۷ دیالوگ پایانی ماندگار تاریخ سینما؛ حرف آخر
یک فرود آرام و بیدردسر هیچ وقت آسان نیست؛ به ویژه در یک فیلم سینمایی پرفرازونشیب. در سینمای مدرن با افزایش روزافزون فرنچایزهای پرفروش، سکانسها و دیالوگهای پایانی خوب و ماندگار، اهمیت بیشتری پیدا کردند؛ زیرا پایان یک فیلم، آغازگر جریان تازهای در قسمت بعدی است. در فیلمهای دنیای سینمایی مارول دیالوگهای پیش از تیتراژ پایانی معمولا نقش مهمی در حیات فرنچایزها دارند.
فیلمنامههای فهرست زیر از ابتدا تا انتها مطمئن هستند و مخاطب را همراه خودشان نگه میدارند، همچنین در مواردی مثل کارگردانی و بازیگری حرفهای زیادی برای گفتن، دارند؛ بنابراین مخاطب را مجبور میکنند پیش از خارج شدن از سالن سینما یا خاموش کردن تلویزیون اندکی تامل کند، با دقت به دیالوگ پایانی گوش دهد و در مفهومشان کنکاش کند. این شما و این بعضی از بهترین دیالوگهای پایانی تاریخ سینما، برای فیلمهایی که همیشه حرف آخر را میزنند.
* توجه: از آن جایی که بسیاری از مخاطبان به تماشای فیلمهای سینمایی به زبان اصلی عادت دارند، در این مقاله از دیالوگهای انگلیسی هم استفاده شده است.
* هشدار: در ادامهی این مقاله بخشی از داستان فیلمها لو میرود.
۷- اسم من بانده، جیمز باند
- دیالوگ انگلیسی: The name’s Bond. James Bond
- نام فیلم: کازینو رویال (Casino Royale)
- سال انتشار: 2006
- کارگردان: جیمز کمبل
- بازیگران: دنیل کریگ، اوا گرین، مس میکلسن، جفری رایت، جودی دنچ، دیوید آرنولد
- امتیاز IMDb فیلم: 8 از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 94 از ۱۰۰
پس از آخرین نقشآفرینی ضعیف پیرس برازنان در «روز دیگری بمیر» (Die Another Day) در نقش مامور ۰۰۷، مترو گلدوین مایر تصمیم رفت این فرنچایز محبوب را ریبوت کند و مخاطبانی که کمکم از ماجراهای جیمز باند قطع امید کرده بودند را با مجموعه آشتی دهد. اولین گام انتخاب بازیگر تازهای برای نقش باند بود که روح تازهای به فیلمهای آینده ببخشد و فرنچایز را از یکنواختی نجات دهد. در نهایت دنیل کریگ که آن زمان بازیگر چندان شناخته شدهای نبود، این وظیفهی مهم را بر عهده گرفت.
قسمت تازه قرار بود از کازینو رویال به عنوان اولین رمان ایان فلمینگ، اقتباس شود. این فیلم برداشت مدرن و متفاوتی از کتاب بود و از آن جایی که به نوعی بازگشت مامور ۰۰۷ محسوب میشد، حساسیتهای زیادی برایش وجود داشت. تا پیش از انتشار این نسخه حواشی زیادی حول انتخاب دنیل کریگ برای نقش جیمز باند وجود داشت و بسیاری از طرفداران معتقد بودند اصلا سازندگان به چه جراتی از یک جیمز باند بلوند استفاده میکنند!
در هر صورت با وجود همهی اما و اگرها کازینو رویال منتشر شد و از قضا جیمز باند تازه به خاطر شکستن کلیشهها با بازخوردهای خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شد. در این قسمت با جیمز باند کم تجربه و جوان روبهرو میشویم که مامور میشود یک سرمایهدار به نام لا شیفر (مس میکلسن) که برای سرمایهگذاری از پولهای سازمانهای تروریستی استفاده میکند را از بین ببرد. او برای این ماموریت مجبور است در یک بازی پوکر رو در روی شیفر قرار گیرد اما طبق معمول عاشق یک کارمند خزانهداری به نام وسپر لیند (اوا گرین) میشود که باید پول لازم برای شرکتِ باند در شرطبندی را تامین کند.
کازینو رویال لحظات ماندگار زیادی دارد اما بدون شک ماندگارترینشان سکانس پایانی است؛ جایی که باند بالاخره رابط یک سازمان جنایی نامشخص به نام آقای وایت (یسپر کریستنسن) را پیدا میکند و پس از برقراری تماس تلفنی، به پای او شلیک میکند و در نهایت در پاسخ به سوال «کی هستی؟» دیالوگ «اسم من بانده، جیمز باند» را به زبان میآورد.
این دیالوگ علاوه بر نمادین بودن، در روند ماجراهای قسمتهای آینده هم بسیار تاثیرگذار بود و نشان داد این جیمز باند بلوند آمده که حالا حالاها بماند و کارهای نیمه تمام زیادی دارد.
۶- حقیقت اینه… من مرد آهنی هستم!
- دیالوگ انگلیسی: The truth is… I am Iron Man
- نام فیلم: مرد آهنی (Iron Man)
- سال انتشار: 2008
- کارگردان: جان فاورو
- بازیگران: رابرت داونی جونیور، ترنس هاوارد، جف بریجز، شان توب، گوئینت پالترو
- امتیاز IMDb فیلم: 7.۱ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 94 از ۱۰۰
مرد آهنی به عنوان نخستین فیلم دنیای سینمایی مارول باید ویژگیهای منحصربهفردی داشته باشد که باعث تداوم چندسالهی این دنیا شد. مرد آهنی پیش از حضور در فیلمهای مارول، ابرقهرمانی بود که در لیست B قرار داشت و به غیر از طرفداران پروپاقرص کمیک بوکها، بقیه حتی از وجودش خبر نداشتند؛ بنابراین سازندگان باید با احتیاط و البته هوشمندی به او نزدیک میشدند تا ابرقهرمانی بهیادماندنی خلق شود.
رابرت داونی جونیور بازیگر محبوبی که از سوی هالیوودی با بیتوجهی روبهرو بود، برای نقش تونی استارک انتخاب شد و توانست شمایل نمادینی از این ابرقهرمان ثروتمند بسازد. در قسمت اول مرد آهنی تونی استارک پس از ضرب و شتم شخصیت شرور، در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت و با حرفهایش نه تنها ولولهی درست و حسابی به پا کرد بلکه بسیاری از فیلمهای آیندهی دنیای سینمایی مارول را پایهریزی کرد.
استارک ابتدا سعی میکند دربارهی ابرقهرمانی به نام مرد آهنی داستانهای دروغینی سر هم کند و نوشتههای برگهای که جیمز رودی رودز به او داده را با لکنت زبان بخواند اما ناگهان تصمیمش عوض میشود و با گفتن جملهی «حقیقت اینه… من مرد آهنی هستم» هویت ابرقهرمانیاش را افشا میکند.
بلافاصله پس از این دیالوگ نمادین صورت استارک سیاه و سفید میشود و تیتراژ پایانی نمایش داده میشود. قسمت اول مرد آهنی یک فیلم ابرقهرمانی جذاب است که با اعتماد به نفس و بیانی ساده به سراغ روایت داستانی جذاب میرود. استودیو مارول از طریق مرد آهنی حقیقتا به معدن طلا دست یافت.
۵- «گفت طوفان در راهه»، «میدونم»
- دیالوگ انگلیسی: “He said there’s a storm comin’ in” “I know”
- نام فیلم: نابودگر (The Terminator)
- سال انتشار: 1984
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، مایکل بین، لیندا همیلتون، پل وینفیلد
- امتیاز IMDb فیلم: 8.۱ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 100 از ۱۰۰
جیمز کامرون با نابودگر نه تنها گیشه را تصاحب کرد بلکه با ایجاد تحول اساسی در ژانر آخرالزمانی، منتقدان را حسابی به وجد آورد. فیلم روایتگر دنیای سال ۲۰۲۹ است که رباتها بر آن کاملا تسلط پیدا کردند و تلاش میکنند آخرین انسانهای باقی مانده را از بین ببرند. جان کانر، قهرمانی است که سعی میکند با سازماندهی انسانهای انگشت شمار بر رباتها پیروز شود و دنیا را نجات دهد. در این شرایط سایبورگی به نام نابودگر (آرنولد شوارتزنگر) به سال ۱۹۸۴ فرستاده میشود تا زنی به نام سارا کانر (لیندا همیلتون) که در حقیقت مادر جان کانر است را از بین ببرد و قائلهی شورش انسانها در آینده ختم به خیر شود.
در سکانسهای پایانی فیلم و پس از کش و قوسهای فراوان سارا کانر که جان را باردار است، به سمت ناکجاآبادی در مکزیک رانندگی میکند و هم زمان صدایش را برای پسر متولد نشدهاش ضبط و او را برای آیندهی سختی که در پیش دارد، آماده میکند. همه چیز به صورت عجیبی در آرامش است و سارا پس از توقف در یک پمپ بنزین بین راهی به این فکر میکند که برای فرزندش چه اسراری را فاش کند.
