بهترین فیلم‌های جشنواره‌ی کن ۲۰۲۲ به انتخاب منتقدان ایندی‌وایر

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه

اگرچه جشنواره‌ی کن امسال به پایان رسیده است، اما فیلم‌های زیادی را به ما هدیه کرده که منتظریم طی سال آتی، بر روی پرده‌ی نقره‌ای ببینیم. جشنواره‌ی کن امسال، چندی پیش به پایان رسید، اما تاثیر آن بر سینمای دنیا، تازه آغاز شده است.

درحالی‌که این جشنواره جوایز خود را در اختتامیه اهدا کرده است و نام‌های بزرگی مانند روبن اوستلند، لوکاس دانت، کلیر دنیس، ژان پیر، لوک داردن و پارک چان-ووک در بین برندگان به چشم می‌خورند،‌ برندگان تنها بخشی از آثار فاخری هستند که در این جشنواره به اکران درآمدند.

بهترین فیلم‌های جشنواره‌ی امسال، فقط فیلم‌های کارگردان‌هایی که در بالا به آن‌ها اشاره کردیم نبودند و نام‌های درخشان دیگری مانند جیمز گری، هیروکازو کوردا، کریستین مانگیو و دیوید کراننبرگ هم با آثار خود در این جشنواره مخاطبان را به وجد آوردند. در کنار این کارگردان‌های نام‌آشنا، کارگردان‌های تازه‌کار و آینده‌داری مانند شارلوت ولز، لیا میسیوس و لولا کویوورون هم دیده می‌شوند.

فیلم‌های امسال جشنواره‌ی کن همه‌چیز داشتند؛ از خر باهوش و فرهنگ زیرزمینی تا فیلم‌های خانوادگی و قلب‌های شکسته‌ی غیرقابل ترمیم، از آتش تا خون و درد و گریه‌. سینما همین است دیگر.

۱. به دنبال خورشید (Aftersun)

یکی از بزرگ‌ترین کشفیات جشنواره ی کن امسال در هفته‌ی منتقدان رخ داد؛ جایی که در آن کارگردان‌های تازه‌کاری که نخستین یا دومین فیلم خود را ساخته‌اند و فیلم‌هایشان که آماده‌ی شکوفایی هستند، به دنیا معرفی می‌شوند.

شارلوت ولز به راحتی توانست در این بخش جشنواره‌ی کن دیده شود. این کارگردان اسکاتلندی، با تصاویری خیره‌کننده، نگاهی می‌اندازد به خاطرات یک دختر یازده ساله، در اواخر دهه‌ی نود میلادی، همراه با پدرش در تعطیلات. فیلم گاهی به زمان حال انتقال پیدا می‌کند و زن جوان را به تصویر می‌کشد که هنوز هم از گذشته‌ی تلخ خود متاثر است.

درحالی که سوفی بارها و بارها به ارتباطش با پدر خود فکر می‌کند، ناراحتی ذهنی خودش تبدیل به یک سوژه‌ی مطالعاتی جذاب می‌شود. ولز ما را سوار صندلی جلوی ماشین می‌کند، وارد این سفر می‌گرداند و با تصاویر، این نکته را به ما یادآور می‌شود که چگونه خاطرات، با گذشت زمان، معناهای تازه‌ای می‌یابند.

تا آخرین نمای درخشان فیلم، «به دنبال خورشید» سبک بصری مخصوص خود را حفظ می‌کند و به دنبال تزریق جزئیات عمیق به هر صحنه است. این فیلم از ما می‌خواهد که جرئت داشته باشیم و دقیق‌تر، به درون آن بنگریم.

۲. زمان آرماگدون (Armageddon Time)

فقط یک کارگردان که از ته دل طرفدار فرانسیس فورد کوپولا است، می‌تواند فیلم اتوبیوگرافی متواضعانه‌ای از خاطرات کلاس ششم خود بسازد و نام آن را به گونه‌ای انتخاب کند که هرچه بیشتر شبیه «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) باشد. این کارگردان کسی نیست جز جیمز گری، کارگردان «به سوی ستارگان» (Ad Astra).

گری پس از ساخت یک فیلم پرهزینه، دوباره به سوی فیلمی ساده با داستان‌های ساده‌ی نیویورکی بازگشته است؛ همان فیلم‌هایی که از ابتدا او را به کارگردانی نام‌آشنا تبدیل کردند. گری با این فیلم به محله‌ی کودکی خود، در کویین، می‌رود و داستان پسربچه‌ی یهودی‌ای به نام پاول گراف را روایت می‌کند.

داستان رابطه‌ی دوست‌داشتنی او با پدربزرگ مادری‌اش با بازی درخشان آنتونی هاپکینز و دوستی او با یک پسر سیاه‌پوست که کمی از او بزرگ‌تر است و پاول در روز اول مدرسه، سپتامبر ۱۹۸۰، با او آشنا شده است. بازی‌های درخشان آن هاتاوی و جرمی استرانگ، در نقش والدین این کودک، قابل توجه هستند.

۳. دلال (Broker)

این داستان که بازهم برپایه‌ی خانواده پیش می‌رود، حیطه‌ی ناشناخته‌ای برای کارگردان، هیروکازو کوردا که سال ۲۰۱۸ با فیلم «دزدان فروشگاه» (Shoplifters) توانست نخل طلای کن را به دست آورد، نیست. این‌بار اما، برخلاف «دزدان فروشگاه» که در آن خانواده‌ای دزد، می‌آموزند که چگونه از یک‌دیگر مراقبت کنند، دو قاچاقچی کودک کره‌ای، به مادر فراری‌ای کمک می‌کنند که فرزند خود را به بهترین قیمت بفروشد.

با توجه به حساسیت فراوان داستان، چگونگی به نمایش گذاشتن آن توسط کوردا به چیزی شبیه به معجزه می‌ماند. این فیلم سوالاتی من باب اخلاقیات، قدرت انتخاب، پول، قتل، خانواده و چگونگی دست‌یابی به عشق در میان این همه هرج و مرج را مطرح می‌کند.

هیچ پاسخی اما داده نمی‌شود. کوردا شاید کارگردانی احساسی باشد، اما هرگز کارگردانی نبوده است که فیلم‌هایش به پایان‌های خوش برسند و بازتاب دهنده‌ی یک آرمان‌شهر باشند.

۴. نیم‌تنه زنانه (Corsage)

ستاره‌ی لوکزامبورگی فیلم «نخ خیال» (Phantom Thread)، ویکی کریپس، با یک درام فمنیستی به سینما بازگشته است؛ درامی که به عقیده‌ی بسیاری باید در بخش اصلی مسابقه‌ی جشنواره شرکت داده می‌شد. او در این فیلم نقش امپراطور سرکش اتریش-مجارستان، سیسی، طی سال ۱۸۷۷را ایفا می‌کند و برای این نقش زبان بلغاری و اسب‌سواری یاد گرفته است.

کریپس در این فیلم نقش سیسی را در چهل سالگی ایفا می‌کند که سعی دارد از قفس زندگی اشرافی خود رهایی یابد و همسر او امپراطور فراتز جوزف اصرار دارد که او باید وظایف سلطنتی خود را بپذیرد.

از طرفی او سعی دارد محبت عوام را به دست آورد و از این رو لباس‌های اشرافی به تن می‌کند و از طرفی دیگر به باواریا و انگلیس می‌گریزد و به دنبال مردهای جوانتر از خودش برای برقراری رابطه‌ی عاشقانه می‌گردد. در این داستان غیرواقعی تاریخی، کارگردان، مری کروتزر، نواقص فراوان زندگی اشرافی را به تصویر می‌کشد.

این دومین سال پیاپی است که کریپس با دو فیلم درخشان در جشنواره‌ی کن حضور می‌یابد. او امسال در فیلم «بیش‌تر از همیشه» (More Than Ever) هم نقش آفرینی کرده است.

۵. جنایات آینده (Crimes of the Future)

داستانی درخشان درباره‌ی تکامل بعدی بشریت و دو نقش‌آفرینی درخشان از ویگو مورتنسن و لیا سیدوکس که نقش‌آفرینی‌هایشان همواره خیره‌کننده بوده است. «جنایات آینده» یک فیلم تماما دیوید کراننبرگی است که سبک مولفانه‌ی مخصوص آن به راحتی قابل لمس می‌باشد.

این فیلم فضایی وهم‌آلود و به طرز عجیبی امیدوارکننده از رابطه‌ی بین بدن انسان‌ها و دنیایی که اذهان ما برای خودشان آفریده‌اند را در ژانر وحشت به مخاطب ارائه می‌کند. این فیلم شباهت فراوانی به فیلم‌های کلاسیک کراننبرگ دارد و قدم را حتی از آن‌ها هم فراتر می‌گذارد.

این فیلم درحالی که یادآور فیلم «تنها عاشقان زنده می‌مانند» (Only Lovers Left Alive) جیم جارموش است، یادآور دغدغه‌ی همیشگی فیلم‌های کراننبرگ من باب بی‌ثباتی جسم نیز می‌باشد و این دغدغه‌ی او را این‌بار از مسیری فلسفی‌تر بازتاب می‌دهد.

درحالی‌که در سایر آثار کراننبرگ معمولا عاملی بیرونی به انسان حمله‌ور می‌شود، کراننبرگ که حالا به پختگی بیشتری رسیده است، به دشمنی درونی می‌پردازد. کراننبرگ حتی در مرگ هم تعادل و نظم می‌بیند.

۶. تصمیم رفتن (Decision to Leave)

ستاره‌ی سینمای چین، پس از درگیری‌هایش با سانسورهای همیشگی دولت، به کره رفته است و این بار در فیلم نوآر پارک چان-ووک نقش زن فتانه را ایفا می‌کند و در تلاش است تا کارآگاهی متاهل که به او در زمینه‌ی به قتل رساندن همسرش مشکوک شده است را از راه به در کند.

کارآگاه این زن را زیر نظر می‌گیرد، حرکت‌های او در آپارتمانش را روز و شب دنبال می‌کند و دچار وسواس فکری می‌شود. پارک بیش از این که درگیر سینمای پلیسی شود، سعی می‌کند به خیال‌پردازی‌های این کارآگاه و داستان پیچیده‌ای که بین او و این زن شکل می‌گیرد، بپردازد.

پارک برای این فیلم توانست جایزه ی بهترین کارگردانی را به دست آورد و این فیلم احتمالا نماینده‌ی سینمای کره در اسکار خواهد بود.

۷. ساختار بدن انسان (De humani corporis fabrica)

در آغاز فیلم، یک گیره‌ی فلزی، درون تونلی تاریک و مه‌آلود به پیش می‌رود و یادآور یک سیاره‌ی خارجی می‌شود. در واقع اما این فضا، فضای درونی است و نه بیرونی. دوربین برای چند دقیقه به سفری درون بدن انسان دست زده است و محصولی بین مستند و فیلم هنری خلق نموده.

تصاویر تاثیرگذار همیشه هم در دنیای هنر و هم در دنیای علم وجود داشته‌اند و بهترین تاثیرپذیری از هردوی آن‌ها را می‌توان در فیلم‌هایی مانند «۲۰۰۱: یک اپیسه‌ی فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) پیدا کرد.

در حالی‌که فیلم‌سازان نزدیک به صد سال است که در دنیای علم کاوش می‌کنند و سعی دارند از طریق تصاویر رایانه‌ای مرزهای علم را به تصویر بکشند، این فیلم با ورود به دنیای ساختار بدن، سعی دارد درک جدیدی از آناتومی و توانایی‌های بدن انسان برای ما فراهم کند.

۸. ای‌او (EO)

داستان این فیلم به طرز شاعرانه‌ای از دیدگاه یک الاغ روایت می‌شود. این فیلم به گونه‌ای بازسازی رنگی فیلم سیاه-سفید ۱۹۶۶ رابرت برسون، به نام «ناگهان بالتازار» (Au Hasard Balthazar)، است و شباهت زیادی به فیلم‌های قبلی کارگردان خود، جرزی اسکالیموسکی، ندارد.

این الاغ از سیرکی در مرکز لهستان رهایی می‌یابد، اندکی بعد تبدیل به یکی از طرفداران یک تیم فوتبال محلی می‌شود و پس از آن به سراغ ماجراهایی دیگر می‌رود که نشان‌دهنده‌ی وسعت زندگی او می‌باشند. این الاغ حتی الیزابت هوپر را ملاقات می‌کند؛ اتفاقی که برای هر موجود زنده‌ای جذاب است.

این حقیقت که ای‌او هیچ کنترلی بر روی تقدیر خود ندارد، چرا که یک الاغ است، به این فیلم تجربی، مضمونی آنارشیستی بخشیده است. در این فیلم نه خط داستانی‌ای وجود دارد و نه دیالوگی. در فیلم برسون، مرکز داستان، انسان‌های اطراف الاغ فیلم هستند، اما در این فیلم، خود الاغ مرکزیت فیلم را به دوش می‌کشد.

۹. پنج شیطان (The Five Devils)

کارگردان فرانسوی، لیا میسیوس، با این فیلم خود ثابت می‌کند که کیفیت نخستین فیلم سینمایی‌اش «آوا» (Ava) اتفاقی نبوده است. فیلم داستان دختری دونژادی را روایت می‌کند که سعی دارد به ریشه‌های خود بازگردد و دریابد که والدینش چگونه باهم هم‌مسیر شده‌اند، در حالی که عناصر فراوانی سعی داشتند مسیرهای آن‌ها را از یک‌دیگر جدا کنند.

برای جست‌وجوی این چگونگی، «پنج شیطان» از پیچش داستانی ماوراالطبیعه استفاده می‌کند. این کارگردان متخصص جشنواره‌ی کن که پیش از این هم فیلم‌نامه‌ی چندین فیلم موفق جشنواره‌ی کن سال‌های گذشته را نوشته است، موفق می‌شود اثر سینمایی‌ای فریبنده خلق نماید که می‌توانست در بخش مسابقه ی جشنواره شرکت داده شود.

۱۰. صفحات بامزه (Funny Pages)

اوون کلاین احتمالا بیش از هرچیز به عنوان برادر کوچکتر فیلم «ماهی مرکب و نهنگ» (The Squid and the Whale) شناخته می‌شود، اما حالا زمان آن رسیده است که او این میراث را پشت سر بگذارد، چرا که «صفحات بامزه» تبدیل به میراث جدید او خواهد شد.

این فیلم داستان پسری را روایت می‌کند که سعی دارد یک کارتونیست شود و در این مسیر در موقعیت‌های کمدی فراوانی قرار می‌گیرد. فیلم یادآور کارهای ابتدایی برادران سفدی که از تهیه‌کنندگان آن هستند، می‌باشد.

این فیلم از پاگذاشتن در قلمروهای تاریک و کشف‌نشده ترسی ندارد، به راحتی این کار را انجام می‌دهد و همین باعث می‌شود بسیاری از مخاطبان نتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، اما این عمل خبر از یک صدای سینمایی جدید می‌دهد که قرار است سینمای آمریکا را متحول کند.

۱۱. آر. ام. ان (R.M.N)

کریستیان مونجیو که پیش از این با فیلم «چهارماه، سه‌هفته و دوروز» (۴ Months, 3 Weeks, and 2 Days) توانسته بود نخل طلای جشنواره‌ی کن را به دست آورد، بازهم با فیلمی که رنگ و بوی همان آثار قبلی‌اش را می‌دهد، به جشنواره‌ی کن بازگشته بود.

مونجیو در این فیلم، با هرنما، میزان تنش را افزایش می‌دهد و همان‌طور که دوست دارد، نفس مخاطب را در سینه حبس می‌گرداند. این فیلم به تاثیر جهانی‌سازی بر اتحادیه‌ی اروپا می‌پردازد و مانند بسیاری دیگر از فیلم‌های جشنواره‌ی کن امسال، می‌توان یک جمله درباره‌ی آن گفت: «از آن‌چه به نظر می‌رسد، سرگرم‌کننده‌تر است.»

۱۲. رودیو (Rodeo)

جولیا هیچ علاقه‌ای به کارهای نیمه‌تمام ندارد. موتورش را می‌دزدند؟ زمان آن رسیده است که او موتور کسی دیگر را بدزدد. برای موتور جدیدش نیاز به سوخت دارد؟ آن را از نخستین کسی که در مسیرش قرار می‌گیرد، می‌دزدد. به پول نیاز دارد؟ به سراغ موتورهای دیگران می‌رود، آن‌ها را برمی‌دارد و می‌فروشد.

هیچ چیز برای او خارج از دسترس نیست، اما حتی این گرگ تنها هم به دنیال هم‌نشین می‌گردد و در مسابفات آن را پیدا می‌کند. «رودیو» از بدلکاران حرفه‌ای استفاده می‌کند تا هرچه بیش‌تر حقیقی به نظر بیاید. بعضی این فیلم را بازسازی فیلم‌های دیگر دانسته‌اند، اما نخستین فیلم کویوورون در مقام کارگردان به اندازه‌ای اصالت دارد که نمی‌توان چنین لقبی برای او گذاشت.

۱۳. مثلث غم (Triangle of Sadness)

روبن اوستلند سوئدی، که با فیلم قبلی خود، «مربع» (The Square)، توانست نخل طلای کن را به دست آورد، این‌بار با فیلمی متفاوت به کن بازگشته بود. او در این فیلم یک میلیاردر دنیای نرم‌افزار را در کنار یک ثروتمند الیگارش روسی، درون یک قایق مسافرتی گران‌قیمت، قرار می‌دهد.

حق پخش این فیلم در آمریکا به قیمت ۱۰ میلیون دلار به کمپانی نئون فروخته شد، درحالی‌که کمپانی‌های دیگری مانند A24، سرچ‌لایت و خیلی‌های دیگر هم به دنبال آن بودند. این فیلم یکی از مدعیان اصلی اسکار ۲۰۲۳ محسوب می‌شود.

منبع: indiewire



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. علی

    در مورد شماره ۴ (نیم تنه زنانه) ملکه الیزابت (که به شکل عامیانه سیسی خطاب می شد) ملکه اتریش – مجارستان بود و کشوری به نام اتریش بلغارستان هرگز وجود نداشته. لطفا اصلاح کنید.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما