آیا ویدیوگیم هنر هشتم است؟
وقتی صحبت از عرصه سینما یا بازیهای ویدیویی میشود، یکی از قدیمیترین دغدغههای بسیاری از شیفتگان هر دو صنعت تقابل غایت سرگرمی از برای سرگرم شدن یا سرگرمی از برای تعالی فکر و روح خواهد بود. این استدلال کلیشهای و قدیمی حتی در فضای تعاملی بازیها پررنگتر هم میشود، چرا که به رغم نام و اصطلاحی که از آن داریم، از نظر زبانشناسی یا روانشناسی هم فعل «بازی کردن» یا “Playing” که از ریشه ژرمنیک رقصیدن یا تحرک برای لذت و شادی میآید، بر تعریف فرهنگی آن که تاریخچهای پر از اغماض است، دامن میزند.
شاید خیلیها گذشتهای نه چندان دور را به یاد بیاورند که منتقد افسانهای سینما «راجر ایبرت» ادعا کرد بازیهای ویدیویی هرگز نمیتوانند هنری باشند چرا که مانند دیگر مدیومها توانایی پرداختن به انسان و عواطف و افکار او را ندارند. بیش از ۱۵ سال است که از این بحث جنجالی میگذرد. در این مدت طولانی صنعت ما آثار بسیار زیادی را به چشم خود دیده که نه تنها این منطق متعصبانه را زیر سوال میبرند، بلکه با استفاده از آزادیهای ارائه شده توسط این نوع هنری تکاملیافته، تجلی عمیقترین و پیچیدهترین ایدهها و فلسفههای ذهن انسانی هستند.
اما اگر بخواهیم یک بار و برای همیشه به این سوال پاسخ بدهیم که آیا بازی ویدیویی میتواند هنر باشد، باید در ابتدا به تعریف «هنر» بپردازیم.
اگر در تعریفی بیآلایش و وضیع، از هنر به عنوان تجلی خلاقیت ذهن انسان یاد کنیم – قوهای که فلاسفه از آن به عنوان خالق درونی ما یاد میکنند و دانشمندان علم اعصاب به آن لوب پیشانی میگویند – بررسی چنین مفهومی بیش از هرچیزی در اختیار علوم انسانی خواهد بود. و حال اگر صحبت از نمودی از وجود انسانی باشد که علوم آزمایشگاهی را در بر نگیرد و عینیگرایی مطلق را از پنجره بیرون کند، بهترین علم برای جستجوی تعاریف مناسب، علم فلسفه خواهد بود.
تحلیل هنر همیشه از بزرگترین دغدغههای فیلسوفهای بزرگ تاریخ بوده است. از افلاطون گرفته تا کانت و نیچه و متفکران بزرگ شرقی چون کنفوسیوس و صاحبنظران بزرگ تاریخ سرزمین خودمان مثل فارابی و شیخالرئیس و پایهگذار مکتب بزرگ اشراق شیخ شهابالدین سهروردی، هر متفکری تعریف منحصربهفرد و تعبیر خاصی از هنر به میان میآورد. اما نکته بسیار جالب این است که در میان همه این کتیبههایی که حامل اندیشه خردمندان بنام تاریخ بودهاند، تعریف کلی هنر همیشه بر یک حقیقت واحد دامن میزند و به یک شاهراه اساسی میرسد.
در تعبیری بسیار جالب، از هنر میتوان به عنوان فانوسی یاد کرد که همه علوم شناختی دیگر چون جامعهشناسی، روانشناسی، متافیزیک، سیاست، فرهنگ و هر بُعد قابل تصور از انسان و انسانیت را در خود متجلی میکند. از منظری دیگر، قدمت هنر به اندازه قدمت تمدن انسانی است. حتی در قدیمیترین نقاشیهای غارنشینان تمدن اولیه، ما شاهد ابراز هنری ساکنان این سرزمینهای کهن هستیم. اما از منظر شناختی، شاید اولین متفکران بزرگی که هنر را تعریف کردند، فلاسفه یونانی ارسطو و افلاطون بودند.
