دنیاشناسی بلادبورن (قسمت ششم): قلعهی کینهرست
- دنیاشناسی بلادبورن (قسمت اول): شکار خون رنگپریده
- دنیاشناسی بلادبورن (قسمت دوم): کلیسای شفابخش
- دنیاشناسی بلادبورن (قسمت سوم): خون خاکستری
- دنیاشناسی بلادبورن (قسمت چهارم): یارنام قدیم
- دنیاشناسی بلادبورن (قسمت پنجم): والتر، لیگ و وِرمین
فصل ششم: قلعهی کینهرست، جلادها و ملکه آنالیس
«دانشوری به همتایان خود در بیرگنورث خیانت کرد و خون ممنوعه را با خود به قلعه کینهرست آورد. در اینجا بود که اولین بدخون غیرانسانی زاده شد. بدخونها موجوداتی اهریمنی هستند که خلوص خون درمانی کلیسا را مورد تهدید قرار میدهند. فرمانروای بدخونها هنوز زنده است. پس برای برآورده کردن خواستههای اربابم من جستجو میکنم؛ برای دستیابی به راهی به قلعه کینهرست.» – آلفرد، شکارچی بدخون
اگر شما هم مثل من هستید، وقتی که دلیجان سررسید تا با شما در همویک دیدار کند قطعاً هیجانزده شدید. سفر به قلعه کینهرست و گشتوگذار در محلی جدید نفسی تازه به قامت بازی میدمد و وقفه خوشایندی در بلادبورن است که در آن به ما مکان و معمایی کاملاً جدید ارائه میشود.
کینهرست شبیه هیچ لوکیشن دیگری در بلادبورن نیست. صادقانه بگویم … خیلی با حال و هوای بازی تطابق ندارد، دارد؟ قلعهای متروکه که یک ملکه نامیرا بر آن حکمرانی میکند. ارواح گریان زنان به قتل رسیده در اتاقهای قلعه سرگرداناند. گارگویل های آدمخوار در انتظار کمین کردهاند تا شکار ازهمهجابیخبر را غافلگیر کنند … واقعاً، این منطقه بیشتر به دیمون سولز تعلق دارد تا بلادبورن. کینهرست حتی از نظر گیم پلی با سایر بخشهای بلادبورن تفاوت دارد. بالاخره کینهرست تنها منطقهای در بازی است که محفلی (Covenant) در سبک دارک سولز به بازیکنان ارائه میدهد تا به آن ملحق شوند. پس برای پردهبرداری از معمای قلعه کینهرست بیایید با نگاهی به خود کینهرست شروع کنیم، آنچه دربارهاش میدانیم، آنچه میتوانیم گردآوری کنیم و هیولاهایی که در راهروهایش پرسه میزنند.
برای شروع، من تنها از اطلاعات و شواهدی که در بازی یافت میشود استفاده خواهم کرد. برداشتها و باورهای شخصیام را در انتها به اشتراک میگذارم تا شما خوانندگان عزیز نیز بتوانید باتوجهبه شواهد ارائه شده به نتیجهگیری خود برسید.
درحالیکه خون در یارنام مورد پرستش قرار دارد در کینهرست خون یک آلت دلخواهی است. اشرافیان خاندان سلطنتی کینهرست نخبه سالار و اشرافی سالار بودند و ظاهر و برازندگی را به قدرت و عملکرد ترجیح میدادند، همانطور که در جامه شوالیه توصیف شده است:
«جامه شوالیههای کینهرست. لباسی شاهانه که طلاکاری ظریفی بر روی آن صورتگرفته است. سبک و سیاق کینهرست ترکیب نوستالژی و طمطراق است. آنها به اجساد خونین دیوهایی که پشت سر باقی میگذارند افتخار میکنند، با اطمینان از اینکه آنها بهسان آثار هنری منحط برجا خواهند ماند.»
