۱۵ فیلم نئون-نوآر برتر؛ جنایتکاران حرفهای زیر نور شهر
وقتی صحبت از تعریف ژانر به میان میآید، نئو نوآر یکی از بحثبرانگیزترینهاست. دههها، کارشناسان بر سر این که چه ویژگیهایی فیلم کلاسیک نوآر را تعریف میکند، بحث و جدل داشتند. چه اجزایی آن را از فیلم جنایی متمایز میکند و چه فیلمهایی میتوانند در این دستهبندی از فیلم نوآر جای گیرند. طبیعتا زیرشاخههای مشتق از ژانر هم از این مجادلهها مصون نیستند اما با این حال عادیترین سینما دوستان نیز میدانند که نئو نوآر چیست و چه فیلمهایی از این ژانر در زمرهی بهترینها قرار دارند. با این حال شاخهای از این ژانر وجود دارد که آن چنان شناختهشده نیست یا حتی توسط منتقدان جدی سینما نیز بحثی در این باب نمیشود: نئون نوآر.
برای آن دسته از افرادی که با این سبک آشنایی ندارند، نئون نوآر تقریبا تمامی اجزای اساسی دیگر انواع نوآر را همراه خود دارد: ویژگیهای اصیل کاراکتر یک زن اغواگر، جنایتکاری حرفهای، کارآگاه خصوصی، تمرکز بر روایتهای جنایی، علاقه به خشونت، تاریکی روانشناختی، تصویربرداری با کنتراست بالا و پایانبندیهای بدبینانه. چیزی که نئون نوآر را از دیگر فیلمهای این سبک جدا میکند، مولفههای سبکی ویژهی آن است که به فرمول اصلی نوآر اضافه میشود که شاخصترین آنها، حضور فیلم در محیطهای شهری مدرن، استفادهی برجسته از رنگ یا آهنگهای جاز دهه شصتی و مهمتر از همهی اینها، استفادهی بیش از حد از نورپردازی نئون در اتمسفر و هویت بصری فیلم است.
در این فهرست، به بررسی ۱۵ فیلم برتر از این سبک میپردازیم که کمک میکند با حال و هوای آن آشنا شویم تا بتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و شاید در نهایت دوستش داشته باشیم.
۱۵. دیوا (Diva)
- محصول: ۱۹۸۱
- کارگردان: ژان ژاک بنکس
- بازیگران: فردریک آندری، ویلهلمنیا ویگینز فرناندز، ریچارد بورینژه
- امتیاز متاکریتیک: ــــ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
در اواخر دههی ۷۰ میلادی، با کنار رفتن استادانی مثل ژان پیر ملویل و آنری ژرژ کلوزو، نوآر فرانسوی رو به زوال گذشته بود. در فیلم «دیوا» ساختهی ژان-ژاک بنکس، که برداشتی زیبا و با نشاط از این ژانر است، نمیتوان شاهد احیای مجدد این ژانر بود اما تمامی اجزای کلاسیک نوآر در این اثر یافت میشود و تماما به شکلی متفاوت از لحاظ بصری به تصویر کشیده شدهاند.
بنکس اولین طرفدار اجزای زیباشناختی نئون نوآر نیست، برای مثال استفادهی برجسته از رنگ که به صورت کلاسیک، جزئی از نوآر نیست اما عدهی اندکی قبل از او به این گستردگی و با این فراست در روش که او در این فیلم به کار گرفته است، اقدام به این کار کردهاند. به ندرت رنگ آبی میتوانست در فیلمها زیبا به نظر برسد، اما رنگ آبی در «دیوا» به مانند رنگ قرمز در فیلم «فریادها و نجواها» ساختهی اینگمار برگمان است، که هر جزئی از فیلم را تحت تاثیر خود قرار میدهد؛ از طراحی تولید گرفته (که تمامی صحنهها به رنگ آبی هستند) تا تصویربرداری (که او فضاهای موجود در فیلم را با طیف زیبایی از نورپردازی با نئون آبی به تصویر میکشد). ماحصل همهی اینها، قابی به غایت نفسگیر است.
اگرچه موضوع فیلم آنقدر جالب هست تا بتوان به تماشای آن نشست اما در عین حال به نظر میرسد که در عین پیچیدگی، قدری نابالغ مینماید. گرچه «دیوا» از حیث داستانی چندان رضایتبخش نیست، با این حال تماشاگران این فیلم به قدری از دیدن صحنههای این فیلم رضایت خاطر دارند که این موضوع اهمیتی چندانی برایشان ندارد به خصوص که یکی از بهترین صحنههای تعقیب و گریز تمامی دورانها را در خود جای داده است که وقتی آن را ببینید، دیگر نمیتوانید فراموشش کنید.
۱۴. اوقات خوش (Good Time)
- محصول: ۲۰۱۷
- کارگردان: برادران سفدی
- بازیگران: رابرت پتینسون، بنی سفدی، بادی دیورس، تالیا لنیس وبستر
- امتیاز متاکریتیک: ۸۰ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰
هیچ ژانر سینمایی به اندازهی نوآر در معرض تغییر و تحول و نو شدن نبوده است به این دلیل که اجزای اساسی موضوعی آن مانند بیگانگی و اضطراب پس از جنگ، تنش جنسی و چشمانداز بدبینانه در باب اخلاقیات، فارغ از مقولهی زمان هستند و وجوه زیباشناختی آن میتوانند تبدیل به فرمهای جدیدی در فیلمسازی شوند، بدون آن که طبیعت اصلی فیلم آسیب ببیند.
مثالی عالی از این ژانر، فیلم «اوقات خوش» ساختهی برادران سفدی است. نئون نوآری مدرن که اجزای کلاسیک نوآر را با ویژگیهای منحصر به فرد این کارگردان مولف درهم آمیخته است. نتیجهی کار، تولید اثری است که مدیون فیلمهای قبل از خود است و در عین حال راهی نو و بینظیر را ساخته است. این فیلم عمدتا به خاطر دو چیز قابل توجه است و به یاد میماند: پافشاری فیلم در روایت و ستارهای به نام رابرت پتینسون که به قدری درخشان ظاهر میشود که به عقیدهی منتقدان، بر سایر وجوه این فیلم سایه افکنده است. نقشآفرینی بینظیر او به این سؤال مهم نیز پاسخ داده است: چرا این فیلم، معمولا به عنوان یک اثر از ژانر نئون نوآر شناخته نمیشود؟ اما نورپردازی نئونی فوقالعاده توسط تصویربردار اثر یعنی شان پرایس ویلیام، موسیقی الکترونیک و کشف و شهود شبانه در فضای شهری، بیشک این فیلم را در زمرهی یکی از آثار این ژانر و یکی از بهترینهای آن قرار میدهد.
۱۳. هاردکور (Hardcore)
- محصول: ۱۹۷۹
- کارگردان: پل شریدر
- بازیگران: جورج سی. اسکات، پیتر بویل، سیزن هوبلی، دیک سارجنت
- امتیاز متاکریتیک: ۶۳ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۶ از ۱۰۰
فیلمی که درست در نقطهی میانی مابین اندیشههای دینی کالوینیستی فیلم «نخستین اصلاحشده» و فساد اخلاقی به تصویر کشیدهشده در فیلم «راننده تاکسی» قرار دارد. «هاردکور» اگرچه به عنوان بهترین فیلم شریدر شناخته نمیشود، اما فیلمی است که به نحو احسن، خود حقیقی شریدر را به پردهی سینما آورده است. فیلمی که عصارهای است از تمامی معماهای فلسفی و احساسی او در قالب نئون نوآری تاریک و باورپذیر.
در این فیلم، جورج سی.اسکات در تقش پدری ظاهر میشود که به دنیای زیرزمینی پورنوگرافی نفوذ میکند تا دختر گمشدهاش را بیابد. «هاردکور» یکی از نوآرهای لسآنجلسی کمنظیر است به این علت که به شکلی متفاوت، تمامی اجزای فیلمهای کلاسیک این ژانر را به نمایش در میآورد. روزهای زیادی از زمانی که هامفری بوگارت در فیلمهای سیاه و سفید کنتراست بالا حضور داشت، میگذرد و تجسم لسآنجلسی شریدر، فریبی تمام عیار از استثمار و فساد اخلاقی جبرانناپذیر است و از تبار جهنمی است که جادههای آن با کابوسهای نئونی سنگفرش شده است.
اگر در «تعقیب بزرگ» ساختهی فریتس لانگ که نماد نوآر لسآنجلسی است، زیرداستان پورن تنها به شکلی اندک به تصویر کشیده شدهبود، شریدر توانست لایههای نهفته در صنعت پست روابط جنسی شهر لسآنجلس را کشف کند. از فاحشهخانه گرفته تا فروشگاه لوازم جنسی. این امر، چشماندازی وسیع از فساد را به دست میدهد که کارگردان دوست دارد هم از آن لذت ببرد و هم آن را خوار و ذلیل کند. فیلمی شگفتانگیز که تضادهایی از این کارگردان را به نمایش میگذارد: محافظهکاری اصلاحشده که با خلق و خوی خودش کنار آمده است.
۱۲. انتقام (Vengeance)
- محصول: ۲۰۰۹
- کارگردان: جانی تو
- بازیگران: جانی هالیدی، آنتونی وانگ، گوردون لام
- امتیاز متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰
جانی تو یکی از بهترین کارگردانان حال حاضر سبک نوآر است و نیز یکی از فیلمسازان خلاقی است که طی چند دهه و بدون افت کیفیت، هر ساله چندین فیلم را میسازد. او تنها در سال ۲۰۰۳، پنج فیلم را ساخته است. بنابراین طبیعی است که علاقهی بیپایان او به این ژانر، تدریجا شکلی از نئون نوآر را به خود بگیرد که در سال ۲۰۰۹ در فیلم «انتقام» شاهد آن هستیم.
مانند بسیاری از فیلمهای نوآر مدرن که عمیقا از ملویل متاثر است، این فیلم نیز در واقع احترامی تمام قد به این فیلمساز فرانسوی است. با صحنههای طولانی بدون دیالوگش که در آن کاراکترها نقشههای خود را به اجرا در میآورند و نور آبی باشکوه و زیباشناختی در سایه از تصویربرداری که در صحنهای اکشن و تماشایی به تصویر کشیده میشود و یکی از بهترین برداشتهای کارگردان به شمار میرود و زیر نور مهتاب تصویربرداری شده است. حتی طرح اصلی داستان نیز یادآور آثار کلاسیک ملویل است که در آن جنایتکاران شیکپوش و بیش از حد لایقی حضور دارند که تنهایی خود را به وسیلهی باندهایی که عضو آن بودند، میپوشاندند و در واقع تشکیل این باندها، متاثر از خشونت موجود در زندگی آنهاست.
چیزی که فیلم «انتقام» را متمایز میسازد، این است که بخشی از فیلم در کشور ماکائو اتفاق میافتد. جایی که در آن علائم نئونی به وفور یافت میشود و این امر موجب میشود این فیلم با سایر آثار اکشنی که در هنگکنگ فیلمبرداری میشوند، تفاوت عمدهای از لحاظ بصری داشته باشد. زمانی که داستان به منطقهی دیگری میرود، باید اعتراف کرد که رنگ نئونی فیلم اندکی به تیرگی میگراید اما صحنههای ابتدایی این فیلم در ماکائو به قدری خوب است که حضور این فیلم در این فهرست را همچنان تضمین میکند.
۱۱. روزهای عجیب و غریب (Strange Days)
- محصول: ۱۹۹۵
- کارگردان: کاترین بیگلو
- بازیگران: ریف فاینز، آنجلا باست، جولیت لوئیس، تام سایزمور
- امتیاز متاکریتیک: ۶۶ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۶۳ از ۱۰۰
یکی دیگر از زیرشاخه های پرکار نوآر که به نوعی خواهر دوقلوی نئون نوآر به حساب میآید، تک نوآر است. با داستانهایی از آینده که در آن تکنولوژی به شکلی افراطی حضور دارد و زیباشناختی نوآر کلاسیک بیشتر در آن دیده میشود. این اصطلاح برای اولین بار توسط جیمز کامرون ابداع شد که در حقیقت به اولین فیلم از این نوع یعنی «نابودگر» اشاره دارد. شاهکاری بیتکرار از او که برای همگان شناختهشده است و فرصت مناسبی را فراهم میکند تا از دیگر اثر کامرون که آن را تهیه کرده است ولی آنچنان که باید دیده نشده است، سخن به میان آید: «روزهای عجیب و غریب».
یا به جای آن بهتر است این گونه گفت: تک نوآری ساختهی کاترین بیگلو با داستانی از همسر وقتش جیمز کامرون. اما سوال اصلی اینجاست که علت اصلی درخشش فیلم متعلق به چه کسی است و این موضوعی است که بر سر آن جنگی به راه افتاده است و به خود فیلم نیز صدمه میزند به این دلیل که بیشک کار نهایی، بهترینها از هر دو فرد را در خود جا داده است: آمیزهای از ایدههای آیندهنگرانه و بزرگ کامرون و جهانسازی محتاطانهاش با صحنههای اکشن بیعیب و نقص بیگلو و حرکات جسورانهی دوربین او.
چیزی که امروز با دیدن «روزهای عجیب و غریب» بسیار معجزهآسا به نظر میرسد این است که گرچه فیلم از لحاظ بصری تاریخگذشته و کهنه به نظر میآید و در جواب به تکنولوژیهای آن زمان ساخته شده است که باعث میشد تصاویر به سرعت آماده شوند، هنوز هم به طرز قابل توجهی پیشگو و مدرن است.
۱۰. دریاچهی غاز وحشی (The Wild Goose Lake)
- محصول: ۲۰۱۹
- کارگردان: دیائو یینان
- بازیگران: هو گه، گوئی لون می، لیائو فان، وان کیان
- امتیاز متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰
فیلمی که هم قابل تامل و بیرحم است و هم به طرز نفسگیری زیباست، «دریاچهی غاز وحشی» فیلمی خارج از عرف نئون نوآر است. بسیاری از فیلمهای نئون نوآر یا در دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی ساخته شدهاند و یا ادای دینی به این فیلمها داشتهاند و از آنها الهام گرفتهاند. با این حال، این فیلم در قیاس با سایر فیلمهای این ژانر ساز مخالف میزند اما همچنان به این ژانر وفادار است.
این فیلم که توسط کارگردان بزرگ چینی، دیائو یینان ساخته شده است، بدون اغراق یکی از بهترین فیلمهای دههی دوم قرن بیست و یکم است. تقریبا هیچ تصویر نامفهومی در مدت زمان ۲ ساعتهی فیلم وجود ندارد و قابهای شگفتانگیز یکی پس از دیگری به دنبال هم میآید. اتسمفر نوآر این فیلم همیشه در محیطی تیره و بارانی حاضر است اما این محیط به شکلی هوشمندانه با رنگهای نئونی زرد، قرمز و سبز نورپردازی شده است که اجازه نمیدهد حال و هوای فیلم که به دقت ساخته و پرداخته شده است، در جای خود لنگ بزند. طرح اصلی داستان نیز به شکلی منصفانه پیچیده است که با دورویی های بسیاری همراه است و دنبال کردنش را سخت میکند اما حتی با این اوصاف، زیبایی فیلم و تسلط بیچون و چرای آن قابل اغماض نیست.
۹. خیابانهای آتش (Streets of Fire)
- محصول: ۱۹۸۴
- کارگردان: والتر هیل
- بازیگران: مایکل پاری، دایان لین، ریک مورانیس، ویلیام دافو
- امتیاز متاکریتیک: ۵۹ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۶۷ از ۱۰۰
یک افسانهی راک اند رولی. چیزی که در پوستر رسمی فیلم «خیابانهای آتش»، خلاصهای دقیق از ۹۰ دقیقه فانتزی پانک را که قرار است به تماشای آن بشینیم، ارائه میدهد. فیلم در هیچ شکلی از واقعیت جای نمیگیرد. تنها منطقی که با آن فیلم عمل میکند، منطق سینمایی است. این موضوع برای بسیاری از منتقدان و تماشاگران هنوز هم یک مشکل به حساب میآید ولی برای طرفداران این ژانر، ترکیب موسیقی راک با نوآر، امری است که تنها در بهشت تحقق مییابد.
تصویری از شمایلنگاری دههی ۶۰ که با بیاعتدالیهای دههی ۸۰ بازسازی شده است، «خیابانهای آتش» دستاوری خالص از هنر سینماست. تمامی صحنهها خود به مانند یک فیلم جداگانه است و همهی نقشآفرینیها فراتر از انتظار است. تصویربرداری و طراحی تولید در حالتی از فراسبکسازی، توجه را به سمت خود جلب میکنند که مقصود همگی این انتخابهای زیباشناختی، ساخت محصولی پر زرق و برق است. به همهی اینها داستان مضحکی را اضافه کنید که در مورد یک ستارهی زن راک دزدیدهشده، دوست پسر سابق مزدورش و دار و دستهی موتورسواران شروری است که به نظر میرسد از دنیای کمیکهای عامهپسند آمدهاند. آن چیزی که شما در پایان دارید، طوفانی بینقص از نئون-نوآر است. صحنههای ابتدایی و پایانی فیلم یکی از بهترین تدوینها و تصویرهای موزیکال را دارد.
۸. راننده (The Driver)
- محصول: ۱۹۷۸
- کارگردان: والتر هیل
- بازیگران: رایان اونیل، بروس درن، ایزابل آجانی، رونی بلکلی
- امتیاز متاکریتیک: ۵۶ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۳ از ۱۰۰
شاید فیلم «خیابانهای آتش» خوب به نظر برسد اما در قیاس با شاهکار والتر هیل یعنی «راننده» هنوز رنگپریده است. این فیلم بیسر و صدا ولی به شدت تاثیرگذار است و گرچه به عنوان یکی از فیلمهای اصلی هالیوود جدید دههی ۷۰ تلقی نمیشود ولی از آنجایی که تاثیر این فیلم بر نسلهای بعدی فیلمسازان بسیار گسترده است، باید این کار انجام شود.
فیلمی که آشکارا منبع اصلی الهام برای فیلم «بچه راننده» ساختهی ادگار رایت است اما حتی ردپای سبک بصری هیل در کارهای غولهای سینمای آمریکا مانند جیمز کامرون و مایکل مان هم دیده میشود. روشی که با آن از تعقیب و گریز خودروها در اولین فیلم از سری فیلمهای «نابودگر» تصویربرداری شده است، به طور مستقیم وامدار فیلم «راننده» است.
چیزی که در مورد فیلم «راننده» بسیار غافلگیرکننده به نظر میرسد، این است که چگونه این فیلم با گذشت دههها تقلید هنوز هم از لحاظ بصری برجسته است. نئون سبز که اوقات شبانهی شهر لسآنجلس را روشن میکند، خیرهکننده است. همچنین صحنههای تعقیب و گریز که بسیار تر و تمیز از آب درآمده است، شرایط را برای صحنههای بعدی مهیا میسازد. این فیلم که مدت زمانی کمتر از ۹۰ دقیقه دارد، مثال بارزی از یک فیلم جنایی موفق است. فیلمی که بعید به نظر میرسد اثری تواناییاش را داشته باشد تا روی دستش بلند شود. آن هم با این سطح از کیفیت.
۷. بران (Drive)
- محصول: ۲۰۱۱
- کارگردان: نیکولاس ویندینگ رفن
- بازیگران: رایان گاسلینگ، کری مولیگان، برایان کرانستون، کریستینا هندریکس
- امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰
فیلمی که شاید نتوان از آن به عنوان الهامی از فیلم «راننده» یاد کرد، ولی شاید بتوان گفت که جانشین معنوی موفقی برای این فیلم کلاسیک است. «بران» ساختهی نیکولاس ویندینگ رفن از زمانی که به اکران در آمد، جهان سینما را تسخیر کرد و هماکنون که قریب به ۱۰ سال از اکران آن میگذرد، همچنان بیآلایش باقی مانده است. حتی با این وجود که شهرت کارگردان اثر، رفته رفته از بین رفت و تلاشهای بعدی او برای ساخت اثری موفق، در میان مردم جایی برای خود نداشت و روال اصلی کارش از مسیر خارج شد.
درست است که فیلمهای رفن و مینیسریالهایی که ساخته است، از لحظهای که برای اولین بار به نمایش درآمدهاند تا به امروز، هر چه عمیقتر به درون چاه وسواسهای شخصی کارگردان افتادند و این امر باعث شد تا فیلمهای او بیشتر به سمت آزمون و خطا در سبک پیش برود و از وابستگی به خط داستانی جدا شود اما حتی اگر این اتفاق نمیافتاد، بسیار فراتر از انتظار بود که کارگردان بتواند طوفانی را که فیلم «بران» به راه انداخته است، مجددا برپا کند. ادای احترامی توام با خشونتی تمام عیار به فیلمهای دههی ۸۰ از این سبک با چاشنی درام رمانتیک و در قلب داستان، کاراکتری که به شکلی عالی ساخته و پرداخته شده است. شخصیتی که به شکلی معجزهآسا، آسیبپذیری را با شمایل یک قهرمان شبهافسانهای مطابقت میدهد. چه کسی میتواند آن ژاکت با طرح عقرب را از یاد ببرد؟
مهمتر از همه، عرضهی تمامی اینها با ساختی بینقص است. با بازیگرانی که درک عمیقی از این ژانر دارند و موفق میشوند عصارهی این سبک از فیلمسازی را به اصلیترین اجزای آن تزریق کنند که این مهم، با گرامیداشت همهی آن چیزی که فیلمهای کلاسیک دههی ۸۰ را ساخته است، انجام میشود. موسیقی بینظیر کلیف مارتینز و قاببندی دقیق رفن که با نورپردازی نئونی نیوتن توماس سیگل همراه میشود تا با وحدتی بیمانند فیلم «بران» با مولفههای مختص خود به نمایش درآید و از تقلید صرف کناره بگیرد. به ندرت پیش میآید که یک فیلم نئون نوآر جدید بتواند همه چیز را درست در جای خود به کار ببرد. کاری که به نظر میرسد در طول ۱۰ سال گذشته تنها یک بار اتفاق افتاده است و امید آن میرود که در سالهای آینده فیلمی با این سطح از کیفیت ساخته شود.
۶. زنده ماندن و مردن در لسآنجلس (To Live and Die in L.A)
- محصول: ۱۹۸۵
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- بازیگران: ویلیام پترسن، ویلیام دافو، جان پنکاو، دیرا فیوئر
- امتیاز متاکریتیک: ۸۱ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰
بسیاری از فیلمها هستند که از جلای فریبندهی فیلم نوآر استفاده میکنند تا مخاطب را اغوا کنند و به دنیای خشونت و روابط جنسی و انحطاط بکشانند تا با این حقه بتوانند با عذری موجه، به کشف زمینههای موضوعی بزرگتری بپردازند که فیلم «روزهای عجیب و غریب» مثال بارزی از این رویکرد است. در کنار اینها، برخی فیلمها نیز وجود دارند که پاک، به دور از فساد و عامهپسند هستند و محتوایی دارند تا بتوانند با آن در سطوح ژانر شنا کنند و آن را به خاطر جلال و شکوه از دسترفتهاش ستایش کنند.
«زنده ماندن و مردن در لسآنجلس» ساختهی ویلیام فریدکین مثالی از این قبیل فیلمهاست و یکی از بهترین آثاری است که تاکنون در این سبک ساخته شده است. فیلم پلیسی به شدت تند و تیز و هیجانانگیزی که به طرزی معجزهآسا از یک کاپاگاندای (Copaganda) تمام عیار جلوگیری میکند. به این معنی که تمامی وجوه نیروی پلیس اعم از وجه مثبت و منفی و فاسد آن را نشان میدهد و از پنهانکاری جلوگیری میکند. چیزی که در بسیاری از فیلمهای دههی ۸۰ دیده میشود که این امر به مدد انسانستیزی بیپردهی فریدکین میسر شده است که افراد به ظاهر قهرمان را به شکلی مساوی در هر دو وضعیت خشونت و بیرحمی قرار داده است. ویلیام دافو نیز با قدرتی مثالزدنی در نقش یک ضد قهرمان ظاهر شده است.
این فیلم همهی آن چیزی است که روح شیطانی ژانر طلب میکند: خشونت بسیار بالا، موسیقی باشکوه و ترکیبی دههی ۸۰، تعقیب و گریز خودروها و محیط نئونی شهر لسآنجلس که تا به امروز در هیچ فیلمی تا به این اندازه خطرناک و ویران و متروک به نمایش در نیامده است.
۵. ولگرد توکیویی (Tokyo Drifter)
- محصول: ۱۹۶۶
- کارگردان: سیجون سوزوکی
- بازیگران: تتسویا واتاری، چیکو ماتسوبارا، هیدیاکی نیتانی
- امتیاز متاکریتیک: ـــ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰
هنر پاپ با نوآر در قالب فیلم یاکوزایی دیدار میکند، همراه با چاشنی پوچگرایی و فراواقعگرایی دههی ۶۰. برچسبهای بیشماری را میتوان بر روی فیلم «ولگرد توکیویی» زد تا شاید بتوان به تعریف معینی از این کیمیاگری بینظیر سیجون سوزوکی رسید.
اما این موضوع که فیلم را باید در کدام دستهبندی جای داد، در قیاس با درخشش آن بیاهمیت است. «ولگرد توکیویی» که نمونهای اعلا از یک دهه تجربه در ساخت فیلم جنایی آوانگارد توسط سوزوکی است، بالاترین درجه از اهداف هنری و توانایی او برای تحقق دیوانهوارترین ایدههای بصری کارگردان را به نمایش میگذارد.
این فیلم رقیب قدری برای بسیاری از فیلمهایی است که همواره از لحاظ زیباشناختی عالی به نظر میرسند و تصویربرداری و طراحی تولید به شکلی استادانه در آن به کار رفته است. صحنههایی که با طرح رنگ فاخری همراه میشود که حتی نمونههای مشابه آن در آثار موزیکال استودیو امجیام نیز یافت نمیشود و به سوزوکی اجازه میدهد تا با برداشتهای ظریف و دقیقش، تصاویر سینمایی اغراقآمیزی را خلق کند.
در حقیقت چهرهی «ولگرد توکیویی» به قدری ماندگار است که داستان آن عمدا به شیوهای نوشته شده است تا ذهن را منحرف کند و حتی دنبالکردن آن را نیز مشکل کند. نه به این دلیل که از هدف اصلی فیلم دور شود بلکه از تصاویر مثالزدنی آن لذت ببرد. اگر تماشاگر این موضوع را قبول کند، اوقات خوشی با فیلم خواهد داشت.
۴. شکارچی انسان (Manhunter)
- محصول: ۱۹۸۶
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: ویلیام پترسن، کیم گرایست، جوآن آلن، برایان کاکس
- امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰
بهترین کارگردان نوآر مدرن یعنی مایکل مان تقریبا در کل حرفهی خود، با تمامی طرحها و سبکهای زیباشناختی نوآر کار کرده است و تقریبا تمامی فیلمهایش در فهرست بهترینهای نوآر جای میگیرند. اما با این حال برخی از آنها در زیردستههای این ژانر قرار میگیرد و از آنجایی که در مورد نئون نوآر صحبت میکنیم، مان دوتا از بهترینهای این ژانر را ساخته است.
فیلم «شکارچی انسان»، اقتباسی سینمایی از رمان توماس هریس است که برای نخستین بار هانیبال لکتر را به دنیا معرفی کرد که بعدها اقتباس سینمایی دیگری از آن با نام «اژدهای سرخ» ساخته شد و البته سریالی نیز بر اساس این رمان با نام «هانیبال» ساخته شده است. حقیقتی که ارزش گفتنش را دارد به این دلیل که نمونهی موردی فوقالعادهای برای مطالعه است و کارگردان به خوبی میتواند از عهدهی ساخت فیلمی بر اساس آن برآید. تمامی این آثار به شکلی قابل قبول به رمان وفادار هستند و تنها برخی جزئیات جانبی را تغییر میدهند اما ساختار و نقاط اصلی داستان، کاراکترها و مهمترین صحنهها را نگه میدارند. برای مثال سکانس «آیا میبینی» که از لحاظ محتوایی در تمامی نسخهها یکسان است.
اما چگونه است که تمامی این نسخهها که اساسا داستان یکسانی دارند، از حیث اتمسفر و سبک و کیفیت ساخت تا این حد با یکدیگر تفاوت دارند؟ پاسخ آشکار است: کارگردان. مخاطبانی که همچنان بر این طبل میکوبند که داستان تنها چیز مهم در سینماست که نشان میدهد که چگونه درک ناقصی از عملکرد این مدیوم در سینما وجود دارد. اما در کنار این، مقولهای است که به تنهایی میتواند یک فیلم را به شاهکاری بیبدیل تبدیل کند به این خاطر که دید کارگردان تنها چیزی است که بقیهی چیزها در یک فیلم را هدایت میکند و نهایتا در کار نهایی مسئول است.
البته دید مان از این امر عالی است و در تمامی تاریکیهای روانشناختی نهفتهی رمان به جستوجو میپردازد و آنها را پیش چشم میآورد در حالی که در اجزای اصلی ژانر با وسواس معمول خود برای راستگرایی و جزئیات افراط میکند. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که جلوههای سبکی فوقالعادهی او نیز در تبدیل فیلمهایش به یک اثر ماندگار دخیل هستند.
۳. سارق (Thief)
- محصول: ۱۹۸۱
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: جیمز کان، تیوزدی ولد، رابرت پروسکی، ویلی نلسون
- امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۴ از ۱۰۰
«شکارچی انسان» اتفاق بزرگی بود که مایکل مان را به عنوان وقایعنگار بیهمتای وحشت و استاد درام جنایی مطرح کرد. اما اولین فیلم از او که مژدهی ظهور یک کارگردان مولف آمریکایی را داد، فیلم «سارق» بود.
مثالهای زیادی از نخستین آثار موفق کارگردانان وجود دارد که جایگاه آنها را تثبیت کردهاند، اما چیزی که به ندرت پیش میآید این است که کارگردان با پختگی کامل به میدان بیاید. این امر برای مایکل مان صادق است. به رغم اینکه او در ابتدا فیلمی تلویزیونی با نام «راه جریکو» را ساخته بود، اولین تجربهی سینماییاش فیلم «سارق» است. فیلمی که در تمامی وجوه خود، کار یک هنرمند جا افتاده به نظر میرسد که با وسواسی خاص و کنترل کامل بر روی مدیومش عرضه شده است: داستان جنایتکاران روشمند، شریک زن بیچارهی آنها و دنیای زیرزمینی بیرحمی که آنها را غرق میکند و عشقشان را به نابودی میکشد. تصویری که مان در تمامی فیلمهای بعدی خود نیز از آن بهره برده است و در اولین فیلمش با شور و شوق زیادی به نمایش در آمده بود.
چیزی که بیش از همه تاثیرگذار است، تسلط فوری مان بر ساخت این سبک است. کسانی هستند که میتوانند او را در سبکسازی یا واقعگرایی جسورانه شکست دهند اما به قطع کسی نیست که بتواند این دو را به شکلی یکپارچه بر هم منطبق کند. امضای شخصی مان از نئون نوآر این است که او در لذتهای سطحی درام جنایی افراط میکند و در کنار آن، زیربناهای ذاتا تاریک دنیای جنایت را با جزئیاتی زیاد برجسته میکند.
۲. بلید رانر (Blade Runner)
- محصول: ۱۹۸۲
- کارگردان: ریدلی اسکات
- بازیگران: هریسون فورد، روتخر هاور، شان یانگ، ادوارد جیمز آلموس
- امتیاز متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۰ از ۱۰۰
زمانی که جیمز کارون میخواست تا تک نوآر را به نام خود ثبت کند، بسیار دیر شده بود زیرا دو سال قبل از آن نمایندهی تمام عیار این سبک که او قصد داشت آن را تعریف کند، در سینماها به نمایش در آمده بود: «بلید رانر»
فیلمی که تقریبا در تمامی فهرستهای بهترین نئو نوآرهای تاریخ وجود دارد، به راحتی با دستهبندی نئونی این سبک مطابقت دارد. تصویر تیره و تار کارگردان از دنیای بازگشت به آینده که با صفحه نمایشهای غولآسای نئونی الایدی پر شده است و با آمیزهای از فرهنگهای مختلف همراه با بینظمی غالب بر شهر از دریچهی لنزی با کنتراست بالا و پر از رنگ، به تصویر کشیده شده است. همهی اینها دست به دست هم دادهاند تا این فیلم به کتاب مقدسی از چگونگی ساخت یک نئون نوآر فوقالعاده تبدیل شود.
هنوز هم با وجود تلاشهای بسیار برای ادای دین به این اثر از قبیل «گزارش اقلیت» استیون اسپیلبرگ یا دنبالهی وفادار به این فیلم از ویلنوو، هیچ کدام از این آثار حتی نتوانستهاند به یک قدمی دید اصلی و هنری این فیلم نزدیک شوند. تنها «بلید رانر»، این شاهکار بیتکرار است که توانسته است پس از گذشت سالها، از این بحث و جدلها و کپیکاریهای ناشیانه مصون بماند.
۱. راننده تاکسی (Taxi Driver)
- محصول: ۱۹۷۶
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: رابرت دنیرو، جودی فاستر، آلبرت بروکس، هاروی کایتل
- امتیاز متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰
چه چیزی مانده است که باید در مورد «راننده تاکسی» بگوییم؟ سالها تحلیل بیپایان و بحث و جدلهای بیپرده از این اثر، تمامی وجوه پیدا و پنهان آن را کشف کرده است. زیباییشناسی اثر، شیوهی روایت و حتی موضوع اصلی و دیگر موارد، هنوز هم از غنای شاهکار بیتکرار اسکورسیزی نکاسته است. مانند بسیاری از آثار بزرگ هنری، فردی میتواند نظر شخصی خود را نسبت به این فیلم داشته باشد که مستقل از مقصود اصلی هنرمند و اجماع منتقدان است.
پس بیایید برای رسیدن به هدف این فهرست، فرض کنیم که بارها صحبتهای متداول در باب نقشآفرینی رابرت دنیرو را شنیدهایم. کشف و شهود در موضوعات مختلف از جمله تنهایی، بیزاری و نژادپرستی، ابهام در پایانبندی و موارد مشابه. همهی ما اینها را میدانیم و دربارهی آن اتفاق نظر داریم. پس به جای آن، بیایید بر روی این بخش از «راننده تاکسی» تمرکز کنیم که چه چیزی باعث شد تا این فیلم در فهرست ما جای گیرد؟ دید اسکورسیزی و مایکل چپمن از شهر نیوریورک به عنوان یک منظرهی جهنمی مزین به نور نئونی یا شاید هم دید تراویس بیکل به این دلیل که دوربین اثر ریشه در نگاه او به این موضوع دارد و یکی از تاثیرگذارترین مثالهای چشمانداز ذهنی در تاریخ سینماست.
هر چه قدر که ذهن کاراکتر خود را درون دید تحریفشده و پیشداوریهایش میبیند، تصویر شهر پیرامون او نیز بیش از پیش به منظرهای گریزناپذیر از آخرالزمان اجتماعی تبدیل میشود. شهری که او تصور میکند مقصر تمامی بدیهای دنیاست. شهری پر از فاحشههایی که زیر سن قانونی هستند و بیغیرتهایی که از کردهی خود پشیمان نیستند و شوهرهایی که آدم میکشند. همهی اینها در زیر همان نور جهنمی نئونی قرمز رنگی زندگی میکنند که نگاه خشمگین و خستهی بیکل را مجازات میکند.
این فیلم معجزهای از روایت داستانی به شکل بصری است که نه تنها اطلاعاتی از داستان را در اختیار ما میگذارد، بلکه چیزی را نشان میدهد که به شدت روحانی و به سختی قابل انتقال است: وضعیت ذهنی یک فرد و آشفتگی احساسی او. با این اوصاف هیچ فیلمی در قلمرو نئون نوآر نمیتواند با این فیلم برابری نمیکند.
منبع: Taste of Cinema
لیست خیلی خوب و جامعی بود و مرسی بابت ترجمه این مقاله خارجی که بهم کمک کرد بتونم با چند تا فیلم دیگه توی ژآنر مورد علاقم یعنی نئو-نوآر آشنا بشم.
دمتون گرم و امیدوارم مقاله های متفاوت تر و فوق العاده تری رو از شما ها ببینیم.