کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد
از ابتدای تاریخ جهان، قبل از زمانی که بشر بتواند دانش خود را ثبت کند، آگاهی مهمترین مساله او برای حیات بوده است. در ابتداییترین شکل، بشر به آگاهی نیاز داشت تا بتواند در طبیعت وحشی زنده بماند. و در ادامه هرچه بشریت توانست از نظر بقا خود را تضمین کند، نیاز به آگاهی او نیز رشد پیدا کرد. حالا او از نیاز به دانستن فرق بین گیاهان کشنده و ریشههای خوراکی، به نیاز به شناختن ضمیر خود و علت رفتارهای ناخوآگاهش رسیده است. در واقع دانش و هنر، حاصل این نیاز هستند. نیاز به بهتر شدن و آگاهی داشتن.
این میل هیچوقت در وجود آدمی کم نمیشود و تا لحظات پایانی زندگی با ماست. از طرفی، انسان فانی است، و فرصت نمیکند تمام آگاهیای که لازم دارد را با تجربه به دست آورد؛ اینجاست که کتابها به داد ما میرسند.
کتابهایی که دانش را از ما به دیگری، و از گذشته به آینده منتقل میکنند، و به برخی از سوالات اساسی زندگی ما پاخ میدهند.
در این مقاله، پنج کتاب، از دسته کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، به شما معرفی کردیم.
معرفی بهترین کتابها برای افزایش آگاهی
۱. نجات از هزارتو
در این کتاب پرفروش نیویورک تایمز، دکتر کپرا در این کتاب از طریق تشریح رویکرد درمانی جدید خود با نام «روانشناسی کلنگرانه» به بررسی موضوعاتی مانند خودآگاهی، تغییر شخصیت، شفای درونی و بهبود روند زندگی میپردازد.
نیکول لپرا یکی از پیشگامان رویکرد روانشناسی هولیستیک است. او با نوشتن این کتاب، تلاش کرده به مخاطبان کمک کند تا به درک عمیقتری از تعریف خود برسند و محدودیتهایی را که ممکن است توسط خانواده، جامعه یا حتی خود فرد به او تحمیل شده باشد، کنار بزنند و پتانسیل و تواناییهای خود را بشناسند.
«روانشناسی کلنگرانه» دیدگاهی ساختارشکنانه است، که با اهمیت دادن به عافیت روانی، جسمی و معنوی، شما را متعهد به انجام امور روزانه، به صورت منظم میکند. اموری که به اصلاح الگوهای منفی، ترمیم زخمهای گذشته و تقویت خودآگاه شما منجر شود.
در این دیدگاه فرد با تمرکز بر روی بدن و روان سعی دارد تا تعادل را به سیستم عصبی بازگرداند. هدف از این روند درمان زخمهای عاطفی حلنشده، و به دست آوردن قدرتی است که درنهایت، فرد را، به نسخه واقعی خودش تبدیل کند. نسخهای واضح و شفاف از آنچه هست و آنچه میخواهد.
در روانشناسی کلنگرانه علائم جسمی و روانی بیماری، پیامهایی هستند که باید به آنها توجه کنید؛ صداهایی که باید به آنها گوش بدهید نه اختلالاتی که فقط از طریقی آنها را مدیریت کنید. در واقع این رویکرد، روشی است که دردهای مزمن، استرس، خستگی، اضطراب، مشکلات گوارشی و عدم تعادلهای سیستم عصبی را بررسی میکند، و در نهایت سعی در یافتن منبع اصلی آنها و ریشهکن کردنشان دارد.
عملکرد این کتاب تمرکز بر تغییر از طریق خودآگاهی، و تغییر الگوهای ناسالم زندگی فردی، از طریق کار درونی عمیق و متمرکز است. نیکول لپرا معتقد است که ما انسانها میتوانیم با آگاهی و اصلاح عملکرد الگوهای مخربی که زندگیمان را شکل دادهاند، الگوی زیستمان را تغییر دهیم و تولدی دوباره داشته باشیم.
این کتاب با استفاده از تکنیکهای علم روانشناسی به شما کمک میکند بر چالشهای روانی و عاطفی غلبه کنید، و با استفاده از رویکردهای هولیستیک، به زندگی سالمتر و متعادلتری دست یابید.
در «نجات از هزارتو» که یکی از بهترین کتابهای خودشناسی است، مفاهیمی مانند سایههای روانی، کودک درونی، نقشهایی که در زندگی ایفا میکنیم و مرزهای سالم مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرند. در این مرحله مخاطبین با استفاده از تمرینهای عملی و فکری، به اندیشیدن وادار میشوند تا عملکرد گذشته خود را بررسی کنند. اینجا کپرا به خوانندگانش کمک میکند تا مسیر علت و معلولی مشکل خود را بیابند. از این طریق افراد مسیر خطا را شناسایی کرده و با تغییر درست و معنادار، روند زندگی خود را بهبود میبخشند.
یکی از جنبههای مهم کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، کاربردی بودن آنها است. چیزی که در این کتاب، در مفهوم «شفای ذهن-بدن» شاهد آن هستیم. نیکول لپرا در این کتاب، با استفاده از تحقیقات علمی و تجربیات شخصیاش، سعی میکند تعریف مناسب و درستی از تاثیر متقابل ذهن بر بدن و برعکس، ارائه دهد. علاوه بر آن در این کتاب او سعی میکند اضافه بر تعریف، راهکاری ارائه دهد، تا افراد بتوانند از این اثربخشی، برای بهبود سلامت ذهنی و جسمی استفاده کنند.
در بخش بازنویسی داستانهای شخصی، لپرا بیان میکند که هر کسی برای تعریف زندگی خود، داستانهایی دارد. داستانهایی که در طول زندگی برای خود و دیگران تعریف میکند و سعی دارد، از طریق این واقعه نگاری، به معنایی درباره زندگی خود، و تعریفی درباره شخصیت خود برسد.
او همچنین معتقد است این داستانها میتوانند فرد را در خود محدود کنند. در این بخش لپرا، به مخاطب راههایی را نشان میدهد که میتواند از طریق آنها داستانهایشان را دوباره بنویسند. دکتر کپرا معتقد است ما از طریق بازنویسی دوباره داستان زندگیمان، میتوانیم به خواستههای عمیقتر خود دست یابیم. خواستههایی که پتانسیل واقعی ما را نشان می دهند و باعث میشوند نقشه مسیر زندگی مقابل چشممان واضحتر پیدا شود و با آگاهی در مسیرمان قدم برداریم.
«وقتی ما نمیدانیم که چطور میتوانیم به تندرستی خود کمک کنیم، احساس درماندگی و وابستگی میکنیم. پیامی که دریافت میکنیم این است : ما کاملا تحت فرمان بدنمان هستیم و تنها راه داشتن حس خوب، این است که سلامتی خود را به دستان پزشکان بسپاریم؛ کسانی که با روشهای جادویی می توانند حال ما را بهتر کنند، کسانی که تمام جوابها را میدانند و میتوانند ما را نجات دهند!ولی واقعیت این است که ما مریض و مریضتر میشویم.وقتی من شروع به زیر سوال بردن وضعیت موجود کردم، به این آگاهی رسیدم: ما خودمان را در تغییر ناتوان می دانیم؛ چراکه تمام حقایق درباره وجود انسان به ما گفته نشده است.»
کتاب «نجات از هزارتو» با زبانی ساده و قابل فهم ، افرادی را که به دنبال درک بهتری از خود و توسعهی فردی هستند تشویق میکند، تا مسیر درمان خود را شروع کنند. این کتاب تنها یک کتاب روانشناسی نیست، بلکه روشی است برای یادگیری و تحول.
این کتاب با استفاده از کهنالگوها برای توضیح انواع مختلف تجربیات آسیبزا، به خوانندگان امکان میدهد تا عملکرد ذهن و احساسات خود را بهبود بخشند و آسیبهایی را که در دوران کودکی تجربه کردهاند و الگوهای رفتاریشان را در بزرگسالی شکل میدهد، بشناسند.
پس اگر به دنبال شناخت خود و شناسایی الگوهای رفتاری خاص خود هستید، این کتاب مناسب شماست و میتواند راهنمای خوبی برای شما باشد. این کتاب بهعنوان یکی از کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، به شما کمک میکند تا از آسیبها و اتفافات ناگوار گذشته بهبود پیدا کرده، خود واقعیتان راپیدا کنید و زندگی خود را بهبود دهید.
۲. نزدیک ایده
به عنوان انسان، فکر کردن تنها فرایند فعالی است که از لحظه تولد تا دم مرگ همراه ماست و زندگی ما را معنادار میکند. همه ما ساعات بسیاری از روز را درگیر افکار مختلفی هستیم.
گاهی دنبال مکانی هستیم تا بتوانیم بدون مزاحمت ذهنمان را نظم بخشیم و گاهی برعکس، دنبال جایی هستیم که بتوانیم ذهنمان را خالی کرده و به هیچ چیز فکر نکنیم. یعنی ما تقریبا همه جا و در همه حال، در حال اندیشیدن هستیم؛ حالا سوالی که مطرح میشود این است:
«ایدهها و اندیشهها چگونه در ذهن ما شکل می گیرند؟ فکرهای نو دقیقا کجا و در چه شرایطی متولد میشوند؟ ما اصلاً چرا فکر میکنیم و چه چیزهایی بر جنس افکارمان تأثیر میگذارند؟ آیا مبل دفترکار زیگموند فروید نقشی در ظهور ناخودآگاه در فرآیند روانکاوی بازی میکند؟
کتاب «نزدیک ایده» مجموعه جستاری است که سعی دارد به این سوالات پاسخ دهد، و مکانها و نامکانهایی که در آنها فکر میکنیم، را مورد بررسی قرار دهد.
این مجموعه، بهعنوان یکی از کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، سعی دارد به پرسش «کجا میاندیشید؟» پاسخ دهد. قصه جهان و فرهنگش را روایت کند و جستارها و روایات خود را همراه با دیدگاه انتقادی ارائه دهد.
پرسشهایی که روزنامهنگاران، متفکران و نویسندگان در این کتاب سعی دارند به آنها پاسخ دهند و در همین جهت دریابند، «جا»یی که افکار انسان در آن شکل میگیرد کجاست؟
فارغ از اینکه ایده کجا به ذهنتان خطور کرده، کافی است به مدت لازم روی شعله نرمنرمک حرارت ببیند تا نتیجهای مطلوب از ذهن تحت فشارتان بیرون بیاید؛ همچون قهوه از قهوه جوش.
حتما شما هم این تجربه را داشتهاید که بو، صدا، طعم یا مکان، خاصی رشتهای از افکار را در ذهنتان به جریان بیندازد. افکاری که نمیدانید از کجا و چگونه شکل گرفتهاند؟ گاهی حتی ممکن است احساس کنید از بیرون در ذهن شما کاشته شدهاند. به همین دلیل بررسی به بسترِ شکلگیری ایده، کمکمان میکند که مسیر شکلگیری و دلیل یگانه شدن و ماندگاری بعضی از این افکار را بهتر بشناسیم.
زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادِر هم به همین دلایل، به سراغ افرادی رفتند که کارشان نوشتن و فکر کردن است.
آنها در این کتاب، با توجه به کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، ما را با فضاها و مکانهایی آشنا میکنند که به ما کمک میکند به ایدههایی خلاقانه برسیم، و بفهمیم: «کجا افکارمان به نظر و ایدهای خاص ختم میشود؟» و «مکان اندیشیدن چه تأثیری بر افکار و ایدههایمان دارد؟»
همیشه وقتی پای یک سخنرانی ملالانگیز مینشینم، بهترین ایدهها به ذهنم می رسد. کاغذ و قلم هم که خود به خود حاضر است. تا بشود چیزهای مهم را یادداشت کرد؛ ایدههایی که آدم کقل عکاسهای تفننی عشق قطار در تقاطع خط آهن، چشم به راهشان است. سروکله ایده از اعماق تمرکز ظاهر میشود. مثل موشخرماهایی که حس کرده اند همهجا امن و امان است و میتوانند از سوراخشان بیرون بزنند.
همه ما می دانیم که لازمه شکلگیری یک ایده، تجربه زندگی روزمره است. انجام دادن کارهایی که از آنها لذت میبرید یا شما را به چالش میکشد. مثل کتاب خواندن، فیلم دیدن،گوش دادن به موسیقی، رفتن به موزه و گالری، و داشتن مکالمات و برخوردهای انسانی. اما همین کافی نیست. این فرایند ممکن است منجر به تولد فکری نو شود، اما باید از آن ایده، مثل یک بچه مراقبت کرد و او را رشد داد.
درست مثل کودک، فکر هم نیاز به مکانی برای پدیدار شدن دارد.اینجاست که کتاب «نزدیک ایده» وارد می شود. چون محل این «پدیدار شدن» جایی است که واقعیت مکانها هم متعلق به آنهاست و هم نیست. در این مکانها است که می توانیم بدون دور شدن از محور فکرمان از آن فاصله بگیریم و با دیدگاه مناسبی آن را مورد بررسی قرار دهیم.
جستارهای آلمانی کتاب «نزدیک ایده»، در نه بخش نسبتا کوتاه، فضاهای فکری و ذهنی مکانها را مورد بررسی قرار داده، و در نهایت به عنوان یکی از کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، مکانها و نامکانهایی را که افکار در آن ها شکل میگیرند مورد بررسی قرار میدهد، و شما را به اندیشیدن درباره «اندیشیدن» تشویق میکند.
۳. نخست هیولا را زیبا میکنیم
در کتاب «نخست هیولا را زیبا میکنیم» ما با دیدگاه جدیدی از اضطراب فردی، که از یک ضربالمثل چینی الهام گرفته شده است، روبرو هستیم. نویسنده با اتکا به این دیدگاه، به ما میآموزد چگونه میتوانیم در زندگیمان اضطراب را از هیولایی زشت و تخریبگر، به موجودی دوست داشتنی و مفید تبدیل کنیم.
نویسنده این کتاب سارا ویلسون، کارآفرین موفقی است که در گذشته تجربه خبرنگاری پربینندهترین برنامههای ایتالیا را داشته است. او علاوه بر این، نویسنده کتابهای پرفروش «من قند را ترک میکنم.»، و «این زندگی وحشی و گرانبها» است. دو کتابی که جزو کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، محسوب میشوند.
ویلسون در طول زندگیاش به بیش از یک و نیم میلیون نفر در سراسر جهان کمک کرده تا زندگی بهتر و سالمتری را از طریق کتابهای خود داشته باشند.
اضطراب حالتی درونیست که خیلی اوقات، حکم مهمان کوکب خانم را دارد و سرزده و با تشر راهش را به بدن و روان ما باز میکند. حال میخواهد بهخاطر پروژهای عقب افتاده باشد، تجربه تلخ گفتوگو در جمع و مسخره شدن، و یا صدایی ناگهانی و بلند.
این حالت معمولاً ضربان قلب ما را بالا میبرد و روی حالات جسمی و روابط روزمرهمان تأثیر میگذارد. برخلاف افسردگی، که باعث میشود در اتفاقات گذشته غرق شوید، اضطراب با دل مشغولی و ترس از آینده، عملکرد حال حاضر شما را مختل می کند.
اما یکی از فایدههای خیلی مهم افزایش سن این است که دست آخر به شما میفهماند هیچ کتاب راهنمایی در کار نیست. روزی ناگهانی خودش را نشان میدهد: هیچکس آن را ندارد! هیچکدام از ما نمیدانیم داریم چهکار میکنیم!
یک کتاب روانشناسی برای زندگی بهتر، در «نخست هیولا را زیبا میکنیم.»، سارا ویلسون اضطراب را به هیولایی وحشتناک تشبیه میکند. موجود تندخو و درندهای که کم طاقت است و با ورودش روان ما را برهم میزند. اما وحشی بودن آن به معنای رام نشدنی بودنش نیست.
ما یاد میگیریم که چطور میتوانیم با آرامش، شوخ طبعی و به کار گرفتن ترفندها، این هیولای ترسناک را به موجودی زیبا تبدیل کنیم. به گونهای که اضطراب نه تنها زندگی ما را مختل نکند، بلکه به کمکمان بیاید.
با اینهمه، انجام دادن این ترفندها و به کاربردن راهکارها، به معنی از بین رفتن کامل اضطراب نیست. چون هدف این کتاب این نیست. هدف تبدیل کردن همان دشمن درونی به دوست دلسوز و مهربان شماست. جالب این که سارا ویلسون خود اذعان داشته، در هنگام نوشتن این اثر، بارها دچار افکار اضطرابآور میشده، اما با کنترل و هدایت آنها، توانسته از آن احساسات برای بهتر کردن بخشهای مختلف کتاب بهره بگیرد.
اغلب ما که مضطربیم، نشانی از مشکل در خودمان نداریم. زیرا از نظر ظاهری کارهایمان را طوری مسخره، خوب انجام میدهیم و این داستان به خوبی پیش میرود. اضطراب ما باعث میشود فهرستها و برنامههای سختگیرانهای بسازیم، با هدفمندی از چیزی به چیز دیگر بدویم و به سرعت از پلهها بالا برویم و از تقاطعها عبور کنیم. ما تصویری از کارایی و انرژی هستیم. دائما در حال حرکت و انجام کاریم.
این کتاب علاوه بر ورود به لیست پرفروشهای نیویورک تایمز، در سال ۲۰۱۸ نامزد جایزه صنعت کتاب استرالیا (ABIA) برای آثار غیرداستانی عمومی شد.
۴. هیچ چیز آنجا نیست
یکی از کتابهایی که بیتردید سطح آگاهیتان را بالا میبرد، انی دیلارد در کتاب «هیچ چیز آنجا نیست»، مخاطب را به مکث و تقکر، در برابر شگفتی جهانِ خلقت دعوت میکند. در دنیای او، چه آثار داستانی و چه غیر داستانی، طبیعت شخصیت اصلی داستان است. محوری که تمام اتفاقات و حوادث حول او رقم میخورند.
همین ویژگی سبب شده تا انی دیلارد، به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان معاصر آمریکا، با روحیه طبیعتگرایش شناخته شود.
اندی دیلارد، پدیدههای طبیعی را نه با زبان علمی، بلکه از طریق درک و تجربه شخصی بررسی میکند. مسیری حیرتانگیز که، تجربه شگفتزدگی در برابر واقعیت بیرونی را برای ما توصیف کرده و دریافت ما را از آن، نشانه میگیرد.
او در این جستارها از کوچکترین و بیاهمیتترین تا بزرگترین و جذابترین منظرهها و اتفاقاتی که در طبیعت شاهد آنهاست، مینویسد. از سفر اکتشافی به قطب جنوب تا آموزش مکالمه به سنگ؛ ولی آنچه برای او اهمیت دارد خود اتفاقات نیستند بلکه ماهیت آنهاست.
سحابی سرطان در صورت فلکی ثور با دوربین دوچشمی شبیه حلقهای از دود به نظر میرسد. این سحابی ستارهای است که در فرآیند انفجار افتاده است.نور انفجار ان اولین بار در سال ۱۰۵۴ به زمین رسید؛ آن زمان یک ابرنواختر بود و آنقدر درخشان که در نور روز هم دیده میشد. امروز چندان درخشان نیست اما هنوز در حال انفجار است.روزانه حدود هفتاد میلیون مایل گسترده میشود. با این وجود از جایش تکان نمیخورد. اندازۀ ظاهری آن بزرگتر نمیشود. عکسهایی که پانزده سال پیش از سحابی سرطان گرفته شده با عکسهایی که دیروز از آن گرفتهاند یکسان است. بعضی از گلسنگها هم همین گونهاند. گیاهشناسان بعضی از گلسنگهای معمولی را دوبار آزمایش کردهاند، با فاصله پنجاه سال، بدون اینکه کوچکترین رشدی در آنها تشخیص دهند. و با وجود این، سلولهای آنها تقسیم میشود؛ یعنی زندهاند.
بلارد طبیعت را به شیوهای نامتعارف توصیف کرده، و در این جستارها مخاطب را با تجربهای یگانه رو به رو میکند. تجربههای منحصر به فرد و عظیمی که بعد از قرار گرفتن در معرض آن چیزی در شما تغییر خواهد کرد، و بینشی شکل خواهد گرفت. او در این روایتها از شما میخواهد در برابر جهان بیکران مکث کنید، در خیالپردازی و تفکر همراهیاش کنید، و به آن گوش بسپارید؛ به صداهایی که از طبیعت نمیشنویم.
بلارد به جهان نگاهی فلسفی دارد. و در این مسیر، توصیف و حسآمیزی را با هم ترکیب کرده و به خدمت روایت می آورد تا سهم حضور مخاطب را در روایت پررنگتر کند. با همین روند است که هنگام خواندن جستارهایش، در مسیر ذهن مخاطبش مثل کودکی هیجانزده از پرسشها لبریز میشود:
آیا پروانهها و قورباغهها که آگاهی انسان را ندارند از ما خوشبختترند؟ آیا ما زندگی را آنگونه که هست، حس و درک میکنیم؟ در این طبیعت خشن و بیرحم، که در آن برای بقا باید خورد یا خورده شد؛ آیا لایههای پنهان و پیدای محبت و شفقت را میتوان یافت و دید؟ چگونه باید طبیعت را مشاهده کنیم؟ چگونه باید با آن ارتباط برقرار کنیم که آن را برای آنچه هست ببینیم؟
روش او همین است. تجربه و درک محیط از طریق تجربه حسی و درونی، چراکه معتقد است تنها از این طریق واقعیت میتواند ضمیر ما را، تحت تاثیر خود قرار می دهد. و به همین دلیل این کتاب جزو کتابهایی که سطح آگاهیتان را بالا میبرد، قرار میگیرد.
کتاب «هیچ چیز آن جا نیست» دربردارنده چند جستار اثرگذار و مهم از این نویسنده است. تجربهای منحصربهفرد درباره طبیعت و صداهای گمشده در آن. معجونی از دقت و حواسپرتی، از هیجان و ملال. جستارهایی که ذهنتان را پر میکند از صداها، رنگها و معناها، تا زمانی که یکدفعه سرتان را بالا میآورید و میبینید: «هیچ چیزی آنجا نیست.»
۵. آنگاه که از فهم جهان در میمانیم
کتاب «آنگاه که از فهم جهان در میمانیم» نوشته بنجامین لاباتوت، ترکیبی جذاب و جالب توجهی از تاریخ اکتشافات علمی با افسانههای سورئال است. در این کتاب او این پرسش را بررسی میکند:
وقتی تفکر بشریت، به دلیل محدودیت در دانش و ظرفیت به بن بست میرسد، و نمیتواند آنچه را میبیند درک کند، چه اتفاقی برای ذهن ما میافتد؟
این کتاب شامل یک مقاله، دو داستان کوتاه و یک رمان است. در این کتاب لاباتوت، در مورد پیوندهای پیچیده بین کشف علمی و ریاضی، جنون و تخریب بحث میکند.
او با دست بردن در زندگی مشاهیری چون «ورنر هایزنبرگ» و «اروین شرودینگر» به مخاطب نشان میدهد که آنها، چطور با عمیق ترین و پیچیدهترین پرسش های هستی دست و پنجه نرم میکنند.
بعضی از اکتشافات نوابغ زندگی بشریت را در مسیر بهبود رشد میدهد، و بعضی دیگر، هرجومرج و درد بسیاری را برای جهان به ارمغان میآورد. اما برای این نوابغ، هوش عموما نفرینی ابدی است که دوستان و عاشقانشان را از آنها دور کرده، و آنان را دیوانه و منزوی، رها میکند.
این کتاب به نظر بسیاری از منتقدان، ژانر ادبی جدیدی را خلق کرده است. ازنظر تعدادی رمان است و به نظر برخی مجموعه داستان؛ بعضی هم آن را رمانی غیرداستانی در زیر ژانر دیستوپیایی میدانند که در زمان حال رخ میدهد.
چیزی که این اثر را منحصر به فرد میکند، طرح این پرسش است که:
آیا وقتی به عظمت ویرانیای که نوع بشر قادر است در جهان به بار آورد آگاه شدیم، آنقدر سازمان یافته هستیم که بتوانیم با این حقیقت تلخ و مرگبار دست و پنجه نرم کنیم؟ آیا میتوانیم دستاوردهای سفید و سیاه را در یک واحد انسانی، به صورت مجزا بنگریم، و همه آن را دریافت کنیم و بپذیریم؟
از جمله متعلقاتی که فریتس هابر هنگام مرگ به همراه داشت نامهای بود که به همسرش نوشته بود. در آن اعتراف کرده بود که احساس گناهش، از حد تحملش بیرون است. نه بابت نقشی که مستقیم یا غیرمستقیم در مرگ بیشمار انسان بازی کرده، بلکه به این دلیل که روشش در گرفتن نیتروژن از هوا موازنه طبیعی سیاره را چنان برهم زده که بیم دارد آینده جهان نه از آن نوع بشر، که از آن گیاهان شود.
این کتاب به شما کمک میکند، بشریت و دستآوردهایش را از دیدگاه جدیدی بنگرید، و با حقیقتهای تلخ و مهمی رو به رو شوید.
منبع: دیجیکالا مگ