بهترین رمانهای وسترن که باید بخوانید
در چند دههی اخیر بارها دربارهی مرگ ژانر وسترن بحث شده است اما در این گفتگوها یک نکتهی کلیدی نادیده گرفته میشود: وسترن هرگز فقط یک ژانر نبوده است. در واقع، وسترن نوعی اسطورهشناسی آمریکایی بود که از خاکستر جنگ داخلی (۱۸۶۱ الی ۱۸۶۵) و گسترش غرب متولد شد؛ آنهم با حضور قهرمانان و شرورهایی که در تاریخ دیگر کشورها نمونهی مشابه آنها را به ندرت پیدا میکنید. نبرد اوکی کرال (جایی که در سال ۱۸۸۱، میان مأموران قانون و چند گلهدار نبردی خونین شکل گرفت) و قتل جسی جیمز -یکی از بزرگترین یاغیان تاریخ آمریکا- بعدها ارزش کتاب مقدس را پیدا کردند و در نشریات عامهپسند، کتابها، نمایشنامهها و ودویل حضور پررنگی داشتند. برخلاف باور عموم، قهرمانان و ضدقهرمانان وسترن، دروغین و اغراقآمیز نیستند؛ برعکس، پیچیدگی اخلاقی شخصیتی مانند بیلی د کید (هفتتیرکش سرشناس آمریکایی) و اینکه محبوبیت بالایی پیدا کرد، دلیل واضحی داشت و دارد: این آدمها نمادی برای پیشرفت کشور، خودکفایی و استقلال ملی وطنشان بودند. وسترن در دوران اوج خود، صرفاً یک سرگرمی نبود، ساخت و تقویت هویت فرهنگی بود. تغییر -و بازنگری در- امضاهای وسترن، نه تنها این ژانر را زیر سوال میبرد بلکه عناصر اسطورهای آن را هم محو میکند؛ در این مقاله به بهترین رمانهای وسترن پرداختهایم، آثاری که میراث این ژانر را نادیده نمیگیرند، حتی وقتی که آن را با عناصر علمی-تخیلی یا کمدی پیوند میزنند.
۱- کتاب «برادران سیسترز» اثر پاتریک دوویت
- سال انتشار: ۲۰۱۱
- نام اصلی: The Sisters Brothers
«برادران سیسترز» اثر پاتریک دوویت رمانی قدرتمند و تاثیرگذار است که یاد و خاطرهی وسترنهای کلاسیک -چه در سینما و چه در ادبیات- را زنده میکند. داستان دربارهی دو برادر به نامهای الی و چارلی است که در طول مسیرشان به سمت سانفرانسیسکو، از میان شهرهای در حال رونق و ویرانههای دورانِ تب طلا (دورهای که پس از کشف یک معدن طلا، بسیاری از آمریکاییها تصمیم گرفتند جستجو برای طلا را آغاز کنند و به ثروت برسند) عبور میکنند. آنها از سوی یک افسر مرموز ماموریت یافتهاند تا هرمان، معدنکاری که ظاهرا به این افسر بدی کرده است را به قتل برسانند. این کشتارها برای الی و چارلی سیسترز غیرعادی نیست، آنها برای پول کمتر هم آدم کشتهاند.
آنها یاغیهای بدنامی هستند که نامشان لرزه بر اندام هر کسی میاندازد. چارلی، برادر بزرگتر، فرماندهی اصلی است. هرچند که با توجه به علاقهاش به الکل و زنان بدکاره، و عجلهاش در شلیک کردن، همیشه اوضاع را در کنترل ندارد. در سوی مقابل، الی -راوی رمان- در تلاش است تا به زندگی خود به عنوان یک آدمکش معنا ببخشد. او هرگز از این شغلِ آلوده به گناه سر باز نزده و وفاداریاش به برادرش بیحد و مرز است. اما کشمکش اخلاقی او در قلب رمان قرار دارد، حتی با وجود اینکه عصبانیت و بعضی از رفتارهایش به وضوح نشان میدهد که او علیرغم ظاهرش و اینکه شاید گاهی مهربان به نظر برسد، ممکن است خطرناکتر از برادر بزرگترش باشد.
سفر آنها به سمت سانفرانسیسکو، با ماجراجوییهای عجیب، فرارهای نفسگیر و خونریزیهای بیپایان همراه میشود. الی حتی در سادهترین برخوردها، مثل ملاقات با یک زن مهماندار، یک حسابدار نحیف یا یک زن مرموز در کلبهای دورافتاده، معنا و ارتباط پیدا میکند. سفر آنها پس از سانفرانسیسکو، از جایی که در حال نزدیک شدن به هرمان هستند تا لحظاتی که متوجه میشوند به چه دلیل دستور قتل او صادر شده است، شما را تحتتاثیر قرار خواهد داد زیرا این آدمها در نهایت به عواقب انتخابهای گذشتهی خود پی میبرند.
پاتریک دوویت نه تنها غرب وحشی را به شکلی اصیل به تصویر میکشد، بلکه از بهترینهای این ژانر الهام میگیرد. نثر تحلیلگر او یادآور آثار المور لئونارد است اما نزدیکترین همتای دوویت شاید مایکل اونداتیه، نویسندهی کانادایی باشد که در دههی ۷۰ میلادی، کتابی درخشان درباره بیلی د کید منتشر کرده بود. تأثیر اونداتیه نه تنها در انتخاب واژگان و جزئیات، بلکه در به تصویر کشیدن بیاحساس و صریح خشونت -توسط دوویت- نمایان میشود. «برادران سیسترز» بیتردید یکی از بهترین رمانهای وسترن دو دههی اخیر است که هیچ علاقهای هم ندارد این ژانر را مدرنیزه کند، این کتاب گویی متعلق به یک قرن قبل است.
