داستان کال آو دیوتی ونگارد بیاحترامی به تاریخ جنگ جهانی دوم است
بازی نخست کال آو دیوتی (Call of Duty) که ۱۸ سال پیش عرضه شد، برای جنگ جهانی دوم اهمیت قائل بود. وقتی امروزه به تجربه آن مینشینیم (که باید بنشینیم چون هنوز هم شگفتانگیز است)، با احساساتی نظیر ترس، وحشت، پریشانی و بههمریختگی مواجه میشویم. چند جوان کم سن و سال که عملا هیچ تمرینات خاصی نداشتهاند وارد شرایطی میشوند که ورای ادراکشان است و تلاش دارند توسط چند جوان کم سن و سال دیگر کشته نشوند. این بازی در کنار دنبالهاش تصویرسازی فوقالعاده از فجایع جنگ بوده و در حقیقت بر اساس خاطرات بازماندگان آن دوران ساخته شدند.
حال کال آو دیوتی ونگارد (Call of Duty: Vanguard) که مدتی پیش روانه بازار شد هیچ اهمیتی برای جنگ جهانی دوم قائل نیست. وقتی امروز به تجربه آن مینشینیم (که نباید بنشینیم، چون واقعا بد است)، میبینیم که سازندگان از فضای جنگ تنها بهعنوان پسزمینهای برای ارائه بازی خود استفاده کردهاند. یک گروه سری از سربازان خبره با تواناییهای عجیبوغریب قصد نفوذ به گشتاپو را دارند؛ گِشتاپو نام اختصاری نیروی پلیس مخفی آلمان در دوره حاکمیت حزب نازی بود. گرچه نتیجهی این اتفاقات پردهبرداری از یک فرضیه توطئه مضحک است که خیلی به داستان Wolfenstein شباهت دارد.
اکنون که فرانچایز کال آو دیوتی به جنگ جهانی دوم بازگشته، تعجبآور و عمیقا مایوسکننده است که میبینیم چقد دیدگاه و ادراک آن از مفهوم جنگ تغییر کرده. در حالی که ونگارد بدترین کمپین تاریخ کال آو دیوتی را ندارد، اما بازگشت به جنگ جهانی مقایسه آن با ریشههای سری را آسانتر میکند. از سوی دیگر این بازی حتی در رویکرد «مترقی» خود هم چنان بد عمل کرده که حقیقتا تماشایی است!
هیچ شکی وجود ندارد که شوتر باسابقه اکتیویژن به شکلی باورنکردنی موفق است. یک فرانچایز چند میلیارد دلاری که هر ساله جداول فروش را به تسخیر خود درمیآورد، بیشتر مخاطبان آن سمت بخش چندنفره (مولتیپلیر) میروند و از نظر گرافیکی همیشه در میان بازیها پیشرو بوده است. اینکه سازندگان اصلا به بخش تکنفره توجه میکنند بهخودی خود عجیب است، چه برسد به اینکه بخواهند هر سال میلیونها دلار صرف این بخش کنند و بازیگران بزرگ هالیوودی را به استخدام خود درآورند. همه اینها هم تنها برای دنبال کردن چند سرباز خبره و غیرواقعی بوده که در راهروهای تنگ به نازیها شلیک میکنند.
ونگارد یک روند کلیشهای و کلی را دنبال میکند؛ داستان گروهی از سربازان که بهترین بهترینها هستند و باید دنیا را نجات دهند. اعتراف میکنم صحنههای سینمایی بازی واقعا یک پدیده هنری است. من هیچگاه گرافیک بصری شبیه این، لوکیشنهایی تا این حد واقعگرایانه، شخصیتهایی اینقدر پرجزئیات و بینقص ندیدهام. در برخی لحظات شاید احساس کنید با یک فیلم سینمایی طرف هستید و نه بازی ویدیویی. بنابراین، ونگارد از لحاظ بصری یک شاهکار است. و همه اینها برای «هیچ» بوده است.
حتی یک لحظهی کنجکاوی، ترحم، هوشمندی، شگفتی یا درام در داستان بازی مشاهده نمیشود. داستان «تسک فورس ۱» از یک سری توالی توخالی و خستهکننده ساخته شده که در آنها نازیهای انتقامجو و بیروح در مقابل سربازان متفقین نیشخند میزنند؛ سربازان هم پس از کشته شدن عزیزانشان لحظهای غم در وجود خود احساس میکنند و چند ثانیه بعد با فشردن دندانها روی هم، به مسیر خود ادامه میدهند. کلیت بازی به برخی از فیلمهای جنگی که شما هم دوست داشتید (احتمالا «نجات سرباز رایان» یا «سقوط») شباهت دارد و اکتیویژن فکر کرده همین یک مورد کافی است. چیزهای غمانگیز یا دراماتیک را به بازیکنان یادآوری کنید و سپس فرض کنید کار تمام شده است.
کال آو دیوتی یک روز فرانچایزی بود که به تراژدیها و بیرحمی جنگ میپرداخت، اما اکنون به یک فانتزی جنگی تبدیل شده که داستان چند قهرمان خیالی را روایت میکند. از قضا، با همین رویکرد تمام قدرت و توانایی خود را برای گفتن هر چیزی ارزشمند از دست داده است. روایت جدیدترین قسمت فرانچایز نشان میدهد سازندگان چقدر در تقلا هستند تا خود را پیشگام حرکات مترقی جامعه معرفی کنند، بدون اینکه لحظهای بیندیشند دارند با روایت غیرواقعی و کورکورانه خود افرادی که در جنگ دخیل بودند را زیر سؤال میبرند.
Call Of Duty: Vanguard دربارهی شش سرباز خبره است که در زمان سفر کرده، به دهه ۱۹۴۰ میلادی رفته و قصد نجات دنیا را دارند. بحث سفر در زمان در هیچکجای ونگارد مطرح نمیشود، اما هیچ توضیحی هم برای مهارتها و هوش عجیب و غریب این گروه وجود ندارد که مثل ترقیجویان هزارهی سوم فکر میکنند. آنها اینجا هستند تا با نفوذ به دفتر اصلی گشتاپو و محافظت از فایلهای پروژه توطئهآمیز Phoenix، جنگ را به اتمام رسانند. در ضمن، لحظهای از این مسأله غافل نمیشوند که پیام «تساهل و مدارای» خود با نژادها و جنیستهای مختلف را به جهان مخابره کنند.
اجازه دهید اول خیلی واضح بگویم که من یک راستگرای تندرو و پرحرف نیستم و در عوض خوشحالم یک کمپانی چند میلیارد دلاری در صنعت ویدیو گیم شخصیت اصلی بازی خود را یک مرد سیاهپوست انتخاب کرده است. زمانی بود که شرکتها فکر میکردند اگر روی جلد بازیشان تصویر شخصی رنگینپوست را قرار دهند، فروش آن فاجعهبار خواهد بود. حال با اینکه تصویر این شخصیت روی جلد ونگارد بسیار کوچک است اما جلوتر از بقیه قرار گرفته اهمیت دارد. همچنین، باید گفت نقش افراد رنگینپوست و زنان در جنگ جهانی دوم همیشه در رسانهها مورد بیتوجهی قرار گرفته و تلاش اکتیویژن برای ترسیم یک تصویر متفاوت قابلتحسین است. اما…
ونگارد بهجای اینکه با مشکلات و تراژدیهای احتمالی افراد در آن دوران دست و پنجه نرم کند، بزدلانهترین مسیر ممکن را انتخاب میکند. شاید این را هیچگاه باور نکنید اما نازیها حسابی نژادپرست بودند! شخصیتهای شرور کارتونی بازی تعصب خود را فریاد میزنند، در حالی که قهرمانان ما همه از طرف یکدیگر حسابی ناراحت میشوند و ما میدانیم که آلمانیها شرور بودند، زیرا آنها نژادپرست های بدجنسی محسوب میشدند. اما در واقعیت، این تصور هرگز به ذهن هیچ یک از سربازان جبهه متفقین نمیرسید.
وقتی بحث جنیستزدگی به میان میآید، قضایا حتی وحشتناکتر هم میشود. شخصیت مؤنث بازی که یک تکتیرانداز روسی است مدام جملهی «چون من یک زن هستم» را به زبان میآورد. بعد برای اینکه چنین صحنههایی بیشتر ایجاد شود، سازندگان حرفهای مزخرف و جنیستزده متعددی در دهان شخصیتهای دیگر گذاشتهاند؛ از جمله آن مرد استرالیایی.
این بازی تلاشی نومیدانه برای پرهیز از جنجال دارد و برای رسیدن به این هدف، حاضر است واقعیت را انکار کند. اینکه یک سرباز بریتانیایی سیاهپوست رهبری را بهدست بگیرد باید توجه زیادی جلب کند، اما به چه قیمت؟ در زمان جنگ جهانی دوم، تنها ۱۰ هزار سیاهپوست در کشور بریتانیا زندگی میکردند که مجموع جمعیت آن حدود ۴۶ میلیون نفر بود. در حالی که این کشور نسبت به دیگران مشکل خاصی با رنگینپوستان نداشت و در ابتدای جنگ با آغوش باز بیش از ۱۵۰ هزار سرباز سیاهپوست آمریکایی را پذیرفت، طی سال ۱۹۴۲ دولت اعلام کرد: «بهتر است مردم کشور بیش از حد به سربازان رنگینپوست نزدیک نشوند».
قسمت اعظمی از فرهنگ مسموم نژادپرستی در همان دوران جنگ جهانی دوم از آمریکا به بریتانیا منتقل شد و رفتار دولتمردان هم بیاهمیتی چنین مسائلی را به وضوح نشان میداد. گرچه خود بریتانیاییها هم اوضاع چندان جالبی نداشتند؛ اوایل جنگ بیش از ۶۰۰ هزار سرباز سیاهپوست از آفریقا و هندوستان به استخدام ارتش درآمدند، برای کشور جنگیدند، و بلافاصله پس از اتمام جنگ به خانه خود فرستاده شدند. همه اینها در حالی بود که حقوق آنها یک سوم سربازان سفیدپوست بود. بریتانیا در دوران جنگ سیاستهای نژادپرستانه بسیار کمی از خود نشان داد، ولی بهمحض اتمام آن شاهد موج عجیب و بزرگی از تبعیضهای نژادی بودیم.
به سربازان سیاهپوست بریتانیایی مثل آرتور کینگزلی در ونگارد در کتابهای تاریخی و فیلمهای جنگی بهشدت کمتوجهی شده است. بله، افرادی نظیر جان هنری کلیول اسمیت (که احتمال میدهم منبع اصلی الهام برای شخصیت کینگزلی بوده)، اولریک کراس (که او هم احتمالا منبع الهام خوبی بوده)، سیدنی کرنل و بیلی استراچان وجود داشتهاند، اما همین که ما آنها را به اسم میشناسیم نشان میدهد حضور سیاهپوستان در موقعیتهای مهم نظامی چقدر غیرمعمول بوده است. ونگارد این موضوع را به خوبی درک میکند و با الهام از شخصیتهای رنگینپوست مختلف، شخصیت اصلی خودش را میسازد که واقعا شگفتانگیز است. اما اکتیویژن با ترس زیادی این کار را انجام داده، ترسی آشکار از طوفان انتقادات که موجب شده ماموریت مهم خود را ناچیز و از سر اجبار بداند.
سرباز سیدنی کرنل یک قاصد بود که وظیفه اصلیاش رفتن به مناطق خطرناک با استفاده از چتر نجات و رساندن مهمترین پیامها محسوب میشد. او یک سرباز تحسینبرانگیز و شجاع بود و یک قهرمان واقعی جنگ که چهار بار در میدان مبارزه تیر خورد و بارها حین دویدن در میان توپ و گلوله و آتش زخمی شد تا پیامهای حیاتی به مقصد خود برسند. او بهخاطر خدمات مهمش مدل افتخار دریافت نمود و به سمت سرگردی رسید. وی پس از مدتها تلاش و مبارزه در میدان نبرد، در سال ۱۹۴۵ و زمانی که ۲۹ سال داشت کشته شد. داستان این قهرمان، ارزش بازگو کردن دارد. این اتفاق هم در شرف رخ دادن بود و میخواستند فیلمی بر اساس زندگی او بسازند که مشکلات مرتبط با پاندمی کرونا عملا پروژه را نابود کرد.
حال، واقعا نمیدانم کینگزلی کیست. مأموریت فلشبک، او را نشان میدهد که بدون هیچ اعتراض و چالشی رهبری مبارزه را در اختیار دارد و چنین امری هیچ پایهای ندارد. او مثل یک انسان خیلی مهربان و خاص است و چایک اوکونکو با هنر هرچه تمامتر صداپیشگی شخصیت را برعهده داشته، اما در مجموع ما نمیدانیم کینگزلی با طی کردن چه مسیری به این جایگاه رسیده، چگونه به یکی از خبرهترین سربازان تبدیل شده و چرا هیچ نشانهای از نژادپرستی در برابر او نمایان نیست. این کارهای زشت و شیطانی همه به گردن نازیهای خبیث افتاده است. بله، شاید از نظر داستانی این ایده بدی نباشد اما میدانیم هیچ شباهتی به واقعیت ندارد. ونگارد چنان در انکار حقایق بهسر میبرد که احساس میکنیم یک فانتزی غیرواقعی و نهچندان صادقانه است.
در بخشی دیگر از بازی، سازندگان «لشکر ۹۳ آمریکا» را با ناشیگری وارد ماجرا کردهاند. حال بهجای صحبت راجع به مسائلی معنادار دربارهی نژادپرستی، مثلا رفتار نامناسبی که در برابر سیاهپوستان ارتش وجود داشت، ونگارد عملا حواسش جای دیگری است. این بازی تلاش میکند نقش و خدمات سیاهپوستان در جنگ را با ماجرای نبرد لشکر ۹۳ در ژاپن به نمایش بگذارد و فقط به شخصیت سفیدپوست (وید جکسون) که بازیکن کنترل او را در اختیار دارد، درس زندگی بیاموزد. نمیتوانم بگویم این کار چقدر بد انجام شده. راوی در یک جا میگوید: «آن پایین، او یاد گرفت تنها راه پیروزی پشت هم بودن است.»
تمام بازی پر شده از عباراتی مثل «برخلاف اینکه» و «با اینکه»؛ «با اینکه او یک زن است…»، «با اینکه او یک مرد سیاهپوست بود…» و دهها نمونه شبیه به آن که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به صورت مخاطبان پرتاب میشوند. ونگارد بهجای مطرح کردن صادقانه مسائل، مدام به دنبال شعارهای سادهای مثل «زندگی سیاهپوستان مهم است» و «قدرت دختران» است و با این کار همه چیز را توهینآمیزتر میکند. هیچ حقیقتی اینجا وجود ندارد، بلکه تنها شاهد شستشوی تاریخ به سبک مترقیخواهان عصر مدرن هستیم که بهخاطر اهدف و نگاههای سادهانگارانه خود، واقعیت تلخ جنگ را انکار میکنند.
هشدار: ادامه این مطلب حاوی اسپویل داستان Call of Duty: Vanguard است
اکتیویژن تلاش داشته شخصیتهای موجود در بازی را «با الهام» از سربازان واقعی جنگ جهانی دوم طراحی کند. تکتیرانداز روسی، ستوان پولینا پتروا، بر اساس چند سرباز زن روسی و واقعی ساخته شده که «تعداد تایید شدهی قتلهای آنان بیش از ۱۰۰ بوده است». اما در این نقطه هم بازی اوضاع خرابی دارد. زیرا در پایان ماجرا آنقدر وارد دنیای فانتزی و توهمات نویسندگان شده که عملا محل الهام این شخصیتها را بهکل زیر سؤال میبرد.
در پایان کمپین با یک «پیچش» داستانی مواجه میشویم که طی آن پس از مرگ هیتلر، هرمان ونزل فرانیزینگ (شخصیت منفی و خیالی بازی) به رهبر بعدی تبدیل خواهد شد. او همیشه فکر میکرد هیتلر فرد ضعیفی است و پس از مرگ وی، هرمان میتواند نقشه مخفی و بزرگ خود تحت عنوان رایش چهارم را پیاده کند. شوخی نمیکنم، این داستان ونگارد است. او میخواهد با همین نقشههای مرموز خود دنیا را فتح کند که شامل پروژه ابرسربازان جهشیافته و امثال آن میشود. خوشبختانه، قهرمانان ما از قبل آماده مبارزه با این «باسفایت» و جایگزین مخفی هیتلر بودهاند. فقط میتوان خوشحال بود که او در ماموریت پایانی یک لباس رباتیک با تکنولوژیهای عجیبوغریب به تن نداشت.
گرچه، اگر این بازنویسی احمقانه از تاریخ برای اهداف مترقیخواهانه را نادیده بگیریم، Vanguard باز هم یک روایت فاجعهبار دارد. دیالوگنویسی از لحظه ابتدایی تا آخرین صحنه بسیار بد است و خطوط کلیشهای نظیر «اگر بیش از حد نزدیک به خورشید پرواز کنی، بالهایت در نهایت خواهند سوخت» دارد؛ آن هم به نحوی که انگار با یک جمله فلسفی و عمیق طرف هستیم. دیالوگنویسی ونگارد یک فاجعه بیوقفه است. در یک صحنه وقتی یک سرباز در میدان مبارزه زخمی شده، به سرباز دیگری که کنارش است میگوید: «اخلاق پزشکیات بوی گند میدهد». واقعا بامزه است. حال سرباز دیگر هم پاسخ میدهد: «دلم نمیخواهد از خونریزی بمیری و همه این سرگرمیها را از دست بدهی». سازندگان این ایدهها را از کجا میآورند؟
چند لحظه بعد، وقتی یک شخصیت دارد تا سر حد مرگ شکنجه میشود، میگوید: «شما سعی کردید مرا بشکنید، اما شکست خوردید». الان فقط میتوانم اتاق فکر نویسندگان ونگارد را تصور کنم که پس از نوشتن این خط چقدر احساس موفقیت و نبوغ داشتهاند.
تمرکز اصلی من در اینجا روی «روایت» است، چرا که اکتیویژن هسته و ارزشهای فرانچایز Call of Duty به سخره گرفته و نسخهای مضحک و پست از آن را ارائه میدهد. بازی اول سری که محصول ۲۰۰۳ بود، به شما اجازه میداد در مناطق آزاد بازی حرکت کنید و هر طور دلتان میخواهد از شر رگبار و آتش دشمن فرار کنید. در مقابل، وقتی در نخستین مرحله از ونگارد بودم و تنها چند متر از مسیر اصلی فاصله گرفتم، اخطاری دریافت کردم که اگر به مسیر برنگردم کشته خواهم شد. من داشتم یکی از سربازان دشمن را دنبال میکردم.
اکثر حرکات شما در بازی مثل دنبال کردن یک دشمن، پنهان شدن پشت یک تانک، عبور از یک ساختمان برای بررسی موقعیت دشمنان و… نتیجهی نمایشدهندههای خشنی است که به شما میگویند دقیقا در هر لحظه چه کاری انجام دهید. تازه اینها هم در لوکیشنهایی کمیاب رخ میدهد که پر از راهروهای تنگ نیستند. در نتیجه شما حتی نمیتوانید با این توهم مشغول تجربه ونگارد باشید که به اندازه سر سوزنی آزادی عمل دارید.
مثل همیشه، شخصیتهای غیر قابل بازی (NPC) همه کارها را انجام میدهند، مگر اینکه بحث کشتن دشمنان در میان باشد. آنها مدام دارند جلوتر از شما حرکت میکنند و اگر نتوانند، به معنای واقعی کلمه تلپورت انجام میدهند تا… هیچکاری آنجا نکنند. آنها مثل دوستان قدیمی کنار آلمانیها میایستند تا نشان دهند این دشمنان فقط به شما شلیک میکنند و ونگارد بویی از واقعگرایی در این زمینه نبرده است.
اگر جلوی مسیر از پیش تعیینشده این NPCها بایستید، آنها شما را به کنار پرت میکنند. جدی میگویم. من بارها از پنجره به بیرون افتادم، به مسیر تانکها هل داده شدم و زمانی که داشتم از دشمنان تیر میخوردم، در یک گوشه گیر افتادم. همه اینها به شکل خجالتآوری بد است. در بیشتر بازی، شما در کنار شلیک کردن به دشمنانی با هوش مصنوعی ضعیف، دارید یک مشت NPC که شبیه مرده متحرک هستند را دنبال میکنید.
باز هم میگویم، اگر به Call of Duty 2003 برگردید مغزتان منفجر خواهد شد. مهم نیست گرافیک بازی چقدر قدیمی شده، چراکه تجربه آن هنوز هم تأثیرگذار، وحشتناک و واقعگرایانه است چراکه شخصیتهای غیر قابل بازی در کنار شما مدام تیر خورده و میمیرند. دشمن به همان اندازه که به شما شلیک میکند، آنها را نیز نشانه میگیرد. همچنین اگر با بزدلی پشت یک ساختمان پنهان شوید، مشاهده میکنید که همراهان شما هم به دشمن شلیک میکنند. شما ستاره اصلی داستان نیستید. شما فقط یک سرباز بینام و نشان در یک یونیفرم عادی هستید که میخواهد زنده بماند. ترکیب این موارد با نوشتههایی که در سرتاسر بازی داستانهایی برایتان تعریف میکنند، روایتی شکل داده که اصلا با نمایشهای مضحک ونگارد قابل مقایسه نیست.
در بازی نخست کال آو دیوتی طی مرحلهای که وقایع ساحل نرماندی را به نمایش میگذاشت، شما نقش یک سرباز ساده آمریکایی را داشتید که اصولا یک مأموریت پشت پرده انجام میدهد تا ورود سربازان دیگر از آسمان ممکن شود. با این کار جبهه متفقین برای موفقیت عملیات Overlord امید بیشتری بهدست میآورد. پس شما نقشی مهم اما ناشناخته و متواضعانه در پسزمینه دارید. واقعا نمیتوانم تصور کنم یک بازی مدرن کال آو دیوتی شجاعت ترسیم چنین تصویری را داشته باشد.
زمان توسعه Call of Duty 2 من با نویسندگان اکتیویژن که ماهها با بازماندگان جنگ جهانی دوم مصاحبه کرده بودند صحبت کردم. این به سال ۲۰۰۴ بازمیگردد، زمانی که کمکم تمامی بازماندگان جنگ را از دست دادیم. آن زمان توسعهدهندگان کال آو دیوتی قول دادند داستانهای ناگفته و مهم این بازماندگان را در بازی خود روایت کنند.
واقعا ناراحتکننده است که میبینیم آنچه روزی یک تلاش قلبی و صادقانه (در کنار تلاشی برای درآمدزایی) برای گرامی داشتن یاد کسانی بود که در مقابل ظلم و ستم ایستادند، به این تبدیل شده (خودتان میدانید منظورم از «این» چیست). یک نمایش پرسر و صدا، احمقانه و غیرتاریخی که نه حقیقت جنگ را به تصویر میکشد و نه تراژدیهای زندگی افرادی که درگیر این اتفاق خونین و هولناک بودهاند را با احترام واکاوی میکند. و مهمتر از همه، این یک بازی کسلکننده و کمارزش است.
کال آو دیوتی ۱ و ۲ پس از تمام این سالها هنوز هم درگیر کننده، جنونآمیز و ترسناک هستند؛ قضایا زمانی تحسینبرانگیزتر میشود که تواضع کمنظیر آن در چنین تصویرسازی دقیقی را مشاهده میکنید. Call of Duty: Vanguard احتمالا از نظر بصری یکی از زیباترین عناوینی است که تاکنون تجربه کردهام. اما همزمان، باطن بسیار زشتی دارد. چراکه سقوط فرانچایز کال آو دیوتی را به شکلی محسوس نمایش میدهد. این بازی نمیخواهد فجایع و وقایع جنگ را به تصویر بکشد، بلکه تنها سعی کرده پشت قهرمانان کودکانه و ضدقهرمانان مضحک خود پنهان شود. ونگارد زندگی و تجربیات مردم واقعی را میگیرد و آنها را به کلیشههای سادهانگارانه تقلیل میدهد و شجاعت گفتن حرفهای ارزشمند را ندارد.
منبع: Kotaku