نقد فیلم «سرزمینهای مرزی»؛ فیلمی برای هیچکس
فیلم «سرزمینهای مرزی» -یا بوردرلندز- (Borderlands) اقتباسی از سری بازیهای ویدیویی به همین نام است که داستان جهان بیقانون و خطرناکی به نام پاندورا را روایت میکند؛ جهانی مملو از موجودات خطرناک، راهزنها، روانیها و والت هانترهایی که اسلحه به دست، حاضرند برای رسیدن به والت دستشان را به هر چیزی آلوده کنند. فیلم داستان لیلیث را دنبال میکند که یکی از همین والتهانترهاست. «سرزمینهای مرزی» البته آن فیلمی است که اگر از طرفداران «بوردرلندز» بپرسید چرا بازیها را دوست دارید و آن وقت جواب آنها را به قرینه از فیلم حذف کنید تحویل میگیرید. نتیجهاش را هم همان روز اولی که نقدهای فیلم روی وبسایت راتن تومیتوز آمد دیدیم؛ میانگین امتیاز صفردرصد که الان به زور به ده رسیده است و با اینکه نباید هیچ چیز را از ظاهر قضایا قضاوت کنید، اما «سرزمینهای مرزی» یکی از معدود فیلمهایی است که واقعا استحقاق صفر را دارد. در ادامهی نقد «سرزمینهای مرزی» برای ایجاد تمایز بین فیلم و بازیهای ویدیویی اصلی، از «بوردرلندز» برای اشاره به بازیها استفاده میکنیم.
هشدار؛ در نقد فیلم «سرزمینهای مرزی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد فیلم «سرزمینهای مرزی»؛ جستجو برای گنج بیفایده است
با اینکه بازیهای ویدیویی نقش اصلی مشخصی ندارند، فیلم اما لیلیث (کیت بلانشت) را در مرکزیت داستان خود قرار میدهد؛ لیلیث جایزهبگیر یا به قول مارکوس (بنجامین بایرون)، «خزانهجو» (Vault Hunters) با مهارتی فوقالعاده است که به درخواست یک مرد سفیدپوست قدرتمند به نام اطلس (ادگار رامیرس)، رئیس شرکت اطلس، به دنبال دختر گمشدهی این مرد، دوباره به سرزمین پاندورا بازمیگردد؛ جایی که لیلیث از پا گذاشتن دوباره به آن حالش به هم میخورد. سر راهش، او با کلپترپ (جک بلک) برخورد میکند، رباتی که در آغاز معلوم نیست چرا ولی کسی او را برای دنبال کردن لیلیث برنامهریزی کرده است. همراه با این ربات حراف، لیلیث به سرعت دختر اطلس، یعنی تاینی تینا (آریانا گرینبلات) را پیدا میکند؛ اما به جای دستگیری و فرستادن او پیش پدرش، لیلیث با تاینی تینا و رولند (کوین هارت) که دخترک را دزدیده بود، همراه میشود و این وسط یک روانی هیکلی کلهخر به نام کریگ (فلوریان مونتئانو) هم وجود دارد که نمیتوانید او را از تاینی تینا جدا کنید. گویا، تاینی تینا یکی از کلیدهایی است که میتوان با کمک او در خزانهی افسانهای پاندورا را باز کرد که خزانهجوها همیشه در پی یافتنش بودهاند.
آنها برای یافتن راه خود به سمت خزانه، از ماکسی (جینا گرشان) سراغ تنیس (جیمی لی کرتیس) را میگیرند، یک دانشمند عجیب و غریب با دانش ویژه از اسرار پاندورا که در ادامهی فیلم میفهمیم نقش مهمی در گذشتهی لیلیث بازی کرده است. سرتان را با جزئیات بیهوده درد نمیآوریم. فقط همین کفایت میکند که بدانید در واقع کلیدی که میتواند در والت را باز کند، نه تاینی تینا، که خود لیلیث بوده و مادرش پیش از مرگ او را، که دختر اریدیا به حساب میآید و طبق افسانهها کسی است که از سیارهی پاندورا محافظت میکند، به تنیس میسپارد تا مراقبش باشد و او را از پاندورا دور کند. در نهایت، لیلیث و همراهانش کلیدهای لازم برای باز کردن در والت را پیدا کرده و خودشان را به محل میرسانند، درگیری بین آنها با اطلس و مردانش اتفاق میافتد و در یک آشکارسازی کاملا بیاهمیت، لیلیث در قالب همان الههی پیشگوییشده از خون اریدیا و با بالهای آتشین از آب درمیآید و اطلس در والت به دست هیولایی هشتپامانند (احتمالا دیسترویر از بازیهای ویدویی) به اعماق والت کشیده میشود.
