نقد سریال «کبوتران سیاه»؛ جاسوسبازی با تم کریسمسی
«کبوتران سیاه» (Black Doves) سریال خوشساخت شش قسمتی جاسوسی و محصول نتفلیکس است که در کنار ساختههای جذاب تریلر-جاسوسی اخیر جای میگیرد که در روزهای آخر سال ۲۰۲۴ میلادی، پلتفرمهای پخش آنلاین را رونق دادهاند و در همهی آنها هم نامهای بزرگی دیده میشوند؛ از یک طرف «روز شغال» (The Day of the Jackal) با بازی ادی ردمین را داریم، سریال «سازمان» (The Agency) مایکل فاسبندر و مجموعهی تیلور شریدان، یعنی «شیرزن» (Special Ops: Lioness). در «کبوتران سیاه» هم کیرا نایتلی و بن ویشاو در نقش جاسوس و آدمکش حرفهای بازی میکنند. با وجود نامهای برجستهای مثل نایتلی و ویشاو، توقع داشتم که با یک سریال تیره و تار جنایی مواجه باشیم، اما این دو با اجرای عالی خود، از «کبوتران سیاه» یک تریلر جاسوسی-کمدی خوشساخت درآوردهاند که داستانش در طول کریسمس در لندن میگذرد و دقیقا به درد این روزها میخورد. در نقد سریال «کبوتران سیاه» بیشتر به نقش برجستهی این دو بازیگر توانمند در اعتلای داستان اشاره میکنم.
«کبوتران سیاه» یکی از بهترین سریالهای جاسوسی اخیر نتفلیکس است با یک داستان مهیج تریلر-جاسوسی پر از اکشن و دراما؛ اما به همین کفایت نکرده و داستان جاسوسی خود را با طنز خشک انگلیسی درهمآمیخته و یک مجموعه با کاراکترهای جذاب ساخته که خودشان را جدی نمیگیرند. داستان سریال دو پروندهی قتل با دستهای پشت پرده و هویتهای مخفی فراوان را به تصویر میکشد. همزمان لندن با تزئینات کریسمسی آمادهی سال نو میشود، اما در هر گوشهاش خون و خونریزی به پا است و بر حسب اتفاق، هلن وب (کیرا نایتلی) در تمام آنها حضور دارد. داستان «کبوتران سیاه» اساسا دربارهی همین هلن وب است؛ زنی که ظاهرا به عنوان همسر وزیر دفاع بریتانیا یک زندگی کاملا معمولی دارد. اما وقتی یک کارمند بخش دادگستری به طور مرموزی به قتل میرسد، پوستهی نازک زندگی دوگانهی هلن شروع به ترک خوردن میکند. این ماجرا زمینهساز بازگشت هلن به زندگی سابق خود به عنوان یک جاسوس میشود. اما او باید هویت و رازهای گذشتهی خود را از خانوادهای که سالها در کنار همسر سیاستمدارش ساخته مخفی نگه دارد و همزمان، معمای قتلها را هم حل کند.
هشدار؛ در نقد سریال «کبوتران سیاه» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد سریال «کبوتران سیاه»؛ وزیر، سفیر، قاتل، جاسوس
داستان این سریال شش قسمتی در ایام کریسمس در لندن میگذرد. هلن وب، جاسوس مخفی در دل دولت، ده سالی است با والاس وب (اندرو بوچن)، وزیر دفاع حال حاضر بریتانیا که نخست وزیر بعدی خواهد بود، ازدواج کرده و آنها با هم دو فرزند دارند. اما مرگ ناگهانی معشوقهی هلن، جیسون (اندرو کوجی)، استارت یک شروع طوفانی برای سریال را میزند و هلن را به سمت انتقامجویی سوق میدهد که دوباره او را به دنیای تاریک جاسوسی و قتل بازمیگرداند. هلن جاسوس یک سازمان مخفی به نام کبوتران سیاه بوده که طی ده سال گذشته دربارهی مناسبات درونی دولت به سازمان اطلاعات میداده است. او با زیر پا گذاشتن قانون سازمان، هویت واقعی خود را به عنوان جاسوس به جیسون لو داده بوده. هلن که فکر میکند این موضوع در قتل جیسون نقش داشته و ممکن است هویت خودش هم به خطر بیفتد، به سرعت دست به کار میشود. همزمان، سم یانگ، قاتل حرفهای و دوست قدیمی هلن با اجرای بن ویشاو که هیچوقت او را در چنین کاراکتری ندیدهاید، از راه میرسد تا او را در این راه کمک کرده و خانوادهاش را از خطرات حفظ کند.
