چگونه فیلم هیچ‌کس باب اُدِنکِرک را به جان ویک جدید تبدیل کرد؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۹ دقیقه
فیلم هیچ‌کس باب اُدِنکِرک

باب اُدنکرک، سال گودمن معروف سریال «برکینگ بد» و «بهتره با سال تماس بگیری» سابقه‌ی دور و درازی در عرصه‌ی نمایش داشته است. او که کارش را با نوشتن آیتم‌های کمدی و بازی و ساخت سریال‌هایی مثل «مستر شو» (Mr. Show) آغاز کرده بود، طی سال‌های اخیر به بازیگری سطح بالا و محبوب تبدیل شده که پا به پای ستارگان درجه‌یک سینما پیش می‌آید. حالا تصمیم گرفته پا در عرصه‌ی فیلم‌های اکشن بگذارد و یک قهرمان تر و تازه تحویل سینمادوستان دهد.

فیلم «هیچ‌کس» (Nobody) با نقش‌آفرینی غیرمنتظره‌ی باب اُدنکرک خیلی‌ها را هیجان‌زده کرده و خبر از ظهور یک قهرمان اکشن جدید می‌دهد. او برای رسیدن به این فیلم و این نقش زحمات زیادی کشید و تمرینات طاقت‌فرسایی را از سر گذراند که شرحش را در ادامه می‌خوانید.

داستان اتوبوس

هفته‌ی دوم فیلم‌برداری «هیچ‌کس» بود. باب اُدنکرک دو سال تمام برای این نقش تمرین کرده و مشقات زیادی را به جان خریده بود تا شبیه بازیگری شود که وقتی یک‌تنه به جان بی‌شمار آدم بدِ خطرناک می‌افتد و همه را ناکار می‌کند، باورپذیر به نظر برسد. تعدادی صحنه‌ی آرام و معمولی را ضبط کرده بودند و حالا نوبت رسیده بود به اولین فصل بزرگ اکشن فیلم. ماجرا از این قرار بود؛ باب اُدنکرک باید دخل کلی آدم خلافکار را یک‌تنه در می‌آورد، آن هم در فضای بسته‌ی یک اتوبوس.

ایلیا نایشولر، کارگردان فیلم می‌گوید: «ستاره‌ای کنارمان داشتیم که کلی انرژی و وقت صرف کرده و سختی‌های بی‌شماری کشیده بود تا خودش را برای این نقش آماده کند. من کاملا مطمئن بودم که نتیجه‌ی کار عالی و دیدنی خواهد بود. ولی باب همیشه نگران بود خراب کند. فکر کنم تنها کسی که این نگرانی را داشت باب بود چون من و بقیه که حسابی خیالمان از او راحت بود.»

به گفته‌ی اُدنکرک، این صحنه‌ای است که مدل فیلم را معرفی می‌کند و به تماشاچی می‌گوید که «در این فیلم قرار است این شکلی برویم جلو. می‌خواهیم یک فیلم اکشن بسازیم و تمام مؤلفه‌های هیجان‌انگیز و جسورانه‌ی این ژانر را حفظ کنیم. برای همین اگر این مبارزه‌ی اول فیلم خوب از آب در نمی‌آمد، به هدفی که می‌خواستیم نمی‌رسیدیم. همه چیز به همین صحنه بستگی داشت. دو سال و نیم تمرینات بدنی و رزمی فشرده کرده بودم که این صحنه‌ها را خوب بازی کنم و اگر خراب می‌شد، تمام آن روزها و سختی‌هایش هدر می‌رفت.»

نایشولر و گروه فیلم‌برداری نماهای منتهی به این صحنه‌ی سرنوشت‌ساز را گرفتند، جایی که کاراکتر باب اُدنکرک یعنی هاچ منسل، مردی خسته و مستأصل از کار و زندگی روزمره، در اتوبوس نشسته و عده‌ای اراذل و اوباش روسی و سگ‌مست را تماشا می‌کند که آسایش دختری تنها در اتوبوس را بر هم می‌زنند. بعدش نمایی را گرفتند که هاچ به همه به جز اراذل روسی می‌گوید که اتوبوس را ترک کنند و در اتوبوس بسته می‌شود. سپس نوبت به نمایی رسید که هاچ رو به اراذل روسی می‌گوید: «قراره پدر همه‌تونو در بیارم». و حالا نوبت به اصل کاری رسیده بود. نایشولر می‌گوید: «باب گفت خیلی خب. بریم تو کارش» و از این لحظه به بعد، آشوبی تمام‌عیار به پا شد و مردی که تا الان به‌عنوان سال گودمن می‌شناختیم، چند خلافکار روسی را که نصف خودش سن دارند با زخم‌ها و جراحاتی مهیب راهی بیمارستان می‌کند.

اُدنکرک کارش را با نوشتن آیتم‌های کمدی برای «برنامه زنده‌ی شنبه‌شب» (Saturday Night Live) آغاز کرد و وقتی کمدی ساختارشکنانه‌ی دهه ۹۰ای شبکه‌ی اچ‌بی‌او یعنی مستر شو را ساخت و در آن بازی هم کرد، به‌عنوان یکی از چهره‌های مطرح کمدیِ غیرمتعارف شناخته شد. نقش‌آفرینی بی‌نظیرش در قامت سال گودمن، وکیل جنایی معروف سریال‌های برکینگ بد و بهتره با سال تماس بگیری همه را غافلگیر کرد و چهره‌ای جدید از او دیدند که تا به حال ندیده بودند. حالا اُدنکرک از مهارت‌های شگفت‌انگیزش در بازیگری نقش‌های درام و جدی پرده برداشته بود و تعجبی نداشت که او را در فیلم‌های اسکاری مثل «پُست» (The Post) ببینیم. ولی فیلم اکشن و پر زد و خوردی مثل هیچ‌کس برای بازیگری که تقریبا ۶۰ سالش شده چالشی جدید و پرریسک به حساب می‌آمد. صحنه‌ی اتوبوس جایی بود که حجت را بر اُدنکرک تمام می‌کرد و به او این اطمینان خاطر را می‌داد که همه چیز خوب پیش خواهد رفت و زحماتش نتیجه داده.

بیشتر وقت‌ها بعد از اینکه فیلم‌برداری تمام می‌شد و همه به خانه‌هایشان می‌رفتند، اُدنکرک و نایشولر شبانه ای‌میل‌های زیادی را با هم رد و بدل می‌کردند تا درباره‌ی نکات فیلم‌برداری آن روز صحبت کنند و ببینند در ادامه چه مسیری را بهتر است طی کنند. نایشولر می‌گوید: «اغلب ای‌میل‌های اُدنکرک طولانی و مفصل بودند، چون به هر حال آدم نویسنده‌ای است. از طرفی نگرانی‌های زیادی هم داشت. من هم نشستم و کوتاه‌ترین ای‌میل کل زندگیم را برایش فرستادم. نوشتم که باب، تو یک ستاره‌ی اکشن شدی دیگر لعنتی. نگران نباش. شبت به خیر»

دیوید لیچ و کلی مک‌کورمیک، زوج اکشن‌ساز

احتمالش زیاد است که دیوید لیچ را در فیلم‌های مختلف زیادی دیده باشید که از بقیه مشت می‌خورد. او یکی از اصلی‌ترین بدلکارهای برد پیت بوده و در فیلم‌هایی مثل «آقا و خانم اسمیت» (Mr. and Mrs. Smith)، «باشگاه مشت‌زنی» (Fight Club) و «یازده یار اوشن» (Ocean’s Eleven) در صحنه‌های پرخطر به جای این ابرستاره‌ی هالیوود ظاهر شده. لیچ همچنین بدلکار فیلم‌های «اولتیماتوم بورن» (The Bourne Ultimatum) و «۳۰۰» بوده و بعدا هم طراح صحنه‌های اکشن و هماهنگ‌کننده‌ی بلدکاران فیلم‌هایی مثل «ترون: میراث» (TRON: Legacy) شد. بعد از دو دهه فعالیت در عرصه‌ی بدلکاری و ارائه‌ی اجراهای بی‌نظیر و حضور به‌عنوان تیم دوم کارگردانی فیلم‌ها، دیوید لیچ به همراه دوست و همکار همیشگی‌اش چاد استالسکی تصمیم گرفتند به جهانیان نشان دهند چه کارهایی ازشان بر می‌آید. اولین تجربه‌ی کارگردانی این زوج بدلکار و متخصص صحنه‌های اکشن یعنی «جان ویک» (John Wick) با بودجه‌ای محدود ساخته و سال ۲۰۱۴ اکران شد و خیلی زود بین تماشاگران سینما محبوبیتی فراگیر پیدا کرد و چیزی نگذشت که نقل قول‌های سینه به سینه‌ی هواداران و سینمادوستان باعث شد جان ویک حسابی سر زبان‌ها بیفتد. و به لطف صحنه‌های مبارزه‌ی خیره‌کننده‌ای که با پوست و گوشت خودمان حسش می‌کردیم و فصل‌های اکشن باورپذیر و خارق‌العاده و جدید که با بهترین تکنیک‌های عملی سر صحنه طراحی و اجرا شده بودند، جان ویک لقب تأثیرگذارترین اکشن دهه‌ی ۲۰۱۰ را از آن خود کرد.

