دهنی) که به آنی تمام می‌شود. نه خبر از تاکتیک‌های حیله‌گرانه‌ است، نه جا خالی دادن ماهرانه؛ اینجا فقط یکی در کشیدن ماشه سریع‌تر از دیگری است.

نبردی استادانه کارگردانی شده است، چرا که تا به آن لحظه‌ی نهایی برسد، کارگردان فیلم با همان مهارت همیشگی‌اش در به تصویر کشیدن صحنه‌های این‌چنینی، هفت دقیقه مخاطب را در حالی در اضطراب و انتظار نگه می‌دارد که اسلحه‌ها هنوز در غلاف‌ هستند. اول با نماهای باز از مناظر غبارآلود، بعد نماهای بسیار نزدیک از چهر‌ه‌ی مشکوک فرانک و صورت سنگی هارمونیکا، با صدای مقطع گیتار و ناله‌‌های شبح‌آلود ساز دهنی و بعد در نهایت، فلاش‌بکی که مشخص می‌کند چرا شخصیت چارلز برانسون مصمم است هنری فوندا را بکشد. وقتی هارمونیکا پسربچه‌ای بیش نبود، فرانک برادرش را خفه کرده بود و هارمونیکا هم مجبور شده بود در آن مشارکت کند. و به این ترتیب، یکی از شخصی‌ترین تسویه‌حساب‌های تاریخ سینما در یکی از بهترین وسترن‌های تمام دوران رقم می‌خورد و از جمله دلایل جذاب بودنش، همین شخصی بودن آن است.

بئاتریکس کیدو (اوما تورمن) در برابر ال درایور (داریل هانا) در بیل را بکش ۲ (Kill Bill: Volume 2)

بیل را بکش 2

  • محصول ۲۰۰۴
  • کارگردان: کوئینتین تارانتینو
  • دیگر بازیگران: دیوید کارادین، مایکل مدسون، لوسی لو
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۴ %
  • المان ارزشمند: نبرد تمام‌عیار
  • برنده: بئاتریکس کیدو

بیشتر رویارویی‌ها بین دو حریف به یک‌ اندازه همسان اتفاق می‌افتد. هیجان از آنجا می‌آید که باور داشته باشید یکی از طرفین می‌تواند برنده شود (حتی اگر بدانید که احتمالا طرف مثبت نبرد برنده‌ی میدان خواهد بود). کوئنتین تارانتینو در «بیل را بکش ۲» این پیش‌فرض را به بازی می‌گیرد. بئاتریکس کیدو که در گذشته معشوقه‌ی بیل، خلافکاری بی‌رحم و عضو گروهی آدمکش تحت رهبری او بوده است، بعد از بارداری و تصمیم به ازدواج با فردی دیگر، مورد حمله‌ی دار و دسته‌ی بیل قرار می‌گیرد. همسرش در این حمله می‌میرد و خودش هم تا پای مرگ می‌رود و بر این گمان است که بچه‌ی توی شکمش را هم از دست داده است. او که بعد از سر پا و مرخص شدن از بیمارستان در پی انتقام از بیل است، به دنبال قاتلان همسر و فرزندش می‌رود و تک به تک آن‌ها را از بین می‌برد.

از میان تمام افرادی که بئاتریکس کیدو در مسیر انتقام از بیل می‌کشد، هیچ‌کدام قدر ال درایور به او شبیه نیستند. هر دو بلوند، هر دو قدبلند و هر دو اسم‌هایی دارند که یادآور حروف الفباست. تارانتینو در صحنه‌ی رویارویی این دو، که یکی از مهیج‌ترین و خشن‌ترین صحنه‌های رویاروی دو زن در تاریخ سینما به حساب می‌آید، عامدانه اغلب با استفاده از اسلحه‌های مشابه در حالت‌های مشابه، آن‌ها را همچون آینه‌ی یکدیگر به تصویر می‌کشد. جایی از این سکانس هر دو را در حال اجرای ضربه‌ای مشابه و بعد با استفاده از تقسیم صفحه‌ی نمایش، هر دو رل در حال افتادن روی زمین و بعد برخاستن در حالتی کاملا موازی نشان می‌دهد. متأسفانه، البته به زعم مخاطب خوشبختانه، بئا تکنیکی در آستین دارد که ال از آن بی‌خبر است و در یک لحظه‌ی غفلت او و غافلگیرکننده برای ما، چشمان رقیب همسان خود را از جا درمی‌آورد.

نئو (کیانو ریوز) در برابر مأمور اسمیت (هوگو ویوینگ) در ماتریکس (The Matrix)

ماتریکس

  • محصول ۱۹۹۹
  • کارگردان: برادران واچوفسکی
  • دیگر بازیگران: لارنس فیشبرن، کری‌ان ماس، جیدا پینکت اسمیت
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۸ %
  • المان ارزشمند: تحول
  • برنده: آقای اندرسون؟ نه: «اسم من نئو است.»

