۸ قهرمان زن که به قلم نویسندگان بزرگ خلق شدهاند
در تاریخ ادبیات، شخصیتهای زن زیادی وجود دارد که توسط ذهن نویسنده خلق شده است. این شخصیتها گاهی چنان عمیق در اذهان ثبت شدهاند که در پارهای اوقات گوی سبقت را از خالقشان ربودهاند. شخصیتهای زنی که از قلم مرد یا زن نویسنده به جهان معرفی شدهاند و بعضی از آنها پر شور و احساس، بعضی پر قدرت، بعضی در سودای عاشقی و برخی به دنبال انتقام هستند. سرگذشت این شخصیتهای زن عموما آینهای است که شرایط اجتماعی و آزادی زنان را در آن زمان منعکس میکند؛ با این حال زنان زیادی چه بهعنوان نویسنده، چه بهعنوان شخصیتهای خلق شده در رمانها، از مرزهای جامعه فراتر رفتهاند. در این مطلب به معرفی ۸ شخصیت زن پرداختهایم که حتی اگر پیشینهای واقعی دارند، توسط قلم نویسنده ساخته و پرداخته شدهاند.
۱. مادام کاملیا
الکساندر دومای پسر، فرزند نامشروع الکساندر دوما است و با رمان کاملیا جا پای پدرش گذاشت و به شهرت رسید.
جامعهی بورژوایی قرن نوزدهم مشکل بغرنجی نمیدید که یک مرد با زنی فاحشه وارد رابطه شود اما به هیچ وجه نباید عاشق یکی از این زنها شود. ماجرای رمان مادام کاملیا از همین عشق و رابطهی ممنوع حرف میزند. در شهر این خبر میپیچد که لوازم قدیمی منزلی به فروش میرسد، این منزل متعلق به زیباترین و گرانترین فاحشهی پاریس بود که در اثر سل در گذشته است و حالا همه برای دیدن خانهاش صف کشیدهاند. در این میان مردی که راوی داستان است و عاشق اشیای عتیقه است، به این خانه سر میزند و با خریدن دفترچهی خاطرات صاحبخانه شیفتهی سرگذشت مارگارت گوتیر میشود. این زن جذاب و دمدمی مزاج بهعنوان مادام کاملیا شناخته میشود چرا که همیشه گل کامیلا به همراه دارد. مادام کاملیا با وجود داشتن عاشقان زیاد، هرگز به طور واقعی معنی عشق را درک نکرد تا زمانی که آرماند دووال جوان عاشقش شد. آرماند دووال مردی اشرافزاده بود و وقتی برای پیدا کردن دفترچهی خاطرات معشوق قدیمیاش برمیگردد، سرگذشت عاشقانهی آنها روشن میشود. زمانیکه مادام کاملیا در آستانهی راهی جدید بود، خانوادهی دووال عشق بین پسرشان و این زن را نپذیرفتند و او را به تصمیمی ناخواسته مجبور کردند. در ادامهی این رمان ماجرا با تحقیر و شکست مادام کاملیا پیش میرود، جایی که آرماند خیال میکند مادام کاملیا فقط سودای مادیات بیشتر در سر داشته است. در نهایت مادام کاملیا به بیماری دچار میشود و آنجاست که رمز و رازهای واقعی تصمیمش برملا میشود.
الکساندر دومای پسر در جوانی عاشق فاحشهای ولخرج به نام ماری دو پلسی میشود که برای تأمین مخارجش از پدرش کمک میگیرد، ماری در جوانی به واسطهی بیماری سل از دنیا میرود. این تجربه اولین جرقههای خلق شخصیت مادام کاملیا را در سر این نویسنده میزند. مادام کاملیا در این کتاب نقش زنی وسوسهانگیز، قدرتمند و در عین حال درد کشیده و محتاج به دوست داشتن را دارد.
رمان مادام کاملیا شهرتی جهانی پیدا کرد و جوزپه وردی که آهنگساز بزرگ ایتالیا است با الهام از آن اپرایی ساخت؛ این اپرا جزء بهترین آثارش محسوب میشود. چند فیلم و تیاتر هم از روی این رمان جذاب ساخته شده است.
در قسمتی از کتاب مادام کاملیا میخوانیم:
من هر وقت او را ترک میگویم، دیگر کسی نزد وی نمیماند؛ ولی نمیتوانم بگویم که پس از آمدن من هم آیا کسی به ملاقات او میرود؛ شبها غالبا شخصی به نام «کنت ن…» را در آنجا میبینم که گمان میکند با ملاقاتهای خود در ساعت یازده و تقدیم گوهرهای گرانبهایی میتواند مکانی را در قلب وی به دست آورد، اما مارگریت چندان روی خوشی بدو نشان نمیدهد و به عقیده من راه خطا میپیماید، زیرا این شخص جوان ثروتمندی است. گاهگاهی بهعنوان تذکر بدو میگویم «طفل عزیزم، این مردی است که از هر جهت برازندگی دوستی شما را دارد» با آنکه هر چه میگویم او قبول میکند؛ ولی وقتی درین موضوع با او وارد بحث میشوم، پشت به من نموده، جواب میدهد: وی آدم احمقی است. من نیز در احمق بودن او حرفی ندارم؛ ولی فرصت خوبی به دستش آمد که باید از آن به خوبی استفاده کند، چه دوک پیر ممکن است همین روزها بدرود حیات گوید. پیرمردان خودپسندی عجیبی دارند
۲. لیدی ال
لیدی ال اثر رومن گاری، نویسنده و خلبان فرانسوی است.
این کتاب از همان ابتدا با توصیف زنی به نام آنت شروع میشود. زنی قدرتمند که در آستانهی هشتاد سالگی قرار دارد و متوجه میشود که دیگر قدرت سابق را ندارد. این موضوع را از گلهای زردی که روی میز قرار دارند متوجه شده است اما وقتی نوبت به تخریب عمارت کلاه فرنگی محبوبش میرسد، به او تلنگری عمیقتر زده میشود و تصمیم میگیرد ماجرای زندگیاش را برای «سر پرسی» نویسنده بازگو کند.
آنت پدری آنارشیست دارد که کاملا با حکومت و دولت مخالف است. این تعصبات پدر که از فردگرایی کامل آنارشیستی برمیخیزد، آنت را از این موضوع سیاسی گریزان میکند. دست سرنوشت طوری شرایط را پیش میبرد که آنت عاشق مردی به نام آرماند میشود که او هم گرایش آنارشیستی سفت و سختی دارد. آنت شیفته و دلباختهی آرماند است ولی آرماند عشق را همچون مانعی برای آزادی و تفکرات سیاسی خودش میداند.
در طول داستان بیشتر با شخصیت لیدی ال آشنا میشویم و گره اصلی ماجرا وقتی باز میشود که نحوهی مواجههی آنت را با عشق از دست رفتهاش میبینیم. حس انتقام و قدرت زنانهی آنت باعث میشود که صندوقچهای دلخواه از عشق درست کند که این صندوقچه جایگاهی برای خود آرموند و تفکراتش است.
در قسمتی از رمان لیدی ال میخوانیم:
روشنایی روز برچهرهاش بازی میکرد و نشانههای گذر زمان را تنها کشش پوستی بر استخوان مینمود. نور پیوسته با چهرهاش مهربان بود: آن دو دوستان قدیمی بوند و نور پیوسته عاشق زیبایی است. اکنون دیگر تحمل چهرهی خود را نداشت. چهرهاش دلتنگش میکرد. میدانست که اینک به قول همگان «بانوی پیر باشکوهی» است و این به غایت هولناک بود که انسان آن همه سال و ماه را تباه کند تا بانویی مشخص شود و آنگاه تا به خود بجنبد ناگزیر باشد به نحوی با پیری و سالخوردگی کنار بیاید. به هیچ رو نمیتوانست خود را قانع کند که هشتاد ساله است و بهنظرش عجیب و غریب
۳.دزیره
این داستان پر شور و واقعی برای اولین بار در سال ۱۹۵۳ به تحریر آن ماری سلینکو منتشر شد. دزیره دختر یک تاجر ابریشم است که عاشق ناپلئون بناپارت میشود و با هم نامزد میکنند. ناپلئون که سودای امپراتوری و قدرت در سر دارد، نامزدیاش را بهم میزند و با کس دیگری ازدواج می کند. دزیره با ژنرال ارتش فرانسه آشنا می شود و با او ازدواج میکند؛ ازدواجی که او را به مقام ملکهی سوئد بودن میرساند. در ادامه شرایط طوری پیش میرود که دزیره و ناپلئون در دو سوی مبارزات قرار میگیرند.
داستان به صورت خاطراتی از برناردین اوژین دزیره است که در دفترچهی یادگاری پدرش نوشته شده است و در این بین نگاهی به وقایع تاریخی زمان ناپلئون هم دارد.
در قسمتی از کتاب دزیره میخوانیم:
پس از ننگ و رسوایی فامیل، اتفاقات زیادی رخ داده. نمیدانم چگونه همه را شرح بدهم. قبل از هر چیز اتیین آزاد شده و هم اکنون در طبقه پایین در اطاق غذاخوری با مادرم، ژولی و سوزان نشسته و چنان با عجله و اشتها غذا میخورد که گویی ماهها رنگ غذا را ندیده است، در صورتی که بیش از سه روز زندانی نبوده.
ثانیا با مرد جوانی که دارای صورت قابل توجه و نام بسیار مشکل و غیرقابل تلفظی است ملاقات کردم. نام یوناپات، بوناپارت، چیزی نظیر این اسامی است.
ثالثا: آن پایین همه از من عصبانی هستند. مرا مایه ننگ فامیل خطاب کرده و با تغیُّر مرا به اطاق خوابم فرستادند. آنها مراجعت اتیین را جشن گرفتهاند و با وجود این که مراجعه و ملاقات آلبیت اصولاً با پیشنهاد من بوده همه مرا سرزنش و ملامت میکنند و هیچ کس نیست که بتوانم با او درباره همشهری بوناپارت صحبت کنم. اسم بسیار مشکلی است هرگز نمیتوانم به خاطر بیاورم. راستی کسی نیست که من بتوانم دربارهی این مرد جوان با او گفتوگو کنم، ولی پدر خوب و عزیز من میدانست چقدر به انسان سخت میگذرد اگر منظور او را نفهمند و یا بد تعبیر کنند. به همین علت این دفتر خاطرات را به من داد.
۴. اما
اِما وودهاس شخصیت اصلی رمان اما است که جین آستین آن را سال ۱۸۱۶ منتشر کرد. در این رمان جین آستین دست به خلق شخصیتی زده است که احساسات خواننده را با خودش همراه میکند. اما دختری باهوش و خیالپرداز است که خودش قصد ازدواج ندارد اما دوست دارد افراد دیگر را با هم آشنا کند تا ازدواج کنند. بعد از مدتی، طی ماجراهایی به خودشناسی میرسد و به درک بهتری از شرایط دست پیدا میکند.
نشانههایی از شخصیت خود جین آستین را در شخصیت اما میبینیم، نویسندهای که خودش هم تا آخر عمر ازدواج نکرد و با این حال شرح داستانهایش همه عاشقانههایی از دل آن دوران است.
در قسمتی از رمان اما میخوانیم:
پس از بازگشت به خانه حال و هوای اما جور دیگری بود. حالا دیگر هیچ درد و رنجی احساس نمیکرد. قلبش لبریز از شادی بود و احتمالا هر چه زمان میگذشت این شادی بیشتر هم میشد.
آقای وودهاوس، اما و آقای نایتلی برای صرف چای دور میز نشستند. سالها بود که به همین ترتیب دور هم جمع میشدند. پر چنین لحظاتی اغلب اما به چمنزار و آفتاب زیبای غروب چشم میدوخت ولی این بار همه چیز فرق داشت. تمام وجود او لبریز احساس بود. البته باید مثل همیشه دختر دلسوز خانه باقی میماند.
۵. آنا کارنینا
کتاب آنا کارنینا رمانی اثر لئو تولستوی است که اولین بار سال ۱۸۷۷ به چاپ رسید و مسیر خود ویرانگر یک اشرافی زیبا، محبوب و جذاب روسی را دنبال میکند.
کتاب با این جملهی کوبنده شروع میشود: «خانوادههای خوشبخت همه به مثل همهاند، اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند.»
این جمله آغازی برای شرح ماجرای آنا کارنینا است. آنا همسر یک مرد قدرتمند به نام «کارنین» است که یکی از مقامات بلندپایه در سنتپترزبورگ است و از این ازدواج یک پسر دارد. در دل ماجرا و سفری که آنا پیش میگیرد دل به افسر زیبا و ثروتمند کنت ورونسکی میبندد. این عشق باعث میشود که معنی و حقیقت زندگی خود را پیدا کند. آنا از اصول و تابوهای جامعه روسیه سرپیچی میکند و همسر و فرزندان خود را برای بودن در کنار معشوقش ترک میکند. در این کتاب ما ماجرای مردی به نام لوین را هم میخوانیم که برگرفته از شخصیت خود لئو تولستوی است و او در جستوجوی تحقق و خوشبختی در زندگی خود است و در نهایت نوعی از خوشبختی را پیدا میکند که آنا به آن نمیرسد. لوین بازتابی از خود تولستوی است که غالبا نظرات و عقاید خود نویسنده را بیان میکند.
تولستوی در به تصویر کشیدن حسادتها و نیازهای درونی زنان خیلی قوی عمل میکند و شخصیت آنا کارنینا را که پرترهای از ازدواج و خیانت در روسیهی تزاری است، خلق می کند. آنا زنی پیچیده است که وجود خالی خود را بهعنوان همسر کارنین رها میکند و برای تحقق ماهیت پرشور خود، با وجود عواقب غم انگیزش، به کنت ورونسکی متوسل میشود. او بدون اینکه هرگز دخترکی عاشق باشد، تبدیل به یک همسر و یک مادر شده است و حالا در دل ماجرایی ممنوعه به دنبال هویت خودش میگردد. آنا شخصیت فوق العادهای دارد و نشاط و جذابیتش این رمان را برای سالها محبوب نگه داشته است.
در قسمتی از رمان آنا کارنینا میخوانیم:
گمان میکنم که این دو مساله از هم جدایی ناپذیرند و دوری باطل تشکیل میدهند. زن به سبب کافی نبودن آموزش از حقوق خود محروم میشود ولی همین کافی نبودن آموزشِ زن به علت محروم بودن او از حقوق خویش است. نباید فراموش کرد که شرایط بندگی زنان به قدری سخت و قدیمی است که ما اغلب نمیخواهیم شکاف عمیقی را که آنها را از ما جدا میکند درک کنیم.
۶. مادام بوواری
گوستاو فلوبر کتاب «مادام بوواری» را سال ۱۸۷۵ نوشت. این کتاب بر اساس یک اتفاق واقعی شکل گرفته است و در میان رمانهای معاصر، یکی از شاهکارها به شمار میرود. رمان عاشقانهی مادام بوواری، داستانی بسیار جذاب دربارهی زنی به نام «اما روتو» است. یکی از بزرگترین موفقیتهای گوستاو فلوبر خلق شخصیت اما روتو است. اما روتو دختر یک دهقان است و شخصیت سرکش و دیوانهای دارد که هیچوقت راضی و خشنود نمیشود و برای اینکه از زندگی در روستا فرار کند با «شارل بواری» که یک دستیار پزشک شهرستانی است، ازدواج میکند. در ادامهی داستان شارل و اما زندگی آرامی را پیش میگیرند ولی مسأله اینجاست که آیا این کیفیت «آرام بودن» زندگی به مذاق اما خوش میآید یا نه؟
امای داستان مادام بواری زنی جسور است که به یک زندگی آرام راضی نیست و بعد از مدتی حس می کند در این زندگی، عشق و توجه لازم را دریافت نمیکند. «اما» با افراد دیگری وارد رابطه میشود و در نهایت پی از کشمکشهای روانی زیاد و بدهیهای مالی، دست به خودکشی میزند. شاید بتوان گفت که گوستاو فلوبر با خلق شخصیت «اما» که همرده با آنا کارنینا قرار میگیرد، سعی در به تصویر کشیدن ساختار روانی زنان دارد؛ البته اما آن جسارت آنا کارنینای تولستوی را ندارد، جسارتی که او را زبانزد همهی محافل میکند.
گوستاو فلوبر به مدت پنج سال مشغول نوشتن کتاب مادام بوواری بود و اما روتو را در اتاقی خلق کرد که بیشتر عمرش را همانجا سپری کرد. مادام بوواری نثر روانی دارد که در آن خبری از جملات کلیشه ای و تکراری نیست.
در قسمتی از رمان مادام بوواری میخوانیم:
مرد هر چه باشد آزاد است؛ میتواند به هر شوری تن بدهد و به هر سرزمینی که دلش خواست برود، از هر مانعی بگذرد و دست نیافتنیترین هوس ها را با ولع بچشد. اما زن مدام با مانع روبروست. دچار سکون و در عین حال انعطاف پذیر است، سستی جسم و وابستگیهای قانونی دشمن او هستند. ارادهاش همانند توریِ کلاهش که نخی نگهش میدارد، با هر بادی میلرزد؛ همواره هوسی هست که او را دنبال خود میکشد و ملاحظهای که نگهش میدارد.
۷. جین ایر
شارلوت برونته از اوت ۱۸۴۶ تا اوت ۱۸۴۷ روی رمان جین ایر کار کرد و از آنجایی که نویسندهی زن در جامعه پذیرفته شده نبود، این رمان را در اکتبر ۱۸۴۷ با امضای مستعار کرر بل چاپ کرد.
وقتی رمان شروع می شود، شخصیت اصلی یک بچه یتیم ۱۰ ساله است که با خانواده عمویش زندگی میکند. پدر و مادرش از بیماری تیفوس مرده بودند. کودکی او چه در خانواده و چه در مدرسهی خیریه بهسختی میگذرد اما او در برابر این ناملایمات، قدرت و اعتماد به نفس خود را از دست نمیدهد. او دختر باهوش و پرتلاشی است که برای زندگی خود به همین ویژگیهایش تکیه میکند.
جین بعد از مدتی بهعنوان پرستار به عمارتی در تورنفیلد میرود، جایی که با کارفرمای جسور و جذاب خود، ادوارد روچستر ثروتمند ملاقات می کند. در تورنفیلد جین از آدل جوان، دختر یک رقاص فرانسوی که یکی از معشوقههای روچستر بود، مراقبت میکند. جین عاشق روچستر میشود و بعد از مدتیروچستر هم به این علاقه پاسخ میدهد و پیشنهاد ازدواج میکند. روز عروسی آنها، جین متوجه میشود که روچستر نمیتواند از نظر قانونی با او ازدواج کند، چرا که او همسری به نام برتا میسون دارد که دیوانه شده و به دلیل رفتار خشونتآمیز در طبقه سوم حبس شده است. حضور او صداهای عجیب و غریبی را که جین در این عمارت شنیده است توضیح می دهد. روچستر اذعان می کند که ازدواج قبلیاش یک فریب بوده و الان جین را دوست دارد. روچستر از جین میخواهد که با هم به فرانسه بروند، اما جین قبول نمیکند و از تورنفیلد فرار میکند تا این مسیر سخت را برای زندگیاش ادامه دهد.
جین یک قهرمان غیر متعارف است، زنی مستقل و متکی به خود که هم بر مشکلات و هم بر هنجارهای اجتماعی غلبه میکند. انتخاب جین بین عشق و وظیفه اخلاقی کاملا به حالت رئالیسم اخلاقی تعلق دارد.
جین در یکی از بحثهایش با آقای روچستر، از او میپرسد: «آیا فکر می کنی چون من فقیر، بیکس و اندک هستم، بیروح و بیوجدان هستم؟ شما اشتباه فکر میکنید!» این خطوط بخشی از جذابیتی است که شخصیت جین را نمایان میکند؛ شخصیتی درمانده، جذاب و پرشور که ادعای تساوی او را مطرح میکند و اعلام میکند که لایق احترام و اهمیت است. در واقع جین یک نماد فمینیستی قوی است و در کل این رمان استدلال میکند که زنان باید آزادانه بتوانند خواستههای خود را برآورده کنند، طبیعت واقعی خود را بیان کنند و سرنوشت خود را ترسیم کنند. شخصیت جین به زیبایی ساخته شده است. استقلال و نگرش خردمندانه و بالغ او نسبت به زندگی فریبنده است و شخصیتی پیچیده و قدرتمند ایجاد میکند که می توان او را بهعنوان یک الگوی واقعی دید.
در قسمتی از رمان جین ایر میخوانیم:
جنون محض است زنی اجازه بدهد عشقی در دلش جرقه بزند که اگر پاسخی نگیرد کل زندگیاش را میبلعد. اگر هم علنی شود و پاسخ بگیرد از باتلاقی سر درمیآورد که راه خروج ندارد.پس گوش کن جین ایر. به رای محکمهات گوش بسپار . فردا با تکهای گچ تصویر خودت را بکش بیکم و کاست. بدون دستکاری هیچ کدام از عیبهایت . هیچ خط زشتی را از قلم نینداز
۸. ربکا
«دیشب در عالم رویا دیدم که بار دیگر در ماندرلی پا گذاشتم»
با خواندن سطر بالا داستان ربهکا را شروع میکنیم و این جمله خواننده را به یک عمارت سنگی خاکستری منزوی در ساحل بادی کورنیش هدایت میکند. داستان ربکا در واقع از زبان زن راوی که هرگز اسمش را نمیفهمیم، گفته میشود. زن ندیمه و جوانی که در یک مسافرت ییلاقی با آقای ماکسیم دووینتر آشنا میشود و ازدواج میکند. وقتی این زن جوان به عمارت آقای دووینتر میرود متوجه میشود همسر قبلی ماکسیم فوت کرده است و مصمم میشود که تاریکترین رازها و حقایق را دربارهی آن زن که ربکا نام داشت، کشف کند. در واقع دافنه دو موریه بهعنوان نویسندهی این کتاب، خالق دو زن است، یکی ربکای مرموز و دیگری راوی داستان که در قسمتهایی دوست دارد مانند ربکا رفتار کند.
از نویسندگان محبوب دو موریه خواهران برونته (امیلی، شارلوت و آن) بودند و داستان و سرعت ربکا یادآور جین ایر است. با این حال افراد بسیاری معتقد بودند که دو موریه در رمان ربکا صدا و راه خودش را بهعنوان نویسنده پیدا کرده است. او داستان بینایی را با بینش روانشناختی زیادی خلق کرده است و داستانی از حسادت را ارائه میدهد که توجه بسیاری از خوانندگان را جلب کرد. ربکا هنگام انتشار در سال ۱۹۳۸ بزرگترین موفقیت زندگی نویسنده را رقم زد و بسیار محبوب شد و بعدا برای تلویزیون، فیلم و تیاتر از آن اقتباس شد. شاید برجسته ترین اقتباس از ربکا فیلم آلفرد هیچکاک (۱۹۴۰) است که برندهی جایزهی اسکار شد.
ربکا کتاب بسیار عجیبی است، این کتاب ملودرام روایتی جذاب و پر کشش دارد. در داستان این کتاب دو کشتی غرق شده وجود دارد، یک قتل، یک آتش سوزی، یک مهمانی و چندین خیانت پیچیده! شخصیت زن دوم و همان راوی کتاب ممکن است شخصیتی خیلی عالی نباشد، اما او در رویاپردازی کاملا حرفهای است. سیر رمان کاملا به تصورات و گمانه زنیهای او میپردازد.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
چه خوب بود وسیلهای اختراع میشد که خاطرات را مثل عطر در بطری نگه میداشت. از آن پس دیگر محو و یا کهنه نمیشدند و آدم هر وقت میخواست، درِ بطری را باز میکرد و مثل این بود که لحظات را بار دیگر زندگی میکند.
دیگر هرگز نمیتوانیم برگردیم؛ در این شکی نیست. گذشته هنوز بسیار نزدیک است. چیزهایی که میخواهیم فراموش کنیم و پشت سر بگذاریم، بار دیگر زنده میشوند و آن احساس ترس و ناآرامی مرموزی که رفتهرفته به وحشتی کور و نامعقول منتهی میشد، ممکن است مثل گذشته بهنحوی غیرمنتظره، بههمراه همیشگیمان تبدیل شود.