۲۰ فیلم با پایانی دلچسب که حالتان را خوب میکند
یک پایانبندی رضایتبخش و حالخوبکن که قصه را به سرانجامی منطقی، درست و زیبا میرساند، ماندگاری فیلمها را تضمین میکند. پایانبندی خوب و دوستداشتنی نقشی مهم و اساسی در ذهن مخاطب دارد و حتی اگر شروع و میانهی فیلم چنگی به دل ما نزند، با دیدن یک پایانبندی درجهیک انگار همهی ایرادهایش را میبخشیم و بعدها آن فیلم را با همین فصل پایانیاش به یاد میآوریم. حالا اگر فیلم از ابتدا هم اثر خوب و ماندگاری باشد که دیگر چه بهتر. فکرش را کنید در سفری دو ساعته همراه کاراکترها باشید و از تمام دقایق فیلم لذت ببرید و در نهایت با یک پایانبندی حسابی و رضایتبخش و دوستداشتنی پاداش صبرتان را بگیرید.
در این فهرست ۲۰ پایانبندی جذاب و رضایتبخش سینما را میبینید که با دیدنشان حالمان حسابی خوب شده است. مطمئنا نامها و فیلمهایی جا ماندهاند و طبیعی هم هست، باید بالاخره به یک جمعبندی میرسیدیم. برای همین اگر شما هم پایانبندی جذابی خاطرتان بود که ما جا انداختیم، بگویید.
۲۰. انتقامجویان: پایان بازی (Avengers: Endgame)
- سال ساخت: ۲۰۱۹
- پایان رضایتبخش: رقص کاپیتان آمریکا با پگی کارتر
کاپیتان آمریکا تراژیکترین داستان عاشقانه را بین ابرقهرمانهای جهان سینمایی مارول دارد. استیو راجرز بعد از اینکه منجمد شد و سالهای سال همانطور ماند، نه تنها چندین دهه از تاریخ دنیا را از دست داد، بلکه زندگی مشترکی را که میتوانست با محبوبش یعنی پگی کارتر سپری کند هم ندید.
در «انتقامجویان: پایان بازی» و به لطف قابلیت سفر در زمان، کاپیتان آمریکا به گذشته رفت و بالاخره به معشوقش رسید. در پایان فیلم، استیو راجرز جوان به گذشته میرود و وقتی بازمیگردد، میبینیم پیرمردی کهنسال شده است. استیو تصمیم گرفت بعد از اتمام مأموریتش پیش پگی کارتر بماند و در کنار او با هم پیر شوند و بالاخره آن رقص معروفی که قولش را به او داده بود میبینیم. پایانی رضایتبخش برای «انتقامجویان: پایان بازی» و استیو راجرز.
۱۹. غارتگر (Predator)
- سال ساخت: ۱۹۸۷
- پایان رضایتبخش: آرنولد سوار هلیکوپتر میشود
این فیلم اکشن نامآشنا و محبوب دهه هشتادی، داستان گروهی سرباز مزدور عضلانی را روایت میکند که در جنگلی انبوه و ترسناک با یک موجود فضایی خطرناک و تشنهی خون مواجه میشوند. در نهایت و پس از کشت و کشتار فراوان، فرماندهشان داچ (آرنولد) تنها کسی است که زنده میماند و یکتنه مقابلش میایستد. با تله و نقشههای هوشمندانه او را به دام میاندازد و در نهایت این موجود وحشتناک را از بین میبرد.
قهرمانهای اکشن همیشه در برابر موقعیتهایی طاقتفرسا و عجیبوغریب قرار میگیرند، ولی به ندرت پیش میآید که مبارزهشان اینچنین سخت و خونین و هیجانانگیز شود. به خاطر همین وقتی سرانجام با هلیکوپتری به دنبالش میآیند و او را سوار میکنند تا از این جنگل کابوسوار بروند، لبخندی بزرگ و رضایتبخش روی صورتمان مینشیند و از اینکه قهرمان قصهمان پیروز شده است نفس راحتی میکشیم.
۱۸. در جستوجوی خوشبختی (The Pursuit of Happyness)
- سال ساخت: ۲۰۰۶
- پایان رضایتبخش: استخدام کریس
کریس گاردنر (ویل اسمیت) در طول این فیلم با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکند. ازدواجش فرو میپاشد، خانهاش را از دست میدهد و مجبور میشود به همراه پسر خردسال و معصومش بدون سقفی بالای سرشان زندگی کند. ولی با همهی این مشقات و ناملایمات، کریس تسلیم نمیشود و حتی کارآموزی بدون حقوقش را هم با تمام جدیت و پشتکار به سرانجام میرساند. هرچقدر زندگی سختی و ناراحتی و ملال به سوی او پرتاب میکند، کریس مصممتر و جدیتر و با استقامتتر میشود.
ولی در نهایت تمام این سختکوشیها و تسلیم نشدنهای کریس نتیجه میدهد و در صحنهی پایانی، میبینیم که در شرکت استخدام میشود و کاری استخواندار و درستوحسابی میگیرد و آیندهی خودش و پسرش را تضمین میکند. وقتی ویل اسمیت با شنیدن خبر استخدامش اشک شوق میریخت، میتوانستید تمام سختیهایی را که تا رسیدن به این نقطه متحمل شده بود پشت نگاهش ببینید. بعید است کسی به صحنهی پایانی این فیلم برسد و بغض نکند یا حتی اشک نریزد. تماشای در جستوجوی خوشبختی کار سادهای نیست، ولی پایانبندی به شدت رضایتبخشی دارد و پاداش مخاطبش را به بهترین شکل ممکن میدهد.
۱۷. کلوپ صبحانه (The Breakfast Club)
- سال ساخت: ۱۹۸۵
- پایان رضایتبخش: آهنگ «من رو فراموش نکنی» (Don’t You Forget About Me) از simple minds
این فیلم جوانانه داستان گروهی از بچههای دبیرستانی را روایت میکند که تنبیه شدهاند و باید یک روز تعطیل را در مدرسه بگذرانند و به کار بدشان فکر کنند. هرکدام از این دخترها و پسرها طبقه و مدل شخصیتی متفاوتی دارند و نسبت به همدیگر بدبین هستند. ولی هرچه بیشتر میگذرد، متوجه میشوند نقاط مشترکشان بیشتر از چیزی است که فکر میکردند و به درک بهتری از خودشان و بقیه میرسند. البته اینکه همگی از ناظم مدرسه دل خوشی ندارند برایشان تبدیل به دشمن مشترکی شده است هم به این قضیه کمک کرد.
در انتهای فیلم، ناظم مقالهای را که برایان نوشته میخواند که در آن به طور خلاصه گفته است چه چیزهایی دربارهی خودشان یاد گرفتند. همزمان که آهنگ «من رو فراموش نکنی» پخش میشود، بچهها را میبینیم که از هم جدا میشوند و هرکدام راه خودشان را میروند و ما میفهمیم با اینکه آینده نامعلوم و مبهم است، ولی این دخترها و پسرها رفاقتی دوستداشتنی شکل دادهاند و خاطرهای فراموشنشدنی با هم ساختهاند. نمای آخر فیلم و مشت پیروزمندانهی جان روی هوا گویای همه چیز است.
۱۶. فارست گامپ (Forrest Gump)
- سال ساخت: ۱۹۹۴
- پایان رضایتبخش: پَر معلق روی هوا
فارست گامپ شاید باهوشترین آدم دنیا نباشد، ولی بزرگترین قلب دنیا را دارد. رویکرد مثبت فارست گامپ به زندگی باعث شد او در طول حیاتش بیشمار تجربهی ویژه و بهیادماندنی داشته باشد. اما نقطهی مشترک تمام اتفاقهای زندگیاش کسی نیست جز جنی، عشق کودکی و بزرگسالی و تمام زندگیاش. در نهایت و بعد از فراز و نشیبهایی که در طول تاریخ آمریکا میگذرد به محبوبش میرسد، ولی خوشیهایش دوامی ندارد چون جنی خیلی زود از دنیا میرود و فارست میماند و یادگار او.
فارست و جنی زمان خیلی محدودی در کنار هم بودند، ولی کیفیت زندگی عاشقانهشان به یک عمر میارزید. علاوه بر این، دیدن اینکه فارست حالا پدر شده است و باید پسری بانمک را بزرگ کند، حسابی دلگرمکننده و زیبا بود. تصویر یک پرَ که روی هوا معلق است و خودش را به دست باد سپرده تعابیر زیادی دارد، ولی وقتی فارست پسرش را به مدرسه میفرستد، روح و روان تماشاگران فیلم هم به همراه این پر اوج میگیرد و از شادی پرواز میکند.
۱۵. جانگوی رها شده از بند (Django Unchained)
- سال ساخت: ۲۰۱۲
- پایان رضایتبخش: انفجار دینامیتها
وسترن دیدنی کوئنتین تارانتینو دربارهی تلاش جنگو برای آزاد کردن همسرش برومهیلدا از بند بردهداری بود و مسیر رسیدن به لحظهی پایانیاش را به زیبای تمام نمایش داد. تلاش اولیهی جانگو و شولتز (کریستوف والتز) برای رهایی برومهیلدا به فاجعهای خونبار ختم شد. شولتز کشته شد و جانگو را هم شکنجه کردند و در نهایت به یک شرکت معدن فروختند. همه چیز از دست رفته به نظر میرسید، اما جانگو تسلیم نشد. از چنگ بردهدارانش گریخت (و کارگردان را منهدم کرد) و با یک عالمه دینامیت برگشت و همه جا را منفجر کرد و برومهیلدا را نجات داد و هردو سوار بر اسب به شعله و آتش و ویرانی نگاه کردند.
پایانی رضایتبخش و باکلاس و تارانتینویی.
۱۴. سکوت برهها (The Silence of the Lambs)
- سال ساخت: ۱۹۹۱
- پایان رضایتبخش: شام هانیبال لکتر
سکوت برهها یکی از هراسانگیزترین تریلرهای سینماست و دو خط داستانی مرتبط به هم دارد؛ یکی تلاش کلاریس استرلینگ (جودی فاستر) برای یافتن قاتل سریالی بوفالو بیل، و دومی تعاملی که با دکتر هانیبال لکتر دارد. کلاریس در نهایت موفق میشود بوفالو بیل را بعد از صحنهای پرتعلیق و تکاندهنده در دام بیندازد. از آن سو، لکتر که بعد از کشتاری خونین از بند گریخته است، به کلاریس زنگ میزند تا موفقیتش را در پرونده تبریک بگوید و در پایان مکالمه با لحنی ترسناک و شوکهکننده اشاره میکند که «میخواهد دوستی قدیمی را جای شامش بخورد».
کلاریس نمیداند هانیبال کجاست، ولی ما بهعنوان مخاطب فیلم میبینیم که دکتر لکتر جایی دنج نشسته و نگاهش به روانشناسی است که در زندان مسؤول او بود. تماشاگر تا همینجایش از موفقیت کلاریس خوشحال شده، ولی دیدن هانیبال لکتر که حالا آزاد شده است و میخواهد انتقامش را از دکتر شیطانصفت بگیرد، هیجانی خوشایند به او منتقل میکند.
۱۳. باشگاه مشتزنی (Fight Club)
- سال ساخت: ۱۹۹۹
- پایان رضایتبخش: آهنگ ذهن من کجاست؟ (?Where Is My Mind)
باشگاهی که در ابتدا بهانهای بود برای مردها تا خشونتشان را تخلیه کنند و دمار از روزگار همدیگر در بیاورند، در نهایت تبدیل به جریانی ترسناک و تاریک و انقلابی شد. تایلر داردن (برد پیت) راوی بینام فیلم و گروهشان را رهبری میکند و فکرهایی در سرشان میپروراند تا تبدیل به تروریستهایی جریانساز شوند. نکتهی ترسناکتر ماجرا، حداقل برای راوی، اینجاست که تایلر داردن در واقع بخش سرکوبشدهی ذهن خود راوی است و وجود خارجی ندارد.
ماجراهای تند و تیز فیلم سرانجام به نقطهی پایانی میرسد که طی آن راوی بالاخره تصمیمش را میگیرد، تیری در سر خودش خالی میکند و عملا تایلر را میکشد. بعد دست معشوقش مارلا را میگیرد و باهم به ویرانیهای شهر مینگرند، برجهایی که با مواد منفجرهی تایلر/راوی و تیمش منفجر میشوند و فرو میریزند و خبر از نظمی جدید میدهند. اینجاست که این آهنگ درجهیک و شنیدنی و به طرز ویرانگری درست انتخاب شدهی گروه Pixies، مخاطب را به رضایتی تکرارنشدنی میرساند.
۱۲. جنگ ستارگان: اپیزود شش – بازگشت جدای (Star Wars: Episode VI – Return of the Jedi)
- سال ساخت: ۱۹۸۳
- پایان رضایتبخش: رستگاری آناکین اسکایواکر
در قسمت پایانی سهگانهی اصلی جنگ ستارگان، چندین نبرد همزمان به سرانجام میرسند. قهرمانهای ما در چند جبهه به نیروهای امپراتوری حمله میکنند تا ستارهی مرگ دوم را نبود کنند و از آنسو لوک اسکایواکر با پدرش مواجه میشود.
امپراتور در میانهی رو در رویی نهایی لوک و پدرش میخواهد لوک را بکشد که دارث ویدر در آخرین لحظه دچار تحول میشود و برای نجات جان پسرش، امپراتور را از بین میبرد و خودش به شدت زخمی میشود. لوک که بالای سر پدر در حال مرگش آمده، ناراحت است که نتوانسته او را نجات دهد، ولی آناکین اسکایواکر که حالا ماسکش را برداشته، به پسرش میگوید اتفاقا او را نجات داده است. رستگاری آناکین/دارث ویدر وقتی تکمیل میشود که میبینیم روحش که حالا به نیرو پیوسته، در کتار اوبیوان کنوبی ظاهر میشود و پایانی خوش و رضایتبخش برای یکی از بزرگترین حماسههای سینمایی رقم میزند.
۱۱. شوالیه تاریکی برمیخیزد (The Dark Knight Rises)
- سال ساخت: ۲۰۱۲
- پایان رضایتبخش: آرزوی آلفرد
در پایان سهگانهی شوالیه تاریکی به نظر میرسد بتمن برای نجات گاتهام از یک بمب اتمی، خودش را فدا میکند. مردم شهر و به ویژه آلفرد وفادار و مهربان، در سوگ غم از دست دادن قهرمانشان مینشینند و مسؤولیت حفاظت از گاتهام به بتمن جدیدی میرسد.
مدتی بعد، وقتی آبها از آسیاب افتاده است و آرامشی نسبی حاکم شده، آلفرد را میبینیم که به کافهای در فلورنس رفته. در آنجا بروس وین را میبیند که خوش و سرحال کنار سلینا کایل/کتوومن نشسته است و انگار همه چیز را پشت سر گذاشته.
راستش را بخواهید، احتمالش وجود دارد که این تصویر در خیالات آلفرد بگذرد، چون در اوایل فیلم دربارهی آرزویش گفته بود که بروس را فارغ از تمام مشکلات ببیند و دقیقا از همین کافه در فلورانس هم نام برده بود. از سوی دیگر این احتمال هم هست که بروس وین این آرزوی آلفرد را یادش بوده و عمدا همانجا را انتخاب کرده تا دل او را شاد کند. در هر صورت، این پایانی رضایتبخش برای قهرمان شنلپوش گاتهام است.
۱۰. نمایش ترومن (The Truman Show)
- سال ساخت: ۱۹۹۸
- پایان رضایتبخش: فرار ترومن
تمام زندگی ترومن بربنک یک سریال تلویزیونی کنترلشده و کارگردانی شده است و او خودش خبر ندارد. ولی وقتی به تدریج متوجه واقعیت میشود و پی به مصنوعی بودن کل دنیایش میبرد، تصمیم میگیرد شهری را ترک کند که تمام زندگیاش را در آن گذراند. سوار بر قایقی به دل «اقیانوس» میزند و بر ترسش از آب غلبه میکند. بعد از اینکه به انتهای دنیا میرسد و به دیواری همرنگ آسمان میخورد، دری را پیدا میکند که راه خروج از دنیای مصنوعی است.
وقتی میخواهد از در عبور کند، کارگردان و خالق این سریال از او خواهش میکند که بماند، چون ستارهی نمایشی است که به میلیونها نفر امید و آرزو میبخشد. ولی ترومن که دیگر خسته شده است، جملهی معروفش «اگه دیگه ندیدمتون، بعدازظهر و عصر و شبتون به خیر» را میگوید و رو به دوربین تعظیم میکند و از در بیرون میرود. هرچقدر هم دنیای دور و بر ترومن دلپذیر و خوشایند بود، باز هم مصنوعی و غیر واقعی بود. ترومن زندانی یک برنامهی تلویزیونی بود و باید مردمی را که هیچوقت نمیدید سرگرم میکرد. کل فصل فرار او از دنیای مصنوعی و صحبتهای نهاییاش با خالق سریال، از زیباترین، دیدنیترین و رضایتبخشترین پایانهای سینمایی است.
۹. گلادیاتور (Gladiator)
- سال ساخت: ۲۰۰۰
- پایان رضایتبخش: ماکسیموس به خانوادهاش میرسد
یک ژنرال سابق رومی به نام ماکسیموس (راسل کرو) بعد از اینکه همسر و پسرش کشته میشوند، همه چیزش را از دست میدهد و به اسارت بردهداران در میآید. بعد از ورود به رقابتهای گلادیاتورها، ماکسیموس که ژنرالی خوشفکر و قدرتمند است، به پیروزیهای زیادی میرسد و بین مردم محبوبیتی فراگیر پیدا میکند و سرانجام وارد کلوسیوم میشود و مقابل جمعیتی انبوه و شخص امپراتوری مبارزه میکند. تا اینکه بالاخره فرصت این را مییابد که رو در روی امپراتوری قرار بگیرد که به او و روم خیانت کرد، یعنی کمودوس.
با وجود اینکه کمودوس تقلب میکند و پیش از مبارزه به ماکسیموس خنجر میزند، ماکسیموس موفق میشود او را از پای در بیاورد، ولی خودش هم در نهایت از شدت جراحت و خونریزی، جانش را از دست میدهد. ولی این تمام ماجرا نیست. ماکسیموس به تمام اهدافش رسید، روم را از چنگ یک امپراتور خطرناک و مجنون نجات داد، قدرت را به سنا برگرداند و مهمتر از همه، بعد از مرگش به همسر و فرزند دلبندش رسید.
۸. ویل هانتینگ نابغه (Good Will Hunting)
- سال ساخت: ۱۹۹۷
- پایان رضایتبخش: ویل به دنبال معشوقش میرود
ویل هانتینگ یک نابغهی با استعداد است، ولی به خاطر گذشتهی دردناکش حالا انسانی خودویرانگر شده و زندگی شخصی و حرفهایاش را مدام خدشهدار میکند. ویل که از شکست و پسزده شدن میترسد، همیشه موقعیتها و آدمهای مختلف را از خودش دور میکند، از جمله دوستدخترش اسکایلر را. اسکایلر از ویل میخواهد با او به کالیفرنیا نقل مکان کند، ولی ویل که از صمیمی شدن وحشت دارد دست رد به او میزند.
بعد از اینکه ویل مشکلات شخصی و دردهای نهفتهاش را به کمک روانشناس دلسوز و مهربان (شان با بازی رابین ویلیامز) بیرون میریزد و خودش را بالاخره از باری سنگین رها میکند، بیخیال همهی موقعیتهای شغلیاش میشود. ولی اینبار نه به خاطر خودویرانگری، بلکه به خاطر عشق. سرانجام درخواست اسکایلر را قبول میکند و به دنبال او به کالیفرنیا میرود و ماشین او را میبینیم که در جاده میراند. پایانی دوستداشتنی برای ویل که آرزوی دوست صمیمیاش چاکی (بن افلک) را هم عملی میکند؛ چاکی که از استعداد کمنظیر ویل باخبر است و میداند با چه نابغهای وقت میگذراند، در جایی به ویل میگوید از اینکه او وقتش را آدمهای ته خطی مثل خودش میگذراند چقدر احساس گناه میکند و آرزویش این است روزی در خانهاش را بزند تا مثل همیشه دنبال عیاشی بروند و بفهمد ویل دیگر در آن خانه نیست، که این زندگی بیهدف را پشت سر گذاشته است و رفته که برود. لبخند رضایتبخش بن افلک وقتی در خانهی ویل را میزند و جوابی نمیگیرد، لبخند مخاطبان فیلم هم هست.
۷. ماتریکس (The Matrix)
- سال ساخت: ۱۹۹۹
- پایان رضایتبخش: پرواز نئو
در صحنهی اوج این اکشن علمیتخیلی جریانساز و حیرتانگیز، نئو (کیانو ریوز) که قصد دارد از ماتریکس خارج شود، گیر مأمور سمج سیستم یعنی اسمیت میافتد و غافلگیر میشود و حتی به قتل میرسد. اما نئو برگزیده است، پس قرار نیست به این راحتیها کارش تمام شود. به لطف ترینیتی و عشقی که به او دارد، نئو از مرگ برمیخیزد و حالامیبینیم قدرتمندتر از هر موجودی در ماتریکس شده است.
در صحنهی پایانی فیلم، نئو در یک تلفن عمومی مشغول صحبت با فردی نامعلوم (احتمالا معمار، آنطور که بعدها میبینیم) است و میگوید قصد دارد انسانها را از چنگ ماشینها و ماتریکس رها کند و میخواهد مصنوعی بودن این دنیا را به همه نشان دهد. وقتی تلفن را قطع میکند، جلو چشم مردم در خیابان به پرواز در میآید و اوج میگیرد و تا آسمانها میرود، تا به سیستم نشان دهد به چه قدرتی دست پیدا کرده است. بعد از این که دیدیم نئو و دوستانش با چه مکافاتی از مأمورها گریختند و زنده ماندند، تماشای پرواز نئو و سوپرمن شدنش در دنیای ماتریکس خبر خوبی بود و مخاطب را راضی میکرد.
۶. روز موشخرما (Groundhog Day)
- سال ساخت: ۱۹۹۳
- پایان رضایتبخش: یک روز جدید
فیل کانرز از روز موشخرما و شهری که برای تهیهی گزارش این روز به آنجا رفته متنفر است، ولی وقتی میبیند در همین روز گیر افتاده و باید مدام تکرارش کند، همه چیز بدتر هم میشود. فیل همین یک روز را اندازهی چندین سال زندگی میکند و مدام موقعیتهای تکراری را از سر میگذراند. تا اینکه بالاخره میفهمد آنقدرها هم از شهر و مردمانش بیزار نیست و حتی کمکم عاشقش میشود، به مردم کمک میکند و یاد میگیرد به زنی که دوست دارد (ریتا) ابراز علاقه کند و دلش را به دست بیاورد.
بعد از تلاشهای مختلف فیل، بالاخره در یکی از همین روزهای تکراری، ریتا هم عاشق فیل میشود، ولی افسوس که فردا همه چیز از صفر شروع خواهد شد. فیل با حسرت و تصور اینکه روز بعد هم تکرار همین روز است به خواب میرود و وقتی بیدار میشود و میبیند ریتا هنوز کنارش است، انگار دنیا را به او دادهاند. بالاخره از روز موشخرما خلاص شده، آدم بهتری شده و عشق زندگیاش را هم پیدا کرده است.
۵. راکی (Rocky)
- سال ساخت: ۱۹۷۶
- پایان رضایتبخش: آدریان!
راکی بوکسور مظلوم و فقیری است که باید مقابل قهرمان سنگینوزن آپولو کرید بایستد و برای این مبارزه همه چیزش را میگذارد و تمرینهایی طاقتفرسا از سر میگذراند. راکی با اینکه فکرش را هم نمیکند برنده شود، به دوستدخترش آدریان میگوید که میخواهد تا ته خط برود و واقعا هم میرود. مبارزهی راکی با کرید مبارزهای برای تمام دوران میشود.
راکی ۱۵ راند مقابل این قهرمان باتجربه ایستادگی میکند و خم به ابرو نمیآورد. در نهایت مبارزه بدون ناکاوت کردن راکی به پایان میرسد، ولی کرید برنده اعلام میشود. اما برای راکی این چیزها مهم نیست. گاهی اوقات برنده یا بازنده شدن اهمیت ندارد، مهم این است که به خودمان ثابت کنیم توانایی کاری را داریم و راکی به خوبی این را نشان میدهد. رقابت را باخت، ولی برندهی واقعی او بود که با صورتی درب و داغان آدریان را صدا میزد و بیتوجه به هیاهوی دور و برش، سراغ آغوش معشوقش را میگرفت.
۴. ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (Indiana Jones and the Last Crusade)
- سال ساخت: ۱۹۸۹
- پایان رضایتبخش: غروب
ایندیانا جونز و پدرش طی تلاش و ماجراجوییهایشان برای یافتن جام مقدس در نهایت به جایی میرسند که مجبور میشوند برای به دست آوردن این جام مقدس، با نازیها مبارزه کنند. بعد از کش و قوسهای فراوان، ایندیانا سرانجام موفق میشود جام درست را انتخاب کند و جان پدرش را نجات دهد، اما چون میخواهد با جام مقدس فرار کنند، معبد فرو میریزد.
پدر ایندیانا جونز او را متقاعد میکند که بیخیال جام شود و ایندیانا هم میفهمد زندگی ارزش بیشتری دارد و از نگه داشتن جام منصرف میشود. همگی از معبد زنده بیرون میآیند و سراغ ماجراجوییهای بیشتری و بهتر میروند.
۳. پالپ فیکشن (Pulp Fiction)
- سال ساخت: ۱۹۹۴
- پایان رضایتبخش: خروج از رستوران
شاید از نظر ترتیب زمانی، سرانجام وینسنت وگا این باشد که روی توالت کشته شود، ولی وقتی در پایان فیلم شلوارک و تیشرت به تن در کنار جولز از رستوران بیرون میزند به طرز عجیبی حس خوبی داریم. شاید به خاطر موسیقی Surf Rider باشد که شنیدنش حسی از سرحالی صبح و هیجان روز آفتابی به آدم منتقل میکند، شاید هم به خاطر موقعیت جالب و بامزهای است که شاهدش هستیم. هرچه که هست، وقتی پالپ فیکشن تمام میشود و تیتراژش بالا میآید، لبخندی از رضایت روی لبهایمان مینشیند که ناشی از تماشای فیلمی «خوب» بوده است.
جولز و جولی بعد از ماجراهای غریبی که از سرگذراندند و دیدن مغزهای متلاشی و تجربهی یک اتفاق که از نظر جولز مداخلهی الهی بود، برای خوردن صبحانه به رستورانی میآیند که در ابتدای فیلم هدف سرقت زوج جوان و دیوانهای قرار میگرفت. نحوهی مدیریت بحران جولز و حرفهایی که به جوان سارق میزند، حالا یکی از بهیادماندنیترین لحظههاست و خروج سرخوشانهی جولز و وینسنت از رستوران و در حالی که سلاحشان را در شلوارکهایشان میگذارند، پایانی دلچسب برای یکی از تأثیرگذارترین فیلمهای سینما بود.
۲. ارباب حلقهها: بازگشت شاه (The Lord of the Rings: The Return of the King)
- سال ساخت: ۲۰۰۳
- پایان رضایتبخش: هابیتهای قهرمان
شاید برخی بگویند این فیلم چند پایان دارد، خب بگویند. تکتک پایانهای سومین قسمت از شاهکار پیتر جکسون جذاب و دیدنیاند و حماسهای به عظمت و هیبت ارباب حلقههای تالکین شایستهی چیزی کمتر نیست. اما پایان اشاره شده صحنهای است که آراگورن تازه تاجگذاری کرده است و مردم گاندور و تعداد زیادی از نمایندههای مختلف مردم سرزمین میانه برای جشن و سرور جمع شدهاند. آراگورن نه تنها به پادشاهی میرسد، بلکه آروِن، عشق اول و آخرش هم به مراسم میآید و سرانجام در آغوش هم آرام میگیرند.
فرودو، سم، مری و پیپین که در مراسم حضور دارند میخواهند جلو آراگورن زانو بزنند که این مرد بزرگ و عادل، از آنها میخواهد که بایستند و میگوید «شما به هیچکس نباید تعظیم کنید». پس خودش برای این هابیتهای دلاور تعظیم میکند و تمام مردم حاضر به اطاعت از او، رو به این هابیتهای قهرمان سر فرود میآورند.
۱. رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption)
- سال ساخت: ۱۹۹۴
- پایان رضایتبخش: تجدید دیدار
اندی دوفرین روزگار سخت و مشقتباری را گذراند. بیگناه و به خاطر جرمی که مرتکب نشده بود به زندان افتاد و مجبور شد سالیان دراز پشت میلهها بماند. اما این حبس یک نکتهی مثبت هم داشت؛ زندانی شدن اندی بهانهای شد تا او بهترین و صمیمیترین و وفادارترین دوستش را پیدا کند، یعنی رِد.
اندی موفق میشود از زندان فرار کند و بعد از نقشهای طولانی و مرحلهبهمرحله و چراغخاموش که نیاز به صبری چندین ساله داشت، خودش را از بند برهاند و به مکزیک برود. اما رِد مجبور است دوران حبسش را تحمل کند و در نهایت آزادی مشروط بگیرد. اندی برایش پول و یادداشت و آدرس به جا گذاشته، تا بعد از آزادی سراغ او بیاید و در جایی که پیش از آن حرفش را زده بود، با هم زندگی کنند.
با اینکه خود فصل فرار اندی یکی از هیجانانگیزترین و رضایتبخشترین لحظات سینماست، ولی تماشای دو رفیق قدیمی که حالا آزاد و رها با هم تجدید دیدار میکنند، لذت و شور و شعفی مثالزدنی داشت.
منبع: watchmojo
سینمای دنیا خیلی بزرگ تر از هالیووده. نویسنده مقاله ظاهرا خیلی حرفه ای سینمای دنیا رو دنبال نمیکنه.
مثلا فیلم another round از دانمارک که به نظر من از تمام فیلم های بالا انرژی بیشتری میده و خیلی زیباتره. یا better days یا فیلم scenes from a marriage از سوئد.
و خیلی از فیلم های دیگه
اکثرا مقاله های این تیپی شما فیلمای قدیمی رو بررسی میکنه که اصلا جلوه جالبی نداره، از طرفی فقط محدود ب هالیووده که نشون دهنده اطلاعات نویسنده مطلبِ، بیش از این انتقاد نمیکنم، فیلم better days از سینمای چین واقعا جاش توی همچین تیتری خالیه، اگه میخاین روزتون ساخته شه از دستش ندین
😍😭😍😭😍😭better days محشره مرسی که بهش اشاره کردی
کاملا درسته و از فیلم های خوبی اسفاده شده