نقد مینیسریال «پرندهی سیاه»؛ در این جا چار زندان است
سریال «پرندهی سیاه» (blackbird) را باید در ادامه روند سریالسازی مبتنی بر زندگی و احوالات قاتلان سریالی دستهبندی کرد که به ویژه پس از اقبال مخاطبان تلویزیون نسبت به سریال معرکهی «شکارچی ذهن» (mindhunter) ساختهی دیوید فینچر، در سرتاسر دنیا ساخته شدند. البته تفاوتی در این میان وجود دارد؛ سازندگان «پرندهی سیاه» دو مجرم را در برابر هم قرار دادهاند، نه پلیسی در برابر قاتل. تنها چیزی که تفاوت میان این دو مرد را میسازد، نوع جنایتی است که هر کدام مرتکب شدهاند. این گونه یکی مجرمی اصلاحپذیر معرفی میشود که میتواند برای جامعه مفید باشد و دیگری شیطانی مجسم که خون دخترکان بیگناه را میریزد و باید برای همیشه به دور از اجتماع نگه داشته شود.
در نقد مینیسریال «پرندهی سیاه» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
نقطه قوت سریال «پرندهی سیاه» در ایجاد احساسی پیچیده و پر از ابهام نسبت به قاتل ماجرا است. در جایی از داستان یکی از کارآگاههای درگیر پرونده میگوید: «معلوم نیست که او یک احمق تمام عیار است یا یک نابغهی زیرک». این سردرگمی پلیس در شناخت شخصیت مظنون به جنایتها، به مخاطب هم منتقل میشود؛ به گونهای که تماشاگر تا انتهای سریال نمیداند که چه احساسی باید نسبت به این مرد داشته باشد و چگونه باید قضاوتش کند. این گونه مخاطب هم گاهی میماند که او یک نابغه است یا یک احمق. ابهام در شخصیتپردازی قاتل، در کنار بازی درجه یک پل والتر هاوزر در نقش او، مهمترین دستاورد سازندگان است، وگرنه سریال از جهات دیگری شدیدا ضربه میخورد.
به عنوان نمونه رابطهی دو طرف ماجرا (همان دو زندانی) درست شکل نمیگیرد و پر از حفرههای دراماتیک است. تفاوت این دو انسان آن قدر زیاد است که جان میدهد برای نمایش برخوردها و درگیریهای مختلف، تا آن جا که نفس مخاطب در سینه حبس شود. متاسفانه به جز یکی دو بار به خوبی از پتانسیل فراوان این دو دنیای مختلفِ دو انسانِ کاملا متفاوت استفاده نشده است؛ اول بار زمانی است که همه تحت امر قاتل مشغول تمیز کردن ناهارخوری زندان پس از شورشی دیوانهوار هستند. این قسمت آن چنان خوب از کار درآمده که مانند برق و باد میگذرد و رابطهی دو طرف را هم به خوبی تشریح میکند. اما با بالا رفتن توقع، ادامهی روند گسترش این رابطه الکن میماند تا این که در نهایت، در قسمت پایانی و در زمان فوران خشم دو طرف، به اندازهی چند دقیقهی کوتاه دوباره از ظرفیتهای برخورد دو شخصیت استفاده میشود.
از سوی دیگر سازندگان سریال بذرهایی این و جا و آن جا میکارند، اما زمانی که به قدر کافی بار میدهند، از آنها استفاده نمیکنند. مثلا رابطهی توام با احتیاط و احترام جیمز یا همان شخصیت اصلی داستان با سرکردهی گردن کلفت یک تشکیلات مافیایی که میتواند زمینهساز یک تعلیق تمام عیار باشد، از جایی به بعد رها میشود و هیچ کاربرد دراماتیکی پیدا نمیکند. یا دردسرها و باجخواهی که یکی از نگهابانان زندان ایجاد میکند، تاثیری بر روند درام ندارد و سازندگان گاهی فقط به آن نوک میزنند، تا آن جا که میتوان آن را بدون این که آسیبی به ساختمان اثر وارد آورد، حذف کرد و دور انداخت. در نهایت گویی خرده پیرنگهای سریال هیچ کاربردی جز فربهتر کردن درام ندارند و کمکی به قوام یافتن شاه پیرنگ نمیکنند.
میشد از همهی این داستانهای بی سر و ته کاست و به رابطهی دو شخصیت اصلی پرداخت، میشد بر آن ظرفیت معرکه تمرکز کرد و اثری منسجمتر ساخت، میشد هی از این پله به آن پله جهش نکرد و همراه و همگام دو آدمی شد که دهها و صدها قصه برای تعریف کردن دارند. این گونه شش قسمت هیجانانگیز ساخته میشد که هی از این شاخه به آن شاخه نمیپرد و بر یک نقطه تمرکز دارد. در چنین چارچوبی است که حتی رابطهی جیمز با آن پلیس زن هم که میتوانست رابطهای پر از سوتفاهم باشد، هرز میرود و درست از کار درنمیآید.
نتیجهی همهی اینها باعث شده که تغییر و تحول شخصیت اصلی هم غیرقابل باور از کار درآید. چرا که نه زندان فیلم برخلاف اداعاهای ادارهی پلیس به اندازهی کافی ترسناک است و نه زندانیانش آن چنان خطرناک. برای به وجود آمدن آن تغییر بزرگی که قاضی پروندهی جیمز در انتها از آن دم میزند اول از همه باید زندانی درست و حسابی ساخته شود که مخاطب با تمام وجودش سختی زندگی در آن جا را احساس کند، نه این که زندان محیطی آزاد تصویر شود که هر کس در هر لحظه به هر دلیلی هر کجا که خواست برود و تنها برای غذا خوردن و خوابیدن فراخوانده شود و فقط دغدغهی مردی را داشته باشد که آن سوی راهرو، در برابرش ایستاده است.
*تیتر، چند خط از شعر «کیفر» احمد شاملوست.
شناسنامهی مینیسریال «پرندهی سیاه» (black bird)
خالق: دنیس لهان
براساس: کتاب «رابطه با شیطان: یک قهرمان گمشده، یک قاتل سریالی، و یک معاملهی خطرناک برای رستگاری» اثر جیمز کین و هیلل لوین
بازیگران: تارون اجرتون، پل والتر هاوزر، سپیده معافی، گرگ کینر و ری لیوتاخلاصه داستان: جوانی به نام جیمز توانسته از طریق قاچاق مواد مخدر پول خوبی به جیب بزند. در طول این سالها او از این طریق هم خرج پدر خود را داده و هم برای خود زندگی لوکسی دست و پا کرده است. روزی پلیس به خانهی او حمله میکند و پس از دستگیری به ده سال حبس در زندان ایالتی محکوم میشود. روزی دادستان به همراه یک مامور اف بی آی در زندان سراغ جیمز میروند و به او میگویند که به دلیل توانایی بالایش در ارتباط برقرار کردن با آدمها، کاندیدای مناسبی برای انتقال به زندانی دیگر و برقراری ارتباط با یک قاتل سریالی است تا در ازای به دست آوردن اطلاعات کافی، بخشیده و از زندان آزاد شود؛ تنها کاری که جیمز باید انجام دهد، پیدا کردن محل دفن یکی از کشته شدگان است …
امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۷٪
امتیاز نویسنده: ۲ از ۵
عاشق بازیگراشم و مرحوم ری لیوتا🥺