آیا فیلمسازان مرد می‌توانند فیلم‌های زنانه خوبی بسازند؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲ دقیقه
فیلم‌های زنانه

فیلم‌های زنانه این روزها در سینمای جهان جایگاه ویژه‌ای دارند. به دنبال اتفاقاتی که در چند سال اخیر بعد از جنیش من هم و سایر فعالیت‌ها در راستای حقوق زنان و به طور کلی اقلیت‌ها رخ داد، سینما مسیر خود را به شکل قابل توجهی تغییر داد. روزبه‌روز بیشتر شاهد ساخت سریال‌ها و فیلم‌های زنانه در راستای دفاع از حقوق آن‌ها و قدرتمندسازی جمعیت زنان در سرتاسر دنیا هستیم. بسیاری در برابر این موج مقاومت دارند و از آینده جهانی که زنان در آن به اندازه مردان از حقوق مساوی برخوردارند، واهمه دارند. اما ظاهراً این مقاومت‌ها و مخالفت‌ها تأثیری در روند و جریان فیلمسازی در جهان ندارد. به جز افزایش تمرکز بر قصه‌های زنانه، فیلمسازان زن هم بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرند و حضور فعال‌تری در عرصه سینما دارند. از کارگردانی و تهیه‌کنندگی گرفته تا داوری جشنواره سینمایی مهمی همچون کن.

پیش از شکل‌گیری این جریان کمی دیر، این مردان بودند که به جز سلطه کلی بر سینما، به‌خصوص سینمای هالیوود، درباره زنان فیلم می‌ساختند. این در حالی است که بسیاری از زنان متفکر و فعال در عرصه فرهنگ و هنر بر این باورند که از اساس مردان به دلیل عدم درک و شناخت درست نسبت به زنان و دنیای زنانه، به مفاهیم مرتبط با آن‌ها را آن‌گونه که هست و باید باشد، نمی‌پردازند. به عنوان مثال، عشق که از اساس آن را امری زنانه می‌پندارند، همیشه در سینما، به‌خصوص در سینما، از نگاه مردانه تعریف شده و به همین خاطر، بازتاب و تأثیر درستی در اجتماع ندارد. طبعاً یک زن خوانش درست‌تری از یک موضوع زنانه خواهد داشت. اما جهان تحت سلطه مردان در وهله نخست به زنان اجازه تفکر نمی‌دهد و بعد حتی اگر زنی به واسطه کشور و فرهنگی که در آن زندگی می‌کند، اگر خط فکری مستقل خود را داشته باشد، سخت بتواند ایده‌ها و افکارش را جامه عمل بپوشاند، چه در زندگی عادی و چه حرفه‌ای. به همین خاطر است که بیشتر فیلمسازان زن مؤلف دنیا از اروپا می‌آیند. چرار که فرهنگ این منطقه خیلی زودتر از دیگر مناطق دنیا زن را صرف‌نظر از جنسیتش به عنوان یک انسان پذیرفته، نه ابزار و نه لزوماً یک مادر، دختر، خواهر و همسر.

با این حال، خوشبختانه امروز جهان مسیر دیگری را در پیش گرفته و ما حتی در کشورهای جهان سوم هم شاهد تغییراتی در این زمینه هستیم؛ حتی اگر به مذاق بخش زیادی از جامعه خوش نیاید. در عصر اینترنت و تکنولوژی دیگر این حاکمان و پدران نیستند که برای انسان‌ها تصمیم می‌گیرند. جهان هوشمند مسیری را در پیش می‌گیرد که جهان‌شمول باشد و نه فقط مختص فرهنگ و آداب و رسوم یک منطقه؛ خصوصاً اگر این فرهنگ دست و پایش را ببندد. در چنین شرایطی، در حوزه‌ای همچون سینما نیاز به بازنگری به عملکرد فعالانش در این زمینه خاص احساس می‌شود. حالا با در نظر گرفتن کار زنان پیشرو سینما و عملکرد کلی سینما در خصوص مسئله زنان باید این پرسش را مطرح کرد که آیا فیلمسازان مرد گزینه مناسبی برای ساخت فیلم‌های زنانه هستند؟ وبسایت فاراوت‌مگزین در مقاله‌ای به این پرسش پاسخ داده است.

یکی می‌خواند، دیگری نه، فیلم‌های زنانه

اگنس واردا در فیلم «یکی می‌خواند، دیگری نه» از تجربه شخصی خودش برای به تصویر کشیدن مسئله حق زایش زنان استفاده کرد.

مقاله فاراوت به قلم ایمی فرییر با این پرسش آغاز می‌شود که یک فیلم خوب چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد که زنانه به حساب بیاید. این پرسش هیچ پاسخ مشخصی ندارد، اما شاید بتوان بر سر چند نکته به توافق رسید. به طور کلی، در فیلم‌های زنانه یا فمنیستی شخصیت‌های اصلی باید زن باشند. موضوع باید مرتبط با تجربه‌ای زنان باشد و نگاهی به مسائل زنان داشته باشد و مهم‌تر از همه تصویر پیچیده‌ای که از زنان به نمایش می‌گذارد باید به دور از کلیشه‌ها باشد. این میان باید به یک نکته مهم توجه کرد و آن این است که اگر شخصیت اصلی یک فیلم زن باشد، لزوماً آن فیلم فمنیستی نیست. یا صرفاً به این خاطر که یک زن فیلمی را کارگردانی کرده است، آن فیلم فمنیستی نمی‌شود. این تصور غلطی است که خیلی‌ها شاید نسبت به تعریف سینمای فمنیستی داشته باشند.

از این منظر اگر به ماجرا نگاه کنیم، یک پرسش مهم دیگر مطرح می‌شود. آیا یک فیلمساز مرد می‌تواند یک فیلم فمنیستی درست و حسابی بسازد؟ صنعت سینما همیشه تحت سلطه مردان بوده است. از آنجا که جهان زیر سلطه مردان است و بر اساس نظام پدرسالاری اداره می‌شود، جای تعجب ندارد که سینما هم فضایی سراسر مردانه داشته باشد. البته انتظار می‌رود در هنر و میان هنرمندان که طبعاً باید دگراندیش باشند، وضعیت چنین نباشد و تعادل و تساوی برقرار باشد، اما قدرت پدرسالاری و نفع جهان مردانه در این است که تمام حوزه‌ها را به سلطه خود درآورد، از کشورداری تا خانواده تا مشاغل، حالا هر شغلی. فضای تحت سلطه مردان سینما به طور ویژه سینمای هالیوود باعث شده است که زنان و قصه‌های زنانه به حاشیه رانده شوند. با اینکه فیلمسازان مردی بوده‌اند که طی سالیان درباره مسائل زنان فیلم ساخته‌اند، یک حاشیه خاکستری این میان به وجود می‌آید وقتی می‌خواهیم کار این مردان را از این منظر زیر ذره‌بین بگذاریم که آیا فیلم‌هایشان فمنیستی بوده است یا نه.

آیا یک مرد می‌تواند واقعاً درک درستی نسبت به زنان داشته باشد؟ آیا می‌تواند کنه تجربیات زنان از زنانگی را دست اول و درست درک کند؟ آیا می‌تواند فشارهای پدرسالاری، خشونت مردانه یا مادر بودن را بشناسد و بفهمد؟ نظر نویسنده مقاله فاراوت این است که خیر، نمی‌تواند. بسیاری از زنان بر این باورند که اساساً برای درک زنان و مسائل زنانه باید زن بود. مردان، حتی همدل‌ترین‌شان هم نمی‌توانند به طور کامل این موضوعات را درک کنند. چرا که این نفع نظام مردسالارانه که زنان را صرفاً به خاطر بودن سرکوب می‌کند، در همین مشکلات زنان است. در چنین سیستمی زن باید سرکوب شود و باید درک نشود؛ با همین سرکوب کردن و درک نکردن است که چرخ‌های نظام پدرسالاری می‌چرخد. البته ناگفته نماند که مردان زیادی در تاریخ سینما تلاش کرده‌اند مسیر متفاوتی را در پیش بگیرند و طبق کلیشه‌ها رفتار کنند. این مردان در آثارشان همیشه سعی داشته‌اند با نگاه باز، روشن و اصیلی به زنان و مسائل مربوط با آن‌ها، طبیعتاً تا جایی که ممکن بوده، بپردازند.

بیل را بکش

فیلم‌های مثل «بیل را بکش» در سینمای هالیوود سعی کرده‌اند مسائل زنان را در قالب مردانه به نمایش بگذارند.

حقیقت این است که در تاریخ سینما بیشتر نمونه‌های درست سینمای فمنیستی کار زنان بوده است. چه در فیلمنامه‌نویسی و چه کارگردانی. فیلم محصول ۱۹۶۶ «گل‌های مینا» (Daisies) به کارگردانی ویه‌را خیتیلووا که از آثار مهم سینمای موج نوی چکسلواکی به حساب می‎‌آید، فیلم تجربی محصول ۱۹۷۵ شانتال آکرمن، فیلمساز لهستانی‌تبار «ژان دیلمان، شماره ۲۳ که‌دو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل» (Jeanne Dielmann, 23 quai du Commerce, 1080 Bruxelles)، فیلم محصول ۲۰۲۳ «مادر زمین» (Earth Mama) به کارگردانی ساوانا لیف، فیلم مستقل دهه نودی جولی دش «دختران غبار» (Daughters of the Dust) و «کلوئی از ۵ تا ۷» (Cleo from 5 to 7) اگنس واردا محصول ۱۹۶۲، از جمله آثار شاخص و بهترین نمونه‌های فیلم‌های زنانه به شمار می‌روند. این فیلم‌ها در تصویری که از تجربه زنانه به نمایش می‌گذارند، بی‌پروا هستند، مشخصاً مخالف نگاه مردانه‌اند و شیءانگاری و استفاده ابزاری یا مطیع‌سازی‌ای را که بیشتر زنان در زندگی روزمره خود تجربه می‌کنند، به نمایش می‌گذارند و به مسائل دیگری که در آن‌ها هم نابرابری وجود دارد، مثل طبقه یا نژاد می‌پردازند.

نگاهی کوتاه به خلاصه داستان هر یک از این فیلم‌ها می‌اندازیم تا دغدغه‌های زنانه این زنان فیلمساز بیشتر مشخص شود. فیلم «گل‌های مینا» داستان دو دختر جوان را روایت می‌کند که برای درک و شناخت بیشتری نسبت به معنا و مفهوم زندگی و دنیا سفر عجیب و غریب و ماجراجویانه‌ای را آغاز می‌کنند. «ژان دیلمان، شماره ۲۳ که‌دو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل» بخش‌هایی از سه روز زندگی یک مادر مجرد به نام ژان دیلمن را به نمایش می‌گذارد. ژان برای امرار معاش خود و پسرش هر روز با مشتریان مرد در خانه‌اش رابطه دارد. در «مادر زمین» یک مادر مجرد باردار، با دو فرزند تحت سرپرستی دیگران، جامعه بی اریا را در آغوش می‌کشد و در عین حال، برای باز پس‌گیری خانواده‌اش تلاش و مبارزه می‌کند. «دختران غبار» که اولین فیلم بلند کارگردان امریکایی افریقایی‌تبارش است زندگی سه نسل از زنان قبیله‌ای در خانواده‌ای کشاورز در جزایر جنوبی کارولینا و جورجیای امریکا را در آستانه مهاجرت و ورود به شمال امریکا به نمایش می‌گذارد. و «کلوئی از ۵ تا ۷» سلو، خواننده‌ای فرانسوی را در خیابان‌های پاریس دنبال می‌کند از گرفتن نتایج آزمایش‌اش واهمه دارد، چون فکر می‌کند به سرطان مبتلاست و به زودی خواهد مرد.

سخت بتوان تصور کرد که این فیلم‌ها را مردان بسازند. مثلاً دارم مستقل امریکای محصول ۱۹۷۰ «واندا» ساخته باربارا لدن را در نظر بگیرید. فیلم به سختی‌هایی که یک زن در راه آزاد شدن از چنگال پدرسالاری تجربه می‌کند، می‌پردازد. کاملاً مشخص است که لدن، که نقش اول فیلم را هم بازی می‌کند، بخش زیادی از تجارب شخصی خودش از زنانگی را به شخصیت اصلی قصه آورده، و از اینکه خودش را در موقعیتی آسیب‌پذیر و شکننده به نمایش بگذارد، هیچ واهمه‌ای نداشته است. یا اگنس واردا، استاد سینمای موج نوی فرانسه، تمام حرفه‌اش را وقف فیلمسازی درباره زنانگی و مسائل زنانه کرده، از حق سقط جنین، حق زایش و دوستی در درام موزیکال مثل «یکی می‌خواند، دیگری نه» (One Sings, The Other Doesn’t) محصول ۱۹۷۷ و بی‌خانمانی در فیلم محصول ۱۹۸۸ «خانه‌به‌دوش» (Vagabond). فیلم‌های او نگاهی کاملاً فمنیستی دارند؛ ما در فیلم‌های او زنان را با اندام طبیعی‌شان می‌بینیم، اما نه با آن تصویر همیشگی مبتنی بر رانه شهوت که به‌خصوص در سینمای جریان اصلی امریکا می‎‌شناسیم. زنان فیلم‌های او شخصیت‌‌های پیچیده‌ای دارند. احتمالش خیلی کم است که یک مرد بتواند فیلمی مثل «یکی می‌خواند، دیگری نه» را بسازد و به خاطر ماهیت شدیداً شخصی و زن‌محور فیلم، داده زنانه به فیلم وارد نکند. (واردا مثل شخصیت‌های فیلمش سقط جنین داشت، زمانی که هنوز این کار هنوز در فرانسه غیرقانونی بود.)

ژان لوک گدار که او هم از استادان سینمای موج نوی فرانسه و هم‌دوره واردا بوده، چند فیلم در کارنامه‌اش دارد که فمنیستی به حساب می‌آیند. مثل درام محصول ۱۹۶۲ «گذارن زندگی» (Vivre sa vie). فیلم زیباست اما تصویری که از سفر شخصیت اصلی‌اش به سوی فاحشگی به نمایش می‌گذارد، بیشتر استعاره‌ای برای سرمایه‌داری است (که با گرایشات مارکسیستی گدار در یک راستاست) تا فیلمی که عمیقاً و مشخصاً دغدغه استثمار زنان را داشته باشد. سوازن سانتاگدر در مقاله‌ای که درباره این فیلم نوشته، می‌گوید: «زندگی یک فاحشه البته رادیکال‌ترین استعاره از عمل قرض دادن خود به دیگران است» که به ساز و کارهای سرمایه‌داری اشاره دارد. جز این، شکل رفتار گدار در زندگی شخصی‌اش در قبال زنان، ترک کردن همسرش آنا کارینا (که نقش اول فیلم «گذران زندگی» را بازی می‌کند)، دعوا کردن با او سر صحنه نشان می‌دهد که این فیلمساز چندان هم خوبی زنان را نمی‌خواسته است.

از سویی، وقتی به اریک رومر، فیلمساز مرد دیگری از سینمای موج نوی فرانسه نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که رویکردش به نمایش زنان در فیلم‌هایش زمین تا آسمان متفاوت است. با اینکه شخصیت اصلی فیلم‌های اول او، که بخشی از مجموعه «شش داستان اخلاقی» (Six Moral Tales) بوده‌اند، مردها بوده‌اند، اما در زن‌های همین فیلم‌ها می‌توان ارزش‌های وابسته به موج دوم جنبش فمنیستی را مشاهده کرد. مثل شخصیت کلوئی در فیلم محصول ۱۹۷۵ «عشق در بعدازظهر» (Love in the Afternoon) که مستقل و آزاداندیش است. یا فیلم کمدی درام محصول ۱۹۸۸ «چهار ماجراجویی رنه و میرابل» (The Four Adventures of Reinette and Mirabelle) و همین‌طور درام عاشقانه محصول ۱۹۸۶ «پرتو سبز» (The Green Ray) هر دو نمونه‌هایی از آثار رومر هستند که انگار یک زن آن‌ها را ساخته است.

بیگانه

حتی مجموعه «بیگانه» که به خاطر قهرمان زن قدرتمندش از آثار شاخص سینما به حساب می‌آید، خوانش مردانه‌ای از زنان داشته است.

مردان در این فیلم‌های زنانه تا حد زیادی آزاردهنده هستند، در حالی که فیلم‌ها به شخصیت‌ها، امیدها و رؤیاهای زنان پیچیده می‌پردازند و دوستی زنانه، احساس انزوا و مبارزه با بی‌عدالتی همگی نقش‌های برجسته‌ای را در آن‌ها ایفا می‌کنند. با این حال، گفته می‌شود که رومر تنها به این دلیل توانسته بود این فیلم‌های فمینیستی را بسازد که از نزدیک با زنان کار می‌کرد. برای مثال، در فیلم «پرتو سبز» او در طول فیلمبرداری با یک خدمه کاملاً زن کار کرد و اغلب از فیلمبردارش، سوفی مانتنیو، می‌خواست دوربینش را بردارد و با بازیگر نقش اصلی ماری ریویر تنهایی به گشت و گذار بروند تا نماهایی ناتورالیستی از پرسه زدن‌خای او در شهر بگیرد. جز این، ریویر بیشتر دیالوگ‌هایش را بداهه می‌گفت و شخصیتش را خودش می‌ساخت.

اگر به چند فیلم دیگر به کارگردانی مردان نگاه کنیم که نگاه متقاعدکننده‌ای به تجربه زنانه داشته‌اند، مثل فیلم محصول ۱۹۶۶ «دختر سیاه» (Black Girl) اثر عثمان سمبن فرانسوی سنگالی‌تبار، فیلم محصول ۲۰۱۶ «زنان قرن بیستم» (۲۰th Century Women) ساخته مایک میلز و «همه چیز درباره مادرم» (All About My Mother) فیلم محصول ۱۹۹۹ پدرو آلمودوار، می‌توانیم اسمشان را فمنیستی بگذاریم. مشخصاً این فیلم‌ها به مضامین فمینیستی می‌پردازند، اما روایت‌های آن‌ها موضوعات مهم دیگری مانند پسااستعمار، نژاد، مردانگی و خانواده را بررسی می‌کنند که مختص زنان نیستند.

بنابراین، به نظر می‌رسد انقلابی‌ترین نوع فیلم‌های فمینیستی که مستقیماً به مردسالاری حمله می‌کنند و مسائل زنان را کالبدشکافی می‌کنند، ساخته‌های زنان هستند. فیلم‌های جنجالی و بحث‌برانگیز کاترین بریا، نویسنده و کارگردان فرانسوی، نمونه خوبی از آن نوع سینمای فمینیستی است که تحت هیچ شرایطی یک مرد نمی‌توانست آن‌ها را بسازد. فیلم‌های او تصویرهای رادیکال و بی‌پروایی از تمایلات جنسی زنانه ارائه می‌کنند، نمونه‌اش در دو فیلم محصول ۱۹۹۹ و ۲۰۰۴ «عاشقانه» (Romance) و «کالبدشناسی دوزخ» (Anatomy of Hell) یا کاوش در کشف جنسی نوجوانان در دو فیلم محصول ۲۰۰۱ و ۱۹۷۶ «دختر چاق» (Fat Girl) و «یک دختر جوان» (A Real Young Girl). او طوری این بخش زنانه را به تصویر می‌کشد که به هیچ وجه احساس جنسی را منتقل نمی‌کند، اما همین را هم اگر یک فیلمساز مرد ساخته بود، زننده به حساب نمی‌آمد.

سینمای هالیوود ایده یک فیلم فمینیستی را دوست دارد، اما واقعیت این است که فیلم‌های هالیوودی که واقعاً می‌توانند این برچسب را به خود بگیرند، آن دسته فیلم‌هایی هستند که زنان با رویکردی تجربی و هنجارشکنانه ساخته‌اند. جریان اصلی صنعت سینما سعی کرده است فمینیسم را در قالب فیلم‌هایی به کارگردانی مردان مثل «بیل را بکش» (Bill Bill) کوئینتین تارانتینو یا «دیشب در سوهو» (Last Night in Soho) ادگار رایت، حتی مجموعه «بیگانه» (Alien)، به جهان بشناساند. اما هیچ‌یک از این‌ فیلم‌ها را نمی‌توان واقعاً فمینیستی در نظر گرفت؛ به چند دلیل، مانند ردپای ماندگار فیلم نگاه مردانه یا عدم درک درست از موضوعاتی که سعی در حمله به آن‌ها دارند. البته هنوز هم می‌توانیم از این فیلم‌ها لذت ببریم، اما باید به شیوه‌هایی که سینما به زنان و مسائل مربوط به زنان می‌پردازد، فکر کرد.

سینما آینه‌ زندگی واقعی است که به نوبه خود چرخه‌ای بی‌پایان از تداوم و جاودان‌سازی را می‌سازد و بازتاب می‌دهد. بنابراین، سینمای فمینیستی بسیار مهم است، از آن جهت که بتواند منبع الهامی برای تغییر باشد، قابلیت تغییر نگرش مردانه داشته باشد و فضایی را برای زنان ایجاد کند که احساس کنند درک شده‌اند و این فیلم‌ها نماینده خوبی برای بازتاب تصویر آن‌ها هستند.  وقتی هدف این‌ها باشد، قدرتمندترین فیلم‌های زنانه و آثار سینمای فمینیستی عمدتاً آن‌هایی هستند که از ذهن زنان نشئت گرفته‌اند؛ زنانی که تجربیات مستقیم و دست اولی از موضوعاتی دارند که در آثارشان به آن‌ها پرداخته‌اند. این‌ها داستان‌های مردانه نیستند که مردان بتوانند آن‌ها را روایت کنند یا ازشان سود ببرند.

منبع: faroutmagazine



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما