۱۰ فیلم شاخص که با الهام از فرانتس کافکا ساخته شدهاند
فرانتس کافکا یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است که رمانها و داستانهای کوتاهش معمولاً فضایی فراواقعگرایانه دارند، از دیوانسالاری و نظامهای حاکم انتقاد میکنند، بازتابی از ایدههای هستیگرایانه، سرشار از اضطراب، غم و تاریکی هستند و به دردهای بشریت میپردازند. او استعداد ویژهای در ابراز احساساتش به واسطهی واژهها داشت و خوانندگان را با تصاویر پیچیدهای که از دنیا و جامعه ارائه میداد، شوکه میکرد. او در رمان کوتاه شاهکارش «مسخ»، نشان داد که خودش را چه چیزی میپندارد: یک حشره که از جهان پیرامونش جدا افتاده است. چیزی که نوشتههای کافکا را از باقی متمایز میکند، این است که شخصیتها در موقعیتهای پوچ و نامعقولی گرفتار میشوند اما برآشفته نیستند و به شکلی با شرایط کنار میآیند که گویی اصلاً اتفاق عجیبی در حال وقوع نیست. در قصههای این نویسنده، هیچ چیز به شکل عادی عرضه نمیشود و رویدادها با عبور از پالایهی کافکا، فرم تازهای به خود میگیرند.
- ۱۰ فیلم ترسناک اقتباسی برتر از داستانهای تحسینشدهترین نویسندهی فانتزی و وحشت
- ۱۰ فیلم اقتباسی برتر از داستانهای پدر ادبیات علمی-تخیلی مدرن
- ۱۰ فیلم ترسناک اقتباسی برتر از داستانهای ادگار آلن پو
کافکا از نظر روانی و فیزیکی، زندگی پرچالشی را پشت سر گذاشت. او به افسردگی شدید دچار بود و اضطراب هرگز رهایش نمیکرد تا به اختلالات دیگری همچون بیخوابی و میگرن حاد دچار شود. او سعی میکرد با این شرایط مبارزه کند اما پس از ابتلا به بیماری سِل، شرایط سختتری را تجربه کرد و حتی نمیتوانست به درستی غذا بخورد. او سرانجام در سال ۱۹۲۴ به دلیل گرسنگی جان خود را از دست داد.
فرانتس کافکا در دوران حیات، رمانهایش را جاپ نکرد و تنها به انتشار چند داستان کوتاه اکتفا کرد که آنها نیز بازخورد مناسبی دریافت نکردند و مورد توجه قرار نگرفتند. او پیش از مرگ، از دوست نزدیک خود «ماکس برود» درخواست کرد تا نوشتههایش را بسوزاند و هرگز آنها را در دسترس عموم قرار ندهد اما ماکس به عهد خود وفا نکرد و کافکا به شهرت غیرمنتظرهی جهانی رسید.
در این مقاله، به معرفی آثاری پرداختهایم که از نظر ساختار، فضاسازی، روایت یا مضمون از فرانتس کافکا الهام گرفتهاند یا حتی برداشتی آزاد از نوشتههای او هستند. فارغ از «محاکمه» (۱۹۶۲)، دیگر فیلمهایی که مستقیماً براساس داستانهای کوتاه یا بلند کافکا ساخته شدهاند همانند «قصر» (۱۹۶۸)، «گروه محکومین» (۱۹۷۰)، «روابط طبقاتی» (۱۹۸۴)، «مسخ» (۲۰۱۲) و فیلم زندگینامهاش (۱۹۹۱) ساختهی «استیون سودربرگ»، در این فهرست لحاظ نشده است.
۱۰- امپراطوری درون (Inland Empire)
- سال انتشار: ۲۰۰۸
- کارگردان: دیوید لینچ
- بازیگران: لورا درن، جرمی آیرونز، جاستین ثرو، هری دین استنتون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۱ از ۱۰۰
در نگاه اول، امپراطوری درون هیچ ویژگی کافکاگونهای ندارد و اگر از دوستداران سینما و ادبیات بپرسید، احتمالا اولین ساختهی دیوید لینچ یعنی «کلهپاککن» را نزدیکتر به کافکا میدانند. اما امپراطوری درون اثر منحصربهفردی است که از زوایای تازهای به نوشتههای این نویسندهی سرشناس نزدیک میشود.
اگر با لینچ آشنایی دارید، حتماً میدانید که تماشای فیلمهایش آسان نیست اما در امپراطوری درون، او سطح تازهای از پیچیدگی را به نمایش میگذارد؛ این فیلم به راحتی قابل درک نیست، هیچ کدام از عناصر قصهاش را به شکل خطی ارائه نمیدهد و شاهد یک ساختار منجسم نیستیم. او برای سه ساعت، ما را در دنیایی غرق میکند که مشابهاش را کمتر دیدهایم، از خرگوشهای انسانگونهاش تا نماهای متوهمانه و درهایی که به سوی تاریکی مطلق ضمیر ناخودآگاه انسان باز میشوند.
«نیکی» یک بازیگر است که پیرزنی پیشگو به او میگوید بهزودی بزرگترین نقش سینمایی زندگیاش را دریافت خواهد کرد. این اتفاق رخ میدهد و نیکی آماده است تا بازگشت شکوهمندی به جریان اصلی سینما داشته باشد اما اتفاقات نامانوسی برایش رخ میدهد. او به توهم و بحران هویت دچار میشود و به این باور میرسد همان شخصیتی است که در فیلم، نقش آن را بازی میکند.
سورئالتر از حد تصور، امپراطوری درون شما را در کابوسی تمامینشدنی رها میکند که آغاز و پایانی ندارد. با گم شدن و ضلال در این رویاهای هزارتو، بیننده به معنای واقعی کلمه، یک موقعیت کافکایی را تجربه میکند. شما نمیدانید چه اتفاقاتی واقعاً در حال رخ دادن است اما با تمام وجود میخواهید کشف کنید این مسیر کابوسوار به کجا ختم خواهد شد. مخاطب، تحت نفوذ و سلطهی کارگردان قرار دارد؛ برای مدتی کوتاه، به وضوح میبیند در ذهن او چه میگذرد و این دنیای پوچ چه ویژگیهایی دارد. شما ناخواسته به یکی از شخصیتهای فیلم تبدیل میشوید و کاری نیست که بتوانید در این باره انجام دهید.
۹- چشمان کاملاً بسته (Eyes Wide Shut)
- سال انتشار: ۱۹۹۹
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: تام کروز، نیکول کیدمن، سیدنی پولاک، ماری ریچاردسون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
مهارت حیرتانگیز استنلی کوبریک در داستانگویی و بهکارگیری دوربین باعث میشود تا حتی خشنترین نماها یا سیاهترین رویدادها، حسوحال متفاوتی داشته باشند. چشمان کاملاً بسته، آخرین ساختهی این فیلمساز فقید است که در مقایسه با آثار پیشین، چندان مورد توجه قرار نگرفت و بسیاری آن را ضعیفترین فیلم وی میدانند اما واقعیت این است که کوبریک در این فیلم، اوج حذاقت و قدرتش به عنوان یک کارگردان مولف را به نمایش میگذارد.
دکتر «بیل هارفورد» و همسرش «آلیس» پس از حضور در یک مهمانی مجلل و بازگشت به خانه، با یکدیگر بحث میکنند و آلیس میگوید که به یک رابطهی نامتعارف با مردی دیگر فکر کرده است. بیل از خانه خارج میشود و تصمیم میگیرد تا به شکلی این رویاپردازیهای همسرش را جبران کند؛ او تصادفاً فرصت حضور در یک مهمانی مخفی بالماسکه را پیدا میکند. فیلم که در ابتدا به کشمکشهای دو جنس مخالف میپردازد و چالشهای ازدواج و عشق را به تصویر میکشد، ناگهان به سفری نگرانکننده در باب بررسی عقدههای روحی، وسواسهای ذهنی و انحرافهای انسان تبدیل میشود.
چشمان کاملاً بسته یک نسخهی جدیتر از «پس از ساعات اداری» ساختهی «مارتین اسکورسیزی» است (عاملی که قصه را پیش میبرد در هر دو فیلم یکسان است). شخصیت بیل هارفورد به مشکلات اخلاقی دچار نیست اما به دنیایی قدم میگذارد که از جنس او نیست و تصمیمات اشتباهی میگیرد که ممکن است زندگیاش را نابود کند. بیل در تعدادی از سکانسهای غافلگیرکنندهی فیلم، با تعدادی از عجیبترین و ناخوشایندترین انسانهای ممکن ملاقات میکند.
ردپای فرانتس کافکا نه تنها در رمان کوتاه «داستان رویایی» نوشتهی «آرتور شنیتسلر» به چشم میخورد (که فیلم براساس آن ساخته شده)، بلکه حتی در فیلمنامهی کوبریک و طریقهی کارگردانیاش نیز تاثیر فرانتس کافکا حس میشود. این مسئله در پایانبندی فیلم ملموستر است، جایی که عناصر تهدیدآمیز و خطرناک کوچک و بزرگ کنار میروند و همه چیز به یک «واژهی توهینآمیز» خلاصه میشود.
۸- سایهها و مه (Shadows and Fog)
- سال انتشار: ۱۹۹۱
- کارگردان: وودی آلن
- بازیگران: وودی آلن، کتی بیتس، جودی فاستر، مدونا، میا فارو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۲ از ۱۰۰
وودی آلن شاید یکی از بهترین کمدینهای معاصر باشد اما در دهههای اخیر، فیلمهای درام جدی و قابل تأملی نیز ساخته است، همانند «امتیاز نهایی» (۲۰۰۵) یا «جنایت و جنحه» (۱۹۸۹) که به زندگی، مرگ، موجودیت و حضور شر در دنیا میپردازند. یکی از فیلمهای کمتردیدهشدهی او، سایهها و مه است که روی مرز باریکی میان کمدی و تراژدی قدم میزند.
این خوش سوگنامه، داستان «کلینمن» را روایت میکند، مردی که توسط اهالی شهر، به قتل یک دکتر متهم شده و حالا مجبور است از دست مردم خشمگین شهر و همان قاتل زنجیرهای که دکتر را کشته بود، فرار کند. همزمان، دخترکی به نام «اِمی» از یک سیرک میگریزد و سرنوشت او را به سوی کلینمن سوق میدهد. با تشکر از فیلمبرداری سیاه و سفید درجه یک «کارلو دی پالما» و کارگردانی وودی آلن، روح فرانتس کافکا در تمامی دقایق فیلم حس میشود.
قهرمان قصه یک آدم معمولی است که برخلاف میل باطنیاش باید از همه فرار کند. او در تنگنایی گرفتار میشود که فراتر از ظرفیتش است و در موقعیتهای عجیبی قرار میگیرد (همانند سیرکی که ما را به یاد ساختههای «فدریکو فلینی» میاندازد). موسیقی متن «اپرای سهپولی» را هم میشنوید و با ارجاعاتی به «برتولت برشت» نیز روبرو میشوید. فیلم یک پایان مبهم و سورئال دارد که با فضای مضحک و در عین حال تراژیک قصه همسو است.
نام سایهها و مه، ادای دینی به فیلم «شب و مه» ساختهی «آلن رنه» است که داستان یک «اردوگاه کار اجباری» را روایت میکرد؛ ماجراهای آن فیلم از معنای پنهان این ساختهی وودی آلن چندان دور نیست.
۷- زندگی شگفتانگیز استِ فرانتس کافکا (Franz Kafka’s It’s a Wonderful Life)
- سال انتشار: ۱۹۹۳
- کارگردان: پیتر کاپالدی
- بازیگران: ریچارد ئی. گرانت، کن استات، فیلیس لوگان، جولی کاکس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
یک اثر کوچک نوآورانه و درخشان از دههی ۹۰ میلادی که کمتر کسی آن را تماشا کرده است، حتی با اینکه جایزهی اسکار بهترین فیلم کوتاه را به خانه برد و پیتر کاپالدی را در پشت دوربین دارد که برای سریال «دکتر هو» مشهور است. فیلم یک داستان خیالی در مورد فرانتس کافکا را روایت میکند که در شب کریسمس، در تلاش است تا یک داستان جدید بنویسد اما حتی پاراگراف اول را هم نمیتواند به پایان برساند: «یک روز صبح، همین که گرگور سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود».
این سوالی است که کافکا (با بازی ریچارد ئی. گرانت) از خود میپرسد: گرگور سامسا به چه چیز عجیبی تبدیل خواهد شد؟ او در حین نگارش معروفترین قصهاش «مسخ»، با چالش روبرو شده است و در همین حین، چهرههای عجیبی جلوی در خانهاش ظاهر میشوند و یک مهمانی کریسمسی نامتعارف در طبقهی پایین در حال برگزار شدن است.
زندگی شگفتانگیز است شاید بامزهترین فیلم این فهرست باشد که عشق فیلمساز به آثار فرانتس کافکا و دنیایش را نشان میدهد. فیلم به هنر گوتیک نزدیکتر است تا فراواقعگرایی و از نظر روایت، خلاقیت و شجاعت به خرج میدهد. فیلم یک پایان کریسمسی هم دارد و سکانس آخرش یادآور آثار «مانتی پایتان» است. این ساختهی پیتر کاپالدی را باید تحسین و بیش از یک بار تماشا کرد.
۶- ویدئودروم (Videodrome)
- سال انتشار: ۱۹۸۴
- کارگردان: دیوید کراننبرگ
- بازیگران: جیمز وودز، دبی هری، لالی کادو، سونیا اسمیتس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
نوشتن دربارهی ویدئودروم آسان نیست؛ فیلمی که پیشبینیهایش از آن آینده تا حد زیادی به حقیقت تبدیل شد و باورکردنی نیست که چه قدر از زمانهی خودش جلوتر بود. حتی توضیح اینکه فیلم درچه رابطه است، دشوار به نظر میرسد اما تردیدی وجود ندارد که ویدئودروم یک شاهکار است، یکی از بهترین ساختههای دیوید کراننبرگ، نقطهی اوج زیرژانر «بادی هارور» و یک دوراندیشی و غیبگویی نوستراداموسگونه از آیندهی نزدیک که حالا برای ما یک گذشتهی دور جلوه میکند.
اگر پیشبینیهای کراننبرگ درست از آب درنمیآمد، شاید حالا در حال خواندن این مقاله در اینترنت نبودید، پارهای از زندگی خود را در فضای مجازی سپری نمیکردید، چند نام مستعار در وبسایتهای مختلف نداشتید و سرگرم سرک کشیدن در بخشهای گوناگون گوشی هوشمند خود نبودید. ما این روزها آنقدر با گوشیهایمان وقت میگذرانیم که آنها به یک عضو تازه از بدن ما تبدیل شدهاند؛ آیا این همان چیزی نیست که آثار زیرژانر بادی هارور بارها به آن پرداختهاند؟ تبدیل بدن انسانها به فرمهای تازه، ترکیب شدن آنها با فلز یا موجودات بیگانه. شخصیتهای این فیلمها با «مسخ» شدن از نظر روحی-روانی نیز تحت تاثیر قرار میگرفتند، همانطور که قهرمانان کافکا شرایط مشابهای را تجربه میکردند.
فیلم روایتگر سرگذشت مدیرمسئول یک ایستگاه تلویزیونی به نام «مکس رِن» است که تصادفاً سیگنالی را پیدا میکند که حاوی برنامههای خشن است و ویدیوهایی از شکنجههای واقعی انسان را پخش میکند. مکس به این نتیجه میرسد که این تصاویر میتواند برای مخاطبان شبکه جذاب باشد، در نتیجه به تیمش دستور میدهد تا آنها را به صورت غیرمجاز از شبکهاش پخش کنند. این سیگنال اما تنها برای پخش تصاویر خشن نیست، این ویدیوها قادر هستند تا ذهن و روان بیننده را دستخوش تغییر کرده و او را دچار توهم کننند. مکس از تصمیم خود برای پخش این سیگنال دفاع میکند و آن را آیندهی تلویزیون میداند اما آگاه نیست که ناخواسته با تماشای برنامههای این شبکه، خود نیز دچار توهم و اختلالات پارانوئیدی شده است.
ویدئودروم ایدههایش را به شکلی افراطی به نمایش میگذارد، هم از نظر بصری و هم مفهومی. ترس مکس رِن از به خطر افتادن سلامتیاش و دور شدن تدریجیاش از آن، بازتابی از بیگانگی اجتماعی وی است. کراننبرگ در ابتدا این شخصیت را به عنوان «آجری دیگر در دیوار» به نمایش میگذارد، نمایندهای برای عرضهی فساد در جامعهای که هر چیز نامتعارفی را میپذیرد و هیجانزده میشود اما در پایان، دیوانگی وجودش را تسخیر میکند و تبدیل به آدمی میشود که حالا سنخیتی با دیگر آجرها ندارد و باید نابود شود. ویدئودروم در دوران اکران یک فیلم مضحک با اِلمانهای علمی-تخیلی بود اما حالا در عصری که اینترنت همه چیز را به تسخیر خود در آورده، معنادارتر شده است؛ در روزهایی که ویدیوهای قتل یا خودکشی به راحتی در اینترنت پیدا میشود، فساد به اوج رسیده و اخلاقیات به حاشیه رفته است.
۵- برزیل (Brazil)
- سال انتشار: ۱۹۸۵
- کارگردان: تری گیلیام
- بازیگران: رابرت دنیرو، جاناتان پرایس، کاترین هلموند، ایان هولم، باب هاسکینز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
ژانر علمی-تخیلی همواره یکی از ژانرهایی بوده است که فیلمسازان آن را برای توصیف یا نقد جامعهی مدرن به کار گرفتهاند. همانند ویدئودروم، برزیل هم دنیایی را به تصویر میکشد که میتوانیم آن را بازتابی اغراقآمیز از جامعهی کنونی بدانیم؛ جهانی که در آن، دیوانساری همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است، تروریستها جولان میدهند و سالانه بیش از ۲۰ میلیون عمل زیبایی انجام میشود.
برزیل با اینکه یک اقتباس غیررسمی از رمان «۱۹۸۴» نوشتهی «جرج اورول» به حساب میآید اما به همان اندازه که اورولی است و به فدریکو فلینی ادای دین میکند، کافکاگونه هم هست. همه چیز با یک اشتباه غیرعمد آغاز میشود، حشرهای درون ماشین تحریر میافتد تا زنجیرهای از رویدادهای کمدی، سیاه و توهمآمیز رقم بخورد.
«سم لوری» یک آدم معمولی است که هدف خاصی در زندگی ندارد، او فقط میخواهد در این پادآرمانشهرِ مصرفگرا، یک زندگی استاندارد داشته باشد. شغلِ فعلیاش آیندهای ندارد و او به اجبار، برای یک نظام دیکتاتوری مبتنی بر توتالیتاریسم کار میکند تا روزگار بگذارند (اینکه شخصیت اصلی فیلم زیر فشار بوروکراسی، احساس خفگی میکند، یادآور رمان محاکمهی کافکا است). سم برای فرار از روزمرگی و یکنواختی، گاهی خیالپردازی میکند. او در رویاهایش یک قهرمان است که قدرت پرواز کردن دارد و با یک ربات عجیبوغریب مبارزه میکند که میخواهد دخترکی را به قتل برساند. یک روز، سم در دنیای واقعی با همان دخترک ملاقات میکند. او این دیدار تصادفی را به فال نیک میگیرد و مصمم میشود تا سبک زندگی غیرقابلتحمل خود را کنار بگذارد اما نظام اجازهی چنین کاری را نمیدهد.
تری گیلیام این فیلم را با آزادی کامل ساخته و هرآنچه در ذهنش بوده را به نمایش گذاشته است. فیلم در کنار یک نقد تند اجتماعی، کلافگیهای این فیلمساز از جوامع فعلی را نشان میدهد؛ جامعهای که به تسخیر بوروکراسی در آمده است و آدمهایش سطحیتر از قبل هستند. گیلیام از سکانسهای رویاگونه به شکل کارآمدی استفاده کرده و دنیایی خلق کرده است که معماری آن بعدها به منبع الهام «شهر تاریک» تبدیل شد و نسبت به آن چیزی که در «بلید رانر» یا دیگر آثار علمی-تخیلی دههی ۹۰ میلادی دیدهایم، متفاوت است. برزیل از آن آثاری است که فرانتس کافکا اگر زنده بود، از تماشای آن لذت میبرد زیرا ادامهدهندهی مسیری است که همین نویسنده آغاز کرد.
۴- مستأجر (The Tenant)
- سال انتشار: ۱۹۷۶
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: رومن پولانسکی، ایزابل آجانی، ملوین داگلاس، جو وان فلیت
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
این ساختهی رومن پولانسکی شاید ترسناکترین و از نظر روانشناختی، آزاردهندهترین فیلم این فهرست باشد. مستأجر همانند سایهها و مه، نزول تدریجی ناشی از توطئههای مرموز، دیوانگی، پاگانیسم و همسایگان عجیب را به تصویر میکشد. «ترلکوفسکی» به تازگی به یک آپارتمان نقل مکان کرده است که ساکن قبلیاش خودکشی کرد؛ این شخصیت شباهت زیادی به قهرمانان قصههای فرانتس کافکا دارد. او قربانی اتفاقات است، از رویدادهایی که تجربه میکند یا میبیند، شوکه خیر اما متعجب و متحیر میشود. بیگناه است اما برای هر کاری که انجام میدهد یا نمیدهد، مورد سرزنش قرار میگیرد. او در چیزی دخیل شده است که نمیتوان آن را به درستی درک کرد.
مطابق معمول، کارگردانی رومن پولانسکی بینقص است و حس ترس و اضطراب را به بیننده منتقل میکند؛ او در پانزده دقیقهی پایانی، انواع نوآوریها را به خرج میدهد تا تعلیق را به اوج برساند و شرایط را برای مخاطب سخت کند. مستأجر شاید بهترین فیلم ترسناک پولانسکی باشد، حتی بهتر از «بچهی روزماری» اما چرا؟ به این دلیل که قصهی ترلکوفسکی چندان از ما دور نیست، اتفاقاتی که برای او رخ میدهد، ممکن است برای هر کسی رخ دهد.
نبوغ پولانسکی در این است که هیچ چیز را توضیح نمیدهد؛ هر برداشتی که مخاطب دارد، محتمل است اما قطعی نیست. در پایان، به جای شفافسازی معماهای ایجاد شده در طول فیلم، او آنها را بسط و افزایش میدهد، همچون یک «نوار موبیوس» که گویی هرگز تمامی ندارد.
۳- گزارش (L’udienza)
- سال انتشار: ۱۹۷۲
- کارگردان: مارکو فرری
- بازیگران: انتسو یاناچی، کلودیا کاردیناله، اوگو تونیاتسی، میشل پیکولی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
مردی به نام «آمِدِئو» میخواهد با رهبر کلیسای کاتولیک حرف بزند. او میخواهد با «پاپ» مستقیماً صحبت کند زیرا باید چیز مهمی را بگوید، چیزی نامشخص که باعث میشود اسقف رم و حاکم شهر واتیکان اشک بریزد.
نویسندهی برجستهی ایتالیایی، «آلبرتو موراویا» در مورد این فیلم میگوید: «با توجه به اینکه آمِدِئو از طبقهی [اجتماعی] متوسط است، احتمالاً چیزی که به پاپ خواهد گفت، اهمیت خاصی برای وی ندارد. اگر دیگر آدمهای این طبقهی اجتماعی که فیلم نمایندهی آنها است، به یکی از اعضای شورای کشیشان کاتولیک نزدیک شوند هم حرفهای مشابهای خواهند زد [و واکنشهای مشابهای دریافت میکنند]». گزارش، به این نکته اشاره دارد که در عصر مدرن، کلیسای کاتولیک و دیگر سازمانهای مذهبی از نظر آیین دادرسی، هیچ تفاوتی با دیوانسالاریِ نظامهای سیاسی ندارند. در دنیای سازمانی این روزها، تقریباً ناممکن است که آدمهای معمولی بتوانند با مقامات و مسئولین ارتباط برقرار کنند و در صورتی که موفق به انجام این کار شوند، هیچ تغییری در شرایط ایجاد نخواهد شد.
خوانندهی ایتالیایی، انتسو یاناچی نقش اصلی را بازی میکند؛ او حالات صورت خود را در طول فیلم به کلی تغییر نمیدهد که شاید در یک اثر دیگر باعث تکبعدی شدن شخصیت اصلی میشد اما اینجا جواب داده است. آمِدِئو از اتفاقاتی که برایش میافتد، شگفتزده است اما ظاهراً خودش هم میداند که درون یک فیلم زندگی میکند (او بیش از یک بار این جمله را میگوید: «چه موقعیت کافکاگونهای!»). با وجود این، همانند دیگر شخصیتهای فیلم (و کتابهای کافکا از جمله «قصر» که گزارش از آن الهام گرفته است)، برای ما امکانپذیر نیست که با قهرمان قصه همذات پندازی کنیم.
برعکس، از او میترسیم زیرا میدانیم که آمِدِئو نه یک شخصیت خیالی بلکه خودِ ما است. در حین تماشای رویدادها، خیلی زود مطمئن میشویم که آمِدِئو شکست خواهد خورد، همانطور که که اگر ما هم در شرایط مشابهای قرار میگرفتیم، بیگمان شکست را تجربه میکردیم تا نوبت به یک شهروند بیگناه دیگر برسد که شانس خودش را انتخاب کند و این چرخهی بیپایان و بیمعنی را ادامه دهد.
۲- محاکمه (The Trial)
- سال انتشار: ۱۹۶۲
- کارگردان: اورسن ولز
- بازیگران: آنتونی پرکینز، ژن مورو، اورسن ولز، رومی اشنایدر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
تا اینجا به فیلمهایی پرداختیم که به شاعرانگیهای تلخ و سیاه فرانتس کافکا نزدیک هستند یا از آن الهام گرفتهاند. ما همچنین در مقدمه به فیلمهای اقتباسی از کافکا اشاره داشتیم اما واقعیت این است که داستانهای او به دلیل سبک نویسندگی متفاوت و ساختاری که دارند، در دنیای سینما به فیلمهای چندان خوبی تبدیل نمیشوند زیرا فیلمسازان نمیتوانند فضاها و آدمهای خلق شده توسط او را به خوبی ابراز کنند. تنها یک نابغه همچون اورسن ولز میتوانست فیلمی براساس رمان محاکمه بسازد و آن را درست بسازد.
قصهی فیلم تقریبا همان قصهی کتاب است، با این تفاوت که در دههی ۵۰ میلادی و در دوران توسعه و رشد اقتصادی رخ میدهد. تغییر محل و زمان رویدادها به ولز این فرصت را داده است تا سبک فیلمسازی باروکگونهاش را با آزادی بیشتری به نمایش بگذارد و هنرمندیهایش در سطح بالاتری عرضه شود (اولین نمای بلند فیلم آنقدر خفقانآور و تاثیرگذار است که نمیتوان آن را توصیف کرد). ولز اما آگاه است که دارد کتابی از فرانتس کافکا را اقتباس میکند و معناهای پیدا و پنهان آن را در کانون توجه قرار میدهد، حتی گاهی آنها را برجستهتر میکند (از افتتاحیهی انیمیشنی تا یک ادارهی بزرگ که یادآوری «آپارتمان» ساختهی «بیلی وایدر» است).
محاکمه از سوی برخی منتقدان آن دوران مورد انتقاد قرار گرفت اما ولز هر بار تکرار میکرد که این «بهترین ساختهاش» است و اهمیتی ندارد دیگران چه میگویند. بهتر نیست به او و حرفهایش اعتماد کنیم؟
۱- پس از ساعات اداری (After Hours)
- سال انتشار: ۱۹۸۵
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: روزانا آرکت، ورنا بلوم، تامی چونگ، گریفین دان
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
تاکنون یک روز عجیب را تجربه کردهاید که بدون توقف بدشانسی میآورید، هیچ چیز به خوبی پیش نمیرود و میخواهید تغییری ایجاد کنید اما تلاشهایتان بیفایده است؟ شاید حتی بدترین روز زندگیتان که از چند سال قبل به یاد میآورید با رویدادهایی که در این ساختهی مارتین اسکورسیزی رخ میدهد، قابل مقایسه نباشد. پس از ساعات اداری از فیلمهای فراموششده اما زیبای اسکورسیزی است که او را یک بار دیگر مطرح کرد. این فیلمساز برجسته پس از ساخت «سلطان کمدی» کمی به حاشیه رفت اما با پس از ساعات اداری یکی از بامزهترین کابوسهای تاریخ سینما را خلق کرد.
اسکورسیزی تقریباً همهی چراغهای رنگارنگ نیویورک را خاموش کرده و این شهر را به یک منطقهی سیاه و گوتیک تبدیل کرده است؛ در دنیای رویاگونهی او، قهرمان قصه باید با همه چیز بجنگد. گریفین دان نقش یک کارمند ساده را بازی میکند که بازیچهی همسایگان میشود، با انواع آدمهای دیوانه ملاقات میکند و تقریباً هیچ کدام از این ملاقاتها به سود او نیست.
«پُل» در تمام مدت زمان فیلم، ناتوان و معصوم است اما گویی عالم با او خصومت شخصی دارد. پس از تماشای رویدادهای غیرعادی فیلم، حتی پایان خوشِ تقلبی آن هم عادی جلوه میکند، همانند لحظهای که درون تاکسی نشسته است و باد پولی که میخواهد به راننده بدهد را میبرد، همانند جایی که بیدلیل متهم به دزدی میشود، همانند خودکشی یکی از شخصیتها، همانند زندگی واقعیِ هر کدام از ما که گاهی بیرحمانه پیش میرود.
مارتین اسکورسیزی ایدههای فرانتس کافکا را برای دوران پستمدرن بهروزرسانی کرده است و ما به این مسئله فکر میکنیم که حسِ کافکا از زندگی در عصر مدرن، چه میتوانست باشد. فیلمساز همچنین با به کارگیری اِلمانهای کمدی سیاه، کافکا را با رویکرد تازهای عرضه کرده است تا مخاطب را به تفکر وادار کند. تنها راه نجات از چالشهای زندگی، لبخند زدن به آنها است. مهم نیست چه اتفاقاتی برای شما رخ میدهد؛ در پایان، یک روز تازه را آغاز میکنید، کارها و تفریحات همیشگی را انجام میدهید، در زمان مقرر به کار خود میرسید، به آغوش جامعه بازمیگردید و دست آخر، مشکلات کم و بیش حل میشوند تا به بقاء ادامه دهید. یک پایان خوش و ایدهآل برای ما همین است، اینطور نیست؟
منبع: Taste of Cinema
برخلاف فیلم های عنوان شده.که کمتر روح کافکا را شناخته آمد. یک فیلم لهستانی بود دهه نود گمان می کنم که هر چند اقتباس از آثار کافکا نبود روح داستانهای کافکا را به خوبی به تصویر کشید.
ای کاش عنوان فیلم رو هم راهنمایی میکردی