نقد فیلم «نمایش»؛ عادتکردن به بیتفاوتیها (جشنوارهی کن ۲۰۲۲)
«نمایش» (Showing Up) جدیدترین ساختهی کلی رایکارت، کارگردان و نویسندهی ۵۸ سالهی آمریکایی است. او که با سبک مینیمالیستی خود و بررسی زندگی طبقهی کارگر شناخته شده است، نخستین بار است که در بخش مسابقهی اصلی کن شرکت میکند و پیش از این با فیلم «وندی و لوسی» در سال ۲۰۰۸ با نقشآفرینی میشل ویلیامز، نامزدی جایزهی بخشی نوعی نگاه جشنوارهی کن را به دست آورده بود.
این بار برای چهارمین بار رایکارت و ویلیامز با یکدیگر همکاری کردهاند تا داستان هنرمندی را روایت کنند که تنها یک هفته تا آغاز نمایشگاه آثار هنری فاصله دارد و تشویش و آشفتگی وجود او را فراگرفته است اما تنها حرفهی او نیست که او را دچار نگرانی کرده است بلکه اتفاقات روزمره و بیتفاوتیهای افراد پیرامونش، از او فردی غرق در تنهایی و یاس و دلمردگی ساخته است که یاد گرفته است با این اوضاع کنار بیاید.
فیلمهای رایکارت معمولا چنین شخصیتهایی را به تصویر میکشد، شخصیتهایی بیگانه با اطراف خود که به جای خالیکردن خود، همه چیز را درون خود میریزند ولی شخصیت لیزی در این فیلم شاید منتهای درجهی چنین شخصیتی باشد.
این فیلم که برای نخستین بار در روز ۶ خرداد در جشنوارهی کن ۲۰۲۲ به نمایش درآمد، توانست نظر مثبت منتقدان را به خود جلب کرده است. «نمایش» از میان ۱۰ منتقد در وبسایت متاکریتیک، امتیاز ۸۱ از ۱۰۰ را دریافت کرده است و نشریاتی مثل ورایتی و هالیوود ریپورتر نمرهی کامل ۱۰۰ از ۱۰۰ را به این فیلم دادهاند این در حالی است که این فیلم از وبسایت راتن تومیتوز نیز نمرهی کامل ۱۰۰ را دریافت کرده است. منتقدان در ستایش این فیلم، آن را اثری توصیف کردهاند که با ترکیبی شوخطبعانه از مهربانی و ترشرویی، هیچگاه به ورطهی انتقاد نمیافتد و جامعهی افراد خلاق را بررسی میکند و ساختهی دست کسی است که چیرهدستانه، این مدیوم را در سیطرهی خود دارد.
اسکریندیلی – تیم گریرسون
درست مثل یک اثر هنری متمایز که توسط قهرمان مجسمهساز این فیلم ساخته میشود، «نمایش» کلی رایکارت که هشتمین فیلم بلند اوست، به زیبایی ساخته شده است، جواهری افتاده که با بررسی بیشتر، ارزش و تاثیر خود را بیش از پیش نمایان میکند. همراه همیشگی رایکارت میشل ویلیامز نقش هنرمندی عمیقا ناخرسند را بازی میکند که گویا نمیتواند از دست این احساس ناخوشی عادی رها شود و فیلم به آرامی تمامی آن دلایل را بررسی میکند که چرا او به چنین وضع غمگینانهای دچار شده است. به مانند همیشه، رایکارت به شکلی گمراهکننده از داستانی کوچک استفاده کرده است تا چیزی جهانشمول و واقعی را بسازد و بر سر راهش از آن پوزخندهایی بیرون بکشد.
همکاری مجدد بین ویلیامز و رایکارت میتواند جمعیت اهل هنر را به خود جلب کند و «نمایش» همچون سایر کارهای قبلی کارگردان بیصدا جلو میرود. ویلیامز در نقش مجسمهسازی ظاهر شده است که هفتهی بعد قرار است در یک نمایشگاه شرکت کند. اما «نمایش» یک روایت معمول «بیایید یک نمایشگاه برگزار کنیم» نیست. به جای آن، رایکارت کشمکشهای روزانهی شخصیت لیزی و دردسرهای پیدرپی او را بررسی میکند که تمرکز او بر روی کارش را دشوار کرده است.
فضای این فیلم شاید سبب این گمان شود که «نمایش» طعنهای به جهان هنر است یا تصویری از یک مجسمهساز است که منبع الهام خود را دنبال میکند و در حالی که اینها شاید از اجزای فیلمنامهی اثر هستند، با این وجود «نمایش» صمیمیت و جزئیات یک داستان کوتاه را دارد، کنجکاو دربارهی لیزی و افرادی که در مدار او قرار دارند. «نمایش» با اطمینان خاطر از موضوعی به سمت موضوع دیگر میرود و به این حوادث انباشتهشده اجازه میدهد تا به عنوان ماحصل این عمل کنند که لیزی محجوب و متزلزل چگونه به این وضع افتاده است.
بازی ویلیامز در این فیلم به شکل چشمگیری کنترلشده است و او ترکیبی از دهنکجی و اخم و تخم را به تن چهرهی خود پوشانده است تا نشان دهد لیزی عادت کرده است که به خواستهاش نرسد و با بیمیلی یاد گرفته است که با آن کنار بیاید. کل گروه بازیگری این بیمیلی نسبت به خواستههای لیزی را درست شبیه به واقعیت به اجرا درمیآورند و حزن و دلمردگی در گوشه و کنار فیلم پرسه میزند همچنان که ما به شکلی عمیقتر به روابط و تعاملات اغلب پرتنش لیزی با دوستان و اعضای خانوادهاش وارد میشویم.
اما رایکارت و ویلیامز از ما نمیخواهند که به حال این آدم خوشنیت دست و پا چلفتی افسوس بخوریم. در عوض «نمایش» مثل یک موشکافی ظریف دربارهی این موضوع است که چرا افراد با شخصیتهای شاد یا محزون مواجه میشوند و چقدر آن توسط خود ما و چقدر آن توسط شرایط تعیین میشود؟ با پرسیدن چنین سوالهایی، رایکارت افسردگی مزمن و عاری از مبالفهی یک زن را استادانه نشان میدهد و گاها شوخطبعیهایی در بیحرمتیهای کوچک پیدا میکند، بیحرمتیهایی که لیزی را از درون میخورد.
ورایتی – اوون گلایبرمن
یک چیز تلخ و شاید یک دوگانگی دربارهی هنر وجود دارد. این تنها چیزی است که کاراکتر لیزی (با بازی میشل ویلیامز) به آن اهمیت میدهد. بنابراین معنی واقعی زندگی او چیست اگر او نتواند تبدیل به هنرمندی موفق شود و با همهی استعدادی که دارد، مجسمههای او صرفا برای سرگرمی ساخته شده باشند؟
بخشی از این افسون ملایمی که فیلم «نمایش» دارد، این است که فیلم هیچگاه به طور واضح به این سوال پاسخ نمیدهد و در مقابل با فیلمی طرف هستیم که دربارهی تظاهرها، گریزها و شوخیهای جنبی و تصادفیبودن زندگی است که مزاحم هدف خود زندگی است. اما این پرسش همواره دور فیلم میپلکد جوری که لیزی به هنر مثل یک قایق نجات وفادار میماند. شما شاید او را دانشجویی قلمداد کنید و حق با شماست اما در حقیقت او یک سنتشکن است. او خانهای از همکار خود کرایه میکند که آب گرمش خراب است، اما صاحبخانه اهمیت نمیدهد که آب گرمکن را درست کند اما دوشنگرفتن نه تنها مایهی دلخوشی نیست بلکه اهانتآمیز نیز هست و به نوعی نشانی از تنگناهایی است که لیزی از سر استیصال در آنها گرفتار شده است.
ویلیامز در نقش لیزی مجسمهساز، باموهای فر و ژولیده قهوهای رنگ و اندکی اخم ظاهر شده است تا رفتارش فردی سرکوبشده و شلخته را نشان دهد و ویلیامز که همکاریهای متعددی با رایکارت داشته است، با این نقش جادو میکند. برای مدت زیادی او چیز زیادی را آشکار نمیکند اما این تقریبا تعمدی است چنان که او به ما اشاره میکند تا هر چیزی را که مانعی بر سر راه لیزی است، ببینیم و بشنویم. اشتیاق بیصدای لیزی «نمایش» را به داستان اهمیتدادن به چیزی تا اندازهای بدل میکند که زندگی تو را به دست میگیرد.
عنوان فیلم به این معنی است که او برای دیگران خودش را میرساند، اما آیا به خودش نیز کمک میکند؟ و این در واقع یکی از مخاطرات سنتشکنبودن است. «نمایش» شاید برای پیداکردن مخاطب بیشتر زیادی بیصدا باشد اما به شیوهای دوستداشتنی، مکانی را پیدا میکند که هنر و زندگی همدیگر را قطع میکنند و هر یک به دیگری تبدیل میشود.
گاردین – پیتر بردشاو
تیزبینی و سکوت دو مشخصهی اصلی این فیلم جدید از کلی رایکارت است که اصرار دارد غمگین باشد. داستان هنرمند و سفالگری در شهر پورتلند که در آستانهی برگزاری نمایشگاهی جدید و مهم است و اسیر مشکلات شخصی است. برای هر کسی، مشکلات ریز و درشت این هنرمند میتوانست تبدیل به اجزای یک کمدی اسکروبال یا یک بیانیهی انتقادی برای جهان یا یک درام خانوادگی بسیار سرزنده باشد. اما این فیلم چنین نیست. روند پیشروی فیلم گاها سست و بیحال است و دیالوگها معمولا با نالهها جایگزین میشوند.
ما با میشل ویلیامز در نقش لیزی مواجه هستیم که همیشه خسته و افسرده به نظر میرسد که همان مشکلات ریز و درشت دلیلش شاید علت این حال او باشد که یکی از آنها نداشتن آب گرم است و شاید یکی دیگر اضطراب او از نمایشگاهی که در پیش دارد. اما لیزی یک آدم بیشفعال و عصبی نیست و یا دائما با مدیر برنامه و دوستانش تلفنی حرف نمیزند. علاوه بر این او نه شریکی در زندگی دارند و نه آدم مهمی که خودش را پیش او خالی کند و این موضوع هیچگاه در فیلم مورد بحث قرار نمیگیرد. او تنها، غمگین و مشوش به نظر میرسد.
اما شاید این همان بنیاد و اساس فیلمی باشد که به شکل هوشمندانهی در عنوانش آمده است. به قول وودی آلن، ۹۰ درصد زندگی راجع به نمایش است و این برای آفرینش هنری هم صادق است. اما این فیلم همان مشکلی را دارد که فیلمها دربارهی هنرمندان دارند. این فیلم آشکارا طعنهآمیز نیست لیزی باید بدون شک آدم با استعدادی باشد اما هیچ کس کارهای او را در طول مدت فیلم نقد نمیکند. لیزی به عنوان یک هنرمند نابغه یا به شکل حیرتآوری موفق نشان داده نمیشود اما ما مخطبان فیلم میتوانیم او را آنچنان که میخواهیم ببینیم درست مثل کاری که با هنرمند واقعی میکنیم.
همه چیز در «نمایش» یقینا صحیح است اما اعتراف میکنم که در فکرم، این فیلم دیدگاه خاصی نسبت به زندگی لیزی نداشت و گاها سرد و بیهیجان و زیادی تحقیقی بود اما هنوز هم همدردی و جادوی فیلم و غذایی برای اندیشه در تماشای این فیلم وجود دارد.
هالییود ریپورتر – دیوید رونی
دانشکدهی هنر اورگان در پورتلند که در سال ۲۰۱۹ بسته شد، فضایی عالی برای فیلم «نمایش» است جدیدترین فیلم کلی رایکارت که تصویری فکورانه، تاثیرگذار و بیشتر اوقات به شکلی غیرقابل پیشبینی بامزه از یک زن هنرمند است که دارد چرخ آزاردهندهی مشکلات روزمره را بیرون از استودیوی داخل گاراژ خود هدایت میکند. این دانشکده به مانند یک مگنت برای علاقهمندان عجیب و غریب هنر نشان داده شده است و با این حال این جواهر صیقلنخوردهی فیلم، طریقی است برای فروبردن شما در قلب جهان این فیلم بدون ذرهای فاصله، قضاوت یا بدبینی. این فیلم بار دیگر نشان میدهد که همکاری رایکارت با میشل ویلیامز یکی از ارزشمندترین مشارکتهای سینمای مستقل آمریکای معاصر است.
همکاری مجدد ویلیامز با رایکارت، یک شگفتی است که ساختهی هنر دست است و غنی از جزئیات که به آرامی به شما نزدیک میشود تا برداشتی صمیمانه از یک زن دیگر اهل شمال غرب آمریکا را به شما بدهد که بیشتر کمحرف است تا شخصیتی آشکار و هویدا. این فیلم شاید بیش از هر فیلم دیگری در کارنامهی رایکارت، در نشاندادن چالشهای شیرین و خندهدار هنرمندی که از جریان اصلی تجاری به دور است و میخواهد مابین آشفتهبازار زندگی و تلاشهای خلاقانهاش تعادل برقرار کند، آشکارگر است اما با نقشآفرینیهای زیبا و فضایی که هنرمندانه ساخته شده است، چنان باملاطفت برخورد میکند که حتی بدترین بحرانها نیز به سادگی در تار و پود کار و زندگی تلفیق میشوند.