من هیچوقت به مفهوم انسانیت فکر نکرده بودم و اصلا نمیدانستم که از انسان بودنم خوشحالم یا نه، ولی اینبار احساس میکردم به توانایی ذهن انسان افتخار میکنم، به موشکافی و پشتکارش. از زنده بودنم بهشدت شاد بودم و خوشحال که خودم هستم. طلای درون سطلها از خود نور میتراوید و شاخههای درختان اطراف در نور رودخانه غسل میکردند. باد گرمی از دره و سطح آب میوزید که صورتم را میبوسید و باعث میشد موهایم بر فراز چشمانم به رقص درآیند. آن لحظه، آن موقعیت در زمان، تا موعد مرگم شادترین لحظهٔ زندگیام باقی خواهد ماند. بیشازحد خوشحال بودم، طوری که فکر کردم انسان هرگز نباید به این درجه از رضایت برسد
۲- کتاب «جایی برای پیرمردها نیست» اثر کورمک مککارتی
- سال انتشار: ۲۰۰۵
- نام اصلی: No Country for Old Men
برای نویسندهای که بیشتر با شخصیتهای شرور بیرحم و خشونت افراطیاش شناخته میشود، پیام رمان «جایی برای پیرمردها نیست» کورمک مککارتی برخلاف انتظار، شاید آنقدرها هم تاریک نباشد. این البته بدین معنا نیست که مرگهای بیهوده، کشتارهای دلخراش یا قاتلهای جامعهستیز را در صفحات این رمان پیدا نمیکنید. فقط میخواهیم بگوییم که حداقل یک شخصیت اصلی از این حوادث جان سالم به در میبرد، که فینفسه دستاورد بزرگی است.
دهه ۸۰ میلادی است و لوئلین ماس در جنوب غربی تگزاس زندگی میکند و با جوشکاری روزگار میگذراند. او یک روز، حین شکار، در بیابان با صحنهای خونین روبهرو میشود: یک معامله مواد مخدر که به تیراندازی و مرگ طرفین ختم شده است. ماس برخلاف میل باطنیاش تصمیم میگیرد تا یک چمدان حاوی میلیونها دلار پول را بدزدد: عملی که در نهایت سرنوشت او را رقم میزند و زنجیرهای از اتفاقات وحشتناک را به راه میاندازد.
مانند بسیاری از رمانهای مککارتی، اینجا هم یک شخصیت منفی اصلی -از جنس تاریکی مطلق- وجود دارد که از طریق او، بسیاری از رویدادهای خشونتآمیز و اغلب پوچگرایانهی داستان را تجربه میکنیم. این نقش را این بار آنتون چیگور ایفا میکند که شاید بتوان گفت یکی از بیروحترین شخصیتهای شرور مککارتی و شاید تاریخ ادبیات باشد.
با جلو رفتن رمان مشخص میشود که چیگور، دنیا را متفاوت از سایر شخصیتها میبیند و معتقد است که انتخابهای قربانیان در زندگیشان، آنها را به پایان محتومشان نزدیک کرده است. قدرت او مطلق است، هر وقت احساس سخاوت میکند، به قربانی اجازه میدهد تا با پرتاب سکه -شیر یا خط- شانسش را امتحان کند تا شاید بتواند جان خود را نجات دهد. حضور چیگور در رمان، اینکه بیامان در تعقیب ماس است و اعمال جنونآمیزش علیه دیگران به درک پیام رمان کمک میکند: سرنوشت اجتنابناپذیر است.
کلانتر بل، نقطهی مقابل آنتون چیگور و نمایندهی نسل گذشته است؛ نسلی که در آن، مردان برای ادای احترام، جلوی خانمهای رهگذر کلاهشان را کج میکردند و به بچهها یاد میدادند که در پاسخ به خوبیها «متشکرم» بگویند. تجسم او از ارزشهای سنتی و عدالت واقعی، با خطوط داستانی قاچاق مواد مخدر و تیراندازیهای خونین رمان به وضوح در تضاد است. کلانتر بل که هدف اصلیاش محافظت از مردم منطقه است، به رمان «جایی برای پیرمردها نیست» اجازه میدهد تا از زوایای تازهای به تقابل ناعادلانهی خیر و شر نزدیک شود.
مثل دیگر آثار مککارتی، گفتوگوها مختصر و سرراست هستند، اما عمق و اصالتی دارند که اکثر نویسندگان حتی نمیتوانند چیزی شبیه به آن را بنویسند. مککارتی با استفاده از کمترین کلمات ممکن، مکالمات را مرموز میکند و بر تعلیق میافزاید. اما حتی همین معدود جملات هم کافی هستند تا احساسات گوینده و انگیزههایش را درک کنید. یکی از گِلههای همیشگی خوانندگان مککارتی، عدم استفاده او از علائم گفتاورد برای دیالوگها است، که تشخیص اینکه چه کسی صحبت میکند را به خصوص در گفتگوهای چند نفره دشوار میکند. خوشبختانه، «جایی برای پیرمردها نیست» از این نظر، از کارهای سادهتر مککارتی است و کمتر تکنیکهای پیچیدهای را به کار میگیرد. توصیفات طولانی و مشهور نویسنده از محیط نیز به طور قابل توجهی حذف شده و به جای آن، نثر بسیار متراکمتری به کار رفته است که به داستان اجازه میدهد با سرعت بیشتری پیش برود.
در انتهای رمان، خوانندگان با پایانی بیرحمانه روبهرو میشود که شاید باعث شود احساس سردرگمی کنند و اینجا است که مضمون اصلیِ قصه، یعنی «اجتنابناپذیری تغییر» پررنگ میشود. در حالی که کلانتر بل در برابر تحول جامعه مقاومت میکند، ماس سعی دارد از شرایط پیچیدهای که خودش باعثوبانی آن است، فرار کند. در طول داستان، چیگور در مورد اعتقادات خودش نسبت به اراده آزاد و حق انتخاب، قاطع باقی میماند، صخرهای که همه امواج بر آن میشکنند. «جایی برای پیرمردها نیست» یک وسترن کلاسیک نیست اما اگر به آثار نئووسترن علاقه دارید، بهتر از مککارتی را پیدا نمیکنید.
من هر روز صبح روزنامهها رو میخونم. بیشتر میخوام بدونم اطراف خودمون چه اتفاقهایی افتاده. هیچ وقت هم نگفتم که کارم رو خوب انجام دادم. کار ما روز به روز سختتر میشه. همین چند وقت پیش دو تا پسر با هم رفیق شدند. یکیشون از کالیفرنیا بود یکی از فلوریدا. جایی اون وسطای راه باید آشنا شده باشند. بعد شروع کردند به سفر با همدیگه و کشتن مردم. یادم نیست چند نفر رو کشتند. فکر کن چقدر احتمال داشت این دو تا به هم برسند. تا قبل از این ماجرا چشمشون به هم نیفتاده بود. مگه چند نفر آدم اینجوری تو این مملکت هست. فکر نکنم زیاد باشند. خب ما که نمیدونیم. یه روز دیگه یه زنی رو گرفتند که بچهش رو انداخته بود تو سطل آشغال. چجور آدمی ممکنه همچین کاری به ذهنش برسه؟ زن من دیگه روزنامه نمیخونه. شاید حق با اون باشه. معمولا حق با اونه.
۳- کتاب «از گور برگشته» اثر مایکل پانک
- سال انتشار: ۲۰۰۲
- نام اصلی: The Revenant
«بازگشته» اثری وسترن-تاریخی است که ماجراجوییهای واقعی کاوشگر و شکارچی سرشناس، هیو گلاس را در کانون توجه قرار میدهد. این رمان داستان تلاش حماسی گلاس برای انتقام از کسانی را روایت میکند که او را در آستانهی مرگ رها کردند. «از گور برگشته» از طریق مبارزهی همهجانبهی گلاس برای بقاء، ظرفیت انسان در ایستادگی در برابر مشکلات باورنکردنی را به تصویر میکشد.
داستان شروع هیجانانگیزی دارد و با جزئیات دقیق، حمله یک خرس گریزلی را روایت میکند که گلاس را از پا در میآورد. شکارچیان پوستی که با گلاس همسفر بودند، مدتی او را حمل میکنند، اما پس از چند روز متوجه میشوند که دیگر نمیتوانند این کار را انجام دهند، خصوصا با حضور سرخپوستهای خطرناکی که آن اطراف پرسه میزنند. رهبر گروه درخواست میکند دو نفر داوطلب برای مراقبت از گلاس و دفن او پس از مرگش باقی بمانند و باقی بروند. دو مرد حاضر به انجام این کار میشوند اما چند روز بعد، هنگامی که ردپای سرخپوستان را نزدیک کمپ میبینند، فرار میکنند. آنها وسایل گلاس، از جمله ابزار، غذا و تفنگ باارزش او را میدزدند. آنها فکر میکنند گلاس جان خود را به خاطر جراحت از دست خواهد داد اما او تسلیم نمیشود و زنده میماند. خشم او از این خیانت، این مرد را مجبور میکند که در مسیر انتقام قدم بگذارد.
«از گور برگشته» سرشار از صحنههای اکشن است. گلاس از ابتدا تا انتها با نبوغ و هوشمندی، تله و سلاح میسازد، آتش روشن میکند، استخوانهای شکسته را جا میاندازد، از پوست حیوانات قایق میسازد و از دست سرخپوستان قبیلهی آریکارا فرار میکند. در یکی از بخشهای الهامبخش قصه، گلاس با استفاده از مشعلی دستساز، موفق میشود با وجود معلولیت، گرسنگی و خستگی مفرط بعد از دو هفته سینهخیز رفتن، گلهای از گرگها را فراری داده و لاشه گاومیش آنها را تصاحب کند.
برخلاف عنوان کتاب، «از گور برگشته» به دنبال تجلیل -و ارائهی برداشتی شکوهمند- از مقولهی انتقام نیست. زمان صرف کردن برای انتقام، از این جهت بیمعنا است که شاید در نهایت، آن خلاء درونی را پر نکند و همزمان، مانع از دنبال کردن ارزشهای واقعی زندگی میشود. انتقام شاید در ابتدا انگیزهی اصلی گلاس باشد، اما او در طول سفرش، یک دگردیسی شخصی را پشت سر گذاشته و به مردی نجیبتر و قهرمانتر تبدیل میشود. مایکل پانک در طول داستان، گوشههایی از زندگی پیشین هیو گلاس را هم بررسی میکند؛ این بخشها شرح هیجانانگیزی از مردی است که گویی برای ماجراجویی متولد شده و به اندازهی خط اصلی داستان گیراست. پانک همچنین یک مؤخره هم در کتاب گنجانده است که پایانی غیرمنتظره را برای داستان رقم میزند.
اقتباس سینمایی «از گور برگشته» با بازی لئوناردو دیکاپریو، نسبت به کتاب، با آزادی بیشتری داستان هیو گلاس را روایت کرده است، به همین دلیل فیلم لحنی تیرهتر و غمانگیزتر دارد. با وجود این، هر دو اثر به شکلی تاثیرگذار داستان مردی استثنایی را روایت میکنند که بر سختیهای طاقتفرسا چیره شد و هر دوی آنها ارزش وقت گذاشتن را دارند. برای کسانی که میخواهند قدرت واقعی عزم و اراده انسان را در عمل ببینند، معدود داستانهای وسترنی به اندازهی «بازگشته» تجربهای حسی و عمیق به شما ارائه میدهند.
اگر گلاس به خدایی اعتقاد داشت، قطعا این خدا در این وسعت عظیمِ غرب ساکن بود. نه یک حضور فیزیکی، بلکه یک ایده، چیزی فراتر از درک انسان، چیزی بزرگتر.»
۴- کتاب «شهامت واقعی» اثر چارلز پورتیس
- سال انتشار: ۱۹۶۸
- نام اصلی: True Grit
«شهامت واقعی» اولین بار در سال ۱۹۶۸ منتشر شد. این رمان دو اقتباس سینمایی موفق هم داشته است (یکی با بازی جان وین در سال ۱۹۶۹ و دیگری با بازی جف بریجز در سال ۲۰۱۰) که شاید با آنها آشنایی داشته باشید. داستان پیرامون دختر ۱۴ سالهای به نام متی راس اتفاق میافتد که یاغی بزدلی به نام تام چینی، پدرش را به ضرب گلوله میکشد و اسب و ۱۵۰ دلار پول نقد او را به سرقت میبرد. متی که به دنبال خونخواهی پدرش است، به سراغ مارشال روستر کاگبرن، بیرحمترین کلانتر آمریکایی -با تنها یک چشم- میرود و با سماجت، او را به عنوان همکارش برای تعقیب قاتل استخدام میکند و آنها عازم قلمرو سرخپوستان میشوند. «شهامت واقعی» یکی از بهترین رمانهای وسترن کلاسیک است که نباید فرصت خواندنش را از دست دهید، اثری که درست مثل شخصیت اصلیاش متی راس، عجیب، بامزه و پر از غافلگیری است.
چارلز پورتیس، رمان «سگ جنوب» را هم نوشته است اما این دو رمان تفاوتهایی بنیادین دارند. در حالی که «سگ جنوب» بیادبانه و عجیبوغریب است و قصهاش در دههی ۷۰ میلادی اتفاق میافتد، «شهامت واقعی» خونسرد و سرشار از پرستیژ است و ما را به سال ۱۸۷۸ میبرد. داستان از زبان متی راس، در زمان پیری او روایت میشود و دورانی را به تصویر میکشد که او نوجوان بوده و به دنبال مجازات قاتل پدرش، تام چینی است. بیان خشک و بیاحساس راوی قصه، احتمالا از جهانبینی نسخهی پیر متی نشأت میگیرد تا یک نوجوان پرشور. اما تصور این دختر ۱۴ ساله که با روستر کاگبرن سالخورده و یک رنجر تگزاسی به نام لابوف (تلفظ درستترش لابیف است) به شیوهای خشک و واقعبینانه صحبت میکند، جالب است.
داستان بلافاصله با روایت متی از قتل بیرحمانهی پدرش آغاز میشود. او خانه را ترک میکند تا یک آدم مناسب را برای آوردن چینی به پای میز محاکمه -در آرکانزاس- استخدام کند. دخترک با ناامیدی خواهان انتقام است و میخواهد چینی را به دار آویخته ببیند. او پس از پرسوجو از اهالی محله -که از درخواست یک کودک برای استخدام کلانتر گیج شدهاند- کاگبرن را انتخاب میکند، زیرا مردم او را بیرحمترینِ کلانترها میدانند و مردی است که به عقیدهی متی «شهامت حقیقی» دارد. آنها با اکراه با لابوف که او هم به دنبال چینی است، همراه میشوند.
جذابیت اصلی کتاب، تماشای رابطهی این سه شخصیت نامتعارف است که در ابتدا تمایلی به کار گروهی ندارند، اما به خاطر هدف مشترک، حاضر میشوند در کنار یکدیگر قرار بگیرند، و به تدریج متوجه میشوند که تنها راه به دام انداختن چینی، همکاری است. سبک نوشتاری چارلز پورتیس مختصر و کمحرف است. البته زمانی که شخصیتها با کنایههای خشک و بیاحساس خود با هم صحبت میکنند، کمی طنز وجود دارد اما مانند «سگ جنوب» به طور کامل واره حوزهی کمدی نمیشود. وجه تشابه هر دو کتاب، دیالوگهای عالی پورتیس است که واقعگرایانه به نظر میرسند. پورتیس فقید استاد دیالوگ بود و بیدلیل نیست که هر دو نسخهی سینمایی «شهامت واقعی» دیالوگهای درخشانی دارند. تنها مشکل رمان شاید طولانی بودن بعضی از فصلهایش باشد اما در عوض، نسبت به دو فیلم اقتباسی، بسیار خشنتر و خونینتر است.
اینجا در داردانل و راسلویل مردم میگفتند خب، این دخترههی ترشیدهی بدعنق خیلی با مارشال آشنا نبود و با این کارش فقط میخواست خودشیرینی کند. حدس میزنم چه چیزهای دیگری پشتسرم میگفتند. مردم عاشق حرف زدناند. دوست دارند بیدلیل بهات تهمت بزنند، خصوصاً اگر خودشان را پایینتر از تو ببینند. همیشه میگویند که من صرفاً شیفتهی پول و کلیسای پرسبیتریام و برای همین هنوز ازدواج نکردهام. آنها فکر میکنند که همه کُشتهمُردهی ازدواجاند. بله، حقیقت دارد که من عاشق کلیسا و حساب بانکیام هستم. چه اشکالی دارد؟ میخواهم رازی را برایتان فاش کنم. همین آدمها وقتی میخواهند از من پول قرض بگیرند یا وقتی خواهش و التماس میکنند تا موعد بازپرداختشان را تمدید کنم بیاندازه مودبانه حرف میزنند! راستش هرگز وقت این را نداشتم که ازدواج کنم و بههرحال به کسی هم ربطی ندارد که من متأهلم یا مجرد. اصلاً برایم مهم نیست که مردم دربارهام چه میگویند. اگر میخواستم، با یک میمون زشت ازدواج میکردم و میگذاشتمش مسئول حسابداری.
۵- کتاب «گذرگاه قصاب» اثر جان ادوارد ویلیامز
- سال انتشار: ۱۹۶۰
- نام اصلی: Butcher’s Crossing
«گذرگاه قصاب» دومین رمان جان ویلیامز به شمار میرود، البته او اولین رمان خود را که در جوانی نوشته بود، به رسمیت نمیشناخت، بنابراین «گذرگاه قصاب» را میتوان نخستین اثر جدی وی در نظر گرفت. این رمان با همان سبک آرام رمان «استونر» (چند ترجمه فارسی از آن در بازار موجود است) نوشته شده و به همان اندازه لذتبخش است و علاقهای هم ندارد که به شما دلگرمی بدهد. «گذرگاه قصاب» در ژانر وسترن قرار میگیرد اما اگر به آن نگاه نزدیکتری داشته باشید، وارد حوزهی ژانرهای دیگر هم میشود و از جنبهی موضوعی، اثری دربارهی نبرد انسانها است؛ علیه محیط زیست، علیه حیوانات و علیه یکدیگر.
راوی و شخصیت محوری داستان، ویل اندروز است، دانشجوی انصرافی ۲۳ سالهی دانشگاه هاروارد که برای خودشناسی به غرب آمده است اما چیزهایی را تجربه میکند که درکشان برایش آسان نیست: وحشیگری، آزادی و مروت. در واقعیت اما جستجوی او شاید بیشتر به فرار نزدیک باشد تا خودشناسی. دهه ۱۸۷۰ است و اندروز به «گذرگاه قصاب» در کانزاس میرسد، شهر کوچکی که چیزی فراتر از «شش ساختمان چوبی که یک خیابان خاکی باریک آنها را از هم جدا میکند» نیست. او با شنیدن خبر رونق تجارت پوست بوفالو و پیشبینی قاطعانهی یکی از ساکنان مبنی بر اینکه «این شهر دو سه سال دیگه به یه جایگاهی میرسه»، با چربزبانی و البته پول، راه خود را به گروهی از شکارچیان بوفالو به رهبری مرد باتجربهای به نام میلر باز میکند.
در ادامهی داستان، با وجود ریتم کند روایت، هیجان زیادی وجود دارد. میلر نقشی شبیه به کاپیتان ایهب -در رمان «موبی دیک»- دارد، شخصیتی متعصب و احتمالا دیوانه که مصمم است به هر قیمتی اهداف خود را دنبال کند و سرنوشت شخصیتهای ضعیفتر داستان را رقم میزند. داستان پر از توصیفات تاثیرگذار است، از کولاک، پوست کندن گاومیش تا سفری در امتداد رودخانهای خطرناک. در این بخشها، ویلیامز موفق میشود وارد مغز خواننده شود و حس بقاء را در شما زنده کند، که تحسین برانگیز است، خصوصا اگر این نکته را هم در نظر بگیرید که نثر آرام ویلیامز علیرقم جذابیت، آن حس آخرالزمانی آثار کورمک مککارتی را القا نمیکند.
در طول این سفر چالشبرانگیز، شکارچیان قصه متوجه میشوند «به جای اینکه به خاطر انزوا به هم نزدیکتر شوند، از هم دورتر شدهاند». پس از کشمکشهای فراوانی، آنها زمانی به آرامش میرسد که درک میکنند آب و هوا تنها عناصری نیست که کنترلش از دستشان خارج است، غلبه بر چالشهای بزرگتری که محصول خود بشریت است -و قربانیاش هم خودِ انسان- به مراتب دشوارتر خواهد بود.
جان ادوارد ویلیامز از آن نویسندگانی بود که عمدتا دربارهی مردان مینوشت. این مسئله دربارهی نویسندگان سرشناسی همچون جیمز سالتر و ویلیام گلدینگ هم صدق میکند اما ویلیامز به خاطر «استونر» به زنستیزی متهم شد و این اتهامات به «گذرگاه قصاب» هم وارد است. در کتاب، تنها دو شخصیت زن وجود دارد که ویلیامز به هر دو بیتوجهی میکند و برداشتی کلیشهای از آنها ارائه میدهد. البته چنین رویکردی در آثار وسترن رایج است اما نمیتوان بعضی از دیالوگهای او را خواند و نوع نگاهش به زنان را مثبت دانست. با این حال، «گذرگاه قصاب» یکی از بهترین رمانهای وسترن دوران خودش است و ارزش خواندن دارد، خصوصا اگر به دنبال اثری هستید که حسوحالِ «موبی دیک» را در فضایی متفاوتی پیادهسازی کند.
به دنیا که میای، از دروغ تغذیه میکنی، بعد تو مدرسه دروغهای پیچیدهتری یاد میگیری. تمام عمرت رو با دروغ زندگی میکنی و شاید وقتی برای مردن آماده میشی، بهت الهام بشه که هیچچیز وجود نداره، هیچچیز جز خودت و کارهایی که میتونستی انجام بدی. اما تو اون کارها رو انجام ندادی، چون دروغها بهت گفتن [بعد از مرگ] چیز دیگهای هم هست. بعدش میفهمی که میتونستی دنیا رو داشته باشی، چون تو تنها کسی هستی که این راز رو میدونی؛ ولی دیگه خیلی دیره. خیلی پیر شدی.
۶- کتاب «نصفالنهار خون» اثر کورمک مککارتی
- سال انتشار: ۱۹۸۵
- نام اصلی: Blood Meridian
در مواجهه با کورمک مککارتی، همیشه باید یک قاعده را رعایت کنید: آثار او را نباید مثل رمانهای دیگر بخوانید، و نباید مثل رمانهای دیگر تحلیل کنید زیرا قوانین نانوشتهی رماننویسی برای مککارتی فقید بیمعنا بود. آنچه او در «نصفالنهار خون» خلق کرده، از هر نظر منحصربهفرد است و به همین دلیل باید با احتیاط به سراغ آن بروید، پیشفرضهای خود را کنار بگذارید و سعی کنید با این نویسندهی بزرگ همراه شوید. شخصیتهای «نصفالنهار خون» به اندازهی علائم گفتاورد مککارتی کاستی و ضعف دارند، یعنی بر اساس معیارهای سنتی، آنها به طرز مشخصی مینیمالیستی و حتی سطحینگر عرضه شدهاند. اما بدیهی است که معیارهای سنتی اینجا کاربرد ندارند. شخصیتها نه بیعمق، بلکه بیشتر ناشناخته، غریبه و بومهایی سفید هستند که مککارتی با استفاده از تنها یک رنگ (سیاه؟) پرترهی آنها را برای ما نقاشی میکند.
«نصفالنهار خون» سفری است به قلب نسلکشی و خشونتِ غیرانسانی و حیوانی؛ سفری تلخ که در آن شخصیت اصلی -بچه- ابتدا عادت میکند، و سپس شکسته میشود تا در نهایت شکل میگیرد و از نو ساخته میشود. جای تعجبی ندارد که این بچه هم شخصیت بیجان و کمرنگی باشد؛ به هر حال این بچه نیست که اهمیت دارد، مهم مردی است که او در ادامه به آن تبدیل میشود. شخصیتهای «نصفالنهار خون» محصول سفرها و تجربیات شخصی خود هستند و با خواندن داستان، ما نه تنها رویدادهای وحشیانهی زندگی آنها را دنبال میکنیم، بلکه در آنها سهیم میشویم. البته همه شخصیتها به جز یک نفر: جاج هولدن.
جاج در «نصفالنهار خون» نیرویی حاکم است، شخصیتی با ابعاد تقریباً ماورایی از هر نظر: قامت، ظاهر، هوش، حیلهگری و تمایلات. او هر چه میگذرد بزرگتر و بزرگتر میشود و در نهایت به عنوان سرپرست ناخواستهی بچه، نجاتدهنده او و در نهایت، عامل نابودی او معرفی میشود. جاج بیگمان چهرهای شیطانی است، حتی وقتی موسیقی مینوازد. اما پیام مککارتی از این روایت خونین چیست، اگر در آن، شیطان کسی است که در نهایت برنده میشود؟
مککارتی از مرزهای آمریکا و مکزیک به عنوان جایگزینی برای برزخ استفاده میکند، سرزمینی بیروح و بیرحم که در آن انسانها به وضعیتی هرجومرجآمیز کشیده میشوند. آیا این سقوط نتیجهی ذات پست انسان، نفوذ شوم شیطان یا هر دو است؟ تردیدی وجود ندارد که جاج از چنین آشوبهایی لذت میبرد، او نگاه مثبتی به جنگ دارد، خونریزی را یک آیین میداند و بر این باور است که انسانهای آزاد همیشه به دنبال جنگ و خون خواهند بود. این نوع نگاهِ بدبینانه و سیاهی است و وارد حوزهی فلسفهی تقدیرگرایی میشود، حداقل جاج چنین دیدگاههایی دارد.
البته عناصر فلسفی «نصفالنهار خون» بسیار عمیقتر از آن چیزی است که بتوانید با یک بار خواندن رمان، همهی آنها را کشف و درک کنید؛ مککارتی هم بههیچوجه کار را برایتان آسان نمیکند، از نثر رویاگونهی او، تا استفادهی حداقلی از علائم گفتاورد و جملات بهشدت طولانی. بدیهی است که به اتمام رساندن چنین رمانی آسان نخواهد بود اما «نصفالنهار خون» یکی از بهترین رمانهای وسترن تاریخ و یک شاهکار تمامعیار است؛ شرحی از ابعاد تاریک روح انسان. مککارتی شما را به جهنم میفرستد، سفری که حتی شخصیتهای اصلیاش هم نمیتوانند از آن جان سالم به در ببرند.
اوایل صبح به آبریز خشکیدهای رسیدند و پسر اطراف را به دنبال مخزن یا چاه آبی جستوجو کرد اما چیزی آنجا نبود. کف کهنه و فلزی آبریز را برداشت و با تکهای استخوان مشغول کندن ماسهها شد و پس از حدود نیم متر حفاری به ماسههای مرطوب برخورد و کمی بعد، آب اندکی از لای شیارهای حفر شده با انگشتانش طراوید.
۷- کتاب «برج تاریک: هفتتیرکش» اثر استیون کینگ
- سال انتشار: ۱۹۸۲
- نام اصلی: The Dark Tower: The Gunslinger
فارغ از اینکه چه دیدگاهی به استیون کینگ دارید، او یکی از چهرههای منحصربهفرد دنیای ادبیات است و آثارش همواره خواندنی بودهاند. رمانهای او اغلب به تاریکی گرایش دارند اما هرچه که باشند، شما را ترغیب میکنند تا جلو بروید و منتظر حادثهی بعدی باشید. «هفتتیرکش» که نقطهی آغازین مجموعهی «برج تاریک» است، آنقدرها با اتفاقات ویژه همراه نیست اما به عنوان یک وسترنِ علمی-تخیلی، شما را برای چیزی که در راه است، هیجانزده میکند.
کینگ بخش زیادی از کتاب را به توصیف فعالیتهای روزمره مانند شکار، غذا خوردن، خوابیدن یا راه رفتن در صحرا اختصاص داده است تا گاهی احساس کنید که داستان با سرعت خوبی پیش نمیرود. اما اگر صبور باشید و جزئیات را با دقت بخوانید، متوجه میشوید که خواندن دربارهی این لحظاتِ به ظاهر بیربط، به شما کمک میکند تا با قهرمان قصه، رولند، رابطهی نزدیکی برقرار کنید و به ماموریت او اهمیت بدهید.
هدف اصلی رولند پیدا کردن مرد سیاهپوش و دریافت پاسخ در مورد برج تاریک است. هرگز به طور کامل توضیح داده نمیشود که چرا رولند در این سفر است و حتی تا نیمهی دوم کتاب اطلاعات زیادی از گذشتهی او بهدست نمیآوریم؛ اما اتفاقاتی که در طول کتاب رخ میدهد به اندازهی کافی جذاب هست که احساس کنید کینگ در حال خلق چیزی بزرگ است.
زیبایی «هفتتیرکش» در این است که کینگ شما را در دنیایی میان وسترن و فانتزی غرق میکند و اگر کتابهای محبوب دیگر کینگ را خوانده باشید، ماجراها برای شما جذابیت بیشتری پیدا میکند. برای مثال، مرد سیاهپوش همان شخصیت رندال فلگ از رمان «ایستادگی» است. همانطور که شروع به یادگیری بیشتر در مورد برج میکنید، متوجه میشوید که بین قلمروهای مختلفی که کتابهای کینگ در آنها اتفاق میافتند، ارتباط وجود دارد. همچنین، مشخص میشود که جیک، پسر جوانی که رولند با او دوست میشود، از جایی شبیه به دنیای ما میآید.
کتاب به پنج بخش تقسیم شده است که هر بخش با صحنهی نهایی جذاب خودش به پایان میرسد. بخش اول اندکی چالشیتر است زیرا همهچیز مبهم عرضه میشود و برای درک روابط و شخصیتها باید حواستان را جمع کنید. در این بخشها، رولند به طور موقت در جایی ساکن میشود و حتی رابطهای عاطفی را با زنی به نام آلیس آغاز میکند. بیشتر آدمهای آنجا، آلیس را زشت و زننده میدانند و دلایل رولند برای برقراری رابطه با او به شما میگوید که با چگونه شخصیتی روبهرو هستید. باقی کتاب دربارهی سفر هفتتیرکش و جیک است، با این حال اگر به دنبال پاسخ برای همهی سوالهای خود هستید، باید کتابهای بعدی مجموعه را هم بخوانید. «برج تاریک: هفتتیرکش» از این نظر شبیه «نصفالنهار خون» است که یا آن را دوست خواهید داشت یا از آن متنفر خواهید شد و احتمالا حد وسطی وجود ندارد. ماجراهای اصلی از کتاب دوم آغاز میشوند اما اگر به دنبال یک اثر وسترن متفاوت هستید، «برج تاریک: هفتتیرکش» میتواند گزینهی مناسبی باشد.
با قاطرش تا وسط خیابان آمد. خاک درون پوتینهایش را خالی کرد. مشکهای آبش از رکاب قاطر آویزان بود. مقابل بار شب ایستاد. آلیس آنجا نبود. به دلیل طوفان کسی به بار نیامده بود. ظرفهای کثیف دیشب هنوز روی میزها بود. آلیس هنوز سالن بار را تمیز نکرده بود و از آنجا بویی مانند بوی سگ خیس به مشام میرسید. خرجین قاطرش را از دانههای خشک و برشتهی ذرت پر کرد. چهار سکهی طلا بر پیشخوان بار گذاشت. آلیس پایین نیامد. صدای پیانوی شب به سکوت دعوتش کرد. به خیابان بازگشت و خرجین را محکم به پشت قاطر بست. احساس کرد چیزی راه گلویش را بسته است. هنوز هم میتوانست از دامی که برایش گسترده بودند، بگریزد، اما شانس کمی داشت. به هر حال از نظر مردم شهر، او مداخلهگر بود.
۸- کتاب «پسر» اثر فیلیپ میر
- سال انتشار: ۲۰۱۳
- نام اصلی: The Son
فیلیپ میر در اولین رمانش به سوژهی قتل پرداخته بود و در «پسر» هم -که قصهاش در تگزاس اتفاق میافتد- بار دیگر به سراغ همان ایده رفته است. «پسر» البته اثر وسیعتری است، حدود ۲۰۰ سال را در بر میگیرد و جوامع متعددی (مهاجران سفیدپوست، مکزیکیها و قبایل سرخپوست) را هم شامل میشود. داستان با کشتار دو خانواده آغاز میشود. این مرگها تصادفی نیستند.
اولین مورد در سال ۱۸۴۹ رخ میدهد: گروهی از سرخپوستهای کومانچی به خانهی اِلی مککالو، پسر سیزده سالهای که پدرش برای پیدا کردن اسبهای دزدیده شده به شکار رفته است، هجوم میبرند. خواهر و مادر الی کشته میشوند، خانه غارت میشود و الی و برادرش به اسارت در میآیند. حدود هفتاد سال بعد، دومین خانواده به قتل میرسند: این بار الی، که اکنون یک افسر عالیرتبه ارتش است، باعثوبانی کشتارهاست. او خانوادهی گارسیا را متهم میکند که گاوهای مککالوها را دزدیدهاند و یکی از اعضای خانوادهاش را مجروح کردهاند. پیتر، پسر الی، به گروهی میپیوندد که قرار است به خانهی خانوادگی گارسیا حمله کنند؛ او باقی عمرش را به خاطر اعمالش، با عذاب وجدان زندگی میکند و پدر را مقصر اصلی میداند.
قصهی «پسر» بهواسطهی سه شخصیت روایت میشود: الی، پیتر و ژان اَن، نوهی پیتر. هر خط داستانی هم ساختار خاص خود را دارد: فصلهای الی روایت اول شخص دارد؛ فصلهای پیتر از یادداشتهای روزانهاش در زمان قتلهای گارسیا تشکیل شده است؛ و فصلهای ژان اَن سوم شخص هستند. فیلیپ میر به عنوان یک رماننویس، با این ساختار باید روی خط باریکی حرکت میکرد: سه شخصیت او نیاز داشتند داستانهای خود را روایت کنند و بدون فاش کردن داستانهای دیگر اعضای خانواده، از آنها هم حرف بزنند. فیلیپ میر این کار دشوار را به شکل ماهرانهای انجام میدهد، آنهم بدون اینکه روایت وی مصنوعی به نظر برسد.
طبیعتاً تمایل شدید خانواده به خشونت، به الی برمیگردد. او بعد از ربوده شدن، توسط رئیس قبیلهی کومانچی به فرزندی پذیرفته میشود و چهار سال بعدی را به عنوان یک کومانچی زندگی میکند. الی که از استعداد ذاتی و هوش بالایی برخوردار است، به یک شکارچی، ردیاب، راهنما و جنگجوی عالیرتبه در قبیلهای تبدیل میشود که جایگاه یک مرد با تعداد پوست سرهایی که کنده است، رابطهی مستقیمی دارد. الی در این مسیر فداکاری برای قبیلهاش را یاد میگیرد: پدر جدیدش به او میگوید که زندگی ارزش زیستن ندارد مگر اینکه برای دیگران باشد. در نتیجه، الی همزمان هم به زندگی احترام میگذارد و هم این توانایی را دارد که آن را نادیده بگیرد. وقتی آبله فراگیر میشود و قبیلهی الی را نابود میکند، او حاضر میشود که برای تأمین مالی بازماندگان، به جامعهی سفیدپوستان فروخته شود. او باقی عمرش را میان سفیدپوستان زندگی میکند، اما نگاهش به آنها مانند دوران نوجوانیاش نیست. او مثل یک غریبه است، کسی که وقتگذاری با رنجرها برایش راحتتر از یک زندگی آرام در کنار همسرش است.
این حس دورافتادگی و انزوا در پیتر و ژان اَن نیز وجود دارد. پیتر که هرگز با پدرش احساس راحتی نمیکرد، عاشق تنها بازماندهی خانوادهی گارسیا میشود و همسر و فرزندانش را ترک میکند تا با او باشد و خود را به طور قطعی از خانواده طرد میکند. به همین منوال، ژان اَن، دختری غیرعادی است که بخش زیادی از کودکیاش را تنها گذرانده و اوقات فراغت خود را صرف گلهداری و کار در کنار مردانی کرده که همیشه او را نادیده گرفتهاند. او با یک تاجر موفق ازدواج میکند که خیلی زود از جهان میرود تا او با فرزندان کوچکش تنها بماند. ژان اَن به جای اینکه اجازه دهد کس دیگری از زمینهای نفتخیز مککالو مراقبت کند، خودش تجارت را برعهده میگیرد. و متوجه میشود مردانی که حرف همسرش را سند میدانستند، حالا برای امضا کردن، مدارک قانونی برای او میفرستند. این چیزها اما برای او اهمیتی ندارد، ژان اَن، سرسخت، مغرور و بیرحم است.
فیلیپ میر با «پسر» وارد قلمرویی میشود که کورمک مککارتی در «جایی برای پیرمردها نیست» به آن پرداخته بود، با این تفاوت که در «پسر» مهربانی هم وجود دارد. حتی الی لحظات لطیفی دارد و ژان اَن با اینکه مغرور و سنگدل است، برای فرزندانش ابراز نگرانی میکند. و با اینکه پیتر در قتلعام خانوادهی گارسیا شرکت داشت اما عشق را بهواسطهی آخرین عضو همان خاندان تجربه میکند. البته اشتباه نکنید، «پسر» رمان ملایمی نیست و در آن به اندازهی کافی لحظات دلخراش و خونین وجود دارد. «پسر» اما قبل از اینکه یک درام خانوادگی باشد، اثری وسترن دربارهی تگزاس است، دربارهی تاریخ خونین این ایالت و کشمکشهای تاریخی آن بر سر تصاحب زمین، نفت و قدرت.
تفاوت یه مرد شجاع و یه ترسو خیلی سادهست. مسئله سر عشقه. یه ترسو فقط خودش رو دوست داره… یه ترسو فقط به بدن خودش اهمیت میده و اون را بالاتر از هر چیز دیگری دوست داره. یه مرد شجاع اما اول بقیهی آدمها را دوست داره و خودش رو آخر.
منبع: artofmanliness