در این لحظه یک پسربچهی مکزیکی از او عکس میگیرد (همان عکسی که در اختیار کایل ریس قرار گرفته تا سارا را پیدا کند) سپس چیزی را به زبان لاتین میگوید و میرود. سارا از پیرمردی که در پمپ بنزین حضور دارد، میخواهد حرف پسر را برایش ترجمه کند و متوجه میشود که «گفت، طوفان در راهه» و در حالی که توجه مخاطب به تغییر ناگهانی آب و هوا جلب شده، پاسخ «میدونم» سارا طنینانداز میشود.
اشارهی صریح به واژهی طوفان و تائید صریح سارا نشاندهندهی سرنوشت پرتلاطم خانوادهی کانر در آینده است که هیچ راه فراری از آن نیست.
۴- جادهها؟ ما جایی میریم که نیازی به جادهها نداریم
- دیالوگ انگلیسی: Roads? Where we’re going, we don’t need roads
- نام فیلم: بازگشت به آینده (Back to the Future)
- سال انتشار: 1985
- کارگردان: رابرت زمکیس
- بازیگران: مایکل جی فاکس، کریستوفر لوید، لی تامپسون، کریسپین گلاور، توماس ویلسون
- امتیاز IMDb فیلم: 8.۵ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 96 از ۱۰۰
بازگشت به آینده یکی از بهترین فیلمهای علمی- تخیلی دربارهی سفر در زمان است و پس از گذشت نزدیک چهار دهه هنوز هم مخاطبان پر و پا قرصی دارد. فیلم پسری به نام مارتی مک فلای (مایکل جی فاکس) را دنبال میکند که به طور اتفاقی با ماشین زمان به گذشته سفر میکند و باعث برهم خوردن رابطهی پدر و مادر نوجوانش میشود. او باید هر طوری که شده این رابطهی شکراب را بهبود دهد تا هیچ چیز در زمان حال تغییری نکند.
در پایان مارتی مک فلای نگونبخت که تازه به زمان حال بازگشته، با خبر میشود که فرزندانش در آینده دردسر درست کردند و او باید به همراه دکتر براون و ماشین زمان به سال ۲۰۱۵ برود تا جلوی فجایع را بگیرد. ایدهی سفر به آینده به اندازهی کافی فوقالعاده است و از قضا زمینهساز دو دنبالهی سینمایی تماشایی دیگر هم میشود. با این حال دیالوگ دکتر براون پایان تماشاییتری را رقم میزند.
او در حالی که با مارتی و دوستش در ماشین زمان آمادهی حرکت به سمت آینده هستند به مارتی یادآوری میکند که جایی که آنها میروند هیچ نیازی به راه و جاده ندارد؛ سپس عینک آفتابی کرومیاش را میزند و ماشین به پرواز درمیآید. این سکانس و دیالوگ، هیجان سفر به آینده و پیشرفتهای شگفتانگیزی که باعث به وجود آمدن ماشینهای پرنده میشوند را نشان میدهد و مخاطب را برای تماشای قسمت دوم به وجد میآورد.
۳- ترس… ترس…
- دیالوگ انگلیسی: The horror… the horror…
- نام فیلم: اینک آخرالزمان (Apocalypse Now)
- سال انتشار: 1979
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارلون براندو، رابرت شین، رابرت دووال، هریسون فورد
- امتیاز IMDb فیلم: 8.۵ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 98 از ۱۰۰
بدون شک اینک آخرالزمان اثر جاویدان فرانسیس فورد کوپولا یکی از بهترین دیالوگهای پایانی تاریخ سینما را دارد. کاپیتان ویلارد (مارتین شین) پس از مصائب زیاد، دست و پنجه نرم کردن با بحرانهای وجودی و کشته شدن همهی نیروهایش سرانجام تصمیم میگیرد ماموریتش را به پایان برساند و سرهنگ کورتز (مارلون براندو) را ترور کند.
سرهنگ کورتز پیش از این که به سمت سرنوشتی خونبار برود، در حال ضبط صدایش مونولوگ طولانی و دایرهواری را به زبان میآورد و در نهایت به این میرسد که «ملتها را در ترس و هراس نگه دارید چون لازمهی برتری است» دقیقا در همین لحظه کاپیتان ویلارد به او حمله میکند و با دشنه به جانش میافتد. تلفیق این سکانس، موسیقی دلهرهآور و تصاویر مراسم آیینی وحشیانهای که در آن گاوهای زنده تکهتکه میشوند مبهوتکننده است و هیچ حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد.
در پایان کورتز که آخرین نفسهایش را میکشد دیالوگ «ترس… ترس…» را به زبان میآورد، ویلارد پس از پایان ماموریتش از کنار یاران او میگذرد، به سمت قایقش میرود و به تمدن بازمیگردد اما این واقعیت که جنگ جهنم است و ترس است و ترس، با ویلارد و مخاطب باقی میماند.
۲- لویی، من فکر میکنم این آغاز یک دوستی زیبا است
- دیالوگ انگلیسی: Louis, I think this is the beginning of a beautiful friendship
- نام فیلم: کازابلانکا (Casablanca)
- سال انتشار: 1942
- کارگردان: مایکل کورتیز
- بازیگران: هامفری بوگارت، اینگرید برگمن، پل هنراید، کلود رینس، کنراد وایت
- امتیاز IMDb فیلم: 8.۵ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 99 از ۱۰۰
کازابلانکای دوستداشتنی مملو از سکانسها و دیالوگهای ماندگار است و سکانس پایانیاش هم از این قاعده مستثنا نیست. ریک (هامفری بوگارت) در نهایت با تهدید پلیسی به نام لویی رنو (کلود رینس)، عشق سابقش الزا (اینگرید برگمن) و همسرش را از کازابلانکا راهی مراکش میکند.
لویی رنو که تحت تاثیر شجاعت و قدرت عشق ریک قرار گرفته، تصمیم میگیرد به او کمک کند تا از مخمصهای که به خاطر نجات معشوقهی سابقش در آن گرفتار شده نجات یابد. دو مرد که ظاهرا از طوفان گذشتند، قدم می زنند و دربارهی امکان وقوع عشق در روزگاری خطرناک صحبت میکنند. سپس رنو پیشنهاد میدهد به همراه ریک مدتی از کازابلانکا خارج شوند تا آبها از آسیاب بیفتد. سکانس قدم زدن دو مرد به سمت ناکجا آباد با دیالوگ « لویی، من فکر میکنم این آغاز یک دوستی زیبا است» به پایان میرسد و یکی از تامل برانگیزترین و البته زیباترین پایانبندیهای تاریخ سینما رقم میخورد.
۱- هواپیما نبود. این دلبر بود که دیو رو کشت
- دیالوگ انگلیسی: It wasn’t the airplanes. It was beauty killed the beast
- نام فیلم: کینگ کونگ (King Kong)
- سال انتشار: 1933
- کارگردان: مریا کوپر، ارنست بی. شودزاک
- بازیگران: فی ری، ورا لوئیس، رابرت آرمسترانگ، بروس کابوت، پل پورکازی
- امتیاز IMDb فیلم: 7.۹ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز فیلم: 99 از ۱۰۰
کینگ کونگ محصول سال ۱۹۳۳ با جلوههای ویژه ی فوقالعاده ابتداییاش در حال و هوایی شکسپیری قرار دارد، با این حال یکی از الهامبخشترین فیلمهای تاریخ سینما است که آثار زیادی از آن اقتباس شدند. در لحظات پایانی شاهد درگیری بزرگ «شخصیت مقابل طبیعت» هستیم؛ کونگ همراه عروس اسیرش به بالاترین نقطهی ساختمان امپایر استیت رسیده و با هواپیماهایی که او را احاطه کردند مبارزه میکند. گوریل غولپیکر در نهایت زخمی و از بالای ساختمان به پایین پرتاب میشود و میمیرد.
کارل دنهم کارگردان فرصت طلب و بیرحمی که همهی این مصیبتها را رقم زده، بر بالین کونگ ظاهر و وقتی متوجه میشود گلولهباران هواپیماها مرگ گوریل را رقم زدند به آرامی میگوید «هواپیما نبود. این دلبر بود که دیو رو کشت».
البته سکانس پایانی کینگ کونگ در بازسازی سال ۲۰۰۵ پیتر جکسون کمی حماسیتر و غمانگیزتر است. با این حال هر دو ماهیت استعماری انسانها بر طبیعت را به خوبی نشان می دهند.
منبع: movieweb
I’m tony montana
صورت زخمی، آل پاچینو
کنستانتین ۲۰۰۵
سکانسی ک جان کنستانتین وارد ساختمان میشه و اون تفنگ معروفش ک سمت همه دورگه ها میگیره وقتی درو باز میکنه من این سکانس رو بار ها بار ها دیدم شاید از نظر من چون کیانو ریوز دوست دارم..
سلام اسم من جانه
پس دیالوگ رابرت دنیرو داخل راننده تاکسی کو؟
[داری با من حرف میزنی]
آخرین جمله کلارک گیبل در بر باد رفته، پس کو؟ کی پاسخگوئه؟