همانطور که از همین چند خط خلاصهی داستان دستگیرتان شد، «سرزمینهای مرزی» کولهباری از کلیشههاست، از کلیشههای روایی گرفته تا کاراکترهای تکراری؛ مثلا لیلیث همان کاراکتر گاوچران خودمحوری است که تنها کار میکند و برای رسیدن به گنجی افسانهای که خطرات زیادی پشت آن نهفته، راهی میشود و در طول مسیر، گروهی از یاغیها و مطرودین نیز به او میپیوندند که تا آخر داستان به دوستان خوبی تبدیل میشوند؛ روایتی کاملا کلیشهای که هزاران بار دیگر شنیدهاید. حالا به این، مشکلات متعدد از قبیل افتادن جریان فیلم را هم اضافه کنید. علاوه بر این، «سرزمینهای مرزی» نمیتواند دنیاسازی خود را همگام با داستانش پیش ببرد و مجبور میشود برای مطلع کردن بینندهی ناآشنا با بازیها، مدام از لیلیث استفاده کرده و روی تصویر فیلم حرف بزند.
البته بازیهای ویدیویی «بوردرلندز» هیچوقت به داستانسرایی خود معروف نبودهاند، در این حد که میتوانید داستان آنها را در چند جمله سرهمبیاورید. اما اگر بازیها در یک چیز استاد باشند، آن دیالوگهای بامزه و نویسندگی خوب هر یک از شخصیتها، به ویژه در قسمت دوم «بوردرلندز» است؛ نکتهای که به یکی از مهمترین نقاط قوت بازیها و ضعیفترین نقاط فیلم تبدیل شده؛ کاراکترها مثل برق و باد معرفی میشوند و صحنهی معرفی آنها تأثیرگذاری لازم را ندازد، زمینهسازی کافی برای هیچکدام، حتی لیلیث، که مثلا نقش اصلی داستان است، صورت نمیگیرد. البته به جز کلپترپ که با گویندگی جک بلک چیز بدی از آب درنیامده. اما باز هم در مقایسه با کلپترپ بازی حرفی برای گفتن ندارد. مارکوس کاراکتر دیگری است که بیش از بقیه به نسخهی بازی ویدیویی نزدیک میشود و اتوبوسی که خزانهجوها را با آن اینور و آنور پاندورا میبرد یکی از بهترین بخشهای فیلم؛ اما «سرزمینهای مرزی» آنقدرها روی کاراکترش مانور نمیدهد که بتوانیم حرف خاصی دربارهی او بزنیم؛ البته به جز اینکه بازیگر او، همان بازیگر داچ در بازی «رد دد ردمپشن ۲» است.
و برای کسانی که منتظر هندسامجک بودند باید حامل این خبر باشیم که هیچ اثری از او در فیلم وجود ندارد! اگر با بازیهای «بوردرلندز» آشنایی ندارید، بگذارید اینطور به شما بگوییم که اگر یک لیست از بهترین شرورهای بازیهای ویدیویی بسازید، هندسامجک بیشک در دهتای اول این لیست جای میگیرد. فیلم «سرزمینهای مرزی» اما با نادیده گرفتن کامل این مسئله، سراغ اطلس رفته است و از او، یکی از بیخاصیتترین شرورهای تاریخ سینما را ساخته که سرجمع حضورش در کل فیلم به ده دقیقه هم نمیرسد.