در کینهرست، جایگاه فرد در دربار همه چیز است. هر چه به ملکه نزدیکتر باشید فرد مهمتری بهحساب میآیید. هرچه دورتر باشید از ارزش کمتری برخوردار خواهید بود. در رون Blood Rapture نوشته شده:
«این رون با خادمان ملکه همنواست، حامل فرزند خون که حسرت خون ملکهشان را با امید واهی دستیابی به آن میکشند. ازاینرو آنها به Blood Rapture رو آوردهاند که مانند جایگزینی برای برآورده کردن امیالشان عمل میکند.»
بالاترین درجه افتخار در کینهرست دستیابی به نام بدخون (Vileblood) بود، یکی از گروههای نزدیک به ملکه آنالیس؛ همانطور که از مراسمی که ملکه آنالیس بازیکن را مجبور به اجرای آن میکند درصورتیکه بازیکن تصمیم بگیرد به بدخون ملحق شود پیداست بدخونها خون ملکه را نوشیدهاند. با اینکه اهالی یارنام خون را از طریق تزریق و ترامیز دریافت میکنند به نظر میرسد اشرافیان کینهرست آن را مستقیماً از منبع مینوشند زیرا در بازی ملکه آنالیس مچ دستش را بهسوی شکارچی بازیکن دراز میکند. بدخونها محافظان ویژه ملکهاند و برای او شکار میکنند. این شکارها در قالب خونمانده (blood dreg) به ملکه تقدیم میشود. ما بدخونها و ملکه آنالیس را در بخشی دیگر مورد بررسی قرار میدهیم اما فعلاً بیایید بر روی اشخاص کمتر برجسته در کینهرست تمرکز کنیم و ببینیم از آنها چه اطلاعاتی میتوانیم گردآوری کنیم.
«اشرافیان کهنسال، نوشندگان طولانیمدت خون با آفت خونی همراه آن غریبه نیستند و خلاصی از شر دیوها مأموریتی است که برعهده خادمان یا به عبارتی دیگر شوالیههایشان گمارده شده است. لقبی که بهخاطر حفظ ظاهر به این افراد داده شده است.» – ریترپالاش
با اینکه در کینهرست دیوها حضور دارند آنها با دیوهای یارنام بسیار متفاوتاند. آنها علائم گرگ دیسی از خود نشان نمیدهند. گرگ دیسی نشانه اصلی وضعیتی که ما به آن طاعون دیو میگوییم در کینهرست دیده نمیشود. در عوض دیوهای کینهرست موجوداتی درهمشکسته و درهمریخته هستند که خون را از زمین جذب میکنند. توضیح رسمی بلادلیکرها چنین است: «با نبود هیچ میزبانی برای دفاع از قلعه کینهرست از محاصره دیوان، این موجودات کشندهٔ پلید در زمینهای اطراف پرسه میزنند و خودشان را با خون ریخته شده کشتهشدگان سیر میکنند.»
بله بلادلیکرها علاقه بیشتری به نوشیدن خون از اجساد دارند تا از شخصیت شکارچی بازیکن. برخلاف دیوهای یارنام که در خشمی جنونآمیز قربانیان خود را از هم میدرند، بلادلیکرها بیسروصدا از یک جسد به جسد دیگر رفته و خون مینوشند. ما در اینجا با نمونهای کاملاً متفاوت از دیو روبهرو میشویم، نوعی که از دیوان یارنام متمایز است. میدانیم که دیوان یارنام نتیجه تسلیمشدن افراد به خون آلوده فرهمندان هستند که به لطف امر خون به این وضعیت دچار میشوند.
بلادلیکرها، آلوده به ورمین، قطعاً منشأ دیگری دارند. بیاید به آنچه که آلفرد درباره کینهرست میگوید برگردیم: «دانشوری به همتایان خود در بیرگنورث خیانت کرد و خون بازمان را با خود به قلعه کینهرست آورد.» خونی که به کینهرست آورده شد هرچه که بود بی شک خون فرهمندان نبود. آن خون چیزی کاملاً متفاوت، ممنوعه و ناخالص بود. معرفی این خون بازمان به شکلگیری مأموریتی جدید برای کلیسای شفابخش در آن زمان نوپا و شکلگیری جلادان منتهی میشود.
«در زمان خود، استاد لوگاریوس جلادانش را به قلعه کینهرست آورد تا آن را از بدخون پاکسازی کند اما چنین نشد و استاد لوگاریوس به لنگری خجسته تبدیل شد و ما را از پلیدی محافظت کرد … زمانه ناراحتکنندهای است … که استاد لوگاریوس در قلمروی منفور بدخونها رها شده است. من باید او را آزاد کنم تا شاید او بتواند با افتخار به شهادت برسد.» – آلفرد، شکارچی بدخون
اطلاعات زیادی درباره جلادان موجود نیست. آنها گروهی از شکارچیان بودند که توسط مردی به نام لوگاریوس رهبری میشدند. آنها به کینهرست سفر کردند و با بدخونها جنگیدند. به نظر میرسد جلادان در روزهای آغازین کلیسای شفابخش فعالیت میکردند، زمانی که کلیسا هنوز در خفا فعالیت میکرد. در توضیح جامه جلادان آمده است: «جامهای که توسط گروهی از جلادان به رهبری شهید لوگاریوس پوشیده میشد. این جامه بعداً به شالوده تمامی لباسهای کلیسا در کنار شال مقدس تبدیل شد.»
این توضیح اشاره بر آن دارد که جلادان اولین مورد گروه سازماندهی شده کلیسا بودند که در ملأعام فعالیت میکردند زیرا پیش از آن هیچ بخشی از کلیسا یونیفرم آشنای آنها را برتن نداشتند. حال این دانسته با آلفرد چه رابطهای دارد مشخص نیست. او ادعا میکند که یک شکارچی ساده است شاید بهخاطر اینکه میخواهد آموزههای لوگاریوس را تقلید کند. او قطعاً احترام فراوانی برای لوگاریوس قائل است و مأموریتش آن است که مأموریت لوگاریوس را یکبار و برای همیشه تکمیل کند تا او را به درجه شهادت راستین نائل کند. انگیزههای آلفرد در پیروی از مسیر جلاد هرچه که باشد ما میدانیم جلادان قدیم علیه بدخونهای کینهرست جنگیدند. باتوجهبه شرححالهای موجود، نبردی تنگاتنگ نبوده است … در توضیح چرخ لوگاریوس (Logarius’ Wheel) آمده است:
«برای قتلعام بدخونهای کینهرست استفاده شد. غسل کرده در خون آنها و غوطهور در غیضشان برای همیشه.» قتلعام در اینجا کلمهای کلیدی است. سلطنتیهای کینهرست بهصورت سیستماتیک اعدام شدند، بدخونها به دست چرخهای لوگاریوس به کام مرگ کشیده شدند. بدخونهای کینهرست با تمام ظرافت و زیباییشان حریف خشم جلادان نشدند. اما یک بدخون وجود داشت که کشتنش ممکن نبود و این ما را به آخرین موضوع این آنالیز میرساند.
«من آنالیس هستم، ملکه قلعه کینهرست. فرمانروای بدخونها و دشمن قسمخورده کلیسا.»
آنالیس شخصیتی بسیار عجیب غریب در بلادبورن است و همانطور که پیشازاین اشاره کردم با اتمسفر بازی همخوانی ندارد. او قطع بهیقین چیزی ورای یک انسان معمولی است. در حقیقت، ملکه آنالیس نامیراست. هیچ راهی برای کشتن او وجود ندارد؛ حتی آلفرد که او را تکهتکه میکند و سپس او را در هم میکوبد، اندامهای داخلیاش را از بدنش بیرون میآورد و او را روی زمین میکشد تا جایی که از او چیزی جز تودهای از گوشت و خون باقی نمیگذارد در کشتن او شکست میخورد.
بله در انتها او تنها روی زمین به طرز عجیبی میلولد. «نامیرا بودنت الان به چه دردی میخورد! در این وضعیت اسفبارت دردسر درست کن! تکه پاره شده و درهمشکسته، با تمام آنچه که باید داخل باشد اما بیرون ریخته تا تمام دنیا شاهد آن باشد!» – آلفرد. تن شهبانووار (Queenly Flesh)، در توضیح تکه گوشتی که شخصیت شکارچی میتواند از بازمانده آنالیس دریافت کند نوشته شده:
«این توده گوشت صورتی رنگ گرم باقیمانده گویی که نفرین شده است. زندهباد ملکه نامیرای خون!» آنالیس هرگز نمیمیرد. او در درون تکه گوشت هوشیاری خود را حفظ میکند و میتوان از آن برای بازسازی او استفاده کرد. بله ملکه آنالیس را میشود به زندگی برگرداند اگر شکارچی تن شهبانووار را به جسد قرار گرفته در محراب درماندگی بدهد. بااینحال او تنها ملکه نامیرا در بلادبورن نیست.
پس از شکست یارنام، ملکه ثومرو، شکارچی سنگ یارنام را کسب میکند. این سنگ به نظر گوشت آلود و ارگانیک میآید و حتی شمایلی شبیه یک جنین درون آن دیده میشود. در توضیح سنگ یارنام نوشته شده است: «ملکه مرده است اما هوشیاری دهشتناک او تنها به خواب فرورفته است و با احساسات آزاردهنده به جنبش در میآید.»
آنچه در ادامه میخوانید تنها برداشتها و باورهای من بر اساس مدارک گردآوری شده است. این برداشتها را حقیقت محرز قلمداد نکنید بلکه تنها به چشم دیدگاههای من به آنها نگاه کنید تا بتوانید به جمعبندی و نتیجهگیری خود دست یابید.
در اعماق ثومروی باستان، دانشوران بیرگنورث خون کهن فرهمندان را مطالعه و آزمایش کردند. هرچند دانشوران چیزی بیشتر از فرهمندان را یافتند، آنها کسانی را کشف کردند که زمانی فرهمندان را پرستش میکردند: ثومری ها. مشخص نیست که آیا آنها مستقیماً ملکه یارنام را یافتند یا تنها نمونههای خون او را از ثومری ها گردآوری کردند.
بااینوجود احتمال دارد که بخشی از خون ملکه یارنام گردآوری و بر روی آن مطالعه صورت گرفت. خون کهن، با اینکه رعب برانگیز بود اما ممنوع نبود. عجیب است که دانشوران، یابندگان حقیقت، چیزی را ممنوعه قلمداد کنند. خون ملکه یارنام میبایست تا حد زیادی آلوده بوده باشد، چیزی بینهایت بد و ناخالص که نباید آن را دستکاری میکرد. شاید این خون لبریز از ورمین بود، منبع تواناییهای بهظاهر جادویی ثومری ها. تسلط یارنام بر روی خون در هیچ جای دیگری در بلادبورن دیده نمیشود. در طی نبرد علیه ملکه یارنام به نظر میآید او قابلیت تلپورت و پاشیدن خون از سر انگشتانش دارد و شمشیرهایی ساخته شده از خون احضار میکند. ملکه یارنام همچنین قابلیت انعکاس از زندان خود در ثومرو را دارد و هم در کابوس منسیس و هم در مونساید لیک پدیدار میشود.
ملکه یارنام نه انسان است نه یک فرهمند، او موجودی درهمشکسته، ترکیبی ناخالص از هر دوی آنهاست که احتمالاً نتیجه باردار شدن او توسط اودون، فرهمند بیشکل خون است. بااینحال یک دانشور به همتایانش خیانت کرد. این فرد میتواند ماریا باشد. ما میدانیم ماریا از کینهرست آمده بود. شاید پس از قتلعام هملت او بهاندازه کافی به آگاهی و درک رسیده بود که خون ناخالص ملکه یارنام را به نزد مردمش بیاورد. هرچند این فرضیه تطابق چندانی با اطلاعات موجود ندارد زیرا ماریا از اعضای کلیسای شفابخش بود. کلیسای شفابخش بی شک از خون ملکه یارنام ابا دارد و حتی خون او را ممنوعه تلقی میکند. در توضیح خون آریانا نوشته شده: «عضوی از کلیسای شفابخش قدیم میداند که خونش بهواقع به آنچه که زمانی ممنوعه بود شبیه است.»
آریانا لباس کینهرستی به تن دارد که رابطه این دو نفر با یکدیگر را بیشتر قوت میبخشد. شاید دانشوری که خون ممنوعه را به کینهرست آورد تنها یک دانشور بینامونشان بود، شاید ماریا بود و یا حتی زاغ خونین.
به هر صورت خون آلوده یارنام به قلعه کینهرست رسید. ملکه آنالیس خون ورمین آلوده و ممنوعه یارنام را نوشید و به اولین بدخون تبدیل شد. اما آنالیس تنها به این تحول راضی نبود. او به دنبال یک وارث بود، فرزندی از خون. آنالیس بر این باور بود که با مصرف زیاد خون قدرتمند، او میتواند خودش را باردار کرده و فرزند خون را به دنیا بیاورد. پس او بدخونها را خلق کرد. در توضیح جامه کینهرست میخوانیم:
«این زره نازک نقرهای گفته میشود قابلیت دفع خون بدنیتان را دارد و همین توانایی به گارد سلطنتی اجازه میدهد با موفقیت برای ملکه عزیزشان شکار کنند تا اینکه او روزی بتواند با فرزند خون آبستن شود.»
بدخونها شب از قلعه خارج شده و به دنبال شکار موجودات قدرتمند میروند تا آنها را اسیر کرده و به نزد ملکهشان بیاورند. در اینجاست که شکارچیان به شکار موردعلاقه بدخونها تبدیل میشوند. خونمانده آیتمی است که شکارچی بازیکن میتواند به دست بیاورد اگر به رون Corruption مجهز باشد. در توضیح این آیتم آمده است: «بدخونهای کینهرست، شکارچیان تشنه به خون، این چیزهای ترسناک را با خونسردی نظاره میکنند. آنها اغلب در خون echo fiendها پیدا میشوند، بهعبارتدیگر خون شکارچیان. ملکه آنالیس در مراسم تقدیم این خونمانده ها شرکت میکند تا بتواند روزی با فرزند خون آبستن شود، وارث جدید بدخون.» به تصویر آیتم خونمانده نگاه کنید. به آن چیزهای کوچکی که به نظر میرسد در درونش میلولند دقت کنید. آنها شبیه اسپرم هستند اینطور نیست؟
آنالیس معتقد بود مصرف خون افراد قدرتمند در انتها به او اجازه میدهد با فرزند خون آبستن شود. فرزند خون هرچه که هست هرگز محقق نمیشود. کلیسا از این تهدید جدید باخبر شد و در پاسخ جلادان به رهبری لوگاریوس را شکل داد. مدال Wheel Hunter به ما میگوید: «شهید لوگاریوس گروهی از جلادان را رهبری کرد و این مدال در کارگاه متعلق به آنها ساخته شد. کارگاه آنها درونبومی از اعتقادات صوفیانه و فانتزی بافی بود که در نقش سنگ بنای عدالت خاص جلادان عمل میکرد.» در اینجا دوباره ما اشاره به مخفی گری را میبینیم که توصیفکننده نحوه فعالیت کلیسا در ابتدای شکلگیری آن است.
جلادان به قلعه کینهرست حملهور شدند و بدخونها را قتلعام کردن. به اشرافیان کینهرست هیچ ترحمی نشان داده نشد و قلعه به دست مهاجمین افتاد اما زمانی که لوگاریوس به اتاق تاجوتخت ملکه وارد شد متوجه شد هر کاری که بکند ملکه نمیمیرد. شاید تنها نوشیدن خون ملکه یارنام به آنالیس قدرتی فراتر از مرگ اهدا کرده بود و شاید نتیجه مصرف خونمانده ها بود که به او جاودانگی بخشیده بود. بههرحال لوگاریوس حکم کرد که ملکه آنالیس هرگز آزادی نخواهد یافت. اگر نمیتوان آنالیس را کشت او میبایست تا ابد زندانی شود تا از تولد فرزند خون او جلوگیری شود.
نقابی بهاجبار بر روی صورتش قرار گرفت که کل صورتش را پوشاند. هیچ اشارهای به ماهیت این نقاب نشده و اطلاعاتی درباره آن در دسترس نیست. بااینحال، هر قدرتی که این نقاب در خود دارد، ملکه را در اتاق تاجوتخت زندانی کرده و از او توانایی مقاومت در برابر اسارت را گرفته است. البته این اسارت به ملاقات او با منابع خارجی و دسترسی به خونمانده بیشتر جلوگیری نمیکند همانطور که میبینیم شکارچی قابلیت انجام آن را دارد. ازاینرو لوگاریوس تاج کینهرست، تاج توهمات را بر سر خود گذاشت.
«یکی از اسرار مهم کینهرست. گفته میشود تاج شاه پیر توهمزاست و سرابی حاوی یک راز را نشان میدهد. پس لوگاریوس این تاج را به خواست خود بر سر گذاشت مصمم بر آنکه از کشف راز پلید آن توسط فردی دیگر جلوگیری کند. او چه چیزی را با آرامش نشسته بر تاجوتخت جدیدش مشاهده کرد؟»
تنها با بر سر گذاشتن تاج توهمات است که فرد اجازه دسترسی به اتاق تاجوتخت آنالیس را پیدا میکند. برای جلوگیری از تعامل بیشتر با آنالیس، لوگاریوس تاج را بر سر خود گذاشت و بر تخت کینهرست تکیه زد. او نقش قفلی زنده برای ملکه زندانی را برعهده گرفت.
به یاد بیاورید در توضیح چرخ لوگاریوس چه نوشته شده بود: «غسل کرده در خون آنها و غوطهور در غیضشان برای همیشه.» تغییر دادن حالت چرخ نشان میدهد تا چه حد آلوده شده است زیرا قدرت بدخونها را در خود نگهداشته است. لوگاریوس نیز بهقدری دستش به خون ناخالص آلوده بود که تا ابد مورد غضب اشرافیان کشته شده کینهرست قرار گرفته بود. او نامیرا شد، جزئی از ارواح خونین بدخونهای کشته شده.
او در این وضعیت باقی میماند تا اینکه شکارچی بازیکن سر میرسد و به وظیفه او پایان میدهد. تاج توهمات را گرفته و آنالیس را کشف میکند. اما بازیکن چه مسیری را انتخاب میکند؟ آیا او در برابر ملکه زانو زده و به او ملحق میشود و برایش خون میآورد؟ آیا او به آلفرد در تکهتکه کردن او کمک میکند؟ کدام یک راه درست است؟
«اعمال خوب همیشه عاقلانه نیستند و اعمال شر همیشه احمقانه نیستند اما بههرحال ما باید همواره برای خوب بودن تلاش کنیم.» – شهید لوگاریوس
کینهرست شاید تنها جایی از بازیه که وقتی برای بار اول اونجا رفتم مور مور شدم. بقول این مقاله، اصلا و ابدا به فضای بازی نمیخوره. توی یه جزیره متروکه، و فقط از چند جای مرتفع توی یارنام میشه از دور دیدش( اکه درست دیده باشم). ضمن اینکه دشمنای توی این قلعه با سلاح های کلیسا به لطف عنصر Righteous خیلی راحت تر از سلاح های هیولا کش عادی میمیرن. از این نگم که نحوه ورود به این قلعه هم در نوع خودش جالبه! من فکر میکردم لوگاریوس اسیر ملکه شده، نه اینکه خودش یه جور جان فشانی کرده باشه که از ملکه محافظت کنه.
پ.ن: اگه از قلعه چیزی برندارید، روحی ظاهر نمیشه و بهتون حمله ای نمیشه.