۲۲ صحنهی ماندگار از سهگانهی «پدرخوانده»
هر وقت بین سینمادوستان بحثی در مورد اینکه کدام قسمت از «پدرخوانده» (The Godfather) بهترین است در میگیرد، هر دو طرف مباحثه استدلالهای منطقی و جدی خودش را برای اثبات اینکه قسمت مورد نظرشان بهترین است میآورند. در IMDb امتیاز قسمت اول و دوم «پدرخوانده» در حد دو دهم است و قسمت اول ۹.۲ از ۱۰ ثبت شده و قسمت دوم ۹.۰، هر کدام هم با تعداد رأیهای میلیونی. پس میدانیم که رقابت بین این دو فیلم پایاپای است.
- ۱۰ لحظهی ماندگار آل پاچینو و ۷ نکتهی جالب از زندگی او
- چرا «پدرخوانده» پس از ۵۰ سال هنوز پادشاه فیلمهای گنگستری است؟
خیلیها میگویند مارلون براندو بهترین جنبهی کل سهگانه بود، بعضیها هم قسمت دوم و حضور دنیرو را جذابتر میدانند. این نوع بحث و جدلها هرگز تمامی ندارند ولی بهخوبی نشان میدهند که «پدرخوانده» چه اثر ماندگاری است و چطور از آزمون زمان سربلند بیرون آمده و بعد از گذشت دههها و سالیان دراز هنوز هم دربارهاش حرف میزنند.
اما فارغ از تمام این حرفها و بحثها، سهگانهی «پدرخوانده» دربارهی مایکل کورلئونه و سفر عجیب و تلخ و تراژیکش است. پسر جوان معصومی که هیچوقت خودش را درگیر کسبوکار جنایتکارانهی خانواده نمیکرد ولی طی ماجراهایی چنان در دل تاریکی فرو میرفت که چیزی از معصومیتش به جا نمیماند.
فرانسیس فورد کاپولا، کارگردان این سهگانهی بینظیر، عادت دارد که نام نویسندهی رمان منبع اقتباس فیلمش را در عنوان فیلم بیاورد، مثلا در عنوان فیلم میآورد که «پدرخوانده اثر ماریو پوزو» یا «دراکولا اثر برام استوکر». او به این طریق به نویسندهی رمانها اعتباری که مستحقش هستند میدهد تا همه بدانند فکر و ایده و قصهی اصلی از ذهن چه کسی آمده.
استودیو پارامونت و کاپولا حین تولید این فیلم با هم مشکل داشتند و مدیران استودیو مدام گمان میکردند که کاپولا از برنامه عقب مانده و خرج و مخارج فیلم را هم بیشتر از آنچه که باید کرده. اما هیچکدام از این گمانهزنیهای مدیران استودیو درست از آب در نیامدند.
کاپولا قصد داشت که کارگردانی قسمت دوم را به مارتین اسکورسیزی بسپارد، اما پارامونت نپذیرفت و کاپولا هم خودش روی صندلی کارگردانی نشست.
بعد از ساخته شدن قسمت دوم، تلاشهای زیادی برای ساخته شدن قسمت سوم «پدرخوانده» صورت گرفت اما سالهای زیادی گذشت و اتفاقی نیفتاد. در مقطعی کاپولا اعلام کرد که به هیچ وجه قصد ساخت قسمت سوم را ندارد، برای همین مدیران پارامونت تصمیم گرفتند بدون او پیش بروند. اما باز هم پروژه به جایی نرسید. تا اینکه بالاخره دههی ۹۰ میلادی فرا رسید و مقدمات ساخته شدن آن را فراهم کردند.
قسمت سوم «پدرخوانده» با مشکلات بسیاری مواجه بود. بودجهی بهشدت محدودی داشت و فیلمبرداریاش در زمان فشردهای انجام شد. رابرت دووال به فیلم بازنگشت چون سر دستمزد به توافق نرسیده بود و حضور دختر کاپولا یعنی سوفیا در میان بازیگران و در نقش دختر مایکل کورلئونه هم بحثهای زیادی برانگیخت و در نهایت مشخص شد اصلا انتخاب خوبی نبوده.
کاپولا قصد داشت نام فیلم را «مرگ مایکل کورلئونه» بگذارد ولی با مخالفت پارامونت مواجه شد. البته کاپولا سالها بعد از پدرخوانده ۳ به خواستهاش رسید و نسخهای جدید از قسمت سوم را با تدوینی متفاوت و عنوان مرگ مایکل کورلئونه منتشر کرد.
«پدرخوانده قسمت سوم» با وجود تمام نقد و نظرهای منفی که گرفت فیلم واقعا خوبی است و سال ۱۹۹۰ نامزد ۷ اسکار شد از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای اندی گارسیا. اما در مقایسه با دو قسمت درخشان قبلیاش کم میآورد و نمیتواند به پای آنها برسد. خیلیها حس میکردند کاپولا قسمت سوم را فقط به این دلیل ساخت که استودیو خودش در آستانهی ورشکستگی بود و مشکلات مالی بسیاری داشت. در هر صورت، سهگانهی «پدرخوانده» سرشار است از لحظات و صحنههای ماندگار و به یاد ماندنی که هر سینمادوستی را به وجد میآورد. در ادامه ۲۰ مورد از این لحظات و صحنهها را برایتان آوردهایم تا با یادآوریشان لذت ببریم.
۲۲. مایکل در تنهایی میمیرد – پدرخوانده قسمت سوم
از آخرین نمای «پدرخوانده ۳» برداشتهای متعددی کردهاند و مرگ مایکل در تنهایی و انزوا چیزی است که خیلی از هواداران را به فکر فرو برد تا گمانهزنیهای جالبی را ترتیب دهند.
آیا مرگ دخترش او را به ته خط رساند؟ آیا بلافاصله آمریکا را ترک کرد و باقی زندگیاش را در تنهایی و آرامش سپری کرد؟ آیا بخشهای پایانی زندگی او بیدردسر بوده یا همچنان فعالیتهایش را ادامه میداده و عضوی از جنایتکاران سازمانیافته به حساب میآمده؟
خیلیها معتقد هستند که این نمای پایانی در «پدرخوانده» سوم غیرضرور بوده و اگر کاپولا میگذاشت تماشاگران خودشان سرنوشت مایکل کورلئونه را حدس بزنند، نتیجهی جذابتری رقم میخورد. در هر صورت، این صحنه سرانجام زیبایی برای سهگانه به حساب میآید و به خودی خود موقعیت تأثیرگذاری است.
۲۱. مرگ مری کورلئونه – پدرخوانده قسمت سوم
مایکل و خانوادهاش بعد از به پایان رسیدن کنسرت پسر مایکل آنتونی در سیسیل، از سالن بیرون میآیند که فاجعهای بزرگ رخ میدهد. آدمکشی که برای به قتل رساندن مایکل اجیر شده مقابلشان ظاهر میشود و تیراندازی میکند. این آدمکش در نهایت به دست وینسنت کورلئونه کشته میشود و همه فکر میکنند اوضاع ختم به خیر شده، اما این تمام ماجرا نیست.
وقتی مایکل رویش را برمیگرداند، متوجه میشود که تیری به سینهی دخترش مری اصابت کرده. مری پدرش را صدا میزند و بعد روی پلکان ورودی سالن میافتد و جان میدهد.
مایکل و کی نمیتوانند با مرگ دخترشان کنار بیایند، غم و اندوه و فقدانی سنگین و جانکاه که هردویشان را فرو میریزد. مایکل در شوک و ناراحتی و وحشت به خودش میلرزد و فریادی خفه و بیصدا میکشد.
۲۰. ترور نافرجام ویتو کورلئونه – پدرخوانده
ویرجیل سولاتسو معروف به ترک، پیشنهادی برای خانوادهی کورلئونه میآورد؛ اینکه در مواد مخدر سرمایهگذاری کنند. سولاتسو از قبل حمایت خانوادهی تاتالیا را جلب کرده و حالا میخواهد پشتیبانی سیاسی و مالی کورلئونهها را هم داشته باشد.
اما ویتو کورلئونه دست رد به سینهی سولاتسو میزند و به او میگوید که سرمایهگذاری روی مواد مخدر بر خلاف رویکردهای اوست و دلش نمیخواهد خانوادهاش را درگیر این تجارت خطرناک کند. سانی، پسر بزرگ ویتو، با این تصمیم پدر مخالف است و این مخالفتش را در حضور سولاتسو نشان میدهد، چیزی که از چشمان او پنهان نمیماند و توصیهی مهم دون ویتو را در پی دارد: «هیچوقت نذار کسی بیرون این خونواده بفهمه چی تو سرته». دون ویتو لوکا براتسی را برای کسب اطلاعات میفرستد تا بتواند در خانوادهی تاتالیا نفوذ کند، اما لوکا براتسی کشته میشود. سولاتسو سپس دستور میدهد که ویتو کورلئونه را ترور کنند. ویتو در خیابان مشغول خریدن میوه است که به او شلیک میکنند.
این اتفاق نقطهای مهم و تأثیرگذار در خانوادهی کورلئونه بود. نقطهی عطفی که همه چیز را تغییر میداد و مایکل را وارد مسیری میکرد که بازگشتی از آن نداشت.
۱۹. دورهمی خانوادگی – پدرخوانده قسمت دوم
در این صحنهی فلاشبک، اعضای خانوادهی کورلئونه را بار دیگر کنار هم میبینیم و با دیدن دوبارهی سانی کورلئونه (جیمز کان) ذوق میکنیم. قرار بود در این صحنه مارلون براندو هم حضور داشته باشد، اما گویا براندو از نحوهی برخورد مدیران استودیو پارامونت راضی نبود. برای همین نپذیرفت که در این صحنه حاضر شود، حتی با اینکه فقط یک روز از وقتش را میگرفت.
این صحنه، گرمای دلپذیری دارد و بهشدت تأثیرگذار از آب در آمده. مایکل که بعد از وقایع قسمت دوم آدمی تلختر و اندوهگینتر از همیشه شده، با یادآوری گذشتهای دوستداشتنی به فکر فرو میرود. تضاد موجود بین گرمای این فلاشبک با تلخی و سرمای زمان حال مایکل، اندوه این موقعیت را دوچندان میکند و قلب تماشاگران را به درد میآورد. مایکل در انتهای «پدرخوانده ۲» به هرچیزی که میخواسته رسیده، تمام دشمنانش را از سر راه برداشته و هر توطئهای که هایمن راث چیده بود خنثی کرده، ولی به هیچ وجه شادی و خوشحالی یک مرد قدرتمند موفق را ندارد چون بهای گزافی برای این پیروزی پرداخت کرده و حالا تنهاتر از همیشه شده.
۱۸. کشته شدن جویی زاسا – پدرخوانده قسمت سوم
در پی حملهای که با هلیکوپترها صورت گرفت، وینسنت مصمم میشود که جویی زاسا را بکشد تا انتقام این کشتار او را بگیرد، اما مایکل با تصمیم او مخالفت میکند و میگوید که قصد دارد بفهمد آدم اصل کاری کیست و چه کسی دستور حمله را داده.
مایکل سکتهای خفیف میکند و مدتی زمینگیر میشود. وینسنت هم از فرصت استفاده میکند و با تأیید و حمایت کانی کورلئونه، مقدمات قتل جویی زاسا را فراهم میکند.
وینسنت و همراهانش جوی زاسا و زیردستهایش را در یک مراسم رژهی مخصوص ایتالیی-آمریکاییها غافلگیر میکنند. وینسنت خودش را به شکل یکی از پلیسهای اسبسوار در میآورد، زاسا را تعقیب و از پشت به او شلیک میکند.
۱۷. کلمنزا و جعبهی شیرینی – پدرخوانده
این صحنه شوخطبعی خاصی دارد و بهخوبی نشان میدهد که کشتن و قتل در بین خلافکارهای حرفهای تا چه اندازه میتواند کاری ساده و روزمره به نظر برسد.
کلمنزا بعد از اینکه رانندهی خیانتکار خانوادهی کورلئونه در ماشینش به قتل میرسد، خیلی ساده نزدیک ماشین میرود و به زیردستش که قتل را ترتیب داده میگوید سلاحش را در ماشین بگذارد و جعبهی شیرینی را بردارد. اینکه در دنیای خلافکارهای سازمانیافته کشتن یک آدم به سادگی رفتن به بانک است، نکتهی جالبی بود که این صحنه را به صحنهای ماندگار تبدیل میکرد.
۱۶. حملهی هلیکوپتر – پدرخوانده قسمت سوم
مایکل تصمیم میگیرد یک سرمایهگذاری کاملا قانونی در معاملات املاک ترتیب دهد و تمام شرکا و همکاران جنایی سابقش را در یک سالن جمع میکند تا به آنها بگوید که هیچکدامشان حق ندارند در این سرمایهگذاری شریک شوند و او میخواهد همه چیز را قانونی جلو ببرد.
به همه سهمی داده میشود، همه به جز جویی زاسا که با عصبانیت و خشم از جلسه بیرون میرود. چیزی نمیگذرد که سر و صدای زیادی از بیرون بلند میشود و وینسنت در مییابد که قرار است با هلیکوپتر به حاضرین در جلسه حمله شود. با مسلسل کل اتاق را به رگبار میبندند و تعداد زیادی از حاضرین در جلسه کشته میشوند.
این اقدام خشم و نفرت وینسنت را در پی دارد. وینسنت که پیش از این هم از زاسا متنفر بود و به دنبال بهانهای میگشت تا با او در بیفتد، حالا کاملا خودش را برای حذف او آماده میدید. در جریان این جلسه، مدام حس میکنید که اتفاق بزرگ و مهمی قرار است رخ دهد. اما فکرش را هم نمیکنید که هلیکوپتری خوهد آمد و همه را به رگبار خواهد بست.
۱۵. وقتی کِی به مایکل میگوید بچهاش را سقط کرده – پدرخوانده قسمت دوم
پرتنشترین صحنهی بین مایکل و کی در کل سهگانهی «پدرخوانده» جایی است که کِی به مایکل میگوید میخواهد او را ترک کند و بچههایشان را به نوادا بر نمیگرداند. مایکل سعی میکند تا نظر او را تغییر دهد، اما کی تصمیمش را گرفته. مایکل به کی اطمینان خاطر میدهد که اوضاع بهتر میشود و اگر دوباره تلاش کنند و بچهدار شوند، رابطهشان به گرمای قبل باز خواهد گشت. مایکل به کی میگوید که بعد از سقط شدن بچهشان در اثر حادثه، کی متأثر شده و حالا تصمیمات احساسی میگیرد.
اما کی در یک افشاگری تکاندهنده به مایکل میگوید که بچهشان در اثر حادثه سقط نشده و خود کی آن را سقط کرده چرا که نمیخواسته یک کورلئونهی دیگر به دنیا اضافه شود. کی همچنین ازدواجش با مایکل را هم شبیه یک بچهی سقطشده میداند که امیدی به احیایش نیست. مایکل سرانجام عنان از کف میدهد و با خشمی ویرانگر به کی حمله میکند و سیلی محکمی به صورتش میزند.
این صحنه یکی از بهترین نقشآفرینیهای کل مجموعه را در خودش دارد. آل پاچینو و دایان کیتون هردو به بهترین شکل ممکن تنش و غم و خشم جاری در صحنه را منتقل میکنند و لحظهای را رقم میزنند که فراموششدنی نیست. چشمان پر از خشم مایکل کورلئونه وقتی خبر سقط عمدی بچهاش را میشنود، چیزی است که هرگز از یادمان نمیرود.
۱۴. انفجار ماشین در سیسیل – پدرخوانده
بعد از اینکه مایکل سولاتسو و مککلاسکی را میکشد، از آمریکا فرار میکند و به سیسیل میرود تا آبها از آسیاب بیفتد. در آنجا با دختری جوان به نام آپولینیا ویتلی آشنا میشود و خیلی زود رابطهای عاشقانه بین آندو شکل میگیرد و با هم ازدواج میکنند. مدتی میگذرد تا اینکه به مایکل خبر میدهند برادرش سانی کشته شده و مکان فعلی مایکل برایش امن نیست و باید خیلی زود نقل مکان کند.
اما یکی از بادیگاردهای مایکل به او خیانت میکند و فاجعهی دلخراشی رقم میزند. او در ماشین مایکل بمبگذاری میکند. اما آپولینیا که میخواسته مایکل را غافلگیر کند و به او نشان بدهد که رانندگیاش بهتر شده، پشت فرمان مینشیند و با روشن کردن ماشین، انفجاری بزرگ رخ میدهد و آپولینیا کشته میشود. مایکل بعد از این ماجرا به آمریکا باز میگردد و کسب و کار خانوادگیشان را بر عهده میگیرد و جایگزین پدرش که حالا ضعیف شده میشود.
۱۳. مرگ سانی کورلئونه – پدرخوانده
بعد از قتل سولاتسو و مککلاسکی، تنش و دشمنی بین خانوادههای جنایی بالا میگیرد و کشت و کشتار و جنگی خونین به وجود میآید، جنگی که به قول کلمنزا هر پنج سال یک بار لازم است تا کینهها و خشمهای فروخرده را به سرانجامی منطقی برساند. مایکل به ایتالیا فرار میکند، فردو به لاس وگاس میرود و سانی که در آمریکا مانده، با شوهرخواهرش کارلو درگیر میشود. بعد از اینکه سانی متوجه میشود کارلو خواهرشان کانی را کتک میزند، حسابی خشمگین میشود و در خیابان به جان کارلو میافتد. سانی کارلو را تهدید میکند که اگر بار دیگر خواهرشان را کتک بزند، جانش را خواهد گرفت.
اما کارلو گوشش بدهکار نیست و دوباره به جان کانی میافتد و کتککاری شدیدی به راه میاندازد. خبر به گوش سانی میرسد و او خشمگین و عصبی به راه میافتد. اما در میانهی راه اتفاقی میافتد. سانی در یک عوارضی متوقف میشود که عدهای ناشناس راهش را سد میکنند و با مسلسل به جانش میافتند. رگبار گلولهها تمام بدن سانی را سوراخ سوراخ میکند و بدن خونین او کنار ماشینش میافتد. اتفاقی سهمگین و تکاندهنده که آغازگر ماجراهای بزرگ بعدی است.
۱۲. وقتی در را روی کِی میبندند – پدرخوانده
بعد از کشته شدن کارلو، کانی به عمارت کورلئونه میشتابد و گریان و نالان و فریادکشان به جان مایکل میافتد و او را به خاطر مرگ شوهرش ملامت میکند. مایکل با خونسردی و تسلط کامل به خواهرش میگوید که دستی در این جریان نداشته.
کی که به ماجرا مشکوک شده، از مایکل میپرسد آیا این قضیه حقیقت دارد و مایکل ترتیب قتل کارول را داده یا نه. مایکل به کی میگوید همین یک بار را به او اجازه میدهد تا دربارهی کسبوکارش سؤال کند، و بعد خیلی ساده و خونسرد جواب میدهد که نه، نقشی در کشته شدن کارلو نداشته.
کی که حرف مایکل را باور کرده، با خوشخیالی محض از اتاق بیرون میرود و بعد میبیند که زیردستهای مایکل وارد اتاقش میشوند و او را «دون کورلئونه» خطاب میکنند و دستش را میبوسند.
در پایان فیلم، وقتی در را روی کی (که با نگرانی به مایکل خیره شده) میبندند، متوجه میشویم که او دیگر آن دختر سادهدل قبل نیست و اعتمادی که بین او و مایکل بود از دست رفته.
۱۱. واکنش ویتو به مرگ سانی – پدرخوانده
دون ویتو کورلئونه که هنوز در دوران نقاهت بعد از ترور نافرجام علیهش است، از پلکان خانه پایین میآید تا با تام هیگن که ناراحت و غمزده و ویرانشده گوشهای نشسته صحبت کند و از او بپرسد که چرا همسرش مدام گریه میکند و صدای رفت و آمد ماشینهای گوناگون را میشونود.
تام به ویتو میگوید که پسرش سانی کشته شده. واکنشی مارلون براندو در این صحنه نشان میدهد، حیرتانگیز و تکرارنشدنی است. ما فرو ریختن یک مرد بزرگ را میبینیم، مردی که مثل کوهی مستحکم پشت یک خانواده بود و حالا در آرامشی ناراحتکننده در خودش فرو میریزد، ولی همچنان ابهتش را هم حفظ میکند.
دون ویتو خیلی زود بر خودش مسلط میشود و با وجود غم و اندوه فراوانی که او را از درون میخورد، به تام میگوید که نمیخواهد هیچگونه اقدام تلافیجویانهای ترتیب دهند و قصد دارد به این چرخهی خشونت پایان دهد.
۱۰. قتلهای حین غسل تعمید – پدرخوانده
فصلهای پایانی هر سه قسمت «پدرخوانده» شباهتهایی با هم دارند. در هر سه فیلم، وقتی به بخشهای پایانی میرسیم، میبینیم که اتفاقهایی که مقدمهشان را دیده بودیم، به سرانجام خودشان میرسند و همزمان و دومینووار کنار هم قرار میگیرند. ولی این ماجرا در قسمت اول به بهترین شکل خودش اجرا شده و نمونه و مانند ندارد.
مایکل و خانوادهاش برای مراسم غسل تعمید نوزاد کانی در کلیسا حاضر شدهاند. در همین زمان، قتل رؤسای خانوادههای جنایی به دستور مایکل در حال انجام است و ما موازی با مراسم تعمید، کشته شدن این آدمها را هم میبینیم. این اتفاق مهم و تأثیرگذار، مقدمهای است بر مسیر هیولا شدن مایکل. اتفاقی که جایگاه او و خانوادهی کورلئونه را تثبیت میکند و به همه خبر میدهد که مایکل به هیچ عنوان شبیه پدرش نیست.
از آنجایی که این اولین فیلم «پدرخوانده» بود، تماشاگران توقع و انتظار دیدن این صحنه و این فصل خونین را نداشتند و با دیدنش حسابی غافلگیر میشدند.
۹. مرگ فردو کورلئونه – پدرخوانده قسمت دوم
مایکل بعد از مرگ مادرشان، به فردو میگوید که او را به خاطر نقشی که در ترور نافرجامش داشته بخشیده است. اما این دروغی بیش نیست و با چیزی که از مایکل دیدهایم، خوب میدانیم که او اهل بخشیدن و فراموش کردن نیست.
فردو میخواهد پسر مایکل را به دریاچهی نزدیک خانه ببرد تا ماهیگیری کنند، اما درست پیش از اینکه بخواهند قایق را به راه بیندازند، پسر مایکل را صدا میزنند و او میرود. فردو با یکی از زیردستهای مایکل تنها میشود و این دو مرد با هم به میانهی دریاچه میروند.
در بین این صحنه، ورود هایمن راث به فلوریدا و کشته شدنش را میبینیم، و همچنین جسد فرانک پنتانجلی را که در وان حمام رگهایش را زده. وقتی به دریاچه و قایق فردو بازمیگردیم، میبینیم که او دعای مریم مقدس را میخواند. نمایی از مایکل میبینیم و بعد صدای شلیک گلوله می شنویم، گلولهای که به زندگی فردو پایان داد. مایکل سرش را در غم و اندوهی سنگین پایین میآورد و به مرگ برادرش فکر میکند. این اتفاقی است که تا آخر عمر روی مایکل سایه انداخت و مثل خوره تمام وجودش را ویران کرد. مایکل همیشه خودش را به خاطر کشتن برادرش سرزنش میکرد و در زمان پیری و کهنسالی و وقتی به «پدرخوانده قسمت سوم» میرسیدیم، میدیدیم که چطور به خاطر این قضیه شکسته و متلاشی شده.
۸. ویتو دون فانوچی را به قتل میرساند – پدرخوانده قسمت دوم
ویتو کورلئونهی جوان به همرا شریک تجاریاش پیتر کلمنزا و سالواتوره تسیو اسم و رسمی برای خودش دست و پا کرده بود و زندگی خوبی داشت، تا اینکه توجه رئیس مافیایی منطقه یعنی دون فانوچی را به خودش جلب کرد. ویتو قبلا هم شغلش را به خاطر این مرد از دست داده بود و به خاطر اینکه فانوچی میخواست فامیلش را مشغول به کار کند، او را از کار بیکار کردند. وقتی فانوچی با قلدری همیشگیاش از ویتو تقاضای پول و درصد از کسبوکارش کرد، حسابی اعصاب ویتو به هم ریخت. همکاران ویتو میخواستند که تمام پولی را که فانوچی درخواست کرده به او بدهند، اما ویتو میگفت که میتواند او را متقاعد کند تا پول کمتری بگیرد.
ویتو تصمیم دیگری در سرش داشت. همزمان که فانوچی در بین کاروان مذهبی در خیابانها قدم میزد، ویتو روی پشت بامهای شهر او را تعقیب کرد و منتظر فرصتی مناسب ماند. وقتی فانوچی در نهایت به آپارتمانش بازگشت، ویتو منتظرش بود و به فانوچی شلیک کرد.
ویتو بعد از این اقدام، اسم و رسم تازهای پیدا میکند و همه او را بهعنوان رئیس مافیایی تازه میشناسند.
۷. ویتو دون چیچو را میکشد – پدرخوانده قسمت دوم
وقتی ویتو کورلئونهی بالغ به سیسیل بازمیگردد و با دون چیچو ملاقات میکند، همه چیز انگار سر جای درستش قرار میگیرد و حلقهی داستان زندگی ویتو بسته میشود. دون چیچو مردی است که پدر و مادر و برادر ویتو را به قتل رساند و حالا کهنسال و پژمرده و ناتوان شده.
ویتو در ظاهر نزد دون چیچو آمده تا اجازهی او را برای کسبوکار روغن زیتونش بگیرد، اما در اصل برای انتقام آمده. چیچو از ویتو میپرسد که پدرش چه کسی بوده، و ویتو جواب میدهد: «اسم پدر من آنتونیو آندوینی بود…و اینم واسه تو»
سپس ویتو چاقویی را در شکم دون چیچو فرو میکند و او را میکشد. بالاخره انتقام کشته شدن خانوادهاش را میگیرد و به آرامش میرسد. ویتو با این صحنه تمام غم و اندوه و ترس و حسرت گذشته را پشت سر میگذارد و تبدیل به پدرخواندهای میشود که میشناسیم.
۶. مایکل به سولاتسو و مککلاسکی شلیک میکند – پدرخوانده
بعد از اینکه ویتو زخمی و زمینگیر میشود، مایکل و تام و سانی دربارهی اینکه چه اقدامی در پاسخ به سولاتسو مناسب است بحث میکنند و در نهایت با پیشنهاد مایکل، تصمیم میگیرند که سولاتسو و مککلاسکی، پلیس فاسد حامی او را به قتل برسانند و مایکل شخصا این عملیات را بر عهده بگیرد.
مایکل با سولاتسو و مککلاسکی در یک رستوران قرار میگذارد و سلاحی هم برایش در دستشویی این رستوران تعبیه میکنند.
مایکل در میانهی جلسهاش با سولاتسو و مککلاسکی، به دستشویی میرود و سلاحی را که برایش جاساز کردهاند برمیدارد. او سپس بعد از کلنجار رفتن با اضطراب و نگرانی شدیدش، به این دو شلیک میکند و طبق دستورالعملهایی که کلمنزا داده بود، مکان را ترک میکند.
این صحنه نقش مهم و تأثیرگذاری در شکلگیری و بلوغ شخصیت مایکل دارد. او که تا پیش از این خودش را درگیر ماجراهای خانوادهاش نمیکرد و حتی در صحنهی ابتدایی و در عروسی به کِی میگفت «من ربطی به خونوادهم ندارم»، حالا عملا دستش را به خون آلوده میکرد. مایکل حالا با میل و خواست خودش دست به خشونت میزد و مثل دیگر اعضای خانوادهی کورلئونه میشد.
۵. «میدونم کار تو بود فردو» – پدرخوانده قسمت دوم
وقتی مایکل در کوبا است، نقشهی ترور هایمن راث را میکشد. اما راث زنده میماند و آدمکش تحت امر مایکل کشته میشود. در ادامه میبینیم که در جشن پایان سال، مایکل با فردو رو در رو میشود و به او میگوید که از همه چیز خبر دارد. مایکل به فردو میگوید که میداند فردو در حملهی آدمکشها به خانهاش نقش داشته. فردو در بهت و حیرت و وحشت به مایکل خیره میشود و نمیداند چه واکنشی نشان دهد.
فردو بعد از این لحظه میدانست که دیگر راه برگشتی ندارد. حالا که مایکل از اقدامات او باخبر شده بود، دیگر امکان نداشت که او را ببخشد و خیانتش را فراموش کند.
۴. صحنهی افتتاحیه – پدرخوانده
یکی از قدرتمندترین و بهترین افتتاحیههای تاریخ سینما، متعلق به اولین قسمت است. صحنهای موجز و تکاندهنده که به بهترین شکل ممکن شخصیت دون کورلئونه -که یکی از باهوشترین شخصیتهای «پدرخوانده» است- و کل دنیای فیلم را به ما معرفی میکند.
همزمان که بیرون دفتر ویتو عروسی دخترش در جریان است، آشنایان دور و نزدیک او میآیند و دربارهی مشکلاتشان میگویند، تا پدرخواندهی قدرتمند و فراتر از قانون بتواند به دادشان برسد. اما اولین کسی که به ملاقات پدرخوانده آمده و اولین جملهی فیلم را میگوید، بوناسرا است. مردی که برای دادخواهی جنایتی که علیه دخترش اعمال شده آمده. میگوید دو پسر حیوانصفت به جان دخترش افتادهاند و طوری او را کتک زدهاند که صورتش از ریخت افتاده و فکش از جا در آمده و با یک سیم آن را سر جایش نگه میدارند. بوناسرا میگوید پلیس عدالت را برقرار نکرده و آن دو مرد جوان آزاد شدهاند. حالا سراغ دون کورلئونه آمده تا از او تقاضای عدالت کند.
نمای افتتاحیهی «پدرخوانده» یک نمای طولانی است. ابتدا چهرهی بوناسرا تمام قاب را پر کرده. همزمان که دربارهی این فاجعهی دلخراش توضیح میدهد، دوربین عقب میرود و بالاخره میبینیم که این مرد درمانده، چه کسی را خطاب قرار داده: دون ویتو کورلئونه.
۳. سر اسب – پدرخوانده
بعد از اینکه پسرخواندهی ویتو جانی فانتین به او میگوید که یک تهیهکنندهی هالیوودی (ولتز) نقشی را که برایش زاده شده به او نمیدهد، ویتو تصمیم میگیرد دست به کار شود و این تهیهکنندهی کلهشق را سر راه بیاورد و به روش خودش «متقاعدش» کند که نقش را به جانی فانتین بدهد.
ویتو تام هیگن را میفرستد تا با زبان خوش ولتز را راضی کند. ولتز که در ابتدا برخورد مناسبی با تام نداشت، به محض اینکه متوجه میشود تام از طرف ویتو کورلئونه آمده، رفتارش را عوض و او را
برای صرف شام به عمارت مجللش دعوت میکند. در آنجا به تام اسب سوگلی و گرانقیمتش را نشان میدهد. اما در پایان، متوجه میشویم که هنوز هم مخالف حضور جانی فانتین در فیلمش است و با عصبانیت زیادی هم مخالفتش را اعلام میکند. تام از عمارتش بیرون میرود تا خبر بد را به دون ویتو برساند. ولی این تمام ماجرا نیست.
صبح روز بعد، ولتز روی تختش بیدار میشود و چیزی عجیب و غیرقابل توضیح حس میکند. میبیند حجم زیادی خون روی رختخوابش ریخته. وحشتزده پتویش را لایه به لایه کنار میزند و به واقعیتی ویرانگر میرسد: سر قطعشدهی اسبش. ولتز وحشیانه فریاد میکشد و صدای فریادهایش کل عمارت و محوطه را پر میکند.
این صحنه احتمالا مشهورترین صحنهی کل سهگانهی «پدرخوانده» است که اهمیتش در همین ارزشهای ظاهری خلاصه نمیشود. تماشاگر با دیدن این صحنه، هم مثل ولتز شوکه میشود و هم به درک عمیقتری از ویتو کورلئونه میرسد. متوجه میشود که این مرد پرنفوذ و قدرتمند، حاضر است برای دفاع از نزدیکانش هر کاری بکند.
۲. اعتراف مایکل – پدرخوانده قسمت سوم
این صحنه تلخترین و ناراحتکنندهترین موقعیت مایکل کورلئونه است. در قسمت سوم، ما با یک مایکل افسردهحال و ناتوان مواجه میشویم که دیگر سردی و بیرحمی سابق را ندارد و بار سنگین گناه و حسرت و اندوه روی دوشش سنگینی میکند. مایکلی که انگار تقاص گناهان گذشتهاش را پس میدهد و راه فراری هم از هیچ چیز ندارد. نه میتواند از دنیای جرم و جنایت بیرون بماند، نه میتواند حسرتهایش را پشت سر بگذارد و لحظهای بدون درد و ناراحتی زندگی کند.
وقتی مایکل در مقابل کشیش فرو میریزد و شروع به اعتراف میکند، ما نسخهای از این ضدقهرمان پیچیده و بزرگ سینما میبینیم که تا به حال ندیده بودیم. دیگر از آن مرد مصمم و مقتدر و حسابگر که چیزی جز رسیدن به هدفش برایش مهم نبود ناپدید شده و جایش را مردی خموده و اندوهگین گرفته که انگار از گذشتهاش فراری است. مایکل با صدایی لرزان به کشیش دربارهی سنگینترین جنایتش میگوید؛ دستور قتل برادرش فردو. اتفاقی که ویرانش کرد، اتفاقی که مایکل کورلئونهی شکستناپذیر را به زمین نشاند. نقشآفرینی آل پاچینو در این صحنه حیرتانگیز، تأثیرگذار و فراموشنشدنی است. وقتی مایکل بالاخره بغضش میشکند و میگوید :«من پسر مادرم رو کشتم، من پسر پدرم رو کشتم» به یاد آن مایکل جوان و معصومی میافتیم که از زندگی چیزی نمیخواست به جز وقتگذرانی با دختر مورد علاقهاش کِی.
۱. توصیههای پدرانه – پدرخوانده
برای رسیدن به این صحنه، لازم است در ابتدا به یکی دیگر از صحنههای «پدرخوانده» اشاره کنیم. بعد از اینکه دون ویتو کورلئونه بالاخره از بیمارستان مرخص میشود و او را به خانه میآورند، بعد از ملاقات خانواده و نوهها، دون کورلئونه با تقلایی زیاد تنها یک سؤال میپرسد: «مایکل کجاست؟» وقتی به او میگویند که مایکل سولاتسو و مککلاسکی را کشته و حالا از کشور متواری شده و در سیسیل زندگی میکند، انگار دنیا روی سر دون ویتو خراب میشود. چون فهمیده که پسر معصوم دوستداشتنیاش هم وارد دنیای سیاه و خونآلود خودشان شده.
در صحنهای که حالا میخواهیم دربارهاش صحبت کنیم، مایکل دیگر زمام امور خانواده را به دست گرفته و جانشین پدرش شده. سانی که مدتها پیش ترور شد و از فردو هم که انتظاری نمیرفت، بنابراین تنها مایکل باقی میماند. دون ویتو مثل یک پدر نگران به مایکل دربارهی خطرهای پیش رو هشدار میدهد و از بارزینی و خائنی که در خانوادهشان نفوذ کرده میگوید. ولی فراتر از تمام اینها، انگار چیز دیگری حالش را خراب کرده و یک نگرانی بزرگتر و عمیقتر روی افکارش سایه انداخته. اینجاست که درد و رنج واقعی دون ویتو را میفهمیم. به مایکل میگوید که هرگز دلش نمیخواسته او هم وارد کسبوکار خانوادگی شود و رؤیاهای دیگری برایش داشته. دون ویتو عمیقا از اینکه معصومیت مایکل به خاطر این شرایط از بین رفته ناراحت است و غصه میخورد. انگار مایکل کورسوی امید او بود که راه نجات و رستگاری و روشنایی را به خانوادهاش نشان دهد، اما اتفاقها به شکلی رقم خورد که مایکل از رستگاری و روشنایی فرسنگها فاصله بگیرد.
منبع:tasteofcinema
بسیار عالی. خسته نباشید به نویسنده