۱۰ فیلم اقتباسی برتر از داستانهای پدر ادبیات علمی-تخیلی مدرن
نویسنده، تاریخنگار و روزنامهنگار انگلیسی، هِربرت جورج وِلز با عنوان «پدر داستانهای علمی-تخیلی مدرن» شناخته میشود؛ لقبی بزرگ که البته از نگاه منتقدان حوزهی ادبیات، برازندهی این داستاننویس است. اچ جی ولز نابغهی ادبیات بود، مردی خیالپرداز، پیشگو، در عین حال فروتن، جزئینگر و یک متفکرِ صاحب نظر سوسیالیست. برخلاف بعضی از نویسندگان بزرگ، ولز در دوران حیات مورد توجه و تحسین قرار گرفت، با اینکه در واقع دههها جلوتر از زمانهی خویش بود.
اچ جی ولز به ایدهها و مفاهیمی پرداخت که بعدها به امضای ژانر علمی-تخیلی تبدیل شدند. ایدههای داستانی سفر در زمان، نامرئیشدن، اصلاح نژادی و حملات موجودات فضایی که بارها در سینما و ادبیات به کار گرفته شدهاند، همگی وامدار رمانهای شگفتانگیز ولز هستند و با تشکر از کیفیت بالای نثر وی، اکثر داستانهای نمادین و جریانسازش هرگز به دست فراموشی سپرده نشدهاند و همچنان طرفداران فراوانی دارند.
- ۱۰ فیلم ترسناک اقتباسی برتر از داستانهای ادگار آلن پو
- ۱۰ اقتباس سینمایی برتر از رمانهای آگاتا کریستی
- ۱۰ فیلم ترسناک برتر که براساس ادبیات کلاسیک ساخته شدهاند
در صد سال اخیر، ردپای ولز در فرمهای هنری گوناگون به چشم میخورد و خصوصاً وقتی به سینما میرسیم، او حضور پررنگ و تاثیرگذاری دارد. تعدادی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ از ولز الهام گرفتهاند و ایدههای خلاقانهی او را به سینما آوردهاند.
از «سفر به ماه» (۱۹۰۲) ساختهی «ژرژ ملییس» که نوشتههای ولز و «ژول ورن» را تلفیق کرد تا برداشت جذاب «استیون اسپیلبرگ» از «جنگ دنیاها» (۲۰۰۵)، ولز بصورت مستقیم و غیرمستقیم همواره حضور ملموسی در سینما داشته است. در این مقاله به ۱۰ اقتباس موفق از نوشتههای ولز پرداختهایم، آثاری که بدونشک ارزش تماشا دارند و به منبع اصلی تا حد قابلقبولی وفادار هستند.
۱۰- ماشین زمان (The Time Machine)
- سال انتشار: ۲۰۰۲
- کارگردانان: سایمون ولز، گور وربینسکی
- بازیگران: گای پیرس، سامانتا مومبا، مارک ادی، سیهنا گیلری، جرمی آیرونز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۲۸ از ۱۰۰
ماشین زمان، برداشتی آزاد از رمانی کوتاه به همین نام است که ولز در سال ۱۸۹۵ چاپ کرد. ماجراها اینبار به جای لندن، در نیویورک اتفاق میافتد و اِلمانهای تازهای به قصه اضافه شده است که در رمان اصلی غایب بود. گای پیرس نقش یک دانشمند حواسپرت اما دوستداشتنی به نام «الکساندر» را بازی میکند که با ماشین زمانِ استیمپانکگونهاش به آیندهی دور قدم میگذارد تا پس از اتفاق ناگواری که اخیراً برایش رخ داده است (مرگ نامزدش)، نقطهی روشنی در زندگی خود پیدا کند. او در نهایت به سال ۸۰۲۷۰۱ میرسد و تصمیم میگیرد به انسانهای بازمانده کمک کند تا در مبارزه با موجوداتی به نام «مارلاک» شانسی برای پیروزی داشته باشند.
این ساختهی سایمون ولز اگرچه نکات مثبتی دارد اما نمیتوان از کنار نقاط ضعف آن عبور کرد. سازندگان به این نتیجه رسیدهاند که عناصر دراماتیک رمان اصلی باید بهروزرسانی میشد تا برای مخاطب مدرن مناسبتر باشد اما پس از اینکه شخصیت اصلی به آیندهی دور سفر میکند، فیلم دچار لکنت میشود و نمیتواند اِلمانهای جدید را به خوبی در بطن قصهی اچ جی ولز پیادهسازی کند. در نیمهی دوم فیلم، شاهد حضور ناگهانی عناصری هستیم که کمکی به پیشبرد قصه نمیکنند و با ایدههای نصفهنیمهای روبرو میشویم که هرگز جواب نمیدهند.
نقاط ضعف داستانی فیلم باعث کاهش کیفیت کلی اثر شدهاند اما بعضی از آنها قابل دفاع هستند. برای مثال، انگیزهی الکساندر از این سفر، قابل درک است، حتی با اینکه پرداخت چندان درستی ندارد. موسیقی متن خوب «کلاوس بادت» هم حس ماجراجویی را در مخاطب زنده میکند و جلوههای ویژهی فیلم رضایتبخش است.
ماشین زمان اولین اقتباس ولز در قرن بیستویکم بود و سازندگان تصور میکردند که اگر آن را به شکل یک بلاکباستر ارائه دهند، در گیشه موفق میشود. در همین راستا فیلم از فرمولهای رایج آثار بلاکباستری پیروی میکند: استفادهی افراطی از جلوههای ویژه، سکانسهای اکشنی که بهواسطهی یک تدوین عجولانه میخواهند هیجانانگیزتر باشند و خردهپیرنگهای احساسی که همیشه در حاشیه هستند. بدترین انتخاب را اما باید حذف عناصر فلسفی رمان بدانیم که باعث شده فیلم به یک اثر اکشن-ماجراجویی خالص تبدیل شود. ماشین زمان شاید پیام یا محتوای خاصی نداشته باشد اما در مجموع فیلم سرگرمکنندهای است.
۹- اولین انسانها در ماه (First Men in the Moon)
- سال انتشار: ۱۹۶۴
- کارگردان: نیتن جوران
- بازیگران: لایونل جفریس، مارتا هایر، میلز مالسون، مارنه مایتلند
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
برگ برندهی «اولین انسانها در ماه»، افکتهای استاپموشن درخشانی است که «ری هریهاوزن» برای فیلم طراحی کرد. این فیلم را تهیهکنندهی برجسته، «چارلز اچ. اشنیر» تولید کرده که کلاسیکهایی همچون «هفتمین سفر سندباد» و «جیسن و آرگوناتها» را در کارنامه دارد اما متاسفانه این فیلم نیز همانند ماشین زمان، نقاط ضعف فراوانی دارد و تلاش اشنیر برای تولید یک فیلم فضایی درجه یک براساس رمان ولز، چندان موفقیتآمیز نبوده است.
لایونل جفریس نقش «کِوُر» را برعهده دارد، یک دانشمند عجیبوغریب که یک مادهی ضدجاذبه اختراع میکند تا شرایط برای سفر به ماه فراهم شود. اما سفر وی همراه با دو فضانورد دیگر به جای خوبی ختم نمیشود، زیرا آنها در سطح ماه با موجودات حشرهمانندی به نام «سِلِنایت» ملاقات میکنند.
فیلم در مقایسه با دیگر اقتباسهای ولز، لحن ملایم و نسبتاً روشنی دارد و نمیخواهد یک اثر سینمایی جدی و تاریک باشد. این باعث شده تا بعضی از بخشهای فیلم به کمدی نزدیک شود و مخاطب اتفاقات را چندان جدی نگیرد. این سرزندگی، در طراحی صحنهی فیلم نیز به چشم میخورد؛ نیتن جوران با استفاده از تکنیکالر، محیطهای رنگارنگ و متفاوتی خلق کرده است.
اولین انسانها در ماه اگرچه در بخش فنی موفق است اما فیلمنامهی «نایجل نیل» و «جان رید» جادوی نوشتههای ولز را ندارد و کمهیجان است؛ در واقع برای اینکه اولین اتفاق هیجانانگیز فیلم رقم بخورد، باید چهل دقیقه منتظر بمانید. این آغاز آرام از این جهت جواب نمیدهد که در بخش میانی نیز اتفاق خاصی رخ نمیدهد و نقطهی اوج قصه هم تعلیق چندانی ندارد. علاوه بر این، مخاطب هرگز این حس را ندارد که شخصیتها در خطر هستند و کشمکش چندانی میان شخصیتها به چشم نمیخورد.
سِلِنایتها که فیلم میخواهد باور کنیم هیولاهای بیرحم و خطرناکی هستند، اینگونه به تصویر کشیده نشدهاند و شخصیتهای اصلی (به استثنای کِوُر) چندان دوستداشتنی نیستند. حتی در بعضی از دقایق، شخصیت «بِدفورد» با تصمیمات غیرعادی، خطرناک و احمقانهای که میگیرد، باعث خشم بیننده میشود. اولین انسانها در ماه در حدواندازهی دیگر تولیدات هریهاوزن و اشنیر نیست اما ارزش دیدن دارد و حداقل از نظر بصری، یادآور نوشتههای ولز است.
۸- مردی که معجزه میکرد (The Man Who Could Work Miracles)
- سال انتشار: ۱۹۳۶
- کارگردان: لوتار مندس
- بازیگران: رولاند یانگ، رالف ریچاردسون، ادوارد چاپمن، ارنست تسیجر، جوآن گاردنر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۳ از ۱۰۰
دومین و آخرین فیلمی که تهیهکنندهی سرشناس، «الکساندر کوردا» پیرامون آثار اچ جی ولز تولید کرد. اقتباسی از داستان کوتاهی به همین نام، «مردی که معجزه میکرد» یک فیلم کمدی-فانتزی عجیب است که شاید باورکردنی نباشد در دههی ۴۰ میلادی ساخته شده است. ناگفته نماند که فیلمنامه را خود ولز نوشت و به آن اِلمانهای تازهای اضافه کرد.
در بخش آغازین، سه موجود آسمانی (به احتمال زیاد فرشته) در رابطه با کرهی زمین و اخلاقیات انسانِ فانی به گفتگو میپردازند. یکی از آنها به انسانها اهمیت میدهد اما دو موجود دیگر، چنین تفکری ندارند و انسان را «حیوان» میپندارند. آنها در نهایت تصمیم میگیرند تا انسانها را در یک آزمون الهی مورد بررسی قرار دهند. هدف این است که به یک آدم، قدرتهای جادویی اعطا شود تا آنها ببینند آیا او از این قدرتها به نفع خود استفاده میکند یا خیر. قرعه به نام «جرج» میافتد، مردی از طبقهی متوسط که ناگهان متوجه میشود قدرتهای فراانسانی دارد و میتواند معجزه کند.
نقش جرج را رولاند یانگ بازی میکند که به این شخصیت عمق زیادی بخشیده و آسیبپذیری وی برای مخاطب قابل درک است. جرج ابتدا قدرتش را برای شعبدهبازی و جلب توجه به کار میگیرد و اعمالش، بار کمدی اثر را افزایش دادهاند؛ فیلم همچنین ثابت میکند که ولز اتفاقاً کمدی نوشتن را بلد است (خصوصا در بعضی بخشها همانند جایی که جرج از پلنگها برای ترساندن مردم استفاده میکند یا یک پلیس را به جهنم میفرستد!). این موقعیتهای طنز به تدریج به حاشیه میرود و قدرت، جرج را به سوی فساد میکشاند.
بخشهای اول و آخر فیلم را باید بهترین قسمتهای آن بدانیم، جایی که جرج قدرتهای خود را کشف میکند و جایی که تصمیم به سوءاستفاده از تواناییهایش میگیرد. میان این دو بخش اما متاسفانه فیلم مسیر خود را گم میکند زیرا شخصیت اصلی به یک بحران فلسفی-وجودی دچار شده است و دقیقاً نمیداند قدرتهایش را باید در چه راهی استفاده کند.
مردی که معجزه میکرد یکی از اقتباسهای تقریباً فراموششدهی ولز است که پس از تماشای آن به یاد آثاری همچون «بروس قادر مطلق» (۲۰۰۳) و «مطلقاً هرچیزی» (۲۰۱۵) میافتید که ایدههای مشابهای دارند. حتی یک سکانس کاملا یکسان در بروس قادر مطلق وجود دارد که شخصیت اصلی متوجه میشود نمیتواند ارادهی آزادِ آدمهای دیگر را کنترل کند، با وجود این تلاش میکند تا یک زن را مجبور کند تا عاشقش شود.
همانند «آنچه در پیش است»، ولز اینجا هم موفق شده تا پیامهای مهمی را در چارچوب ژانر علمی-تخیلی ارائه دهد و فیلم، بازتابدهندهی جامعهی دههی ۳۰ میلادی است. مردی که معجزه میکرد گاه و بیگاه به انتقاد از فاشیسم و کمونیسم نیز میپردازد.
۷- جزیرهی ارواح گمشده (The Island of Lost Souls)
- سال انتشار: ۱۹۳۲
- کارگردان: ارله سی کنتون
- بازیگران: چارلز لاتن، ریچارد آرلن، لیلا هیامز، بلا لوگوسی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
به طرز عجیبی، این برداشت آزاد از رمان «جزیره دکتر مورو»، یکی از محبوبترین و مورداحترامترین برداشتهای سینمایی از نوشتههای ولز است. هنرمند شاخص انگلیسی، چارلز لاتن نقش مورو را بازی میکند و حضور شوم و ترسناکی در فیلم دارد. اتفاقات در جزیرهای در اقیانوس آرام جنوبی رخ میدهد، جایی که دکتر مورو به آزمایشات عجیب و دسیسهآمیز میپردازد تا تکامل گیاهان و حیوانات را رقم بزند. «ادوارد پارکر»، مسافر بدشانسی است که پس از غرق شدن کشتیاش، به این جزیره قدم میگذارد و به یکی از سوژههای مورو برای آزمایش تبدیل میشود.
فیلم، لحن تاریکی دارد که برای چنین قصهای مناسب است؛ ارله سی کنتون داستان ولز را جدی گرفته و فضای وحشتناکی پیرامون آن خلق کرده است. فیلم در دورهای اکران شد که «نظامنامهی تولید تصاویر متحرک» هنوز اجرا نشده بود، به همین دلیل در حد نیاز، خشن و بیمارگونه است. ما با حیوانات انساننما و زشت دکتر مورو روبرو میشویم و لحظات غیرمنتظرهای را به چشم میبینیم.
همانند «دراکولا» ساختهی «تاد براونینگ»، اینجا هم گاهی برای دقایقی طولانی، سکوت مطلق حکمفرما است که این مسئله به فضاسازی کمک کرده است. جزیرهی ارواح گمشده همچنین نشان میدهد که سکوت تا چه اندازه میتواند در فیلمهای ترسناک، کارآمد باشد.
از آنجایی که فیلم به منبع اصلی وابسته نیست، گاهی بیش از اندازه از آن فاصله میگیرد که باعث شده تا ریتم قصه در نیمهی دوم با مشکل روبرو شود؛ به همین دلیل، جزیرهی ارواح گمشده شاید مخاطبان مدرن یا طرفداران جدی ولز را هیجانزده نکند اما در هر صورت، فیلم را میتوانیم اثر موفقی بدانیم که نقطهی اوج سینما در سالهای اولیهی دههی ۳۰ میلادی است.
فیلم البته نوآوری خاصی ندارد و همان سبکوسیاق و مسیر فیلمهای آن دوره را ادامه میدهد؛ برای مثال طریقهی ارائهی لحظات وحشتناک، مشابه دیگر ساختههای آن دوران است. شخصیتپردازی دکتر مورو و این توهم که «خالق» است، مخاطب را به یاد «کالین کلایو» در نقش «دکتر هنری فرانکنشتاین» (۱۹۳۱) میاندازد و حضور بلا لوگوسی و لیلا هیامز تداعیگر آثاری همچون دراکولا و «عجیبالخلقهها» (۱۹۳۲) است.
۶- جنگ دنیاها (War of the Worlds)
- سال انتشار: ۲۰۰۵
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: تام کروز، داکوتا فانینگ، میراندا اتو، جاستین چتوین، تیم رابینز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
در مقایسه با دیگر ساختههای اسپیلبرگ، جنگ دنیاها فیلم متوسطی به حساب میآید و اگرچه نقاط ضعف آن مشهود است اما با فیلم جذابی روبرو هستیم که حداقل از نظر روایت، به رمان اصلی نزدیک است.
در حالی که اکثر فیلمهای بلاکباستری پیرامون حملات موجودات فضایی همانند «روز استقلال»، حوادث را در ابعاد جهانی به تصویر میکشند و دانشمندان، سربازان و سیاستمداران حضور پررنگی در قصه دارند، جنگ دنیاها روی سه شهروند بیگناه متمرکز است که در این جنگ بزرگ گرفتار شدهاند. تامکروز نقش یک مرد معمولی به نام «رِی» را بازی میکند که میخواهد فرزندانش را از این اتفاقات در امان نگه دارد.
مطابق معمول، اسپیلبرگ فیلم باکیفیتی ساخته که از نظر فیلمبرداری و جلوههای ویژه درجه یک است. بعضی از نماهای فیلم همچنان حیرتانگیز جلوه میکنند، همانند جایی که اجساد در رودخانه شناور هستند یا نمایی که واگنهای یک قطار آتش گرفتهاند. موسیقی متن «جان ویلیامز» نیز به تاثیرگذاری هرچه بیشتر این لحظات کمک کرده است.
بهترین نمای فیلم اما شاید جایی باشد که برای اولین بار با یک ماشین جنگی «سهپایه» عظیمالجثه و شکوهمند ملاقات میکنیم. این صحنه از قلب رمان ولز آمده و دقیقاً همان چیزی است که او توصیف کرده بود. برداشتی که اسپیلبرگ از سهپایه ارائه داده، نزدیکترین چیزی است که تاکنون در دنیای سینما از این ماشینها دیدهایم و از همهی نسخههای پیشین و طرحهای مفهومی بهتر کار شده است.
اسپیلبرگ یکی از موتیفهای آشنایش پیرامون یک خانوادهی به هم ریخته را اینجا نیز استفاده کرده است و میتوان گفت به خوبی توانسته قصهی کلاسیک ولز را مدرنیزه کند؛ او بعضی از مضامین رمان همانند «استعمار» و «جنگ هستهای» را با مسائل روز آن دوران همانند «زندگی در دنیای پس از حملات ۱۱ سپتامبر» جایگزین کرده که تصمیم درستی بوده است و هرگز از سیاهی قصهی اصلی کم نمیکند.
۵- جنگ دنیاها
- سال انتشار: ۱۹۵۳
- کارگردان: بایرون هاسکین
- بازیگران: ژن بری، ان رابینسون، سدریک هاردویک، لس تریمین، ادگار باریر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
وقتی به فیلمهای علمی-تخیلی دههی ۵۰ میلادی میرسیم، جنگ دنیاها ساختهی بایرون هاسکین از آن آثاری است که پادشاهی میکند. ساخت این فیلم دو سال به طول انجامید و در نهایت جایزهی اسکار بهترین جلوههای ویژه را به خانه برد. برخلاف نسخهی اسپلیبرگ، این فیلم، رمان مشهور اچ جی ولز را با همان محتواها و پیامهای اصلی به دنیای سینما میآورد.
پافشاری فیلم روی «جنگ» ملموس است و در مونولوگ افتتاحیه، از جنگهای پیشین قرن بیستم صحبت میشود؛ در ادامه هم فیلم منحصراً به تلاشهای دانشمندان و نیروهای ارتش برای مبارزه با هجوم بیگانگان میپردازد. جنگ دنیاها در مجموع وفادارانه است و همانند کتاب، این موجودات فضایی در اطراف یکی از شهرهای آمریکایی به زمین مینشینند و از ماشینهای جنگی خود رونمایی میکنند. ژن بری و اَن رابینسون نقش دو دانشمند را برعهده دارند که در کنار ارتش آمریکا در جستجوی راهی برای مقابله با دشمن هستند.
در کنار فیلمنامهی خوب «آلفرد ادگار»، بازیگران نیز عملکرد خوبی داشتهاند و کمک میکنند تا اتفاقات عمق بهتری داشته باشند. در این میان، ژن بری حضور پررنگ و جذابی در فیلم دارد. البته که برای طرفداران جدی اچ جی ولز، این فیلم یک نسخهی ایدهآل نیست، شاید به دلیل حذفیات زیاد که باعث شدهاند بعضی از عناصر کلیدی قصه از فیلم غایب باشند (همانند ذات خونآشامگونهی موجودات فضایی یا دود مشکی سمی). حتی طراحی مریخیها، بیشتر به «ای.تی» شباهت دارد و آنها چندان ترسناک نیستند. از طرف دیگر، طراحی سفینهها بهدرستی انجام شده و از دههی ۵۰ میلادی جلوتر است.
جنگ دنیاها در میان نمایشنامهی رادیویی جنجالی «اورسن ولز» و نسخهی موزیکال آن که توسط «جف وین» ساخته شد، توانست به جایگاه خوبی برسد و یک فیلم علمی-تخیلی قابل قبول است. همانند اسپیلبرگ، بایرون هاسکین قصهی اصلی را برای دوران خود بهروزرسانی کرده و فیلم بازتابی از دههی ۵۰ میلادی است.
۴- دوستان پرشور (The Passionate Friends)
- سال انتشار: ۱۹۴۹
- کارگردان: دیوید لین
- بازیگران: کلود رینس، آن تاد، تروور هاوارد، ایزابل دین
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۳ از ۱۰۰
تنها اثر غیرعلمی-تخیلی این فهرست و یک فیلم درخشان از دیوید لین که چندان از آن صحبت نمیشود. دوستان پرشور اقتباسی از رمانی به همین نام نوشتهی ولز (۱۹۱۳) است که آن نیز هرگز در مرکز توجه قرار نگرفت و یک داستان عاشقانه را روایت میکند که به ایدههای اصلاحات اجتماعی میپردازد. آن تاد نقش زنی را بازی میکند که زندگی ایدهآلی در کنار همسرش دارد اما آشنایی با یک استاد دانشگاه، زندگیاش را متحول میکند و او خیلی زود عاشق این مرد میشود.
دوستان پرشور فیلم دراماتیکی است که از آثار مشابه فاصله میگیرد و از کلیشهها دوری میکند. برای مثال، دیوید لین هرگز شخصیتهای اصلیاش را بد جلوه نمیدهد و آنها را برای کارهایی که انجام میدهند، قضاوت نمیکند. هر کدام از شخصیتهای مثلث عاشقانهی فیلم، قابل درک هستند و مخاطب با آنها احساس همذاتپنداری دارد (که ناشی از بازی خوب بازیگران هم هست). هر سه شخصیت اصلی عمیق هستند و دامنهای از احساسات مختلف را به نمایش میگذارند.
علاوه بر این، فیلم از نظر ساختار روایت نیز قابل اعتنا است و با اینکه از فلشبک استفاده میکند (گاهی فلشبکِ درون فلشبک!) اما مخاطب دچار سرگیجه نمیشود و خطوط داستانی را گم نمیکند. ریتم مناسب قصه نیز تا انتها حفظ میشود و دیوید لین از حاشیهها دوری میکند تا از اهمیت قصهی اصلی کاسته نشود. لین در شاهکار قبلیاش، «برخورد کوتاه» (۱۹۴۵) نیز از فلشبکها به عنوان ابزاری برای داستانگویی استفاده کرده بود که اگر آن فیلم را تماشا کرده باشید، شباهتهایش با دوستان پرشور غیرقابلانکار است.
لین به مضامین مشابهای هم پرداخته است، همانند خیانت، گناه و وسوسه. موتیف «قطار» نیز اینجا حاضر است و حتی میتوانیم پایان دو فیلم را نزدیک به یکدیگر بدانیم. فیلمساز به رمان اچ جی ولز وفادار بوده اما در نقطهی اوج و حساس پایانی فیلم، از آن فاصله میگیرد که شاید برای طرفداران ولز کمی ناامیدکننده باشد.
اما فارغ از این، دوستان پرشور یکی از بهترین اقتباسهای ولز و یکی از ساختههای قابل دفاع دیوید لین به حساب میآید. فیلم شاید از نظر فنی و تاثیرگذاری احساسی کمی از برخورد کوتاه عقبتر باشد اما سزاوار دیده شدن است.
۳- مرد نامرئی (The Invisible Man)
- سال انتشار: ۱۹۳۳
- کارگردان: جیمز ویل
- بازیگران: کلود رینس، گلوریا استوارت، هنری تراورز، اونا اوکانر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
اچ جی ولز از تفاوتهای فاحش نسخهی سینمایی جزیرهی ارواح گمشده با رمان اصلی ناامید شده بود و دیگر علاقهای نداشت تا قصههایش را در اختیار استودیوهای هالیوودی قرار دهد. اما تهیهکنندگان شرکت «یونیورسال، «کارل لملی» و «جیمز ویل» به او وعده دادند که مرد نامرئی اثر وفادارانهای خواهد بود. آنها دروغ نگفتند، چراکه این فیلم هم وفادارانه است و هم سرگرمکننده.
نقش اصلی به «کالین کلایو» و «بوریس کارلوف» پیشنهاد شد اما آن را نپذیرفتند تا در نهایت قرعه به نام یک بازیگر گمنام تئاتر، کلود رینس بیفتد. رینس، یکی از بهترین نقشآفرینیها در میان تمامی اقتباسهای ولز را ارائه داده و سیر تغییر شخصیتی وی از یک شیمیدان فرومانده به یک قاتل روانی با گذشت چندین دهه، هنوز هم تاثیرگذار است.
فیلم بر پایهی نقشآفرینی رینس و شخصیت «جک گریفین» استوار است که حس شوخطبعی منحصربهفردی دارد و خندههای دیوانهوار و شیطانی او فراموششدنی نیست. از آنجایی که حالات چهرهی گریفین را نمیبینیم، رینس باید این شخصیت را بواسطهی صدا به مخاطب معرفی میکرد و این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داده است و بیننده همواره از او حسهای مختلفی میگیرد که جای تحسین دارد.
مرد نامرئی دیدگاههای انتقادی-سیاسی گریفین که در رمان وجود داشت را حذف کرده اما همانطور که بالاتر اشاره شد، اثر سرگرمکنندهای است که طنز زیرپوستی دیگر ساختههای یونیورسال در آن دوران همانند «خانهی تاریک قدیمی» (۱۹۳۲) در این فیلم نیز به چشم میخورد. دیگر نکتهی مثبت مرد نامرئی را باید جلوههای بصری آن بدانیم که با ترفندهای نسبتاً ساده ساخته شدهاند اما جواب میدهند.
کلود رینس به سرعت به یکی از بازیگران محبوب هالیوود تبدیل شد و بعدها در فیلمهای ترسناکی همچون «مرد گرگنما» (۱۹۴۱) و «شبح اپرا» (۱۹۴۳) به ایفای نقش پرداخت. او بازیگر انعطافپذیری بود که در تعدادی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینما نیز حضور داشته است از جمله «کازابلانکا» (۱۹۴۲) و «لورنس عربستان» (۱۹۶۲).
۲- آنچه در پیش است (Things to Come)
- سال انتشار: ۱۹۳۶
- کارگردان: ویلیام کمرون مینزیز
- بازیگران: ریموند مسی، ادوارد چاپمن، رالف ریچاردسون، مارگارتا اسکات
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
هشداری در رابطه با گرایش انسان به جنگافروزی و نگاهی امیدوارانه به آینده؛ «شکل آنچه در پیش است» (۱۹۳۳) از نظر ارائهی عقاید ایدئولوژیکی و سیاسی، معمولا از سوی منتقدان، شاهکارِ اچ جی ولز در نظر گرفته میشود.
این رمان آیندهنگرانه و کمنظیر ولز، در آن دوره از آثاری به حساب میآمد که «فیلمشدنی» نیست اما ویلیام کمرون مینزیز موفق شد این قصهی چالشبرانگیز را به دنیای سینما بیاورد. نتیجهی نهایی، فیلم تحسینبرانگیزی است که ماجراهای آن در طول یک قرن اتفاق میافتد، پیامهای مهمی دارد و از جلوههای ویژهی باورنکردنی بهره میبرد.
قصه در رابطه با کشوری است که مردمش به مشکلات سیاسی-اجتماعی کشورهای مجاور هیچ اهمیتی نمیدهند تا اینکه خودشان هم درگیر مسائل مشابهای میشوند. یک ملت بینام (که متاثر از آلمان نازی است) به آنها حمله میکند و حالا باید با نتایج ترسناک و اجتنابناپذیر جنگ کنار بیایند. در همین حین، یک بیماری کشنده شرایط را سختتر هم میکند. همه چیز سیاه و تیره است تا اینکه یک غریبهی مرموز از راه میرسد و به آدمهای این جامعه کمک میکند تا انسانهای بهتری شوند.
اگر به آثار علمی-تخیلی قبل و بعد «آنچه در پیش است» نگاهی داشته باشید، واضح است که این ساختهی ویلیام کمرون مینزیز نمونهی مشابهای ندارد. فیلمی حماسی و بزرگ که در کنار «متروپلیس» (۱۹۲۷) قرار میگیرد (جالب است بدانید که اچ جی ولز از فیلم متروپلیس نفرت داشت) اما به دلایلی مشخص، کمتر از آن صحبت میشود: قصه هرگز احساسی یا دراماتیک نمیشود و پرداخت شخصیتها چندان خوب نیست، در نتیجه فیلم تاثیرگذاری خاصی روی مخاطب ندارد.
قبل از اینکه در فضای فیلم غرق شوید، داستان با یک مونتاژ ناگهانی، به آینده و یک نسل دیگر میرود تا خط ارتباطی مخاطب با شخصیتها قطع شود. این فیلم اگر طولانیتر بود، ارزشهایش بیشتر هویدا میشد (نسخهی اصلی ۱۳۰ دقیقه بود که متاسفانه از بین رفت). در هر صورت، آنچه در پیش است اثر خلاقانه و قابلتوجهی محسوب میشود که پیامهای ضدجنگ دارد و ایدههایش در رابطه با برابری اجتماعی، همچنان قابل تأمل هستند.
۱- ماشین زمان
- سال انتشار: ۱۹۶۰
- کارگردان: جرج پال
- بازیگران: راد تیلور، آلن یونگ، ایوت میمییو، سباستین کبت، سباستین کبت
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۶ از ۱۰۰
این مقاله را با یک ماشین زمان مدرن آغاز کردیم و آن را با یک ماشین زمان کلاسیک به پایان میبریم. این ساختهی جرج پال، بهترین اقتباس از محبوبترین قصهی ولز است که در کنار وفاداری به داستان اصلی، اِلمانهای جذابی به آن اضافه میکند. فیلم شامل شخصیتهای جذابی میشود، روایت پرکششی دارد و انعکاسی از جامعهی آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم است.
«جرج» مردی ماجراجو است که در سفر زمان میکند و با او همراه میشویم تا ببینیم بشریت چگونه بهواسطهی جنگ و بیتوجهی به محیط زیست، خود را به مرز نابودی رساند. ما به نقطهای در آینده میرسیم که دیگر انسانهای زیادی باقی نماندهاند و نژادی به نام «مارلاک» ظهور کرده است.
برخلاف نسخهی بازسازی سال ۲۰۰۲ که درک چندان درستی از نوشتههای ولز نداشت، ردپای این نویسندهی مشهور در یکایک نماها مشهود است. حتی شخصیتهایی همچون «فیلبی» و «وینا» که در رمان اصلی عمق چندانی ندارند، اینجا با عمق قابلتوجهی عرضه شدهاند و دوستداشتنی از کار درآمدهاند. رابطهی جرج و وینا (که اینجا یک ربات انساننما است) به مرحلهی عشق میرسد و فیلبی به عنوان دوست نزدیک جرج، کمک میکند تا او بتواند تصمیمهای درستی بگیرد.
فیلم تفاوتهای دیگری هم رمان اصلی دارد، برای مثال دلیلی که برای تفرقهی میان انسانها ارائه میدهد. همانند جنگ دنیاها و آنچه در پیش است، اینجا هم دلیل اصلی رویدادها، گرایش انسان به جنگ و خونریزی اعلام میشود و جرج پال روی آن مانور میدهد. در رمان اصلی، دلیل تفرقه، فاصلهی بیش از حد طبقههای اجتماعی بود اما در این نسخهی سینمایی، شخصیت اصلی از یک جنگ بزرگ میان «شرق و غرب» آگاه میشود که برای دههها به طول انجامیده است. این تغییر اگرچه باعث شده تا نگاه انتقادی و هجوآمیز ولز در فیلم وجود نداشته باشد اما در راستای مدرن کردن قصه، تصمیم هوشمندانهای بوده است.
ماشین زمان اثر سرگرمکننده و پرهیجانی است که مطابق انتظار گاهی از منبع اصلی فاصله میگیرد اما «ولزیتر» از اکثر عناوین این فهرست است و سازندگان آن، شناخت کاملی از این نویسنده داشتهاند. فیلم به روح قصه وفادار است و همزمان، رویکرد درستی نسبت به جوامع در حال پیشرفت دههی ۶۰ میلادی دارد. اچ جی ولز اگر در آن دوران زنده بود، بدونشک از تماشای این فیلم احساس رضایت میکرد.
منبع: Taste of Cinema