همین موقع، اخباری از مرگ عجیب سفیر چین در بریتانیا، دولت را با تنشهایی با مقامات چینی مواجه میکند. در ابتدا مرگ او به عنوان مصرف بیش از حد مواد مخدر توضیح داده میشود، اما ناپدید شدن دختر سفیر، کایمینگ، قضیه را پیچیدهتر میکند. دولت چین هم که به نقشههای پشت پردهی بریتانیا مشکوک شده خواستار غرامت میشود که پای همسر هلن را به ماجرا میکشاند. در این میان، با فلشبکهایی که به ده سال پیش زده میشود، بیشتر به هویت واقعی هلن و سم پی میبریم. در ۲۰۱۴ میلادی هلن را میبینیم که ناماش دیزی برادشاو است و پس از یک دهه به انگلستان بازگشته. او به دنبال شغلهای مختلف در لندن سروکارش با یک آژانس مخفی میافتد که گذشتهی دیزی را آشکار میکند؛ از جمله زندانی شدن خواهر ناتنی دیزی به دلیل قتل پدرشان و ناپدید شدن خود دیزی پس از این ماجراها. از اینجاست که دیزی به سازمان کبوتران سیاه و خانم رید (سارا لانکاشایر) معرفی و وظیفهی سرقت اطلاعات محرمانهی دولتی از والاس وب بر عهدهی او گذاشته میشود. او نام خود را به هلن تغییر میدهد و در نهایت عاشق والاس میشود و پس از بچهدار شدن، رابطهی خود را با کبوترهای سیاه قطع میکند.
داستان گذشتهی سم حتی از هلن هم تاریکتر است. او سالها پیش به عنوان آدمکش حرفهای جا پای پدر خود گذاشته و در آژانس آدمکشی لنی لاینز (کاترین هانتر) کار پیدا کرده. اما در یک آشکارسازی نه کاملا غافلگیرکننده مشخص میشود که سم در اولین مأموریت خود، مجبور بوده پدرش را بکشد. یکی از مأموریتهای بعدی که مسیر زندگی سم را تغییر میدهد، قتل برادران نیومن است. سم موفق میشود سهتای آنها را بکشد، اما از قتل کوچکترین برادر، هکتور که کودکی بیش نیست، چشمپوشی میکند. همین تصمیم، سروکلهی قاتلین را به خانهی خودش میکشاند که او را مجبور به ترک دوستش، مایکل میکند و سم سپس از انگلیس میگریزد؛ تا اینکه خانم رید برای اطمینان از امنیت هلن دوباره سم را به انگلیس فرامیخواند.
برگردیم به مسئلهی اصلی که مرگ سفیر چین و قتل جیسون است. مشخص میشود که یک خانوادهی خطرناک به نام کلارکها که الکس کلارک ریاست آن را بر عهده دارد، پشت تمام این اتفاقات بوده. پسر کلارک، ترنت، که ساقی کایمینگ بوده، به طور اتفاقی سفیر چین را کشته و کلارکها هم برای جمع کردن گندکاری او، مجبور شدهاند هر کسی را که از حقیقت ماجرا خبردار بوده بکشند؛ از جمله فیلیپ و مگی که در همان اپیزود اول دیدیم که پیش از مرگ، جیسون به این دو نفر زنگ زد که درست پس از جیسون، آنها هم به قتل رسیدند. هلن و سم پس از مواجهه با کلارکها، الکس و ترنت را میکشند. با وجود ریختن خون به ازای خون و بیحساب شدن آنها، هلن آرام نمیماند. او از طریق خانم رید متوجه میشود که جیسون درواقع مأمور امآیفایو بوده و وظیفه داشته دربارهی هلن (که امآیفایو به جاسوس بودن او شک داشته) تحقیق کند؛ اما جیسون به خاطر عشق واقعیاش به هلن، هویت او را آشکار نکرده و به امآیفایو گزارش غلط داده است. هلن ترجیح میدهد بیشتر دربارهی هویت واقعی جیسون کاوش نکند و تصمیم میگیرد یاد او را همانطور که میشناخت در خاطراتش نگه دارد. در نهایت، هلن عشق واقعی به همسر و فرزندانش را با آغوش باز میپذیرد و کنار خانوادهاش میماند. سم هم با مایکل آشتی کرده، از جان رئیسش لنی میگذرد و پیشنهاد هکتور نیومن را میپذیرد تا از اینبه بعد برای او کار کند.
«کبوتران سیاه» خوب میداند چطور با مهرههایش بازی کند
همهی اپیزودهای «کبوتران سیاه» هم اکشن دارند، هم درام و تعلیق. اما سریال روی دوش دو بازیگر اصلی آن، کیرا نایتلی و بن ویشاو پیش میرود. کیرا نایتلی که برای خودش یکپا جان ویک شده است؛ با این تفاوت که به جای انتقام مرگ سگاش، به خاطر معشوقش پا به میدان میگذارد. مدتها بود که نایتلی را در یک سریال تلویزیونی ندیده بودیم و حتی آخرین حضور سینمایی او به سال ۲۰۲۱ با فیلم «شب خاموش» (Silent Night) بازمیگردد. اما بهتر از این، شاید اجرای نایتلی را به خاطر معروفترین فیلم کریسمسی بریتانیا، «در واقع عشق» (Love Actually) در یاد داشته باشید که ثابت میکند کیرا نایتلی و عناوین کریسمسی بیگانه نیستند؛ اما او حالا با سریال «کبوتران سیاه» نتفلیکس جنبهای از تواناییهای خود را نشان داده که پیش از این تصورش برای بازیگری مثل نایتلی دشوار بود.
با اینکه هلن باید یک جاسوس حرفهای باشد که کار را بر هر چیز ارجحیت میدهد، کیرا نایتلی حساسیت خاصی به این کاراکتر آورده که در توسعهی شخصیتی هلن حرف اول را میزنند. هلن تازه وقتی که به خاطر قتل جیسون خود را در دام انتقامجویی میبیند، دوباره احساس رهایی میکند؛ دوباره خود را در موقعیتی مییابد که به خاطرش روز اول عضو کبوتران سیاه شد. انگار که هلن با آب و هوای زندگی آرام در کنار خانوادهی معمولی خود و اطلاعات ردوبدلکردنهای گهگاهی با خانم رید سازگاری نداشته باشد. تازه بعد از اسلحه به دست گرفتن است که میتوانید جوشش زندگی را در چشمان هلن ببینید و خبری از کلیشههای معمول کاراکترهای جاسوس در هلن نیست؛ این قضیه برای شخصیت بن ویشاو هم مصداق دارد که در ادامه به آن میرسم. پیش از آن اما نمیتوان بدون اشاره به جنبهی فیزیکی کاراکتر هلن از نایتلی عبور کرد.
او در نقش جاسوس از مبارزهی تن به تن ابایی ندارد، تیرهای خود را توی سر دشمنانش خالی میکند و در طول این شش قسمت به اندازهی کل کارنامهی کاریاش صحنهی اکشن دارد. کارگردانی سکانسهای اکشن هم، با اینکه طولانی نیستند، اما واقعا خوب از آب درآمده که جلوهی جذابتری هم به خود کاراکترها میدهد؛ انگار واقعا کاربلد هستند و دقیقا میدانند چطور گلیم خود را در برابر هر دشمنی از آب بیرون بکشند. از کارگردانی بهتر، طراحی این مبارزات است که با منطق کاراکترها به عنوان جاسوسهای حرفهای میخواند؛ چه این چاقوکشی باشد، چه تیراندازی و چه گلاویزشدن با آدمبدها. این سکانسهای مبارزه هم اغلب با خود نایتلی و ویشاو فیلمبرداری شدهاند که ارزش کارشان را بالاتر میبرد؛ به ویژه که هیچکدام بازیگر اکشن به حساب نمیآیند و فیلمبرداری «کبوتران سیاه» هم کار سادهای نبوده است؛ مخصوصا اگر لوکیشنهای واقعی و نبود جلوههای ویژهی کامپیوتری را در نظر بگیرید که امکان آزمون و خطا را پایین میآورد. البته کیرا نایتلی در نقش همسر وزیر دفاع قانعکنندهتر است تا جاسوسی که بیرحمانه آدم میکشد؛ تفاوت مهمی که وقتی اجرای او و بن ویشاو را در «کبوتران سیاه» مقایسه میکنید بیشتر به چشم میآید.
با اینکه در نگاه اول وقتی بن ویشاو را میبینید یاد قاتلان حرفهای نمیافتید، اما به مرور کاراکتر او واقعا در دلتان جا باز میکند و میتوانید بپذیرید که او دست خالی از پس آدمکشهای مسلحی که به خانهاش حمله میکنند برمیآید. البته از ویشاو توقع کمتر از این هم نداشتم. او دو-سه سال اخیر روی دور افتاده، به ویژه پس از نقش پررنگتری که به عنوان کاراکتر «کیو» (Q) در فیلم «زمانی برای مردن نیست» (No Time to Die) داشت. البته بهترین عنوان جاسوسی که بن ویشاو در آن حضور داشته فیلم جیمز باند نیست؛ بلکه یک سریال تلویزیونی برای بیبیسی محصول ۲۰۱۵ است به نام «جاسوس لندن» (London Spy) که ویشاو در آن نقش اصلی را بازی میکند.
«کبوتران سیاه» اما توانایی بن ویشاو به عنوان یک بازیگر تئاتری را نشان میدهد؛ به ویژه صحنهی مواجههی قهرمانان با کلارکها در اپیزود آخر به ذهن میآید که کاراکترها همه در یک اتاق گرد آمدهاند و به سبک آشکارسازیهای پوارویی، معلوم میشود همهی اتفاقات زیر سر ترنت کلارک دستوپاچلفتی بوده است. این صحنه با غلبهی سم بر وجدان خود به پایان میرسد که یک صحنهی احساسی هم برای سم و هم هلن است. تمام مدت در طول «کبوتران سیاه» میبینیم که سم با سایهی سنگین تصمیمات گذشتهی خود دست و پنجه نرم میکند؛ به ویژه اینکه هفت سال پیش از کشتن هکتور نیومن صرف نظر کرد. اما آخرسر بالاخره سم با خود کنار آمده و ترنت را میکشد. اخلاقی بودن یا نبودن کار او به کنار، در این صحنه قدرت زیادی نهفته شده که بن ویشاو به زیبایی آن را به تصویر میکشد. فداکاری او با زیر پا گذاشتن حدود اخلاقی که پیشتر برای خودش تعیین کرده بود، هلن را هم تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را به هم نزدیکتر میکند.
زیاد پیش نمیآید که دوستی دو نفر در مرکزیت داستان یک سریال تلویزیونی قرار بگیرد؛ عاشقانه شاید، اما دوستی هلن و سم در میانهی تمام دیوانگی و آشوبی که دوروبر آنها اتفاق افتاده، رویکرد تازهای به قهرمانان یک مجموعهی جنایی و تریلر است. بخش اعظم این دوتایی هم به خود نایتلی و ویشاو بازمیگردد که اجرایشان روی یک موج یکسان است. در کل نایتلی با ویشاو دیالوگهای خیلی خوبی دارند؛ البته اغلب این دیالوگها در ماشین اتفاق میافتد؛ اما اپیزود آخر و به ویژه چند سکانس غنیمتی که اینجا و آنجا ارتباط کاراکتر هلن و سم را مثل دوستان چندساله میبینیم نقطه قوت «کبوتران سیاه» هستند و قدرت سریال در همین صحنهها نهفته شده است؛ مثل سکانسی در اپیزود اول که هلن به خانهی جیسون میرود و پس از حملهی آدمکشها به او، سم از راه میرسد، یا صحنهای که در آن سم به هلن چموخم جاسوسبودن را میآموزد و در یکی از تأثیرگذارترین صحنهها، وقتی که هلن حامله از راه رسیده و مایکل و سم را نجات میدهد و حاضر میشود برای بازپرداخت به سازمان، دوباره به فروش اطلاعات محرمانه روی بیاورد. البته همچنان بین نایتلی و ویشاو وزنه به نفع ویشاو سنگینتر است که اجرای فراموشنشدنی از او در نقش سم یانگ میبینیم.
به جز دو قهرمان، یا بهتر بگویم ضدقهرمان، «کبوتران سیاه» کاراکترهای فرعی بهیادماندنی هم دارد؛ مثل سارا لانکشایر در نقش خانم رید مرموز که با اینکه در طول فصل اول چیز زیادی از او و سازمان مخفیاش دستگیرمان نمیشود، اما زیربنای قوی برای بسط کاراکتر او در فصل دوم میگذارد. اوماری داگلاس با اجرای خوب خود در نقش مایکل، شریک احساسی خوبی برای صحنههای فلشبک گذشتهی سم است. به ویژه نمیتوان از اجرای کاترین هانتر در نقش لنی لاینز چشمپوشی کرد که با وجود جثهی کوچک و زمان اندک، به راحتی اتوریتهی خود را در آژانس قاتلین دستمزدبگیر بر سم و دیگر آدمکشها اعمال میکند و جا داشت تا از رابطهی او با سم، به ویژه در سالهای اولیهی آدمکشی او بیشتر نشان داده شود که حتی میتوان آن را به رابطهی مادر-پسری تعبیر کرد. الا لیلی هایلند هم با کاراکتر ویلیامز کلکلهای بامزهای با ویشاو داشت که در میانهی لحن تیرهوتار تمام قتلها و مرگها، جنبهی کمدی داستان را تشدید میکند.
در «کبوتران سیاه» جزئیات در اولویت نیستند
«کبوتران سیاه» به جای آنکه هر اپیزود یک پرونده یا مأموریت جدید رو کند، کل فصل روی یکی-دو داستان اصلی متمرکز میشود که همهاش در نهایت به هم میرسند. البته ارتباط پیدا کردن همهی اینها با پدیدار شدن ناگهانی کلارکها از اپیزود چهارم کمی عجلهای به نظر میرسد. کلارکها به عنوان یک سازمان بسیار قدرتمند از میانهی داستان ناگهان سروکلهاشان پیدا میشود که معلوم میشود مسبب همه چیز بودهاند؛ مشخصا مرگ سفیر چین و قتل جیسون و همکاران او که مهمترین چالش این فصل از «کبوتران سیاه» است. اما اینکه سریال توانسته کاراکترهای کاملا جدیدی را در طول شش قسمت معرفی کرده و داستان آنها را هم عملا تمام کند، خودش یک موفقیت به حساب میآید.
البته باید اشاره کنم که فیلمنامهی «کبوتران سیاه» عالی نیست؛ مخصوصا اگر آن را با سایر سریالهای جاسوسی در حال پخش مقایسه کنید. اما نقطه قوت آن در جنبهی کمدی و مفرحی است که به داستان سراسر قتل و جاسوسی میآورد که کاملا با فضای شاداب کریسمس هم همخوانی دارد. جو بارتون، سازندهی اصلی سریال، اساسا به ترکیب جاسوسی با اکشن و کمدی شناخته میشود. به جز «کبوتران سیاه» اما تنها پروژهی او که واقعا ارزش دیدن دارد «گیری/هاجی» (Giri/Haji) است که خودش کارگردانی و نویسندگیاش را برعهده داشته و اگر از «کبوتران سیاه» راضی بودید، شاید بخواهید نگاهی هم به این سریال کمترشناختهشدهی بارتون بیندازید. او همین امسال هم با فیلمنامهی فیلم اکشن-کمدی «اتحاد» (The Union) برگشت که باری دیگر ثابت میکند بارتون واقعا فیلمنامهنویس خوبی نیست. حتی خودش هم به این اذعان دارد که فیلمنامهی «کبوتران سیاه» را همینطور بیبرنامه و محض سرگرمی نوشته؛ نتیجه هم ملغمهای است از تمام چیزهایی که موقع نوشتن در ذهنش بوده: کریسمس، لندن و مطلبی که روزی دربارهی زنی خوانده بوده که نمیتوانسته درست و حسابی برای مرگ معشوق پنهانی خود سوگواری کند. اما اگر به چرا و چگونگی اتفاقات در «کبوتران سیاه» کاری نداشته باشید، سریال خیلی هم جذاب میشود.
مثلا هلن به عنوان یک جاسوس حرفهای کارهای احمقانه زیادی میکند؛ او همان موقع که در خانهی جیسون از دست آدمکشهایی مخفی شده، موبایلش را بیرون میکشد و با دختربچهاش حرف میزند. در همین صحنه، به جای آنکه اولین اولویت خود را پنهان نگه داشتن خود قرار دهد، بدون رعایت پروتکل با کله توی صورت آنها میرود. سم هم که برای کمک به او آمده با شاتگان آدمکشها را خلاص کرده و حسابی سروصدا به راه میاندازد؛ خلاصه، هیچ چیز با منطق جاسوسی جور درنمیآید. اما هیچکس نمیتواند منکر این شود که پاشیدن بقایای سر آدمکش بیچاره روی صورت کیرا نایتلی واقعا تصویر بامزهای خلق میکند.
کاراکتر سم هم از این بیفکریها عاری نیست. او به عنوان یک قاتل حرفهای مدام مشروب میخورد و دوستان زیادی دارد که در هر موقعیتی میتوانند مثل طعمه سم را مجبور به پیروی از خواستههایشان کنند؛ درست مثل وقتی که لنی لاینز، رئیس سابق سم دوباره سروکلهاش پیدا میشود و سم را تهدید میکند که اگر مأموریتی که هفت سال پیش نصفه و نیمه رها کرد، تمام نکند، جان دوستش مایکل و دخترک او به خطر میافتند. قدرت «کبوتران سیاه» اساسا در همین پیچ و خمهای احمقانه است که موجب شده اوضاع هیچوقت آنطور که منطق حکم میکند پیش نرود. کاراکترها تصمیمات اشتباه میگیرند، اما مهم نیست، چون به یک صحنهی باحال مبارزهی تنبهتن بین قهرمانان و آدمبدها میانجامد. اساسا همهچیز در «کبوتران سیاه» در راستای باحال جلوه دادن کاراکترهاست؛ وگرنه اگر بخواهید زیادی در جزئیات موشکافی کنید، دیگر نمیتوانید از سریال لذت ببرید.
به جز این ایرادات، بهترین جنبهی نویسندگی «کبوتران سیاه» شخصیتپردازی است؛ به ویژه که «کبوتران سیاه» در کل شش قسمت بیشتر ندارد، ولی همچنان موفق میشود کاراکترهایی را از پایه بنا کند که سرنوشت آنها برای بیننده مهم است؛ برای مثال، هلن دو وجه کاملا مجزا دارد؛ یکی مادری مهربان و فداکار که از قضا همسر وزیر دفاع هم هست؛ دوم جاسوسی که میتواند با فروختن اطلاعات، کشورش را بفروشد و بدتر از آن حتی بدون ترحم آدم بکشد. اما این دو وجه کاملا هم با تجربیات زیستهی خودمان بیارتباط نیستند. همانطور که هلن مجبور میشود ظواهر را حفظ کند، ما هم گاهوبیگاه خودمان را در موقعیتهایی مییابیم که مجبوریم خود را خوشحال یا مشتاق چیزی نشان دهیم که هیچ ارزشی برایش قائل نیستیم. تضاد شدید این دو وجه هلن در «کبوتران سیاه» بیشتر جنبهی کمیک پیدا میکند؛ اما همزمان همذاتپنداری مخاطب را هم برمیانگیزاند و در نهایت، همین موجب شده کاراکتر هلن با اجرای احساسی نایتلی به دل بشیند.
در مقابل کاراکتر سم را داریم که پسزمینهی او از اپیزود سوم به «کبوتران سیاه» جان میدهد و هیجان داستان را هم بالا میبرد؛ به طوری که نمیتوان تا دیدن قسمت بعدی صبر کرد. اپیزود چهار هم با یک سکانس پرزرق و برق تیراندازی پرهیجان در کلوب آغاز میشود که ارزشش را دارد که جریان آرامتر دو اپیزود اول را تحمل کنید؛ چون «کبوتران سیاه» بااینکه با آن حس و حال تاریک و نوآر که از یک تریلر جاسوسی توقع دارید شروع میشود، اما مدام ژانر عوض میکند؛ از تریلر، به کمدی میرود، سپس اکشن میشود و دوباره با یک داستان جنایی-جاسوسی طرف هستیم. البته غافلگیری زیادی در سریال وجود ندارد. اساسا اگر به دیدن عناوین تریلر و جاسوسی عادت داشته باشید، میتوانید از همان ابتدا پیشبینی کنید که جیسون قرار نیست یک شهروند معمولی باشد یا سم برای اثبات وفاداری خود به لنی مجبور بوده دستش را به خون پدر خودش آلوده کند. با این حال، خطوط داستانی کلیشهای «کبوتران سیاه» به خاطر جنبهی بامزهتر فیلمنامه به دل مینشینند و دیدنش دل آدم را نمیزند.
یکی از ایراداتی که در اغلب فیلمنامههای سریالهای امروزی پیدا میشود، توسل به فلشبکها به عنوان یکی از اصلیترین ابزارهای توسعهی داستان است. در «کبوتران سیاه» با اینکه در مقیاس شش قسمت، فلشبکهای زیادی وجود دارد، اما به اندازه و بهجا هستند؛ بهتر از همه اینکه واقعا دلیلی برای نشان دادنشان وجود دارد. با فلشبکها ده سال به عقب و سال ۲۰۱۴ برمیگردیم که در آن هلن، هنوز جاسوس نشده بود و سم هم هنوز برای پول آدم نمیکشت. این فلشبکها توالی ذهنی را به هم نمیریزند. با کمک همین عقب و جلو رفتنهای داستانی هم هست که کاراکترهای سم و هلن را بهتر میشناسیم. این تکنیک بهویژه در چنین سریالی به درد میخورد که اساسا پروندهی جنایی-جاسوسی مهمی وجود ندارد؛ بلکه بیشتر تعاملات شخصیتها و روابط آنهاست که داستان مبتنی بر آن جلو میرود. طی همین فلشبکها میفهمیم که هلن در واقع از چه خانواده و زندگی عجیبی میآید؛ پدری که هیچوقت در زندگیاش نبوده، مادری که کشته شده و خواهر ناتنیاش دست به قتل شوهر دوم مادرش زده. هلن (که ده سال پیش دیزی نام داشته) به خاطر تمام ماجراهایی که از سر گذرانده، یک آدم معمولی نیست؛ برای همین، وقتی خانم رید برای استخدام او برای سازمان کبوتران سیاه سراغش میآید، هلن مثل آدمهای معمولی به این پیشنهاد عجیب نمیخندد و آن را رد نمیکند.
تنها ایراد فلشبکها توجه بیش از حد به رابطهی سم و مایکل است. سم در آغاز به طور اتفاقی با دوستان خود از سالها پیش ارتباط میگیرد و از طریق آنها متوجه میشود مایکل هنوز به او فکر میکند. این صحنهها، که البته در دو اپیزود اولیه نشان داده شده و ماجرایشان تمام میشود، میتوانستند خلاصهتر باشند. در ادامه اما بارها بر پویایی رابطهی سم و مایکل تأکید میشود، درحالی که معادل چنین چیزی را برای هلن و رابطهاش با جیسون نمیبینیم و تنها فلشبکهای سریع و لحظهای (و البته تکراری) از آن دوران نشان داده میشود؛ آن هم در حالی که این مرگ جیسون است که استارت تمام اتفاقات سریال را میزند. با این حال، اجرای خوب ویشاو و اوماری داگلاس در نقش مایکل آنقدر اقناعکننده هست که احساس نکنید انگار پای یک درام عاشقانه نشستهاید و نه یک درام جاسوسی.
حتی اگر «کبوتران سیاه» ایرادات جزئی در داستان دارد، از نظر بصری کم نمیگذارد و تنوع بصری آن، یکی از بزرگترین نقاط قوت سریال است. به جز تزئینات کریسمسی زیبا که نماهای سریال را رنگارنگ کردهاند، اگر دقت کنید میبینید که به جز خانهی وبها و مایکل تقریبا هیچ لوکیشن دیگری در سریال تکرار نمیشود. حتی همین خانهها هم هر بار تغییر کرده و متناسب با جریان زمان در داستان، تغییر میکنند؛ بنابراین، هیچوقت با یک تصویر خالی و تکراری مواجه نمیشوید. تمام اینها تازه با وجود محدودیتهای بودجه و زمان میسر شده که ثابت میکند کمبود وقت و بودجه همیشه هم چیز بدی نیست؛ مخصوصا وقتی باید خلاقیتتان را به کار بیندازید و در لحظه تصمیم بگیرید؛ مثلا صحنهای که هلن و خانم رید در یک سینما با هم ملاقات میکنند، یک تصمیم ثانیهآخری از سوی کارگردان بوده تا لوکیشن تکراری نشود. اما مهمترین لوکیشن در «کبوتران سیاه» لندن است که نهتنها پسزمینهی لازم برای داستان هلن و سم را فراهم کند، بلکه انگار خود به جزئی فعال در داستان تبدیل میشود. «کبوتران سیاه» پر است از نماهای زیبا از این شهر و مشخصا این لوکیشنها در حال و هوای کریسمس رنگ و لعاب دیگری دارند. وقتی به این نگاه کنید که داستان سریال در کل در طول شش قسمت اتفاق میافتد، این تنوع محیطی مداوم، خوشسلیقگی و اشتیاق سازندگان، از جمله بارتون و الکس گاباسی (کارگردان) را نشان میدهد.
یک قضیه که شاید بدیهی باشد، اما باری دیگر خوشسلیقگی سازندگان «کبوتران سیاه» را میرساند، استفاده از آهنگهای کمترشناخته شده اما مناسب با تم داستان است که شاید باری دیگر به کمبود بودجه بازگردد؛ به ویژه که امروزه با کارهای بودجهبزرگ دیگر به شنیدن آهنگهای بیربط به فضای داستان عادت کرده بودیم. موسیقی پسزمینهی سریال هم یکی از جنبههای برجستهی آن است که مارتین فیپس آهنگساز سریالهایی چون «پیکی بلایندرز» (Peaky Blinders)، فصل سوم و چهارم «تاج» (The Crown)، «آرزوهای بزرگ» (Great Expectations) و «جنگ و صلح» (War & Peace) آن را ساخته است.
«کبوتران سیاه» اکشن دارد، کمدی دارد و از همه مهمتر، داستانی سرراست که در همین اپیزودها موفق میشود آن را به سرانجام برساند. با اینکه اساسا تمام گرههای داستان خود را در طول شش قسمت فصل اول باز میکند، جا برای فصل دوم هم میگذارد و خلاف عادت اخیر نتفلیکس در کنسل کردن سریالهای خوب، اخبار دربارهی فصل دیگری از این سریال تأیید شده. عجیبتر از ارادهی نتفلیکس برای ادامه دادن «کبوتران سیاه»، احتمال بازگشت دوبارهی کیرا نایتلی است که معمولا به ساخت سریالهای چندفصلی عادت ندارد. البته این امکان هم هست که اصلا نایتلی برای فصل دوم بازنگردد. با این حال، دوتایی کیرا نایتلی و بن ویشاو آنقدر خوب از آب درآمده که شما را مشتاق دیدن یک فصل دیگر با محوریت آنها بکند.
اگر نتفلیکس بخواهد داستان هلن و سم را ادامه دهد، یکی از خطوط داستانی احتمالی میتواند گذشتهی خود هلن باشد. در فلشبک به ۲۰۱۴ و در مصاحبهی شغلی هلن متوجه میشویم که او خواهری ناتنی دارد که به خاطر قتل پدرش در زندان است که بیشک ارتباطی به هلن هم پیدا میکند. اقدامات هلن و سم علیه کلارکها هم منجر به تلافی و انتقامجویی خواهد شد؛ به ویژه که کلارکها یک سازمان گسترده و پرنفوذ هستند که قتل سران اصلی آنها مثل الکس کلارک میتواند زمینهی یک جنگ تمام عیار در دنیای پشت پردهی سیاست را فراهم کند. با آماده شدن والاس برای تبدیل شدن به نخست وزیر بعدی، زندگی دوگانهی هلن حتی در معرض خطر بیشتری قرار میگیرد. با اینکه والاس اساسا خیانت هلن را بخشیده، اما در صورت آگاهی او از جاسوسی هلن در تمام این سالها، دیگر معلوم نیست چه بلایی سر او خواهد آمد.
- بازی عالی کیرا نایتلی و بن ویشاو در نقشهایی کاملا متفاوت
- خوشسلیقگی در انتخاب لوکیشنها و جذابیت بصری
- طراحی صحنههای اکشن و مبارزات تنبهتن
- نگاه کمدی به داستانی تریلر-جاسوسی
- بیتوجهی به جزئیات منطق داستان و عجلهی فیلمنامه
«کبوتران سیاه» شاید بتواند بالاخره نتفلیکس را از رخوتی که مدتهاست در آن فرورفته بیرون بکشد و به روزهای اوج گذشته بازگرداند و خبر ساخت فصل دوم آن هم پاسخی است به استقبال گستردهی منتقدان و بینندگان از سریال. البته اگر دنبال یک مجموعهی جاسوسی با داستانهای درهمپیچیده، خیانت و سیاستبازی هستید، «کبوتران سیاه» به درد شما نمیخورد. بهترین سریال جاسوسی حال حاضر با چنین پیشفرضی «اسبهای آرام» (Slow Horses) پلتفرم اپلتیوی است که فعلا چهار فصل آن پخش شده و به سرعت برای فصلهای ششم و هفتم هم تمدید شده است. «کبوتران سیاه» اما با لحن کمدیتر خود بیشتر از تریلرهای جاسوسی، در دستهی عناوین کریسمسی جای میگیرد. خلاصه، اگر از دست عاشقانههای کریسمسی خسته شدهاید، سریال «کبوتران سیاه» با شش قسمت، خوراک یک آخر هفته است که فقط با سریال خوش بگذرانید؛ مخصوصا که با تم جذاب کریسمسی آن به درد روزهای سرد امروز میخورد.
شناسنامه سریال «کبوتران سیاه» (Black Doves)
کارگردان: الکس گباسی، لیزا گانینگ
نویسنده: جو بارتون
بازیگران: کیرا نایتلی، بن ویشاو، سارا لانکاشایر، کاترین هانتر، اوماری داگلاس
محصول: ۲۰۲۴، بریتانیا
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۷.۲ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ٪۹۸
خلاصه داستان: هلن وب یک جاسوس حرفهای است که ۱۰ سال گذشته را با عضویت در سازمان مخفی «کبوتران سیاه» به جمعآوری اطلاعات از شوهر سیاستمدارش، یعنی والاس وب وزیر دفاع بریتانیا گذرانده و حالا دو فرزند هم از او دارد. اما با مرگ مرموز جیسون، معشوق پنهانی هلن، او دیگر نمیتواند سر جایش آرام بگیرد. هلن به اندیشهی انتقام از قاتل یا قاتلان جیسون برمیخیزد و در این میان، سم یانگ، دوست قدیمی هلن به او کمک میکند. البته سم نیز خودش دستی بر آتش دارد و بهازای پول، آدم میکشد. همکاری جاسوس و قاتل حرفهای منجر به کشف لایههای عمیقتر فساد میشود….
منبع: دیجیکالا مگ