۱۴ اشتباه کلیشهای شخصیتهای شرور در فیلمهای سینمایی
وجود یک شرور درست و حسابی درست به اندازهی قهرمان اصلی در فیلمهای سینمایی اهمیت دارد. در هر صورت نباید فراموش کنیم که اگر فتنههای او نباشد، قهرمان داستان چالشی پیش رو ندارد که بخواهیم در حل کردنشان با او همراه شویم.
شرورها فقط مختص دنیای سینمایی DC و مارول نیستند و تقریبا در همهی ژانرهای سینمایی حضور دارند. اهداف آنها هم میتواند از بیرون کردن یک خانواده از خانهی آبا و اجدادیاشان تا نابود کردن جهان متغیر باشد. در هر صورت اهداف آنها هرچه باشد برای نویسندهها مهم است که شروری واقعی، چند بعدی با اقداماتی باورپذیر را خلق کنند.
شخصیتهای شرور در فیلمهای سینمایی معمولی، محکوم به شکست هستند؛ زیرا مخاطب عام به پایان خوش معتاد است و دوست دارد ابرقهرمان را پیروز و اوضاع را گلوبلبل ببیند. اگر با دقت بیشتری به فیلمهای سینمایی نگاه کنیم به این نکته پی میبریم که بسیاری از آنها با فرمول خاصی شکست میخورند که از اشتباهاتی که خودشان مرتکب میشوند، سرچشمه میگیرد.
در این مقاله نگاهی داشتیم به ۱۴ کلیشهی رایج که شخصیتهای منفی و اشرار فیلمهای سینمایی با ارتکاب آنها خودشان را به نابودی میکشانند؛ بنابراین اگر برای شما هم سؤال است که چرا این موجودات به ظاهر مخوف در زمان درست کار درست را انجام نمیدهند، در ادامه با ما همراه باشید.
۱- سخنرانی طولانی در زمان اشتباه
آخر خط است و قهرمان داستان در چنگال شخصیت منفی گرفتار شده و پیروزی نزدیک است. گویا همه چیز برای مرگ تراژیک قهرمان در ایدئالترین حالت ممکن است که ناگهان شرور قصه که دیگر نمیتواند افکارش را در سرش نگه دارد، سخنرانی طولانی و غرایی را آغاز میکند و تصمیم میگیرد همهی افکار پلیدش را تعریف کند.
در اکثر فیلمهای سینمایی وقتی این نوع مونولوگهای طولانی آغاز میشود میتوان حدس زد که شکست او نزدیک است و قهرمان داستان احتمالا با یک حرکت گانگستری دوباره کنترل اوضاع را به دست میگیرد. اجازه بدهید برای روشن شدن موضوع چند نمونه از کلیشههای رایج تاریخ سینما را مثال بزنیم.
در وسترن محبوب و دوستداشتنی «خوب، بد، زشت» (The Good, the Bad, and the Ugly) شخصیت زشت یا همان توکو توسط مهاجم کینهتوز گیر افتاده و تنها یک شلیک با مرگ فاصله دارد اما مشخص نیست در این لحظه چه فعل و انفعالات شیمیایی در مغز شرور قصه به وقوع میپیوندد که ناگهان تصمیم میگیرد روندی که برای گیر افتادن توکو طی کرده است را توضیح دهد. در این لحظه توکو فرصت را غنیمت میشمارد و با یک گلوله دخل مهاجم را میآورد. در این سکانس دیالوگی بیان میشود که میتواند سرمشق خوبی برای همهی فیلمهای سینمایی باشد؛ «وقتی مجبوری شلیک کنی… شلیک کن، حرف نزن!»
یا در«گودزیلا در برابر کنگ» (Godzilla vs. Kong) والتر سیمونز مدیرعامل شرکت ایپکس سایبرنتیک در حال سخنرانی طولانی دربارهی برنامههای آیندهاش است که متوجه حضور مکاگودزیلا پشت سرش نمیشود و خیلی زود گرفتار چنگالهای این هیولای مکانیکی میشود. در صورتی که اگر بیان افکارش را به زمان مناسبتری موکول میکرد امکان نداشت متوجه حضور هیولایی در آن ابعاد نشود!
در هر صورت شرورها و شخصیتهای منفی فیلمهای سینمایی برای غیرقابلپیشبینی بودن باید این نکته را در نظر داشته باشند که اجرای نقشههای شیطانی شبیه مسابقهی ماراتن است، نه دوی سرعت؛ بنابراین لزومی ندارد با سرعت از خط پایان عبور کنند فقط باید حواسشان به جزئیات باشد و نقشه را کمکم پیش ببرند.
- گودزیلا در برابر کنگ؛ جنگ باستانی که دوباره شعلهور شده است
- ۲۵ وسترن اسپاگتی برتر تاریخ سینما که باید ببینید
۲- صرفنظر از کشتن قهرمان به دلایل نامشخص
قهرمان و شرور سرانجام با یکدیگر روبهرو میشوند و قهرمان هم در آسیبپذیرترین حالت ممکن قرار دارد و مناسبترین گزینه برای مردن است اما مشخص نیست که چرا شرور به جای کشتن دشمن تصمیم میگیرد به دلایل نامشخصی او را زنده نگه دارد. نتیجه هم مشخص است؛ قهرمان فرصت کافی برای جمع و جور کردن خودش را پیدا میکند و دخل دشمن را میآورد.
در فیلمهای سینمایی به ویژه فیلمهای ابرقهرمانی از این تکنیک زیاد استفاده میشود؛ زیرا رویارویی شرور و قهرمان بار دراماتیک زیادی دارد و همهی مخاطبان از ابتدای فیلم منتظر این سکانس هستند. پس کارگردان تصمیم میگیرد این موقعیت رویایی را از دست ندهد و آن را در طول فیلم چند بار تکرار کند. اجازه بدهید این بار یکی از فیلمهای سهگانهی بتمن کریستوفر نولان را مثال بزنیم.
در فیلم «شوالیهی تاریکی برمیخیزد» (The Dark Knight Rises)، بین (تام هاردی) بهعنوان ابر شرور داستان بعد از اینکه کمر بتمن (کریستین بیل) میشکند به جای اینکه کار دشمن دیرینهاش را تمام کند ، او را به زندان دورافتادهای میبرد اما هدفش از این کار چیست؟ فقط میخواهد بتمن نابود شدن گاتهام را از تلویزیون زندان تماشا کند. نتیجه؟ بتمن فرصت کافی برای بهبود آسیبهای وارده را پیدا میکند و نهایتا با قدرت بیشتری به گاتهام برمیگردد و بین را شکست میدهد.
این ایدهی کلیشهای در برنامهی تلویزیونی بتمن در دههی ۶۰ میلادی بارها و بارها تکرار شد. مثلا ابر شرور داستان، بتمن و رابین را به یک ماشین مرگ پیچیده میبست و خودش اتاق را ترک میکرد و اصلا هم به ذهنش خطور نمیکرد که ممکن است به نحوی فرار کنند!
از دنیای DC فاصله میگیریم و سراغ «شرلوک هولمز: بازی سایهها» (Sherlock Holmes: A Game of Shadows) میرویم. در ابتدای فیلم پروفسور موریارتی (جرد هریس)، شرلوک هولمز (رابرت داونی جونیور) را ملاقات میکند و به جای این که دخلش را بیاورد به یک تهدید ملایم اکتفا میکند.
در هر صورت شخصیتهای منفی قصهها نمیتوانند هم یک مغز متفکر جنایتکار باشند و هم در شرایط بحرانی مثل یک نجیبزادهی تمامعیار به دشمنانشان هشدار بدهند تا خودشان را از مهلکه خلاص کنند!
۳- افشای جزئیات نقشه برای همهی مردم کرهی زمین
قبل دربارهی مونولوگ های طولانی در زمان نامناسب بهعنوان یکی از عادتهای بدِ شرورها صحبت کردیم اما آنها مستعد ارتکاب اشتباهات مرگبارتری هم هستند. شرورها کل نقشههای پلیدشان را آنهم با همهی جزئیات برای هر کس که گوش شنوایی داشته باشد، شرح میدهند.
یکی از نمونههای کلیشهای این اشتباه زمانی است که شرور قصه خبر ندارد صحبتهایش ضبط میشود. در جدیدترین نمونه سراغ فیلم «اکنون مرا میبینی ۲» (Now You See Me 2) میرویم؛ جایی که سوارکاران آدم بدها را مجبور به اعتراف میکنند و بعد صحبتهایشان را یواشکی ضبط میکنند و فیلم را روی صفحه نمایشی بزرگ در تاور بریج نمایش میدهند!
البته همیشه هم اعترافات شخصیتهای منفی ضبط نمیشود. اگر نیات پلیدشان را جلوی جمعیت زیادی نشان دهند، کمابیش همان اتفاق بالا برایشان رخ میدهد. مثلا شخصیت رانسم (کریس ایوانز) در «چاقوکشی» ( Knives Out) که انصافا شرور خوبی هم بود وقتی کنترلش را از دست میدهد و جلوی همه به مارتا (آنا د آرماس) حمله میکند، دستش رو میشود.
در حقیقت اگر آدم بدهای قصه بتوانند احساساتشان را کنترل کنند، همه را مثل رواندرمانگر نبینند و از افکارشان صحبت نکنند، میتوانند بهسادگی پیروز شوند.
- «چاقوکشی»؛ فیلم معمایی مهیجی که مورد تمجید منتقدان قرار گرفت
- ۱۰ بازیگر برتر سال ۲۰۲۰ به انتخاب سایت IMDb
۴- تصور میکنند قهرمان را به کام مرگ فرستادند
این ایده در فیلمهای جیمز باند خیلی تکرار میشود؛ شخصیت منفی قصه نقشهای میچیند و قهرمان را در تلهای مرگبار گرفتار میکند، سپس در حالی که برای زنده ماندن دست و پا میزند، شرور تصور میکند کار را تمام کرده و از تماشای لحظات آخر زندگی دشمنش اجتناب میکند. نتیجه هم این میشود که قهرمان بالاخره با بدبختی از مهلکه نجات پیدا میکند و درست سر به بزنگاه خودش را به دشمن دیرینهاش میرساند.
مثلا در فیلم «آستین پاورز: مرد بینالمللی رمز و راز» (Austin Powers: International Man of Mystery)، دکتر اویل (مایک مایرز) بهعنوان مغز متفکر جنایتکاران در حالی که از مرگ قهرمان داستان مطمئن نیست، او را به حال خودش رها میکند و در پاسخ به سوال پسرش که «اصلا منطقش برای انجام این کار چیست؟» میگوید: «من آنها را تنها میگذارم و در حقیقت شاهد مرگشان نیستم. فقط تصور میکنم که همه چیز طبق برنامه پیش میرود.»
این دیالوگ بیش از حد ابزورد به نظر میرسد اما منطق داستانی بسیاری از فیلمها بر پایهی آن بنا شده است؛ شرور قصه، قهرمان را رها میکند تا لحظات پایان زندگیاش را در آرامش و بدون تماشای قیافهی دشمنش بگذراند. در عوض قهرمان هم سر صبر نقشهی فرار بینقصی طراحی میکند و خودش را در آخرین لحظه نجات میدهد.
تنها پیشنهاد ما به آدم بدهای داستان این است این بار که یک بندهی خدا را در تله انداختید، آنقدر منتظر بمانید تا نفس آخرش را بکشد و بعد اتاق را ترک کنید و به کارهای مهمتان برسید. راستی مگر از اول فیلم مهمترین کارتان کشتن دشمن نبود؟!
۵- طراحی نقشههای بیش از حد پیچیده
تا به حال در چند فیلم سینمایی دیدید که شخصیت منفی داستان به دلیل طراحی نقشهای بهشدت پیچیده و عملا غیر قابل اجرا، شکست خورده باشد؟ احتمالا حساب آن از دستتان در رفته چون این یکی از کلیشهایترین طرحها داستانی به ویژه در فیلمهای ابرقهرمانی است. اجازه بدهید این بار سراغ دنیای سینمایی مارول برویم.
در فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» (Captain America: The Winter Soldier)، سازمان تروریستی هایدرا (HYDRA) برای اینکه نیک فیوری (ساموئل ال. جکسون) را بکشد، نقشهای طراحی میکند که طبق آن یک گروه از مأموران پلیس تقلبی باید در اتوبان با ماشینهایشان دنبال نیک بیافتند و او را از مسیر منحرف کنند و به گوشهای بکوبند.
سؤالی که مطرح میشود این است که اصلا چرا از ابتدا به جای این همه دردسر که در نهایت هم به فرار فیوری منجر شد، از سرباز زمستان استفاده نکردند؟! او میتوانست همان ابتدا با سلاحش به فیوری شلیک کند و خودش و ماشینش را در کسری از ثانیه منفجر کند، این همه وقت و انرژی هم صرف تعقیب و گریز نمیشد.
جایزهی بیخودترین طراحی نقشه هم به اشرار جیمز باند تعلق میگیرد. آنها درست وقتی جیمز باند را گرفتار کردند و میتوانند با شلیک یک گلوله داستانِ زندگی مأمور ۰۰۷ را خاتمه دهند، تصمیم میگیرند از روشهای غیرمعمول برای اعدامش استفاده کنند؛ از بستنش به میز و قرار دادنش جلوی لیزر تا تنها گذاشتنش در مزرعهی تمساح!
نوبتی هم باشد نوبت دنیای سینمایی DC است که از قضا به این شیوهی داستانپردازی علاقهی ویژهای دارد و اوج آن را میتوان در فیلمهای بتمن مشاهده کرد. بیشتر دشمنانِ مرد خفاشی علاقه دارند نقشههای پیچیده و نشدنی طراحی کنند. مثلا نقشههای جوکر پر از متغیرهای است و برای اینکه آن را به سرانجام برساند باید خیلی خوششانس باشد. البته در بیشتر مواقع شانس به این ابر شرور جذاب رو میکند و نقشه با موفقیت انجام میشود.
به نظر میرسد وقت آن رسیده به شرورها بگوییم: «بچهها ما میدانیم که خیلی باهوش هستید پس بیخیال، زندگی را سادهتر بگیرید!»
۶- کشتن بیدلیل زیردستان
هر چقدر شخصیتهای منفی بیدلیل از کشتن ابرقهرمانها صرفنظر میکنند، علاقه دارند زیردستانشان را بکشند. چند بار تا به حال شرورهای جیمز باند، دارث ویدر جنگ ستارگان یا ولدمورت هری پاتر را دیدید که زیر دستانشان را برای شکست در مأموریت به کام مرگ بفرستند؟
در فیلمهای سینمایی وقتی شرور یک نفر از گروه خودش را میکشد، یعنی نویسنده و کارگردان میخواهند به ما این پیام را بدهند که ببینید چقدر آدم بدی است و وقتی به زیردستانش رحم نمیکند حتما به قهرمان قصه هم رحم نمیکند و او را به بدترین شکل ممکن مجازات میکند.
مشکل اساسی این است که این طرح داستانی به اندازهای کلیشهای شده که در مواجه با آن از خودمان میپرسیم اصلا هر آدم شیطانصفتی چرا باید به گروه این هیولای بیمنطق بپیوندد و جانش را در معرض خطر قرار دهد. بهتر نیست به جای کار با این موجود گنددماغ، گوشهی خانه بنشیند و از بیکاریش لذت ببرد تا اینکه صبحها از خواب بیدار شود و منتظر باشد توسط رییسش تکهتکه شود. به هر حال امنیت شغلی حتی برای خلافکارآنهم مهم است!
- دارث ویدر چطور در عرض ۳۴ دقیقه به بزرگترین شرور تاریخ سینما تبدیل شد
- میل مبهم شرارت؛ نسل جدید شرورهای سینمایی
۷- طمع بیش از اندازه برای کسب قدرت
حرص و طمع مهمترین ویژگی یک شرور سینمایی است؛ او حتی اگر بهترینها را داشته باشد، باز هم به دنبال چیزهای بیشتری است. آنها با وجود پیروزی در نقشههای پلیدشان بازهم تصمیم میگیرند مثل یک قمارباز ناامید همه چیز را در کازینوهای لاسوگاس در معرض خطر قرار دهند تا شاید به اهداف بزرگتری برسند. این دقیقا همان نقطه ضعفی است که ابرقهرمانها برای شکست شرورها استفاده میکنند؛ با تهیهی یک طعمهی خوش آب رنگ، آنها را در کسری از ثانیه کیش و مات میکنند.
برای نمونه این بار سراغ یکی از داستانهای کلاسیک دیزنی یعنی علاءالدین میرویم. جادوگر بد ذات جعفر میداند که اگر چراغ جادو را به دست آورد به قدرتمندترین جادوگر تمام سرزمینها تبدیل میشود. او بالاخره با نقشههای پیچیده و فریبکاری چراغ را به دست میآورد اما علاءالدین از طمعش بهعنوان نقطه ضعف استفاده میکند و به او میگوید هیچ اهمیتی ندارد چه اندازه قدرت دارد چون همیشه نسبت به غول در ردهی پایینتری قرار میگیرد. جعفر در همین لحظه مهلکترین اشتباه زندگیاش را مرتکب میشود و از غول میخواهد قدرتش را به او واگذار کند، فارغ از این که از حالا به بعد باید بهعنوان غول تازه در چراغ جادو زندگی کند!
در حقیقت شرورهای فیلمهای سینمایی مثل بچههایی هستند که به سهم دسر خودشان قانع نیستند و همیشه چشمشان به دنبال کیک شکلاتیهای بیشتری است. گوششآنهم به هشدارهای پدر و مارشان بدهکار نیست و در نهایت در اثر حرص و طمع زیاد با دلدرد راهی تخت خواب میشوند.
۸- دست کم گرفتن قهرمانها
مخاطبان عاشق تماشای ماجراهای شخصیتهای توسریخوری هستند که هیچ کس آنها را جدی نمیگیرد اما به صورت ناگهانی بازی را تغییر میدهند و برخلاف پیشبینیها نجات پیدا میکنند. یکی از رایجترین راهها برای نشان دادن این مسیر داستانی، به سخره گرفتن کارهای آنها توسط شرورهای داستان است، در حالی که شخصیت در ظاهر توسریخور داستان علائم واضحی را نشان میدهد که او را به یک تهدید بالقوه تبدیل میکند اما انگار آدم بدها کارهای مهمتری از جدی گرفتن قهرمان داستان دارند.
مثلا در «هری پاتر و جام آتش» پس از این که ولدمورت با تمام قدرت بازمیگردد و شانس این را دارد که هری را همانجا بکشد، به صورت ناگهانی تصمیم میگیرد چوب جادویی هری را به او بازگرداند و پسربچهی قصهی ما را مجبور به دوئل کند. درست است که قدرت او از ولدمورت کمتر است و قاعدتا در دوئل شکست خواهد خورد اما فرصت کافی برای فرار از چنگال ولدمورت را پیدا میکند و نهایتا در قسمتهای بعد این جادوگر خبیث را شکست میدهد.
فیلمهای ابرقهرمانی هم مملو از ابر شرورهایی است که دشمنان را با وجود قدرتهای فرا طبیعیاشان دستکم میگیرند و در نهایت به دست همانها نابود میشوند.
در نهایت تنها توصیهای که میتوانیم به آدم بدهای داستان بکنیم، این است که اعتمادبهنفس چیز بسیار خوبی است اما اعتمادبهنفس کاذب همه چیز را خرابتر خواهد کرد؛ بنابراین اگر با شخصیتهایی با نامهای «برگزیده» یا «پسری که زنده ماند» روبهرو شدید یا از اینها بدتر طرفتان از قدرتهای فرا طبیعی برخوردار بود، اول با تمام قوا آنها را حذف کنید و سپس به نقشههای پلید دیگرتان برای نابودی جهان برسید!
۹- به جای گذاشتن تعمدی ردپا در صحنهی جنایت
آدم بدها فقط قهرمانها را دستکم نمیگیرند بلکه با پلیسها هم همین رفتار را میکنند. در دنیای کمیکها بسیاری از ابر شرورها از جمله جوکر و ریدلر در صحنهی جنایت تعمدا ردپاهایی به جای میگذارند. منظورشان از این کار هم این است که با یک بلندگوی قوی به همهی دنیا اعلام کنند که: «این کار من است. من این جنایت را انجام دادم. من، جوکر. حالا ازم خوشت اومد؟!»
همهی این اقدامات گانگستری فقط در دنیای فیلمها جذاب است. اگر سراغ یک جنایتکار واقعی بروید احتمالا تنها توصیهای که میکند این است که با پنهانکاری تمام، هیچ ردپایی در محل جرم به جا نگذارید. اما شرورهای سینمایی دوست دارند بِرَند خودشان را داشته باشند و این طوری است که در نودونه درصد مواقع توسط پلیس دستگیر میشوند.
البته اوضاع در فیلمهای ابرقهرمانی خندهدارتر هم هست. به این صورت که پلیسها آنقدر کمهوش هستند که نمیتوانند از طریق ردپای به جای مانده از جنایتکار، او را پیدا کنند و این ابرقهرمان قصه است که در نهایت تکههای پازل را کنار هم میچیند و در یک حرکت پارتیزانی جانی را دستگیر میکند و تحویل قانون میدهد.
- ۱۴ قانون که بازیگران فیلمهای ابرقهرمانی باید رعایت کنند
- ۳۰ مونولوگ برتر تاریخ سینما که فیلمها را جاودانه کردند
۱۰- تلاش برای تطمیع قهرمانها
صحنه برای رویارویی قهرمان و شرور آماده است، مخاطبان منتظر یک نبرد حماسی هستند، قهرمان خود را برای حمله آماده میکند، نفسها در سینه حبس شده که ناگهان شرور قصه تصمیم میگیرد به جای حمله پیشنهاد همکاری مطرح کند و از دشمنش میخواهد نیروهایشان را با هم یکی کنند. دارث ویدر این کار را با لوک اسکای واکر انجام داد، ولدمورت سعی کرد به هری پاتر پیشنهاد همکاری دهد و تقریبا هر ابرقهرمانی که فکرش را بکنید حداقل یک دفعه توسط دشمنانش تطمیع شده است اما نتیجه چه میشود؟ در نودونه درصد مواقع این پیشنهاد کاری رد و فقط وقت مخاطب تلف میشود.
البته بدیهی هم هست چون هیچ وقت قهرمان داستان نمیگوید: «چه پیشنهاد جذاب و شگفتانگیزی. حتما روی منم حساب کن رفیق!» شخصیت منفی باید بداند که هیچ وقت نمیتواند با این موجود کلهشق کنار بیاید اما مشخص نیست چه اصراری دارد که شانسش را امتحان کند و در آستانهی نبرد سرخورده شود!
جوکر احتمالا در این زمینه بدترین متخلف به حساب میآید. اگر تمام مدت درگیر این نبود که با از بین بردن روحیهی بتمن، او را به جایگاه خود برساند، احتمالا بهترین ابر شرور دی سی لقب میگرفت. ولی افسوس که به این حرکت بسیار علاقهمند است و هر کاری هم که بکنید ول کن معامله نیست.
پس ابر شرور عزیز وسط میدان جنگ بیخیال معامله شو و به جای این کارها بر کارت تمرکز کن. باور کن بعد از کشتن قهرمان قصه، برای پیدا کردن یک متحد قابلاعتماد و وفادار به اندازهی کافی فرصت داری!
۱۱- شخصی کردن مسائل
مبارزهی بین قهرمان و شرور میتواند کاملا حرفهای باشد؛ آدم بدهای داستان مرتکب جنایت میشوند و آدم خوبها سعی میکنند جلوی آنها را بگیرند، به همین سادگی. اما درست در همین زمان است که شرور با شخصی کردن مسائل و تهدید کردن قهرمان با جان عزیزانشان، بازی را عوض میکند.
مرد عنکبوتی احتمالا رکورددار این تهدیدها در دنیای سینمایی مارول است. همهی دشمنان او از گرین گابلین و دکتر اختاپوس گرفته تا ونوم حداقل یک بار او را با جان عمه مری و مری جین تهدید کردند. البته این کلیشه فقط مربوط به فیلمهای ابرقهرمانی نیست و یک زیر ژانر کامل از فیلمهای اکشن وجود دارد که در آن قهرمان داستان سعی میکند عزیزانش را از چنگال آدم بدها بیرون بکشد و هم زمان نقشههای پلید آنها را هم خنثی کند.
مثلا تصور کنید فیلم «ربوده شده» (Taken) با چه سرعتی به پایان میرسید اگر آدم بدها از همان ابتدا با لیام نیسون تماس میگرفتند و میگفتند «ببخشید ما دخترتان را اشتباه گروگان گرفتیم و با اولین پرواز او را به آمریکا برمیگردانیم». در عوض میتوانستند با خیال راحت به سایر اقدامات خبیثانهاشان برسند و طبیعتا قهرمان داستان هم بیخیال تعقیب و گریز و پیدا کردن محل اختفایشان میشد.
۱۲- فراموش کردن قدرتهایش
بیشتر نویسندهها همهی تلاششان را میکنند که شرور فیلم به اندازهی کافی و تهدیدآمیز به نظر برسد. برای این کار هم به اندازهای قدرتهای فراطبیعی به وجود او اضافه میکنند که اگر بخواهد میتواند با یک حرکت دست کل دنیا را نابود کند اما در کمال ناباوری آقا یا خانم شرور فقط در ابتدای فیلم به قدرتهای فرا طبیعیاش واقف است و در انتهای فیلم در اثر آلزایمر به یک دست و پا چلفتی تمامعیار تبدیل میشود که حتی قدرت دفاع از خودش را ندارد چه برسد به حمله!
مثلا در فیلم «انتقام جویان: جنگ ابدیت» (Avengers: Infinity War) میبینیم که تانوس بهعنوان ابر شرور مخوف فیلم با استفاده از سنگ واقعیت جلوی نگهبانان کهکشان را میگیرد اما مشخص نیست چرا وقتی روی سیارهی تایتان با مرد آهنی و گروهش درگیر میشود، همین کار را تکرار نمیکند و این همه به مشکل میخورد. در صورتی که میتوانست در کسری از ثانیه نابودشان کند!
یا در فیلم «مردان ایکس: آخرالزمان» (X-Men: Apocalypse) در ابتدای فیلم مشاهده میکنیم که ابر شرور داستان با یک حرکت دست دشمنانش را پودر میکند اما در پایان که تیم ابر جهشیافته به او حملهور میشوند، فراموش میکند از همین تکنیک استفاده کند.
این کلیشه در بیشتر فیلمهایی که وفور صحنههای اکشن از منطق روایی مهمتر است، تکرار میشود. در حقیقت از جایی به بعد شرور داستان با آنهم دبدبه و کبکبه دچار فراموشی میشود، به جای حمله در لاک دفاعی فرو میرود و به کیسه بوکس ابرقهرمان تبدیل میشود.
- ۷ فیلم مارول که بر طبق فرمول مارول ساخته شدند (و ۷ فیلم که از آن منحرف شدند)
- ۲۹ ابرشرور فیلمهای سینمایی مارول از بدترین تا بهترین
۱۳- زیردستانشان را یکی بعد از دیگری به دنبال قهرمان میفرستند
مت دیمون در نقش جیسون بورن حقیقتا یکی از جذابترین مأموران اطلاعاتی همهی فیلمهای سینمایی است که معمولا مأموریتها را بینقص به اتمام میرساند. اما علت این که بیشتر مواقع از خطرات جان سالم به در میبرد این است که دولت نیروهایش را یکییکی سراغش میفرستد و بورن هم سر فرصت دخلشان را میآورد. در صورتی که اگر همهی نیروهای دولتی با هم به او حمله کنند، شانس پیروزیاش خیلی کم میشود.
این کلیشه در بسیاری از فیلمهای جاسوسی و ابرقهرمانی تکرار میشود و معلوم نیست در سرِ ابر شرور داستان چه میگذرد که چنین نقشهای را طراحی میکند. مثلا در بسیاری از فیلمهای دنیای سینمایی مارول میبینیم که تانوس سرکردههایش را یکییکی برای نابود کردن ابرقهرمانها میفرستد و هر کدام هم به نحوی نابود میشوند. در صورتی که خودش به اندازهای قدرت دارد که با صرف کمترین میزان از وقت و انرژی دخل همهی ابرقهرمانها را بیاورد ولی مشخص نیست چرا در اکثر اوقات خودش به تنهایی دست به کار نمیشود.
پس ابر شرور سینمایی عزیز این بار که خواستی یک قهرمان زیرک را به کام مرگ بکشانی یا همهی نیروهایت را به صورت هم زمان سراغ او بفرست یا خودت شخصا دست به کار شو. باور کن بعد از کشتن این دشمن اعصابخردکن به اندازهی کافی فرصت داری که به سایر امور خبیثانه رسیدگی کنی!
۱۴- با آغوش باز به استقبال مرگ رفتن
در دهههای اخیر شاهد ظهور گونهی جدیدی از شرورهای سینمایی هستیم که حاضرند برای اهداف والاتر خودشان را با شادی و خوشحالی فدا کنند. البته این ایدهی جذابی است و آنها را به ضدقهرمانهایی مخوف تبدیل میکند اما قضیه وقتی خندهدار میشود که مخاطب متوجه نمیشود اصلا این موجود کلهشق و دیوانه برای چه این کار را میکند.
از نمونههای معقول این دسته از شرورها میتوانیم به جوکر اشاره کنیم. او حاضر است با آغوش باز به استقبال مرگ برود، در صورتی که بتمن به یک جنایتکار تبدیل شود. از آنجایی که جوکر عقل و درست و درمانی ندارد و کمابیش دیوانه است، تصمیمش منطقی به نظر میرسد اما این ماجرا در بسیاری از فیلمها اصلا قابل دفاع به نظر نمیرسد.
مثلا این تصمیم برای شخصی مثل پروفسور موریارتی بهعنوان یک جنایتکارِ مغز متفکر عاقلانه به نظر نمیرسد. اصلا چرا باید جلوی شرلوک به خودش شلیک کنید یا در «مکس دیوانه: جادهی خشم» (Mad Max: Fury Road) عدهی زیادی از مبارزان به صوت دیوانهواری از مرگ استقبال میکنند و به خاطر مردن حاضرند در مأموریت های خودکشی شرکت کنند تا بعد از مرگ به والهالا بروند (شبیه به تفکر داعشیها)!
چیزی که مبارزه با چنین موجوداتی را سادهتر میکند، این است که از جایی به بعد نیازی نیست ابرقهرمان کار خاصی بکند فقط کافی است خودش را کنار بکشد و منتظر خودکشی شرور بماند، به همین سادگی.
منبع: looper
تو شماره ۱۱ عمه می هست نه مری
شماره ۱۲ خیلی دیوانه کننده است،مثلا اخرین فیلم هری پاتر،ولدمورت با مشت هری پاتر رو میزنه،اخه با کدوم عقلی یه ادم پیر لاغر مردنی ،با یه پسر ۱۷ ساله دعوای فیزیکی میکنه؟
یا وقتی میتونه غیب بشه چرا باید با سر بره تو زمین؟
واقعا 😐
برای من به شخصه که معمولا طرفدار شخصیت منفی های داستانم تمام این چیزهای نام برده شده بیشتر از «اتاقت رو مرتب کن» «یکم درس بخون» «از بچه مردم یاد بگیر»و«شام سوپ داریم» اعصاب خرد کنه 😑📿
خیلی خیلی عالی بود مدتها بود که مطالبی به این زیبایی ندیده بودم …واقعا همش حرف دل ما بیننده ها بود … من به طرز وحشتناکی از این کلیشه ها متنفرم … مخصوصا اولین گلیشه به نظرم داستان را بیشتر احمقانه و بچه گانه میکند … واقعا همه عالی و درست بودند
با شماره یازده مخالفم، و درمورد شماره چهارده بگم که همه جا صدق نمیکنه مثلا مرگ موریارتی، اگه با دقت نگاه کنید علت خودکشیش واضحه بنظر من به جا بود . شماره یک سه و پنج واقعا واقعا اعصاب منو خورد میکنن میفهمم که شخصیت بد داره میترکه و میخواد که تحسین شه و به قهرمان بگه که هاها تمام مدت فریب خوردی، ولی وقتی این کارو نکنه و فقط کارو تموم کنه شخصیت خیلی جذاب تر و هدفمند تریه. نشون میده که هدفش واقعا اون کار خبیثانس یا فقط میخواسته ثابت کنه که باهوش تره
گزینه ۱۵ فرصت دادن به قهرمان
اگه تانوس همونجا مرد آهنی رو میشکت دیگه کسی اونو دوباره شکست نمیداد
یا ماشین زمان نمیساخت
خودشم که گفت از علم و قدرت اون آگاهه و میشناختش
گزینه ۱۵ فرصت دادن به قهرمان
اگه تانوس همونجا مرد آهنی رو میشکت دیگه کسی اونو دوباره شکست نمیداد
یا ماشین زمان نمیساخت
خودشم که گفت از علم و قدرت اون آگاهه
عالی بود همیش درسته
شماره ۱۳ واقعا منو عذاب میداد همیشه 😐
الان یه شخصیت منفی فقط باید آدم بکشه؟