قسمت «مگس» از سریال «بریکینگ بد»؛ حیرتانگیز و نفسگیر (قسمتهای ماندگار سریالها)
سریال «بریکینگ بد» قسمتهای درجه یک زیاد دارد. خیلیها معتقدند «اوزماندیاس» (فصل پنجم، قسمت چهاردهم) یکی از بهترین قسمتهای تاریخ سریالهای تلویزیونی است. ولی وینس گیلیگان، رایان جانسون، سم کتلین و مویرا ولی بکت با «مگس» که قسمت دهم از فصل سوم سریال بود، اوج مهارت و هنرنمایی خود را به رخ کشیدند. این قسمت سریال بعد از گذشت دوازده سال، همچنان بحث برانگیز و تاثیرگذار است.
افسارگسیخته (Breaking Bad): فصل سوم، قسمت دهم – مگس
قسمت مگس بعد از ماجراهای مردن جین، معشوق جسی رخ میدهد. والتر و جسی همچون همیشه به آزمایشگاه میآیند تا مواد مخدر تولید کنند، ولی یک مگس مزاحم در آزمایشگاه است و تمرکز آنها را گرفته است. البته جسی مشکلی با این مگس ندارد، ولی والتر معتقد است این مگس باعث آلوده شدن محیط آزمایشگاه و محصول آنها میشود و باید از بین برود. کل این قسمت داستان تلاش ایندو برای از بین بردن این مگس است، لابهلای آن هم فرصتی برای درد دل و برملا کردن رازهایی ناگفته به وجود میآید.
آنطور که وینس گیلیگان گفته است، این قسمت در اصل یک بطری (Bottle) بود، در سریالهای تلویزیونی بطری به قسمتهایی گفته میشود که با حداقل بودجه و تنها با تعداد کمی از شخصیتها ساخته میشود تا کمبود بودجه جبران شود، اصلا این قسمتها با هدف کنترل بودجه و کاهش هزینهها ساخته میشوند. گویا در آن زمان هم تولید فصل سوم سریال «بریکینگ بد» با کمبود قابل توجه بودجه همراه شده بود، برای انتقال عوامل و تجهیزات به حدود سی و پنج هزار دلار پول نیاز بود و هنوز این بودجه تامین نشده بود، به همین دلیل گلیگان و رایان جانسون کارگردان و تیم نویسندگان، دست به تولید چنین قسمتی زدند. این هم جالب است که سریال تحسین شدهای مثل «بریکینگ بد» که همواره مورد تحسین منتقدان و هواداران قرار داشت، حتی در فصل سوم خودش هم با کمبود بودجه مواجه بود!
در هر صورت، «مگس» اتفاقا جایگاه بسیار درستی هم دارد. اتفاقات داستان روند رو به اوج شدیدی گرفته بود و «مگس» با یک توقف درست، فرصت استراحت و آرامشی به تماشاگر میدهد تا خود را برای قسمتهای پرهیجان بعدی آماده کند. مگسی که والتر وایت با آن دستوپنجه نرم میکند را میتوان نمادی از عوامل مزاحم و آشفتهکنندهای در نظر گرفت که ذهن او را اشغال کردهاند. اتفاقا در این قسمت شاهد درد دلهای دلنشینی میان او و جسی هستیم. کم پیش میآید که این دو شخصیت اینقدر گرم و صمیمی، با هم درباره درونیترین اسرار خود صحبت کنند. آنها در این قسمت به هم بسیار نزدیک میشوند. والتر از این میگوید که کاش زودتر از اینها میمرد، زمانی که پول کافی برای خانوادهاش جمع کرده بود و آنها هنوز از هویت هولناک تازهای که او به خود گرفته، خبر نداشتند. از این میگوید که بهترین زمان برای مردن او، همان شبی بود که جین از دنیا رفت. او حتی یک بار وسوسه میشود که ماجرای واقعی کشته شدن جین را به جسی بگوید، اما پشیمان میشود. همچون مگسی که خواب و آرامش والتر را در دنیای واقعی گرفته، او در ذهن خودش هم با مگسهای زیادی سروکار دارد که او را به مرز جنون رساندهاند.
داستان این قسمت بسیار شبیه به نمایشنامهی «حشره» از تریسی لتس است. آنجا هم با دو شخصیت طرف هستیم که در یک فضای بسته گیر افتادهاند و یک حشره مزاحمشان شده است. درست مثل والتر و جسی، در نمایشنامهی «حشره» هم ابتدا تنها یکی از شخصیتها به یک وسواس فکری دربارهی حشره رسیده است، ولی کمکم هردو شخصیت تمام تمرکزشان متوجه حشره میشود و تلاش میکنند او را از بین ببرند. این قسمت از «بریکینگ بد» پر از دیالوگهای عالی و بامزه است. برای مثال جسی اصلا درک نمیکند وقتی کار آنها تولید مواد مخدری است که مرگ انسانها را جلو میاندازد، منظور والتر از تلاش برای آلوده نشدن محصولاتشان چیست؟!
اتفاقا این قسمت خیلی خوب ویژگیهای شخصیتی متمایز این دو نفر را نشان میدهد، ویژگیهایی که در کل این سریال مشاهده میشود. در مواجهه با مگس، جسی کاملا بیتوجه، سربههوا و بیاهمیت است و برعکس والتر، نگاهی وسواسی و کمالگرایانه دارد و معتقد است هیچ عامل مزاحمی نباید در برنامههای او وجود داشته باشد. همین ویژگی شخصیتی باعث میشود او در طول سریال «افسارگسیخته»، به چنین موفقیت عظیمی برسد و یکی از بزرگترین تولیدکنندگان مواد مخدر در جهان شود. این جنون و وسواس غیرعادی که والتر در برخورد با یک مگس ساده نشان میدهد، در تمام مواجهههای بعدی و قبلی او با هر عنصر دیگری، خود را به رخ میکشند. او در مسیر خود برای تامین امنیت مالی و رفاه خانوادهاش، به یک دیوانگی افسارگسیخته رسیده است. آنها در پایان موفق میشوند مگس را از بین ببرند، ولی آخر این قسمت والتر متوجه میشود یک مگس دیگر به سراغش آمده است، اشارهای زیرکانه به آشفتگیهای ذهنی و عوامل مزاحم فراوانی که فعلا در ذهن او جا خوش کردهاند.
تقریبا ۹۰ درصد این قسمت در فضای بستهی آزمایشگاه و با والتر و جسی میگذرد. کارگردانی و نویسندگی یک داستان در چنین فضای بستهای اصلا کار راحتی نیست. اما رایان جانسون کارگردان خیلی خوب موفق شده در سراسر این ۴۶ دقیقه، ضرباهنگ داستان خود را حفظ کند و آن را جذاب نگه دارد. لابهلای تلاشهای والتر و جسی برای شکار مگس، گفتگوهای شخصی بین آنها هم گنجانده شده است تا روند داستان دچار یکنواختی نشود.
«مگس» هرقدر که مورد استقبال منتقدان و نشریههای مختلف قرار گرفت و بسیار تحسین شد، برعکس آنچنان که باید مورد توجه مخاطبان قرار نگرفت. این قسمت با ۱.۲۰ میلیون مخاطب، یکی از کمترین آمار مخاطبان کل این سریال را دارد. امتیازش هم در وبسایت آیامدیبی ۷.۸ است که برای سریالی که پر از قسمتهایی با امتیاز بالای ۹ است، اصلا آمار جالبی نیست. در این قسمت داستان به آن صورت پیش نمیرود و اتفاق دراماتیک خاصی رخ نمیدهد، گویی همین باعث شده است که مخاطبان چندان نتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
اما برای منتقدان و وبسایتها و نشریههای سینمایی، «مگس» یک غافلگیری بزرگ بود و همه لب به تحسین آن گشودند. برای مثال دانا باومن منتقد معتقد بود «مگس» یکی از متمایزترین قسمتهای کل سریالهای تلویزیونی سال است. کن تاکر از «انترتینمنت ویکلی» معتقد بود برایان کرانستون و آرون پال به خاطر همین یک قسمت باید نامزد جایزهی امی شوند. حتی مت زالر سیتز از وبسایت سرگرمی والچر پا را از این هم فراتر گذاشت و ادعا کرد «مگس» بهترین قسمت کل این سریال است! خیلیها هم این قسمت را با نمایشنامهی «در انتظار گودو» ساموئل بکت مقایسه کردند و معتقد بودند همچون «در انتظار گودو»، در «مگس» هم با یک دور باطل طرف هستیم و عناصری چون مرگ و زندگی، نقش کلیدی در آن دارند. ولی شاید مهمترین شباهت بین این دو داستان این است که والتر و جسی هم در یک آزمایشگاه حبس شدهاند و هیچ راه نجاتی پیش روی خود ندارند. در نظر سنجی که وبسایت واچموجو انجام داد، «مگس» به عنوان بهترین قسمت بطری تاریخ انتخاب شد.
اگه اشکالی نداره منم دو قسمت از دو سریال که دوست داشتم بگم!
sopranos، فصل دوم، دو قسمت آخر
The bear، فصل اول، قسمت هفتم
این قسمت، قسمت مورد علاقه ی من توی سریال بود. بنظر من با وجود فضای بسته و تکراری و حضور شخصیت های کم تونستن داستان جذابی رو به روایت بکشن.