در جامعه‌ای پادآرمان‌شهر ما شاهد آینده‌ای هستیم که در آن، انسان‌ها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» توانایی درک واقعیت را دارند؛ دنیایی که به دست ماشین‌آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسان‌ها، شبیه‌سازی شده ‌است. این در حالی است که حرارت و فعالیت‌های الکتریکی بدن انسان‌ها، منبع انرژی ماشین‌آلات محسوب می‌شوند. در این بین یک برنامه‌نویس کامپیوتر به نام نئو، از این حقیقت آگاه شده است و همراه با افراد دیگری که خود را از این دنیای خیالی رها کرده‌اند، به شورش علیه ماشین‌ها برمی‌خیزند.

بعضی رویارویی‌ها یک هدف روایی مهم دارند که فراتر از شکست دادن یک نفر از سوی دیگری است. بیشتر قرار است یکی از طرفین با بروز توانایی‌هایی که تا پیش از این نداشته است، نشان دهد که چقدر پیشرفت کرده اس؛ توانایی‌هایی که حتی خود قهرمان همبرای اولین بار کشف می‌کند و همچون تماشاگرانِ دلواپس، در شگفت است. در قسمت اول ماتریکس، یکی از مهم‌ترین محصولات هالیوود در ژانر علمی و تخیلی، دقیقا همین اتفاق می‌افتد.

نبرد نئو با مأمور اسمیت، که لحظه‌ی سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده‌ی مسیر قصه است، به شکلی آغاز می‌شود که نشان دهد نئو حالا دیگر یک ابرانسان رزمی‌کار ماهر است و در ادامه با متوقف کردن گلوله‌ها در هوا تنها با نگه داشتن دستش در مقابل آن‌ها، ثابت می‌کند که او می‌تواند همان فرد برگزیده باشد. جلوه‌های ویژه و طراحی نبرد این صحنه بی‌نظیر است، اما مهم‌ترین نکته را ما از دهان مورفیوس (لارنس فیشبرن) می‌شنویم: «نئو دارد خودش را باور می‌کند.»

لوری استرود (جیمی لی کرتیس) در برابر مایکل مایرز (نیک کسل) در هالووین (Halloween)

هالووین

  • محصول ۱۹۷۸
  • کارگردان: جان کارپنتر
  • دیگر بازیگران: دونالد پلزنس، کایل ریچاردز
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۶ %
  • المان ارزشمند: آخرین دختر
  • برنده: لوری استرود (با کمک کمی از سام لومیس، دکتر روانشناس مایکل با بازی دونالد پلزنس)

در ۱۹۶۳، در شب جشن هالووین پلیس، دختری هفده‌ ساله به نام جودیت میرز را پیدا می‌کند که برادر شش‌ ساله‌اش، مایکل، تا حد مرگ با چاقو به او ضربه زده است. حالا بعد از پانزده سال، درست چند روز قبل از جشن هالووین، مایکل از زندان فرار می‌کند و می‌خواهد قهرمان داستان، لوری استرود، را بکشد. کارول جی کلاور در کتاب خود با «نام مردان، زنان و اره‌های برقی: جنسیت در فیلم ترسناک مدرن» (Men, Women, and Chainsaws: Gender in the Modern Horror Film) در ۱۹۹۲، المان «آخرین دختر» را به ما معرفی کرد؛ تنها زن بازمانده از یک زنجیره‌ قتل در فیلمی اسلشر که در نقطه‌ی اوج داستان با «لولوخرخره» رو در رو می‌شود. شخصیت سالی در «کشتار با اره‌برقی در تگزاس» (The Texas Chainsaw Massacre) یکی از اولین نمونه‌هاست.

آخرین دختری که استانداردهای این تم را تعیین می‌کند، لوری استرود در «هالووین» است. وقتی او و مایکل مایرز نقاب‌به‌صورت رو در رو می‌شوند، لوری به طور کاملا منطقی فریاد می‌زند و از دیوانه‌ای که مدتی است او را در اطراف هادونفیلد تعقیب کرده است، فرار می‌کند. اما به‌زودی، با ضرباتی که پشت سر هم با میل بافتنی، رخت‌آویز سیمی و بعد چاقو در تن او فرو می‌کند، همین‌طور قوی و قوی‌تر می‌شود. در واقع، او به قدری در استفاده از اشیاء تیز ماهر است، و در عین حال، آن‌قدر از این مصیبت آسیب دیده است که به نظر می‌رسد نویسندگان فیلم، جان کارپنتر و دبرا هیل، فرصت بزرگی را از دست دادند که در قسمت دوم سری فیلم‌های هالووین، خود شخصیت زن را به قاتل زنجیره‌ای تبدیل نکردند. از سویی، همین مهارت مسیر حرفه‌ای بازیگر نقش لوری، جیمی لی کورتیس، را هم در تمام این سال‌ها ساخته است؛ بیش از چهل سال از اولین چاقوهایی که از تن مایکل بیرون کشیدند، می‌گذرد و لوری هنوز در حال دفاع کردن از خودش در مقابل اوست. ماه پیش، تازه‌ترین قسمت سری فیلم‌های هالووین، «هالووین می‌کشد» (Halloween Kills) اکران شد.