دیوید لیچ با دنباله‌هایی که از جان ویک ساخته شد، جرقه‌ی ساخت مجموعه فیلم موفق و پرطرفدار و با کیفیتی را زد که نه ابرقهرمانی بود، نه بازسازی عنوانی مشهور و قدیمی. سیر موفقیت‌های لیچ با «ددپول ۲» (Deadpool2) و اسپین آف «سریع و خشمگین تقدیم می‌کند: هابز و شاو» (Fast & Furious Presents: Hobbs & Shaw) ادامه یافت و مدیران استودیوهای بزرگ فیلم‌سازی در اتاقشان را به رویش باز کردند. لیچ هم حسابی از این موقعیت استفاده کرد: «واقعا و به‌شدت قدردان این موقعیتی هستم که نصیبم شده. به ما این فرصت را دادند تا دنیای خودمان را بسازیم و داستان جدیدی تعریف کنیم و این واقعا جای شکر دارد. چون با وجود انبوه فیلم‌های پرفروش و موفقی که هرساله ساخته می‌شوند و دنباله و بازسازی آثار قبلی هستند، پیدا کردن چیزی جدید که دنباله‌روی ساخته‌های دیگران نباشد، کاری طاقت‌فرساست.»

چاد استالسکی قسمت دوم و سوم جان ویک را به تنهایی کارگردانی کرد و از آن طرف دیوید لیچ و همسرش کلی مک‌کورمیک استودیو ۸۷Eleven Productions را احداث کردند تا فیلم‌هایی به سبک جان ویک تولید کنند (اکشن‌هایی شخصیت‌محور که صحنه‌های اکشن عجیب‌وغریب و به‌شدت باکیفیت دارند) و مؤلفه‌های تازه‌ای به ژانر اکشن بیاورند. سال ۲۰۱۷ و بعد از اینکه دیوید لیچ فیلم اکشن جاسوسی «بلوند اتمی» (Atomic Blonde) را با شارلیز ترون ساخت، باب اُدنکرک با ایده‌ی ساخت یک فیلم اکشن سراغشان آمد. اُدنکرک می‌خواست داستان مردی معمولی و آرام را تعریف کند که یک شب دزد به خانه‌اش می‌زند. وقتی فرصت مقابله با دزدها و دفاع از خانواده‌اش را پیدا می‌کند، از اقدام تلافی‌جویانه سرباز می‌زند و همین باعث می‌شود همه از جمله پدرزنش به چشم یک مرد ضعیف نگاهش کنند، و تمام این ماجراها باعث شود او به‌تدریج در مسیری مملو از خشونت لگام‌گسیخته قدم بردارد.

مک‌کورمیک می‌گوید: «ایده‌ی باب بود. گویا یک شب اتفاقی مشابه در خانه‌اش می‌افتد و پیش خودش آرزو می‌کند که کاش می‌توانست جور دیگری قضیه را حل کند. به او گفتم که به نظرم اگر واقعا می‌خواستی جور دیگری با دزدها رفتار کنی، این کار را به‌خوبی انجام می‌دادی. ولی خودت نمی‌خواستی و این اصلا جای شرمساری ندارد. بهتر است بگذریم این تصورات در حد ایده و قصه‌ی فیلم‌ بماند و در واقعیت عملیش نکنیم.»

مک‌کورمیک می‌گوید اُدنکرک و خانواده‌اش دوبار چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند و دزد وارد خانه‌اشان شده، که یک‌بارش واقعا دیوانه‌وار بوده و اُدنکرک مجبور شده دزدها را در زیرزمین خانه‌اش زندانی کند تا پلیس سر برسد. اُدنکرک هم فرزندانی دارد تقریبا هم‌سن بچه‌های هاچ منسل در فیلم، و استیصال و ترسی که او حین این دو اتفاق تجربه کرد باعث شد این ایده به ذهنش بزند. نحوه‌ی برخوردش با دزدها حسابی فکرش را مشغول کرده بود، و مهم‌تر از همه اینکه در ذهنش تصور می‌کرد چه‌ کارهایی می‌توانسته بکند و نکرده.