کیت بلانشت هم نمیتواند فیلم را نجات دهد
اگر توقع اجرایی دراماتیک مثل «تار» (Tár) از کیت بلانشت داشتید، جای اشتباهی آمدهاید؛ اما اگر توقع اجرایی قابل قبول هم داشتید باز هم سراغ فیلم اشتباهی آمدهاید. گویا ایلای راث در ذهن کاراکتری مثل کرت راسل از «فرار از نیویورک» (Escape From NewYork) در ذهن داشته و کیت بلانشت را به همین دلیل در نقش لیلیث قرار داده است. اما باید قبول کرد که یک بازیگر ۵۵ساله با کارنامهای مثل کیت بلانشت را نمیتوان در نقش شخصیت لیلیث قرار داد؛ مخصوصا با لهجهی امریکایی وحشتناک او و حتی راه رفتنش که آن هم روی مختان میآورد. دلیلش هم واضح است: چون از کلاهگیسی که بر سر بلانشت گذاشته شده، تا اسلحهی دوزاری که دستش دادهاند، تا لهجهاش، همه چیز به تن بلانشت زار میزند. ایلای راث بدون آنکه نیمنگاهی به کارنامهی کیت بلانشت داشته باشد، صرفا یک نام دانهدرشت را برای نقش اصلی فیلمش انتخاب کرده است که از هیچ نظر به کاراکتر لیلیث نمیخورد. او این کار را پیش از این در فیلم «خانهای با ساعتی درون دیوارهایش» (The House with a Clock in Its Walls) هم انجام داده بود. «سرزمینهای مرزی» باری دیگر همان حرف برایان کرانستون را ثابت میکند: هیچ بازیگری نمیتواند یک نویسندگی بد را نجات دهد.
همانطور که گفتیم، نتیجهی همکاری بلانشت با راث در «خانهای با ساعتی درون دیوارهایش» یک فیلم خانوادگی متوسط دیگر بود که به سرعت از ذهنتان فراموش میشود. در آن فیلم هم جک بلک حضور داشت و خوشبختانه، جک بلک میتواند جذابیتهای شخصی خودش را به هر کاراکتری تزریق کند و کلپترپ هم یکی از کاراکترهای قابلتحملتر فیلم «سرزمینهای مرزی» از آب درآمده است. البته این فیلم هم برای کودکان ساخته شده و ازاینرو، دز ناسزاگوییاش تا جای ممکن پایین آمده. اما از نظر اینکه کلپترپ ثانیهای ساکت نمیشود و بیمزگیاش روی مختان میرود واقعا به بازیها نزدیک است. تا صحبت از بددهانی است نمیتوانیم به تاینی تینا اشاره نکنیم. کاراکتری که در بازیهای ویدیویی به آن دختربچهی بددهان و دیوانه معروف است. اما در یک زمانپریشی عجیب، تاینی تینا حالا با گروه لیلیث و رولند همراه شده و خبری هم از آن دیوانگی در او نیست. تاینی تینا در فیلم دیگر یک دختربچهی معصوم و مهربان است که با تغییر داستان پسزمینهی او از بازیها، حالا به این دلیل در فیلم گنجانده شده که از فداکاری و مرگ احتمالیاش در زمان باز کردن در والت غصه بخورید.
اما کسی که دربارهی والت به بیننده توضیح میدهد، تنیس است. تنیس در بازیهای «بوردرلندز» کاراکتری است با پسزمینهای جذاب و چهرهای حتی جذابتر؛ جدای از اینکه فیلم به یک توضیح سرسری دربارهی پسزمینهی او اکتفا میکند، باید این را در نظر بگیرید که در واقعیت، جیمی لی کرتیس تنها ده سال از کیت بلانشت بزرگتر است و بدون گریم و آرایش خاصی در فیلم ظاهر میشود و ما باید باور کنیم او از زمان کودکی لیلیث، مراقب او بوده است! با دیدن حضور او و بلانشت در فیلم دیگر مطمئن شدهایم که هالیوود با قحطی بازیگر مواجه شده که مجبور است از بازیگران پنجاه سال به بالا برای کاراکترهای جوان استفاده کند. تنها نکتهی مثبت اجرای کرتیس، تلاش او برای اوتیستیک جلوه دادن تنیس است که طبق بازیها، میدانیم از اختلال آسپرگر رنج میبرد. البته تلاش کرتیس هم بسیار سطحی و کلیشهای از آب درآمده که شاید همهاش تقصیر خودش نباشد؛ بالاخره از فیلمنامهای مثل «سرزمینهای مرزی» نتیجهی بهتر از این هم نمیتوان گرفت.
کوین هارت هم، به عنوان کمدینی که نیازی به نویسندگی ندارد تا بامزه باشد، حتی این فرصت را پیدا نکرده که خودش را به فیلم بیاورد. بلکه باری دیگر و در یک انتخاب اشتباه، او را برای بازی در نقش سربازی خشک و مقرراتی آوردهاند که در مهمترین صحنهاش در فیلم، برای نجات دیگر اعضای تیم فداکاری کرده و دستتنها به جنگ با بلادشاتها میرود. در هیچکدام از این صحنهها آن شوخطبعی ذاتی کوین هارتی دیده نمیشود که فقط کافی است یک دوربین جلویش بگذارید تا کولاک کند. سوال اینجاست که چرا اصلا برای نقش رولند دنبال کوین هارت رفتهاند، وقتی نمیخواهند کمترین استفادهای از حضورش در فیلم داشته باشند.
دربارهی کریگ هم حرفی برای گفتن نمیماند؛ شخصیتی که مثلا قرار است مثل درکس «نگهبانان کهکشان» باشد، ولی این کجا و آن کجا. جدای از این، برای کسی که بازیهای ویدویی «بوردرلندز» را میشناسد، معنی نمیدهد که کریگ از آن کاراکتر خشن و دیوانهی خود به این شخصیت دلرحم تبدیل شده که از تاینی تینا مراقبت میکند. تحول شخصیتی او هم در طول فیلم افتضاح است که انگار میخواستهاند او را انسانیتر جلوه دهند و برای همین در ثانیههای آخر مبارزهی نهایی بین تیم و آدمهای اطلس، بخشی از ماسک کریگ کنده میشود و صورتش را نصفهونیمه نشان میدهد. تازه روانیها، که مهمترین دشمنان شما در بازیها به حساب میآیند، در فیلم «سرزمینهای مرزی» در حدواندازههای سیاهی لشکر سریالی مثل «مردگان متحرک» هستند که ادا و اطوارشان توی ذوق میزند و هیچوقت آن حس تهدیدی را که در بازیها القاء میکنند، ندارند.
تدوین و جلوههای ویژهی بد کار را خرابتر کردهاند
ایلای راث کارگردانی است که او را به فیلمهای بودجهپایین اسلشر و مانند آن میشناسند و وقتی اولین بار نام او کنار پروژهی فیلم «سرزمینهای مرزی» آمد، انتظار طرفداران هم این بود که فیلم، مثل بازیهای ویدیویی، یک فیلم باحال و سرگرمکننده با خشونت بالا و فحشهای آبدار باشد. احتمالا هم همین بوده است؛ اما ما قرار نیست آن نسخه را ببینیم؛ حداقل نه فعلا. طبق اخبار، کات اولیهی فیلم با ردهبندی سنی بزرگسال و با خشونت بالا بوده که با اجبار استودیو به طور کامل دستکاری شده تا مخاطب وسیعتری را دربربگیرد و این چیزی را تحویلتان داده که امروز میبینید. البته نمیتوان مطمئن بود که نسخهی راث از فیلم کنونی بهتر بوده باشد؛ حداقل چیزی که میدانیم این است که فیلم برای گروه سنی کودکان نبوده؛ همانطور که بازیهای ویدیویی آن هیچوقت مخاطب کودک را هدف خود قرار ندادهاند.