هالی مارتینز (جوزف کاتن) در برابر هری لایم (اورسن ولز) در مرد سوم (The Third Man)

مرد سوم

  • محصول ۱۹۴۹
  • کارگردان: کارول رید
  • دیگر بازیگران: آلیدا والی، ترووِر هاوارد، برنارد لی
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۹۹ %
  • المان ارزشمند: نبرد اراده‌ها
  • برنده: هری لایم

رویارویی‌های سینمایی همیشه فیزیکی نیستند. بعضی از بی‌رحمانه‌ترین رویارویی‌ها فقط در قالب جدال کلامی اتفاق می‌افتد. در یکی از بهترین فیلم‌های تمام دوران، نوآر «مرد سوم» نوشته‌ی گراهام گرین، بر اساس رمانی به نویسندگی خودش، نویسنده‌ای امریکایی به نام هالی مارتینز در چرخ و فلک بزرگ وین بعد از جنگ، دوست قدیمی‌اش هری لایم را دوباره می‌بیند. او که از سوی هری یک پیشنهاد کاری داشت، بعد از ورود به وین به گوش‌اش می‌رسانند که هری مرده است، مارتینز احساس می‌کند که مرگ او مشکوک است و تصمیم می‌گیرد در وین بماند.

صحنه‌ی رویارویی این دو زمانی در چرخ و فلک بزرگ وین اتفاق می‌افتد که مارتینز از کارهای خلاف هری آگاه است و خود هری هم به تمام جرایمی که مرتکب شده است، اعتراف می‌کند و از هالی می‌خواهد که وین را ترک کند. هالی مردانه می‌جنگد، اما موفق نمی‌شود ضربه‌ای به هری لایم بی‌اخلاق و بی‌پروا بزند، که تحقیر کردن‌ها و لبخندهای شرورانه‌اش، او را شیطانی‌تر جلوه می‌دهد؛ ما با شیادی مواجه هستیم که سوء هاضمه‌اش بیشتر آزارش می‌دهد تا مرگ‌هایی که (به واسطه‌ی فروش پنسیلین‌های دزدی رقیق‌شده از بیمارستان‌های ارتش در بازار سیاه) از آن‌ها سود برده است. او به اسلحه‌ی در جیبش اشاره می‌کند، اما نیازی ندارد به خشونت متوسل شود؛ اینجا هوش و اعتماد به نفس تمام چیزی است که برای به‌دست آوردن قدرت رویارویی لازم است.

وینسنت هانا (آل پاچینو) در مقابل نیل مک کاولی (رابرت دنیرو) در مخمصه (Heat)

مخمصه

  • محصول ۱۹۹۵
  • کارگردان: مایکل مان
  • دیگر بازیگران: تام سایزمور، جان وویت، ول کیلمر
  • امتیاز راتن تومیتوز: ۸۷ %
  • المان ارزشمند: بازیگران
  • برنده: فعلا مساوی

«مخمصه» یکی از پر سر و صداترین و خونین‌ترین تیراندازی‌هایی را که تا به حال بر پرده‌ی سینما به نمایش گذاشته شده است، به رخ می‌کشد، اما نقطه‌ی اوج این فیلم دزد و پلیسی بر اساس داستانی واقعی، صحنه‌‌ی کوتاهی است که در آن قهرمان و ضد قهرمان داستان در یک رستوران رو در روی هم به گفت‌وگو می‌نشینند. به گفته‌ی مایکل مان، نویسنده و کارگردان فیلم، این سکانس بر اساس ملاقات واقعی بین کارآگاه پلیس و سارق بانکی که منبع الهام شخصیت‌های اصلی فیلم بوده‌، شکل گرفته است.

با این حال، منشأ آن هرچه باشد، آنچه در زمان اکران برای تماشاگران اهمیت داشت، دیدن دو اسطوره‌ی بازیگری نیویورک و دوستان قدیمی، آل پاچینو و رابرت دنیرو بود که بالاخره داشتند در مقابل یکدیگر بازی می‌کردند. (هر دو در قسمت دوم پدرخوانده (The Godfather Part II) حضور داشتند، اما هرگز در یک صحنه مقابل هم بازی نکردند.) اگر بازیگران دیگری نقش وینسنت هانا و نیل مک‌ کاولی را بازی می‌کردند، دیالوگ‌ها بار چندانی نداشتند. گاهی در عالم سینما پیش می‌آید که قوت یک رویارویی نه چندان در گرو شخصیت‌ها، که رنگی است که بازیگران به این شخصیت‌ها می‌زنند.

منبع: bbc



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. jax teller

    اند گیم رو جا انداختین

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما