دنیاشناسی بلادبورن (قسمت اول): شکار خون رنگ‌پریده

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۳ دقیقه
تحلیل دنیای بلادبورن - قسمت اول

بلادبورن از دیدگاه دنیاسازی و روایت پدیده‌ای شگفت‌انگیز است؛ پدیده‌ای که وجودش فقط در ساختار بازی‌های ویدیویی می‌گنجد. دنیایی که بلادبورن مقابل مخاطب خود می‌گذارد، متشکل از لایه‌های متعدد و فهم آن نیازمند واکاوی و بررسی نمادها و نکات مختلفی است؛ نکات‌هایی که به وضوح به مخاطب ارایه نمی‌شوند. ساختار روایی منحصر به فرد بلادبورن، بدون وابستگی به دیالوگ و میان‌پرده و با تکیه بر عناصری مانند قصه‌گویی محیطی شکل می‌گیرد. در راستای تحلیل و بررسی و فهم دنیای گسترده و عمیق بلادبورن، در سری مقالات «دنیاشناسی بلادبورن» بخش به بخش به باورها، اعتقادات، خدایان، شهر و محیط‌ها و شخصیت‌های بلادبورن خواهیم پرداخت. با سری دنیاشناسی بلادبورن همراه ما باشید.

تقدیم به‌تمامی آنانی که داستانی برای روایت دارند

من علاقه چندانی نسبت به سری دارک سولز نداشتم. از دیدگاه بی‌طرفانه در عالی بودن این سری بازی‌ها شکی نیست. گیم پلی کارآمد، جهان بازی مجذوب‌کننده و شخصیت‌های آن جالب‌اند.

من خودم را یک هوادار دوآتشه دیمون سولز می‌دانستم، شاید به همین دلیل بود که بازی را در ذهنم به‌قدری ارج‌وقرب نهادم و استانداردهای غیر ممکنی برایش متصور شدم که از همان ابتدای کار هیچ شانسی برای دستیابی به معیارها و انتظارات من نداشت اما همیشه این حس را داشتم که چیزی در دارک سولز کم است: ناشناخته‌ها

داستان دارک سولز یقیناً داستانی مرموز و اسرارآمیز است. بازی با تمام قوا از کلیشه‌های روایی استاندارد اجتناب کرده و در عوض مسئولیت پرده‌برداری از حقیقت را به بازیکن واگذار می‌کند.

بازیکن می‌تواند پرده اسرار آنور لوندو (Anor Londo) را به کنار زده و مکانیسم‌های گوویندولین (Gwyndolin) و فرامپت (Frampt) را کشف کند، یا لردوسل (Lordvessel) را به کاث (Kaathe) بیاورد و به لایه جدیدی از داستان بازی دست پیدا کند. مع‌هذا، داستان دارک سولز برای من بیش از حد واقعیت‌گرا و منطقی بود. داستان بازی به‌گونه‌ای بود که می‌شد آن را بازآرایی و به‌عنوان واقعیت و حقیقت مسلم ارائه کرد، داستانی که در آن تمامی معماها حل شده‌اند مانند رمانی که در انتهای آن، کارآگاه زیرک شواهد و مدارک را برای شخصیت‌های دیگر داستان بازبینی کرده و نقطه‌ها را برایشان به هم متصل می‌کند.

دیمون سولز فرق داشت. در دیمون سولز جواب‌ها همه آنجا نبودند. در اینکه در بازی دیمون سولز مضمون نام‌آشنای Souls Lorehunting وجود نداشت بر کسی پوشیده نیست البته منهای استثنائاتی همچون راهنمای کامل داستانی تهیه شده توسط GuardianOwl.

تنها مناظره واقعی درباره داستان بازی به سؤال «آیا Old One خدای کلیسا (God of the Church) بود یا خیر» ختم می‌شد اما جوابی شفاف برای پاسخ به سؤال خیر یا شر بودن Monumental (خالقان و محافظان نکسوس) در بازی وجود نداشت، توضیحی درباره آنکه زره بیور را چطور می‌شد در چاه میرالدا پیدا کرد وجود نداشت؛ اسرار و رازهای پیرامون لرد ریدل و راهبه پیر بی‌پاسخ باقی ماندند؛ همگی مجهول و ناشناخته

هیدتاکا میازاکی، خالق نابغه فرنچایز سولز، در فقر و تنگدستی در شهر شیزوئوکا بزرگ شد. وی که توانایی مالی خریداری هیچ نوع ابزار و وسیله سرگرمی را نداشت، بخش اعظم دوران کودکی خود را صرف خواندن کتاب‌هایی کرد که در کتابخانه محله‌اش پیدا می‌شد. او شیفته داستان‌های تخیلی غربی شده بود اما تسلطش بر زبان انگلیسی آن‌قدر خوب نبود که معانی همه واژه‌ها را درک کند. او داستانی را دوباره و چندباره می‌خواند و می‌دید که نیمی از آن را متوجه نمی‌شود در نتیجه کلماتی را که معنی آنها را می‌دانست به هم متصل می‌کرد و با پرکردن جاهای خالی، داستانی ساخته خودش خلق می‌کرد که متشکل شده از قطعات پازل داستانی بود که آن را مطالعه کرده بود.

من نقدهای وارده بسیاری به داستان بلادبورن در مقایسه با دارک سولز را مطالعه کرده‌ام. از نظر بسیاری شخصیت‌ها توخالی هستند، داستان به‌اندازه کافی سرگرم‌کننده نیست و یا خط داستانی غنای چندانی ندارد خصوصاً در مقایسه با داستان گووین و نخستین شعله. به نظر من آنها درست می‌گویند.

بلادبورن مانند جد خود دیمون سولز، پاسخ تمامی سؤال‌های مطرح شده در بازی را ندارد. هیچ دیالوگ یا توضیحات آیتمی را در بازی نخواهید یافت که همه چیز را به طور تمام‌وکمال به بازیکن توضیح دهد. اینجا هیچ کارآگاه زیرک و باهوشی در کار نیست که داستان را مغرورانه برای شخصیت دیگری بشکافد. بلادبورن به‌سان کتابی است که در آن نیمی از کلمات را نمی‌توان درک کرد و خواننده باید آستین بالا زده و جاهای خالی را با دستان خود پر کند.

وقتی اولین‌بار نوشتن شکار خون رنگ‌پریده را شروع کردم، در پیش‌نویسم نوشتم یک حقیقت یکتای قابل کشف وجود دارد. هفت ماه بعد، پس از خواندن برداشت‌ها و گفتگوهای بی‌شمار درباره داستان بازی و صحبت درباره آن با افراد مختلف، اکنون می‌توانم ببینم چقدر ایده داستانی یگانه مضحک به نظر می‌رسد.

هیچ پاسخی برای سؤالی که داستان بلادبورن است وجود ندارد. بلادبورن بازی ای است که از شما می‌پرسد چه فکری در سر دارید. بازی ای است که می‌پرسد داستان شما چیست؟ نظر شما درباره ناشناخته‌ها چیست؟ این داستان من است. این حقیقت پلید و شوم برانگیز من است.

«کهن‌ترین و قدرتمندترین حس در بشریت ترس است و کهن‌ترین و قدرتمندترین نوع ترس، ترس از ناشناخته.»

– هاوارد فیلیپس لاوکرفت

ادبیات وحشت ماورای طبیعی، ۱۹۲۷

فصل نخست: بیرگنورث، کوز و عنکبوت تهی

«بیرگنورث مکانی باستانی برای کسب علم و دانش است و مقبره خدایان که در زیر کلان‌شهر یارنام واقع شده، باید برای هر شکارچی مکانی آشنا باشد. هرچند، یکبار گروهی از دانشوران جوان بیرگنورث واسطه‌ای مقدس در اعماق این مقبره کشف کردند. این اکتشاف به تأسیس کلیسای شفابخش و برپایی التیام بخشی خونی شد. ازاین‌رو، ریشه تمامی مقدسات در یارنام به بیرگنورث منتهی می‌شوند.»

– آلفرد، شکارچی وایل بلاد

همه چیز از بیرگنورث سرچشمه می‌گیرد. بیرگنورث یک نهاد علمی قدیمی است که در منطقه‌ای آرام و منزوی از شهر همسایه بنا شده و به دریاچه‌ای بزرگ نزدیک است. در اینجاست که افراد آن گروه مذکور اعماق دانش انسانی را مطالعه و تفحص کردند.

برای شروع، من تنها از اطلاعات و شواهدی که در بازی یافت می‌شود استفاده خواهم کرد. برداشت‌ها و باورهای شخصی‌ام را در انتها به اشتراک می‌گذارم تا شما خوانندگان عزیز نیز بتوانید باتوجه‌به شواهد ارائه شده به نتیجه‌گیری خود برسید.

دانشجویان متعددی در بیرگنورث حضور داشتند اما در این میان، تعدادی خاص بیشتر از سایرین جلب‌توجه می‌کردند، افرادی مهم که دارودسته خودشان را شکل دادند. با اینکه همه آنها دانشور نبودند، باهدف وفادار ماندن به هدف این آنالیز من به این گروه از افراد عنوان دانشوران بیرگنورث یا به طور خلاصه‌تر دانشوران را تعلق داده‌ام. افرادی که می‌توانیم با اطمینان از عضویتشان در این گروه نام ببریم شامل: ویلم، لاورنس، میکولاش و کاریل می‌شوند.

استاد ویلم سرپرست آکادمی بود و شخصیتی مورد احترام. تمامی شخصیت‌هایی که به ویلم اشاره می‌کنند او را با نام استاد ویلم مورد خطاب قرار می‌دهند که نشان‌دهنده احترام عمیق آنها نسبت به این شخصیت است حتی اگر این افراد در اعتقادات و باورهایشان با هم اختلاف داشتند. علاوه بر این رفرنسی در آیتم  Rune Workshop Tool دیده می‌شود که در آن به او با نام رئیس ویلم اشاره می‌کند بدین معنا که وی سرپرست دانشکده و مدیر آن است. تمرکز اصلی تحقیقات استاد ویلم بر روی محدودیت‌های هوش انسان بود.

لاورنس از طرفی دیگر، باتوجه‌به میزان اهمیت او در داستان شخصیتی بسیار مرموزتر از ویلم دارد. شخصیت شکارچی بازیکن از طریق جمجمه بیست (Beast) در کلیسای جامع، خاطره‌ای از رویارویی میان لاورنس و ویلم را شاهد است که در آن ویلم، لاورنس جوان را متهم به خیانت به شخص او می‌کند.

در یادداشتی به‌جامانده بر روی پله‌های کلیسا نوشته شده: «دست را بر روی پوشش مقدس محراب بگذار و گفته‌های حکیمانه استاد لاورنس را بر خود حکاکی کن.» این مسئله که لاورنس چنین ارج‌وقربی دارد اشاره بر این دارد که وی بی شک شخصیتی کلیدی در کلیسای شفابخش بوده است. مدارک کافی وجود دارد که نشان می‌دهد کلیسای شفابخش ریشه در دانشگاه بیرگنورث دارد. در توضیح روپوش دانشجویان بیرگنورث آمده است:

«کلیسای شفابخش ریشه در بیرگنورث دارد و طبیعتاً تا حد زیادی از طراحی روپوش آن الهام گرفته است. با این تفاوت که تمرکز بر روی دانش یا تفکر نیست بلکه بر روی تظاهر خالص است … تظاهری که اگر استاد ویلم بر آن آگاه بود او را به یاس می‌کشاند.»

عنوان لاورنس نخستین کشیش است. این عنوان در توضیحات جمجمه لاورنس و در باس بتل با او دیده می‌شود و تأییدکننده آن است که لاورنس در اصل یکی از بنیان‌گذاران کلیسا بوده که طی رویدادی بیرگنورث را ترک می‌کند. رویدادی که من آن را شقاق نام‌گذاری کرده‌ام.

میکولاش، باسی که در لوکیشن کابوس منسیس (Nightmare of Mensis) با او مواجه می‌شوید، یکی دیگر از این دانشوران بود. این مهم با درنظرگرفتن روپوش بیرگنورث ازهم‌گسیخته‌ای که در طی نبرد با شکارچی برتن دارد قابل تأیید است. میکولاش همچنین به سایر بخش‌های بیرگنورث اشاره می‌کند که در این مقاله به آنها اشاره خواهم کرد. کاریل رون نگاری نابغه بود که با استفاده از متدهای ناشناخته می‌توانست به خراش‌ها و زمزمه‌های فرهمندان (Great Ones) گوش فرادهد. با اینکه او قادر نبود واژه‌های غیرانسانی را که آنها به زبان می‌آوردند درک کند اما موفق شد آنها را در قالب سمبل‌های بصری ای ترجمه کند که قابل‌شناسایی و خواندن هستند. ابزار Rune Workshop کاریل را این‌گونه توصیف می‌کند:

«رون نگار کاریل، دانشجوی بیرگنورث، زمزمه‌های غیرانسانی فرهمندان را به آنچه که اکنون به‌عنوان رون‌های کاریل شناخته می‌شوند به رشته تقریر درآورد.»

علاوه بر این دو نفر دیگر وجود دارند که ما می‌توانیم باور کنیم از اعضای دانشوران بوده‌اند: گرمن و ماریا

گرمن یقیناً از آشنایان لاورنس و ویلم بوده است. پس از آنکه شکارچی رام، عنکبوت تهی، را شکست می‌دهد به گرمن که در خواب شیون می‌زند می‌رسد.

«اوه لاورنس … استاد ویلم … یک نفر به من کمک کند …» گرمن همان‌طور که مطلع هستید، نخستین شکارچی است. او بنیان‌گذار Workshop است که در مکانی مخفی در بخش فوقانی کلیسا واقع شده و ازقرارمعلوم از روزهای آغازین کلیسا در آن فعالیت کرده است.

باتوجه‌به توانایی‌های گرمن در نبرد و استادکار بودن او، وی احتمالاً بادی‌گاردی برای حفاری مقبره‌ها، متصدی کلیسا یا فراش دانشگاه بوده است. ماریا بهترین شاگرد گرمن بود و با درنظرگرفتن این مسئله که او مدیریت تالار تحقیقات کلیسای شفابخش را برعهده می‌گیرد احتمال می‌رود که او در دانشگاه از شاگردان لاورنس بوده است. به‌هرحال، دخالت او در رویدادهایی که در هملت (Hamlet) به وقوع می‌پیوندد دال بر عضویت او در گروه دانشوران بیرگنورث پیش از شقاق آن است.

اکنون پس از بررسی هر یک از دانشوران می‌توانیم به آنها در قالب یک گروه نگاه کنیم. ویلم، لاورنس، میکولاش، گرمن، ماریا و کاریل افرادی از دانشگاه بیرگنورث بودند، مؤسسه‌ای که هدف آن پیشبرد دانش و اکتشاف هزارتوی عظیم ساخته شده در زیرزمین است. در این هزارتو بود که دانشوران به کشفی دست یافتند که رقم زننده تمامی رویدادهای بلادبورن است. بله، کلیه تاریخ بلادبورن به یک‌لحظه تعیین‌کننده برمی‌گردد که در آن دانشوران چیزی را در سردابه‌های Pthumerianها کشف کردند.

دژخیم آلفرد بر این باور است که «زمانی گروهی از دانشجویان جوان بیرگنورث مدیومی مقدس را در اعماق مقبره پیداکردند. این اکتشاف به تأسیس کلیسای شفابخش و شکل‌گیری متد التیام بخشی با خون منجر شد.» در ژرفای هزارتو، دانشوران خون کهن (Old Blood) را کشف کردند. مشخص نیست که چطور آن را پیداکردند اما در بخش فوقانی عمارت بیرگنورث ما می‌توانیم (صدف شبح تهی) Empty Phantasm Shell را بیابیم: «گفته می‌شود صدف بی‌مهره تهی نزدیکی تباری با فرهمندان دارد. کلیسای شفابخش طیف وسیعی از بی‌مهرگان یا همان اشباح را کشف کرده است.» هرآنچه که در این مقبره به اکتشاف رسید به مدرک وجود فرهمندان تبدیل شد. احتمال دارد که دانشوران در آنجا Ebrietas یافتند، یکی از فرهمندان به حال خود رها شده که بعدها با کلیسای شفابخش گفتگو می‌کند. آنها بی شک به منبعی از خون کهن دست‌یافته بودند، خون آلوده شده فرهمندان اما اینکه آیا منبع آن Ebrietas یا موجود دیگری بود مشخص نیست.

با کشف خون کهن و فرهمندان همه چیز تغییر کرد. تکامل به هدف نهایی تبدیل شد؛ در هم شکستن مرزهای محدودکننده بشریت و دگردیسی به ماهیتی متعالی‌تر. عروج به سطح وجودی فرهمندان و رساندن بشریت به مرحله بعدی تکامل آن. یادداشتی در Nightmare Lecture Hall قرار دارد که در نوشته شده: «استاد ویلم درست می‌گفت. تکامل بدون شجاعت به نابودی بشریت منتهی می‌شود.» هرچند به‌سرعت مشخص شد که برخی از دانشوران، به‌خصوص لاورنس، در باورهایشان مبنی بر چگونگی پیشروی مسیر تکامل بشریت با هم اختلاف‌نظر داشتند.

در توضیح چشم (یکی از رون‌های کاریل) نوشته شده: «دیدگان سمبل حقیقتی است که استاد ویلم در تحقیقاتش جویای آن بود. رها شده از توهمات محدودیت هوش انسان. استاد ویلم برای دریافت رهنمودهای بیشتر به سراغ موجودات عالی‌تر از ترازهای والاتر رفت و می‌خواست از این طریق ذهنش را در راستای دیدگانش قرار دهد تا افکارش را تعالی بخشد.»

از سوی دیگر در رون‌های دگردیسی کاریل مدرج شده: «کشف خون رؤیای تکامل بشریت آنها را به واقعیت تبدیل کرد. دگردیسی و افراط‌ها و انحراف‌هایی که در پی این دستاورد رخ داد تنها آغاز ماجرا بود.»

دو منبع در بازی وجود دارند که بازیکن آنها را در طول انجام بازی به دست می‌آورد: پژواک‌های خون (Blood Echoes) و بینش (Insight). اکو متدی است که در آن شکارچی تحت کنترل بازیکن به قدرت دست می‌یابد و بینش روشی است که شکارچی با به‌کارگیری آن دانش و مهارت کسب می‌کند.

با اینکه برخی در بیرگنورث معتقد بودند دانش و درک فرهمندان و ترازهای عالی‌تر هستی به تعالی انسانیت منجر می‌شود، سایرین بر این باور بودند که این مهم توسط شرب و امتزاج با خون کهن محقق خواهد شد. این مضمون تکفیری بود که تمامی باورهای ویلم را در برمی‌گرفت.

بترس از خون کهن

این دو فلسفه‌ای که از بنیان در تضاد با یکدیگر بودند به شقاق بیرگنورث منتهی می‌شوند اما قطعه کنکاش نشده دیگری در این پازل بزرگ داستانی وجود دارد. به‌محض ورود به فیشینگ هملت (Fishing Hamlet) در هانترز دریم (Hunter’s Nightmare)، شخصیت شکارچی با کشیش هملت روبه‌رو می‌شود که جمله‌ای را با خود زمزمه می‌کند: «بیرگنورث … بیرگنورث … قاتلان تشنه به خون. پلیدان کافر.»

اگر بازیکن Milkweed Rune بر تن داشته باشد، کشیش به او جمجمه‌ای به نام Accursed Brew می‌دهد که در توضیحات آن نوشته شده: «جمجمه‌ای متعلق به یکی از ساکنین دهکده ماهیگیری مورد تجاوز قرار گرفته. باتوجه‌به تعداد بی‌شمار خراش‌ها و تورفتگی‌های که در بخش درونی جمجمه دیده می‌شود در آن به دنبال دیدگان قربانی گشته شده است.» هر اتفاقی که در فیشینگ هملت افتاده قطعاً به کوز (Kos) مرتبط است. فرهمندی که در انتهای این بخش با آن مواجه می‌شویم.

کوز ظاهراً مرده است و درحالی‌که شکارچی با بازمانده یتیم او (Orphan) مبارزه می‌کند، این فرهمند مدت‌هاست که جانی در بدن ندارد. به جز زمزمه‌های کشیش، تنها یک اشاره دیگر به کوز وجود دارد. این رفرنس در رازونیاز میکولاش با جهان هستی دیده می‌شود: «آه، کوز، یا طبق گفته برخی دیگر، کوزم … آیا دعاهای مارا می‌شنوی؟ همان‌طور که زمانی برای رام تهی محقق کردی، به ما دیدگان اعطا کن، به ما دیدگان اعطا کن.»

رام موجودی بزرگ است که در اعماق مونساید لیک (Moonside Lake) بیرگنورث سکنی گزیده است. لقب رام عنکبوت تهی است و به نظر می‌رسد چندان قدرتمند نیست. تنها قدرت حقیقی رام از Child of Rom می‌آید که می‌تواند آنها را احضار کرده و از خود دفاع کند. به جز این حرکت، او به‌سختی قادر است از خود دفاع کند و اغلب اوقات او را در حال شلیک تراشه‌های انرژی یا دست‌وپا زدن‌های وحشیانه به دشمنانش می‌بینید. رویارویی رام با بازیکن لحظه‌ای تأثیرگذار است که در آن خط داستانی بلادبورن از شکار هیولاها به درکی ناگهانی این موضوع می‌رسد که مای بازیکن حتی هنوز هم لایه‌های سطحی داستان و حقیقت بسیار، بسیار تاریک‌تر ماجرا را درک نکرده‌ایم.

رام یک فرهمند کاملاً رشد کرده نیست. میکولاش در عبادت‌هایش با جهان زمزمه می‌کند: «همان‌طور که یکبار برای رام تهی انجام دادی، به ما دیدگان اعطا کن، به ما دیدگان اعطا کن. چشم در ذهنمان بِکار، تا سفاهت زننده‌مان تزکیه شود.» رام از ابتدای کار یک فرهمند نبوده است. چشم در ذهن او کاشته شده تا نابخردی‌هایش پاک شود و او تعالی‌یافته به یکی از فرهمندان تبدیل می‌شود.

واژه تهی در لغت‌نامه این‌گونه توصیف شده است: نشان‌دادن عدم وجود و یا نداشتن فکر و هوش؛ بی اندیشه. این کلمه از ریشه لاتین vacuus می‌آید به معنای تهی یا خالی.

رام از کجا می‌آید؟ او کیست؟ رابطه او با فرهمند مرده کوز چیست؟

آنچه که در ادامه می‌خوانید برداشت من و باورم بر اساس مدارکی است که جمع‌آوری کرده‌ام. این باورها حقیقت محض نیستند. در عوض به آنها به چشم دیدگاه من نگاه کنید تا بتوانید در انتها به باورها و برداشت‌های خودتان برسید.

در بیرگنورث، استاد ویلم و دانشجویانش گرد هم آمدند تا هزارتوی Pthumerian زیرزمینی را حفاری کنند و خدایان آنها را موردمطالعه قرار داده و ژرفای هوش انسان را مورد بررسی قرار دهند. دانشوران بیرگنورث به دو کشف مهم در مطالعاتشان دست یافتند.

اولین کشف آنها دستیابی به خون کهن بود، به طور دقیق خون یک فرهمند. احتمال دارد که این فرهمند Ebrietas باشد زیرا در تالار سخنرانی بیرگنورث می‌توان Augur of Ebrietas را پیدا کرد و ما همچنین صدف شبح تهی را در اتاق فوقانی عمارت بیرگنورث می‌یابیم.

دومین کشف بزرگ کوز بود. وقتی اولین‌بار بسته الحاقی شکارچیان کهن (The Old Hunters) را بازی کردم برداشت اولیه‌ام آن بود که دانشوران بیرگنورث مسئول مرگ کوز بوده‌اند. وقتی این تئوری را به اشتراک گذاشتم تعداد قابل‌توجهی از بازیکنان به بخش توضیحات انگل کوز (Kos Parasite) ارجاعم دادند که در آن درج شده:

«هنگامی که لاشه کوز در ساحل پدیدار شد، بخش‌های داخلی آن را انگل‌های ریزی فراگرفته بود که تاکنون مشابه آن در انسان‌ها دیده نشده بود.» بحث بر سر این بود که این توضیح مدرکی کافی مبنی بر آن است که کوز پیش از مواجهه با بیرگنورث جان خود را ازدست‌داده است. من درباره نتیجه‌گیری‌ام دچار تردید شدم و نمی‌توانستم تصمیم بگیرم کدام فرضیه دقیق‌تر است تا اینکه دوباره به سراغ انجام بسته الحاقی رفتم و با ماریا روبه‌رو شدم. سخنان او، اکنون که تصویر کلی را در ذهن دارم، معنای بسیار بیشتری پیدا کرده است.

«یک جسد … باید به حال خود رها شود. اوه، من خیلی خوب می‌دانم. اسرار چگونه با شیرین زبانی فراخوان می‌دهند.»

وقتی برای بار اول با ماریا روبه‌رو شدم، به طبیعتاً متصور شدم او دارد درباره جسد خودش صحبت می‌کند. اکنون که می‌دانم چه چیزی در انتهای راه خفته است، همه قطعات پازل در کنار هم قرار گرفته‌اند. درحالی‌که در دهکده ماهیگیری پرسه می‌زدم و به طراحی و شاخصه‌های آن نگاه می‌کردم به نتیجه جدیدی رسیدم. ببینید چطور ساکنین دهکده نیزه‌های خود را پرتاب می‌کنند، چطور Giantها لنگرهای عظیم‌الجثه در دست دارند، چطور لاشه کشتی‌های بزرگ در خط ساحلی دیده می‌شود. این تنها یک دهکده ماهیگیری کوچک نیست، بلکه یک روستای شکار نهنگ است.

پیش از عرضه بسته الحاقی بسیاری از بازیکنان اشاره کرده بودند که دکل‌های عجیبی از آب در Nightmare Frontier بیرون‌زده‌اند. ما اکنون می‌توانیم سرچشمه این کشتی‌ها را حدس بزنیم و آن جایی نیست جز هملت. روستاییان احتمالاً کوز را یک روز در دریا مشاهده کرده‌اند و دست‌به‌کار شدند تا جان آنچه را که به نظرشان هیولایی بیش نبوده بگیرند. آنها او را شکار کرده و کشتند و بسیاری از کشتی‌های نهنگ گیری‌شان را در این راه از دست دادند اما در نهایت پیروز به خانه بازگشتند و آن جانور را رهسپار اعماق سرد و تاریک دریا کردند.

اما یک روز جسد این فرهمند به ساحل رسید. وقتی روستاییان جسد را بررسی کردند آن را پر از انگل یافتند که به‌سرعت آنها را آلوده کرده و کنترل ذهن و بدنشان را در اختیار می‌گیرد و آنها را به موجوداتی که بازیکن با آنها روبه‌رو می‌شود تبدیل می‌کند .در نهایت، خبر به بیرگنورث درباره این خدای مرده در هملت می‌رسد. آنها دو نفر را برای بررسی وضعیت پیش‌آمده در هملت می‌فرستند: گرمن و ماریا.

در تریلر بسته الحاقی گرمن را با داسش می‌بینیم که قدم به هملت می‌گذارد. در آنجا راکویو (Rakuyo)، سلاح ماریا را در چاه هملت پیدا می‌کنیم. گرمن، نخستین شکارچی، با بهترین شاگردش به هملت سفر کرد و ساکنین دهکده را قتل‌عام کرد.

جمجمه‌های قربانیان یکایک به دنبال یافتن دیدگان شکافته می‌شود درحالی‌که نخستین شکارچیان راه خود را به‌سوی جسد کوز باز می‌کنند. در اینجاست که آنها مرتکب بزرگ‌ترین کفر خود می‌شوند. آسانسوری که به تالار تحقیقات کلیسای شفابخش باز می‌شود سه مجسمه را به تصویر کشیده که بر فراز سر کودکی قرار گرفته‌اند و آن را وارسی می‌کنند. مجسمه میانی با برتن داشتن ردا و کلاهی مشابه رئیس دانشکده به‌وضوح ترسیمگر استاد ویلم است. گرمن و ماریا متوجه شدند که کوز مرده حامله بوده و جنین زاده نشده او همچنان دست‌نخورده باقی‌مانده است. قانون بسیار مهمی در جهان بلادبورن وجود دارد که در آن اگر فردی در Waking World بمیرد، احتمال دارد ضمیرش در Dreamlands باقی بماند. این مضمونی است که بارهاوبارها پیش کشیده می‌شود و مدرک گواه بر درستی آن وجود جسد میکولاش در Waking World است.

این فرهمند نازاده به دانشگاه بیرگنورث آورده شد و به اسم پیشبرد علم مورد کالبدشکافی قرار گرفت. آنچه که از این کالبدشکافی به دست آمد یک بند چشم (Cord of the Eye) ، بندناف یتیم (Orphan) بود. در آن زمان بود که استاد ویلم، نابغه بیرگنورث، به درکی ناگهانی رسید. در بخش توضیحات آیتم Great One’s Wisdom به نقل از ویلم نوشته شده: «ما در پایین‌ترین تراز به تفکر می‌پردازیم. آنچه که ما نیاز داریم چشمان بیشتر است.» چشم، در حقیقت سمبلی است که نه‌تنها نمایانگر بینش Insight در رابط کاربری بازیکن است بلکه دربرگیرنده دانش سطوح والاتر هستی و فرهمندان است.

کشف فرهمندان و خون کهن، دانشوران را به دودسته تقسیم کرد. یکی از این جبهه‌ها را وفاداران نام نهاده‌ام که توسط استاد ویلم رهبری می‌شدند. وفاداران بر این باور بودند که تکامل از طریق دیدگان شدنی است، بر اینکه گردآوری و انباشت بینش به انسانیت امکان عروج خواهد داد. این جبهه شامل ویلم و شاگردانش می‌شد. جبهه دیگر که آن‌ها را تندرویان لقب داده‌ام توسط لاورنس رهبری می‌شدند. تندرویان باور داشتند که تکامل توسط خون (خون کهن) صورت‌پذیر است. گردآوری قدرت هرچه بیشتر به عروج بشریت منتهی می‌شود.

این جبهه شامل لاورنس، میکولاش، گرمن و ماریا می‌شد. با اینکه هرگز خشونتی میان دو گروه بروز پیدا نکرد، تفاوت بنیانی در فلسفه‌های اعتقادی‌شان آنها را به مسیرهایی متفاوت از یکدیگر هدایت کرد. این‌گونه شد که وفاداران در بیرگنورث باقی ماندند و تندرویان کلیسای شفابخش را تأسیس کردند تا از طریق آن دانش خود از خون کهن را گسترش دهند. با تأسیس و محبوبیت روزافزون کلیسای شفابخش، ویلم و سایر وفاداران بی شک نگران قدرت روبه‌رشد و خطری که آنها را تهدید می‌کرد بودند. وفاداران کاملاً آگاه بودند که اعمال کلیسای شفابخش و استفاده آنها از خون کهن منجر به شیوع گسترده Scourge می‌شود.

درحالی‌که کلیسای شفابخش در یارنام گسترش می‌یافت، ویلم و وفاداران باقی‌مانده مشغول کار بر روی پروژه تحقیقاتی خود شدند. در اینجاست که قضیه مبهم می‌شود زیرا اطلاعات اندکی درباره این بازه حیاتی در زمان در دسترس قرار دارد. هرچند ما می‌توانیم ثمره تحقیقات وفاداران را ببینیم. اگر شخصیت شکارچی بازیکن با یوسفکا یا در اصل یوسفکای تقلبی پس از سررسیدن فاز ماه خونین (Blood Moon) روبه‌رو شود، با کشتن او بند چشمی به دست می‌آید که در توضیح آن آمده: رئیس ویلم به دنبال بند می‌گشت تا بتواند با هم راستا کردن ذهنش با دیدگان، جوهره خود و افکارش را به سطح یک فرهمند برساند. او می‌دانست اگر انسان بخواهد به سطح تعالی آنها دست یابد این تنها راه موجود است.

وقتی شکارچی اولین‌بار وارد عمارت بیرگنورث می‌شود، در طبقه دوم با شکارچی غیر قابل بازی ای به نام یوری روبه‌رو می‌شود که به نظر می‌رسد عضو کُر (Choir) است، بالاترین درجه اعضای کلیسای شفابخش. یوری،A Call Beyond ، سلاح اصلی کر، را در اختیار دارد، کلاه Blindfold Cap بر سر و لباس یک عضو کر را بر تن دارد.

شمایل او نشان می‌دهد که کر هرازگاهی به ویرانه‌های بیرگنورث بازمی‌گردد تا یادداشت‌های قدیمی تحقیقاتی یا آثار باستانی را از آنجا جمع‌آوری کند. این مسئله را با پیداکردن عتیقه‌ای متعلق به استاد ویلم در میان متعلقات یوسفکای تقلبی که از سلاح اعضای کر، غیبگویی ابریتیس (Augur of Ebrietas) ،استفاده می‌کند می‌توان توضیح داد. کر این بند، بندناف یتیم کوز، را به دست آورد. ویلم از بند برای پیشبرد تحقیقاتش استفاده کرده بود و عمیق‌تر از آنچه که تا آن زمان ممکن بود به ژرفای هوش و درک انسان فرورفت.

در این بازه زمانی، با تحقیقات گسترده‌ای که بر روی فرهمندان در بیرگنورث در حال انجام بود، دانشجویان دانشگاه به Gardens of Eyes برای تحقیقات ویلم تبدیل شدند. همان موجودات عجیب و ترسناکی که در بیرگنورث به این‌سووآن‌سو پرسه می‌زنند. تنها چهار نفر از این تغییرات هولناک در امان ماندند: ویلم، دورس نگهبان قبر، دربانی بی‌نام که رمز عبور به او سپرده شده بود و رام. اینکه چه بر سر کاریل آمد مشخص نیست. او شاید به همراه لاورنس بیرگنورث را ترک کرده بود یا شاید به سرنوشت دانشجویان نگون‌بخت دچار شده و یا شاید بیرگنورث را در زمانی نامشخص ترک کرده تا تحقیقاتش را به‌صورت جداگانه دنبال کند.

بااین‌وجود، به لطف نوشته‌های کاریل از زمزمه‌های غیرانسانی فرهمندان، وفاداران از اهمیت و قدرتی که پهنه‌های بزرگ آبی در اختیار دارند باخبر شدند. اگر ما نگاهی به هرکدام از رون‌های دریاچه یا دریا بیندازیم می‌توانیم این توضیح را ببینیم: «حجم وسیعی از آب همچون سنگری از به خواب رفتگان محافظ می‌کند و فال‌زنی برای حقیقت شوم برانگیز و مرموز است. از این مانع گذر کن و به دنبال آنچه از آنِ توست بگرد.» این نوشته حتی با مکانیک‌های بازی تطابق دارد که در آن رون‌های دربرگیرنده آب به بازیکن مقاومت می‌بخشند.

«دریاچه بزرگ گِلی، اکنون پنهان شده از نظر» – میکولاش

آخرین مراسم اجرا شده توسط استاد ویلم رام را به یک فرهمند نوپا تبدیل کرد. ذهن تهی رام، سکنی گزیده در مونساید لیک و حفاظت شده توسط حجم وسیعی از آب به‌عنوان سپری برای جهان فیزیکی ما عمل کرد. حضور آن از سررسیدن Moon Presence به دست کلیسای شفابخش لاورنس جلوگیری کرد. ویلم با دانش و درک خود از فرهمندان توانست از بندناف یتیم استفاده کند و فرهمند جدیدی را متولد کند، ذهن او را با دیدگان هم راستا کند و از او به‌عنوان سنگری زنده برای مهروموم کردن فرهمندان، Nightmare و Blood Moon استفاده کند. اما او از کجا آمده بود؟

کمی پیش‌تر توضیح دادم که معنی کلمه تهی چیست: خالی، بی‌عقل، بی اندیشه. این توضیح را می‌توان به‌سادگی به یک انسان پخمه یا یک موجود مرگ‌مغزی‌شده نسبت داد. بااین‌حال رام به نظر نمی‌آید به مرگ مغزی دچار باشد. او ضعیف است اما بی شک تلاش می‌کند با راه‌های محدودی که در اختیار دارد از خود دفاع کند.

در مصاحبه با هیدتاکا میازاکی که در راهنمای رسمی بازی منتشر شده، از میازاکی پرسیده شد باس موردعلاقه وی کدام است. جواب او رام بود. این پاسخ با اینکه به‌خودی‌خود جالب است ولی چندان قابل‌توجه نیست در واقع جزئیات پاسخ او بود که … غیرمنتظره بود.

«از او خیلی خوشم می‌آید. جنبه‌های به طرز عجیبی بامزه در نحوه حرکات و طراحی او وجود دارد.» نوع دیگری وجود دارد که سفید است، خالی. همان‌طور که جان لاک نگاشته است انسان‌ها به‌صورت صفحه‌ای سفید به دنیا می‌آیند، موجوداتی تهی و خالی که توسط تجربیاتشان شکل می‌گیرند.

موجودی که می‌توان آن را با کلماتی چون بامزه، ضعیف، درمانده، عاری از افکار و بی‌تجربه توصیف کرد: یک نوزاد. در ادامه مصاحبه میازاکی آمده است: «در جهان بلادبورن نوزادانی که به صورتی «ویژه» با آنها برخورد می‌شود سر آخر به‌صورت طعمه‌هایی برای رسیدن به فرهمندان مورداستفاده قرار می‌گیرند. فرهمندان تمامی فرزندان خود را به سبب موقعیتشان ازدست‌داده‌اند در نتیجه به‌سوی این نوزادان «ویژه» جذب می‌شوند. استفاده از نوزادان یکی از راه‌های فراخواندن آنان است.»

شکارچی یادداشتی نوشته شده به دست یک شکارچی مرده در یاهارگول را پیدا می‌کند: «مراسم‌های کابوس وار خواهان یک نوزادند. یکی را پیدا کن و ضجه‌های دلخراشش را خاموش‌کن.» اولین شمّ بازیکن مرتبط کردن این نوشته با School of Mensis است. آنها حتماً از کودکان برای اجرای مراسمشان استفاده می‌کنند. اما میکولاش و دانشجویانش تنها دارند در مسیر استاد ویلم قدم برمی‌دارند به امید آنکه بتوانند موفقیت وفاداران بیرگنورث را تکرار کنند.

«همان‌طور که یکبار برای رام تهی انجام دادی، به ما دیدگان اعطا کن، به ما دیدگان اعطا کن. چشم در ذهنمان بِکار، تا سفاهت زننده‌مان تزکیه شود.»

رام یکی از فرهمندان نیست. در حقیقت بلادبورن به‌صورت سردرگم کننده اما قابل فهمی به بازیکن می‌گوید که در اشاره به گروهی که فرهمندان نام دارند گونه‌ها، جبهه‌ها و گروه‌های بسیاری دخیل هستند. اما Kin ، فانی‌های عروج یافته‌ای که خونشان Serum شفاف است فرهمندانی تمام‌عیار و کامل مانند Moon Presence، Wet Nurse و Orphan نیستند. کشتن رام آیتم Great One Coldblood را به بازیکن نمی‌دهد؛ کشتن رام یک Kin Coldblood را در اختیار بازیکن می‌گذارد. رام، دختر ویلم، چه تحت‌الحفظی چه استعاری، متولد شده از ثمره تحقیقاتش و مورداستفاده قرار گرفته برای عروج، به نحوه حرکات او نگاه کن، چگونه نومیدانه سعی دارد از شکارچی دور شود، گویی کودکی در او نهفته است.

برخلاف سایر Kin که با آنها روبه‌رو می‌شویم، رام هیچ مکانیسم طبیعی تدافعی به جز امکان دست‌کاری انرژی ندارد. اگر از من بپرسید او اصلاً شبیه عنکبوت نیست و بیشتر به یک کرم ابریشم شبیه است، فرم نوزاد یک پروانه، پروانه‌ای که می‌توانست به زیبایی دست یابد.

صفحه اصلی بازی - اخبار بازی - تریلر بازی - نقد و پیش نمایش | دیجی‌کالامگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. پویا

    داستان کوز میتونه روایت دیگری هم داشته باشه. مشخصه که مدت زمان ارتباط کوز با برگینورث قابل توجه بوده. پیدا کردن کوز و شروع ارتباط با اون تا جایی که به خواست ویلم یا هر دلیل دیگری رام را به یک فرهمند تبدیل کرده. با توجه به اینکه اساسا فهم این موجودات خارج از حیطه هوش بشر بوده ایجاد ارتباط باید بسیار زمان بر بوده باشه. ارتقا سطح رابطه تا جایی که رام رو تبدیل به فرهمند کنه هم قطعا زمان زیادتری نیاز داشته. اما نهایتا چه اتفاقی میوفته؟ چرا کوز می میره یا کشته میشه؟
    ریشه روایت جدید از این نکته شروع میشه که کوز مانند سایر فرهمندان قادر به بچه دار شدن نبوده و نیاز به والدی از گونه دیگر داشته تا بتونه باردار بشه. از اونجایی که کوز فرهمندی مونث بوده به انسانی مذکر برای بارداری احتیاج داشته. این مرد چه کسی میتونه باشه؟ شاید بچه کوز جواب رو داشته باشه.
    با رسیدن به جسد کوز شاهد تولد این یتیم هستیم. چهره این یتیم و سپس صدای گریه اون شباهت زیادی به گرمن داره. میشه با اطمینان نسبتا زیادی گرمن را پدر بچه قلمداد کرد.
    یک دلیل دیگر هم برای قبول این فرضیه هست. در یکی از مکالمات حذف شده بازی در صحبت های ویلم و لارنس، ویلم به لارنس میگه آه تو هم میخوای به من خیانت کنی همانطور که گرمن کرد. ویلم اساسا هر روش ارتباط گیری غیر از روش خودشو نهی و نفی می کنه و سرپیچی نزدیکترین و معتمدترین افرادشو خیانت تلقی میکنه. ارتباط گرمن با کوز هم به همین دلیل خیانت شمرده شده و باید این اتفاق قبل از جدایی لارنس اتفاق افتاده باشه.
    چرا گرمن با کوز وارد رابطه شده؟ گرمن علاقه شدیدی به ماریا داشته اما تفاوت سنی زیاد و شاید تفاوت جایگاه خانوادگی و اجتماعی و یا حتی ترس و عدم اعتماد به نفس گرمن مانع ابراز علاقه میشده. توجه کنیم که این یه علاقه معمولی نبوده بلکه این کشش تا حد جنون آمیزی قوی بوده. گرمن مستاصل از وصال ماریا با علم به روش بارداری فرهمندان وارد رابطه ای مخفیانه با کوز میشه. کوز با ساختن ظاهری مانند ماریا به عطش گرمن جواب میده و گرمن آرزوی بچه دارشدن کوز رو برآورده میکنه. به صورتی ظریف و زنانه در جسد کوز دقت کنید
    رابطه گرمن و بارداری کوز از چشم ویلم دور نمیمونه و لو رفتن این قضیه شرم زیادی رو برای گرمن به همراه داشته و برای جبران خیانت به اعتماد ویلم و بازگرداندن آبروی از دست رفته و همینطور جلوگیری از تولد بچه ای که از ویژگی ها و قدرت ها و تاثیراتش بی اطلاع بودند تصمیم به قتل کوز می گیرند. کوز در اینجا به گرمن علاقه و اعتماد کافی داشته تا ملاقات با اونو که احتمالا مخفیانه بوده بپذیره اما در این دیدار گرمن و احتمالا به همراهی ماریا کوز رو به قتل می رسونند. احتمالا کوز با ظاهری شبیه ماریا به این دیدار اومده و ماریا با دیدن شباهت خودش و کوز تقریبا فهمیده کل قضیه از چه قراره و این یکی از بزرگترین ضربه های روحی به ماریا و از بین رفتن علاقه اش به شکار و نهایتا دور انداختن سلاح و خودکشیش بوده.
    در این روایت ساکنان هملت قاتل کوز نیستند چه بسا به نوعی پرستنده اون هم بوده باشند. چه بسا این روستا به این جهت که میعادگاه گرمن و کوز بوده مورد برکت و عنایت کوز هم قرار گرفته باشه (با بهبود وضعیت صید). در بازی گفته شده جسد کوز به ساحل اومده. با کشته شدن کوز در ظاهری شبیه ماریا جسد واقعیش بعد مدتی به ساحل اومده (بازی نگفته ساکنین کشتنش) وجود صورت انسانی میتونه نشانه عدم تکمیل تغییر شکل کوز به شکل اصلی خودش در اثر مرگ بوده باشه. با اومدن جسد به ساحل و ابتلای ساکنین به انگل مجددا گرمن و ماریا به روستا رفته و این بار همه ساکنین رو می کشند. بازگشت جسد کوز به ساحل به نوعی نمادین نشان دهنده بازگشت آثار گناهان به افراد بوده و کشتار فجیع مردم این بار نفرین کوز رو نه تنها برای گرمن و ماریا بلکه برای تمام شکارچیان به همراه داشته. محکومیت ابدی به خونریزی و کشتار.
    بعد از این وقایع گرمن منزوی تر و گوشه گیرتر میشه. اون هم به ویلم و دوستان و همراهانش خیانت کرده هم به کوز که مهمترین آرزوشو برآورده کرده بود و هم به فرزند به دنیا نیومده اش. ماریا به تحقیقات می پیونده و لارنس به دنبال راه جدیدی برای تسریع فرایند تکامل می گرده. گرمن برای فرار از تنهایی و احتمالا در وضعیت روحی بسیار شکننده تر از قبل و آبروی از دست رفته (حداقل بین نزدیکترین افراد به خودش) عروسکی در خاطره مارایا یا شاید کوز میسازه. مدتی بعد لارنس (احتمالا قبل از شقاق) موفق میشه فرهمند ماه رو فراخوانی کنه. فرهمند ماه نامیرایی رو به شکارچیان عطا می کنه و در مقابل چیزی میخواد. با توجه به ظاهر استخوانی این فرهمند، استخوان صورت و نحوه به آغوش کشیدن بازیکن در پایان دوم (جایگزینی با گرمن) میشه حدس زد خواسته این فرهمند پژواک خون هست. در پایان سوم (کشتن فرهمند ماه) ما هیچ پژواکی بابت کشتن گرمن نمی گیریم. چون قبلا همه پژواک های گرمن توسط این فرهمند استخراج شده.
    چرا گرمن به رویای شکارچی رفته؟ احتمالا در ادامه وضع روحی نامساعد و شرم عظیمی که بابت اقداماتش حس می کرده و نیز باز هم برای جبران گذشته قبول میکنه در ماموریتی با پایان نامعلوم به عنوان میزبان به این رویا بره. شکارچیان رو هدایت کنه تا احتمالا بتونند یه روز به شکار پایان ببخشند. این اتفاق احتمالا قبل از شقاق رخ داده چون گرمن هر دوی ویلم و لارنس را برای کمک و رهایی از رویا صدا می زنه. چه انتظار تلخی. نه تنها شکار پایان پیدا نمی کنه بلکه شقاق رخ میده و با گسترش مصرف خون شکار گسترده تر و بی پایان تر میشه. دوستان و آشنایان گرمن از هم جدا شدند و هر کدام یا مردند یا اسیر کابوسی دیگر شدند و گرمن محکوم به انتظاری بی پایان است. اما این عذاب رو به عنوان مکافات اعمال خود پذیرفته و هیچ وقت از وظیفه خودش تمرد نمی کنه. نمیخواد دوباره به اعتماد دوستانش خیانت کنه دوستانی که دیگر وجود ندارند. گرمن بارها میتونسته خودخواسته جاشو به یک شکارچی نگون بخت بی خبر از همه جا بده اما این کار رو نکرده و در مبارزه با بازیکن هر آن چه در چنته داره رو می کنه تا بازیکن رو از سرنوشتی مشابه خودش نجات بده. اینجاست که موسیقی متن این باس فایت بیشتر معنا پیدا میکنه و غم موجود درش بیشتر قلب بازیکن رو به درد میاره. گرمن گناه یا اشباه بزرگی کرده اما نه یک عمر بلکه بیشمار عمر رو صرف جبرانش کرده (حداقل به باور خودش) و این میتونه اونو مستحق بخشش بکنه. در هر حال عذاب یک عمر ب یانتها در انزوا انکارناپذیره. مقایسه کنید با ماریا و لودویگ و لارنس که تلاششون در مبارزه برای مخفی نگه داشتن واقعیت گذشته تاریکشونه و موسیقی متن مبارزاتشون مثل گرمن تراژیک و غمناک نیست بلکه مثل رویه متداول موسیقی های پر شور باس فایت های فرام سافتور است.
    حال این سوال هم پیش میاد. عروسک رویای شکارچی چی یا کی هست؟ اولین جواب هدیه فرهمند ماه به گرمن برای فرار از تنهایی و به دلیل علاقه گرمن به شخصی هست که این عروسک رو به یادش ساخته. اما حضور ثابت این عروسک در هر سه پایان بازی با یا بدون گرمن، با یا بدون فرهمند ماه این فرضیه رو مطرح می کنه که این عروسک تصویری یا حضوری از کوز هست. در آغوش کشیدن بازیکن در پایان سوم و لحن خاص عروسک در این صحنه به تردید ها در ماهیت عروسک در رویا افزوده می کنه. فرضیه ای هست که میگه کوز در انتظار جایگزینی برای فرزند از دست داده اش به این رویا آمده که در پایان بندی سوم به این خواسته اش می رسه. پیشنهاد گرمن به بازیکن برای هر نوع استفاده ای از عروسک و لحن تلخ گرمن این فرضیه رو تقویت میکنه. این عروسک در رویا یادآور و آینه تمام نمای گناهان بزرگ گرمن در گذشته است. به همین دلیل هم هست که در لحن گرمن هیچ علاقه ای نسبت به عروسک نمیشه شنید.

  2. امی

    بسیار مقاله ی زیبایی بود ،
    بلادبورن قطعا مرموزترین بازی هست که دیدم
    با فرضیه شما راجع به کاز موافقم منم بعد از شاید ۱۰ بار بازی کردن به همین نتیجه رسیدم

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X