راث بهترین کارگردان فیلم اکشنی نیست که در عمرتان دیدهاید؛ اما بدترین آنها هم نیست. مشخصا روز اول کارگردانی «سرزمینهای مرزی»، به ویژه در صحنههای اکشن قابل قبول بوده. اما ایراد کار زمانی معلوم میشود که این صحنههای اکشن با انبوهی از جلوههای ویژهی بیکیفیت و تدوین غیرقابل تحمل همراه میشوند. تعقیب و گریز گروه و ارتش شخصی اطلس، کریمزون لنس (Crimson Lance)، در پاندورا شما را به یاد «مکس دیوانه: جاده خشم» (Mad Max: Fury Road) میاندازد، البته فقط از این نظر که ماشینهایی در بیابان دنبال هم افتادهاند و به سمت هم شلیک میکنند. جلوههای ویژه هم در این سکانس آنقدر بد است که کاش میگذاشتند همان پردهی سبز روی تصویر بماند. تدوین آن و البته کل صحنههای اکشن فیلم هم واقعا گیجکننده است و این قضیه مدام در طول فیلم تکرار میشود؛ مشخصا در سکانس تیراندازی بین تیم با روانیها در زیرزمین و صحنهی مبارزهی نهایی با اطلس. از دیگر نتایج فیلمبرداریهای دوباره، آن هم بدون کارگردان اصلی، این بوده که در بعضی از صحنهها بدون اینکه کاراکترها نشان داده شوند حرف میزنند، یا دوربین فقط آنها را از پشت سر نشان میدهد.
اینجاست که این سوال پیش میآید که حدود دخالت راث در نسخهی پایانی «سرزمینهای مرزی» تا چه اندازه بوده است. با اینکه نام راث به عنوان هر دو کارگردان و نویسنده پای فیلم زده شده، اما کارگردانی فیلمبرداریهای مجدد بر عهدهی کارگردان فیلم «ددپول» ۲۰۱۶ و تهیهکنندهی سه قسمت فیلمهای «سونیک»، یعنی تیم میلر بوده است. به جز کارگردان اما، در میان نویسندگان هم تغییرات عمدهای اتفاق افتاده. در کنار نام راث به عنوان نویسنده، نام یک جو کرامبی هم به چشم میخورد که انگار وجود خارجی ندارد؛ بلکه نام مستعاری است که کریگ میزن را به پروژه گره میزند.
کریگ میزن همان نویسندهای است که او را به خاطر سریال تحسینشدهی «چرنوبیل» و سریال اقتباسی HBO از بازیهای ویدیویی «لست آو آس» (Last of Us) میشناسند و گویا فیلمنامهی «سرزمینهای مرزی» را هم نوشته است. علاوه بر اینها، در کارنامهی میزن نویسندگی فیلمهایی مثل قسمت دوم و سوم «خماری» (The Hangover) و «فیلم ترسناک» (Scary Movie) سه و چهار را هم پیدا میکنید. با چنین کارنامهای، میشد پیشبینی کرد که اگر خشونت و آشنایی با اقتباس از بازیهای ویدیویی را با جوکها و مسخرگی فیلمهای «خماری» و «فیلم ترسناک» قاطی کنید، روی کاغذ، «سرزمینهای مرزی» باید یکی از بهترین و دقیقترین اقتباسها از بازیهای ویدیویی باشد. اما با تمام فیلمبرداریهای مجدد، تدوینها و نویسندگیهای تازه، احتمالا فیلمنامهی میزن تکهپاره شده و چیزی از آن در نسخهی نهایی باقی نمانده است. میزن هم هر بار استفاده از نام مستعار را رد میکند؛ ببینید چقدر اوضاع نویسندگی فیلم خراب است که نویسندهی اصلی حتی حاضر نشده نامش پای فیلم بخورد.
فراموش نکنید که با «سرزمینهای مرزی» صحبت از ۱۰۰ تا ۱۲۰ میلیون دلار بودجه است؛ بودجهای که البته معلوم نیست خرج چه چیزی شده. دکور خاصی در صحنهها به چشم نمیخورد و اگر هم بوده است، تیم تدوین (جولین کلارک و اوان هنک) تمام تلاششان را کردهاند تا چیزی از آن به چشم بیننده نیاید. جلوههای ویژهی فیلم هم آنقدر بد است که توی ذوقتان میزند. طی سالهای اخیر با فیلمها و سریالهایی که مارول هر روز بیرون میدهد، دیگر به CGI بیکیفیت و عجلهای عادت کرده بودیم. اما «سرزمینهای مرزی» پا را یک قدم فراتر میگذارد و جلوههای ویژهاش یادآور فیلمهای «بچههای جاسوس» است که باز صدرحمت به آن تا این آش شلهقلمکاری که ایلای راث و رفقایش به هم زدهاند.
یکی دیگر از جنبههای جذاب بازیها، سیستم شوتر آن مبتنی بر یک فهرست بلند و بالا از اسلحهها و تجهیزات مختلف است که میتوانید با آنها سراغ دشمنان بروید؛ از اسلحههایی که مدام سرتان جیغ میزنند، تا آنهایی که مهارتهای تیراندازی شما را قضاوت میکنند، به جای گلوله برگر شلیک میکنند یا گلولههایشان مثل خرگوش اینور و آنور میجهند. البته همانطور که حدس زدهاید، هیچکدام از این اسلحهها در فیلم «سرزمینهای مرزی» وجود ندارد. نه تنها این، بلکه اسلحههایی که دست بازیگران داده شده بدون هیچ طراحی خاصی هستند و حتی بیوزن به نظر میرسند، انگار که تفنگهای بازی پلاستیکی به آنها داده باشند.
با اینکه پیدا کردن یک نکتهی مثبت در فیلم کار واقعا دشواری است، اما تیم لباس تنها کسانی هستند که میتوان تاحدودی از دستاوردشان قدردانی کرد. لباس کاراکترها بازتاب درستی از شخصیتها ارائه میدهد، البته نه شخصیتهایی که «هستند»، بلکه آن چیزی که «باید باشند». ماسک روانیها و کریگ هم مطابق آنچه توقع داشتیم و درست درآمده؛ در این میان، فقط دلیل گذاشتن گوشهای خرگوشی روی سر تاینی تینا هنوز برایمان مشخص نشده است. البته اشتباه برداشت نکنید. این لباسها هیچ خرجی برای استودیوی لایونزگیت (Lionsgate Films) نداشتهاند و هنوز جز دستمزد نامهایی مثل کوین هارت و کیت بلانشت، نمیدانیم بودجهی فیلم خرج چه چیزی شده است.
ایلای راث با اعتمادبهنفسی مثالزدنی فیلم خود را با «عنصر پنجم» (The Fifth Element) مقایسه کرده است؛ در اینکه «سرزمینهای مرزی» هیچ شباهتی به «عنصر پنجم» ندارد که شکی نیست؛ اما این فیلم از نظر بصری، میلیونها سال با خود بازیهای ویدیویی هم فاصله دارد. بازیهای «بوردرلندز» از همان روز اول با استایل هنری خاص خود شناخته شدند که میتوان آن را ترکیبی از نقاشی داستانهای مصور امریکایی و انیمههای ژاپنی توصیف کرد، با پالت رنگی جذاب و خیرهکننده. تلاش فیلم «سرزمینهای مرزی» برای دستیابی به چنین تصویری، تنها در چند صحنه قابل مشاهده است و باز آنها هم هرگز به پای فیلمی مثل «نگهبانان کهکشان ۳» نمیرسد؛ برای نمونه، میتوان به صحنهی مواجههی تاینی تینا با لیلیث، یا ورود لیلیث به پاندورا اشاره کرد که با ارجاعی کوتاه به بازیهای ویدیویی، شمهای از جهان پساآخرالزمانی «بوردرلندز» را به تصویر میکشند. از نظر استایل هنری نیز تنها میتوان به کاراکتر جینا گرشان، یعنی مدماکسی اشاره کرد که سبک آرایش و لباس او، شباهت زیادی به سبک هنری بازیها دارد و باعث میشود آرزو کنیم، کاش تمام شخصیتها و تصویر فیلم از همین سبک پیروی میکردند.
تمام «سرزمینهای مرزی» تلاشی مذبوحانه برای ادغام شخصیتهایی به سبک تیم ناهمگون «نگهبانان کهکشان» با صحنههای اکشنی به سبک «مکس دیوانه» است که مشخصا انگشت کوچک هیچکدام هم نمیشود. روزگاری بازیهای «بوردرلندز» با نگاه کردن به فیلمهای جرج میلر از دنیای پساآخرالزمانی و واربویز جهان آن الهام گرفت. در مقابل، در «مکس دیوانه: جاده خشم» میتوان المانهایی را پیدا کرد که انگار از «بوردرلندز» الهام گرفتهاند. «سرزمینهای مرزی» اما نه حق بازیها را ادا میکند و نه فیلمها. «سرزمینهای مرزی» در به تصویر کشیدن جهان بیقانون و دیوانهوار پاندورا کاملا ناموفق بوده است؛ جدای از سبک هنری، هیچکدام از عناصری که «بوردرلندز» را بین پلیرها محبوب کرده در فیلم وجود ندارند؛ برای مثال، «بوردرلندز» به موسیقی وسترن خود شناخته میشود؛ موسیقی که وقتی در «پناهگاه» (Sanctuary) یا پاندورا قدم میزنید حس یک گاوچران را به شما میدهد. حتی بار ماکسی با آهنگ هاوس آن، یکی از جذابترین لوکیشنهای «بوردرلندز» است. در «سرزمینهای مرزی» اما خبری از آنها نیست. نه تنها بار ماکسی آن زرق و برق ویدیوگیم را ندارد، بلکه در کل هیچ لوکیشن مشخص و بهیادماندنی از بازیها در فیلم تکرار نشده است. کارگاه تاینی تینا به یک اتاق کوچک تبدیل شده و اگر پلک بزنید مغازهی مارکوس را از دست میدهید.
تا صحبت از موسیقی است باید اشاره کنیم که برای موسیقی متن «سرزمینهای مرزی» سراغ آدم درستی رفتهاند؛ استیو جابلونسکی که در عالم بازیهای ویدیویی او را به آهنگسازی بازیهای «گیرز آو وار» (Gears of War) میشناسند. اما استودیو باری دیگر همین یکی دو تصمیم درست خود را با جاهطلبیهایش بیفایده کرده است. طبق شنیدهها، پس از تغییرات عمدهای که در فیلم ایجاد شد، موسیقی پسزمینهی اصلی را دور انداخته و در فرصت کوتاهی که داشتند یک چیزی برای «سرزمینهای مرزی» سرهم کردند و برای همین است که موسیقی تازه شبیه تکراریترین موسیقی پسزمینهای است که شبیه آنها را در اکثر فیلمهای اکشن اواسط دوهزار میلادی پیدا میکنید. گنجاندن آهنگهایی مثل «Supermassive Black Hole» از میوز (Muse) و «Ace of Spades» موتورهد (Motorhead) هم واقعا بیدلیل است که با سکانسها هیچ مطابقتی ندارند.
«سرزمینهای مرزی» معلوم نیست برای چه کسی ساخته شده است
«سرزمینهای مرزی» فیلمی نیست که به مذاق طرفداران خوش بیاید؛ این از ابتدا با انتخاب بازیگران آن مشخص بود. تهیهکنندگان آن اما فکر میکردند میتوانند با این فیلم، دروازهای برای ورود مخاطب عام به دنیای بازیهای ویدیویی باز کنند. همانطور که رندی پیچفورد، رئیس شرکت بازیسازی «گیرباکس سافتور» (Gearbox Software) سازندهی بازیها گفت، «سرزمینهای مرزی» را نه برای بازیکنان، که برای مادران آنها ساختهاند تا وقتی از بچههایشان میپرسند چه بازی میکنند، آنها این فیلم را نشانشان دهند. هرچند اگر دیدید فرزندتان روزی بازی در سطح و کیفیت فیلم «سرزمینهای مرزی» میکند، حتما به سلامت عقل او شک کنید.
با اینکه بازیهای «بوردرلندز» خودشان داستان چندانی روایت نمیکنند، اما جهان بازیها آنقدر پتانسیل دارد که حتی «تلتیلز گیمز» (Telltale Games) توانست از روی آنها یک بازی کاملا داستانمحور بسازد که پلیر حتی یک تیر در آن شلیک نمیکند. این نشان میدهد که داستانگویی در جهان «بوردرلندز» کار غیرممکنی نیست و میتوان از بستر همین دنیا برای استخراج داستانهای جالب استفاده کرد. فیلم «سرزمینهای مرزی» اما با نادیده گرفتن این، یک مسیر کاملا کلیشهای رفته و در داستانش نه تنها اشارهی چندانی به جهان بازیها ندارد، بلکه هرچه را هم که نشان میدهد خالی از خلاقیت است. دقیقا خلاف آن روزی که خود «بوردرلندز» آمد؛ بازی که در زمان خود، ترکیبی از تازهترین ایدهها را در خودش گنجانده بود.
- لباس کاراکترها بازتاب درستی از شخصیت آنها ارائه میدهند
- تدوین گیجکننده
- انتخاب بازیگر اشتباه
- جلوههای ویژهی بیکیفیت
- داستان و کاراکترهای کلیشهای
- بیتوجهی به جهان بازیهای ویدیویی اصلی
به نظر میرسد فیلم «سرزمینهای مرزی» قرار بوده نام این سری را بر سر زبانها بیندازد و «گیرباکس سافتور» هم با استفاده از این فرصت، قسمت چهارم بازیهای «بوردرلندز» را معرفی کند. البته مارکتینگی که به فجیعترین حالت ممکن شکست خورد. چراکه این فیلم نتوانست حتی به اندازهی بودجهاش بفروشد. حتی نتوانست در حد و اندازهی فیلمی مثل «مادام وب» (Madame Web) دستمایهی جوکهای اینترنتی شده و حداقل از این طریق، بتواند کمی چشمها را به سمت خود بچرخاند. «سرزمینهای مرزی» نه تنها طرفداران را برای بازی بعدی مشتاق نمیکند، بلکه موفق میشود هر کسی را که روزی ایدهی نشستن پای بازیهای «بوردرلندز» را داشته از رفتن سراغ آنها منصرف کند. روزی که «بوردرلندز» آمد، چیزی مثل آن وجود نداشت؛ یک بازی شوتر آرپیجی اول شخص با استایل هنری خاص و سبک نویسندگی متفاوت؛ با وجود شهرت و محبوبیت سری، اما اگر همین امروز از طرفداران بازیها بپرسید، به شما میگویند که دوران «بوردرلندز» خیلی وقت است دیگر به سر آمده. چیزی که مشخصا برای فیلم هم صدق میکند. امروز میتوانید فیلمهایی در جهان آخرالزمانی با ماشینها و اسلحهها پیدا کنید که هزاران بار از «سرزمینهای مرزی» بهترند؛ پس وقتتان را با دیدن آن هدر ندهید.
شناسنامه فیلم «سرزمینهای مرزی» (Borderlands)
کارگردان: ایلای راث
نویسنده: ایلای راث، جو کرامبی
بازیگران: کیت بلانشت، کوین هارت، جک بلک، آریانا گرینبلات، جیمی لی کرتیس، جینا گرشان
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۴.۴ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰٪
خلاصه داستان: لیلیث جایزهبگیری ماهر و از والتهانترهایی است که روزی اطلس، صاحب کمپانی نامدار اطلس، سراغش میآید تا دخترش تاینی تینا را برایش پیدا کند. تاینی تینا که به دست رولند، سربازی کهنهکار دزدیده شده، به نظر میرسد یکی از کلیدهای اصلی باشد که برای باز کردن والت لازم است. لیلیث در تحویل دادن تاینی تینا به اطلس شک میکند و در مقابل، همراه با او، رولند، کریگ و کلپترپ برای پیدا کردن والت به راه میافتد. اما سرزمین پاندورا پر است از خطرهای آشکار و پنهان که قرار نیست این گروه ناهمگون را راحت بگذارند…
منبع: دیجیکالا مگ