حضور باب اُدنکرک در این فیلم یک اتفاق هیجان‌انگیز و دلچسب است؛ البته موجب غافلگیری بسیاری است. خودش هم این را درک می‌کند و می‌داند که چرا خیلی‌ها متعجب می‌شوند. بازی در یک فیلم اکشن جان ویکی اصلا چیزی نبود که در گذشته بهش فکر کرده باشد. می‌گوید: «من خودم فیلم‌های اکشن را مسخره می‌کردم. اصلا یک‌بار من و دیوید کراس در فستیوال فیلم الیمپیا برنامه‌ای داشتیم که در آن فیلم‌های استیون سیگال را می‌دیدیم و پشت میکروفن با صحنه‌هایش شوخی می‌کردیم.»

اُدنکرک هرگز فیلم‌های اکشن را کوچک نمی‌شمرد و خیلی‌هایشان را دوست هم داشت. از فیلم‌هایی مثل «آرزوی مرگ» (Death Wish) و آثار جان وو و سری فیلم‌های «داستان پلیس» (Police Story) جکی جان خوشش می‌آید و از تماشایشان لذت می‌برد. او همچنین به اندازه‌ی کافی مؤلفه‌های ژانر را می‌شناخت که بداند حضورش در نقش یک قهرمان اکشن و نمایش آسیب‌پذیری و شکنندگی، حس‌وحالی تازه و هیجان‌انگیز و نادر به فیلم‌های اکشن می‌بخشد. اُدنکرک می‌گوید: «می‌دانستم چه کارهایی ازم بر می‌آید. اول اینکه می‌توانستم حسابی تمرین کنم و این چیز هیجان‌انگیز و پرچالشی بود. بعد با خودم فکر کردم تماشای من در قامت یک قهرمان اکشن باعث می‌شود صحنه‌های زد و خورد تأثیرگذارتر از آب در بیاید و بیننده شدت و جدیت ضربات را بیشتر درک کند. می‌خواستم وقتی فیلم را می‌بینیم بگوییم این شخصیتی است که اصلا بهش نمی‌خورد بتواند کسی را لت‌وپار کند و هیچ کار فیزیکی عجیبی ازش برنمی‌آید، و بعد ببینیم که چه حرکاتی بلد است و چطور همه را با مهارت‌هایش غافلگیر می‌کند.»

اُدنکرک که حسابی این‌کاره است و سلیقه‌ی درجه‌یکی دارد، مستقیم رفت سراغ بهترین‌های این حوزه. مک‌کورمیک می‌گوید: «اکشن‌های مدل و سبک ما را می‌خواست و تقریبا همه‌چیز را خودش کنار هم گذاشت.» مک‌کورمیک و لیچ از هواداران پروپاقرص برکینگ بد و بهتره با سال تماس بگیری بودند و کارهای کمدی اُدنکرک را قدیم‌ها دنبال می‌کردند. می‌دانستند که او یک قهرمان اکشن نیست و همین باعث می‌شد کار کردن با او هیجان‌انگیزتر شود. لیچ می‌گوید: «همین چالش جذب‌مان کرد و مشتاق بودیم سراغش برویم. با خودمان گفتیم چطور می‌توانیم آدمی را که اصلا شبیه ستاره‌های اکشن معمول عضلانی و چهارشانه نیست، به مخاطب نشان دهیم و بعد کاری کنیم که از مهارت‌های بی‌نظیرش شگفت‌زده شوند؟»

مک‌کورمیک و لیچ درک کولستاد، نویسنده‌‌ی فیلم‌نامه‌ی جان ویک را استخدام کردند تا فیلم‌نامه‌ی هیچ‌کس را بنویسد و باب اُدنکرک را به دنیل برن‌هارت معرفی کردند. برن‌هارت بازیگر و مربی هنرهای رزمی است (اگر فیلم هیچ‌کس را دیده باشید، همان مرد نگون‌بختی است که هاچ ناکارش می‌کند و وقتی روی تخت بیمارستان افتاده، صندلی سمتش پرتاب می‌شود) و قرار گذاشتند که به اُدنکرک آموزش دهد.

هم‌زمان به او هشدار دادند که این‌جور کارها حسابی زمان‌بر است و باید کلی انرژی بگذارد. در این مدت برای پیدا کردن پخش‌کننده سراغ افراد مختلف هالیوود رفتند و زمان زیادی گذشت تا مورد مناسبی پیدا کنند. سال ۲۰۱۹ و بعد از اینکه STX Entertainment از پروژه کنار کشید، مک‌کورمیک و لیچ قرارداد همکاری با استودیو یونیورسال امضا کردند و مدیران یونیورسال می‌خواستند هیچ‌کس اولین تولید مشترکشان باشد. در همین حین که مک‌کورمیک و لیچ مشغول پیدا کردن پخش کننده بودند، اُدنکرک خودش را آماده می‌کرد و تمرینات فشرده و سختی از سر می‌گذراند.

مک‌کورمیک می‌گوید: «تمام فکر و ذکرش شده بود تمرین و تمرین. دو سال پیاپی تمرین می‌کرد. حتی قبل اینکه اصلا فیلم‌نامه‌ای داشته باشیم تمرین می‌کرد. در مقطعی بهش گفتم که باب، مطمئنی می‌خواهی به این تمرین‌ها ادامه بدهی؟ شاید نتوانیم استارت فیلم را بزنیم!»

برن‌هارت هنرهای رزمی و نحوه‌ی صحیح گرفتن سلاح را به اُدنکرک آموزش داد. او می‌گوید: «سخت‌ترین کار، پذیرش این نکته بود که چقدر کارم افتضاح است. به‌ویژه که کنار برن‌هارت قرار می‌گرفتم، کسی که بهترین و حرفه‌ای‌ترین آدم این جریان است. بعد من مدام سعی داشتم حرکاتش را یاد بگیرم و هر بار خراب می‌کردم و آبرویم می‌رفت. یک سال و نیم از تمریناتمان گذشت تا اینکه بالاخره بهم گفت: «خیلی خب. حالا وقتشه که حرکاتت رو آروم‌تر اجرا کنی تا جلو دوربین خوب جلوه کنه و بتونن همه چرخش‌هاتو ثبت کنن.»»

تمرینات بدنی اُدنکرک فقط در یادگیری حرکات رزمی و مبارزات مختلف نبود، او باید روند و مراحل یک مبارزه‌ی جذاب را هم یاد می‌گرفت. اینکه کدام حرکت بعد از کدام ضربه بیاید و مبارزه را چه سمتی هدایت کند. «باید حواسم می‌بود که اعضای مختلف بدنم کی و کجا حرکت می‌کنند. واقعا کار پرزحمتی بود و حسابی فکر می‌برد.»

از نظر دیوید لیچ، طراحی صحنه‌های مبارزه تقریبا شبیه طراحی رقص است و او حساب تک‌تک لحظات مبارزه را در ذهنش دارد. «سبک و مدل مبارزه را طراحی می‌کردیم و تکه‌ها و لحظات مختلفش را می‌چیدیم تا با تمرین و تکرار ملکه‌ی ذهنش شود. هم‌زمان با این فرآیند، باب هنرهای رزمی مختلف را هم یاد می‌گرفت. ولی اصل ماجرا درباره‌ی روایت مبارزه است،‌ اینکه مراحل و تکه‌های مختلف یک صحنه‌ی اکشن چطور کنار هم قرار می‌گیرند تا جذاب‌تر و دیدنی‌تر باشند. پس قضیه سر این نیست که بعد از تمرین عضله بیاورید و مثل بدنسازها فیگور بگیرید. یادگیری مراحل مهم است. در پایان این تمرین‌ها، باب به اندازه‌ی تمام بازیگران اکشنی که تا به حال با آن‌ها کار کرده بودیم، آماده و ورزیده بود.»

دیوید لیچ در تمام فیلم‌هایی که می‌سازد، مبارزات را بر اساس ذات و طبیعت کاراکترها طراحی می‌کند. در هیچ‌کس، جنسی از مبارزه را می‌بینیم که هاچ را سرسخت و خطرناک نشان می‌دهد، ولی هم‌زمان آسیب‌پذیری‌هایش را نمایان می‌کند و می‌فهمیم مثل جان ویک ابر انسان و شکست‌ناپذیر نیست. انگار از خودش مطمئن نیست، حس می‌کنید که دارد کلنجار می‌رود. وقتی با یک حریف درشت‌هیکل مواجه می‌شود، بخش زیادی از ضرباتش متکی به آرنج و زانو است و سعی می‌کند با هرچه دم دستش گیر می‌آورد دشمن‌هایش را بزند. چیزی که لیچ اسمش را «نیروی تصاعدی» گذاشته. هاچ فقط چشم‌بسته جلو نمی‌رود تا همه را لت‌وپار کند و خیلی وقت‌ها استراتژی می‌چیند و از محیط و ابزارهایش به نفع خودش بهره می‌برد. مثلا فینال فیلم در کارگاهی می‌گذرد که هاچ سال‌هاست در آن کار کرده و مثل کف دستش می‌شناسد. در آن‌جا تله‌های مختلف برای دشمن‌های روسش می‌چیند و آن‌ها را مثل حیوانات زخمی به دنبال خودش می‌کشاند تا یکی یکی طعمه‌ی دام‌های هوشمندانه‌اش شوند.

مک‌کورمیک می‌گوید: «هاچ بارها زخمی می‌شود و ضربه می‌خورد، چیزی که بخشی از ایده‌ی اصلی‌مان بود. به این طریق ضعف و ناتوانی‌هایی را نشان می‌دادیم که بعدا به همه‌شان غلبه می‌کند و نیرومندتر می‌شود.»

افشای ویژگی‌های شخصیت‌ها حین مبارزه، اصلی‌ترین وجه تمایز و انگیزه‌ی دیوید لیچ و کورمیک در ساخت فیلم‌های اکشن است، و مضمون اصلی هیچ‌کس در همین خلاصه می‌شود. قرار است شخصیتی را ببینیم که مدت‌ها در آرزوی جنگیدن و مبارزه بوده و حالا فرصتش را پیدا کرده و می‌خواهد دلی از عزا در بیاورد. «هاچ یک مرد معمولی است شبیه هر مرد معمولی دیگر، ولی این توانایی ویژه را دارد که به دست خودش عدالت را اجرا کند و مراقب خانواده‌اش باشد و طی این مسیر پراز خون و خون‌ریزی، یاد می‌گیرد پدر بهتری شود و برای محافظت از خانواده‌اش از جان مایه بگذارد. اگر از همان ابتدا او را به‌عنوان یک قهرمان اکشن معرفی می‌کردیم، این سفری که طی می‌کند جذابیت فعلی را نداشت.»

کارگردان وارد می‌شود

فیلم هیچ‌کس باب اُدِنکِرک

وقتی فیلم‌نامه تکمیل شد،‌ آن را برای نایشولر، کارگردان روسی‌الاصل فرستادند. نایشولر به خاطر ساخت «هاردکور هنری» (Hardcore Henry) شناخته شده بود، فیلمی که به سیاق بازی‌های شوتر اول شخص، تماما از زاویه دید شخصیت اصلی دیده می‌شد. نایشولر می‌گوید: «از ابتدا برنامه‌ام این بود که فیلم‌های روشن‌فکری بسازم و کارگردان جدی‌تری باشم. ولی وقتی هاردکور هنری را ساختم همه تصوراتم به هم ریخت چون سر ساختش کلی کیف کردم و واقعا لذت بردم. هیچ‌چیز آن فیلم روشن‌فکرانه و جدی نبود. با تمام ضعف‌ها و نقص‌هایش، واقعا به ساختن آن فیلم افتخار می‌کنم. ولی می‌دانستم که فیلم بعدی‌ام باید جدی‌تر و سروشکل‌دارتر باشد، و هم‌زمان سرگرم‌کنندگی‌اش را حفظ کند.»

نایشولر که به قول خودش «می‌خواست مهارتش را به بقیه ثابت کند» به مدیر برنامه‌هایش گفت که می‌خواهد فیلم بعدیش «یک اکشن باشد با بازی یک بازیگر کمدی در نقش اصلی، که شات‌گان دستش است.» این حرف را شش ماه قبل از دریافت فیلم‌نامه‌ی هیچ‌کس زده بود. نایشولر می‌گوید: «کمدین‌ها ذاتا انسان‌های تلخ‌اندیش و تاریکی هستند.» او مضمون هیچ‌کس را درک کرده بود و با شخصیت پدر عصبانی فیلم ارتباط می‌گرفت. ولی لایه‌ای عمیق‌تر هم در فیلم کشف کرد.

نایشولر به اُدنکرک گفت: «چه خودتان این را بدانید یا ناخودآگاه آن را در قصه گذاشته باشید، داستان درباره‌ی مردی است که عمیقا به خشونت اعتیاد دارد و مدت‌ها عطش مبارزه را درونش سرکوب کرده. و جالب‌ترین و جذا‌ب‌ترین بُعد این قصه همین کشمکش درونی کاراکتر اصلی است. ماجرا فقط درباره‌ی آدم‌کشی حرفه‌ای نیست که می‌خواهد انتقام بگیرد. هاچ واقعا و از ته قلبش می‌خواهد به این بازی برگردد و دوباره پدر همه را در بیاورد.»

اُدنکرک مدتی طولانی مشغول تمرین بود و لیچ و مک‌کورمیک او را نمی‌دیدند. وقتی بالاخره سر صحنه حاضر شد، ظاهرش شبیه هاچ بود، یک مرد معمولی و ساده. ولی مشخص بود یک چیزی تغییر کرده. لیچ می‌گوید: « از چهره‌اش پیدا بود که تمام سختی‌ها و مشقات تمرین را درونی کرده و حالا مردی شده که برای ایفای نقش هاچ عالی است.»

اُدنکرک آدم به‌شدت شوخ‌طبعی است و ذهن کمدی درجه‌یکی دارد، ولی سر این فیلم یک قانون مهم داشت؛ اینکه سر صحنه با شخصیت خودش شوخی نکند. «قرار نبود هی وسط مبارزات مزه‌پرانی کنم. می‌خواستم شخصیتی جدی نشان دهم که با کسی شوخی ندارد و از درد و کشمکشی درونی رنج می‌برد و واقعا خشمگین و عصبانی می‌شود. اگر با این‌ها شوخی می‌کردیم، دیگر آن خشم و جوش و خروش باورپذیر نمی‌شد.» او قصد نداشت نقشش را سرسری بگیرد. حضور باب اُدنکرک در نقش یک بزن‌بهادر پتانسیل این را داشت که فیلم در دام شوخی‌های هجوآمیز بیفتد. ولی باب اُدنکرک خودش را تمام و کمال وقف این کاراکتر کرده بود. «با خودم گفتم یکی از چیزهایی که می‌توانم به این ژانر اضافه کنم، حفظ ویژگی‌های کاراکتر حین مبارزات است. یعنی وقتی هاچ درگیر نبرد می‌شود، هنوز هم دودلی و شک و اضطراب را در چهره‌اش ببینیم و به یک‌باره تبدیل به ماشین کشتار نشود، انسانیتش را فراموش نکنیم. در چهره‌ی هاچ حین مبارزات، حس‌هایی می‌بینیم که معمولا در صحنه‌های اکشن دیده نمی‌شوند.»

مک‌کورمیک می‌گوید اُدنکرک سر صحنه واقعا پرانرژی و روحیه‌بخش بوده. «همیشه آماده بود تا نماهای بیشتری بگیریم. هیچ‌وقت خسته نمی‌شد و به ما انرژی می‌داد. برایش فرقی نمی‌کرد شبی بارانی و سرد است یا روزی آفتابی و آرام. هروقت اراده می‌کردیم برای تمرین و برداشت‌های مجدد آماده بود.» صحنه‌ی مبارزه‌ی در اتوبوس که ستاره‌ی فیلم را نگران کرده بود، دقیقه‌ی ۳۰ داستان اتفاق می‌افتد که بین استانداردهای فیلم‌های اکشن کمی دیر به حساب می‌آید. ولی آن‌ها به این پیش‌زمینه و مقدمه‌ی نسبتا طولانی نیاز داشتند، چون هم تنش و انتظار مخاطب را بالا می‌برد، هم از نظر بودجه به نفع‌شان تمام می‌شد. نایشولر می‌گوید که اعتماد به نفس اُدنکرک بعد از اینکه این صحنه را با موفقیت گرفتند، به‌شدت بالاتر رفت و نگرانیش کم‌تر شد. و چون برنامه‌ی فیلم‌برداری را تقریبا به ترتیب فیلم‌نامه چیده بودند، مخاطب هم می‌تواند این تغییر را در اُدنکرک حس کند و در چهره‌اش می‌بینیم که هرچه فیلم جلوتر می‌رود، مصمم‌تر و ثابت‌قدم‌تر می‌شود. لیچ می‌گوید: «این خوش‌شانسی را داشتیم که صحنه‌ها را به ترتیب فیلم‌نامه ضبط کنیم و این به باب بیشتر کمک می‌کرد تا قلق شخصیت به‌تدریج دستش بیاید».

قدرت ریسک

هیچ‌کس یک بی‌مووی استاندارد و جذاب است که می‌داند از خودش و مخاطب چه می‌خواهد. در ظاهر انگار همه‌چیزش جدی است، ولی بیشتر که دقت می‌کنیم متوجه می‌شویم چقدر موقعیت‌ها ابزورد است.

جهانی که برای فیلم هیچ‌کس ساخته‌اند ملموس و باورپذیر در آمده و رویکردش نسبت به خشونت و صحنه‌های اکشن، نوآورانه است و روش‌های متنوع و جذابی برای ناکار کردن دشمن نشان‌مان می‌دهد و در اکثر مواقع، تعمدا از به کار گیری کلیشه‌های ژانری دوری کرده است. نایشولر می‌گوید سعی‌شان را کردند تا کاراکتر کانی نیلسون (بازیگر نقش همسر هاچ) شبیه مدل‌های آشنا و تکراری در فیلم‌های اکشن نباشد و ضدقهرمان داستان را هم با همین رویکرد ساختند. یک کله‌گنده‌ی مافیای روس که انگار همه کارها را از سر اجبار انجام می‌دهد و علاقه‌ای به زندگی پر از جرم و جنایتش ندارد و اگر دست خودش باشد دوست دارد تمام مدت در کلابش آواز بخواند و عشق و حال کند.

هنوز زود است که بگوییم، ولی باب اُدنکرک برای ساخت دنباله‌ی هیچ‌کس اعلام آمادگی کرده و گفته بدش نمی‌آید این وسط یک کمدی اکشن به سبک فیلم‌های جکی چان هم بازی کند. حتی در دوران پاندمی کرونا، اُدنکرک تمرینات بدنیش را رها نکرده و همچنان خستگی‌ناپذیر است و برن‌هارت هم برایش برنامه‌هایی را که باید در ذهن بسپرد می‌فرستد تا طبق آن‌ها تمرین کند. اُدنکرک حالا دیگر یک قهرمان اکشن شده و باید همیشه آماده بماند.

هیچ‌کس بدون باب اُدنکرک و انرژی و فکر و وقتی که صرف آن کرد ساخته نمی‌شد. و اگر انقدر برای به تصویر کشیدن ایده‌اش تلاش نمی‌کرد، امروز این فیلم را نداشتیم. بخشی از جذابیت این ماجرا به ریسک بزرگش برمی‌گردد. اگر کارش جواب نمی‌داد، اگر تمرین‌هایش خوب نتیجه نمی‌گرفت و فیلم فاجعه‌ای تمام‌عیار و مضحک می‌شد، شکست بدی برای اُدنکرک به حساب می‌آید. شاید نه در حدی که اعتبار شغلیش را به کل نابود کند، ولی بدون شک او را بدنام می‌کرد. همین ریسک بزرگ بود که پروژه را برای اُدنکرک جذاب‌تر می‌کرد. خودش می‌گوید: «نمی‌دانم چرا بعضی‌ها انتظار دارند صنعت سینما و نمایش بی‌خطر باشد. همیشه در حال سعی و خطا هستیم و تلاش‌مان را می‌کنیم و در اکثر مواقع شکست می‌خوریم. این بخشی از شغلمان است.»

باب اُدنکرک با شکست و ناامیدی بیگانه نیست. پروژه‌های زیادی در ذهن داشته که به نتیجه نرسیده‌اند و فیلم‌هایی بازی کرده که شکست ناجوری خورده‌اند. ولی وقتی آیتم‌های کمدی می‌نوشته یا سریال مستر شو را بازی می‌کرده،‌ اصلا در مخیله‌اش هم نمی‌گنجیده که روزی هم‌بازی مریل استریپ شود. او از ابتدای مسیر تا کنون شکست‌های زیادی را تجربه کرد. یکی از اولین اجراهایی که مقابل تماشاچی زنده داشته را به یاد می‌آورد، شبی که باید بداهه در شیکاگو اجرا می‌کرده. «یادم است خیلی عصبی و مضطرب شده بودم. نگاه کردم به آینه و گفتم «ببین، اگه نمی‌خوای ریسک کنی اصلا سراغ این کار نرو. ولی اگر می‌خوای این مسیر رو ادامه بدی، خودتو جمع و جور کن و برو اون بیرون و گند بزن. خراب کردن بهتر از اینه که هیچکاری نکنی.»»

خوشبختانه هیچ‌کس فیلم فاجعه‌باری از آب در نیامد، و بخشی از این موفقیت مدیون ریسک‌پذیری اُدنکرک است. «بدون ریسک کردن اصلا نمی‌شود کاری در سینما کرد. این پروژه از جهاتی ریسک بزرگی بود، و از بعضی جهات ریسک خیلی زیادی به حساب نمی‌آمد. ولی ریسکی بود که حاضر بودم به جان بخرم.»

منبع: THE RINGER



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما