نقدها و نمرات فیلم «مگسهای سیاه»؛ اثری کسالتبار در دنیای امدادگران اورژانسی (جشنواره کن ۲۰۲۳)
مگسهای سیاه (Black Flies) چهارمین فیلم از آثار راهیافته به بخش رقابتی جشنوارهی کن، ترکیب کارگردانی فرانسوی و بازیگران هالیوودی را در بطن خود دارد. جدیدترین ساختهی ژان استفان سوور، به دنیای امدادگران اورژانسی و شغل طاقتفرسای آنها قدم میگذارد و به نظر میرسد این فیلم با «احیای مردگان» مارتین اسکورسیزی محصول ۱۹۹۹ مقایسه خواهد شد. گرچه توزیعکنندگان این فیلم باید با کمی احتیاط عمل کنند چون به رغم حضور نامهای بزرگی از قبیل پل شریدر و نیکلاس کیج در فیلم اسکورسیزی، این فیلم یک شکست کامل تجاری به حساب میآید و «مگسهای سیاه» سوور نیز دست روی سوژهی مشابه و حساسی گذاشته است. این فیلم از رمانی به همین نام نوشتهی شنون بورک که خود سابقا نیروی امداد و نجات بوده اقتباس شده است.
ژان استفان سوور پیش از این یک بار و در سال ۲۰۰۸ با فیلم (Johnny Mad dog) در بخش نوعی نگاه جشنوارهی کن حضور داشته است و برای کارگردانی این فیلم موفق به دریافت جایزهی امید این بخش شده است. سوور برای همکاری با برخی از کارگردانها از قبیل گاسپار نوئه در فیلم «من تنها ایستادهام» نیز شناخته میشود.
فیلم دربارهی دو امدادگر اورژانس به نامهای اولی (با بازی تای شریدان) و جن روتکوسکی (با بازی شان پن) است. اولی که فردی تازهکار است، دانشجوی پزشکی است و با حضور در این شغل به دنبال تامین مخارج خود است و جن که لقبش روت است، امدادگری کهنهکار است که تجارب فراوانی دارد و حتی واقعهی ۱۱ سپتامبر را به چشم خود دیده است. اولی خام و جوان در روز اول کاریاش حسابی میترسد و به هم میریزد و روتکوسکی باتجربه با لبخندی کنایهآمیز، به حال او تاسف میخورد اما این دو رفتهرفته مثل دانته و ویرژیل همکار و همراه میشوند و در مسیر رسیدن به دوزخ قدم میگذارند.
جدول امتیاز منتقدان نشان میدهد که صاحبنظران حوزهی سینما روی خوشی به جدیدترین فیلم سوور نشان ندادهاند و فیلم با دریافت نمرهی ۱/۳ از چهار عملکرد ضعیفی از خود ارائه کرده است. منتقدان تا حدی از بازیهای این فیلم راضی بودهاند اما ترکیب سینمای فرانسه با هالیوود گویا این بار جواب نداده است و حتی با وجود نام بزرگی مثل شان پن در مقام یکی از نقشهای اصلی، فیلم با ریتم یکنواخت خود، تماشاگر را خسته و درمانده میکند و با پیرنگی ناقص، عملا جذابیتی برای ترغیب تماشاگر به دیدن لحظات نفسگیر امداد و نجات ندارد.
گاردین – پیتر بردشاو
بعضی کلیشههای مزاحم و مردسالار زائد توام با آسیبرساندن به خود در این فیلم شبیه به آثار پل شریدر دربارهی نیروهای امداد اورژانس نیویورک وجود دارد. آژیرها به صدا درمیآیند و چهرهها تصنعی هستند و امدادگران با روح تاریک شب، تیراندازی تبهکاران، حملات خانگی، بیخانمانهایی که میمیرند و معتادان به مواد مخدر که در زاغهها زایمان میکنند، درگیر هستند. آنها اغلب کار سخت و بیهودهی رسیدگی به اجسادی را انجام میدهند که در ساختمانهای پوسیده پیدا میکنند و مگسهای سیاه دور آنها میچرخند اما آیا دیگر بیماران تنها اجسادی نیستند که به صف ایستادهاند تا مگسهای سیاه ترسناک در گوش آنها شروع به وزوز کنند؟
میشود آشکارا این فیلم را با درام اورژانسی «احیای مردگان» اسکورسیزی محصول ۱۹۹۹ با نویسندگی پل شریدر و بازی نیکلاس کیج در نقش بهیار اورژانس که میخواهد کار به او برسد، مقایسه کرد و شریدان نقش مشابه آدم تازهکار را مقابل اسکار آیزاک در فیلم «شمارندهی کارت» پل شریدر بازی کرده است اما «مگسهای سیاه» با ایدههای قدیمی کار میکند و جالب اینجاست که چنین تصویری در فیلم ارائه میشود که انگار هیچ امدادگر اورژانس زنی در نیویورک نیست و زنان صرفا نقش بیماران را در فیلم بازی میکنند.
فیلم البته لحظات دیدنی خود را دارد خصوصا وقتی اولی (با بازی تای شریدان) حقیقتی تلخ را دربارهی کار امدادگری میفهمد و آن هم این است که میل به مردن آسان تعمدا نادیدهگرفتهشدهای در این کار وجود دارد، جهانی مخفی که در آن اجازه دهی بیمارانی که هیچ امیدی به زندهماندنشان نیست، پشت اورژانس تلف شوند تا این تجارت بتواند دوام بیاورد اما در مجموع علائم حیاتی این فیلم چندان مناسب نیست.
اسکرین دیلی – تیم گریرسون
درام پرتنش ژان استفان سوور ما را در تباهی معینی میگذارد و سرخوردگی روحی امدادگر اورژانس تازهکاری را نشان میدهد که آمادهی هزینهی سنگینی که باید برای شغل عذابآورش بدهد، نیست. تای شریدان به شکلی باوپرپذیر در نقش امدادگر اورژانس از شغل خود به ستوه میآید کسی که با همکار کهنهکارش با بازی شان پن هممسیر میشود اما هبوط بیرحمانهی فیلم درون تاریکی به تدریج به جای اینکه آموزنده یا درخشان باشد، خستهکننده میشود و در تلاش برای نشاندادن فرسایش ذهنی کسانی که مسئولیت نجات جان دیگران را بر عهده دارند، به ورطهی کلیشهها سقوط میکند.
متاسفانه به رغم واقعگرایی ویرانگر نقشآفرینیها، «مگسهای سیاه» نمیتواند از حس آشنای صمیمیت بین دو کاراکتر فرار کند. در بسیاری از فیلمهای پلیسی، یک مامور حرفهای بدعنق و یک تازهکار بیتجربه حضور دارند و سوور این رابطه را به محیط طاقتفرسای امدادگران اورژانس پیوند میزند اما غافلگیری اندکی در این وجود دارد که هر شخصیت چگونه در طول فیلم تکامل پیدا میکند. این پیشبینیپذیری خصوصا دربارهی شخصیت کراس بسیار ناامیدکننده است، کسی که با دیدن لحظات ترسناک شغل خود بیش از پیش از آن فاصله میگیرد و تای شریدان را به نقطهای میکشاند که باید زوال کاراکتر خود را تا جایی بالا ببرد که خستهکننده و آشفته میشود.
شکی نیست که «مگسهای سیاه» در تلاش است تا قهرمانبودن و فداکاری نیروهای امدادگر را پاس بدارد اما بیشتر وقتها افراد حاضر در فیلم را در تلاش مایوسانه برای دریافت کمک از نیروهای امداد، انسانزدایی میکند. به نظر سوور بیشتر نگران رنج گروهی مشخص در فیلم در قیاس با سایر افراد جامعه است.
ایندیوایر – دیوید ارلیچ
همانطور که شاید از این کارگردان فرانسوی انتظار میرفت، «مگسهای سیاه» سوور نگاهی عذابآور به درون ساختار متلاشی نظام سلامت کشور آمریکا است که در تلاش است صادق باشد اما خیلی زود به چیزی تبدیل میشود که باورکردنش سخت است. نیروی های امداد شاید از فیلمی استقبال کنند که نوری به تاریکترین گوشههای کار آنها بتاباند، فیلمی که از دادن هزینه ابایی ندارد و یا ناسپاسی نسبت به آنها در پایان یکی از بیرحمترین شیفتهای کاریشان را نشان بدهد اما این ماراتن بدترکیب از فلاکتهای بیپیرنگ به قدری خستهکننده و یکنواخت است که به نظر میرسد عزمی راسخ در بیتفاوتکردن ما دارد به جای اینکه به فکر ادای درست وظیفهاش باشد.
پن شاید در حال ارائهی یک کهنالگو است اما نخستین کششهای «مگس سیاه» به عنوان یادآوری از موهبت حضور او در مقام بازیگر است. بازی او به شکلی زیرکانه بین خط باریک یک آدم سرسخت و بیعاطفه حرکت میکند و فیلم وقتی بهترین عملکرد خود را دارد که به این فکر میکند که آیا روت وقتی موفقتر است که خودش را نجات دهد یا کسانی را که هر شب به همراه کراس نجات میدهد؟ به سختی میشود اسمش را لورفتن داستان گذاشت اگر بگوییم که قهرمانان داستان ما نرخ موفقیت بالایی ندارند به این دلیل که بسیاری از نیویورکیهای آسیبپذیر به زودی قرار است بمیرند قبل از اینکه حتی فرصت تماس برای مراقبت پزشکی را داشته باشند که میدانند از پس مخارج آن بر نمیآیند.
به رغم آشکاربودن مسیر روایی، «مگسهای سیاه» کمتر تمایل دارد تا داستانی متعارف را ارائه کند و هبوط آهستهای را تعقیب میکند که در آن به جای انجام کار خدا به مامور شیطان تبدیل میشوی. با پیرنگ ناقصی که فیلم دارد، تنها زمانی چیزی برای ارائه دارد که دو کاراکتر اصلی داستان به یک زن کمک میکنند تا فرزندش را به دنیا آورد. این هم آشکارا فراتر از تصور شما غلط از آب در میآید جایی که روت بین نجات مردم و به مشکلانداختن آنها گیر میکند. «مگسهای سیاه» آن قدر مجذوب خشونت حاشیهی شهر نیویورک است که نمیتواند به شکلی معنادار راهی برای احیای این تنش روانی پیدا کند و زیادی روی صدای مداوم آژیرها و مرگ متمرکز است و غیر از این صداهای سفید هیچ نوایی از نجات را نمیشنود.
هالیوود ریپورتر – جوردن مینتزر
فیلم از یک ریتم یکنواخت رنج میبرد و دائما یک چیز را ارائه میکند. چیزی که ما را نسبتا علاقهمند نگه میدارد، تمام آن سکانسهای چندشآور احشایی مرتبط با امداد است که سوور که آخرین فیلمش دربارهی هنرهای رزمی تایلندی بود، آنها را مثل یک سکانس اکشن به تصویر میکشد، گرچه به جای چاقو و تفنگ، او از قیچی، بانداژ، دستگاه شوک الکتریکی و حنجرهبین استفاده میکند. «مگسهای سیاه» زمانی بهترین عملکرد خود را دارد که مثل یک مستند دربارهی نیروهای امدادی که با مشکلات متعدد روبهرو میشوند، عمل میکند.
مشکل اینجاست که ما به اندازهی کافی به دو کاراکتر فیلم اهمیت نمیدهیم تا از سقوط وحشتناک یا رستاخیز احتمالی آنها شگفتزده شویم. آنها مثل شخصیتهایی هستند که با دنیایی فراواقعی احاطه شدهاند و سوور بیشتر علاقهمند است به جای زندگی درونی دو قهرمان خود این جهان ساختگی را به تصویر بکشد. او سبک خاصی برای اجرای این کار دارد و ابایی در استفاده از آن ندارد تا شاید درام واقعی فیلم را جبران کند. در پایان «مگسهای سیاه» تماشاگر را کتک خورده و زخمی کنار پیادهراه رها میکند اما هیچگاه او را شیفتهی خود نمیکند.