ارسطو هنر را تصویری از واقعیت میدانست و از آن به عنوان ابزاری برای بالا بردن درک و شناخت انسان یاد میکرد. از آن طرف، افلاطون به طور کلی مخالف هنر بود و آن را تقلیدی از تقلید (واقعیت) جهان میدانست. (در باور متافیزیکی افلاطون، همه عناصر این دنیا نوع تقلیدی از یک جهان ایدهآل هستند که در آن هر شیء خود کامل یا مثال خود را دارد. بنابراین، هنر در جهانبینی افلاطونی نوعی تقلید از دنیاییست که خود تقلید از جهان مُثُل به حساب میآید.)
مشکل اساسی از این دو تعریف هنر این بود که در زمان ارسطو و افلاطون، با محدودیت نوع هنری در جامعه مواجه بودیم. بله، در یونان کهن هم نقاش و مجسمهکار وجود داشت و جامعه روشنفکر یونان (حداقل با معیارهای آن زمان) به عنوان اولین تمدن داستان را با تراژدی و درام درهم آمیخت و به نوع قصهگویی امروزی معنا داد، اما در ورای این نمودهای انگشت شمار – که همه از نظر مفهومی در یک راستا بودند – تمدن انسانی هنوز هنر را به معنای امروزی آن متجلی نکرده بود.
در سالهای آینده با ظهور نوعهای مختلف هنری و همچنین تقابل هنر و فرهنگ در تمدنهای مختلف، نوع جدیدی از تعریف توسط فلاسفه مدرنتر به میان آمد که بیشتر به ابعاد انسانی و جامعهشناختی هنر توجه داشت.
علی شریعتی در سخنرانیهای خود حول تعریف هنر از این پدیده انسانی بدینگونه یاد میکند:
«هنر عبارت است از: کوشش انسان برای برخوردار شدن از آنچه که باید باشد، اما نیست. بنابراین انسان که خودش را تنها می یابد، بهوسیلهی هنر است که میخواهد بر این زمین و آسمان و یا آن اشیایی که با او متجانس نیستند، با او بیگانه هستند، رنگ آشنایی و تفاهم بزند، تا آنرا درک کند. بنابراین، یک کار هنر این است که بعد از آنکه انسان با آگاهی انسانی بیشتر، گریز از طبیعت کرد، و طبیعت را با خودش بیگانه دید، و خودش را در طبیعت غریب یافت، به کمکاش میآید، تا احساس غربت در او تخفیف پیدا کند. چگونه؟ بشر دیوار این زنداناش را به صورت آن خانهای که آرزو میکند که کاش می بود، اما نیست، تزئین میکند. این اشیاء، این آسمان، این ستارهها، و این کوهها او را درک نمیکنند،, و او در میان تمام این اشیاء جامد و کور، تنها مانده. هنر همهی این اشیاء را احساس میدهد.»
در تعریفی سادهتر، شریعتی علم را کوشش انسان میداند برای آگاه شدن از آنچه که هست، اما هنر کوشش انسان برای برخوردار شدن از آنچه که باید باشد، اما نیست.
نیچه در کتاب غروب بتها (یا فلسفیدن با پتک) هنر را به چشمه و سرمنشا نشاط و لذت در دنیا تشبیه میکند. این دقیقا نقطه آشتی سرگرمی و هنریست که ارسطو از آن صرفا به عنوان دستگاهی برای شناخت و اخلاقگرایی یاد میکند. او اظهار دارد: «در هنر، انسان از خود کامل و بینقصش لذت میبرد.» هنر برای نیچه آنقدر مهم است که در بخشی از نوشتههای خود میگوید: «تنها روش توجیه کردن دنیا تفسیر آن به عنوان یک محصول زیباییشناختی (هنری) است.» و حتی در جمله معروف دیگری میبینیم که ادعا میکند «بدون موسیقی زندگی یک اشتباه بزرگ است.»
هنر پرواز فکر انسان در راستای دنیاییست که میتواند باشد، و خیزشی در برابر واقعیتی که پر و بال خلاقیت انسان و این قوه تعالیپذیر او را در نطفه خفه میکند. پس اگر از جنبه پیشامدرن یا حتی معنوی هنر را تفسیر کنیم، به هر خلقت انسانی که دنیایی ورای واقعیت دنیای خودمان را به تصویر بکشد، هنر میگویند.
