بهترین فیلمهای ورنر هرتزوگ که باید ببینید؛ از «اشتروشک» تا «آگیره، خشم خدا»
ورنر هرتزوگ را با فیلمهای سورئال و دغدغههای اگزیستانسیالیستیاش میشناسیم؛ فیلمسازی که اغلب از مواجهه با سختترین سوالات فلسفی زندگی واهمهای ندارد. کارنامهی او از فیلمهای داستانی تا مستند را دربرمیگیرد و حاصل همکاری ورنر هرتزوگ با کلاوس کینسکی چندی از بهترین و درعینحال دیوانهوارترین فیلمهای سینمایی کلاسیک را رقم زده است.
ورنر هرتزوگ -یا ورنر هرتسوک- اولین فیلم خود را در سال ۱۹۶۱ میلادی و تنها زمانی که ۱۹ سال داشت ساخت و از آن زمان تاکنون او بیش از پنجاه سال پربار را در صنعت سینما سپری و فیلمهایی اکران کرده که مورد تحسین همگان قرار گرفتهاند. فرانسوا تروفو، فیلمساز مشهور فرانسوی، باری هرتزوگ را «مهمترین کارگردان زندهی عصر حاضر» خواند.
فیلمهای هرتزوگ اغلب قهرمانهایی جاهطلب دارند با رویاهایی غیرممکن و دستنیافتنی؛ افرادی با استعدادهای منحصربهفرد که طبیعت آنها در تضاد با طبیعت بیرونی قرار میگیرد. ورنر هرتزوگ، که هم به خاطر پشتصحنههای دیوانهوارش مشهور است، همواره به عنوان کارگردانی شناخته میشود که تا جایی که توان دارد برای فیلمش میگذارد؛ تعهد او به ساخت فیلمهایش افسانهای است. او اغلب خود و اعضای پشت صحنه را در موقعیتهایی قرار میدهد که خطر واقعی آنها را تهدید میکند که نشان میدهد او برای به تصویر کشیدن داستانهایش حاضر است هر خطری را به جان بخرد. تعهد هرتزوگ و اصالت فیلمهای او لایهی دیگری از عمق و شاعرانگی به آثارش میافزاید که بهترین نشانهی عشق او به فیلمسازی است؛ مثل زمانی که در بحبوحهی آشفتگیهای سیاسی شخصا با میخائیل گورباچف مصاحبه کرد.
فیلمهای هرتزوگ داستان و واقعیت را به هم میبافند و مرزهای آن را از بین میبرند؛ اینگونه هرتزوگ با فیلمهایش زبان سینمایی جدیدی خلق میکند. مستندهای او اغلب به درامهای ازپیشنوشتهشده شباهت دارند و در مقابل، به نظر میرسد که فیلمهای داستانی و تخیلی او کیفیتی خام و طبیعی دارند که از واقعیت ریشه میگیرد و آنها را به بهترین مستندهای صنعت سینما نزدیک میکند. این حرکت پاندولوار بین تخیل و واقعیت همزمان خود کارگردان، بیننده و آنچه را که به عنوان قوانین تثبیتشدهی فیلمسازی کلاسیک میشناسیم به چالش میکشد.
ورنر هرتزوگ بهمثابهی روانشناس یا فیلسوفی است که بدون زحمت به تاریکترین زوایای انسانی پا گذاشته و در آن به کندوکاش میپردازد. شخصیتهای فیلمهای او با چیزهایی مثل وسواس و جنون دست و پنجه نرم میکنند، اما از پا نمینشینند و هرچقدر هم که روزگار علیه آنها کار کند، باز شانس خود را در برابر موقعیتهای دشوار امتحان میکنند. از سقوط به قعر دیوانگی در «آگیره، خشم خدا»، تا علاقهی وسواسگونهی مردی منزوی به خرسها در «مرد گریزلی»، ورنر هرتزوگ ما را وادار میکند تا با پیچیدگیهای طبیعت انسانی روبهرو شویم. فیلمهای او همچنین از نظر بصری خیرهکنندهاند. هرتزوگ عادت دارد چشماندازهای ناب و دورافتاده را به نحوی خیرهکننده به نمایش بگذارد که بازتابی از مبارزات درونی قهرمانهای داستان او هستند. جنگلهای بارانی آمازون در «فیتزکارالدو» یا مناظر یخزدهی قطب جنوب در «برخورد با انتهای جهان»، فرقی نمیکند؛ طبیعت در فیلمهای ورنر هرتزوگ بیش از یک پسزمینهی صرف است؛ بلکه شخصیتی با هویت مستقل است که به بهترین شکل در روایت داستان نقشی فعال دارد.
فیلمهای ورنر هرتزوگ گاه با پرسشگری و گاه با سکوت خود تماشاگران را به چالش میکشند و نمیتوان تنها به عنوان سرگرمی به آنها نگاه کرد. آثار او چارچوبهای معمول داستانسرایی را نادیده میگیرند و مخاطب را دعوت میکنند تا با رویارویی با پیچیدگیهای وجود، در نهایت خود را در طبیعت انسان و زمین غرق کند. هرتزوگ با فدا کردن خود برای هنر آثار بهیادماندنی در دنیای سینما از خود به جا گذاشته که بر فیلمسازان همدوره و نسلهای بعد هم تأثیرگذار بودهاند. شاعرانگی ویژهی این کارگردان امضای خاص او پای فیلمهایش هستند که او را به یک مؤلف واقعی تبدیل میکند؛ مؤلفی که تأثیر آثار او را میتوان بر فیلمسازانی چون فرانسیس فورد کاپولا، دارن آرنوفسکی، هارمونی کورین و گاسپار نوئه دید.
فیلمهای ورنر هرتزوگ برای بسیاری از عاشقان سینما دروازهی ورود به دنیای سینمایی بهترین فیلمهای اروپایی بودهاند. برای او هیچ موضوع، ژانر یا سبکی خط قرمز نیست و تنها دیدگاه منحصربهفرد هرتزوگ است که در ارجحیت قرار میگیرد. او با فیلمهایش ثابت میکند که میتوانید خود را یک انسانگرا بدانید، اما زندگی را چیزی بیش از یک کابوس بیمعنا و مملو از رنج تلقی نکنید. ورنر هرتزوگ خودش بارها به طور مفصل دربارهی جهان، بشریت، معنا و منطق کارهای خود صحبت کرده و حتی باری گفته است که خود را یک فیلمساز نمیداند، بلکه نویسندهای است که افکار و ایدههایش را با تصویر مینویسد.
۱۰. پسرم، پسرم، چه کردهای؟ (My Son, My Son, What Have Ye Done)
- سال اکران: ۲۰۰۹
- بازیگران: ویلم دفو، مایکل شنون، کلویی سونی، اودو کییر، مایکل پنیا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۰ از ۱۰۰
پس از تقریبا پانزده سال سروکله زدن با فیلمنامهی «پسرم، پسرم، چه کردهای؟»، بالاخره این فیلم با کمک دیوید لینچ محقق شد. هرتزوگ فیلم خود را بر اساس داستان واقعی یک مرد جوان روانی ساخته ، اما به قول خودش هفتاد درصد فیلم زادهی تخیلاتش است؛ از این رو بهجای آنکه «پسرم، پسرم، چه کردهای؟» به یک فیلم زندگینامهای شبیه باشد، همچنان به طور آشکاری هرتزوگی است و در امتداد دیدگاه خاص هنری این کارگردان قرار میگیرد. داستان از این قرار است که برد (مایکل شنون) بازیگری است که از بیماری روانی رنج میبرد و آن قدر در نقش خودش فرومیرود که مادرش را با یک شمشیر میکشد و پلیس به خانهاش میریزد و آن را محاصره میکند. برد با تفنگ ساچمهای و دو گروگان در خانه انتظار آنها را میکشد. با کندوکاو در داستان برد، پلیس متوجه میشود که او آخرین بار سفری به پرو داشته و در آنجا صدای خدا را شنیده است که به او هشداری تأملبرانگیز میدهد.
هرتزوگ با نشان دادن قتل و قاتل در پنج دقیقهی ابتدایی فیلم هرگونه عنصر رمز و راز را از پیرامون خود جنایت حذف میکند و به جای آن، تمرکز خود را بر ازهمگسیختگی روانی قهرمان اصلی قرار میدهد و داستان آشنا و سادهی گروگانگیری در یک فیلم جنایی را به سبک خودش به تصویر میکشد. او داستانی جذاب از مردی وحشی تعریف میکند که با محیط اطرافش درتضاد است. اگر با آثار این کارگردان آشنا باشید میبینید که این موضوع غریبی برای فیلمهای هرتزوگ نیست که اغلب قهرمانهایش در مبارزهی انسان متمدن علیه نیروهای مهاجم و غیرقابل پیشبینی طبیعت گیر افتادهاند. برد هم به نظر میرسد در آخرین سفری که داشته با همین نیروها دست به یقه شده که درنهایت او را به این سمت سوق داده که از جامعه فاصله بگیرد. اما فیلم هیچگاه به سوالها پاسخ دقیقی نمیدهد که باعث میشود هر تماشاگری نتیجهگیری خاص خودش را داشته باشد.
«پسرم، پسرم، چه کردهای؟» یکی از فیلمهای کوچکتر و ناشناختهتر ورنر هرتزوگ است که سیستم برخی از بهترین فیلمهای همان سال مثل «ستوان بد» (Bad Lieutenant: Port of Call New Orleans) را دنبال میکند؛ فیلم دیگر هرتزوگ که در سال ۲۰۰۹ میلادی اکران شد و نیکولاس کیج در آن بازی میکند و اغلب نگاهها به سمت آن رفت و کمتر کسی «پسرم، پسرم، چه کردهای» را دید. با این حال، هرتزوگ با فیلمهای کوچک بیگانه نیست و با اینکه برای این فیلم با محدودیتهای بودجه، لوکیشن و تجهیزات مواجه بود، اما باید توجه داشت که ورنر برخی از بهترین فیلمهای خود را در شرایط دشوار اینچنینی ساخته است.
بسیاری از بازیگران و عوامل فیلم «ستوان بد» دوباره برای این فیلم بازگشتند؛ مثل بازیگران مایکل شنون، برد دوریف و ایرما پی هال، فیلمبردار پیتر زایتلینگر و تدوینگر جو بینی. هرتزوگ از این نظر شانس آورد. به نظر میرسد که او کلاوس کینسکی خود را دوباره در مایکل شنون یافت که توانست پیچیدگیهای ذهنی برد را به خوبی به تصویر بکشد. شنون در «پسرم، پسرم، چه کردهای؟» به مردی دیوانه تبدیل میشود که از وجود خودش هم در عذاب است و نمیتوان قدم بعدی او را پیشبینی کرد.
باتوجه به اینکه این فیلم از روند معمول فیلمهای جنایی که روند کار پلیسی را نشان میدهند پیروی نمیکند، باید به ورنر هرتزوگ دستمریزاد گفت که توانسته با وجود حذف تمام رازها، فیلمی واقعی با روندی غیرقابل پیشبینی بسازد که بهترین لحظههایش را در فلشبکها و قابهایی از گذشته زندگی میکند.
۹. سپیدهدم رهایی (Rescue Dawn)
- سال اکران: ۲۰۰۶
- بازیگران: کریستین بیل، استیو زان، جرمی دیویس، فرانسوا چاو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
هرتزوگ را به فیلمهای دنبالهدار نمیشناسند، اما او به خاطر بازگشت و بازبینی نسبت به آثار گذشتهاش مشهور است و در اینجا داستان خلبان آلمانی دیتر دنگلر را تعریف میکند. او پیش از این در یک فیلم مستند جنگی به نام «دیتر کوچک به پرواز احتیاج دارد» (۱۹۹۷) به همین قضیه پرداخته بود. داستان آن فرار بهنظر غیرممکن دنگلر آلمانی-امریکایی از اردوگاه اسرای جنگی لائوس در طول جنگ ویتنام را تعریف میکند و خود دنگلر در فیلم حضور دارد. در مقابل، «سپیدهدم رهایی» یک بازنمایی کاملا تخیلی و داستانی از همین موضوع است که کریستین بیل به عنوان نقش اصلی در آن حضور دارد. این فیلم داستان شکنجههای وحشیانهی خلبان داستان ما را در طول شش ماهی که در اسارت بود شرح میدهد. او این مدت را در یک زندان کوچک با هفت زندانی دیگر گذراند و سپس به طرز معجزهآسایی توانست فرار کند، اما یک ماه در جنگلها گم شده بود تا بالاخره با کمک نیروی هوایی امریکا نجات پیدا کرد. دیتر یکی از معدود افرادی است که توانست با موفقیت از دست ویتنامیها بگریزد.
در کارنامهی هرتزوگ چندتایی فیلم مثل «آگیره، خشم خدا» و «فیتزکارالدو» را داریم که در میانهی جنگلهای دست نخوردهی امریکای جنوبی ساخته شدهاند. در «سپیدهدم رهایی» او و گروه فیلمبرداریاش به تایلند رفتند؛ اما این سختترین بخش ماجرا نبود. قسمت سخت آن برای بازیگران فیلم بود که برای آنکه شبیه اسرای جنگی شوند باید وزن زیادی کم میکردند؛ کاری که کریستین بیل انگار از آن سیر نمیشود. همانطور که انتظارش را دارید کریستین بیل مثل همیشه اجرایی عالی ارائه میدهد و داستان هرچه جلوتر میرود میتوانید افول انسانیت را درون او ببینید. زمانی که شخصیت او برای اولین بار با همبندیهایش مواجه میشود فکر میکند که چرا همه انگار عقل خود را از دست دادهاند؛ اما به تدریج دیتر به عاقبت آنها دچار میشود و بیل با جزئیترین حرکات صورت و بدن به خوبی این زوال به سوی دیوانگی را نشان میدهد.
دلخراش و شاعرانه دو واژهای هستند که میتوانند اغلب فیلمهای ورنر هرتزوگ را به بهترین شکل توصیف کنند. با آنکه در نگاه اول به نظر میرسد که «سپیدهدم رهایی» یک داستان ساده از پیروزی و فرار روایت میکند، اما در بطن خود از ظرفیت انسان برای رنج کشیدن و مواجهه با ناملایمات میگوید؛ انگار توانایی روح انسان در باور به چیزهای بعید است که میتواند زندگی ما را نجات دهد. البته به اعتقاد برخی مستند اصلی به خاطر جنبههای سورئال و تصاویر فریبنده بر «سپیدهدم رهایی» برتری دارد و در مجموع یکی از دستکمگرفتهشدهترین آثار هرتزوگ است که دنیای مستند و داستانهای جنگی را درهممیآمیزد؛ اما انتخاب با خودتان.
۸. قلب شیشهای (Heart of Glass)
- سال اکران: ۱۹۷۶
- بازیگران: کلمنس شایتز، یوزف بیربیشلر، استفان گوتلر، سونیا اسکیبا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
حتی با معیار فیلمهای ورنر هرتزوگ، «قلب شیشهای» یک فیلم بسیار عجیب به حساب میآید که شاعرانگی بهترین ویژگی آن است. این فیلم داستان روستایی را تعریف میکند که به ساختن شیشههای پیچیده و خاص خود معروف است؛ اما روزی شیشهساز مشهور دهکده به طور ناگهانی میمیرد و فرصت نمیکند اسرار مربوط به ساخت این شیشهها را به فرد دیگری منتقل کند. این موضوع به تدریج ساکنان دهکده را به سمت جنون سوق میدهد.
این طرح داستانی ساده به روایت مسحورکنندهای تبدیل میشود که در بطن خود فروپاشی کامل روستای محل زندگی این شیشهساز را به تصویر میکشد. اگر دقت کنید میبینید که ایدهی فیلم آنقدر عجیب است که هیچ کارگردان دیگری نمیتوانست آن را خوب از آب دربیاورد؛ خط داستانی و انگیزههای شخصیتها به گونهای نیستند که به شما اجازه دهند به راحتی یک فیلم دو ساعته از آن بسازید که به طور منطقی از نقطهای آغاز شده و در جایی پایان یابد. اما نکته دقیقا همینجاست؛ «قلب شیشهای» نه دربارهی داستان آن است و نه دربارهی تصویر. این فیلم نتیجهی ترکیب مجموعهای از شخصیتهای غیرمعمول با ظاهر عجیبوغریب است که با چاشنی ورنر هرتزوگ همراه شده و در نهایت، دنیایی رویاگونه میسازد. طبق شنیدهها، هرتزوگ شخصا تمام بازیگران «قلب شیشهای را هیپنوتیزم کرده و سپس از آنها فیلمبرداری کرده است! حداقل از این مطمئنیم که با دیدن «قلب شیشهای» احساس میکنید هر بازیگر در حالتی از خلسه به سر میبرد. این خود منجر به تهیهی فیلمی میشود که در آن تعاملات و دیالوگها اغلب غیرعادی هستند و تنتان را به مورمور میاندازند و بالاخره بر حس وهمآلود و ماورایی داستان میافزاید.
چه این موضوع حقیقت داشته باشد چه نه، میتوان دید که چگونه فیلم خود خاصیتی غریب دارد و انگار بیننده را هم هیپونیتزم میکند. «قلب شیشهای» نمایشی تمثیلی، شاعرانه و رویاگونه است که دربارهی افرادی حرف میزند که اجازه میدهند آرزوهایشان توسط قیدوبندهای اجتماعی و اقتصادی از بین برود و درست زمانی که انسان دیگر رویایی ندارد، آن وقت است که واقعا سردرگم میشود. این فیلم نمیخواهد داستانش را از نقطهای آغاز کند و سرانجام ره به جایی ببرد، نمیخواهد به تماشاگر درس اخلاق بدهد، اما بیننده را دعوت میکند تا با او در تجربهای منحصربهفرد غرق شود که در هیچ فیلم دیگری مانندش را نخواهید یافت.
۷. ستوان بد: بندر نیواورلئان (Bad Lieutenant: Port of Call New Orleans)
- سال اکران: ۲۰۰۹
- بازیگران: نیکلاس کیج، اوا مندس، وال کیلمر، ایبل فرارا، ویلیام ام. فینکلستاین
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
نگذارید نام این فیلم گمراهتان کند؛ «ستوان بد: نیواورلئان» دنباله یا بازسازی فیلم «ستوان بد» ۱۹۹۲ میلادی ساخت ابل فرارا (Abel Ferrara) نیست. داستان فیلم پلیسی هرتزوگ در نیواورلئان پس از توفان کاترینا اتفاق میافتد. یک افسر پلیس به نام ترنس مکدونا (نیکلاس کیج) پس از نجات شجاعانهی جان یک زندانی، که به خاطر سیل در سلولش گیر افتاده است، نشان افتخار گرفته و به درجهی ستوانی ارتقا پیدا میکند. این حرکت قهرمانانه اما بیهزینه نیست و کمردرد مزمن امان ستوان را میبرد که او را به مسکن وابسته میکند؛ وابستگی که به سرعت به اعتیاد تبدیل میشود. نتیجه آن که روز به روز ستوان رفتارهای بیپروا، غیراخلاقی و غیرقانونی از خود نشان میدهد که از یک پلیس فاسد، او را به یک جنایتکار خرد تبدیل میکند.
عمر داستانهای مربوط به پلیسهای فاسد از سینما هم قدیمیتر است؛ پس باید واقعا استعداد و نبوغ به خرج دهید تا بتوانید چیز جدیدی به این ژانر اضافه کنید. همچنین فیلمنامهی «ستوان بد» هم جای تحسین دارد که به دست ویلیام فینکلشتاین نوشته شده که به خاطر نویسندگی در درامهای جنایی تلویزیونی مثل «نظم و قانون» (Law & Order) شناخته میشود. در کنار او هرتزوگ را داریم که با هوشمندی و تجربهای که احتمالا از کار کردن با بازیگری مثل کلاوس کینسکی به دست آورده است، بازیهایی از نیکلاس کیج میگیرد که در پارهای از صحنهها کاملا او را از قفس بازیگری سنتی رها میکند. هرتزوگ داستان تراژیک «ستوان بد» را به سبکی دراماتیک روایت میکند که در بسیاری صحنهها به جهان کمدی پا میگذارد. این فیلم مملو از لحظههای دیوانه و چرخشها و پیچشهای غیرعادی است که وقتی با توهمات نقش اصلی همراه میشود فیلمی میسازد که میمانید آیا میتوانید آن را جدی بگیرید یا نه.
باید گفت که نیکلاس کیج برای به تصویر کشیدن شخصیت یک پلیس فاسد دیوانه ایدهآل بوده است. کیج را به جنون و بیقیدوبندیهایش در بازیگری میشناسیم که به قول خودش نوعی «بازیگری اکسپرسیونیسم» خوانده میشود. خلاصه هرچه که هست او را قادر میسازد تا اعماق رنج و دیوانگی شخصیت ستوان را منتقل کند و اجرایی خارقالعاده به نمایش بگذارد. ورنر هرتزوگ بار دیگر با «ستوان بد» نشان میدهد که کافی است یک بازیگر دیوانه به او بدهید تا یک فیلم عالی تحویلتان دهد، وجه اشتراک بهترین فیلمهای این کارگردان مثل «مرد گریزلی»، «فیتزکارالدو» و «آگیره، خشم خدا».
در نهایت ما با فیلمی مواجهیم که به نظر میرسد میخواهد داستانی اخلاقی تعریف کند، اما در عین حال بسیار تلخ، بسیار کمیک و گاه آزاردهنده است. مانند بسیاری از فیلمهای دیگر هرتزوگ که به ماهیت انسان میپردازند، «ستوان بد» هم سفری از انحطاط روانی و اخلاقی شخصیت کیج نشان میدهد که خلاف آنچه معمولا از یک اثر هرتزوگی توقع داریم، یک کمدی سیاه است که طنز امریکایی را به سخره میگیرد.
۶. اشتروشک (Stroszek)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- بازیگران: برونو اشلاینشتاین، کلمنس شایتز، اوا ماتس، ویلهم فون هامبورگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
هرتزوگ پیش از این در فیلم «معمای کاسپار هاوزر» با برونو اشلاینشتاین کار کرده بود و «اشتروشک» را هم به طور خاص برای این بازیگر نوشت. این فیلم داستانی از رویای امریکایی از دست رفتهای است برای گروهی از مهاجران آلمانی که در آن سوی اقیانوس اطلس به دنبال زندگی بهتری میگردند. «اشتروشک» یک فیلم مالیخولیایی است که بدبختیهای بشری را با لحظههایی از کمدی سیاه برجسته میکند و با طنز تیره و تار خود تصویری در اعتراض به امپریالیسم فرهنگی امریکای شمالی نشان میدهد.
شخصیت اصلی «اشتروشک» مردی است گمشده در جهانی پیچیده و سرگیجهآور که میخواهد هر کار که از توانش برمیآید انجام دهد تا بتواند به عنوان یک نوازندهی خیابانی زندگیاش را بگذارند؛ حتی اگر اینطور به نظر برسد که انگار همهی دنیا علیه او دست به دست هم دادهاند تا نگذارند چنین چیزی محقق شود.
این فیلم تکاندهنده که از برلین شروع میشود و در ویسکانسین پایان مییابد، از آغاز تا پایانش شما را مجذوب خود نگه میدارد و بازی بیپیرایه و بدون سبکسازی بیش از حد اشلاینشتاین از مهمترین دلایل جذابیت آن است. هرتزوگ این داستان را به شیوهای کاملا واقعگرایانه روایت میکند که باعث میشود «اشتروشک» بیشتر به وادی مستندسازی پا بگذارد تا فیلمهای داستانی. همین موضوع باعث شده بیننده دلش برای قهرمان بختبرگشتهی داستان بسوزد که هیچ عاقبت خوشی در ویسکانسین در انتظارش نیست. داستان به طور طبیعی با عناصر ملودراماتیک آمیخته میشود که بدون اینکه «اشتروشک» را به سمت ایدئولوژیهای سیاه و سفید هدایت کند و مانیفست ارائه بدهد، ایدههایی دربارهی آلمان، امریکا، انسانها و زندگی مطرح میکند که هر یک با ظرافت و پیچیدگی مخصوص کارهای هرتزوگ در درون داستانی یکپارچه قرار داده شدهاند. حال دیگر دست مخاطب است که میخواهد چه برداشتی از آنها داشته باشد.
«اشتروشک» به سرعت به فیلمی آزاردهنده، غمناک اما مؤثر تبدیل میشود که یکی از دلهرهآورترین فیلمها در تمام کارنامهی هنری ورنر هرتزوگ است. باید توجه داشت که از این دست آثار که میتوانند احساسات بیننده را قلقلک دهند در مجموعهی فیلمهای ورنر هرتزوگ کم پیدا نمیشوند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید «اشتروشک» آخرین فیلمی است است که ایان کرتیس از گروه «جوی دیویژن» (Joy Division) دید و درست بعد از آن جان خود را گرفت.
۵. معمای کاسپار هاوزر (The Enigma of Kaspar Hauser)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- بازیگران: برونو اشلاینشتاین، کلمنس شایتز، اوا ماتس، ویلهم فون هامبورگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
ورنر هرتزوگ بسیاری از بهترین فیلمهایش را در دههی هفتاد میلادی ساخته که نشان میدهد این کارگردان در این سالها در اوج حرفهی هنری خود بوده است. چهارمین فیلم بلند هرتزوگ که نامش در فهرست فیلمهای مورد علاقهی مارتین اسکورسیزی هم به چشم میخورد، «معمای کاسپار هاوزر» یا «هرکس برای خودش و خدا برای در برابر همه» (Jeder für sich und Gott gegen alle) است؛ فیلمی با داستانی واقعی تکاندهندهای که ماجرای پسری را روایت میکند که در یک اتاق جدا از تمام دنیا بزرگ شده و در هفده سالگی از بند آن رها میشود. این مرد جوان در حالی خود را ناگهان در نورنبرگ مییابد که قادر به صحبت کردن یا حتی راه رفتن نیست.
«معمای کاسپار هاوزر» اقتباسی سینمایی بر اساس یکی از کتابهای خود ورنر هرتزوگ با همین نام است. این فیلم در اکثر صحنهها کاسپار هاوزر، نقش اصلی داستان را دنبال میکند که میکوشد تا جای خود را در دنیایی که تا پیش از این نمیشناخته بیابد. بازی چشمگیر برونو اشلاینشتاین، که پیش از این هم از همکاری او با هرتزوگ در فیلم «اشتروشک» صحبت کردیم، بار دیگر نبوغ این کارگردان در بازی گرفتن از افراد خاص را نشان میدهد. «معمای کاسپار هاوزر» اولین تجربهی بازیگری اشلاینشتاین به حساب میآید و میدانیم او سابقهی بیماری روانی داشته است و اجرای دیوانهواری که ارائه میدهد، دست کمی از واقعیت ندارد و همین همدردی مخاطب را برمیانگیزاند.
«معمای کاسپار هاوزر» یک فیلم کند، عجیب و ناراحت کننده است اما به طرز عجیبی مخاطب را پای خودش نگه میدارد و نشان میدهد هرتزوگ چه با فیلمهای داستانی، چه با مستندهایش و چه با ترکیبی از آن دو این توانایی را دارد که روایتی اعجابانگیز از پیچیدگیهای ذات بشری به تصویر بکشد. هرتزوگ با این فیلم از لذتهای کوچک زندگی حرف میزند که به بیننده یادآور میشود نباید از امتیازاتی که دارد، که در آغاز به ظاهر کوچک مینمایند، غفلت کند.
هرتزوگ با فیلم «معمای کاسپار هاوزر» یکی از فلسفیترین آثارش را به عرصهی وجود آورده که فرایند پذیرش و سپس طرد شدن از جامعهی بورژوازی را نشان میدهد و جامعه را به صورتی توصیف میکند که انگار جز شبحی از ساختار و منطق در آن وجود ندارد؛ در نهایت هرج و مرج همه جا را فراگرفته است، یقین یک افسانه است و جهان، چه خوب و چه بد، وقتی که شما آن را ترک میکنید همچنان به صورت یک مکان پررمز و راز باقی میماند. اگر این فیلم را دیدهاید خوب است بازگردید و نگاهی دوباره به آن بیندازید. متوجه خواهید شد که بسیاری از فیلمسازان مدرن، مثل یورگوس لانتیموس با فیلمهایشان (به ویژه فیلم تازهی لانتیموس یعنی «بیچارگان») میخواهند حسی را القا کنند که نزدیک به پنجاه سال پیش ورنر هرتزوگ به بهترین شکل توانست آن را به تصویر بکشد.
۴. فیتزکارالدو (Fitzcarraldo)
- سال اکران: ۱۹۸۲
- بازیگران: کلاوس کینسکی، کلودیا کاردیناله، گراند اوتلو، ژان کلود دریفوس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
«فیتزکارالدو» یکی از فیلمهای کلاسیک دههی هفتاد میلادی است که ترکیب برندهی ورنر هرتزوگ و کلاوس کینسکی، آن را به به حماسیترین فیلم کل دوران فعالیت حرفهای هرتزوگ تبدیل میکند. این اثر با ۱۵۷ دقیقه، بیشک یکی از بزرگترین پروژههای این کارگردان است و داستان آن هم به همین اندازه بزرگ است: مأموریت مردی برای انتقال یک کشتی بخار از راه جنگل برای رسیدن به آمازون. این شاهکار فیلمسازی سورئال و خیرهکننده دربارهی مردی است شیفتهی اپرا که میخواهد در وسط جنگلهای آمازون یک خانهی اپرا بسازد. داستان این فیلم الهامگرفته از یکی از شخصیتهای مهم پرو به نام کارلوس فیتزکارالد است که دست به کاری مشابه زد.
خلاصهی داستان را گفتیم، اما اگر راستش را بخواهید داستان تولید «فیتزکارالدو» از خود فیلم جذابتر است؛ چون هرتزوگ و عواملش واقعا یک کشتی بخار غولپیکر را روی زمین از میان جنگل عبور دادند! مستند «بار رویاها» یا «Burden of Dreams» (که البته توسط خود هرتزوگ کارگردانی نشده است) پشت صحنهی دیوانهوار ساخت این فیلم را نشان میدهد که مثل دیدن مستند «قلبهای تاریکی» برای فیلم «اینک آخرالزمان»، تأثیرگذاری فیلم را دوچندان میکند.
هرتزوگ و کینسکی با «فیتزکارالدو» باری دیگر به جنگلهای امریکای جنوبی بازگشتند تا فیلمی خارقالعاده دربارهی استقامت یک مرد در مواجهه با مشکلات صعبالعبور بسازند. این فیلم بیش از هر چیز به خاطر سکانس حیرت انگیزی شناخته میشود که در آن گروهی از مردم قبایل بومی کشتی بخار را بر فراز تپه حمل میکنند. از پشت صحنهی این فیلم در این حد بگوییم که با توجه به تجربههای پیشین کار کردن هرتزوگ و کینسکی، پیشبینی میشد که تنش بالا بگیرد و همینطور هم بود. هرتزوگ ادعا کرده این جنجال تا جایی پیش رفته که حتی یکی از رؤسای قبیلهی پرویی به هرتزوگ پیشنهاد داد تا کینسکی را برایش بکشد. در یکی دیگر از لحظات دشوار فیلمبرداری کینسکی مثل همیشه با همه دعوا کرد و دادوبیداد راه انداخت. هرتزوگ که از این رفتار کینسکی به ستوه آمده بود تکه شکلاتی پیدا کرد و درست جلوی چشم کینسکی خورد که باعث تعجب و بالاخره ساکت شدن او شد. همین نشان میدهد که برای آرام کردن مردی دیوانه، یک مرد دیگری لازم است که به همان اندازه عجیبوغریب باشد؛ برای همین همهی منتقدان متفقالقولاند که هیچکس نتوانسته بهتر از هرتزوگ از کینسکی بازی بگیرد.
«فیتزکارالدو» یکی از پرماجراترین تجارب فیلمسازی در تاریخ صنعت سینماست. همانطور که هرتزوگ خودش گفته است، او حاضر است تا قعر جهنم برود و با شیطان کشتی بگیرد تا فیلمش را بسازد. این فداکاریهای هرتزوگ هر بار جواب میدهند، حتی اگر خودش آنها را تلاشی مذبوحانه توصیف کند که به فکر هیچ آدم عاقلی نمیرسد. این فیلم روح کار هرتزوگ را به نمایش میگذارد و میتوان آن را تمثیلی از هنر دشوار فیلمسازی دانست که گاهی اوقات از سوی مخاطبان دست کم گرفته میشود؛ استعارهای از اینکه فیملسازی نیازمند تدارکات و فرایندهای فنی پیچیده و طاقتفرسایی است که در قالب جابهجا کردن کشتی بخار نشان داده میشود. این فیلم در سال ۱۹۸۲ میلادی اکران شده پس میدانید که تصاویری که میبینید بدون هیچ جلوههای ویژهی خاصی ساخته شدهاند. پس از گذشت سالها، «فیتزکارالدو» فیلمی است نمادین از تقلای هنرمند که میخواهد اپرا را به دل مناطق روستایی برزیل ببرد.
۳. مرد گریزلی (Grizzly Man)
- سال اکران: ۲۰۰۵
- بازیگران: تیموتی تردول، امی هوگنارد، ورنر هرتزوگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
امر مرسومی نیست که یکی از بهترین فیلمهای سال یک فیلم مستند باشد، اما بهترین فیلم سال ۲۰۰۵ میلادی بیشک «مرد گریزلی» ورنر هرتزوگ بود. این فیلم نهتنها یکی از بهترین فیلمهای ورنر هرتزوگ است، که بهترین مستندی است که او تاکنون ساخته. این فیلم ماجرای واقعی تیموتی تردول را تعریف میکند که سیزده تابستان خود را با خرسهای گریزلی در پارکهای ملی آلاسکا گذراند تا اینکه بالاخره مورد حملهی خرسها قرار گرفت. تردول و همراهش به طرز وحشیانهای جان خود را در این واقعه از دست دادند.
تردول نزدیک به نود ساعت فیلم از خود باقی گذاشت که او را در پارکهای ملی نشان میداد و هرتزوگ از این محتوا برای مستند خود استفاده کرده است. علاوه بر این، او این تصاویر را با مصاحبه با افراد نزدیک به تردول ترکیب میکند تا از انگیزهی اصلی این مرد عجیب و غریب سردربیاورد.
هرتزوگ به تردول به عنوان یک انسان عادی و یک هنرمند نگاه میکند و سعی دارد پیچیدگیهای او را موشکافی کند؛ چه چیز وجه تمایز تردول از سایر انسانهاست؟ چه چیز باعث میشود او به چنین کار خطرناکی دست بزند که در نهایت به قیمت جانش تمام میشود؟ البته پاسخ این پرسشها به آسانی در اختیار مخاطب قرار نمیگیرند، اما کل داستان و نحوهی روایت آن بسیار جذاب است. فراتر از آن، این مستند تکاندهنده و دلهرهآور میتواند مخاطب را از نظر احساسی و فکری قلقلک دهد و او را به پرسشگری بیندازد. «مرد گریزلی» یکی از غمانگیزترین مستندهایی است که دربارهی حیوانات ساخته شدهاند.
درعینحال، این مستند شبیه هیچ مستند دیگری دربارهی طبیعت نیست. هرتزوگ نمیخواهد کار تردول را تأیید کند و هیچ احساس خاصی هم دربارهی خرسها به نمایش نمیگذارد. او دربارهی تردول میگوید که او با خرسها مانند انسانهایی رفتار میکرد که لباس خرس پوشیدهاند و آخرسر همان بلایی که استحقاقش را داشت سرش آمد. تنها تراژدی ماجرا اینجاست که دوست تردول هم با او به کام مرگ کشیده شد. میدانیم که لحظهی خورده شدن تردول و دوستش به صورت صوتی ضبط شده است و در این فیلم میبینیم که هرتزوگ توانست به این کاست دسترسی پیدا کند، اما این صوت هرگز پخش نمیشود و تنها سکانسی از هرتزوگ میبینیم که او را در حال گوش دادن به نوار نشان میدهد. این یکی از بهترین صحنههای تأثیرگذاری است که در تمام فیلمهای داستانی و مستند ورنر هرتزوگ سراغ داریم که تا مدتها از ذهنتان پاک نخواهد شد.
«مرد گریزلی» مواجههی غیرمعمول آرمانگرایی بیمعنای تردول با جهانبینی تیرهوتار هرتزوگ را نشان میدهد. هرتزوگ مشخصا دربارهی موسیقی متن این مستند گفته: «من معتقدم شخصیت مشترک جهان در هارمونی نیست، بلکه در خصومت، هرج و مرج و قتل است.» در یکی از صحنهها نگاه خالی از احساسات یکی از خرسها نشان داده میشود که هرتزوگ میگوید نه از روی آن حکمتی است که تردول اعتقاد داشت، بلکه یک نگاه بیعلاقه به چیزی است که قرار است به زودی تبدیل به غذا شود.
۲. نوسفراتو، خونآشام (Nosferatu the Vampyre)
- سال اکران: ۱۹۷۹
- بازیگران: کلاوس کینسکی، ایزابل آجانی، برونو گانتس، مارتجه گرومان، کارستن بودینوس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
در طول تاریخ سینما فیلمهای زیادی ساخته شده که داستان دراکولا را تعریف میکنند. همین امسال هم قرار است اقتباس دیگری از «نوسفراتو» اکران شود که رابرت اگرز کارگردانی کرده و کسانی چون ویلم دفو و لیلی رز دپ در آن بازی میکنند؛ اما این را با قطعیت میگوییم که «نوسفراتو، خونآشام» ورنر هرتزوگ بهترین بازسازی از فیلم کلاسیک مورنائو «نوسفراتو» (۱۹۲۲) است، که خود اقتباسی غیررسمی از دراکولا بود. هرتزوگ داستان این فیلم را با داستان برام استوکر ترکیب کرده ولی ناگهان یک راه کاملا جدید پیشه میکند؛ چرخشی که بیننده را شوکه کرده و او را به سفری میبرد که هرگز انتظارش را ندارد.
«نوسفراتو، خونآشام» از اواسط راه به جای یک اقتباس ساده از داستان کنت دراکولا، به فیلم سورئال هرتزوگی تبدیل میشود که در زیرلایههای خود استعارهای از فرهنگ بورژوازی به تصویر میکشد، دنیایی که از درون در حال فروپاشی است. این فیلم ترسناک، وهمآور و امپرسیونیستی با دنیایی سرد و مسحورکننده است که بار دیگر ورنر هرتزوگ و کلاوس کینسکی را در کنار هم قرار میدهد تا طبق فرمول از پیش ثابت شده، شاهکار سینمایی دیگری تحویل مخاطب دهند.
گریم کینسکی فوقالعاده است که او را به هیولای آشنای مورنائو تبدیل میکند. باوجود اینکه داستانهای بسیاری از بدقلقی کینسکی شنیدهایم، اما او به طرز عجیبی هر روز برای حداقل چهار ساعت زیر دست ریکو کروک (طراح گریم) مینشسته و هیچ گله و شکایتی نمیکرده است. کنت دراکولای کینسکی پوستی شفاف، دندانهای خفاشمانند و ناخنهای ترسناکی دارد که جاناتان هارکر (برونو گانتس) را به وحشت میاندازد.
هرتزوگ برای سکانسهای مواجههی دراکولا و هارکر رویکردی مینیمالیستی اتخاذ کرده و بیشتر به بازی درخشان بازیگرانش تکیه دارد تا بتوانند با تعاملات مسحورکنندهی خود تنش داستان را حفظ کرده و آن را جلو ببرند. یکی از بهترین ویژگیهای این فیلم بازی درخشان ایزابل آجانی است که در نقش لوسی ظاهر شده و این بار به جای آنکه تنها نامزد هارکر باشد که سرنوشتاش در دستان دراکولا و دکتر هلسینگ است، به قهرمان اصلی داستان تبدیل میشود و کنترل اوضاع را به دست میگیرد تا شوهر روانپریشاش را نجات دهد. اجرای هذیانی رولان توپور هم در نقش رنفیلد به الگوی تمام بازیگران پس از او تبدیل شده که میخواهند خدمتکار دیوانهی کنت دراکولا را به تصویر بکشند.
هرتزوگ نماهای حیرتانگیز زیبا و شاعرانهای از خانهی دراکولا، قدم زدن در ساحل و سرزمینهای کوهستانی نشان میدهد که امضای هرتزوگ پای تمام فیلمهایش است. چندی از این صحنهها زیبایی خود را مدیون هزاران موشهایی هستند که به خواست هرتزوگ خاکستری رنگ شده بودند. آنها در سطح شهر رها شدند تا سرایت بیماری در نتیجهی حضور دراکولا را نشان دهند.
خیلی از به داستان فیلم نمیپردازیم چون احتمالا همگی با ماجرای کنت دراکولا آشنا هستید؛ همان مرد مرموزی که در قلعهی متروک خود در ترانسیلوانیا اقامت دارد و میخواهد خانهای در انگلستان بخرد. جاناتان هارکر، جوان املاکی حاضر میشود با این غریبهی منزوی ملاقات کرده و قراردادی با او ببندد. رفتارهای عجیب و غریب کنت از همان اولین لحظات هارکر را متعجب میکنند، اما پس از آنکه دراکولا تصویر لوسی، نامزد هارکر را میبیند که به طرز خارقالعادهای به معشوقهی ازدسترفتهاش شباهت دارد، دیگر هیچ چیز جلودار کنت نخواهد بود تا او با این دختر بختبرگشته دیدار کند. از اینجا به بعد داستان فیلم هرتزوگ چرخشی اساسی میکند و با آنچه پیش از این در فیلمهایی مثل دراکولای فرانسیس فورد کاپولا دیده بودیم کاملا فرق دارد. پس حتی اگر از دیدن فیلمهای خونآشامی خسته شدهاید «نوسفراتو، خونآشام» ورنر هرتزوگ را ببینید و اطمینان داشته باشید که هم از نظر داستانی، و هم از نظر بصری چیزهای بیشتری برای ارائه دارد. شک نکنید که اگر فیلم بعدی که به سراغش خواهیم رفت وجود نداشت، «نوسفراتو، خونآشام» در صدر لیست بهترین فیلمهای ورنر هرتزوگ قرار میگرفت.
۱. آگیره، خشم خدا (Aguirre, the Wrath of God)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- بازیگران: کلاوس کینسکی، روی گوئرا، سسیلیو ریورا، آلخاندرو رپولس، الکساندرا چوس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
از میان پنج فیلم ورنر هرتزوگ که کلاوس کینسکی در آنها بازی کرده «آگیره، خشم خدا» بهترین آنهاست. همچنین این فیلم بزرگترین فیلم غیرمستند هرتزوگ است که داستانی از یک ماجراجویی شوربختانه در قلب طبیعت وحشی روایت میکند که سرانجام ره به جنون میبرد؛ داستانی که کاملا با آنچه از هرتزوگ میشناسیم سازگار است. این درام تاریخی حماسی که با بودجهای اندک و در جنگلهای آمازون فیلمبرداری شده است یکی از تأثیرگذارترین فیلمهای سینمای نوین آلمان است که با تکیه بر اسطورهی الدورادو داستانی قدرتمند از آز و طمع روایت میکند.
سال ۱۵۶۰ میلادی است و گروهی جاهطلب از استعمارگران به دنبال «الدورادو» میگردند، شهر طلای گمشدهای که گفته شده در اعماق مرکز امریکای جنوبی قرار دارد. در اولین صحنههای فیلم این گروه بزرگ متشکل از مسافران اغلب ناراضی نشان داده میشوند که از کوههایی با شیب تند بالا و پایین میروند، از میان حوضچههای عمیق گلی عبور میکنند و بیهدف روی رودخانهای خروشان دست و پا میزنند. زمانی که ریاست گروه به دست دون لوپ دو آگیره (کلاوس کینسکی) میافتد گروه بختبرگشته از چالهبهچاه میافتد و وضعیت آنها از ناامیدکننده به فاجعهآمیز تبدیل میشود. آگیره برای حفظ قدرت خود گلولههای واقعی و خیالی شلیک میکند، تاجایی که تنها خودش میماند و خودش.
کلاوس کینسکی در نقش آگیره بهترین اجرای تمام زندگیاش را در این فیلم ارائه میدهد. این فاتح فاوستگونه که از حرارت سوزان جاهطلبیاش دیوانه شده است، تحت تأثیر طبیعت وحشی، هرجومرج و جنون، خودش و دیگر اعضای گروهش را به سمت سرنوشتی محتوم هدایت میکند. در صحنهای آگیره را میبینیم که روی یک کلک لتوپار بیهدف در مسیری بیپایان به سمتی میرود که معتقد است شهر افسانهای آنجا قرار گرفته است. او در پی ارضای عمیقترین خواستهی خود یعنی برتری بیمنازعه بر همه و هرچیز، درنهایت چیزی جز غرقشدگی برای خودش و همرزمانش به بار نیاورده است. آشفتگی ذهنیاش سرانجام چشم منطقاش را کور کرده و مرز تمایز واقعیت و توهم برایش از بین میرود. انگار آگیره واقعا هنوز باور دارد که میتواند از پادشاهی اسپانیا جدا شده، تمام امریکای جنوبی را فتح کند و دنیای جدیدی تحت سلطهی بیقید و شرط خودش بسازد.
در نگاه اول لباسها و جلوههای بصری فیلم غیرعادی و آماتور به نظر میرسند؛ اما به سرعت متوجه خواهید شد که همین روراستی فیلم است که احساس رویا و واقعیت را با هم میآمیزد که بر اصالت فیلم میافزاید. موسیقی فیلم هم حسی از هیبت و شگفتی القا میکند که با چشماندازهای سرسبز و مناظر زیبایش موفق میشود بیننده را با خود به جایی دیگر ببرد. طبیعت «آگیره، خشم خدا» هم به عنوان یکی از قهرمانهای اصلی فیلم نقش خود را به خوبی ایفا میکند و اتمسفری بینظیر میسازد که آثار سینمایی هیچ کارگردان دیگری نظیرش را پیدا نخواهید کرد.
هرتزوگ تصاویر شگفتانگیزی از اتباع اسپانیایی، قبایل و مردم محلی نشان میدهد که به زیباییهای مناطق ناب و دستنخوردهی آمازون پا میگذارند که به تدریج واقعیت خشن خود را به آنها نشان میدهد. این فیلم شیفتگی هرتزوگ نسبت به موضوعاتی چون طبیعت، حرص و ذات انسانی را نشان میدهد و میتوان آن را کاملترین فیلم کارنامهی هرتزوگ دانست. هرتزوگ با «آگیره» داستانی از شکنندگی و جنون برخی امیال و آرزوهای انسانی حرف میزند؛ انسانهایی که توهماتی از دستیابی به عظمت و شکوه دارند، اما تلاش برای رسیدن به آنها اغلب به نتایج غمانگیزی منجر میشود که مای بیننده هم آن را با آگیره تجربه میکنیم. طمع، ظلم و تدام زوال عقل انسانی به سمت آیندهای ویران عاقبت سفر عرفانی آگیره برای غلبه بر تمام دنیاست.
«آگیره، خشم خدا» زمانی منتشر شد که ورنر تنها سی سال داشت و این دقیقا همان نقطهای است که در آن صدای منحصربهفرد و سبک متمایز هرتزوگ به طور کامل شکل میگیرد. این فیلم یکی از تأثیرگذارترین فیلمها بر «اینک آخرالزمان» کاپولا بود که هر دو فیلم ظرفیت روان انسان در مواجهه با دیوانگیهای واقعیت را به نمایش میگذارند، کابوسی که به تدریج در مسیر یک رودخانهی به ظاهر بیپایان خود را نشان میدهد. ساده بگوییم، «آگیره، خشم خدا» یکی از بهترین فیلمهای دههی هفتاد میلادی و فیلمی عالی برای کسانی است که میخواهند به دنیای فیلمهای ورنر هرتزوگ پا بگذارند، اما تابهحال هیچ یک از آثار او را ندیدهاند.
منبع: Little White Lies