با این تعریف، به جرأت میتوان ادعا کرد که بازیهای ویدیویی هنریترین فرم این پدیده انسانی هستند. بازیهای ویدیویی با الهام از دنیای واقعی و حتی قوه تخیل بسیار قوی سازندگانشان، بازیکنان را به قدم گذاشتن در دنیایی دعوت میکنند که ممکنالوجود است – دنیایی که میتواند باشد یا حتی دنیایی که باید باشد – آن هم در مقایسه با دنیایی که وجود دارد و به واسطه قوانین فیزیکی حاکم بر آن، در بیشتر زندگی مانع بروز خلاقیت واقعی انسانی میشود.
حتی اگر رسالت یک بازی ویدیویی سرگرمی باشد، نمیتوان منکر شد که خلقت آن یک خلقت هنری است و تجلی همان روح خلاقیست که واقعیت نمایشنامههای شکسپیر، مجسمههای میکلآنج، موسیقی باخ و سینمای هیچکاک را تبیین میکند، حال آنکه عنصر سرگرمی از همان دوران ماقبل تمدن که انسانها به هنگام شب به دور آتش جمع میشدند و برای هم قصه تعریف میکردند در هنر تنیده شده است.
از حیث قصهگویی، اگر بخواهیم مفهوم خلقت دنیایی دیگر را با ویژگی فرار از واقعیت (Escapism) داستانها مقایسه کنیم – به جهانبینی یکی از بزرگترین نویسندههای تاریخ و یکی از پدران ادبیات گمانهزن (Speculative Fiction) یعنی جان رونالد روئل تالکین، نویسنده کتاب ارباب حلقهها، میرسیم. فرار از واقعیتی که پروفسور تالکین از آن یاد میکند، دقیقا پا گذاشتن در همان دنیاییست که باید باشد، دنیایی که ۲۴۰۰ سال پیش از آن توسط ارسطو به عنوان هنر یاد شد و حتی بزرگان روشنگری چون کانت را به اقرار کشاند و فلاسفه اشراقی چون شریعتی را به عنوان «تعالی» یا «نهایت» هنر مجذوب خود کرد.
در این میان بسیاری از اندیشمندان پسارنسانس هنر را ابراز احساسات و عواطف انسانی میدانند. رماننویس بزرگ روسی لئو تولستوی در مطلب «هنر چیست» خود مینویسد: «هنر فعالیتی انسانی است که در آن یک شخص با نشانههای بیرونی احساسات خود را به دیگران منتقل میکند و آنها را تحت تاثیر قرار میدهد چرا که خودشان هم احساسات مشابهی را تجربه کردهاند.» مسلما این هم یک تعریف قابل توجه از هنر است، با اینکه از نظر فلسفی نمیتواند یک تعریف جامع و همهگیر باشد. اما برای تبیین این تعریف بخصوص در رابطه با بازیهای ویدیویی نیازی به بحث و استدلال نیست، تنها کافیست به تجربه برخی از شاهکارهای صنعت بازیها بنشینید تا متوجه شوید که از نظر منطقی، بازیها هم همه ابزار مدیومهای دیگر چون موسیقی و سینما را برای برانگیخته کردن احساسات انسان یا به تصویر کشیدن آن دارند. پس بهتر است بیش از این به آن نپردازیم.
اما در تعریف اصلی که مطرح شد، شاید هیچ مدیوم و فرم هنری تا به امروز نتوانسته مانند بازیهای ویدیویی شما را به یک دنیای خیالی و مُثٌل ببرد. اگر امثال فرانسیس فورد کاپولا و استنلی کوبریک برای بازهای کوتاه شما را به تماشای یک دنیای هنری دعوت میکردند، حال بازیهای ویدیویی این امکان را فراهم کردهاند تا بازیکنان را مستقیم به داخل این دنیاها بیندازند و به آنها قدرت تصمیمگیری بدهند. دیگر حماسه دن کیشوت یا سه تفنگدار یک ماجراجویی الهامبخش نیست که از دور تماشا کنیم و هر کدام از این داستانها و دنیاهای خلاقانه میتوانند در قالب یک بازی ویدیویی شما را به یک تجربه «تعاملی» درگیرکننده و عمیق دعوت کنند.
هنوز هم که هنوز است، بسیاری از صاحبنظران در مورد هنر بودن بازیهای ویدیویی بحث میکنند، اما حقیقت بیتعارف و بی چون و چرا این است که با نگاهی مختصر به تاریخ هنر و البته تعریف آن – چه به عنوان نمود قوه خلاقیت انسان و چه به عنوان پنجرهای برای تفسیر عواطف انسانی – و حتی با در نظر گرفتن مکتبهای فکری مختلف و مشاع عقاید همه فلاسفه تاریخ، به این نتیجه میرسیم که بازیهای ویدیویی نه تنها هنر هستند، بلکه قدرتمندترین ابزار تجلی هنر در قرن بیست و یکم هستند و با رویکردی ارزشمدار، رسالت خود را بهتر و دقیقتر از همه نوعهای هنری تاریخ تمدن به جا میآورند.
استدلالهایی که در پی ثابت کردن این هستند که بازی ویدیویی هنر نیست، دقیقا همان نگاه جاهلانه و متعصبانهای را خاطرنشان میکند که بسیاری از فرهیختگان شعر و ادب نسبت به ژانرهای نوظهور و مدرن دارند؛ نگاهی که دشمنی واقعیاش با تغییر و تکامل است، و نه ارزش هنری. پس بیایید یک بار و برای همیشه به این بحث خاتمه دهیم: بازی ویدیویی به شکل غیرقابلانکاری نوعی از هنر است.
اگه اشتباه نکنم یه هنر جدید باید چیز جدیدی رو برای ارائه داشته باشه که در هنرهای قبل از اون وجود نداشته. احتمالا بحث بر سر هنر بودن بازی های ویدیویی همین موضوع باشد. برای مثال در سینما آن چه که در هنرهای نمایشی مانند تئاتر و هنر ادبیات مانند داستان وجود دارد، موجود است اما چیز جدیدی مطرح میشود تحت عنوان زاویه دوربین که نوع نگاه به یک داستان و هنر نمایشی را نشان می دهد. و یا در هنرهای تحسمی مانند مجسمه سازی ممکن است یک هنر ترسیمی مانند نقاشی به صورت سه بعدی ساخته شود اما چیز جدیدی که وجود دارد امکان لمس آن نقاشی است. یک حس جدیدی که در نقاشی امکان استفاده از آن وجود نداشت.
آنچه که شما تحت عنوان قابلیت تصمیم گیری مطرح می کنید در بازهایی مانند The Stanley Parable رد می شود. درواقع تصمیم گیری ای که در بازهای ویدیویی وجود دارد درنهایت یه تعدادی تصمیم محدود می شود و می توان همه مسیرهایی که از تصمیم های مختلف به دست می آید را در قالب سینما نشان داد. نمونه ساده آن چیزی است که در فیلم Black Mirror: Bandersnatch می بینیم و تماشاگر قادر است انتخاب نقش اول فیلم را مشخص کند.ازین منظر می توان وجود تعامل به عنوان یک ویژگی جدید در بازهای ویدیویی را نیز منتفی دانشت.
بازی های ویدیویی را می توان نمونه دیجیتالی بازهای سنتی در نظر گرفت و در صورتی که بتوان بازی ها را هنر حساب کرد این مقوله نیز به عنوان هنر به حساب خواهد آمد.
سخت در اشتباهی محمد رضا…اول اینکه بازی های وجود دارند که خیلی خیلی غیر قابل پیش بینی هستن یعنی به نوعی بحث متناهی بودن مجموعه رفتار ها توشون بی معنی طوری که خود بازی ساز هم از وجود اونها بی خبره.به این معنی که بازی ساز فقط هوش مصنوعی و محتوا رو خلق میکنه و نوع چالش رو …و بعد هوش مصنوعی براش بی نهایت چالش میسازه از یک سنخ طوری که خالق میشینه به حل معمای که خودش ساخته …با حال نه ؟
دوم. بحث انتخاب که به بازی ربط دادی فقط یه بخش کوچیکی از هنر بودن بازی هست…از دلایل هنر بودن بازی میشه گفت که تنها محتوای اینتر اکتیو و تعاملی با مخاطب …تو کدوم هفت تا هنر دیگه محتوا تعاملی ؟هیچ کدوم …اینجاست که باید تمام طرفداران پفکی سینما به بازی سجده کنند.
مرسی خیلی مطلب خوبی بود؛ الان هر کی بخواد ضد هنر بودن ویدیوگیم حرف بزنه به این مطلب ارجاعش میدم.